29 02 2012 4784691 شناسه:

تفسیر سوره فرقان جلسه 31 (1390/12/10)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً (74) أُولئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمَا صَبَرُوا وَيُلَقَّوْنَ فِيهَا تَحِيَّةً وَسَلاَماً (75) خَالِدِينَ فِيهَا حَسُنَتْ مُسْتَقَرّاً وَمُقَاماً (76) قُلْ مَا يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْلاَ دُعَاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزَامَاً (77)

عصاره سورهٴ مباركهٴ «فرقان» اين شد كه عناصر محوري اصول دين را بيان فرمود براهينش را هم اقامه فرمود برخورد مستكبرانه و جاهلانه كفّار حجاز را هم ذكر كرد و برخورد مؤمنان خاضع و خاشع را هم ذكر كرد نتيجه هر كدام را اعم از پاداش و كيفر بيان فرمود در جريان عبادالرحمان بعد از اينكه اوصاف علمي و عملي فراواني از اينها ذكر كرد نقل فرمود كه اينها از ذات اقدس الهي گذشته از صلاح و سَداد خانوادگي, امامت جامعه را هم خواستند. در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» آيه 84 از وجود مبارك ابراهيم جريان ﴿وَاجْعَل لِي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ﴾ را هم نقل كرد كه انسان از ذات اقدس الهي درخواست مي‌كند كه ماندگار باشد نام او بماند سيره و سنّت او بماند اين «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ»[1] را از خدا مسئلت مي‌كند اينكه فرمود: ﴿وَاجْعَل لِي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ﴾ يعني در بين آيندگان من خوش‌نام باشم نام حق نام صدق نام عدل و نام فضيلتِ من مطرح باشد اين همان است كه «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ» مستحضريد كه يكي از بهترين القاب وجود مبارك وليّ عصر(ارواحنا فداه) همين بقيّةالله است اما اين بقيّةالله قبل از اسلام هم مطرح بود در اسلام هم مطرح است منتها خاتِم و خاتَمش وجود مبارك امام زمان است قرآن كريم از عالمان دين در ادوار گذشته به عنوان ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾[2] ياد مي‌كند عالمان دين روحانيون بقيّةالله‌اند منتها وجود مبارك وليّ عصر بالاصاله است اينها بالتبع, آنها در نظام خلقت بين مخلوقها بالذّات‌اند اينها بالعرض آن حضرت بالحقيقت است اينها بالمجاز يك روحاني مي‌تواند بقيّةالله باشد زيرا او لله فكر مي‌كند لله عمل مي‌كند لوجه الله سخن مي‌گويد و وجه الله هم ماندني است در قرآن كريم از علماي پيشين چنين ياد كرد ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ بعضيها جزء اولواالألباب‌اند بعضي جزء اولواالأبصارند بعضي كذا و كذا بعضي جزء اولوا بقيّه‌اند كساني كه صاحب مقام بقيّةاللّهي‌اند اينها جزء اولوابقيّه‌اند يعني والي بقايند مالك بقايند خدا بقا را به اينها تمليك كرده است چون اين بيان در قرآن كريم آمد وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود: «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ»[3] خب چه چيزي بهتر از اينكه انسان نميرد و از بين نرود گرچه هيچ كس از بين نمي‌رود ولي از خاطره‌ها محو مي‌شوند و نسياً منسياً مي‌شوند اما عالمان دين مي‌بينيد همچنان زنده‌اند شما الآن در حوزه‌هاي علميه روزي هزارها بار افراد مي‌گويند قال الشهيد(رحمه الله), قال الشهيد(رحمه الله) خب اين لسان صدق است ديگر اين بقيّةالله است ديگر منتها آن حضرت بالأصل بقيّة الله است اينها بالتّبع آن حضرت بالأصل امام است اينها بالتّبع امام‌اند بنابراين اين مقامي است كه خواستنش از ذات اقدس الهي نقص نيست اين رياست دنيايي و مادّي نيست كه انسان از خدا طلب نكند اين ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً يعني ما را امام متّقيان قرار بده ما را بقيّةالله قرار بده ما را ماء معين قرار بده يكي از القاب وجود مبارك حضرت ماء معين است همين ماء معين را درباره عالمان دين هم مي‌گويند ماء معين مائي است كه «تَناله الدلاء و تراه العيون» آن آبي كه در زير زمين مدفون است ديگر مَعين نيست اما آن آبي كه عين و چشم او را مي‌بيند و در دسترس تشنگان است و جاري است مي‌گويند ماء معين در ذيل آيه ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاءٍ مَعِينٍ﴾[4] آنجا رواياتي هست كه بر وجود مبارك حضرت تطبيق شده[5] از القاب عالمان دين هم اين است كه اينها ماء معين‌اند اينها با كتاب نوشتنشان با درسشان با بحثشان با امامتشان با موعظه‌شان معارف دين را در جامعه جريان مي‌دهند خب چه نعمتي بهتر از اين اينكه مقام دنيا نيست كه اگر كسي بخواهد به دنبال دنيا رفته است كه اين يك مقام معنوي است قرآن هم تجليل كرده اِجلال كرده تجويز كرده اكرام كرده كه اينها بگويند خدايا ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً در بيانات نوراني حضرت امير هست كه كسي كه امام يك جمعيّت شد حالا امام جماعت شد امام جمعه شد امام يك شهر شد هر چه شد اين «فَلْيَبْدَأْ بِتَعْلِيمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِيمِ غَيْرِهِ»[6] اينها برابر همين آيات محلّ بحث سورهٴ مباركهٴ «فرقان» يعني از آيه 63 به بعد عمل كردند ديگر عبادالرحمان اين اوصاف را داراست اگر حضرت امير فرمود: «فَلْيَبْدَأْ بِتَعْلِيمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِيمِ غَيْرِهِ» اينها شروع كردند به تعليم نفس و تأديب نفس و در نهج‌البلاغه وجود مبارك حضرت امير, رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را به امامِ مَن اتّقي وصف كرد فرمود: «فهو إمامُ مَن اتّقيٰ»[7] امام متّقيان است خب اين لقب پرافتخار بالأصاله براي آن حضرت است بالتّبع براي شاگردان آنها, اگر رواياتي در كنزالدقائق و امثال ذلك آمده است كه اين درباره ما اهل بيت است[8] اين حق است چون بالأصاله براي آنهاست شعاع آن بركت آن ريزش آن به شاگردانشان هم مي‌رسد خب همين قرآن است كه از عالمان امّتهاي گذشته به ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾[9] ياد مي‌كند ديگر ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ يعني بقيّةالله چه چيزي را قرآن كريم باقي مي‌داند آنچه عند الله است باقي مي‌داند برابر آيه سورهٴ «نحل» كه فرمود: ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ[10] اگر كسي الهي فكر كرد و الهي عمل كرد چه در امّتهاي گذشته چه در اين امّت مي‌شود ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾[11] يعني بقيّةالله منتها شاگرد امام زمان خودش است شاگرد پيغمبر عصر خودش است آن علماي قبلي كه اولوابقيّه بودند شاگرد پيغمبر زمانشان بودند الآن اگر كسي جزء ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ باشد جزء شاگردان وجود مبارك حضرت است اين خاصيّتها را دارد.

مطلب بعدي آن است كه در اين آيه كلمه ﴿وَيَخْلُدْ فِيهِ﴾[12] استثنائاً فيه خوانده مي‌شود مثلاً اين طور نيست كه حالا اگر كسي فيه بخواند غلط ادبي باشد اين طور نيست ولي خب اين طور قرائت شده. بحث قرائت آيات جزء علوم‌القرآن است يك بحث ساده مختصر يك روز و دو روز و يك هفته نيست اگر ان‌شاءالله فرصتي مناسب شد در بحثهاي علوم‌القرآن وارد شد آن بايد جداگانه بحث بشود كه آيا قرائت متواتر است يا متواتر نيست بر فرضي كه متواتر نباشد اصلاً متواتر نيست و بعضي مثل حفص و امثال حفص متواترند كه بحث خاصّ خودش را دارد اما در جريان خلود چه از آيات چه از روايات برمي‌آيد كه موحّد مخلّد در نار نيست اگر كسي خدا را قبول داشت قيامت را قبول داشت وحي و نبوّت را قبول داشت همه اين اصول را قبول داشت منتها مبتلا شد به قتل نفس اين به اندازه اينكه اين سيّئه سنگين آثار تلخ دارد بايد عذاب الهي را تحمل كند بعد جزء «عتقاء الله من النار»[13] مي‌شود ديگر ممكن نيست يك گناه غير اعتقادي يعني گناه جارحه و دست و پا منتهي بشود به خلود به معناي ابديّت. در روايات است كه عدّه‌اي كه به عذاب الهي گرفتار شدند و موحّد بودند اينها از جهنّم نجات پيدا مي‌كنند و روي پيشنهاد اينها نوشته است «هولاء الجهنّميون عتقاء الرحمن» اينها بعد عرض مي‌كنند خدايا اين وسيله شرمندگي ماست اين هم محو مي‌شود و ديگر اين «هولاء الجهنّميون عتقاء الرحمن» نوشته نمي‌شود[14] اگر در ذيل آيه حج دارد ﴿وَمَن كَفَرَ﴾[15] يعني كفرِ عملي, كفر عملي يك عذاب موقّت دارد عذاب دائم نيست لذا آيه سورهٴ مباركهٴ «نساء» را غالباً توجيه كردند به يكي از دو امري كه گذشت كه ﴿مَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً[16] اين يا از باب تعليق حكم بر وصف مشعر به عليّت است مي‌باشد يعني «مَن قتل مؤمناً لإيمانه» خب البته اين خلود ابديّت دارد اما اگر كسي قتل مؤمناً براي نزاع مالي و امثال مالي آنجا گفتند خلود به معناي مكث طويل است وگرنه يك گناه از كسي كه موّحد است معتقد است همه اصول دين را قبول دارد اصول مذهب را قبول دارد اين نمي‌شود كيفر ابدي داشته باشد اما آن ﴿جَزَاءً وِفَاقاً[17] كه وارد شده است يعني كيفر مطابق با عمل است و تحديد به لحاظ نفي زايد است نه نفي اقل براي اينكه خداي سبحان از خيلي از سيّئات عفو مي‌كند تخفيف مي‌دهد ﴿وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ[18] اين با آيه سورهٴ «فصلت» منافاتي ندارد در آيه 27 سورهٴ «فصلت» اين‌چنين آمده ﴿فَلَنُذِيقَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا عَذَاباً شَدِيداً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ اين ﴿أَسْوَأَ الَّذِي كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ نه يعني كيفر ما أسوأ از عمل اينهاست بلكه اينها عمل سيّء دارند و اسوأ گناه صغير دارند گناه كبير دارند گناه اكبر, اين كلمه ﴿أسْوَأ﴾ يا منسلخ از تفضيل است كما قيل يا به اين معناست كه ما اينها را به كيفر بدترين گناهشان مي‌گيريم[19] نسبت به گناهان مياني كبير يا صغير بحث نكردند نسبت به گناه اكبرشان بحث كردند فرمود ما اينها را به گناه اكبرشان مي‌گيريم أسوأ آنچه را كه اينها انجام دادند كيفر مي‌بينند نه اسوأ از آنچه انجام دادند يعني آنها گناه كبير كردند ولي ما كيفر گناه اكبر را به اينها مي‌دهيم اين معناي آيه نيست يا آنها مبتلا به گناه صغير شدند ما كيفر گناه كبير را بر آنها تحميل مي‌كنيم اين‌چنين نيست «أسوأ من الذي كانوا يعملون» نيست ﴿أَسْوَأَ الَّذِي كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ بنابراين اين كلمه ﴿أسْوَأ﴾ يا منسلخ از تفضيل است كما ذهب اليه بعض يا به اين معناست كه ما سنگين‌ترين كار آنها را در نظر داريم يك وقت است كه از آن گناه سنگين صرف‌نظر مي‌كند تخفيف مي‌دهد به گناه صغير يا گناه كبير مي‌گيرد نه گناه اكبر يك وقت است نه, چنين كساني كه در برابر قرآن ايستاده‌اند به بزرگ‌ترين گناهشان كيفر داده مي‌شوند از گناهان مادون ساكت است اين راجع به ﴿جَزَاءً وِفَاقاً.

پرسش: خداوند در جاهايي وعده قطعي داده... آيه‌اي كه دارد ﴿يَقْتُلونَ النّبيينَ بِغير حقٍّ﴾ بعد دنبالش دارد ﴿وَيَقْتُلونَ الّذينَ يأمرونَ بالقِسطِ مِن النّاس﴾ را به عمد مي‌كُشد آنها اصلاً اعمالشان حبط است[20] كسي كه حبط اعمال است هميشه جايش در جهنم است.

پاسخ: نه خب اگر كسي اعمالش حبط شد عقايدش كه حبط نمي‌شود البته اگر كسي پيغمبر را كُشت كه ديگر موحد نيست.

پرسش: اگر آمر به معروف را كشت.

پاسخ: بله آمر به معروف را اگر كشت عذابش محدود است ديگر, آمر به معروف هم دو قسم است يك وقت آمر به معروف را للأمر بالمعروف و النهي عن المنكر مي‌كشد خب بله اين كه ديگر مسلمان نيست يك وقت نه, در اثر اختلاف مالي مي‌كشد همان آيه سورهٴ «نساء» همين بود ديگر يك وقت است كه ﴿مَنْ يَقْتُل مُؤمناً﴾[21] أي «لإيمانه» خب بله اين مخلّد است «من يقتل الآمر بالمعروف و الناهي عن المنكر للأمر بالمعروف و للنهي عن المنكر» اين با دين مخالف است و مي‌كشد بله مخلّد است اما اگر نه, با اين يك مشكل مالي دارد اين عنوان آمر به معروف و ناهي از منكر عنوان مشير است نه علّت حكم او كه مخلّد به معناي ابدي نيست  .

مطلب بعدي آن است كه اينها كه مي‌گويند ﴿هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ راه انبيا(عليهم السلام) را دارند مي‌روند در دو جاي نهج‌البلاغه هست كه وجود مبارك حضرت امير فرمود حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) «امامُ مَن اتّقي»[22] با اينكه امام همه است چرا قرآن ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ[23] است براي اينكه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[24] است براي اينكه متّقيان و مؤمنان از آن استفاده مي‌برند پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) امام همه مردم است منتها متّقيان استفاده مي‌كنند علما و مراجع و روحانيّت امام همه مردم‌اند منتها متّقيان از اينها استفاده مي‌كنند منتها اينها امام مردم‌اند امام متّقيان‌اند نه ائمه, اين تعبير اين‌چنين نيست كه حالا ما به دنبال حرف زمخشري و امثال زمخشري بگرديم كه محتمل است اين «امام» جمع آمّ باشد نظير صيام جمع صائم[25] اين مي‌خواهد بفرمايد علما حرفشان يكي است مراجع حرفشان يكي است روحانيّت حرفشان يكي است اگر امام متّقيان‌اند حرفشان بايد يكي باشد اگر ـ معاذ الله ـ اختلافي با هم داشتند معلوم مي‌شود امام متّقيان نيستند ائمه‌اند اگر ائمه شدند اين فضيلت را ندارند تعبير وحدت براي آن است كه روشن بشود اينها از يك نفر حرف مي‌گيرند براي يك نفر حرف مي‌زنند در يك مسير حركت مي‌كنند لذا همه‌شان امام‌اند.

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ پاداشش اين است كه اينها در غرفه بهشتي تحيّت و سلام را تلقّي مي‌كنند در قبال كفّار كه در آيه 68 همين سور‌ه گذشت فرمود: ﴿وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاماً لذا اينجا [يعني در آيه 75] «يَلْقَون» هم خوانده شد[26] آنها ﴿يَلْقَ أَثَاماً اينها «يَلْقَونَ» يا ﴿يُلَقَّوْنَ فِيهَا تَحِيَّةً وَسَلاَماً﴾ درباره دوزخيان آيه 66 اين بود ﴿إِنَّهَا سَاءَتْ مُسْتَقَرّاً وَمُقَاماً درباره عبادالرحمان دارد كه ﴿خَالِدِينَ فِيهَا حَسُنَتْ مُسْتَقَرّاً وَمُقَاماً﴾ بعد در جمع‌بندي اين سور‌ه فرمود شما خودتان حساب بكنيد اگر فضل الهي نباشد چقدر مي‌ارزيد چقدر وزن داريد در بحثهاي قبل گذشت كه اينكه خداي سبحان فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾[27] مي‌گوييم «الانسان فقيرٌ» آيا اين محمول براي موضوع نظير حرارت و برودت براي آب است كه مي‌گوييم «الماء حارٌّ أو الماء باردٌ» كه عرض مفارق باشد نه اين‌چنين نيست آب گرم ممكن است سرد بشود آب سرد ممكن است گرم بشود چون عرض مفارق است اما ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾ «الانسان فقير» اين طور نيست كه اين محمول گاهي باشد گاهي نباشد آيا وزان «الانسان فقير» وزان «الأربعة زوجٌ» است كه لازمه ذات باشد نه, براي اينكه لازمه ذات گرچه ذات را رها نمي‌كند ولي متأخّر از ذات است در مقام ذات نيست أربع به اصطلاح در مقوله كمّ است چون مقدار است زوجيّت از كيفيّات مختصّ به كمّيات است در مقوله كيف است دو چيزند دو مطلب‌اند در دو مقوله‌اند (يك) و يكي متأخّر است و يكي متقدّم (دو) چون زوجيّت, لازم ذات است هر لازمي از مقام ملزوم متأخّر است پس در مقام ملزوم نيست فقر, لازم ذات نيست كه در مقام ذات نباشد اگر فقر در مقام ذات نبود آنجا غنا راه پيدا مي‌كند ديگر براي اينكه شيء يا فقير است يا غني, اگر فقر راه پيدا نكرد مي‌شود غني, سوم آيا وقتي مي‌گوييم «الانسان فقير» نظير «الانسان حيوانٌ ناطق» است يا نه, نه يعني نه زيرا حيوانيّت و ناطقيّت براي ماهيّت اوست و ماهيّت از هستي او متأخّر است اول هستي مي‌يابد بعد ماهيّت از او ظهور مي‌كند اگر فقر براي انسان از قبيل حيوان ناطق باشد يعني ذاتي به معناي ماهيّت و جنس و فصل باشد نه ذاتي به معني هويّت معنايش اين است كه در هويّت او فقر راه ندارد چهار اگر گفتيم «الانسان فقيرٌ» مثل آن است كه بگوييم «الانسان موجودٌ» بله از همين قبيل است يعني هستيِ او هستي فقيرانه است خب اگر هستي او هستي فقيرانه بود مي‌شود معنايِ حرفي اگر اين هستيِ فقير با آن غني رابطه نداشته باشد مي‌شود هيچ ديگر, فرمود شما «عِبء» يعني وزن يعني ثِقل يعني سنگيني هيچ نداريد اگر رابطه‌تان را قطع كرديد هيچ‌ هستيد اين ﴿يَعْبَؤُا كه در قرآن فقط يك جا استعمال شده و آن همين است اين بار سنگين را مي‌گويند «عِبء» اينكه مي‌گويند تعبيه كرده يعني جاسازی کرده فرمود اگر شما رابطه نداشته باشيد آخر وزني نداريد چيزي نيستيد رقمي نيستيد ولي متأسفانه شما اين رابطه را از اول تا الآن بهم زديد ما درباره معاد گفتيم ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ[28] شما با بودِ خدا ديگري را اراده كرديد ما پيغمبر فرستاديم شما گفتيد ـ معاذ الله ـ ﴿إِنْ هذَا إِلَّا إِفْكٌ افْتَرَاهُ وَأَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ﴾ ما از قيامت سخن گفتيم شما گرفتار ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ﴾ شديد اين صفحه اول همين سورهٴ مباركهٴ «فرقان» را كه گذشت ملاحظه بفرماييد در آيه دو فرمود: ﴿لَمْ يَكُن لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَخَلَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً﴾ اما شما ﴿وَاتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً﴾[29] كه هيچ كاري از آنها ساخته نيست ما پيامبر فرستاديم شما برابر آيه چهار گفتيد كه ﴿إِنْ هذَا إِلَّا إِفْكٌ افْتَرَاهُ وَأَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ﴾ گفتيد ﴿أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا﴾[30] گفتيد ﴿مَالِ هذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ﴾[31] گفتيد كه ﴿أَوْ يُلْقَي إِلَيْهِ كَنزٌ﴾[32] در آيه يازده معاد را تكذيب كرديد ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ[33] خب شما چيزي را فروگذار نكرديد كه هر چه ما گفتيم شما به هم زديد تكذيب كرديد لذا در بخش پاياني كه جمع‌بندي مي‌كند مي‌فرمايد شما بي‌ارزشيد چرا؟ براي اينكه شما ارزشتان در تصديق سخنان ماست ولي هر چه ما گفتيم شما تصديق نكرديد ديگر ﴿قُلْ مَا يَعْبَؤُا﴾ حالا اين ﴿مَا﴾ يا «ما» استفهام انكاري است يا نافيه است «عَبأَ بكم» يعني با ديد سنگين شما را نگاه بكند با وزن نگاه بكند اعتنا بكند به شما خب به شما اعتنا نمي‌كند براي اينكه وزني نداريد وزنتان در تصديق است شما كه ﴿فَقَدْ كَذَّبْتُمْ﴾. حالا ﴿لَوْلاَ دُعَاؤُكُمْ﴾ اين از باب اضافه مصدر به مفعول است يا اضافه مصدر به فاعل است اگر دعاي شما نباشد ارزش نداريد يا اگر ذات اقدس الهي شما را نخواند بي‌ارزشيد اين‌چنين نيست كه اضافه «دعا» به «كُم» اضافه به فاعل باشد يعني اگر شما خدا را نخوانيد بي‌ارزشيد خير, اگر او دستتان را نگيرد بي‌ارزشيد اضافه به مفعول است يعني «لو لا دعاء الله اياكم» اگر او پيغمبر نفرستد هدايتتان نكند دين پيدا نكنيد مي‌شويد لا شيء نه اينكه اگر شما خدا را نخوانيد مي‌شويد لا شيء شما خودتان مي‌خواهيد خدا را بخوانيد يا كسي شما را بايد جذب بكند؟ اول از طرف ذات اقدس الهي بايد شما را بخوانند تا حقّ حيات پيدا كنيد وگرنه خودتان كه خدا را نمي‌خوانيد.

غرض اين است كه اين اضافه به مفعول است نه اضافه به فاعل, گرچه اضافه به فاعل هم باز به يك وجهي قابل توجيه است «قُلْ مَا يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْلاَ دُعَائه ايّاكم» اگر او شما را نمي‌خواند كه وزني نداشتيد كه پس وزنتان به اين است كه اين امور را تصديق كنيد رابطه را حفظ بكنيد ولي متأسفانه ﴿فَقَدْ كَذَّبْتُمْ﴾ حالا كه ﴿كَذَّبْتُمْ﴾ پس بي‌وزنيد همين عذاب الهي و كيفر تلخ الهي براي شما مي‌شود لازم ﴿فَسَوْفَ يَكُونُ﴾ همين تكذيب كه به صورت عذاب در مي‌آيد از شما دست‌بردار نيست چون در حقيقت همين عمل است كه به اين صورت در مي‌آيد كه «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا».

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . نهج‌البلاغه, حكمت 147.

[2] . سورهٴ هود, آيهٴ 116.

[3] . نهج‌البلاغه, حكمت 147.

[4] . سورهٴ ملك, آيهٴ 30.

[5] . الكافي, ج1, ص340.

[6] . نهج‌البلاغه, حكمت 73.

[7] . نهج‌البلاغه, خطبه 94.

[8] . تفسير القمي, ج2, ص117; تفسير كنزالدقائق, ج9, ص446 و 447.

[9] . سورهٴ هود, آيهٴ 116.

[10] . سورهٴ نحل, آيهٴ 96.

[11] . سورهٴ هود, آيهٴ 116.

[12] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 69.

[13] . الامالي (شيخ طوسي), ص180.

[14] . تفسير القرآن العظيم (ابن ابي‌حاتم), ج7, ص2256 و 2257.

[15] . سورهٴ آل عمران, آيهٴ 97.

[16] . سورهٴ نساء, آيهٴ 93.

[17] . سورهٴ نبأ, آيهٴ 26.

[18] . سورهٴ مائده, آيهٴ 15; سورهٴ شوريٰ, آيهٴ 30.

[19] . الميزان, ج17, ص388.

[20] . سورهٴ آل‌عمران, آيات 21 و 22.

[21] . سورهٴ نساء, آيهٴ 93.

[22] . نهج‌البلاغه, خطبه‌هاي 94 و 116.

[23] . سورهٴ بقره, آيهٴ 2.

[24] . سورهٴ بقره, آيهٴ 185.

[25] . الكشاف, ج3, ص296.

[26] . التبيان في تفسير القرآن, ج7, ص510.

[27] . سورهٴ فاطر, آيهٴ 15.

[28] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 117.

[29] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 3.

[30] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 5.

[31] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 7.

[32] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 8.

[33] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 11.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق