اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلَقَدْ أَتَوْا عَلَي الْقَرْيَةِ الَّتِي أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَفَلَمْ يَكوُنُوا يَرَوْنَهَا بَلْ كَانُوا لاَ يَرْجُونَ نُشُوراً (40) وَإِذَا رَأَوْكَ إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً أَهذَا الَّذِي بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً (41) إِن كَادَ لَيُضِلُّنَا عَنْ آلِهَتِنَا لَوْلاَ أَن صَبَرْنَا عَلَيْهَا وَسَوْفَ يَعْلَمُونَ حِينَ يَرَوْنَ الْعَذَابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِيلاً (42) أرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً (43) أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً (44)﴾
پرسش: ببخشيد صفاتي كه اهل بيت عصمت و طهارت به خودشان اختصاص ميدهند ميشود بر ديگران هم تطبيق كردي؟
پاسخ: آنچه مربوط به مقام است مثل نبوّت رسالت امامت اينها بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[1] مخصوص اينهاست احدي سهمي ندارد آنچه مربوط به مقام نيست سِمت الهي نيست بلكه كمال انساني است كه خدا عطا كرده است اين ممكن است ديگران هم داراي آن مرحله باشند نظير عصمت, عصمت يك سِمت رسمي نظير نبوّت رسالت امامت نيست كه غير از اين چهارده نفر كسي نداشته باشد ممكن است بخشي از عصمت مرحلهاي از مراحل عصمت را ديگران داشته باشند كمالاتي كه براي ائمه(عليهم السلام) هست اگر سِمتها و پُستهاي كليدي باشد بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ و همچنين «اعلم حيث يجعل امامته و خلافته و نبوّته» و مانند آن مخصوص اين چهارده نفر است ولي اگر يك كمال انساني باشد نظير عصمت نظير شفاعت نظير وسيله بودن اين بالأصاله براي آن چهارده نفر است ممكن است تربيتشدههاي آنها هم به بخشي از اين مقامات برسند گاهي درباره سلمان گفته ميشود «مِنّا أهلَ البيت»[2] بعضي از رجال قم هم بودند كه درباره آنها هم وارد شده است كه فلان شخص «مِنّا أهلَ البيت»[3] اينها ممكن است.
فرمود شبهات اينها مشخص شد شهوتهاي اينها مشخص شد چه در بخش توحيد چه در بخش وحي و نبوّت, اينها مشكل اصليشان بعد از جريان توحيد همان مسئله معاد است چون اينها معاد را منكرند و مرگ را پايان راه ميدانند نه راهي معتقدند نه راهنمايي زيرا وقتي مقصدي در كار نيست قهراً راه هم نيست راهنما هم نيست يعني ديني هم نيست پيغمبري هم نيست براي اينكه دين, صراط است راه است پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) راهنماست اگر مقصدي در كار نباشد انسان با مرگ نابود ميشود نه به جايي ميرسد وقتي مقصدي نيست خب راهي نيست وقتي راهي نبود راهنمايي نيست. سرّ اينكه اينها دين را كه صراط مستقيم است منكرند وحي و نبوّت را هم كه راهنمايي را به عهده دارد منكرند براي آن است كه پايان را منكرند لذا در همين سورهٴ مباركهٴ «فرقان» قبلاً در آيه يازده بعد از اينكه شبهات آنها را نقل فرمود و جواب داد فرمود: ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ﴾ مشكل اصلي اينها اين است كه منكر معادند خب اگر بعد از مرگ خبري نباشد راهي نيست راه براي آن است كه انسان به جايي برود وقتي جايي در كار نباشد راهي نيست وقتي راه نبود راهنمايي هم نيست.
بعد از اينكه در آن بخش آيه يازده فرمود مشكل اصلي اينها انكار قيامت است در مقام ما هم در آيه چهل فرمود مشكل اصلي اينها اين است ﴿بَلْ كَانُوا لاَ يَرْجُونَ نُشُوراً﴾ خب واقع اگر ـ معاذ الله ـ خبري بعد از مرگ نباشد, دين ميشود فسون و فسانه بنابراين اينها يك سلسله شبهاتي درباره اين داشتند كه اصلاً انسان نميتواند پيامبر باشد با خدا رابطه داشته باشد چون بشري است مثل ما كه اين شبهات نقل شد و پاسخ داده شد يك سلسله شبهات داشتند كه نظام ارزشي براي ثروت است براي قبيله است براي قوميّت است براي كثرت عِدّه و عُدّه است كسي كه يتيم است كسي كه فقير است كسي كه قدرت مالي ندارد او چگونه ميتواند زعيم باشد يك سلسله توهّمات اينچنيني داشتند بر اساس اين توهّمها وقتي ميبينند كسي داعيه نبوّت دارد ـ معاذ الله ـ او را به سُخريه ميگيرند.
اصلِ حرف در بخشهاي وسيعي از اين سورهٴ مباركهٴ «فرقان» مربوط به كفار بود از آيه چهار به بعد سخن از اين است ﴿قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ كذا و كذا و كذا اين حرفها را نقل ميكند بعد از اين, شبهات فراواني از اينها نقل شده است و پاسخ داده شد تا رسيديم به بخش اخير كه آيه 32 همين سوره است ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ هر سرفصلي با ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ شروع ميشود در آيه چهار با ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ بخشي از شبهات آنها نقل شد و پاسخ داده شد و پايانش اين بود كه چون منكر معادند اين شبهات را دارند. در آيه 32 سرفصلش اين است ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ﴾ شبهات اينها را پاسخ داد بعد فرمود منشأش اين است كه ﴿بَلْ كَانُوا لاَ يَرْجُونَ نُشُوراً﴾ پس محور اصلي بحث همان نقل شبهات كفار است و پاسخ آنها.
در خلال پاسخ شبهات كفار فرمود ما جريان نوح را تشريح كرديم جريان موسي و هارون را تشريح كرديم و همچنين قوم اينها را بازگو كرديم قوم عاد و ثمود را بازگو كرديم ﴿وَعَاداً وَثَمُودَ وَأَصْحَابَ الرَّسِّ وَقُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً﴾[4] همه اينها را به وسيله انبياي ابراهيمي براي اينها تشريح كرديم ﴿وَكُلّاً ضَرَبْنَا لَهُ الْأَمْثَالَ وَكُلّاً تَبَّرْنَا تَتْبِيراً ٭ وَلَقَدْ أَتَوْا﴾[5] يعني همين كفار و مشركان حجاز از كنار شهرهاي ويرانشده اقوام و ملل گذشته, گذشتند و عبرت نگرفتند لذا اين ﴿أَتَوْا﴾ به همين كفار و مشركان حجاز برميگردد. بعد همان طوري كه در قسمتهاي فضيلت گاهي مصدر به جاي مشتق مينشيند ميگوييم «زيدٌ عدلٌ» گاهي در طرف نقص هم مصدر به جاي مشتق مينشيند اينكه فرمود: ﴿وَإِذَا رَأَوْكَ إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً﴾ كه ﴿هُزُواً﴾ مصدر است اين «هُزُو» به جاي «مَهزو» نشسته است مبالغتاً, وجود مبارك حضرت سخريه نيست مورد سخريه است ولي مبالغتاً چون خيلي اين دهنكجي را داشتند از «مَهزوّ» به «هُزُو» تعبير شده است فرمود: ﴿وَإِذَا رَأَوْكَ إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً﴾ نه «يَستهزئونك» اين را ابزار دست قرار ميدادند براي اينكه نظام ارزشي آنها را پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق وحي الهي از بين برد. نظام فكري اينها را ابطال كرد توهّم باطل اينها را درباره مرگ و بعد از مرگ از بين برد فرمود انسان هرگز زائل نميشود از بين نميرود پس مقصدي هست اگر مقصدي هست دو عنصر را بايد بپذيريد يكي صراط, راه, يكي راهنما به نام پيغمبر, دين و آورنده دين ﴿وَإِذَا رَأَوْكَ إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً﴾ نميگويند آيا اين همان كسي است كه ادّعاي نبوّت دارد آيا اين همان است كه خيال ميكند پيامبر است ميگويند اين همان كسي است كه خدا او را پيامبر كرده؟! اين ميشود مسخره ديگر, شما كه قبول نداريد اگر يك وقت بخواهند حرف پيامبر را نقل كنند ميگويند اين همان كسي است كه مدّعي است؟! خب اين مسخره نيست اين همان كسي است كه خيال ميكند پيامبر است اين مسخره نيست منتها خيال را به او نسبت ميدهند اما وقتي گفتند: ﴿أَهذَا الَّذِي بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً﴾ اين را به عنوان مسخره ميگويند ديگر اينها كه معتقد نيستند كه ذات اقدس الهي وجود مبارك حضرت را به عنوان پيامبر مبعوث كرد لذا بين «يَزعمُ» يا «يَتخيّل» يا «يَدّعي» و اينكه هيچ كدام از اين عناوين نيست مستقيماً سخن از بعثت است فرق اساسي است.
﴿أَهذَا الَّذِي بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً﴾ بعد با خودشان ميگفتند كه اين نزديك بود در اثر آن دعوتها و دعواهاي فراواني كه داشت و دارد ما را گمراه كند اينها خودشان را حق ميپنداشتند وثنيّت را صنميّت را حق ميپنداشتند ميگفتند كه توحيد, ضلالت است اعتقاد به معاد, ضلالت است فقير و غني يكسان باشند ضلالت است همه اينها را ضلالت ميدانستند و پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه آنها را به اين اصول دعوت ميكرد او را مُضلّ ميپنداشتند پس اين امور ضلالت است (يك) پيامبري كه جامعه را به اين امور دعوت ميكند ميشود مضلّ (دو) لازمهاش اين است كه ـ معاذ الله ـ خودش ضالّ باشد (سه) براي اينكه اگر كسي مُضلّ غير است معلوم ميشود في نفسه ضالّ است ديگر پس گرچه ضلالت و ضالّ بودن را مستقيماً به پيامبر اسناد ندادند اما وقتي كه خدا ميفرمايد فردا معلوم ميشود كه چه كسي اضلّ است يعني شما فكر ميكرديد كه شما مهتدي هستيد و ـ معاذ الله ـ رسول خدا ضالّ است فردا كه حق روشن ميشود معلوم خواهد شد كه چه كسي ضالّ است چه كسي غير ضالّ. خب اينها ميگفتند كه ما مقاومت كرديم بر بتپرستيمان وگرنه نزديك بود او ما را موحّد كند نزديك بود او ما را مسلمان كند ما خيلي تلاش كرديم روي دين خودمان ايستاديم.
گفتند: ﴿وَإِذَا رَأَوْكَ إِن يَتَّخِذُونَكَ﴾ اين «إن», «إن» نافيه است يعني اتخّاذ نميكنند ﴿إِلَّا هُزُواً﴾ اما «إن» در ﴿إِن كَادَ﴾ اين مخففّه از مثقّله است يعني «إنّه كاد ليضلّنا» نزديك بود ما را گمراه كند از خدايان ما و از آلهه ما, ما را منصرف كند منتها ما مقاومت كرديم ﴿لَوْلاَ أَن صَبَرْنَا عَلَيْهَا﴾ اگر ما بر شرك مقاومت نميكرديم او ما را موحّد ميكرد. خب الآن اينجا سخن از ضلالت دين مطرح نيست سخن از ضالّ بودن پيامبر مطرح نيست سخن در اين است كه اگر كسي از شرك فاصله بگيرد ميشود ضالّ و مضلّ اينها هم مثل شخص پيامبر خب اگر شخص پيامبر ـ معاذ الله ـ مضلّ باشد بايد في نفسه ضالّ باشد ديگر, لازمهٴ اين تعبير آن است كه ما ضالّي داريم و آن ضالّ, مردم مكّه نيستند آن رهبر الهي است كه اينها را به توحيد دعوت ميكند آنگاه فرمود در قيامت روشن ميشود كه چه كسي ضالّ است چه كسي ضالّ نيست اين أضلّ هم از تفضيل منسَلِخ است.
﴿وَسَوْفَ يَعْلَمُونَ حِينَ يَرَوْنَ الْعَذَابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِيلاً﴾ اين دو نكته بايد محفوظ بماند كه اينجا ﴿أَضَلُّ﴾ از تفضيل منسلِخ است (يك) و اينكه ضالّي وجود دارد به زعم آنها و آن ضال ـ معاذ الله ـ پيامبر است (دو) و خودشان مهتدياند (سه) خدا ميفرمايد در قيامت روشن ميشود چه كسي ضال است چه كسي مهتدي ﴿إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾[6] اينكه گفتند: ﴿لَيُضِلُّنَا﴾ معلوم ميشود آن كسي كه مُضلّ است في نفسه ضالّ است ديگر.
خب بعد ميفرمايد منشأ همه اينها هواست هوا يك زعيم جاهلي است كه نه خودش حرفي براي گفتن دارد نه صاحب خودش را به كسي كه حرفي براي گفتن دارد دعوت ميكند. اگر كسي گرفتار هوا و هوس شد اين هوا او را كوركورانه به خودش دعوت ميكند ولي اگر كسي اهل درايت و عقل بود اين عقل دو كار ميكند اگر خودش چيزي را بلد است كه كاملاً راهنمايي ميكند اگر چيزي را بلد نيست و مستقل نيست ميفهمد كه مستقل نيست و بلد نيست (يك) و عادل است (دو) ميفهمد كه علم نزد چه كسي است (سه) شخص را به آن طرف هدايت ميكند (چهار) اين كار عقل است عقل در مستقلاّتش چيزهايي كه ميفهمد فتوا ميدهد در امور نقلي در امور غيبي در امور ماوراي طبيعت در امور بعد از مرگ در احكام و شريعت در خيلي از چيزها كه نميداند ميگويد من نميدانم (يك) كسي هست كه ميداند به نام پيامبر (دو) بايد به او مراجعه كني (سه) هيچ نعمتي بالاتر از عقل نيست اين يك چراغ است اين چراغ تا آنجا كه فضا را روشن ميكند راهي را هدايت ميكند آنجا كه روشن نيست به اين راهي ميگويد از چراغ ديگر كمك بگير اين حرفِ چراغ است ديگر ميگويد اينكه الآن شما ميبيني اينجا راحتي به چاه نيفتادي براي اينكه يك نوري كنار شماست شما محتاج به نوري برو ببين نور ديگر كجاست منتها چراغ اين حرف را نميزند كه برق كجاست ولي عقل اين حرف را ميزند كه وحي, برق است از من خيلي قويتر است من تا اينجا دست شما را گرفتم كه به وحي راهنمايي كنم بگويم وحي همه چيز را بلد است برويد از آن كمك بگيريد اين دو كار را عقل ميكند. نقل در قبال عقل است اما نه همتاي عقل.
شما ميبينيد خداي سبحان ميفرمايد يا سمع يا عقل[7] نميفرمايد يا عقل يا شرع, عقل در مقابل شرع نيست عقل در مقابل سمع است و سمع را هم خود عقل رهبري ميكند انسان حرف را يا به برهان تامّ عقلي ميزند مثل اينكه ميگويد خدايي هست قيامتي هست وحياي هست نبوّتي هست (اينها را عقل ميگويد) يا به راهنمايي عقل به سراغ نقل ميرود عقل ميگويد قيامتي هست انسان از بين نميرود نميپوسد يك جايي هست اما من نميدانم آنجا چه خبر است برو ببين آن كسي كه از آنجا آمده ميداند چه خبر است عقل ما را به نقل راهنمايي ميكند عقل ميگويد پاداشي هست كيفري هست اما آنجا چه خبر است چطور است روز پنجاه هزار سال يعني چه؟ صراط مستقيم يعني چه؟
شما مثلاً ميبينيد در همين آيه سورهٴ مباركهٴ «فجر» كه فرمود: ﴿وَجِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنسَانُ وَأَنَّي لَهُ الذِّكْرَي﴾[8] ظاهر آيه اين است كه جهنم را ميآورند ﴿وَجِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾ با فعل مجهول هم ياد شده اين جهنم را كشان كشان ميآورند بعد صراط مستقيم را روي آن ميكِشند[9] اينها حرفهايي نيست كه عقل بفهمد كه جهنم را ميآورند يعني چه؟ صراط را روي جهنم ميكشند يعني چه؟ چطور جهنم منقول است آيا جهنم فقط منقول است يا همين طور كه چندتا بهشت داريم چندتا جهنم هم داريم جهنم منقول داريم جهنم غير منقول داريم اينها حرفهايي نيست كه عقل بفهمد عقل فقط ميفهمد كه پاداشي هست كيفري هست خداي عادل, محاكمهاي ميكند اما همين عقل دو مطلب دارد يكي اينكه من نميفهمم يكي اينكه ميفهمم كه به كجا بايد مراجعه كرد اين است كه هيچ نعمتي بالاتر از عقل نيست و هيچ فيضي بالاتر از عقل نيست دو فتواي خوب ميدهد تا آنجا كه مستقلاّت عقلي اوست با برهان سخن ميگويد, ميگويد حرف اين است از آن محدوده گذشته كه به جزئيات برميگردد يا به غيب برميگردد دو فتواي شفاف و روشن دارد ميگويد من نميدانم, كسي هست كه ميداند و بايد به او مراجعه كرد و آن وحي است حتماً هست بدون ترديد هست چون ضرورت وحي را عقل ثابت ميكند ديگر, لذا عقل در مقابل سمع است نه در مقابل شرع, آن شريعت را گاهي ما با عقل كشف ميكنيم گاهي با نقل كشف ميكنيم نه اينكه عقل ـ معاذ الله ـ در قبال شريعت باشد بگوييم عقلاً و شرعاً يا ـ معاذ الله ـ در قبال وحي باشد بگوييم بالوحي است يا بالعقل است عقل هرگز آن صلاحيّت را ندارد كه در برابر شريعت باشد يا در برابر وحي باشد عقل مثل روايت معتبر زيرمجموعه وحي است و كاشف شريعت.
در قيامت هم يك عدّه اعتراف ميكنند ميگويند: ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾[10] بالأخره ما بايد از يكي از اين دو چراغ استفاده ميكرديم يا بايد خودمان ميفهميديم چه چيزي بد است چه چيزي خوب است يا بايد گوش ميداديم آنهايي كه بلدند به ما بگويند آنهايي كه بلدند يا خودشان پيامبر و امام(عليهم السلام) هستند يا از پيامبر و امام نقل ميكنند بالأخره ما اي كاش يا ميفهميديم يا گوش ميداديم ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾ در آيه محلّ بحث هم همين طور است فرمود اين گروه در دنيا كه هستند نه اهل سمعاند نه اهل عقل ﴿أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ﴾ اينها نه با عقل كار دارند نه با نقل خب بيش از دو چراغ كه نيست اگر كسي روشش نه به استناد عقل بود نه به استناد نقل بود اين كاري با شريعت ندارد لذا فرمود اكثري اينها بيراهه رفتند البته در اينها ممكن است كساني باشند كه سيّءالورود باشند و حَسنالخروج, طليعه امرشان بد باشد پايان كار به توبه موفق بشوند اما اكثريشان بيراهه رفتند ﴿أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ﴾.
خب بنابراين اينكه فرمود وقتي كه عذاب را ديدند برايشان روشن ميشود ﴿مَنْ أَضَلُّ سَبِيلاً﴾ يعني معلوم ميشود چه كسي مهتدي است چه كسي ضال است وگرنه اضلّ به معناي افعل تفضيلي در كار نيست ﴿أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ اينجا مستحضريد كه اين دو مفعول را بعضيها خيال كردند كه اله مفعول دوم است و براي اهميّت مقدم شد و هوا مفعول اول است[11] عدّهاي هم كه منهم سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ميگويند نه, تقديم و تأخيري در كار نيست اله مفعول اول است و هوا مفعول دوم[12] بالأخره انسان بايد از قانوني پيروي كند ديگر, نظمي قانوني يك حساب و كتابي بايد باشد آن حساب و كتاب يا هواي خودشان است يا هواي ديگري اين حكومت استبدادي اين است كه انسان ﴿اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ حكومت مردم بر مردم هم [يعني انسان] «إتّخذ» اهواي ديگران را آلهه خود اما حكومت الله بر مردم «اتخذ الله ربّه» اينچنين نيست كه انسان بدون قانون بتواند زندگي كند بدون نظم زندگي كند اين نظم را يا ميل و هوا و خواسته خود شخص تنظيم ميكند اين ميشود حكومت استبدادي حالا يا در درون فرد و خانواده يا در درون جامعه فرق نميكند يا شورايي زندگي ميكند كه «اتخذ اله أهواء عِدّةٍ» كه هر چه اين گروه گفتند ما عمل ميكنيم اين در داخلهٴ منزل باشد به اين وضع است در داخلهٴ قبيله باشد كه نظام سابق نظام قبيلگي بود به اين سبك است يا نظام كنوني در كشورهاي غير الهي باشد حكومت مردم بر مردم حكومت مردمسالاري باشد از همين قبيل است اما اگر نظام اسلامي شد حكومت الله است و اگر گفته شد مردمسالاري يعني مردمسالاري ديني مردمي كه قرآن و عترت را قبول كردند فتواي قرآن و عترت بر آنها ميشود حاكم هيچ كسي بياله نيست براي اينكه بالأخره تابع چيزي بايد باشد ديگر ولو تابع مِيل خودش اينكه ميگويد ما هر چه بخواهيم ميكنيم اين همين است من هر چه دلم بخواهد ميگويم و ميكنم اين ﴿اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ بدون اله نميشود يعني بدون نظم و قانون نميشود بنابراين بر اساس نظر دوم اله ميشود مفعول اول هوا ميشود مفعول دوم ولي برخيها ميگويند از بس مسئله اتّخاذ اله مهم بود مفعول دوم را مقدّم ذكر كرد مفعول اول را متأخّر.
فرمود اينها وضعشان اين است اينها نظمي دارند قانوني دارند يا مستبدّند يا دموكراسي غير ديني بالأخره اله اينها يا هواي خود شخص واحد است يا اهواي جمع, همين! اين بارها به عرضتان رسيد اين حقوق بشري كه اينها تدوين كردند هيچ پايگاه علمي ندارند حقوق را مستحضريد مثل فقه اين سه مقطع دارد اينها در مقطع سوم گيرند هر كشوري قانوني دارد كه رساله عمليه آنهاست يك سلسله مواد است در رسالههاي عملي به صورت مسئله مسئله در مصوّبات مجلس يك كشور به عنوان مادّه مادّه قانون, اين مواد كه در رسالههاي عمليه است يا مصوّبات مجلس هر كشور است متّخذ از مباني است از يك فقيه سؤال بكنيد كه اين موادّ و فتاوا را از كجا گرفتي؟ ميگويد بر اساس مبناي خودم گرفتم من مبنايم اين است كه خبر واحد حجّت است من مبنايم اين است كه با شكّ در مقتضي ميشود استصحاب كرد, من مبنايم اين است كه در اقلّ و اكثر برائتي هستيم من مبنايم اين است كه در اطراف علم اجمالي, مخالفت قطعيّه حرام است نه موافقت قطعيّه اين مباني من است اين مباني من در اصول ثابت شده به استناد آن مباني من استنباط ميكنم فتوا ميدهم.
در قوانين كشورها هم همين طور است آن موادّ قانوني كشورها را كه مجلس آنها تصويب ميكند از يك مباني گرفته شده آن مباني, قانون اساسي آنهاست از آن مباني به عنوان اصول ياد ميشود از مصوّبات مجلسشان به عنوان مواد اين دو مرحله درست است عمده آن است كه آن مباني را از كجا ميگيريد آنها دستشان خالي است اما كسي كه اسلامي فكر ميكند دستش پر است ميگويد من مواد را از مباني ميگيرم مباني را از منبع, ـ منبع يعني منبع! ـ من از وحي و قرآن و عترت ميگيرم اين دستش پر است آن كه ما را آفريد عالم را آفريد ربط ما و عالم را آفريد دستوري داد ما از اين منابع, مباني را استنباط ميكنيم از اين مباني, مواد را استخراج ميكنيم و عمل ميكنيم و به ديگران ميگوييم. مجلس شوراي اسلامي ايران هم همين طور است كشورهاي اسلامي هم بايد اين طور باشد موادّي كه مجلس تصويب ميكند از مباني ميگيرد اين مباني در قانون اساسي هست به نام اصول, اصول قانون اساسي از قرآن و عترت گرفته شده همين طوري كه ساخته نشده آنها كه مردمسالاري ديني برايشان مطرح نيست مقطع مواد را دارند مرحله مباني را دارند اما [در قسمت] منابع دستشان خالي است مثلاً اين موادّ حقوقي رايج حقوق بشر را از يك سلسله مباني ميگيرند مثل آزادي, عدالت, امنيت اجتماعي, امانت, حُسن تفاهم, زندگي مسالمتآميز, رعايت كنوانسيون بينالملل, ميثاق بينالملل, حقوق متقابل, احترام متقابل اينها مباني است از اين مباني, موادّ حقوقي را استنباط ميكنند اينها درست است اما مهمترين اين مباني مسئله عدل است كه عدل, شاخصِ اينهاست و شاهكليد است عدل مفهومش هم خيلي شفاف و روشن است عدل يعني «وضع كلّ شيءٍ في موضعه» اينجا هم حرفي نيست اما جاي اشياء كجاست جاي اشخاص كجاست زن جايش كجاست مرد جايش كجاست شراب جايش كجاست سركه جايش كجاست گوسفند جايش كجاست خوك جايش كجاست دستشان خالي است درست است كه شما از عدل گرفتيد درست است كه عدل «وضع كلّ شيء في موضعه» معنايش همين است ما هم چيز ديگر نميگوييم اما اشياء جايشان كجاست اشخاص جايشان كجاست اين است كه ميشود ﴿اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ هر جا كه خودشان خواستند ميگويند جاي اشياء اين است لذا اگر دفاع را گفتند ترور ميشود ترور, اگر مدافعين و مجاهدين را گفتند تروريست ميشوند تروريست! دستشان خالي است اين حقوق بشر غربي به هيچ وجه پايه علمي ـ پايه علمي يعني پايه علمي! ـ ندارد *******خب جاي اشياء كجاست عدل يعني چه دفاع يعني چه استقلال يعني چه؟ همه اينها حق است هر ملّتي بايد مستقل باشد اما «الاستقلال ما هو؟ الحريّة ما هي؟ العدل ما هو؟ العمل ما هو»؟ شما ميبينيد اينها امضاي دو طرف را عقد را ايقاع ميدانند «وَ كفي بذلك ظلما» اين رعايت عدل است ديگر خب اگر رعايت عدل است هر جا شما ميلتان نبود به هم ميزنيد خب چندين قطعنامه عليه اسرائيل امضا شده تصويب شده عمل نكردند يعني گويا اين حقوق مردم را هِبه كردند بعد پس ميگيرند اينها هبه نيست اينها تعهّد متقابل است.
بنابراين حرفِ اساسي را عقل ميزند; عقل ميگويد تا آنجا كه من ميفهمم راهنمايي ميكنم آنجا كه نميفهمم دو فتوا ميدهم يعني اينكه من بلد نيستم كسي هست كه بلد است دوم اينكه آن كه بلد است از خدا ميگيرد و صاحب وحي است آن قرآن و عترت است و اهل بيت اين حرف عقل است. از اين بگذريم ميشود سفه ميبينيد قرآن كريم وقتي جريان ابراهيم(سلام الله عليه) را مطرح ميكند ميفرمايد: ﴿وَمَن يَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾[13] الآن شما ميبينيد بسياري از بانكها كارشان را خردمندي اقتصادي ميدانند و همين قرآن كريم اينها را ديوانه ميداند ميگويد ما مال را نداديم كه شما انباشته كنيد يك عدّه را به جان هم بيندازيد و آبروي يك عدّه را در اثر همين رباخوري ببريد اينكه فرمود كسي كه ربا ميخورد ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ﴾[14] شما ميبينيد بانكداري ربوي را يك عدّه خرد و عقل و دانش ميدانند همين را قرآن جنون ميداند ميگويد اينها مخبّطانه قيام دارند مال براي اين نيست كه شما يك جا انباشته كني به تعبير عدّهاي يك درصد يك طرف, نود و نُه درصد يك طرف ديگر خب دست اينها خالي است اين ميشود ﴿اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ هر چه ميلشان هست اينها برابر همان ميل عمل ميكنند.
در جريان انعام هم فرمود انعام يك مقصد علمي داشته باشند به مقصد علمي برسند اين طور نيست اگر هزارها سال قبل اسب و حمار يك روش خاص داشتند الآن هم همان طورند اين طور نيست كه به مقصد برسند تكامل پيدا كنند اينها بين نَثيل و معتلفاند همان بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در همان اوايل نهجالبلاغه است كه حكومت سومي را تشريح ميكند ميفرمايد بين نَثيل و معتلف بودند. [15] شتر بين اين دو حد دارد زندگي ميكند ديگر حدّ سومي ندارد يا در علفزار در معتلف, علف تغذيه ميكند يا ـ جسارت است ـ آنجايي كه بايد مدفوع دفع كند هست همين! گفت خيليها بين آشپزخانه و دستشويي زندگي ميكنند خب اين همان است ديگر, تمام تلاششان اين است كه غذايي مصرف بكنند و بعد [دفع كنند], اينكه در بين دو حدّند اينها رشدي ندارند از اين جهت اينها به مقصد نميرسند همين حدّي كه هستند, هستند و عدّهاي هم واقعاً حيوان محشور ميشوند اما چرا از حيوان گمراهترند براي اينكه از حيوان هيچ توقّعي نيست حيوان همين است ديگر.
در نظام تكوين كه در سورهٴ مباركهٴ «نور» گذشت اينها اهل تسبيحاند اينها اهل صلاتاند[16] كار خودشان را انجام ميدهند. در نظام تشريع هم كه تكليف ندارند اين انسان است با داشتن فطرت و عقل از درون و وحي و امامت و رسالت از بيرون كارِ حيوان را دارد ميكند خب آن كه حضرت امير فرمود بين نَثيل و معتلف بودند خب از شتر به مراتب بدترند يعني اينجا هم اضلّ منسلِخ از معناي تفضيلي است مگر به لسان تكوين در لسان تكوين اينها به مقصد نميرسند كمال پيدا نميكنند و كفّار و مشركان و دنيامدارند هم همين طور است اين درصدد مذمّت آنها نيست فرمود: ﴿أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ﴾ اينچنين نيست ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً﴾ مشابه اين را ذات اقدس الهي فرمود ما شما را وكيل اينها قرار نداديم ﴿أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً﴾ شما وكيلِ بر اينها نيستيد وليّ اينها هستي وكيلِ بر اينها نيستي كه اينها را به اجبار به راه بياوري يك وقت است ميگوييم شما وكيل از طرف فلان كس هستيد وكيل هستيد عنه يا وكيل هستيد له اينجا معناي اجبار را نميفهماند اما اگر گفتيم شما وكيل عليه نيستيد يعني بر اينها مسلّط نيستيد كه اينها را به اجبار به سمتي بكشانيد آنگاه معناي اين آيه كه فرمود: ﴿أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً﴾ مشابه آيه 45 سورهٴ «ق» است كه ﴿نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ وَمَا أَنتَ عَلَيْهِم بِجَبَّارٍ﴾ كه بتواني با جبر, اينها را به راه بياوري اين طور نيست اينها آزادند ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[17] بشر آزاد خلق شده است نه ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ معنايش اين است كه كسي امر به معروف نكند نهي از منكر نكند وگرنه آن ميشود ـ معاذ الله ـ اباحيگري يعني بشر در نظام تكوين آزاد است و گذشته از اين, دين كه امر قلبي است اجبارپذير نيست اما در مقام عمل بالأخره امر به معروف است نهي از منكر است حدّ است تعزير است و مانند آن. مردم طبعاً آزادند نميشود جلوي آزادي تكويني را گرفت اما تشريعاً بنده خدايند اگر ـ معاذ الله ـ تشريعاً هم كسي بگويد ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ اين ميشود اباحيگري اين ميشود هرج و مرج فرمود شما جبّار نيستيد كه به زور, اينها را به اسلام دعوت كنيد چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «غاشيه» به اين صورت بيان فرمود: ﴿فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّرٌ ٭ لَسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِرٍ﴾[18] تو صيطره نداري كه به اجبار اينها را مسلمان بكني شما ميگويي فرمود: ﴿قُلِ الْحَقُّ﴾[19] حالا يا قبول ميكنند يا نكول, اين راه تربيت صحيح است كه ذات اقدس الهي اين راه را براي همه مشخص فرمود اينجا هم فرمود: ﴿أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ انعام, آيهٴ 124.
[2] . الكافي, ج1, ص401.
[3] . رجال الكشي, ص332.
[4] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 38.
[5] . سورهٴ فرقان, آيات 39 و 40.
[6] . سورهٴ سبا, آيهٴ 24.
[7] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 44; سورهٴ ملك, آيهٴ 10.
[8] . سورهٴ فجر, آيهٴ 23.
[9] . الامالي (شيخ صدوق), ص176.
[10] . سورهٴ ملك, آيهٴ 10.
[11] . انوارالتنزيل, ج4, ص125.
[12] . مجمع البيان, ج7, ص269; الميزان, ج15, ص223.
[13] . سورهٴ بقره, آيهٴ 130.
[14] . سورهٴ بقره, آيهٴ 275.
[15] . نهجالبلاغه, خطبه 3.
[16] . سورهٴ نور, آيهٴ 41.
[17] . سورهٴ بقره, آيهٴ 256.
[18] . سورهٴ غاشيه, آيات 21 و 22.
[19] . سورهٴ كهف, آيهٴ 29.