اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً (30) وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً مِنَ الْمُجْرِمِينَ وَكَفَي بِرَبِّكَ هَادِياً وَنَصِيراً (31) وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلاً (32) وَلاَ يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيراً (33) الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلَي وُجُوهِهِمْ إِلَي جَهَنَّمَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكَاناً وَأَضَلُّ سَبِيلاً (34)﴾
بعد از اينكه شبهات منكران وحي و نبوّت را ذكر فرمود و پاسخ داد بر اساس همان بينش توحيدي وجود مبارك پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) با خداي خود مناجات كرد عرض كرد ﴿يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾ اين گزارش نيست اين استغاثه و درخواست است تا نصرت الهي نازل بشود. در جريان مهجور بودن چهار وجه براي هَجر و هِجر و هجرت در قرآن كريم مطرح است يكي به معناي هذيان است كه در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آيه 67 به اين صورت گذشت ﴿مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سَامِراً تَهْجُرُونَ﴾, ﴿تَهْجُرُونَ﴾ يعني شما هذيان ميگوييد, هذيان گفتن آنها به اين است كه درباره قرآن سخن باطلي داشتند ميگفتند اين ـ معاذ الله ـ سِحر است يا شعبده است يا كهانت است يا شعر است و مانند آن نه اينكه قرآن هذيان است اينها هذيان ميگفتند ﴿تَهْجُرُونَ﴾ يعني شما هذيان ميگوييد شما كه ميگوييد قرآن سِحر است شعبده است كهانت است و مانند آن به قرآن اهانت ميكنيد شما هذيان ميگوييد و در آن قصّه كه گفته شد ـ معاذ الله ـ «إنّ الرجل ليهجر»[1] يعني او هذيان ميگويد نه قرآن هذيان است اگر سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ﴿تَهْجُرُونَ﴾ را در سورهٴ «مؤمنون» به معناي هذيان گرفتهاند[2] و مهجور را در سورهٴ «فرقان» به معناي متروك گرفتهاند بعد فرمودند مهجور به معناي هذيان ضعيف است[3] براي اينكه هَجر يعني هذيان گفت اما مهجور يعني متروك پس ممكن است كسي ﴿تَهْجُرُونَ﴾ سورهٴ «مؤمنون» را به معناي هذيان بداند ولي مهجور سورهٴ «فرقان» را به معناي متروك, چه اينكه ايشان اين طور معنا كردند اما آنهايي كه فروقاللغه نوشتند و درباره لغات قرآن موارد را استقصا كردند گفتند هَجَرَ به معناي هذيان آمده وقتي ﴿تَهْجُرُونَ﴾ سورهٴ «مؤمنون» به معناي سَبّ باشد قهراً قرآن ميشود مسبوب لذا مهجور سورهٴ «فرقان» را به معناي مسبوب يعني متعلّق سبّ يعني فحش داده شده دشنام داده شده معنا كردند لذا ميشود كه مشترك باشد بين ﴿تَهْجُرُونَ﴾ و مهجور هر دو به معناي سبّ و هذيان و امثال ذلك است پس اين قول ضعيف نيست كه ايشان فرمودند مهجور را به معناي هذيان معنا كردن ضعيف است ولي قول خود ايشان راه دارد كه كسي ﴿تَهْجُرُونَ﴾ را به معناي هذيان بگيرد و مهجور را به معني متروك زيرا ﴿تَهْجُرُونَ﴾ يعني شما در شبنشينيها حرفهاي هذيان و باطل ميزنيد ميگوييد قرآن سِحر است ميگوييد قرآن ـ معاذ الله ـ شعبده است.
مطلب دوم هَجر به معناي ترك است خداي سبحان به پيامبرش فرمود اينها را ترك بكن اما ﴿وَاهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً﴾[4] نه اينكه اينها را رها بكني ديگر كاري به هدايت اينها نداشته باشي اينها را تركِ جميل بكن; مشكلات اينها را تحمل بكن سوء ادب اينها را تحمل بكن ولي تبليغ و هدايت و ارشاد اينها را رها نكن اين ميشود هجر جميل كه عالمان دين در مصائب روزگار بايد داراي هجر جميل باشند چه اينكه موظفاند داراي صبر جميل باشند.
قسم سوم معناي مهاجرت است كه مهاجرون در برابر انصار كم استعمال نشده در قرآن, چهارم به معناي تحويل است [كه] با ترك آميخته نظير ﴿وَاهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضَاجِعِ﴾[5] حالا يا مَضجعتان را تغيير بدهيد يا نه, در همان مضجع واحد, صورتتان را برگردانيد كه هجر در مضاجع بر هر دو معنا قابل تطبيق است. پس اين معاني چهارگانه است كه در قرآن كريم درباره لغت هجر به كار رفته ولي عمده در جريان ﴿مَهْجُوراً﴾ آنچه به ذهن ميرسد در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» همان «مسبوباً» و امثال ذلك است براي اينكه سورهٴ مباركهٴ «فرقان» در مكه نازل شد مردم مكه هم دو قسمت بودند يك اقليّت يك اكثريّت اقليّت همان گروه اندكي بودند كه ايمان آوردند آنهايي كه ايمان آوردند قرآن را در كمال حرمت حفظ ميكردند قرائت ميكردند در شب, روز تلاوت ميكردند و مانند آن. صناديد قريش و پيروان آنها كه اكثريت را تشكيل ميدادند نسبت به قرآن اهانت ميكردند ميگفتند اين سِحر است شعبده است كهانت است و مانند آن, آنها قرآن را سبّ ميكردند بنابراين اگر هَجر به معناي سبّ صحيح است مهجور به معناي مسبوب هم صحيح است چه اينكه متصدّيان فروقاللغه بيان كردند و وجود مبارك حضرت با خداي سبحان اين مطلب را در ميان ميگذارد كه اينها نسبت به قرآن اهانت را روا داشتند نه اينكه اينها قرآن را ترك كردند ﴿يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾.
پرسش:
پاسخ: البته, تطبيق است ديگر اين درست است اينها قرآن ناطقاند اينها را مهجور قرار دادند به همه معاني براي اينكه اينها همتاي قرآن كريماند و از يكديگر جدا نميشوند منتها اينها قرآن ناطقاند اين قرآن كه در خدمتش هستيم قرآن صامت و همان طوري كه اينها قرآن صامت را مهجور كردند قرآن ناطق را هم مهجور كردند ديگر.
پرسش:
پاسخ: هم متروك است هم مسبوب, نسبت به حضرت امير هم اهانتهاي فراواني كردند ديگر.
﴿وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾ نه اينكه او را ترك كردند او را اصلاً مهجور اتّخاذ كردند بعد فرمود: ﴿وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً مِنَ الْمُجْرِمِينَ﴾ در دنيا كه دار ابتلاست آن كسي كه انسان را آفريد سوگند ياد كرد كه انسان تا زنده است در كلاس آزمون و بلواست ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ﴾[6] كَبَد يعني رنج و درد انسان در مُكابده و رنج خلق شده است خب آن كه انسان را خلق كرد با لام قسم سوگند ياد كرد كه انسان در رنج است رنج انبيا و اولياي الهي(عليهم السلام) مكتبي است رنج ديگران به صورت ديگر است. فرمود: ﴿وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً مِنَ الْمُجْرِمِينَ﴾ اصلِ اين جريان در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيه 112 مبسوطاً گذشت; در آن آيه 112 سورهٴ «انعام» اينچنين بود ﴿وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَي بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ﴾ فرمود اگر خداي سبحان ميخواست جلوي اينها را ميگرفت ولي براي آزمون رهبر اسلامي و امّت مسلمان ما براي اينها دشمن قرار داديم ببينيم اينها تا چه اندازه حاضرند براي دينشان سرمايهگذاري كنند; اين اصلِ كار; منتها انبيا(عليهم السلام) در دعاهايشان مسبوق به اذن الهياند (يك) اذنهايي كه خداي سبحان به انبيا ميدهد برابر سِعه و ضيق قلمرو وحي و نبوّت اينهاست (دو) آن كه ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾[7] است اذن نفرين به او داده نميشود (سه) آن كه ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾ نيست نظير وجود مبارك نوح اذن نفرين به او داده ميشود (چهار) اگر وجود مبارك نوح عرض كرد ﴿رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَي الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً﴾ براي اينكه ﴿إِنَّكَ إِن تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلاَ يَلِدُوا إِلَّا فَاجِراً كَفَّاراً﴾[8] كه در سورهٴ «نوح» است, در سورهٴ مباركهٴ «هود» گذشت كه خداي سبحان فرمود ما به نوح ابلاغ كرديم اعلام كرديم كه ﴿فَلاَ تَبْتَئِسْ﴾[9] از اين به بعد ديگر كسي مسلمان نخواهد شد با اين اعلام قبلي كه خدا در سورهٴ «هود» به وجود مبارك نوح فرمود, نوح عرض كرد ﴿رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَي الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿إِنَّكَ إِن تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلاَ يَلِدُوا إِلَّا فَاجِراً كَفَّاراً﴾ پس اذنها مختلف است براي اينكه ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[10] است ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[11] است و مانند آن. در اين قسمت فرمود: ﴿وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً مِنَ الْمُجْرِمِينَ﴾ اما هدايت براي خداي سبحان است چه به معناي هدايت ابتدايي چه به معناي هدايت پاداشي, نصرت هم كه خداي سبحان نصير است و اگر كسي را ياري كرد ديگري توان مخذول كردن او را ندارد ﴿وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً مِنَ الْمُجْرِمِينَ﴾ در هدايت ابتدايي خدا كافي است چون ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[12] است در هدايت پاداشي هم فرمود: ﴿وَمَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾[13] و فرمود: ﴿إِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾[14] كه اين دو آيه اخير ناظر به هدايت پاداشي است آن آيه اول كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است هدايت ابتدايي است هم در هدايت ابتدايي خدا كافي است هم در هدايت پاداشي در نصرت و ياري رساندن هم خدا كافي است او اگر بخواهد كسي را ياري كند چه كسي ميتواند به خذلان او اقدام بكند.
مطلب ديگري كه كفار داشتند اين مطلب را در قبال مطالب و اشكالات و شبهات ديگر نقل ميكند بعد در جواب يك جمعبندي نهايي دارد.
در آيات قبلي شبهات اينها نقل شده است; در همين سورهٴ مباركهٴ «فرقان» آيه چهارم اين بود ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا إِفْكٌ افْتَرَاهُ وَأَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ﴾ (اين يك) در آيه پنجم فرمود: ﴿وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَي عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلاً﴾ (اين دو) در آيه هفتم فرمود: ﴿وَقَالُوا مَالِ هذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ﴾, بعد در آيه هشتم فرمود: ﴿أَوْ يُلْقَي إِلَيْهِ كَنزٌ﴾ اين شبهات را از طرف آنها ذكر كرد بعد فرمود: ﴿انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثَالَ فَضَلُّوا﴾[15] تك تك اينها را پاسخ داد در آيه شش پاسخ داد كه اين اِفك نيست دستبافت ديگران نيست جعل و وضع و كذب نيست وحي الهي است آن كه عالِم اسرار خلقت است او نازل كرده است و اگر ترديدي داريد مثل اين بياوريد. بعد رسيدند به شبهات ديگر كه آنها را هم پاسخ دادند. الآن ميرسند به اين شبهه كه در آيه 32 همين سورهٴ «فرقان» مطرح است ﴿وَقَالَ الَّذينَ كَفَروا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً﴾ اينها اولاً در اصل وحي بودن قرآن اشكال كردند بعد گفتند بر فرض اينكه اين وحي باشد خب چرا دفعةً واحدة نميآيد خب مگر خداي سبحان, خدايي كه شما مدّعي هستيد صاحب كتاب است احتياج به فكر و تأمّل و مطالعه دارد خب يك كتاب را دفعتاً واحده نازل كند اين معلوم ميشود شما هر وقت فكر كرديد با دوستانتان مشورت كرديد با عدّهاي مذاكره كرديد آيهاي ـ معاذ الله ـ جعل ميكنيد خب اگر حرف خداست خدا كه نيازي به مطالعه و تأمّل ندارد دفعتاً كتابي نازل كند ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً﴾ در اين ﴿نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ﴾ چند نكته هست كه جداگانه بايد مطرح بشود يكي اينكه بين انزال و تنزيل معمولاً فرق ميگذاشتند مخصوصاً در كتاب شريف الميزان انزال آن فرود آوردن دفعي است تنزيل آن فرود آوردن تدريجي است اگر تنزيل به معناي تدريج است و انزال به معناي دفعي است عدّهاي با همين آيه نقض كردند گفتند گاهي تنزيل به معناي دفعي است چه اينكه انزال هم ممكن است به معناي تدريجي باشد انزال به معناي فرود آوردن تدريجي باشد شواهدي براي آن اقامه كردند اما تنزيل به معناي فرود آوردن دفعي باشد به همين آيه استشهاد كردند گفتند خدا در قرآن فرمود: ﴿لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً﴾ اگر تنزيل به معناي تفريق و تدريج باشد ديگر تدريج با ﴿جُمْلَةً وَاحِدَةً﴾ هماهنگ نيست مثل اينكه گفته بشود چرا اين قرآن دفعةً واحدةً متفرّق نشد خب اگر دفعه واحده است ديگر جا براي تفرّق ندارد.
پرسش: جناب استاد مگر اين مقول قول كفار نيست؟
پاسخ: بله, ولي قرآن كريم به افصح وجه بيان ميكند نه اينكه هر حرفي را چه مطابق با فصاحت و بلاغت باشد چه نباشد اين قرآن بيان كند آنچه بيان ميكند چه حرف كافر چه حرف منافق چه حرف جن چه حرف انس اين نقلْ به احسن وجه است ولو منقول يك امر باطلي باشد آنها حرف باطل زدند ولي اين حرف باطل را به احسن وجه نقل ميكند كه اين قول, قول فصيحانه و بليغانه است مثل اينكه يك انسان خطّاط ماهر خوشخط اگر بخواهد حرف زشت ديگري را هم بنويسد با خطّ خوب مينويسد اين كتاب, كتاب فصيح و بليغ است حرف ديگران را ولو باطل هم باشد شرك هم باشد زشت هم باشد اين به احسن وجه نقل ميكند كه با قواعدي هماهنگ باشد.
فرمود: ﴿لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً﴾ آنها كه ميگفتند انزال به معناي فرود آوردن دفعي است و تنزيل به معناي فرود آوردن تدريجي است وقتي به اين آيه ميرسند ميگويند اينجا تنزيل به معناي انزال است چرا؟ براي اينكه ﴿جُمْلَةً وَاحِدَةً﴾ با انزال به معني دفعي هماهنگ است پس انزال معناي خودش را دارد يعني دفعي, تنزيل معناي خودش را دارد يعني تدريجي ولي گاهي احدهما به معناي ديگري استعمال ميشود مثل همين آيه كه تنزيل به معناي انزال است.
نقد سيدناالاستاد اين است كه نه خير, تنزيل به معناي تدريج است اينجا به معناي دفعي نيست منتها تنزيل كه به معناي تدريج است با خود قرآن هماهنگ است يك وقت خداي سبحان كتاب نازل ميكند نظير آنچه به موساي كليم الواح داد اين كتاب است كلام نيست ولي نسبت به وجود مبارك پيغمبر كلام است نه كتاب وقتي جمع كردند ميشود كتاب. بيان ذلك اين است كه جبرئيل(سلام الله عليه) كه ميآمد اينچنين نبود كه براي پيامبر كتاب بياورد براي پيامبر كلام ميآورد كلمه كلمه از طرف خداي سبحان اين كلمات را اين سوَر را اين آيات را قرائت ميكرد و وجود مبارك پيامبر هم با گوش مباركشان ميشنيدند خب پس اصلِ وحي الهي به صورت كلام است (يك) كلام, الاّ ولابد تدريجي است (دو) منتها يك وقت است كسي يك ساعت سخنراني ميكند اين تنزيل است «جملة واحدة» يك وقت دو جمله را الآن ميگويد دو جمله را دو روز ديگر ميگويد دو جمله را سه روز ديگر ميگويد اين تنزيل است متفرقاً و نجوماً قرآن از همين قبيل است كه چند آيه امروز چند آيه روز ديگر چند آيه روز ديگر, تنزيل بود يعني كلام بود تكلّم بود چون تدريجي است اين تدريج نظير سخنراني يك ساعته نبود كه يك ساعت يا يك روز كلّ اين قرآن را جبرئيل(سلام الله عليه) بخواند و حضرت بشنود بلكه دو آيه را امروز دو آيه را روز ديگر و هكذا. حرف آنها اين بود كه شما كلام داريد نه كتاب مثل موساي كليم نيستيد كه كتاب بياوريد كه الواح باشد كه مهماني چهل شبه شما نتيجهاش دريافت تورات باشد خدا به او كتاب داد به او تورات دارد اين الواح همه چيز در آن نوشته شده بود و آورد اما به شما كلام داد اين كلام يك امر تدريجي است اول مبتداست دوم خبر است سوم متعلّقات است و هكذا اين تدريج يك وقت است كه دفعي است يك وقت است كه تدريجي است چون كلام است حتماً تنزيل است نه انزال, چون نجوماً در طيّ 23 سال نازل شده است, «جملة واحدة» نيست اين خلاصه نظر سيدناالاستاد است[16] كه تا حدودي قابل پذيرش است ديگر اينچنين نيست كه ما تنزيل را به معناي انزال بگيريم. فرمايش ايشان اين است كه آنها كه كتاب موساي كليم را نپذيرفته بودند كه اين كتاب است و از طرف خدا آمده اينها منكر وحي و نبوّت بودند چه اينكه منكر معاد هم بودند اين طور نبود كه جريان كتاب موسي را به عنوان الواح قبول كرده باشند بعد بگويند كه همان طوري كه موساي كليم الواحي آورد شما هم الواح بياوريد,[17] اگر اين اشكال از طرف يهوديها بود ممكن بود اين توجيه روا باشد ولي اين سوره در مكه نازل شد آنجا يهوديها كمتر حضور داشتند حضور رسمي براي مشركان بود كه اصلاً با وحي و نبوّت هماهنگ نبودند.
پرسش: نزول تدريجي قرآن كلماتش نبوده بلكه حقيقت آن
پاسخ: نه, آنجا هم باز ممكن است, آنجا هم ممكن است كه دفعتاً يكجا نازل شده باشد ديگر.
پرسش:
پاسخ: بله محكم است اما ﴿ثُمَّ فُصِّلَتْ﴾.[18] آنجا كه ﴿اُحْكِمَتْ آيَاتُهُ﴾,[19] عليّ حكيم است اينجا كه ﴿فُصِّلَتْ﴾, عربيّ مبين است در آغاز سورهٴ مباركهٴ «زخرف» دارد كه ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾[20] آنجا كه عليّ حكيم است ﴿أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ﴾ است اينجا كه عربيّ مبين است ﴿ثُمَّ فُصِّلَتْ﴾ است از عليّ حكيم تا عربيّ مبين, از عربيّ مبين تا عليّ حكيم همهاش قرآن است و اين حبل متين است كه آويخته شده نه انداخته شده. به هر تقدير اين ﴿جُمْلَةً وَاحِدَةً﴾ ميتواند اين باشد كه قرآن كه كلام خداست و شما ادّعا داريد و خدا نيازمند به مطالعه و تأمّل نيست چرا پراكنده نازل ميشود چرا دفعتاً نازل نميشود او كه محتاج به مطالعه نيست بعد هم خلاصه حرفتان را اول و آخر را بگوييد ما بدانيم چه ميخواهيد بگوييد شما يك ماه صبر بكنيد دو آيه ميآوريد دو ماه صبر بكنيد دو آيه ميآوريد ما بالأخره نفهميديم كه شما چه ميخواهيد بگوييد خلاصه حرفتان, كتاب قانونتان را بياوريد ما بفهميم چه ميخواهيد بگوييد, اين خلاصه شبهه و نقد مشركان.
پاسخي كه ميدهد ميفرمايد پيامبر براي تعليم و تزكيه آمده است ما يك كلاس درس داريم يك مديريت اجتماعي و تدبير جامعه; اگر طبيبي به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) بخواهد كلاس درس داشته باشد اين درسهاي خود را كه كتاب طبّ است ممكن است در يك ساعت يا كمتر و بيشتر به شاگردانش القا بكند كه فلان بيماري دارويش اين است فلان بيماري دارويش اين است و هكذا اما اگر طبيبي خواست بيمار را معالجه كند او لحظه به لحظه روز به روز دارو ميدهد دستور ميدهد كه عمل بشود.[21] آيهاي نازل ميشد حضرت مردم را جمع ميكرد در مسجد براي اينها آيه را تلاوت ميكرد ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ﴾[22] بعد ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[23] براي اينها تفسير ميكرد توجيه ميكرد تشريح ميكرد بعد با هم وارد صحنه جامعه ميشدند عمل ميشد بعد با هم وارد مسجد ميشدند حضرت ميگفت كه اين آيه را كه دستور آمد و شما رفتيد عمل كرديد فلان جا موضع قوّت بود فلان جا موضع ضعف بود فلان جا را اصلاً يادتان رفته فلان جا را اصلاً عمل نكرديد اين را در مسجد ميگفت, دوباره وارد صحنه جامعه ميشدند حالا يا در غزوه يا در غير غزوه يا در مسائل سياسي يا مسائل اقتصادي با هم وارد جامعه ميشدند آن كسريها را برطرف ميكردند بار چهارم ـ يك مربّي اين كار را ميكند ـ با هم ميآمدند مسجد ميفرمودند آن نقطه قوّت محفوظ ماند آن نقاط ضعف برطرف شد آن نقاطي كه كمرنگ بود پررنگ شد حالا يك آيه ديگري را شروع ميكنيم. چنين مدير و مدبّري بايد به تدريج حرف بزند اينكه نميخواهد درس بگويد اگر طبيب باشد دوره چند ساله دارد و درس طب را به شاگردانشان ميدهد اما اگر معالج باشد بايد لحظهاي باشد موردي باشد روزانه باشد عمل بكند و نتيجه بگيرد شما هر اندازهاي كه احتياج داريد ميآورد, بقيه را بياورد كه شما فرصت مطالعه و عمل نداريد براي چه؟! مضافاً كه اين بخشها در مكه نازل شد در مكه آنهايي كه مسلمان بودند كه تهيدست بودند آنهايي كه توانگر بودند كه كافر و مشرك بودند خب آيات زكات براي چه كسي نازل بشود؟! شما توقّع داريد آيات خمس نازل بشود آيات زكات نازل بشود آيات صدقات نازل بشود بنابراين يك وقت يك كتاب علمي است ميخواهد تدريس بشود بله آن ﴿جُمْلَةً وَاحِدَةً﴾ لازم است اما يك وقت نسخه است اين حتماً بايد به تدريج باشد فرمود ما اين كار را كرديم ﴿لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ﴾ تا تو را مكتب را جامعه را نظام را لحظه به لحظه تثبيت بكنيم اين چه حرفي است كه آنها ميزنند اينها اگر شبهه دارند بايد بدانند كه ما اين كار را كرديم ﴿كَذلِكَ﴾ ما تدريج كرديم ﴿لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ﴾ تو طبيب معالجي نه معلّم طب ﴿لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ﴾ بعد هم ما نميگذاريم كه فاصله زياد بشود ما ترتيل داريم حفظ ميكنيم قبل از اينكه گذشته از يادتان برود آينده را به گذشته مرتبط ميكنيم اينچنين نيست كه ما يك مدّتي بخشي از آيات را نازل بكنيم وقتي از يادتان رفته آيات ديگر, اينكه ترتيل نشد ما موالات را حفظ ميكنيم مقطع را حفظ ميكنيم زمان و زمين را حفظ ميكنيم تا جامعه با يك مكتب واحد, منسجم بشود و متّحد حركت كند.
فرمود: ﴿لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ﴾ اما طوري نيست كه گذشته از آينده گسيخته باشد ﴿وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلاً﴾ موالات را حفظ ميكنيم سبق و لحوق را حفظ ميكنيم ماضي و قابل را حفظ ميكنيم فرمود تاكنون چندتا شبهه اينها كردند ما به بهترين وجه پاسخ داديم ﴿وَلاَ يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ﴾ (يك) ﴿وَأَحْسَنَ تَفْسِيراً﴾ (دو) شما اين شبهه را مطرح كرديد گفتيد كه ﴿إِنْ هذَا إِلَّا إِفْكٌ افْتَرَاهُ وَأَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ﴾ بعد گفتيد اساطير اوّلين است, ما گفتيم اين وحي الهي است نشانهاش اين است كه شما توان آن را نداريد مثل اين بياوريد ﴿قُلْ أَنزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ كَانَ غَفُوراً رَّحِيماً﴾[24] گفتيد چرا اين طعام ميخورد چرا در بازار راه ميرود ما در جواب گفتيم او از آن جهت كه غذا ميخورد از آن جهت كه بازار ميرود كه پيغمبر نيست وحي نميگيرد از آن جهت كه داراي روح ملكوتي است وحي ميگيرد و از آن جهت كه غذا ميخورد و در بازار راه ميرود براي اينكه شما او را ببينيد او شما را ببيند اسوه شما باشد با شما حرف بزند احتجاج بكند جواب شما را بدهد, پس هر شبههاي كه اينها آوردند ما حق را آورديم (يك) به زيباترين وجه پاسخ داديم (دو) ﴿إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيراً﴾.
پرسش:
پاسخ: بله براي او هست ولي همه خطابها كه ظاهرش متوجّه پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است ولي يا از باب «إياك أعني واسمعي يا جار» است مثل ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾[25] و مانند آن يا نه شامل او و ديگران ميشود مثل همين آيه. خود وجود مبارك حضرت ﴿وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ﴾ اينها ثابتاند اما به تثبيت الهي ديگر اينها همان طورند كه ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَيِّتُونَ﴾[26] هر چه دارند به عنايت الهي دارند ديگر فرمود: ﴿وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً﴾[27] اگر فيض الهي نبود, تثبيت الهي نبود, توفيق الهي نبود شما اين بركات را نداشتيد.
پرسش: ظاهر آيه محوريّت خود پيامبر است
پاسخ: نه, آنها كه با شخص پيامبر كار نداشتند با دين كار داشتند, پيامبر و امّت اسلامي هر دو بايد دفاع بكنند و همه هم دفاع ميكردند اينها مستقيماً با دين كار داشتند قهراً آن كه آسيب ميديد پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود و امّت, اينها با شخص پيامبر كه درگير نبودند كه با مكتب درگير بودند و همه بايد پاسخ بدهند خداي سبحان هم اين مكتب را تدريجاً نازل كرد كه هم پيامبر را تثبيت كرد هم امّت را تثبيت كرد.
﴿وَلاَ يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيراً﴾ آنها هم ميگفتند كه اين اِفك است ﴿وَأَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ﴾[28] تنها پيامبر را محور اعتراض قرار نداده بودند گفتند يك عدّه افرادي هم دور او جمع شدند كه به باطل دامن ميزنند كه ﴿وَأَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ﴾ قرآن آمده هم پيامبر را تطهير كرده هم مؤمنان به حضرت را. فرمود: ﴿وَلاَ يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ﴾ يعني «بوصفٍ» ﴿إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيراً﴾ اوّلين مفسّر خود ماييم يعني كشف ميكنيم, آنها درباره شما هر شبههاي داشتند ما آن شبهه را نقل ميكنيم ميگوييم كه نبوّت او از آن جهتي كه بشر است نيست از آن جهتي كه بشر است مثل شماست درست است «حكم الأمثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد» اما چرا مغالطه ميكنيد او از جنبه بشري مثل شماست حكم الأمثال هم واحد است شما غذا ميخوريد او هم غذا ميخورد شما در بازار راه ميرويد او هم در بازار راه ميرود و مانند آن اما ﴿يُوحيٰ﴾[29] كه امثال نيست از آن جهت كه شما مثل او نيستيد از آن جهت او هم مثل شما نيست بنابراين اگر حكم الأمثال باشد بله, بدن او با بدن شماست اَكل طعام و مَشي در اسواق است اگر از نظر روح باشد اين شبيه انبياي ديگر است انبيا شبيه يكديگرند ﴿يُوحيٰ﴾ كذا و كذا پس اين تحليل را قرآن ارائه ميكند آنها باطل گفتند قرآن حق ميگويد, آنها روشن و شفاف سخن نگفتند مبهم حرف زدند قرآن تفسير كرد «فَسَّر» يعني روشن كرد شفاف كرد اينهايي كه بهيمه هستند مبهمگويند اگر قرآن درباره يك عدّه دارد كه ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[30] انعام را بهيمه گفتند براي اينكه حرفهاي اينها مبهم است معلوم نيست دارند چه ميگويند اينها هم كه معلوم نيست چه ميگويند حرفهايشان مبهم است ديگر اگر ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ﴾[31] حرفهاي اينها هم حرفهاي مبهم است بالأخره اينها نميدانند دارند چه ميگويند گاهي اعتراض ميكنند كه چرا غذا ميخوري يا بازار راه ميروي خب اينكه اعتراض ندارد اگر او فرشته بود كه شما او را نميديديد نميتوانستيد با او حرف بزنيد. بعد فرمود اين گروه كه چندين بهانه و شبهه مطرح كردند اينها ﴿يُحْشَرُونَ عَلَي وُجُوهِهِمْ﴾ در قيامت هم ﴿إِذِ الُمُجْرِمُونَ نَاكِسُوا رُؤُوسِهِمْ﴾[32] هستند اينها سر به زيرند مثل حيوانات محشور ميشوند چون همّت اينها همان مسائل طبيعي و مادّي است.
در بحثهاي قبل هم داشتيم كه بزرگان اهل حكمت گفتند هيچ درختي در مدّت عمر ترقّي نميكند درخت مستحيل است ترقّي بكند براي اينكه آنكه بالا آمده كه فروعات و شاخه اوست آنكه دهن اوست سر اوست مغز اوست در گِل است درخت اهل ترقّي نيست خيليها درختي زندگي ميكنند يعني برج ساخته ترقّي كرده اما اين فروعات زندگي اوست اما دلش نزد گِل است خب چنين آدمي كه سر به گِل است كه ترقّي نميكند, اگر درخت همواره دهنش, مغزش, سرش, ريشهاش و عمقش در گِل است و اينكه بالا آمده فرع اوست انساني اينچنين زندگي بكند اين نامٍ بالفعل و حيوانٌ بالقوّه چه رسد به انسانيّت اين هنوز حيوان نشده براي اينكه نه عاطفه دارد نه فرزندي و پدري و مادري دارد نه عاطفه غني و فقير دارد اگر مقداري در خيرات و در عواطف و اينها حركت كرده ميشود حيوانٌ بالفعل و انسانٌ بالقوّه انسان آن است كه هممرز فرشته باشد انسان چيز ديگر است فرمود اينها در قيامت هم سر به زيرند حيوان سر به زير است.
در بحثهاي شهادت گذشت كه اعضا و جوارح شهادت ميدهند اين دو سنخ شهادت است يك شهادت قولي است كه خب وقتي كه از اعضا و جوارح سؤال بكنند ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا﴾, ﴿قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾[33] اين شهادت قولي است يك شهادت عملي است آنجا كه ﴿شَهِدُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِينَ﴾ اين شهادت, حرف نيست با صدر و ساقهاش است حالا اگر يك انسان درنده ظالمي به صورت گرگ در آمده اين شهادت است ديگر, لازم نيست حرف بزند شما اگر گرگي را در باغوحش ديديد اين شهادت ميدهد كه درنده است ديگر اين لازم نيست حرف بزند خب اگر به صورت گرگ در آمده خب اين شهادت است ديگر, اين ﴿شَهِدُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِينَ﴾[34] است.
در ذيل ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾[35] فرمود عدّهاي به صورت حيوانات در ميآيند[36] خب اينكه به صورت حيوان در آمد ديگر لازم نيست از او استنطاق بكنند كه چرا اين كار را كردي او انكار بكند بعد دستش شهادت بدهد اين همهاش دارد شهادت ميدهد كه درنده است يا اگر به صورت مور در آمده همه هويّت او دارد شهادت ميدهد كه يك موجود حريصي است پس اينكه فرمود: ﴿إِذِ الُمُجْرِمُونَ نَاكِسُوا رُؤُوسِهِمْ﴾[37] سر به زيرند نه خجلاند بله خب يك عدّه خجلاند به صورت انسان در آمدند و خجلاند اما آنها كه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾ به صورت حيوان در آمدند اين ديگر چيست اين ﴿نَاكِسُوا رُؤُوسِهِمْ﴾ است ديگر اين ديگر شهادتش با تمام وجود است اگر به صورت مور در آمده يا به صورت گرگ در آمده يا به صورت موش در آمده اين با تمام هويّت شهادت ميدهد كه فلان كاره است.
﴿الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلَي وُجُوهِهِمْ﴾ ميتواند چند بخش را شامل بشود; بعضيها بر صورتاند ولي سر به زيرند بعضي به دَمر افتادند آنها كه «أكبّوا علي الدنيا» اينها اين طور محشور ميشوند با اين وضع ﴿إِلَي جَهَنَّمَ﴾ محشور ميشوند اين گروه ﴿شَرٌّ مَكَاناً وَأَضَلُّ سَبِيلاً﴾ چرا ﴿أَضَلُّ سَبِيلاً﴾ در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» گذشت كه ﴿وَمَن كَانَ فِي هذِهِ أَعْمَي فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَي﴾ (يك) ﴿وَأَضَلُّ سَبِيلاً﴾[38] (دو) چرا ﴿أَضَلُّ سَبِيلاً﴾ براي اينكه در دنيا اگر كسي راه گُم كرده باشد بالأخره اميد نجات هست توبه هست راهنماييهاي ديگران اثر بكند هست و مانند آن اما آنجا ديگر جا براي توبه نيست لذا اگر كسي اينجا كور بود آنجا كورتر است اينجا اميد شفا هست اميد اينكه بصير بشود هست اميد اينكه اعما بودن او برطرف بشود هست اما آنجا كه از اينها نيست كه اينجا اگر كسي گمراه بود اميد اينكه مهتدي بشود هست اما آنجا اگر گمراه محشور شده ديگر هدايتپذير نيست لذا فرمود: ﴿وَمَن كَانَ فِي هذِهِ أَعْمَي فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَي وَأَضَلُّ سَبِيلاً﴾ يعني گمراهيِ او در آخرت بيش از گمراهي او در دنياست اين كريمه 34 سورهٴ مباركهٴ «فرقان» هم همان را ميتواند برساند كه «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا».
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . الطرائف, ج2, ص432.
[2] . الميزان, ج15, ص44.
[3] . الميزان, ج15, ص205.
[4] . سورهٴ مزمل, آيهٴ 10.
[5] . سورهٴ نساء, آيهٴ 34.
[6] . سورهٴ بلد, آيهٴ 4.
[7] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 107.
[8] . سورهٴ نوح, آيات 26 و 27.
[9] . سورهٴ هود, آيهٴ 36.
[10] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 55.
[11] . سورهٴ بقره, آيهٴ 253.
[12] . سورهٴ بقره, آيهٴ 185.
[13] . سورهٴ تغابن, آيهٴ 11.
[14] . سورهٴ نور, آيهٴ 54.
[15] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 9.
[16] . الميزان, ج15, ص209.
[17] . الميزان, ج15, ص209.
[18] . سورهٴ هود, آيهٴ 1.
[19] . سورهٴ هود, آيهٴ 1.
[20] . سورهٴ زخرف, آيات 3 و 4.
[21] . الميزان, ج15, ص210 و 211.
[22] . سورهٴ العمران, آيهٴ 164.
[23] . سورهٴ نحل, آيهٴ 44.
[24] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 6.
[25] . سورهٴ زمر, آيهٴ 65.
[26] . سورهٴ زمر, آيهٴ 30.
[27] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 74.
[28] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 4.
[29] . سورهٴ انعام, آيهٴ 50.
[30] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 44.
1.سورهٴ فرقان, آيهٴ 44.
[32] . سورهٴ سجده, آيهٴ 12.
[33] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 21.
[34] . سورهٴ انعام, آيهٴ 130; سورهٴ اعراف, آيهٴ 37.
[35] . سورهٴ نبأ, آيهٴ 18.
[36] . مجمعالبيان, ج10, ص642; الكشاف, ج4, ص687.
[37] . سورهٴ سجده, آيهٴ 12.
[38] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 72.