31 01 2012 4784124 شناسه:

تفسیر سوره فرقان جلسه 12 (1390/11/11)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَقَدِمْنَا إِلَي مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً (23) أَصْحَابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُّسْتَقَرّاً وَأَحْسَنُ مَقِيلاً (24) وَيَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمَامِ وَنُزِّلَ الْمَلاَئِكَةُ تَنزِيلاً (25) الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ وَكَانَ يَوْماً عَلَي الْكَافِرِينَ عَسِيراً (26) وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَي يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً (27) يَا وَيْلَتَي لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِيلاً (28) لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِي وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولاً (29) وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً (30) وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً مِنَ الْمُجْرِمِينَ وَكَفَي بِرَبِّكَ هَادِياً وَنَصِيراً (31)

چون عمل كافر چه بخش اعتقادي كه عمل جانحهٴ اوست چه بخش اخلاقي كه عمل نفساني اوست و چه اعمال ظاهري او كه كردار بدني اوست همه اينها باطل است فرمود ما اين را هباء منثور قرار مي‌دهيم يعني اين هباء منثور را براي اينها مكشوف مي‌كنيم نمونه‌هايي از اين را قرآن كريم در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» بيان فرمود آيه هجده سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» اين بود كه ﴿مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الِّريحُ فِي يَوْمٍ عَاصِفٍ لاَّ يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَي شَيْ‏ءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ﴾[1] اگر يك مقدار خاكستر روي يك سنگ بزرگ املسي باشد و باد تندي بوزد چيزي از اين ذرّات نمي‌ماند در قيامت اين حقيقت براي آنها روشن مي‌شود. در قبال كافران, مؤمناني هستند كه اصحاب جنّت‌اند اصحاب جنّت در آن روز هم از استقرار خوبي برخوردارند هم از آسايشگاهي, اين مَقيلْ اگر زمان قيلوله باشد با مستقر كه اسم مكان است تفاوت پيدا مي‌كند و اگر مَقيل به معناي مكان قيلوله باشد تفاوتش با مستقر اين است كه جايي كه جاي آسايش آنهاست و جايي كه جاي زندگي آنهاست هم جاي آسايش آنها خير است و حَسن هم جاي زندگي آنها خير است و حَسن بالأخره بين مقيل و مستقر فرقي بايد باشد لكن مقيل به معناي زمان قيلوله يا مكان قيلوله نيست به معني خوابِ وسط روز زيرا اين در بهشت كبراست در برزخ ممكن است كه اين مسائل نظير خواب و شبيه خواب مطرح باشد ولي در بهشت عدن, جنّت كبرا جا براي قيلوله و خواب و امثال ذلك نيست و اگر گفته شد مقيل اين ناظر به آسايش و استراحت و امثال ذلك است وگرنه آنجا ﴿لاَ يَرَوْنَ فِيهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِيراً﴾ اگر ماه نيست و اگر آفتاب نيست ديگر شب و روزي نيست تا نيم‌روز مطرح بشود و آسايش يا خواب نيم‌روز مطرح بشود.

در بخشهايي از قرآن فرمود: ﴿لاَ يَرَوْنَ فِيهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِيراً﴾ آيه سيزده سورهٴ مباركهٴ «انسان» اين است ﴿مُتَّكِئِينَ فِيهَا عَلَي الْأَرَائِكِ لاَ يَرَوْنَ فِيهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِيراً﴾ براي اينكه ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[2] شد, ﴿إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ﴾[3] شد و شمس و قمر بساطشان برچيده شد در بهشت جا براي آفتاب و ماه و امثال ذلك نيست قهراً جا براي شب و روز نيست زمان مطرح است اما شب و روز مطرح نيست شب و روز به اين است كه بالأخره كُره‌اي باشد و دور خود بگردد شب و روز توليد بشود.

پرسش: خداوند متعال مگر دست از خلقت برمي‌دارد؟

پاسخ: خلقت الهي دائمي است منتها اين مخلوق تبديل مي‌شود به مخلوق ديگر.

پرسش:

پاسخ: نه خب, آنجا شمس و قمرش نور و ايمان خود افراد است هر كس شمس و قمر را بايد به همراه خودش ببرد, نشد در تاريكي است همان جريان سورهٴ مباركهٴ «حديد» دارد كه ﴿ضُرِبَ بَيْنَهُم بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذَابُ﴾[4] همين است ديگر; آنجا نور هست ولي نور را هر كسي به همراه خودش مي‌برد اگر يك بيابان تاريكي باشد و كسي چراغ به همراه نبرد خب در تاريكي است ديگر آنجا نور را فقط خود مؤمن به همراه دارد كه ﴿نُورُهُمْ يَسْعَي بَيْنَ أَيْدِيِهمْ.[5] بالأخره در قيامت وقتي بساط اين دنيا برچيده شد و قيامت به ‌پا شد آنجا شمس و قمري نيست هر كسي نور را از اينجا به همراه برد  ﴿نُورُهُمْ يَسْعَي بَيْنَ أَيْدِيِهمْ است نشد در تاريكي است.

بنابراين در سورهٴ مباركهٴ «انسان» آيه سيزده فرمود: ﴿لاَ يَرَوْنَ فِيهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِيراً﴾ اگر شمس و قمر نيست پس ليل و نهار هم نيست اگر ليل و نهار نبود ديگر مقيل به اين معنا نخواهد بود اگر جنّت, جنّت برزخي باشد كه تمثّل ليل و نهار در آنجا راه دارد آن را ممكن است بفرمايد ﴿لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَعَشِيّاً﴾ در بعضي از آيات سورهٴ مباركهٴ «مريم» گذشت كه اينها رزقشان را در بامداد و شامگاه مي‌يابند ﴿جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبَادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كَانَ وَعْدُهُ مَأْتِيّاً ٭ لاَّ يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْواً إِلَّا سَلاَماً وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَعَشِيّاً﴾ لكن اين آيات يعني آيات 61 و 62 سورهٴ «مريم» هم به مناسبت اينكه فرمود: ﴿جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمنُ﴾ آن هم جنّت عدن است نه جنّت برزخي آنجا هم ليل و نهاري نيست ولي مع‌ذلك تعبير به بُكره و عشيّ يعني بامداد و شامگاه شده صبح را مي‌گويند بُكره و غروب را مي‌گويند عشيّ, اين كنايه از دوام و استمرار است نه واقعاً آنجا صبحي هست و عصري هست و ظهري هست براي اينكه بالأخره اگر شب و روز نيست و اگر كُره‌اي به دور خودش نمي‌گردد ليل و نهاري پديد نمي‌آيد, كنايه از دوام خواهد بود.

مطلب ديگر اينكه, اينكه فرمود: ﴿خَيْرٌ مُّسْتَقَرّاً وَأَحْسَنُ مَقِيلاً﴾ سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در اينجا فرمودند مَقيل به معناي نوم و امثال ذلك نيست و اينجا را به معناي جنّت برزخي معنا نكردند[6] ولي در بحث روايي روايتي را مرحوم كليني با دو سند نقل كرده كه آنجا از وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) است كه به مؤمن در قبر مي‌گويند: «نَم قَرين العين» يعني با چشمِ روشن بخواب بعد, بعد از چند جمله حضرت اين جمله را قرائت فرمود كه ﴿خَيْرٌ مُّسْتَقَرّاً وَأَحْسَنُ مَقِيلاً﴾[7] در ذيل آن روايت چون وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) صدرش دارد كه وقتي وارد قبر شد به او مي‌گويند «نَم قَرين العين» و در ذيلْ اين آيه را فرمود, سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمود اين اشاره است كه اين آيه راجع به جنّت برزخي است. [8]

 پس اينجا چند مطلب است يكي اينكه ايشان در بحث تفسيري, آيه را به برزخ معنا نكردند دوم اينكه در بحث روايي روايت را معنا كردند كه روايت صدرش مربوط به قبر است و قبر همان برزخ است آن وقت برخي از متأخّران گفتند كه مرحوم علامه در الميزان اين آيه را به برزخ تطبيق كرده است به استناد دو روايت كه هر دو ضعيف است در حالي كه اين‌چنين نيست ايشان در تفسير اين آيه, آيه را به برزخ معنا نكردند در تفسير روايي روايت خب روايت را معنا كردند روايت روشنِ در باب برزخ است ديگر, حالا سند روايت ضعيف است مطلب ديگر است.

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿أَصْحَابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُّسْتَقَرّاً وَأَحْسَنُ مَقِيلاً﴾ اگر اين نسبت به دنيا و آخرت باشد يعني كفار در دنيا در يك رفاه نسبي‌اند ولي مؤمنين در بهشت در رفاه مطلق‌اند اگر كسي خواست بين رفاه كفار در دنيا و راه مؤمنان در بهشت بسنجد آن وقت اين ﴿خَيْرٌ﴾ معناي افعل تفضيلي مي‌تواند داشته باشد آن ﴿أَحْسَنُ﴾ هم معناي افعل تفضيلي مي‌تواند داشته باشد اما وقتي فضا, فضاي قيامت شد يك طرفش جهنم است يك طرف بهشت آن ﴿خَيْرٌ﴾ و اين ﴿أَحْسَنُ﴾ هيچ كدام معناي افعل تفضيلي را ندارند هر دو معناي تعييني را دارند.

غرض اين است كه در جهنم سخن از خير نيست تا ما بگوييم بهشت بهتر از جهنم است در قيامت اگر تعبير به خير شده است كه بهشت بهتر از جهنم است اين خير, خير تفضيلي نيست تعييني است (اين يك) يا به عنوان تهكّم و استهزاست (اين دو). در سورهٴ مباركهٴ «مريم» آنجا هم شبيه اينها گذشت كه فرمود: ﴿وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقَاماً وَأَحْسَنُ نَدِيّاً ٭ وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِن قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْياً﴾[9] نسبت به دنيا آنها مي‌گويند كه ما بهتريم يا شما اينجا جا براي خير هست ولو به زعم آنها ولي در جريان قيامت كه حالا روشن شد يكي بيّن‌الغي درآمد يكي بيّن‌الرشد آنجا ديگر خير حتماً افعل تعييني است و نه تفضيلي.

بعد فرمود: ﴿وَيَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمَامِ وَنُزِّلَ الْمَلاَئِكَةُ تَنزِيلاً فرشته‌ها نازل مي‌شوند براي اجراي مأموريتهايي كه مربوط به حال انتقال است و اينجا كه وصف را ذكر كرد تعليق حكم بر وصف هم مُشعر به عليّت است در اين آيه 27 فرمود: ﴿وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَي يَدَيْهِ﴾ و در آيه 55 همين سور‌ه دارد كه ﴿وَكَانَ الْكَافِرُ عَلَي رَبِّهِ ظَهِيراً ممكن است بعضي از مصاديق ظالم در اينجا و كافر در آنجا در روايات آمده باشد اما اينها تطبيق است و نه تفسير مفهومي و سند ﴿يَعَضُّ﴾ هم ظلم است و سند ظهير بودن هم كفر است آنجا كفر معيار است اينجا ظلم معيار است ﴿وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَي يَدَيْهِ﴾ آن‌گاه ﴿يَقُولُ﴾ مي‌گويد اي كاش ما در محضر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بوديم راهي به آن حضرت داشتيم كه او ما را به قرآن هدايت مي‌كرد البته چون حقيقت رسالت و حقيقت قرآن يك چيز است اگر سخن از نبوّت است قرآن مطرح است, اگر سخن از قرآن است نبوّت مطرح است لكن بالأخره قرآن را رسول و اهل بيت بايد به جامعه معرّفي بكنند لذا اين شخص مي‌گويد اي كاش من در صحابت پيامبر بودم كه او مرا به قرآن هدايت مي‌كرد ولي اين رفيق ظالم و منحرف مرا از قرآن جدا كرد اين رسول خب معلوم است وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است آن ذكر ظاهرش همان قرآن كريم است براي اينكه فرمود بعد از ﴿إِذْ جَاءَنِي﴾ معمولاً دربارهٴ قرآن تعبير به ﴿جَاءَكُم﴾ يا ﴿جَاءَنِي﴾ آمده كه مي‌گويد ﴿قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ[10] دربارهٴ پيامبر خيلي كم اطلاق شده كه «جاءكم الرسول» اگر مَجيء به پيامبر اسناد داده شد آن با «باء» استعمال شده يعني «جاءكم الرسول بالقرآن بالكتاب بالذكر بالوحي» پس اگر گفته شد «جاءني الذكر» يعني «جاءني القرآن» چون در آيات ديگر آمده ﴿جَاءَكُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ دربارهٴ رسول سخن از ارسال است دربارهٴ رسول اگر مَجيء به كار رفت گفته مي‌شود كه «جاءكم الرسول بالقرآن» كه آنجا «جاء» چون با «باء» استعمال شد به معناي ايتاء است يعني آوردن نه اتيٰ يعني آمدن. خب پيامبر قرآن را براي ما آورد كم استعمال شده باشد كه مثلاً بگويند «جاءكم الرسول» مگر اينكه با «باء» آمده باشد به معني «جاءكم الرسول بالوحي» اينجا چون دارد ﴿بَعْدَ إِذْ جَاءَنِي﴾ ظاهرش همان ذكر است يعني قرآن ﴿وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولاً﴾ شيطان چه جنّي باشد چه انسي باشد مخالف عزّت انسان است و مي‌خواهد انسان را فرومايه كند, رسوا كند و خاكسارش كند حالا شيطان چه شيطان انس باشد چه شيطان جن باشد ﴿شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ[11] مشمول اين هستند آن ابليس اصلي هم كه دست‌بردار نيست ﴿وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولاً﴾.

آن‌گاه فرمود: ﴿وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾ وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي ديد كه اين نور الهي در جامعه اثر نكرد بلكه آنها عكس‌العمل سوء انجام دادند به ذات اقدس الهي پناهنده شد با او مناجات كرد مناجات انبيا دو قسم است يك وقت است كه شكوه است و درخواست عذاب نظير آنچه وجود مبارك نوح داشت يك وقت درخواست تكليف است نه درخواست عذاب آنچه در سورهٴ مباركهٴ «نوح» آمده اين است كه اينها ديگر ﴿وَلاَ يَلِدُوا إِلَّا فَاجِراً كَفَّاراً﴾ در سورهٴ مباركهٴ «نوح» آيه پنج به بعد اين است كه وجود مبارك نوح عرض كرد كه ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلاً وَنَهَاراً ٭ فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعَائِي إِلَّا فِرَاراً ٭ وَإِنِّي كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَاراً ٭ ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهَاراً ٭ ثُمَّ إِنِّي أَعْلَنتُ لَهُمْ وَأَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْرَاراً﴾ تا به اينجا مي‌رسد كه خدايا اينها ديگر ايمان نمي‌آورند و عذاب الهي را بر اينها نازل بكن و مانند آن ﴿وَقَالَ نُوحٌ رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَي الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً﴾.[12]

بعد از عرض حال, درخواست نزول عذاب كرد اما وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در اينجا درخواست عذاب نكرد بلكه اصل جريان را به ذات اقدس الهي گزارش داد عرض كرد ﴿يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾ در بحثهاي قبل نظير سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» گذشت كه اگر با «حاء» باشد كه همين سورهٴ مباركهٴ «فرقان» آمده ﴿حِجْراً مَحْجُوراً[13] آن يعني «مَنعاً» كه اين حَجْر به معناي منع, [موضوع] كتابي از كتابهاي فقه ماست كه كتاب حَجر داريم چه كسي محجور است سفيه محجور است مفلّس محجور است صبيّ محجور است و امثال ذلك آن محجور يعني ممنوع آن با «حاء» است اما اگر با «هاء» باشد اين يا به معني ترك است مثل هجرت و امثال ذلك يا به معني هذيان و مسخره و امثال ذلك است اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد ﴿يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾ نه يعني متروكا براي اينكه اين سور‌ه و اين بخش از آيات در مكه نازل شد در مكه آنها كه مسلمان بودند اسلام آوردند كه قرآن را حفظ مي‌كردند و قرائت مي‌كردند و احترام مي‌كردند آنها كه قوم حضرت بودند يعني قريش و ايمان نياورده بودند قرآن را ـ معاذ الله ـ سِحر و شعبده و جادو و امثال ذلك مي‌دانستند مهجور به معني متروك نبود مهجور از هجر به معني هذيان بود همان تعبير ناروايي كه در هنگام رحلت حضرت گفته شده بود كه ـ معاذ الله ـ «إنّ الرجل ليهجر»[14] از همان قبيل است و خود سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) همين معنا را در ذيل آيه سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» كه قبلاً گذشت آنجا قبول فرمودند[15] يعني آيه 67 سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آنجا كاملاً شفاف و روشن است كه هَجر به معناي هذيان است اما اينجا مي‌فرمايند بعضيها اين هجر را به معني هذيان گرفتند و اين ضعيف است.[16] در آيه 67 سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» اين است ﴿مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سَامِراً تَهْجُرُونَ﴾ شما مستكبرانه با وحي برخورد كرديد اهل شب‌نشيني هستيد «سَمير» عضو شب‌نشين را مي‌گويند منادمه نديم بودن مسامره سمير بودن [اشاره است به] اينها كه دور هم مي‌نشينند و گعده‌اي دارند اين مفرد و جمع مشمول اين سامِر است اينها در كنار كعبه يا غير كعبه شبها مي‌نشستند مسامره مي‌كردند شب‌نشيني داشتند و قرآن را ـ معاذ الله ـ هذيان, سِحر, شعبده, جادو, شعر و اينها مي‌دانستند براي اينكه اگر كسي بخواهد ﴿تَهْجُرُونَ﴾ را به معني «تتركون» معنا كند كه ديگر مربوط به شب‌نشيني نيست در شب‌نشيني جا براي اهانت كردن به قرآن است آنجا قبول فرمودند كه هجر در آن آيه 67 سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» به معناي هذيان است ﴿مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سَامِراً تَهْجُرُونَ﴾ اما اينجا متأسفانه مي‌فرمايد برخيها گفتند كه اين هجر به معناي هذيان است و اين ضعيف است. خب بنابراين اينكه فرمود: ﴿يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾ به قرينه اينكه در مكه نازل شد و در مكه آنها كه ايمان آوردند كه قرآن را با جان مي‌پذيرفتند آنها كه ايمان نياوردند مسئله هجر و هذيان و سِحر و شعبده گفتند اين مهجور به همان معنا خواهد بود نه مهجور به معني متروك.

پرسش: آيا اين آيه سخن حضرت در قيامت نيست؟

پاسخ: نه, حضرت در دنيا اين فرمايش را فرمود ديگر, بعد خداي سبحان هم تسليت مي‌دهد كه شما بايد صابر باشيد براي اينكه انبياي ديگر دشمن داشتند بناي نظام عالم بر اين است كه انبيا دشمن داشته باشند تا آزموده بشوند ديگر, ما هر اندازه كه عمر داريم به اندازه عمرمان در كلاس امتحانيم آن كه ما را آفريد و نظام را آفريد قسم ياد كرد كه اين انسان در فشار است اين لام, لام قسم است ديگر ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ[17] سوگند ياد كرد فرمود ما انسان را در فشار آفريديم بعضي شصت سال, بعضي هشتاد سال, بعضي نود سال, بعضي كمتر بعضي بيشتر بايد امتحان بدهند اينجا جاي آسايش نيست جاي آسايش جاي ديگر است كه ﴿خَيْرٌ مُّسْتَقَرّاً وَأَحْسَنُ مَقِيلاً اينجا جاي آزمون است هر مقامي كه به ما دادند يا از ما گرفتند, هر حالي كه پيش آمده قبض و بسط ما, غم و نشاط ما, سرور و اندوه ما همه و همه آزمون است ما مبتلا به سلامتيم و آن كه در بيمارستان است مبتلا به مرض مبتلا يعني ممتحن.

خب اينجا خداي سبحان فرمود تنها تو نيستي ﴿وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً﴾ خب شما البته بايد بسازيد صابر باشيد. عدّه‌اي «كدود كدود القزّ ينسجُ دائماً»[18] بعضيها كدودند; كدّ و تلاش و كوشش دارند مثل كرم ابريشم در همان مجموعه‌اي كه خودش جمع كرده همان‌جا دفن مي‌شود و مي‌ميرد «كدود كدود القزّ ينسج دائماً» بعضي اين طورند بعضيها هم با فقر و اينها آزموده مي‌شوند به قرينه اينكه فرمود: ﴿وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً مِنَ الْمُجْرِمِينَ وَكَفَي بِرَبِّكَ هَادِياً وَنَصِيراً﴾ اين معلوم مي‌شود كه صحنه, صحنه دنياست خب در دنيا پيغمبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به ذات اقدس الهي ارائه كرده كه من وحي و نبوّت شما را به اينها رساندم اينها در قبال گفتند اين سِحر است و شعبده است و جادو هست و مسخره كردند چه كنم؟ فرمود بايد صابر و بردبار باشي تا اينكه مسئله حل بشود.

مطلب ديگر اين است كه نظام هستي بدون علت و معلول نخواهد بود چه قبل از دنيا چه در دنيا چه بعد از دنيا بالأخره اشياء به ذات اقدس الهي وابسته‌اند تصادف و شانس و گُتره و گزاف در هيچ گوشه عالَم نيست چه قبل از دنيا چه در دنيا چه در برزخ چه در قيامت هر چيزي سببي دارد از آن راه بايد انجام بشود منتها اسباب فرق مي‌كند آنچه را كه ما در دنيا سبب مي‌دانستيم اين مقطعي سبب است ولي آنجا اين سببيّت را از دست مي‌دهد مثلاً ما خيال مي‌كنيم كه آب آن است كه خنك باشد يا آب مثلاً يك حدّ متوسّطي از برودت را دارد مي‌گوييم «باردٌ» خب اگر ما در منطقه سردسير زندگي بكنيم بله آب سرد است در منطقه گرمسير زندگي بكنيم آب گرم است اين طور نيست كه حرارت و برودت, ذاتي آب باشد كه تا هوا چطور باشد. ما خيال مي‌كنيم كه انسانْ وزين است و وزني دارد و سنگين است قبل از اينكه مسئله جاذبه و خروج از مدار جاذبه و رفتن به فضاي بي‌وزني و اينها كشف بشود بشر خيال مي‌كرد كه وزن داشتن و سنگين بودن ذاتي يك جسم است بعد معلوم ‌شد كه در اثر فشار جوانب است كه انسان احساس ثِقل مي‌كند وقتي از مدار جاذبه رفت بالا در جاي ديگر رفت وزني ندارد پس اين‌چنين نيست كه وزن داشتن و سنگين بودن ذاتي جسم باشد اگر در اين فضا زندگي كرديم آثارش اين است شرايطش اين است در جاي ديگر زندگي كرديم شرايط ديگر است اما نظام عالَم نظام علّت و معلول است در بهشت علّت و معلولهايش فرق مي‌كند در جهنم علّت و معلولهايش فرق مي‌كند ولي اين‌چنين نيست كه اگر كسي را بخواهند بسوزانند با هر چيزي بسوزانند, نه ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾[19] لازم است يا اگر كسي را بخواهند بنوازند با هر چيزي مي‌شود نواخت, نه خير, ﴿خَيْرٌ مُّسْتَقَرّاً وَأَحْسَنُ مَقِيلاً خواهد بود.

فتحصّل كه نظام هستي بدون علت و معلول نيست گُتره و گزاف نيست منتها در هر زمان و زميني علّتها فرق مي‌كند ما مادامي كه در زير فشار جاذبه هستيم حتماً از جسم, سنگيني تراوش مي‌كند لازمهٴ او همين است از اينجا كه بيرون رفتيم مي‌بينيم نه وزني نداريم ما مادامي كه در دنيا هستيم مي‌شود كسي مالك باشد ديگري مملوك باشد از ديگري غصب بكند بر ديگري حمل بكند و مانند آن, وقتي وارد صحنه قيامت شديم مي‌بينيم نه آنجا جز حق چيز ديگري حاكم نيست ﴿الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ﴾ اين از آن غرر آيات است سخن از آسمان و زمين نيست سخن از حق بودن مِلك است در دنيا اين طور نيست غصب هم راه دارد سرقت هم راه دارد.

اين از غرر بيانات وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) است شما اين حرف را حتماً در نهج‌البلاغه نگاه كنيد چرا مال حرام بي‌بركت است؟ براي اينكه مال ديگري است مال آدم كه نيست, حضرت فرمود بعضي از علمها هم علم بي‌بركتي است فرمود ما درِ خانهٴ علميم خب حالا اگر كسي بخواهد وارد بيت‌العلم بشود بايد از بابش وارد بشود ديگر فرمود ما اهل بيت درِ علميم از اين در بايد وارد شد خدا هم فرمود: ﴿وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِن أَبْوَابِهِا[20] اگر كسي وارد خانه علم شد ولي از درِ اهل بيت وارد نشد «سُمّي سارقاً»[21] اين درس خوانده است ولي دزد است اين چه حرفي مي‌خواهد بگويد؟! منهاي اهل بيت كسي وارد حرم علمِ پيغمبر بشود علم قرآن بشود بله ممكن است كه درس هم بخواند و تفسير هم بنويسد اما «سُمّي سارقاً» علمِ سرقتي خب معلوم مي‌شود اثر ندارد ديگر اين خيلي پيام دارد ما خيال مي‌كنيم كه همه‌اش فرش و در و ديوار غصب مي‌شود نه خير, علم هم علمِ غصبي است مثلاً كسي سي چهل سال زحمت كشيده تلاش و كوشش مي‌كند تا كيفيت سرقت و اختلاس را ياد بگيرد بعد هم مال را به اختلاس مي‌برد اين هم محصول كار اوست اما مال, مال مسروقه است اين مال مسروق بي‌بركت است درسها هم همين طور است علمها هم همين طور است اين را حتماً مراجعه كنيد به نهج‌البلاغه.

پرسش: كسي تلاش كند با تلاش عقلي خودش به مطالب عرفاني و ديني مي‌رسد.

پاسخ: بالأخره با راهنمايي قرآ‌ن و عترت است ديگر, اگر ـ معاذ الله ـ بگويد «حسبنا كتاب الله»[22] اين هم «سُمّي سارقاً» اگر ـ معاذ الله ـ اين عقيده را نداشته باشد كه «إنّي تارك فيكم الثقلين»,[23] «سُمّي سارقاً» اين خيلي حرف بلندي است كه فرمود خدا در قرآن فرمود: ﴿وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِن أَبْوَابِهِا ما درِ اين علميم اگر كسي از راه ما چيزي را ياد نگيرد «سُمّي سارقاً» خب اين سرقت در معاد راه ندارد.

پرسش:

پاسخ: علمِ حق ديگر; علمي كه انبيا آوردند اما سِحر و شعبده و اينها ديگر علم نافع نيست اينكه ما در نمازها در تعقيبات هم علم نافع را از خدا مي‌خواهيم هم به خدا از علمِ غير نافع پناه مي‌بريم «أعوذ بك مِن علمٍ لا يَنفع»[24] همين است ديگر, يك وقت است علم در جوهره خود, نافع نيست مثل سِحر و شعبده و جادو و طلسم و امثال ذلك كه اصلاً اين علم, علم نافعي نيست يك وقت است علم در جوهره خود نافع است فقه است فلسفه است تفسير است كلام است اينها علمي است كه في‌نفسه نافع است ولي به حال اين عالِم نافع نيست براي اينكه سرقتي است خب حالا چرا مال مردم را آدم بگيرد بي‌بركت است چون مال او نيست از در وارد نشده از ديوار وارد شده گرفته خب مالِ سرقتي است «سُمّي سارقاً» ؛ «أعوذ بك مِن علمٍ لا يَنفع» شامل اين گونه از مصاديق هم مي‌شود ولي در قيامت خبري از اين علمها و اعمال و اينها نيست ﴿الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ﴾ آنجا مگر جاي سرقت است آنجا مگر جاي خلاف است آنجا مگر جاي تعدّي است؟! اصلاً در آنجا گناه ممكن نيست در آنجا تعدّي ممكن نيست ﴿لاَ ظُلْمَ الْيَوْمَ[25] اين ﴿لاَ ظُلْمَ الْيَوْمَ نفي جنس است ديگر آنجا تعدّي اصلاً راه ندارد پس هر مِلك و مُلكي در قيامت هست حق است گاهي اين ﴿الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ﴾ وارد شده گاهي هم نه, دارد ﴿الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ آنجا هم ﴿الْمُلْكُ﴾ كه الف و لامش مي‌تواند الف و لام عهد باشد ناظر به مُلك حق است آنجا هيچ راه براي تعدّي و بطلان ندارد مُلك, مُلك حق است (يك) و مالك و مَلكش الله است (دو) اين از غرر آيات است كه فرمود: ﴿الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ﴾ در بعضي از آيات البته سخن از حق نيست اما خب آن الف و لامش مي‌تواند عهد باشد آيه شانزده سورهٴ مباركهٴ «غافر» اين است كه ﴿يَوْمَ هُم بَارِزُونَ لاَ يَخْفَي عَلَي اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْ‏ءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ﴾, ﴿الْمُلْكُ﴾ براي چه كسي است امروز؟ ﴿لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ﴾. الْمُلك الحق منحصراً از آنِ خداست اما مُلكهايي كه در اختيار ديگران است ممزوج از حق و باطل است. در قيامت ﴿لاَ تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً﴾[26] هيچ كسي مالك چيزي نيست هم آنجا از نظر مِلك و مُلك منحصر در حق است هم از نظر مالك و مَلك منحصر در خداست كه او ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾[27] است, «مَلك يوم الدين» است پس در آنجا مِلك و مُلك غير حق يافت نمي‌شود مالك و مَلكي هم غير از خدا يافت نمي‌شود.

فتحصّل چه قبل از دنيا چه در دنيا چه بعد از دنيا, نظام, نظام علّت و معلول است گُتره و گزاف نيست منتها علل فرق مي‌كند اسباب فرق مي‌كند شرايط فرق مي‌كند بعضي از جاهاست كه اثر دارد چون محدوده خاص است اما ذاتيِ به اين معنا كه اين شيء في أيّ زمانٍ و زَمَنٍ اين اثر را دارد اين كار آساني نيست كه ما بگوييم ذاتي جسم اين است كه سنگين باشد نه خير اين ضرورت بشرط المحمول است نه ضرورت ذاتي, جسم مادامي كه زيرمجموعه دستگاه جاذبه است بله سنگين است خب.

فرمود: ﴿وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً مِنَ الْمُجْرِمِينَ وَكَفَي بِرَبِّكَ هَادِياً وَنَصِيراً﴾ او شما را هدايت كرده مؤمنين را هم هدايت كرده نصرت هم عطا كرده نصرت هم عطا مي‌كند شما چه مشكل داريد مقداري كه تلاش و كوششتان را ذات اقدس الهي ببيند كه شما خوب امتحان داديد بعد ﴿نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرَي[28] مي‌شود به آساني اين بار را مي‌بريد ﴿فَأَمَّا مَنْ أَعْطَي وَاتَّقَي ٭ وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَي ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَي﴾[29] خيلي از افرادند كه زندگي ساده را خيلي با سهولت تحمل مي‌كنند بارهاي سنگين را خيلي به سهولت مي‌برند اين براي اينكه ﴿فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَي وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) آن بار سنگين را با تَيسير الهي پشت‌سر گذاشت كه فرمود: ﴿وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي[30] فرمود بالاتر از آن به ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرَي نه كار را براي تو آسان مي‌كنم تو را آن قدر مقتدر مي‌كنم كه به آساني كار را انجام بدهي نه «نيسّر الامور لك» بلكه «نُيسّرك للامور» اين خيلي فرق دارد با آنچه به موساي كليم دارد براي ما همين كه ﴿يَسِّرْ لِي أَمْرِي باشد كافي است اما «يسّرني» يا «يسّرنا للامور» آن يك مقام شامخ است شامل پيغمبر شده فرمود: ﴿نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرَي نه «نيسّر الامور لك» تو به قدري قوي هستي كه به آساني كار انجام مي‌دهي نه در كار تصرّف مي‌كنم كه كار را براي شما كوچك بكنم تو را آسان مي‌كنم كه كار را انجام بدهي نه اينكه كار را براي تو آسان مي‌كنم تو همين حدّي كه هستي باشي من در تو تصرّف مي‌كنم نه در كار, يك وقت در كار تصرّف مي‌كنند همه مقدّماتش را فراهم مي‌كنند كار براي آدم آسان مي‌شود يك وقت در خود انسان تصرّف مي‌كنند اين را بالا مي‌آورند به آساني كار انجام مي‌دهند. ﴿لِلْيُسْرَي يعني «للخصلة اليسريٰ» اما درباره حضرت موساي كليم كه عرض كرد خدايا! ﴿يَسِّرْ لِي أَمْرِي يعني كار را براي من آسان بكن خيلي فرق است تازه موساي كليم از خدا خواست ولي خدا به حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ[31] آن تفاوتش اين است كه موساي كليم خواست اما درباره پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عطاي ابتدايي است اما در مسئله تيسير يك وقت بايد كار را سبك بكنند به دست آدم بدهند بارِ سبكي را به آدم بدهند يك وقت انسان را بالا مي‌آورند وزين مي‌كنند كه خودش مي‌تواند اين بار را به آساني ببرد فرمود: ﴿نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرَي[32].

فرمود اين اصل هست ما براي هر پيامبري دشمن قرار داديم براي آزمون در سورهٴ مباركهٴ «حج» گذشت ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّي أَلْقَي الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ﴾[33] شيطان نمي‌گذارد اهداف انبيا(عليهم السلام) پياده بشود اين هست بنابراين هم جامعه هم مردم هم امّت بايد تلاش و كوشش كنند مبارزه كنند هم رهبران الهي بايد تلاش و كوشش كنند و صابر و بردبار باشند.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 18.

[2] . سورهٴ تكوير, آيهٴ 1.

[3] . سورهٴ تكوير, آيهٴ 2.

[4] . سورهٴ حديد, آيهٴ 13.

[5] . سورهٴ تحريم, آيهٴ 8.

[6] . الميزان, ج15, ص201.

[7] . الكافي, ج3, ص232.

[8] . الميزان, ج15, ص207.

[9] . سورهٴ مريم, آيات 73 و 74.

[10] . سورهٴ مائده, آيهٴ 15.

[11] . سورهٴ انعام, آيهٴ 112.

[12] . سورهٴ نوح, آيهٴ 26.

[13] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 22.

[14] . الطرائف, ج2, ص432.

[15] . الميزان, ج15, ص44.

[16] . الميزان, ج15, ص205.

[17] . سورهٴ بلد, آيهٴ 4.

[18] . نهاية الأرب في فنون الأدب, ج5, ص272.

[19] . سورهٴ بقره, آيهٴ 24; سورهٴ تحريم, آيهٴ 6.

[20] . سورهٴ بقره, آيهٴ 189.

[21] . نهج‌البلاغه, خطبهٴ 154.

[22] . مسند احمد ج1, ص325; الصحيح (البخاري), ج5, ص138.

[23] . عيون اخبارالرضا, ج2, ص30 و 31.

[24] . كنزالفوائد, ج1, ص385.

[25] . سورهٴ غافر, آيهٴ 17.

[26] . سورهٴ انفطار, آيهٴ 19.

[27] . سورهٴ فاتحةالكتاب, آيهٴ 4.

[28] . سورهٴ اعليٰ, آيهٴ 8.

[29] . سورهٴ ليل, آيات 5 ـ 7.

[30] . سورهٴ طه, آيهٴ 26.

[31] . سورهٴ شرح, آيهٴ 1.

[32] . سوره اعلی، آيهٴ 8.

[33] . سورهٴ حج, آيهٴ 52.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق