اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلاً (32) وَلاَ يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيراً (33) الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلَي وُجُوهِهِمْ إِلَي جَهَنَّمَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكَاناً وَأَضَلُّ سَبِيلاً (34) وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِيراً (35) فَقُلْنَا اذْهَبَا إِلَي الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَدَمَّرنَاهُمْ تَدْمِيراً (36) وَقَوْمَ نُوحٍ لَمَّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْنَاهُمْ وَجَعَلْنَاهُمْ لِلنَّاسِ آيَةً وَأَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ عَذَاباً أَلِيماً (37) وَعَاداً وَثَمُودَ وَأَصْحَابَ الرَّسِّ وَقُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً (38) وَكُلّاً ضَرَبْنَا لَهُ الْأَمْثَالَ وَكُلّاً تَبَّرْنَا تَتْبِيراً (39) وَلَقَدْ أَتَوْا عَلَي الْقَرْيَةِ الَّتِي أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَفَلَمْ يَكوُنُوا يَرَوْنَهَا بَلْ كَانُوا لاَ يَرْجُونَ نُشُوراً (40)﴾
بسياري از اين آيات در سورهٴ مباركهٴ «هود» و مانند آن بحثش گذشت عمده همين جريان تنزيل تدريجي قرآن كريم است اين اشكال آنها يك اشكال سطحي است چون قرآن اگر دفعتاً نازل ميشد اينها همين شبهه را داشتند كه چرا تدريجاً نازل نشد و چون تدريجاً نازل شد ميگويند چرا دفعتاً نازل نشد عمده آن است كه خداي سبحان به وسيله قرآن تحدّي عام كرده ؛ فرمود مثل اين بياوريد[1] نشد ده سوره مثل اين بياوريد[2] نشد يك سوره مثل اين بياوريد[3] حالا چه اين كتاب دفعتاً نازل شده باشد چه تدريجاً. ضرورتي كه استحاله را به همراه داشته باشد در كار نيست ممكن بود چنين كتابي دفعتاً نازل بشود ولي آنچه باعث تثبيت قلب پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و سهولت امر تعليم و تربيت است و آسانگيري در اجرايي و عملي كردن آن است همين نزول تدريجي است لذا سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) بعد از اينكه چند وجوه را از ديگران نقل كردهاند ميفرمايند اينها ضعيف است[4] آنها گاهي درباره خداي سبحان سخن داشتند كه وقتي ما ايمان ميآوريم كه خدا را ببينيم فرمودند اين محال است درباره فرشتهها كه ما تا فرشته را نبينيم ايمان نميآوريم جواب داده شد كه فرشته را با چشم ظاهر در دنيا نميتوانيد ببينيد هنگام مرگ ميبينيد در برزخ ميبينيد در قيامت ميبينيد و مانند آن اما چرا قرآن دفعتاً نازل شده و تدريجاً نازل نشده است اين استحاله عقلي ندارد اين سهولت در امر است هر حادثهاي كه پيش ميآيد سؤال جديدي داريد جريان مباهله پيش ميآيد جريان اصحاب كساء پيش ميآيد جريان غدير پيش ميآيد اينها حوادث تدريجي است احكام تدريجي دارد آيات تدريجي هم دارد و اين كتابِ تعليمي به اين معنا كه انسان درس طب بگويد نيست اگر ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾[5] است اين درمان است درمان ، تدريجي است اگر سخن از تعليمِ حصولي و ياد دادن باشد بله ممكن است كتابي را دفعتاً انسان به متعلِّمان ارائه كند ولي اگر خواست نسخه بنويسد و تدريجاً درمان كند اين نسخهها تدريجي است ديگر.
پرسش ...
پاسخ: نه, حالا ممكن است كه كتاب دفعتاً نازل شده باشد آن وقت اول تحدّي كرده باشد ﴿فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ﴾[6] بعد وقتي معلوم شد مقدورشان نيست فرمود: ﴿فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ﴾[7] بعد معلوم شد كه مقدورشان نيست ميفرمايد: ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾[8] اگر دفعتاً هم نازل ميشد اين تحدّي سهگانه هم جاي خود را داشت، به هر تقدير اين محال نيست .
اما تورات وجود مبارك موساي كليم بعد از مدتها از نبوّت او نازل شده است اوايل ، دستورها تدريجي بود بعد ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَي ثَلاَثِينَ لَيْلَةً﴾ شد ﴿وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ﴾[9] شد اين چهل شبانه روز كه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) مهمان خداي سبحان بود در آن اربعين تورات نصيبش شده يك سلسله مواعظ كلّي و امثال ذلك وگرنه آن دستورهاي جزئي ﴿اذْهَبْ أَنتَ وَأَخُوكَ﴾[10] يا ﴿اذْهَبَا إِلَي فِرْعَوْنَ﴾[11] و دستورهايي كه پشت سر هم نازل ميشد آنها آيات تدريجي بود ديگر, لذا سيدناالاستاد بعد از نقل بسياري از آن وجوه فرمود اينها خالي از ضعف نيست اينها ضرورتِ تنزيل تدريجي را اثبات نميكند.
بخشي از اين مسائل در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» گذشت ؛ آيه 105 و 106 سورهٴ «اسراء» اين بود ﴿وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِيراً ٭ وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَي النَّاسِ عَلَي مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلاً﴾ تدريجاً اينها را يادشان بدهيد و اگر تدريج باشد آنها آسانتر ايمان ميآورند آنها بايد به قرآن ايمان بياورند اما اگر اول شش هزار و اندي آيه با احكام فراوان نازل ميشد تحمل آنها دشوار بود ولي ايمان تدريجي در اثر نزول تدريجي ، اين كار را آسان ميكند كه فرمود: ﴿وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَي النَّاسِ عَلَي مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلاً﴾ بخش قابل توجّهي از راز نزول تدريجي قرآن در ذيل آيه 106 سورهٴ مباركهٴ «اسراء» گذشت اينجا هم وجوه فراواني گفته شد كه لابد ملاحظه فرموديد و ميفرماييد. فرمود هم تثبيت فؤاد شماست كه ما پشت سر هم با شما رابطه داريم هر وقت فرشته نازل ميشود ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾[12] يا ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ﴾[13] همين باعث تثبيت قدم است باعث ثبات روحيه و طمأنينه است هم براي شما هم براي جامعه و ترتيل هم هست يعني فاصله هست موالات هست نظم هست لذا جامعه فراموش نميكند و از طرفي هر وقت آنها يك اشكال جديدي ارائه كردند نقد تازهاي دارند ما پاسخ تازه ميدهيم خب چنين كتابي بايد تدريجي باشد ديگر ﴿وَلاَ يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ﴾ يعني بوصفٍ ﴿إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيراً﴾ آنها يك مطلب باطلي آوردند ما با حق جوابشان را ميدهيم آنها يك مطلب مبهمي را گفتند ما با تفسير روشن جوابشان را ميدهيم خب چنين كاري چنين صحنهاي مستلزم تدريج است ديگر, اشكال جديد نقد جديد اعتراض جديد, پاسخ جديد طلب ميكند.
فرمود: ﴿وَلاَ يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيراً﴾ بعد فرمود اينها به دنبال بهانه ميگردند. در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» همان طوري كه جريان نزول تدريجي قرآن كريم مطرح شد حشر حيوانگونه اينها هم در آيه 97 همان سوره مشخص شد ؛ در آيه 97 همان سورهٴ «اسراء» به اين صورت آمده است ﴿وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَي وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَبُكْماً وَصُمّاً﴾ تقريباً حيوانگونه محشور ميشوند ديگر از اين گروه ، شاهد طلب نميشود - چه اينكه در بحث ديروز گذشت - آنهايي كه به صورت انسان محشور ميشوند در صحنه محاكمه اعضاي آنها و جوارح آنها عليه آنها شهادت ميدهند, آن وقت اينها به جلودشان ميگويند ﴿ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا ﴾ ، ﴿قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾[14] اما اگر كسي به صورت حيوان محشور شد كلّ هويّت او شهادت ميدهد كه اين چهكاره است ديگر لازم نيست دست حرف بزند دستِ گرگ پاي گرگ بدن گرگ شهادت ميدهد كه او درنده است اين شهادتِ فعلي است نيازي به شهادت قولي نيست. بعد فرمود اين گروهي كه الآن اينجا هستند ﴿شَرٌّ مَكَاناً وَأَضَلُّ سَبِيلاً﴾ به سرنوشت اقوام گذشته مبتلا ميشوند كه بسياري از آنها به غرق محكوم شدند.
سرّ اينكه جريان موسي و نوح(سلام الله عليهما) را كنار هم ذكر كرده است براي اينكه آن عذابِ رسمي اين دو گروه غرق بود ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِيراً ٭ فَقُلْنَا اذْهَبَا إِلَي الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَدَمَّرنَاهُمْ تَدْمِيراً﴾ اين تدمير و اهلاک به همان غرق است فرمود ما اينها را گرفتيم انداختيم در دريا. در جريان قوم نوح(سلام الله عليه) هم كه فرمود: ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً﴾[15] اين دو گروه كه تعذيبشان به غرق بود كنار هم ذكر فرمود.
مطلب بعدي آن است كه هر پيامبري وزير است چون وزير و اَزير يعني كسي كه بار سنگين روي دوش اوست منتها اين وزير بودن اين معنا را به همراه دارد كه مثلاً براي كسي وزير است نظير اينكه در جريان هارون و موسي(سلام الله عليهما) فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِيراً﴾ چه اينكه خود وجود مبارك موساي كليم هم در آن درخواستهايي كه داشت گفت : ﴿أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾[16] برادرم هارون را وزير من قرار بده شريك در امر من قرار بده هر پيامبري حتي خود وجود مبارك موساي كليم وزير است اَزير است يعني بار سنگين روي دوش اوست اما وزير براي كسي نيست خصيصه هارون آن است كه اين وزير است براي موسي(سلام الله عليهما).
خب در جريان اينكه فرمود ما به موسي و هارون گفتيم ﴿اذْهَبَا إِلَي الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَدَمَّرنَاهُمْ تَدْمِيراً﴾ اين ﴿فَدَمَّرنَاهُمْ تَدْمِيراً﴾ ديگر در تورات و اينها نيست قرآن كريم وقتي اصلِ وحي الهي را نسبت به موسي و هارون ذكر ميكند ميفرمايد: ﴿اذْهَبْ أَنتَ وَأَخُوكَ﴾[17] نزد فرعون برويد و امثال ذلك اما وقتي قصّه موسي و هارون را در قرآن نقل ميكند اصلِ جريان را با تعذيب نقل ميكند اين ﴿فَدَمَّرنَاهُمْ تَدْمِيراً﴾ ديگر در تورات نيست آنجا در طليعه امر فرمود: ﴿وَلاَ تَنِيَا﴾ وَني و سستي به خود راه ندهيد ﴿وَلاَ تَنِيَا فِي ذِكْرِي﴾[18] برويد نزد فرعون ﴿فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّيِّناً لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَي﴾[19] ديگر ﴿فَدَمَّرنَاهُمْ تَدْمِيراً﴾ در آن نيست اما وقتي قرآن كريم بخواهد قصّه موسي و هارون(سلام الله عليهما) را نقل كند عاقبت كار آنها را هم اينجا ذكر ميكند ميفرمايد ما به موسي و هارون(سلام الله عليهما) گفتيم ﴿اذْهَبَا إِلَي فِرْعَوْنَ﴾[20] برويد آنجا و آنها را نصيحت كنيد رفتند و نصيحت كردند و اثر نكرد و ﴿فَدَمَّرنَاهُمْ تَدْمِيراً﴾ اين ﴿فَدَمَّرنَاهُمْ تَدْمِيراً﴾ در تورات و امثال تورات نيست (يك) بعد از آن نقل ﴿اذْهَبَا﴾ هم نيست (دو) چون فاصله زيادي شد اينها رفتند و او مقاومت كرد و مناظره كرد و محكوم شد و نپذيرفت تا عذاب دامنگيرشان شد اين ﴿فَدَمَّرنَاهُمْ﴾ گرچه در آيه 36 همين سوره «فرقان» وصل به ﴿اذْهَبَا﴾ است ولي از قصّه وجود مبارك موسي و هارون منفصل بود ﴿وَقَوْمَ نُوحٍ لَمَّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْنَاهُمْ﴾ همان طوري كه قوم موسي و هارون «لمّا كذّبوهما فكانوا من المغرقين» ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ لِلنَّاسِ آيَةً﴾ آنها هم آيت بودند و علامت بودند يعني قوم موسي و هارون براي اينكه آنجا دارد ﴿فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً﴾[21] اما در اينجا فرمود اين آيت جهاني است اين نميشود اختصاص داشته باشد به جريان قوم نوح براي اينكه آنها هم آيت بودند ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ لِلنَّاسِ آيَةً وَأَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ عَذَاباً أَلِيماً﴾.
اما در جريان بحثهاي ديروز كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وحي الهي را دريافت ميكند و قانونگذار فقط خداي سبحان است مستحضريد كه عقل در مقابل وحي نيست عقل در مقابل الهام نيست عقل در مقابل نقل است يعني روايت زراره و حمران و امثال ذلك كه به دست ما ميرسد اين روايات اگر صحيح و حجّت و معتبر باشد ميشود حجّت شرعي, برهان عقلي هم اگر واجد شرايط استدلال باشد ميشود دليل عقلي, دليل عقلي در قبال روايت كه دليل نقلي است اينها كاشفاند هر دويِ اينها كشف ميكنند كه خداي سبحان به معصومين چه فرموده است وحي, مقابل ندارد هرگز عقل در مقابل وحي نيست عقل در مقابل نقل است يعني روايت صحيح و معتبر با دليل عقلي هر دو كاشفاند كه خدا به پيامبر چه فرمود و از ما چه ميخواهد.
انبيا(عليهم السلام) گاهي مطالب را با لفظ و معنا تلقّي ميكنند مثل قرآن كه لفظ هم معجزه است معنا هم كه خب هست. گاهي لفظ و معنا هر دو را تلقّي ميكنند ولي معنا, وحي الهي است لفظ, معجزه نيست مثل حديث قدسي درباره حديث قدسي تحدّي نشده گاهي معنا را خداي سبحان به اينها القا ميكند از راه وحي و الهام, الفاظ را در اختيار خودشان قرار داده است مثل روايتهاي معمولي بالأخره قوانين الهي احكام الهي از خداست و لاغير چه در فرضالنبي چه در فرضالله ؛ در فرضالنبي كه خداي سبحان كار را تفويض كرده معنايش اين نيست كه تو بما أنّك بشرٌ بخشي از دين را بياور خب اين معنايش اين است كه انسان در دين ، محتاج به خدا نيست ديگر, معناي تفويض اين است كه اين معارف و احكام و حِكم را خداي سبحان از راه وحي و الهام به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود بعد فرمود اختيار به شما دادم در اين محدوده بيان كنيد با هر لفظي كه خواستيد بيان كنيد نه اين است كه اينها ـ معاذ الله ـ من حيث انّهم بشرٌ يك سلسله احكامي براي ما قرار ميدهند خير! بدون وحي بدون الهام حكمي از احكام دين را بيان نميكنند خب بنابراين دين كه قانون است يك قانونگذار دارد و هو الله ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾[22] قانونشناسِ اصيلِ معصوم پيامبر است آن هم از راه وحي نه در قانونگزاري كسي شريك خداست «لا شريك له» و نه در قانونشناسي كسي شريك پيغمبر است پيغمبر «لا شريك له» است در قانونشناسي.
اما كشف اينكه خدا به پيامبر چه فرمود اين دو راه دارد يا برهان عقلي دارد يا دليل نقلي, برهان عقلي كشف ميكند كه خداي سبحان به پيامبر چه فرمود, خبر صحيحه و مانند آن كشف ميكند كه ذات اقدس الهي به پيامبر چه فرمود به اهل بيت چه فرمود به وسيله پيامبر. عقل, قانونشناس است روايت, قانونشناس است هيچ كس قانونگذار نيست و حتي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) قانونشناس است منتها عديل و شريك ندارد چون از راه وحي ، معصومانه ميفهمد خدا چه فرمود و خدا هم با او سخن ميگويد در وحي تشريعي, با ديگري سخن نميگويد ديگري هر فيضي كه دارد به وسيله پيامبر است كه وحي تشريعي است.
مطلب بعدي انحاي سهگانه ولايت بود ولايت تكويني براي اين ذوات قدسي پيامبر و اهل بيت(عليهم السلام) است چه اينكه براي انبياي ديگر هم بود اينها ميتوانند معجزه, كرامت احياي موتا شفاي مريض و ساير معجزاتي كه از اينها نقل شده است به اذن الله انجام بدهند يك ولايةالتشريع است كه ولايت تشريع يعني حقّ قانونگذاري چون قانونگذار خداي سبحان است به اينها قانون را ياد ميدهد به اينها ميفرمايد چگونه اين قانون را ابلاغ كنيد با چه الفاظي بيان كنيد مثل روايات, يك ولايت تشريعيه است نه ولايةالتشريع, ولايةالتشريع به كار خود شارع برميگردد كه اين قسمي از ولايت تكوين است ولايت تكويني يعنی اينکه انسان والي و وليّ كار خودش باشد مثل اينكه هر انساني ولايت تكويني دارد بدنش را حركت ميدهد دستش را حركت ميدهد او والي دست و پاست والي بدن است گاهي ميبينيد يك ورزشكار اين بدن شصت هفتاد كيلو را دو سه متر پرت ميكند آن طرف خب اينكه از اينجا برميخيزد به آنجا مثل اينكه كسي باري را از جايي بردارد به جاي ديگر بيندازد اين روح است كه بر اين بدن ورزشكار مسلّط است با يك اراده قوي اين شصت كيلو را پرت ميكند آن طرف مياندازد اگر يك آدم نيرومندي باشد باري را شصت كيلوست از جايي به جايي پرت ميكند اين شخص ورزشكار هم اين هيكل شصت كيلو را دو متر پرت ميكند اين كار, كار روح است كه ولايت تكويني نسبت به بدن دارد ديگران ضعيفترش را دارند و يك ورزشكار قويترش اينها ولايت تكويني است.
كلّ عالَم نسبت به انسان كامل مثل بدن است همان طوري كه ما در قبض و بسط در قُرب و بُعد در فراز و فرود اين بدن در اختيار ماست كلّ عالَم نسبت به انسان كامل اينچنين است چه در احياي موتا چه در شقّالأرض شقّالبحر شقّالشجر شقّالحجر اينها اين طوري است آن ميشود ولايت تكويني, اگر كسي در بدن خودش خواست تصرّف كند ميشود ولايت تكويني منتها ما كه ضعيفيم بدنمان همين بدن محسوس است آن انسان كامل كه قوي است كلّ اين جهان, بدن اوست به اذن الله همان طوري كه ما دست و پايمان را حركت ميدهيم به اذن خدا, وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن طوري كه در نهجالبلاغه حضرت امير(سلام الله عليه) آمده درختي را از جاي خودش در مكه كَند و سر جا آورد با آن دو سه مرحله[23] كه قبلاً خوانده شد اين درخت به منزله عضوي از اعضاي بدن انسان كامل است اين ولايت دارد بر كار خودش ولايةالتشريع برگشتش به ولايت تكوينيه است اما ولايت تشريعيه يعني مديريت جامعه ؛ جامعه را چطور اداره بكند جنگ و صلح را قبض و بسط را دعوا را توزيع را مسائل انفال را مسائل فيء را سرپرستي جامعه تدبير جامعه اين را ميگويند ولايت تشريعيه خب اينها به دستور ذات اقدس الهي يا تكويناً يا تشريعاً به وجود مبارك پيغمبر و اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) داده شد هيچ وقت ما حق نداريم عقل را در مقابل وحي قرار بدهيم براي اينكه اين با علم حصولي است آن با علم شهودي است اين خطا دارد آن منزّه از خطاست اين قابل سنجش نيست اما عقل را در برابر روايت زراره و امثال زراره ميشود قرار داد براي اينكه آن هم گاهي اشتباه دارد گاهي كم دارد گاهي زياد دارد مثل عقل است هر دو علم حصولي است هر دو خطاپذير است هر دو سهوپذير است نقصپذير است اين گونه اند و مقابل هماند.
پرسش:
پاسخ: او از طرف ذات اقدس الهي مأمور بود قوانيني را ابلاغ بكند و ابلاغ كرد چون وجود مبارك نوح و انبياي ديگر از طرف خدا پيام خدا را ميرسانند و اگر كسي در برابر وحي خداي سبحان مقاومت كرد خدا مهلت توبه و بازگشت ميدهد اگر او باز مقاومت كرد تمرّد كرد فرمود: ﴿وَلاَ تُخَاطِبْنِي فِي الَّذينَ ظَلَمُوا﴾[24] تو درباره ظالمين با من گفتگو نكن اينها محكوم به غرقاند بنابراين وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) ولايت تكويني خود را بايد به اذن خدا اِعمال بكند ديگر, اگر حضرت عيسي(سلام الله عليه) احياي موتا دارد همه به اذن الله است ديگر به اذن خداي سبحان وجود مبارك نوح اين كار را انجام ميدهد و خداي سبحان درباره پسر او فرمود اصلاً با من درباره او سخن نگو براي اينكه ما به اندازه كافي مهلت داديم. فرمود عاد و ثمود و اصحاب رسّ اينها هم سرنوشت قوم حضرت نوح و موسي و هارون را داشتند عاد و ثمود كه بحث اينها در سورهٴ مباركهٴ «هود» و امثال ذلك مبسوطاً گذشت. رَسّ برخيها گفتند اسم چاه است[25] برخيها گفتند نهري است به نام رسّ كه در روايات عيون اخبار الرضا از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) هست كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) بيان فرمود كه رسّ يك نهر طولاني است كه در كنارش قريههاي آبادي است مردم آنها بتپرست بودند آن طوري كه در عيون اخبار الرضا هست و سيدناالاستاد هم اين را در الميزان نقل كرده در بحثهاي روايي تفسيرهايي روايي هم هست آنها درختي را به نام صنوبر كه به فارسي از آن به شاهدرخت تعبير ميشد ميپرستيدند در امتداد اين نهر, قريههاي دوازدهگانه معموري بود كه اسامي آن قريهها همين اسامي است كه ايرانيها ماههاي خود را به اين اسامی انتخاب کردند . اين دوازده ماه در اين روايت عيون اخبار الرضا هست كه دوازده قريه در امتداد اين رودِ روشن به اين دوازده اسم بود كه عَجم اسامي ماههاي خود را از اين اسامي قُراي دوازدهگانه گرفتند اين روايت در تفسيرهاي روايي آمده از عيون اخبار الرضا در الميزان هم آمده[26].
رسّ به استناد اين بخش از روايات اسم آن نهر است برخيها خواستند بگويند كه رسّ اسم چاه است ، آنكه در نهجالبلاغه حضرت امير(سلام الله عليه) است تأييد ميكند كه افراد ساكن اطراف رسّ انبياي خود را شهيد كردند ؛ در خطبه 182 نهجالبلاغه آمده است كه «أَيْنَ الْعَمَالِقَةُ وَ أَبْنَاءُ الْعَمَالِقَةِ أَيْنَ الْفَرَاعِنَةُ وَ أَبْنَاءُ الْفَرَاعِنَةِ أَيْنَ أَصْحَابُ مَدَائِنِ الرَّسِّ الَّذِينَ قَتَلُوا النَّبِيِّينَ وَ أَطْفَأُوا سُنَنَ الْمُرْسَلِينَ وَ أَحْيَوْا سُنَنَ الْجَبَّارِينَ أَيْنَ الَّذِينَ سَارُوا بِالْجُيُوشِ وَ هَزَمُوا بِالْأُلُوفِ وَ عَسْكَرُوا الْعَسَاكِرَ وَ مَدَّنُوا الْمَدَائِنَ» اينكه گفتند انبياي خود را شهيد كردند كه برخيها اين را نقل كردند[27] اين ديگر در عيون اخبار الرضا نيست ولي اين بيان نهجالبلاغه او را تأييد ميكند چون اين قيدي كه بعد از چند جمله آمده قدر متيقّنش جمله اخير است ديگر اگر عمالقه و ابناء العمالقه, فراعنه و ابناء الفراعنه آمده اصحاب الرسّ هم آمده اين «الَّذِينَ قَتَلُوا النَّبِيِّينَ» قدر متيقّنش براي اصحابالرسّ است حالا ممكن است كه عمالقه را هم شامل بشود فراعنه را هم شامل بشود چه اينكه احتمالش هم هست ولي قدر متيقّنش اين است بنابراين اين رسّ منطقهاي بود يا اسم بئر است يا نهر ممتد است كه اينها انبياي خود را شهيد كردند و ذات اقدس الهي ميفرمايد اين گروه به عذاب الهي معذّب شدند مانند قوم فرعون و قوم نوح.
﴿وَعَاداً وَثَمُودَ وَأَصْحَابَ الرَّسِّ وَقُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً٭ وَكُلّاً ضَرَبْنَا لَهُ الْأَمْثَالَ وَكُلّاً تَبَّرْنَا تَتْبِيراً﴾ ما هيچ كسي را بدون حجّت هلاك نكرديم مطالب را به طور عميق و عقلي برايشان بيان كرديم براي اينكه تنزّل پيدا كند در دسترس فهم توده مردم باشد آن برهان عقلي را به صورت مَثل ذكر كرديم. مستحضريد اين قرآن كريم چون براي همه نازل شده است آن براهين عقلي را به وسيله قصّهها و داستانها براي همگان قابل فهم ميكند حالا اگر كسي خواست براي مردم سخنراني كند اين فقط با برهان روي منبر حرف بزند اين وظيفه خود را انجام نداد براي اينكه برهان براي حوزهها و دانشگاههاست كه فقط مُبرهِنين به سر ميبرند توده مردم را با آن حرف متقن اول بايد آگاه كرد كه براهيني هست بعد آن براهين را به وسيله قصّهها داستانها و امثال بايد تنزّل داد تا در دسترس فهم شنونده باشد همين كاري كه قرآن كريم كرده اين همه قصّههايي كه در قرآن كريم هست اين همه امثالي كه در قرآن كريم هست براي اينكه همه اينها يك مصاديق عيني نشان ميدهند (يك) يا مَثلي ذكر ميكنند كه سطح مطلب را پايين بياورد (دو) مطلب تا پايين نيايد در دسترس مخاطب قرار نگيرد كه او نميفهمد پس اگر سخنراني فقط رفته جايي يا خواسته خودش را ـ معاذ الله ـ نشان بدهد يا نه, خيال كرده كه اينجا حوزه و دانشگاه است مطالب علمي گفته اين به رسالت خودش كه تبليغ دين باشد عمل نكرده اين بايد حرف را برساند به جان مردم قلمبهگويي كه مخاطب نفهمد اين ﴿وَقُل لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغاً﴾[28] نيست به ما نگفتند «قولوا في آذانهم» گفتند ﴿وَقُل لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ﴾ حرف بايد طوري باشد انسان به جان مخاطب برساند خب شما كه حرف علمي گفتيد او هم نميفهمد چه توقّعي داريد او هم اگر آمده بود حوزه مثل ما يا بهتر از ما ميشد ما هم اگر اين توفيق را نداشتيم و حوزه نيامده بوديم مثل او يا پايينتر از او ميشديم اين است كه قرآن كريم آن براهين عقلي را خيلي رقيق ميكند عيني ميكند به صورت داستان در ميآورد آنجايي كه سخن از داستان نيست با مَثل مسئله را حل ميكند كه مخاطب به جانش برساند از آن به بعد ميشود ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[29] فرمود ما براي همه مَثل زديم هيچ كس نيست مطلب را نفهمد برهان گفتيم قصه گفتيم مَثل هم زديم ﴿وَكُلّاً ضَرَبْنَا لَهُ الْأَمْثَالَ﴾ بعد ﴿وَكُلّاً تَبَّرْنَا تَتْبِيراً﴾.
پرسش ...
پاسخ: بله صدق است ديگر كذب نيست منتها كسي فحش داده بسيار خب فحش داده ولي يك خطّاط ماهري به بهترين وجه آن فحش را نقل ميكند اين هنر در خطاطي است نميگويند او كه اين قدر زيبا نبود بله او اين قدر زيبا نبود ولي حرف او را ما داريم نقل ميكنيم بعضيها عبري است بعضيها عربي است بعضي سرياني است بعضي تازي است بعضي فارسي است بعضي تركي است بعضي رومي است خب آن صهيب رومي و بلال حبشي كه عربي حرف نميزدند يا فراعنهاي كه عِبري زبان بودند يا زبانهاي ديگر داشتند اينها كه عربي حرف نميزدند ﴿وَكُلّاً ضَرَبْنَا لَهُ الْأَمْثَالَ وَكُلّاً تَبَّرْنَا تَتْبِيراً﴾ ما هلاك كرديم اينها را به يك هلاكِ قطعيِ تشديدي و مانند آن.
اصحاب رسّ را گفتند گرفتار مساحقه بودند[30] همان طوري كه قريه لوط گرفتار عمل مقابل بودند ؛ اينها در مردها آنها در زنها اين هم يكي از محتملات و اقوالي است كه در جريان اصحاب رسّ گفته شد فرمود: ﴿وَلَقَدْ أَتَوْا﴾ فرشتگان الهي ﴿عَلَي الْقَرْيَةِ الَّتِي أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ﴾ مَطر يعني باران گاهي قطرات آب نازل ميشود گاهي سنگباران است اين سنگباران, سنگباران يك تعبير ادبي و محاورهاي است كه ما هم در فارسي داريم آنها هم در تازي دارند اينكه در جريان قوم لوط آمده است اين قريه ﴿أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ﴾ يعني سنگبارانشان كرديم اين يك تعبير رايج تقريباً بينالمللي است نه اينكه حالا باران آمده بعد فرمود: ﴿أَفَلَمْ يَكوُنُوا يَرَوْنَهَا بَلْ كَانُوا لاَ يَرْجُونَ نُشُوراً﴾ ما آيات الهي را يكي پس از ديگري به اينها نشان داديم آن آيات تكويني را نشان داديم اين آيات لفظي، مفسّر آن آيات تكويني است اينها را برايشان بيان كرديم نظم عالم را بيان كرديم و گفتيم شما مسافريد كه به ديار ابد سفر ميكنيد هيچ اثر نكرده در اينها چون اينها فكر ميكردند كه مرگ پايان راه است اين از بهترين ره آورد انبياي الهي مخصوصاً قرآن كريم است كه اين حرف معادل ندارد كه انسان مرگ را ميميراند نه مرگ, انسان را اين حرف هيچ معادل ندارد ماييم كه مرگ را از پاي در ميآوريم و مرگ را ميچشيم و مرگ را هضم ميكنيم و ديگر مرگي نيست و براي هميشه ما ميمانيم ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[31] نه «كلّ نفس يذوقها الموت» مرگ ما را هضم نميكند ما مرگ را هضم ميكنيم اين حرفي نيست كه غير از انبيا كسي گفته باشد همه ميگويند انسان كه ميميرد تمام ميشود تسليمِ مرگ ميشود اينها آمدند گفتند خير مرگ تسليمِ شماست شما مرگ را ميچشيد اگر كسي يك ليوان آب يا يك ليوان شربت را ذوق كند و بچشد اين ذائق آن مذوق را هضم ميكند و در خودش لِه ميكند نه مذوق, ذائق را فرمود مرگ يعني تحول يعني دگرگوني شما اين دگرگوني را در خود هضم ميكنيد و براي ابد يكدست ميمانيد اين حرف هيچ معادل ندارد.
پرسش...
پاسخ: آن هم همين طور است ديگر, ﴿ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ﴾[32] هم همين طور است اينها عذاب را ميچشند در خودشان ناچارند هضم بكنند اين شربت تلخ را بعد تمامشدني نيست ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا﴾[33] يك شربت تلخ, يك شربت تلخ, يك شربت تلخ پشت سر هم بايد اين سمّ را بچشد ﴿ثُمَّ لاَ يَمُوتُ فِيهَا وَلاَ يَحْيَي﴾[34] جهنّمي است كه درخت از آن با آتش سبز ميشود﴿إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ﴾ در دنيا درخت با آب سبز ميشود در جهنم درخت با آتش سبز ميشود به هر تقدير آنجا هم همين طور است ﴿ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ﴾ انسان اين را ميچشد يك شربت ديگر, يك شربت ديگر ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا﴾ «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا».
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ طور, آيهٴ 34.
[2] . سورهٴ هود, آيهٴ 13.
[3] . سورهٴ بقره, آيهٴ 23.
[4] . الميزان, ج15, ص212 ـ 214.
[5] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 82.
[6] . سورهٴ طور, آيهٴ 34.
[7] . سورهٴ هود, آيهٴ 13.
[8] . سورهٴ بقره, آيهٴ 23.
[9] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 142.
[10] . سورهٴ طه, آيهٴ 42.
[11] . سورهٴ طه, آيهٴ 43.
[12] . سورهٴ اسراء, آيه 105 .
[13] . سورهٴ شعراء, آيات 193 و 194.
[14] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 21.
[15] . سورهٴ نوح, آيهٴ 25.
[16] . سورهٴ طه, آيهٴ 32.
[17] . سورهٴ طه, آيهٴ 42.
[18] . سورهٴ طه, آيهٴ 42.
[19] . سورهٴ طه, آيهٴ 44.
[20] . سورهٴ طه, آيهٴ 43.
[21] . سورهٴ يونس, آيهٴ 92.
[22] . سورهٴ انعام, آيهٴ 57 ؛ سورهٴ يوسف, آيات 40 و 67 .
[23] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 192؛ < قالوا تدعو لنا هذه الشجرة ... > .
[24] . سورهٴ هود, آيهٴ 37 ؛ سورهٴ مومنون, آيهٴ 27.
[25] . ر.ک : التبيان في تفسير القرآن, ج7, ص491;ر.ک : التفسير الكبير, ج24, ص459.
[26] . عيون اخبارالرضا, ج1, ص205-207 ; تفسير نور الثقلين ،ج 4، ص 16و17 ؛ الميزان, ج15; ص219.
[27] . مجمعالبيان, ج7, ص266.
[28] . سورهٴ نساء, آيهٴ 63.
[29] . سورهٴ انفال, آيهٴ 42.
[30] . الجامع لأحكام القرآن, ج14, ص33.
[31] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 185؛ سورهٴ انبياء, آيهٴ 35؛ سورهٴ عنکبوت, آيهٴ 57.
[32] . سورهٴ دخان, آيهٴ 49.
[33] . سورهٴ نساء, آيهٴ 56.
[34] . سورهٴ اعلي, آيهٴ 13.