28 02 2012 4784663 شناسه:

تفسیر سوره فرقان جلسه 30 (1390/12/09)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً (74) أُولئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمَا صَبَرُوا وَيُلَقَّوْنَ فِيهَا تَحِيَّةً وَسَلاَماً (75) خَالِدِينَ فِيهَا حَسُنَتْ مُسْتَقَرّاً وَمُقَاماً (76) قُلْ مَا يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْلاَ دُعَاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزَامَاً (77)

پرسش: استاد در رابطه با تبديل سيّئه به حسنه ..در واقع زماني صورت مي‌گيرد كه..شما فرموديد بين سيّئه و حسنه بايد يك مادّه مشتركي باشد تا تبديل صورت بگيرد.

پاسخ: اشاره شد كه تبديل خارجي در صورتي است كه مادّه مشتركي باشد اگر مادّه مشترك نباشد احتياج به توضيح دارد تبديل گاهي به لحاظ خود آن صفت است كه اين احتياج به توضيح و توجيه دارد گاهي مادّه خارجي را عوض مي‌كنند گاهي شخص را عوض مي‌كنند اين سه قسم تبديل يكسان نيست اگر شيء خارجي را بخواهند تبديل بكنند خب همان طوري كه در جريان تبديل نار به گلستان تبديل عصا به اژدها و مانند آن گذشت اين هم امكان عقلي دارد هم واقع شده چه اينكه تبديل جان انسان يك جان خبيث را به طيّب تبديل بكنند اين امكان دارد براي اينكه درست است روح مجرّد است ولي در مقام فعل و تدبير به بدن وابسته است احكام بدن را دارد سهو و نسيان نشان مي‌دهد كه او تغييرپذير است از نظر ارتباط به بدن, قسم سوم بود كه احتياج به توجيه داشت كه صفتي را تبديل به صفت بكنند سيّئه‌اي را به حسنه تبديل بكنند اين احتياج به توجيه داشت. در سورهٴ مباركهٴ «نور» ﴿وَلَيُبَدِّلَنَّهُم[1] آنجا روشن شد كه تبديل به لحاظ خود شخص است يعني اين مؤمنين خائف را مؤمنان مطمئن كرد يعني يك انسان خائف را آمِن كرد اين ممكن است يا در جريان معاد در سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت كه ﴿نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا﴾[2] اين تبديل چه در سورهٴ «نور» چه در سورهٴ «نساء» به اشخاص تعلّق گرفته ﴿بَدَّلْنَاهُمْ﴾ اينجا مي‌شود به معني تعويض باشد يعني به جاي آن جلود يك جلود ديگري به اينها داديم چه در سورهٴ «نور» چه در سورهٴ «نساء» تبديل به اشخاص و نفوس تعلّق گرفته اما در آيه محلّ بحث تبديل سيّئه به حسنه است اين است كه توجيه مي‌خواهد و توجيهش به همين راههايي بود كه گذشت.

فرمود اين گروهي كه ﴿وَعِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَي الْأَرضِ هَوْناً وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً﴾[3] پاداش آنها اين است كه ﴿أُولئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ﴾ اينها كساني‌اند كه تنها به فكر خودشان نيستند يعني مراحل پنج‌گانه را پشت سر گذاشتند معرفت پيدا كردند به دين و قرآن و عترت و معارف الهي هجرت پيدا كردند از جهل علمي به علم از جهالت عملي به عدل هجرت كردند در اين هجرت هم سرعت گرفتند در اين سرعت هم سبقت گرفتند بعد از گذشت اين مراحل چهارگانه از خدا مي‌خواهند خدايا ما كه سريعاً به توفيق شما آمديم و جلو افتاديم و پيشگام شديم پشت سريها را هم دريابيم اين توفيق را به ما بده ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ عدّه‌اي كه غالباً تفكّر ادبي دارند به اين فكرند كه چطور اين امام كلمه مفرد است و آن «نا» كه ضمير متكلّم مع‌الغير است كثرت را نشان مي‌دهد نگفتند «واجعلنا للمتّقين ائمة» به اين فكر بودند كه يا امام جنس است همه را شامل مي‌شود يا امام بر وزن صيام جمع عام است نظير صيام كه جمع صائم است جمع مكسّر[4] اين دو وجه, وجه ادبي است و قابل قبول اما آن نكته‌هاي اساسي كه قرآن به آن سمت سوق مي‌دهد آنها قدري مغفول واقع شد و آن اين است كه اين كثرت به وحدت برمي‌گردد هيچ كثرتي بين اينها نيست اينها يك واقعيّت‌اند اگر درباره اهل بيت(عليهم السلام) وارد شده است كه اينها از نور واحدند درست است كه در آن مراحل مخزن الهي كثرت نيست ولي بالأخره اينها كثيرند ديگر, اما همه اينها يك حقيقت‌اند هيچ اختلافي بين اينها نيست هر كدام به جاي ديگري اگر بود همان كار را انجام مي‌داد بنابراين چه شما بفرماييد كه اينها چهارده نفرند درست گفتيد, چه بفرماييد يك نفرند درست گفتيد «كلّهم من نور واحد»[5] نه يك مفهوم دارند يا در مخزن الهي يك چيزند خب در مخزن الهي خيلي از چيزها يك چيز است. اين قسم از آيات دارد كه مردان الهي يك واقعيّت‌اند اينكه گفته شد «متّحد جانهاي شيران خداست»[6] همين است مثل اينكه شما همه حقايق را هر چه آن زيد مي‌گويد اين عمرو مي‌گويد, هر چه را اين عمرو مي‌گويد آن زيد مي‌گويد چون اينها از خودشان كه ندارند از وحي الهي دارند از مكتب الهي دارند نه مكتب الهي كثرت‌پذير است نه اينها شِقاق و نفاق و اختلافي دارند پس جا براي كثرت نيست درست است كه اينها چهارده نفرند يا 124000 نفرند ولي بالأخره يك واقعيّت‌اند. يك تعبير لطيفي سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) دارد كه اينها يك صفّ‌اند[7] اين يك صف كه ايشان در الميزان تعبير كرده مي‌تواند ناظر به اين بخش باشد اينها يك واقعيّت‌اند يك نورند خب اگر شما اختلاف محمود را بگذاري و اختلاف مذموم را برداري مي‌شوند يك واقعيّت ديگر. در ذيل آيه 213 سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت كه اختلاف دو قسم است يك اختلاف مذموم است و يك اختلاف محمود و ممدوح, اختلاف ممدوح و محمود آن است كه هر كدام گوشه‌اي از عالم را دارند اداره مي‌كنند چشم و گوش اختلاف دارند اما اختلاف محمود و ممدوح يكي مسئول شنيدن است يكي مسئول ديدن است اينها هر كدام كار خودشان را مي‌كنند اين‌چنين نيست كه با هم درگير باشند ﴿وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾ اين اختلاف محمود است يك قسم ديگر از اختلاف است كه آن هم محمود و ممدوح است كه اين در ذيل همان آيه 213 مشخص شد مثل اختلاف كَفّتي الميزان به تعبير سيدناالاستاد[8] اين ترازو اين ميزان يك شاهيني دارد و دوتا كفّه در يك كفّه وزن مي‌گذارند در يك كفّه موزون مثلاً در يك كفّه سنگ مي‌گذارند در كفّه ديگر نان اين دو كفّه اگر وزن و موزون با هم يكسان بود يعني يك كيلو سنگ گذاشتند يك كيلو نان اينها با هم هماهنگ‌اند اما اگر وزن بيشتر بود يا موزون بيشتر بود اينها مختلف‌اند و اين اختلاف, اختلاف مقدّس و منزّه است اختلاف بدي نيست چون هر دو مي‌گويند كه بايد عدل محفوظ باشد اگر وزن سنگين‌تر بود موزون را همراهي نمي‌كند مي‌گويد شما كم داري بايد اضافه كني اگر موزون بيشتر بود وزن كمتر بود موزون وزن را همراهي نمي‌كند مي‌گويد من نمي‌آيم همراه شما, شما برو بالا من همين جا هستم پايين هستم مگر اينكه بر شما بيفزايند. اگر بين كفّتي الميزان اختلاف است يك اختلاف محمود و ممدوحي است چون هر دو خواهان عدل‌اند اين طور نيست كه اين مخالف او باشد او مخالف اين باشد هر دو مي‌گويند ما مي‌خواهيم عدل برقرار بشود مساوات برقرار بشود مواسات برقرار بشود اين يك اختلاف محمود است اما اگر ميزان درست بود وزن درست بود موزون درست بود يك فروشنده‌اي آمده تطفيف طَف كرده قليل كرده شده مُطفّف از اين به بعد ﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ﴾[9] اين ترازو را دست‌كاري كرده اين يا وزن را كم كرده يا موزون را كم كرده از اين به بعد يك اختلاف مذمومي پيش مي‌آيد فرمود: ﴿وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ[10] از اين به بعد يك اختلاف مذموم است اما دو نفر كه دارند بحث مي‌كنند تا حق روشن بشود يك مناظره خوبي است يك اختلاف خوبي است اختلاف‌نظر است تا حق روشن بشود بنابراين اختلاف اگر قبل‌العلم باشد محمود و ممدوح است بعدالعلم باشد مذموم است اين ذوات قدسي عالمانه دين را مي‌شناسند و عادلانه و معصومانه عمل مي‌كنند لذا هيچ اختلافي بينشان نيست نور واحدند شاگردان آنها هم نور واحدند اينهايي كه مي‌گويند ما را رهبران متّقيان قرار بده درست است كه اگر مي‌فرمود در آيه «واجعلنا للمتّقين ائمة» به حسب ظاهر آن جمع با متكلّم مع‌الغير هماهنگ بود اما اينها يك حرف دارند يك مقصد دارند يك راه دارند اينها امامين نيستند چه رسد به ائمه لذا مفرد آورده شده اينكه مي‌بينيد در قرآن كريم هر وقت سخن از انبيا آمده فرمود: ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ[11] يعني اين 124000 نفر يك نفرند چون همه از يك جا آمدند ما را به يك جا دعوت مي‌كنند خودشان هم نه عيب دارند نه نقص بنابراين جا براي كثرت نيست لذا هر لاحقي مصدّق سابق است ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ, ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ اين مي‌شود كه مفرد آورده فرمود: ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ اين گونه افراد آن غُرف مبنيه بهشت براي اينهاست (يك) مخلّد در آنها هستند (دو) هم قرّة العين اينهاست به نحو دوام هم قرارگاه اينهاست به نحو دوام (سه و چهار) جاي خوبي هم هست هم به يكديگر كه مي‌رسند ﴿دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ﴾[12] هم از آن طرف ﴿وَالْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِم مِن كُلِّ بَابٍ ٭ سَلامٌ عَلَيْكُم﴾[13] هم فرشته‌ها سلام دارند هم خود اينها نسبت به يكديگر سلام دارند اين تنوين ﴿تَحِيَّةً وَسَلاَماً﴾ يا تنكير ﴿تَحِيَّةً وَسَلاَماً﴾ براي تفخيم است و تعظيم اينها با اين جلال و شكوه هستند و در نشئه‌اي هستند كه اگر ميليونها سال يا ميلياردها سال بمانند خسته نمي‌شوند هيچ خستگي نيست يعني نشئه‌اي است كه منزّه از آثار حركت و خستگي و امثال ذلك است. ﴿خَالِدِينَ فِيهَا حَسُنَتْ مُسْتَقَرّاً وَمُقَاماً﴾ آن‌گاه چون در فضاي مكه اين سور‌ه نازل شد و حكومت رسمي آنها حكومت جهل علمي و جاهليّت عملي بود در پايان نسبت به همين مشركان و كفار و بت‌پرستان مكه و كج‌رويهاي آنها فرمود: ﴿قُلْ مَا يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْلاَ دُعَاؤُكُمْ﴾ فرمود به اينها بگو حالا اين ﴿مَا﴾ يا «ما»ي استفهام انكاري است يا «ما»ي نافيه است فرمود ما چهار مطلب را با شما درميان گذاشتيم دوتا ثبوتي دوتا سلبي ما گفتيم آن وزن و وزين بودن و مُتقن بودن براي وحي و علوم الهي است و اين وحيِ وزين و سنگين دلپذير است آسان است فطرت‌پذير است هم اين وحي و اين قول, قول ثقيل و وزين است ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً[14] أي وزيناً كه «إنّي تارك فيكم الثقلين»[15] از اين قبيل ثقل و وزنه است و هم دلپذير است چون مطابق با فطرت است با درون شما هماهنگ است ﴿وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُدَّكِرٍ﴾[16] ما چيزي بر شما تحميل نكرديم اگر يك آب گوارايي به شما مي‌دهيم چون عطش داريد اگر يك نان حلالي به شما بدهيم چون گرسنه هستيد آن گرسنگي اين نان را به خوبي جذب مي‌كند آن تشنگي اين آب را به خوبي جذب مي‌كند ما يك چيز زايدي به شما نداديم بر شما تحمل نكرديم اين مي‌شود آسان اين دو صفت از اوصاف ثبوتي قرآن كريم است دو صفت از اوصاف سلبي قرآن كريم هم ذكر كرد فرمود ما قول ثقيل داديم قول وزين داديم اين وزنه دارد اين سنگين است اما دشوار نيست اين مثل سنگ نيست كه حمل كردنش سخت باشد اين سخت نيست (يك) و سست نيست آسان است (اين دو) فرمود اين كتاب خفيف و تهي‌مغز و سبك‌مايه نيست ﴿وَلاَ يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ[17] كذا و كذا در جريان قوم فرعون هم فرمود فرعون ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ[18] خفيف يعني سبك, سبك‌سر, سبك‌مايه, تهي‌مغز فرمود اين قرآن آسان است ولي سبك نيست سنگين است ولي سخت نيست اين يَسير و آسان بودن آن و عُسر نداشتن آن دو صفت سلبي را به همراه دارد يكي اينكه سبك‌مغز نيست خفيف نيست در عين حال كه آسان است يكي اينكه سخت نيست در عين حال كه وزين است پس وزين است و آسان دو صفت ثبوتي, سخت نيست و سست نيست دو صفت سلبي فرمود ما اين كتاب را به شما داديم اين كتاب جامعه را سنگين كرده آنها كه با اين كتاب نيستند گاهي مي‌فرمايند: ﴿وَقَدِمْنَا إِلَي مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً[19] كه در همين سور‌ه خوانديم در سورهٴ مباركهٴ «نور» فرمود: ﴿أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً﴾[20] كه قبلاً گذشت در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «كهف» فرمود ما در روز قيامت براي اينها ترازو وضع نمي‌‌كنيم ﴿فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً[21] خب ما ترازو نصب بكنيم كه چه چيزي را بسنجيم اگر اينها عملي داشته باشند بله خب مي‌سنجيم اما كسي با دست خالي آمده ترازو براي چه نصب بكنيم؟! نعم يك ترازوي خاص است كه دركات اينها را مي‌سنجد كه كدام شخص در دركه پنجم در دركه ششم در دركه اسفل قرار بگيرد آن كفر و سيّئه و نفاق و شقاق و آ‌نها را با يك ترازوي ديگر مي‌سنجيم اما حالا آن ترازويي كه خيرات و عقايد حقّه و علوم الهي و اعمال صالحه را مي‌سنجند براي اينها ما چه نصب بكنيم بر خلاف كساني كه ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾[22] براي آنها ترازو نصب مي‌كنيم اما براي مشركي كه با دست خالي آمده ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾[23] دلهاي تهي و مغز تهي و دست خالي آمدند ما چه چيزي را بسنجيم؟! لذا فرمود: ﴿فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً[24] براي اينها ترازوي سنجش حسنات نيست البته ترازوي سنجش دركات و سيّئات هست اين مي‌شود قرآن پس اگر كسي با قرآن بود مي‌شود وزين ثقيل ثَقل خود قرآن ثقل است عترت ثقل است و مانند آن. متّقيان كساني‌اند كه اين امور را انجام دادند مي‌شوند افراد سنگين و وزين جامعه را هم به همين ثِقل دعوت مي‌كنند الآن شما مي‌بينيد در فضايي زندگي مي‌كنيد كه شنيدن اين اخبار دردآور است چه اينكه انسان از نزديك ببيند ـ معاذ الله ـ قرآن را مثلاً اهانت مي‌كنند همين استكبار همين سربازان استكبار در همين افغانستان آنها كه اول اجازه نداشتند جرأت نمي‌كردند به قرآن اهانت بكنند كه آنها اول يك سلسله افرادي به نام طالبان ساختند به نام القاعده ساختند به نام بن‌لادن ساختند به نام منافقين ساختند هر جنايتي را به دست اينها عمل كردند و نشان دادند و اسلام‌هراسي را در بين مردم رواج دادند گفتند اسلام يعني طالبان اسلام يعني القاعده اسلام يعني بن‌لادن اسلام يعني منافقين بعد دست زدند به قرآن‌سوزي اين‌چنين نبود كه اينها اول به خودشان اجازه بدهند كه قرآن بسوزانند كه البته اينها بايد بدانند كه ممكن است كه طولي نكشد كه اوباما و امثال اوباما گرفتار سرنوشت قذّافي و امثال قذّافي بشوند ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ[25] همان خدايي است كه حالا يا به بركت امام هشتم(سلام الله عليه) بود يا خونهاي پاك شهدا يا هر دو در همان منطقه طبس دوتا كار را كرد ديگر يكي با شن يك مقدار مشكل را حل كرد يكي هم جريان همين هواپيماي جاسوسي بي‌سرنشين خب اينها كه نمي‌شود گفت ـ معاذ الله ـ اتفاق است و دري به ديوار خورد و اين طور شد كه مگر در جريان جنگ احزاب غير از اين بود مگر در آنجا غير از اينكه يك مُشت شن مسئله را حل كرد اينجا كه كسي خبر نداشت كه خود امام(رضوان الله عليه) فرمود ما هيچ خبر نداشتيم اين شن آمده مأموريت خودش را انجام داده در جريان طبس كار را حل كرده حالا فرق نمي‌كند بركت قرآن باشد عترت باشد نزديك ثامن‌الحجج است به بركت امام هشتم باشد خونهاي پاك شهدا باشد بالأخره ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ.[26]

پرسش:

پاسخ: نه, كم‌حوصله نيستيم ما وظيفه هم داريم كه آن دومي است كه مي‌خواهم عرض كنم. اوّلي اين است كه او بايد بداند يعني سران استكبار بايد بدانند كه سرنوشت قذّافي آنها را تعقيب مي‌كند اين كتاب, كتابي نيست كه بشود با او بازي كرد ما قبلاً خوانديم از مرحوم كاشف‌الغطاء كه از بزرگان فقهاي ماست(رضوان الله عليه) كه مرحوم صاحب جواهر درباره او مي‌گويد من فقيهي به حدّت ذهن كاشف‌الغطاء نديدم ايشان در كتاب قيّم كشف‌الغطاء مي‌گويد اين قرآن آمده مسيحيّت را آبرو داده كليميّت را آبرو داده اگر قرآن نبود نه مسيحيّت مي‌ماند نه كليميّت اين آمده مريم(سلام الله عليها) را به عنوان عذرا معرفي كرده مطهّره معرفي كرده عيسي را موسي را اينها را به عنوان معصوم معرفي كرده با وحي معرفي كرده خدا را منزّه از آن دانسته كه پايين بيايد با يعقوب كشتي بگيرد[27] آن تورات محرّف و آن انجيل دست‌خورده نمي‌توانست بماند و دين را نگهدارد الآن هم كليسا اگر مانده است به بركت مسجد مانده است الآن اگر مسيحيّت و يهوديّت مانده است به بركت اسلام مانده است انبيا را معرفي كرده عصمت را ثابت كرده ماوراي طبيعت را ثابت كرده وحي را ثابت كرده لذا مسيحيّت را نگه داشته يهوديّت را نگه داشته مريم را با عظمت نگه داشته چنين كتابي است! حالا كسي بيايد ـ معاذ الله ـ با او بازي كند اين را مطمئن باشند ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ اين عقيده ماست درباره ذات اقدس الهي.

اما وظيفه ما چيست؟ به ما ذات اقدس الهي فرمود نه بيراهه برويد نه راه كسي را ببنديد به كسي حمله نكنيد تجاوز نكنيد تعدّي نكنيد اما استوار باشيد مقاوم باشيد عاقل باشيد خردمدار باشيد ﴿وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً[28] كه به مناسبتي هم در همين زمينه بحث شد اين ﴿وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً امر غايب است يعني حتماً بايد آنها احساس بكنند شما ستبريد خب اگر كسي مثل سلسله جبال البرز بود كه كسي نمي‌تواند با كلنگ و بيل به جنگ اين سلسله برود كه فرمود شما آن قدر بايد نيرومند و قوي باشيد كه دشمن بفهمد نمي‌شود با شما كنار نيامد بايد آرام بگيرد اين ﴿وَلْيَجِدُوا﴾ يعني ﴿وَلْيَجِدُوا﴾ اين درست است امر غايب است آنها كه خدا را قبول ندارند چه برسد به اينكه امر او را اطاعت كنند فرمود شما بايد طرزي باشيد كه الاّ ولابد به حس آنها بيايد كه شما كوهيد اگر ـ خداي ناكرده ـ در بين شما اختلافي باشد ـ خداي ناكرده ـ ناامني باشد آنها احساس هراس نمي‌كنند احساس استقلال نمي‌كنند.

الآن موقع انتخابات است ما از همه بايد قدرداني كنيم همه را بايد دعا كنيم هم مسئولان را هم آن بزرگواراني كه كانديدا شدند هم مردمي كه دارند رأي مي‌دهند كه همه اينها ان‌شاءالله مشمول ادعيه ذاكيّه وليّ عصر باشند كه با جلال و شكوه انتخابات برگزار بشود اما و صد اما بايد مواظب زبانمان باشيم ـ خداي ناكرده ـ پشت سر كسي حرف نزنيم اوصاف ثبوتي خودمان را بگوييم خدمات خودمان را بگوييم برنامه‌هاي خودمان را بگوييم هيچ كسي را اهانت نكنيم تخريب نكنيم اين نمي‌ماند ـ نمي‌ماند يعني نمي‌ماند! ـ اين عالم حسابي دارد كتابي دارد اگر كسي ـ خداي ناكرده ـ بي‌حساب وارد شد باحساب بيرونش مي‌كنند مگر همين مجلس نبود, همين مجلس نيست كه عدّه‌اي حَسن‌الورود شدند و سيّءالخروج خب چرا صلاحيّت بعضيها را در اثر اتّهام شركت در اين اختلاس سه هزار ميلياردي رد كردند خب چطور مي‌شود يك انسان حَسن‌الورود مي‌شود و سيّءالخروج مي‌شود با خوش‌نامي وارد مي‌شود با بدنامي بيرونش مي‌كند اين هست اگر هست ما در تمام لحظات بايد طيّب و طاهر باشيم مواظب زبانمان, گفتارمان, چشممان باشيم همه‌اش حساب دارد اين طور نيست كه رقم نفحات ما را فرمود بدانيد ذات اقدس الهي عدد انفاس شما را حساب مي‌كند چندتا نفس كشيديم چطور داريم نفس مي‌كشيم براي چه كسي داريم نفس مي‌كشيم يك وقت است يك كسي حرف كسي را نزد كسي آورده طوري نفس مي‌كشد كه بگويد او كار بد كرده حرف ما در او اثر نمي‌كند بر اساس اين نفس, عقاب مي‌شود اين نفس حساب دارد چه رسد به قدم و اِقدام و قلم و اينها بنابراين چه چيزي بهتر از اين نورانيّت خب به ما نگفتند شما برويد زيارت وارث بخوانيد به ما نگفتند در زيارت وارث به شهدا عرض كنيد شما آمديد اين ايران را طيّب و طاهر كرديد «طِبتم و طابت الأرض الّتي فيها دُفنتم»[29] اينكه مخصوص سيّدالشهداء(سلام الله عليه) نيست كه بعضي از زيارتها خب البته مخصوص خود سيّدالشهداء است كه كسي در آنجا شركت ندارد اما بالأخره افرادي كه جزء شاگردان حضرت بودند همينها هستند ديگر ما به اينها عرض مي‌كنيم سلام ما بر شما, شما اين كشور را طيّب و طاهر كرديد خب كشوري كه ـ معاذ الله ـ در آن دروغ باشد خيانت باشد تهمت باشد افترا باشد اين طيّب و طاهر است؟! امر خالي از اين دو نيست يا ـ معاذ الله ـ اين كشور طيّب و طاهر نيست يا ـ خداي ناكرده ـ بساط ما را جمع مي‌كنند ما از دومي بايد بترسيم كشور, كشور طيّب و طاهري است يعني اين عزيزاني كه رفتند شهيد شدند هرگز به اين فكر نبودند كه به مقامي برسند آنها صريحاً وقتي كه مسئولين مي‌گفتند ما ديگر امكاناتمان بيش از اين نيست مي‌گفتند يا اعدام يا اعزام آن كه شناسنامه‌اش را دست‌كاري مي‌كند تا سنّش بالغ بشود مثلاً برود آنجا خون بدهد اين آمده اين كشور را طيّب كرده طاهر كرده اين دين ماست اين مثل نماز ماست اين مثل قرآن ماست به اينها عرض مي‌كنيم شما اين كشور را طيّب كرديد خب حالا كشور طيّب را به ما دادند ديگر ما بايد اين طهارت را حفظ بكنيم طهارتش اين است كه مسئولين ما در صلاحيّت, طيّبانه و طاهرانه باشند, خود عزيزاني كه كانديدا شدند, طيّبانه و طاهرانه باشند, آن بزرگواراني كه شركت مي‌كنند و رأي مي‌‌دهند, طيّبانه و طاهرانه باشند, آنهايي كه تبليغ مي‌كنند, طيّبانه و طاهرانه باشند تا اينكه ما راه شهدا را ادامه بدهيم روسفيد باشيم اين مي‌شود ﴿وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً[30] اين كشور را ستبر مي‌كند آن وقت اوباما كيست آمريكا كيست؟! مگر كسي ممكن بود انگليس را گوشش را بگيرد بيرون بكند همين مجلس اين كار را كرده همين ايران اين كار را كرده مگر ممكن بود كسي با انگليس اين طور حرف بزند سفير انگليس را احضار بكند [بگويد] برو بيرون, [بگويد] چشم! اين اصلاً در افسانه بود براي ايران اين قدرت از كجا پيش آمد همين ﴿وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً است ديگر خب چرا ما شاكر نباشيم؟! بنابراين هر كسي حرف ما را گوش مي‌دهد در هر جا هستيم در روستا هستيم در شهر هستيم در حوزه هستيم در دانشگاه هستيم به عزيزان و دوستانمان سفارش بكنيم كه مواظب زبانشان, قلمشان, قدمشان باشند تا نظام الهي طيّب و طاهر به دست صاحب اصلي‌اش برسد ان‌شاءالله.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ نور, آيهٴ 55.

[2] . سورهٴ نساء, آيهٴ 56.

[3] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 63.

[4] . الكشاف, ج3, ص296.

[5] . ر.ك: الامالي (شيخ صدوق), ص236; ر.ك: الغيبة (نعماني), ص93.

[6] . مثنوي معنوي, دفتر چهارم, بخش 17.

[7] . الميزان, ج15, ص245.

[8] . الميزان, ج8, ص 158 و ... .

[9] . سورهٴ مطففين, آيهٴ 1.

[10] . سورهٴ بقره, آيهٴ 213.

[11] . سورهٴ بقره, آيهٴ 97; سورهٴ مائده, آيهٴ 46.

[12] . سورهٴ يونس, آيهٴ 10.

[13] . سورهٴ رعد, آيات 23 و 24.

[14] . سورهٴ مزمل, آيهٴ 5.

[15] . الامالی (شيخ صدوق)، ص 415.

[16] . سورهٴ قمر, آيات 17, 22, 32 و 40.

[17] . سورهٴ روم, آيهٴ 60.

[18] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 54.

[19] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 23.

[20] . سورهٴ نور, آيهٴ 39.

[21] . سورهٴ كهف, آيهٴ 105.

[22] . سورهٴ توبه, آيهٴ 102.

[23] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 43.

[24] . سورهٴ كهف, آيهٴ 105.

[25] . سورهٴ فجر, آيهٴ 14.

[26] . سورهٴ فجر, آيهٴ 14.

[27] . ر.ك: كشف الغطاء (ط.الحديثه), ج4, ص323.

[28] . سورهٴ توبه, آيهٴ 123.

[29] . مصباح المتهجّد, ص723.

[30] . سورهٴ توبه, آيهٴ 123.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق