اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَيَقُولُ أَأَنتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبَادِي هؤُلاَءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِيلَ (17) قَالُوا سُبْحَانَكَ مَا كَانَ يَنبَغِي لَنَا أَن نَّتَّخِذَ مِن دُونِكَ مِنْ أَوْلِيَاءَ وَلكِن مَّتَّعْتَهُمْ وَآبَاءَهُمْ حَتَّي نَسُوا الذِّكْرَ وَكَانُوا قَوْمَاً بُوراً (18) فَقَدْ كَذَّبُوكُم بِمَا تَقُولُونَ فَمَا تَسْتَطِيعُونَ صَرْفاً وَلاَ نَصْراً وَمَن يَظْلِم مِنكُمْ نُذِقْهُ عَذَاباً كَبِيراً (19) وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَيَمْشُونَ فِي الْأَسْوَاقِ وَجَعَلْنَا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَتَصْبِرُونَ وَكَانَ رَبُّكَ بَصِيراً (20)﴾
تحقق كيفر اخروي كافران و وعدههاي بهشتي مؤمنان
بعد از اينكه برهاني بر توحيد و نفي شرك اقامه فرمود و بعد از اينكه جريان وحي و نبوّت و رسالت را تبيين فرمود با مشركان چنين خطاب ميكند كه نتيجه تلخ كفرِ اعتقادي و سيّئات عمليِ شما جهنّمي است كه اگر شما را از دور ببيند شما صداي زفير آن را ميشنويد ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَزَفِيراً﴾[1] در قبال شما مردان الهي هستند كه وارد جنّت الْخُلد ميشوند و اين وعدهاي است كه خدا به متّقيان داد عدّهاي از خداي سبحان مسئلت ميكنند كه اين وعده را انجاز كند هم مؤمنان در ذكر سحرهايشان از خدا مسئلت ميكنند ﴿رَبَّنَا وَآتِنَا مَا وَعَدْتَّنَا عَلَي رُسُلِكَ﴾[2] هم فرشتهها به خدا عرض ميكنند وعدهاي كه به مؤمنان داديد اِنجاز كنيد ﴿رَبَّنَا وَأَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدتَّهُمْ﴾[3] هم ملائكه از خدا درخواست انجاز وعد دارند هم مؤمنان لذا فرمود اين جنّت ﴿كَانَ عَلَي رَبِّكَ وَعْداً مَسْؤُولاً﴾[4].
بيان انواع محاكمه اخروي كفار و معبودان آنها در قرآن
آنگاه ميفرمايد كافر در قيامت در چند محكمه محاكمه ميشود تا هيچ بهانهاي براي او نباشد بعد مشخص بشود كه تنها عامل انحراف اين كافر و شرك اين كافر يا سيّئه اين كافر, سوء رفتار خود اوست و لاغير هيچ كس مسئول محروميّت افراد نيست مگر خود آن افراد.
در چند محكمه قرآن كريم محاكمه اينها را بازگو ميكند در يك محكمه اينها بهانه ميآورند كه شيطان ما را گمراه كرد وسوسه كرد ما را فريب داد محكمهاي تشكيل ميشود شيطان يك طرف تبهكاران يك طرف گفتگو بين شيطان و تبهكاران است اين تبهكاران و گنهكاران در آن محكمه محكوم ميشوند. در يك محكمه بين مستضعفان و مستكبران محاكمه ميشود مستضعفان ميگويند مستكبران ما را منحرف كردهاند در آن محكمه مستكبر يك طرف مستضعف يك طرف گفتگو و احتجاجات برقرار ميشود در آن محكمه هم مستضعف محكوم ميشود براي اينكه مستضعف ميگويد مستكبران ما را گمراه كردند مستكبران ميگويند كه انبيا آمدند براي همه ما، عقل بود براي همه ما، فطرت بود براي همه ما، چطور حرف انبيا را گوش نداديد حرفهاي ما را گوش داديد در نتيجه قرآن كريم ميفرمايد هم مستكبر هم مستضعف هر دو گرفتار جهنماند يك وقت استضعاف به معناي ظلم و تحميل اقتصادي آنهاست آن يك مطلب ديگري است كه مستكبر محكوم است يك وقت استضعاف فكري است يعني مستكبران, مستضعفان فكري را به دنبال خودشان جذب ميكنند در آن محكمه هر دو محكوماند. در محكمه سوم بين عابدان و معبودان بين مشركان و آلهه اينها محاكمه ميشود آلهه اينها اگر از سنخ ملائكه باشند از سنخ قدّيسين بشر باشند در اين محكمه حضور دارند اما اگر سنگ و چوب و گِل و امثال ذلك باشد در محكمه ابليس آنجا محاكمه ميشوند چون خود چوبها مشركان را دعوت نكردند كه ماها را بپرستيد در حقيقت شياطين اينها را وادار كردند كه اصنام و اوثان را بپرستند.
محاكمه بتپرستان با احضار معبودان آنها در قيامت
پس بتها دو قسماند يك سلسله بتهاي سنگ و گلاند كه اينها در محكمه با ابليس حضور دارند يك سلسله بتهاي قدّيسين از فرشتهها و بشرند كه يك عدّه فرشتهها را به عنوان بنات الله قبول كردند و پرستيدند يك عدّه قدّيسين بشر را مثل عزير را مثل مسيح(سلام الله عليه) را پرستيدند[5] در اين مورد كه قدّيسين از فرشتهها و بشر معبود شدند قرآن كريم در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» كه محلّ بحث است محكمه تشكيل ميدهد.
در آيهٴ هفده سورهٴ «فرقان» ميفرمايد در معاد، خداوند اين وثنيها و بتپرستها را محشور ميكند ﴿وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ﴾ (يك)، ﴿وَمَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ (دو) آن معبودها را هم محشور ميكند يعني آن ملائكه را عزير را عيسي(سلام الله عليهما) را اينها را محشور ميكند معبودها را يك طرف عابدها را يك طرف محكمه تشكيل ميدهد آن وقت در حضور اين عابدها از معبودها سؤال ميكند شما اينها را گمراه كرديد شما اينها را به خودتان دعوت كرديد شما اينها را به پرستش خودتان فرا خوانديد ﴿فَيَقُولُ﴾ يعني خدا ميفرمايد آن حاشر همان كسي كه اينها را محشور كرد ميفرمايد: ﴿وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ﴾ اين التفات از تكلّم به غيبت است يعني «يوم نحشرهم» ما اينها را محشور ميكنيم. آن حاشر خداي سبحان است خداوند در آن روز به عنوان داور نهايي، عابد و معبود را در محكمه جمع ميكند به معبودها ميفرمايد: ﴿أَأَنتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبَادِي هؤُلاَءِ﴾ همينها كه اينجا قرار دارند اين بتپرستها را شما گمراه كرديد ﴿أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِيلَ﴾ يا اينها خودشان گرفتار ضلالت و گمراهي شدند شما مقصّريد يا اينها مقصّرند بتپرستي معلوم شد كه باطل است براي اينكه ﴿دِينَهُمُ الْحَقَّ﴾[6] آن روز روشن ميشود توحيد آن روز روشن ميشود. به اين بتپرستها با چهار ضمير غايب و يك اسم اشاره, اشاره شده است كه اينها خيلي دور نيستند فرمود: ﴿وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ﴾ يعني اين بتپرستها را ﴿وَمَا يَعْبُدُونَ﴾ اين ﴿مَا﴾ يعني معبودها ﴿يَعْبُدُونَ﴾ ضمير جمع غايب است كه باز به بتپرستها برميگردد ﴿أَأَنتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبَادِي هؤُلاَءِ﴾ كه اين اسم اشاره به بتپرستهاست ﴿أَمْ هُمْ﴾ كه باز ضمير است كه اشاره است به بتپرستها ﴿ضَلُّوا﴾ ضمير مذكّر جمع سالم به همين بتپرستها برميگردد پس چهار ضمير است با يك اسم اشاره. خب در اين محكمه خداي سبحان حاشر است و قاضي و داور، طرفين را دعوت كرد به معبودها يعني اين ملائكه و قدّيسين بشر ميفرمايد شما اين بتپرستها را گمراه كرديد يا خودشان گمراه شدند آنها قبل از اينكه جواب اين سؤال را بدهند عرض ادب ميكنند تسبيح ميكنند ﴿قَالُوا سُبْحَانَكَ﴾ تو منزّه از آن هستي كه شريك داشته باشي مبرّاي از آن هستي كه مَثيل داشته باشي ما به تسبيح تو معتقديم ﴿قَالُوا سُبْحَانَكَ﴾ نه تنها ما اين كار را نكرديم اصلاً حق نداشتيم چنين كاري بكنيم ما خودمان غير تو را نميپرستيم آن وقت ديگري را به خودمان دعوت ميكنيم ﴿مَا كَانَ يَنبَغِي لَنَا أَن نَّتَّخِذَ مِن دُونِكَ مِنْ أَوْلِيَاءَ﴾ اوليا بالقول المطلق ممنوع است هر جا اوليايي هستند بايد اولياءالله باشند تحت ولايت تو باشند ما چنين كاري نكرديم و چنين حقّي نداريم ما خودمان بنده توايم چگونه ديگران را به بندگي دعوت ميكنيم.
تفاوت معني ﴿لا يَنْبَغِي﴾ در قرآن و فقه
﴿مَا كَانَ يَنبَغِي لَنَا﴾ اين ﴿يَنبَغِي﴾ در قرآن معمولاً در موارد حتمي به كار برده ميشود در بعضي از روايات ما هم همين است.
اين اصطلاح قرآني و روايي غير از اصطلاح فقهي است در فقه وقتي فقيهي ميگويد كه «ينبغي» يا «لا ينبغي» از حدّ استحباب و كراهت بالاتر نميرود اما نبايد اصطلاح فقهي را با اصطلاح روايي يا قرآني خلط كرد اگر در آيهاي در روايتي گفته شد «ينبغي» يا «لا ينبغي» نميشود استحباب را فهميد يا كراهت فهميد اگر فرمود: ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ القَمَرَ﴾[7] يعني اصلاً شمس حق ندارد كسي به او اجازه نميدهد بنابراين اصطلاح «ينبغي» يا «لا ينبغي» در قرآن و روايات غير از اصطلاح اين دو كلمه است در فقه ﴿مَا كَانَ يَنبَغِي﴾ ما اصلاً چنين حقّي نداريم نه براي ما مكروه است براي ما حرام بيّن است ﴿مَا كَانَ يَنبَغِي لَنَا أَن نَّتَّخِذَ مِن دُونِكَ مِنْ أَوْلِيَاءَ﴾ ما خودمان بنده توايم برده توايم چگونه ديگري را به خودمان دعوت ميكنيم اينچنين نيست خب پس
انحرافات معرفتي و تقليد از گذشتگان، منشأ بتپرستي
منشأ انحراف اينها چه شد يك سلسله انحرافات معرفتي است كه در آيات ديگر ذكر شده يك سلسله انحرافات عملي است و انگيزهاي نه انديشهاي كه در اين آيات مطرح است يك جهت انحراف براي جاهلانِ از وثنيهاست (يك) يك جهت انحراف در معرفتشناسي براي پژوهشگران و به اصطلاح عالمان آنهاست (دو) يك جهت مشتركي بين عالم و جاهل هست (سه) آن جهت معرفتشناسي كه سبب انحراف جاهلان و مقلّدان است همين تقليد كور از گذشتگان كه ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ﴾[8], ﴿مُقْتَدُونَ﴾[9] و مانند آن. افراد جاهل اينها به تبار و نيايشان اقتدا ميكنند چه در تصديق چه در تكذيب آنجا كه ميخواهند بگويند آري ميبينند كه نياكانشان گفتند آري يا نه, آنجا كه ميخواهند بگويند نه ميبينند نياكانشان گفتند نه يا نه, وقتي از آنها سؤال ميكني چرا بتپرستيد ميگويند ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ﴾ يا ﴿مُقْتَدُونَ﴾ وقتي بگويند بياييد به سراغ توحيدي كه انبيا دعوت ميكنند ميگويند ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾[10] پدران ما كه نكردند ما هم نميكنيم پس سلب و اثبات اينها, ايجاب و نفي اينها, قبول و نكول اينها, تصديق و تكذيب اينها در مدار حرفهاي گذشتگان است هر دو را قرآن كريم نقل كرده است آنجا كه تصديق ميكنند ميگويند چون پدران ما گفتند آنجا كه تكذيب ميكنند ميگويند چون پدران ما نگفتند آنجا كه تصديق ميكنند ميگويند ﴿إِنَّا وَجَدْنَا﴾ آنجا كه تكذيب ميكنند ميگويند ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا﴾ اين كار جاهلان تقليدي است در معرفتشناسي.
خلط بين تكوين و تشريع، مشكل جاهليت كهنه و جديد
محقّقان آنها كه به زعم خود اهل تحقيقاند اينها بين تكوين و تشريع خلط ميكنند ميگويند بتپرستي حق است چرا براي اينكه اگر باطل باشد خدا قدرت مطلق دارد بايد جلوي ما را بگيرد و جلوي ما را نگرفته اگر ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْءٍ﴾[11] اگر خدا ميخواست كه ما بتپرست نباشيم خب جلوي ما را ميگرفت ديگر اين خلط بين تكوين و تشريع در خيلي از فضاها هست قرآن كريم ميفرمايد بله قدرت خدا مطلق است خدا اگر ميخواست جلوي شما را ميگرفت اما خدا شما را آزاد گذاشته ببيند كه ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً﴾[12], ما اصلاً شما را مختار قرار داديم براي اينكه بيازماييم تا تكامل روشن بشود اگر ما بخواهيم در هر جا جلوي شما را بگيريم كه كمال نيست انتخاب نيست.
همين توهّم جاهليّت كهن در جاهليّت جديد هم هست شما ميبينيد خيليها به اين عبارت از آيةالكرسي تمسّك ميكنند ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[13] خب ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ يعني تشريعاً؟! اينكه ـ معاذ الله ـ ميشود اباحهگري اگر ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ يعني اجباري نباشد امر به معروفي نهي از منكري نباشد تعزيري نباشد حدودي نباشد بگير و ببندي نباشد هر كه هر كاري بخواهد بكند اين ميشود اباحهگري اينكه ديگر دين نشد اين ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ براي تكوين است يعني خدا شما را آزاد خلق كرده اين هم جهنم اين هم بهشت هر كدام ميخواهيد برويد, برويد اما به شما ميگويند نرويد طرف جهنم جلوي شما را ميگيرند مثل اينكه ميگويند اينجا خطر دارد پايانش كارتنخوابي است اعتياد براي شما خطر دارد نرويد به دنبال اين. پس ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ كه گروهي به آن تمسّك ميكنند براي اباحهگري همان طرز تفكّر جاهليّتي است كه مشركان داشتند گفتند ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا﴾[14] خب اگر بتپرستي بد باشد خدا كه قادر است جلوي ما را ميگيرد اينها خدا را به عنوان واجبالوجود قرار دارند (يك) به عنوان خالق كل قبول دارند (دو) به عنوان مدير كل و ربّالأرباب و اله الآلهه قبول دارند (سه) اما ربوبيّت جزئي را به اشخاص و ملائكه و امثال ذلك ميدهند (چهار) شركشان در بخش چهارم است كه گرفتار ارباب متفرّقهاند ضرر و نفع, شفا و مرض رزق امنيت آرامش ارزاني و گرامي هواي باراني و امثال باراني را از اين بتها ميطلبند خب اگر كسي چنين توهّمي بكند كه چون خدا قادر است و جلوي ما را نگرفته پس اين كار مقبول خداست اين خلط تكوين و تشريع است و قرآن كريم هم پاسخش را داد كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» [آيهٴ 148] و امثال ذلك[15] گذشت.
بيان علّت محاكمه مخلوقين و تفاوت ابليس با شيطان
پرسش: با اينكه خدا آگاه است سؤال كردن چه معنايي دارد؟
پاسخ: محاكمه است ديگر براي اينكه روشن بشود ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾[16] نه امتحان با علم خداي سبحان مخالف است نه محاكمه, محاكمه براي اينكه اين شخص معلوم بشود كه معذور نبود در گناه و اگر محاكمه نشود ميگويند ما معذور بوديم ديگر.
پرسش: آيا شيطان و ابليس يكي هستند؟
پاسخ: نه شيطان اعم از ابليس است ابليس آن شخص معهودِ واحد است ﴿شَيَاطِينَ الإِنْسِ وَالجِنِّ﴾[17] متعدّدند شيطان بر شيطان انسي بر شيطان جنّي هم اطلاق ميشود ولي ابليس همان موجود واحد است كه از خدا درخواست بقا ﴿إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ كرده است كه خدا فرمود: ﴿فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِينَ ٭ إِلَي يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ﴾[18].
حضور معبودان و عابدان گمراه در محكمه الهي
پرسش: در اين محاكمه همه حضور دارند يا بعضيها؟
پاسخ: نه, بتپرستان حضور دارند چون ميگويد شما اينها را به خودتان دعوت كرديد يا اينها خودشان گمراه شدند. در مسئله بتپرستي حساب ديگر است در مسئله استضعاف و استكبار حساب ديگر است در مسئله مطلق گناهان كه هر كسي گناه كرده ميگويد شيطان مرا وسوسه كرده حساب ديگر است در اين محكمه عابد و معبود حضور دارند ﴿قَالُوا سُبْحَانَكَ﴾ تو منزّه از آن هستي كه شريك داشته باشي اصلاً شريك نداري (يك) ما هم حق نداريم و حق نداشتيم كه غير تو را وليّ قبول كنيم (دو) ما خودمان برده و بنده تو هستيم ملائكه حرفشان اين است قدّيسين بشر حرفشان اين است ﴿مَا كَانَ يَنبَغِي لَنَا أَن نَّتَّخِذَ مِن دُونِكَ مِنْ أَوْلِيَاءَ﴾ اين ﴿كَانَ﴾ كه منفي است هم بالكل ريشه هر گونه استحقاق را ميزند.
تبيين نكته مشترك انحراف كافران و جهات مقصريّت آنان
خب بنابراين از نظر معرفتشناسي, مشركان دو قسم بودند آن جهله اينها گرفتار تقليد باطل بودند آن علما و محقّقانشان به اصطلاح داعيهدارانشان مبتلا به خلط بين تكوين و تشريع بودند لكن جامع مشترك بين دو گروه همين حبّ دنيا و غفلت از ياد خدا و غفلت از آن لايه اصلي نفس و امثال ذلك است اينها يعني قدّيسين از بشر و همچنين فرشتهها به ذات اقدس الهي ميگويند كه اينها از چند لايه مقصّرند اولاً براهين توحيدي در عالم فراوان است و ثانياً شما نعمتهايي به پدران اينها داديد و نعمتهايي به خود اينها داديد اينها گذشته از اينكه حقشناسي نكردند, نعمت را به نقمت تبديل كردند شكر نعمت را به كفران نعمت تبديل كردند ياد نعمت را به نسيان تبديل كردند ياد ولينعمت را به خدافراموشي تبديل كردند همه اين كارها را كردند بنابراين اينها مجرم چند لايهاند ﴿وَلكِن مَّتَّعْتَهُمْ وَآبَاءَهُمْ﴾ اينها در خانوادههاي مُترف و مُسرف به بار آمدند ﴿حَتَّي نَسُوا الذِّكْرَ﴾ آن قدر در نعمت غرق بودند كه نعمت را به نقمت تبديل كردند شكر نعمت را به كفر نعمت تبديل كردند ياد ولي نعمت را به نسيان ولي نعمت تبديل كردند ياد خدا از يادشان رفته ﴿نَسُوا الذِّكْرَ﴾ ذكرِ مطلق ذكر خدا و ذكر نعمت ذكر ولينعمت همه اينها را كه قرآن فرمود, اينها فراموش كردند ﴿اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ﴾[19] خب انسان وقتي به ياد نعمت باشد شكر ميكند از اين بالاتر ﴿فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ﴾[20] به ياد ولينعمت بايد باشند اينها نه به ياد نعمت بودند نه به ياد ولينعمت بودند ﴿نَسُوا الذِّكْرَ﴾؛ اين را نعمت ندانستند شكر نكردند ولينعمت را به ياد نياوردند او را نپرستيدند ﴿حَتَّي نَسُوا الذِّكْرَ﴾.
پرسش:آيا نعمت ولايت مراد نيست؟
پاسخ: يكي از مصاديقش همين است وقتي توحيد باشد نبوّت هست ولايت هست قرآن هست عترت هست اما اگر ـ معاذ الله ـ اصلش را فراموش كردند اگر «لا إله الاّ الله» را كسي ـ معاذ الله ـ فراموش بكند «و أنا مِن شروطها»[21] را هم يقيناً فراموش ميكند.
تشبيه معامله معنوي دو گروه كافر و مؤمن به زمين بائر و دائر
﴿وَكَانُوا قَوْمَاً بُوراً﴾ اينها در اثر اترافي كه داشتند اسرافي كه داشتند نازپردِ بيجاي تنعّم بودند اينها يك ملّت بائري بودند. قرآن كريم يك عدّه را زنده ميداند يك عدّه را مرده يك عدّه را جزء بائر ميداند يك عدّه را جزء دائر. اصل جريان را قرآن كريم به اين صورت ياد ميكند كه ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾[22] خدا شما را در يك سرزمين دائري به عنوان يك شجرهٴ طوبا پروراند و آبياري كرد بقيه را داد دست خود شما البته بلا تفويضٍ به شما گفت اين هم آب حيات است اين هم معرفت است اين هم باغبان است به نام وحي و نبوّت و امامت و خلافت و رسالت و ولايت و اينها همه چيز را فرموده, شما اين حيات را به ممات تبديل كرديد دائر را بائر كرديد و شما يك ملّت بائر شديد همان طوري كه زمين گاهي دائر است گاهي بائر زمينه زندگي هم گاهي دائر است گاهي بائر, تجارت و كسب هم گاهي دائر است گاهي بائر, بائر يعني هالك، جهنم را ميگويند ﴿دَارَ البَوَارِ﴾[23] يعني دارالهلاك زميني كه كشت و زرع نميشود آب ندارد محصول به بار نميآورد ميگويند اين بائر است يك سرزمين بائري است ملّت بائر هم همين است يعني ميوه نميدهد سنگلاخ است فرمود: ﴿وَكَانُوا قَوْمَاً بُوراً﴾ در قبال يك عدّه مردان دائرياند زمينهشان دائر است زمينشان دائر است در برابر اين گروه فرمود يك عدّه هستند كه ﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾[24] اينها منتظرند به انتظار يك داد و ستدي به سر ميبرند كه هرگز به هلاكت مبتلا نميشوند تجارت نافع است يك عدّه ﴿فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ﴾[25] بيان نوراني حضرت امام هادي(سلام الله عليه) اين بود كه «الدنيا سوق رَبِح فيها قومٌ و خَسِر آخرون»[26] دنيا يك داد و ستدي است ديگر براي اينكه انسان سرمايه عمر را ميدهد يك چيزي ميگيرد حالا يا با خدا و قرآن و عترت معامله ميكند يك چيزي ميدهد به حسب ظاهر يعني وقت صرف ميكند يك چيزي ميگيرد اما در حقيقت روح تجارت با خدا روح هِبه است نه داد و ستد زيرا عوض و معوّض هر دو را خدا برميگرداند اين طور نيست كه انسان چيزي به خدا بدهد و چيز ديگري را از خدا بگيرد بلكه آنچه را كه داد معالاضافه خدا برميگرداند عوض و معوّض هر دو را انسان ميبرد اگر با ابليس معامله كرد عوض و معوّض هر دو را او ميبرد اين طور نيست كه چيزي به آدم بدهد اگر چيزي به انسان بدهد مثل جويي است كه به اسب ميدهد تا اسب سواري بدهد اين اسب را تيمار ميكند جو ميدهد آب خنك هم به او ميدهد آب خنك هم روي بدنش ميمالد براي اينكه سواري بگيرد گفت ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ﴾[27] من احتناك ميكنم احتناك, كار آن سواركار مسلّط و مسلّمي است كه سوار بر اسب ميشود (يك) دهنه ميزند (دو) حنك و تحت حنك اين اسب را كاملاً در اختيار دارد (سه) اين را ميگويند احتناك شيطان بالصراحه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» گفت من سواري ميخواهم خب حالا اگر كسي با چنين سواركاري معامله كرد دو توبره جو گرفت اينكه عوض و معوّض نيست چون خودش توانش را در اختيار او قرار ميدهد اينچنين نيست كه اگر شيطان كام كسي را شيرين كرده چيزي به او داده اين نظير جويي است كه به اسب ميدهند عوض و معوّض هر دو را او ميبرد ولي اگر تجارتي با قرآن و عترت كرد عوض و معوّض هر دو را خدا به او برميگرداند [چون] آنها غنياند چيزي از ما نميخواهند عمر ما را كامل ميكنند به ما برميگردانند حيات ما را پررونق ميكنند به ما برميگردانند ميشود حياتِ خالد.
خب پس همان طوري كه زمينِ زندگي يا دائر است يا بائر زمينه زندگي هم بشرح ايضاً يا دائر است يا بائر تجارتها كسبها درس و بحثهاي حوزه و دانشگاه يا دائر است يا بائر يك عدّه ﴿كَانُوا قَوْمَاً بُوراً﴾ پايان امر دستشان خالي است يك عدّه ﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾[28] دستشان پر است يك عدّه ﴿فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ﴾[29] دستشان خالي است يك عدّه حيات و مماتشان نه تنها برايشان خوب است براي نظام خوب است براي كشور خوب است خب اين شهدا كسانياند كه ﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾ (يك) وقتي هم وارد يك سرزمين شدند خونشان كشور را پربركت و معطّر ميكند (دو) «طِبتم و طابت الأرض التي فيها دُفنتم»[30] از اين تجارت ﴿لَن تَبُورَ﴾ بهتر چه چيزي نشان داريد آدم طوري زندگي بكند كه وقتي هم كه مُرد يك كشور را زنده ميكند «طِبتم و طابت الأرض التي فيها دُفنتم» اين نشانه ﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾ است.
خلاصه عوامل گرفتاري مشركان در معرفتشناسي و انگيزه
فتحصّل كه جامعه شرك از نظر معرفتشناسي گرفتار دو خطر است از نظر انگيزه گرفتار يك امر مشترك است آن خطرهاي معرفتشناسي اين است كه مقلّدان را تقليدِ كور به جهنم برد آن مدّعيان تحقيق را خلط و مغالطه بين تكوين و تشريع به جهنم برد قدر مشترك بين اين دو گروه همين دنيازدگي است كه «حُبُّ الدنيا رأسُ كلِّ خطيئةٍ»[31] آن روز كه روز عدل و حق است فرمايش اين بزرگان در محكمه عدل الهي اين است كه خدايا هيچ كس اينها را گمراه نكرده اينها در اثر حبّ دنيا و تجمّلات دنيا و بهرهبري اترافي به اين دام افتادند ﴿لكِن مَّتَّعْتَهُمْ وَآبَاءَهُمْ حَتَّي نَسُوا الذِّكْرَ وَكَانُوا قَوْمَاً بُوراً﴾. منشأ فراموشي خدا و ياد قيامت همين اتراف است ديگر بخش انديشه را اينجا مطرح نميكنند بخش انديشه را جاي ديگر مطرح ميكنند خب يك انسان مُترف انسان متنعّم انساني كه همهاش در لذّت به سر ميبرد ديگر «يُنسي الآخرة» بيان نوراني حضرت هم همين است كه «إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ اثْنَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَي وَ طولُ الْأَمَلِ فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَي فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَيُنْسِي الآخِرَةَ».[32]
محاكمه شيطان با تبهكاران در قيامت
آنجا در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» آن محاكمهاي كه بين هر تبهكاري با ابليس مطرح بود آنجا گذشت در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» آنها گفتند كه شيطان ما را گمراه كرده است ذات اقدس الهي در آن محكمه ابليس را حاضر ميكند و آنها را هم حاضر ميكند فرمود: ﴿وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ﴾ اينها در قيامت ميگويند شيطان ما را گمراه كرده محكمهاي تشكيل ميشود شيطان يك طرف تبهكاران يك طرف اين تبهكار اعم از بتپرست و معصيتكار و امثال ذلك است اختصاصي به عابد و معبود ندارد اينها ميگويند شيطان ما را گمراه كرد شيطان ميگويد كه هيچ تقصيري از طرف من نيست من يك دعوتنامه نوشتم انبيا هم يك دعوتنامه نوشتند عقل و فطرت شما از درون با آن دعوتنامه انبيا موافق بود شما با داشتن عقل از درون با فطرت از درون, وحي و نبوّت و ولايت از بيرون آن دعوتنامه را جواب نداديد دعوتنامه مرا جواب داديد من كاري نكردم ﴿إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّكُمْ﴾ يعني وعد باطل ﴿فَأَخْلَفْتُكُمْ﴾ من با وعده دروغين شما را آوردم خداي سبحان و انبيا و اوليا با وعده راست شما را دعوت كردند ﴿وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم مِن سُلْطَانٍ إِلَّا أَن دَعَوْتُكُمْ﴾ من فقط وسوسه كردم وسوسه يك دعوتنامه است هيچ اجباري در كار نبود ﴿إِلَّا أَن دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلاَ تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنفُسَكُم﴾[33] امروز نه من به داد شما ميرسم نه شما به داد ما غرض اين است كه در اين محكمه شيطان هم خودش را تبرئه ميكند منتها ميگويد من گناه خودم را دارم اينكه در قرآن فرمود: ﴿لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَمِمَّن تَبِعَكَ﴾[34] بحث ديگري است «كلاهما في النار» اما شيطان مقصّر نيست كه كسي را گمراه بكند تا كسي بگويد شيطان باعث شده است خب شيطان دعوت ميكند در حدّ وسوسه نه بيش از آن اصلاً بيش از آن حق ندارد.
چگونگي محاكمه مستضعفان و مستكبران و عذاب مضاعف آنها
پرسش:
پاسخ: نه, ﴿مَّتَّعْتَهُمْ﴾ نعمت را, شما نعمت داديد آنجا به جاي اينكه از اين نعمت حُسن استفاده كنند در برابر نعمت شاكر باشند كفران نعمت كردند تو نعمت دادي آنها قدرداني نكردند تو محبّت كردي آنها حقشناسي نكردند تو لطف كردي آنها جفا كردند همين. در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» و امثال آن, آن جريان محاكمه بين مستضعف و مستكبر مطرح است . در سوره <سبأ> فرمود: ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَن نُؤْمِنَ بِهذا الْقُرْآنِ وَلاَ بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلَوْ تَرَي إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِندَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلَي بَعْضٍ الْقَوْلَ يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْلاَ أَنتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ﴾ مستضعفان به مستكبران ميگويند اين دنبالهروها به آن پيشروها ميگويند شما ما را گمراه كرديد آنگاه ﴿قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَنَحْنُ صَدَدْنَاكُمْ عَنِ الْهُدَي بَعْدَ إِذْ جَاءَكُم﴾ خب انبيا آمدند هم براي ما هم براي شما, حرفهاي آنها را هم ما شنيديم هم شما, ما چه تقصير داريم ما گفتيم بياييد انبيا هم گفتند بياييد شما دنبال ما آمديد حرف انبيا را گذاشتيد كنار ﴿بَلْ كُنتُم مُّجْرِمِينَ﴾ شما هم مثل ما مجرميد ديگر ﴿وَقَالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَروُا بَلْ مَكْرُ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ﴾[35] اين كارها را كرديد.
در بخشهاي ديگر كه اينها به خدا عرض ميكنند خدايا عذاب آنها را زياد كن خداي سبحان ميفرمايد: ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلكِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾[36] شما هم دوتا عذاب داريد آنها هم دوتا عذاب دارند منتها تحليل نكرديد چرا ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ﴾ براي اينكه شما هم گناه كرديد (يك) هم درِ خانه اهل بيت را بستيد (دو) شما اگر نرفته بوديد دنبال اموي و مرواني اينها كه درِ خانهشان بسته نميشد كه اينكه فرمود: ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلكِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾ همين است فرمود شما كه يك گناه نكرديد آنها دو گناه كردند شما هم دو گناه كرديد آنها معصيت كردند (يك) درِ خانه اهل بيت را بستند سقيفه را به جاي غدير نشاندند (دو) دو گناه كرديد شما هم همين دو گناه را كرديد شما هم معصيت كرديد هم اموي و مرواني و امثال اينها را تأييد كرديد ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلكِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾ شما چرا تحليل نميكنيد حساب نميكنيد.
خلاصه محاكم ثلاثه خداوند در قيامت در سور متعدد
خب پس سه محكمه است و سه محاكمه يك محكمه عمومي است كه هر تبهكاري ميگويد شيطان باعث شد در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» ميفرمايد شيطان ميگويد من كاري نكردم من وسوسه كردم انبيا و اولياي الهي هم دعوت كردند آنها دعوت صدق داشتند من دعوت كذب داشتم شما ميخواستي آنجا بروي يك محاكمه در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» و امثال «سبأ» است كه بين مستضعف و مستكبر است خدا ميفرمايد: ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلكِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾ خب شما رهبران الهي را گذاشتيد كنار به دنبال رهبران كفر و ضلال رفتيد شما دو گناه كرديد ديگر ﴿وَلكِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾ محاكمهاي هم بين عابد و معبود است كه در اين سورهٴ مباركهٴ «فرقان» مطرح است كه ذات اقدس الهي حق را به فرشتگان و حق را به قدّيسين بشر ميدهد فرمود: ﴿فَقَدْ كَذَّبُوكُم بِمَا تَقُولُونَ﴾ آن وقت خدا پرونده را با اين مختوم ميكند خطاب ميكند به بتپرستها ميفرمايد ديديد كه اين معبودها شما را دعوت نكردند شما به جاي اينكه نعمت را حقشناسي كنيد شكر كنيد كفران كرديد به جاي توحيد, شرك ورزيديد ﴿فَقَدْ كَذَّبُوكُم﴾ نگوييد كه اينها ما را گمراه كردند اينها كه شما را تكذيب كردند امروز هيچ كاري از شما برنميآيد نه بالاستقلال ميتوانيد مشكلتان را حل كنيد نه بالنصره
ناتواني معبودان در نصرت و دفع عذاب بتپرستان
فرق ولايت و نصرت اين بود يا فرق ولايت و شفاعت اين بود اگر كسي وليّ خودش باشد والي خودش باشد مشكل خودش را حل ميكند اما اگر كسي وليّ نباشد نه وليّ خودش باشد يا وليّ ديگري [بلكه] ناصر باشد يعني ديگري درصدد حلّ مشكل خود است انسان به او كمك ميكند اگر گفتند زيد وليّ عمرو است يعني همه كارهاي عمرو را اين زيد حل ميكند اما اگر گفتند زيد, ناصر عمرو است يعني بخشي از كارها را خود عمرو انجام ميدهد زيد او را كمك ميكند فرمود نه كسي وليّ شماست كه كلّ كارهاي شما را به عهده بگيرد نه كسي ناصر است كه بخشي از كارها را شما به عهده بگيريد بخشي از كارها را او. در اينجا بعضي از قرائتها به صورت فعل غايب است[37] كه اين به حسب ظاهر قدري اَنسب به نظر ميرسد يعني اين فرشتهها نه وليّ شمايند نه ناصر شما نه وليّاند كه همه كارهاي شما را انجام بدهند كه اين عذاب را از شما منصرف بكنند نه ناصرند كه بخشي از كارها را شما به عهده بگيريد آنها شما را كمك بكنند در صرف عذاب, اگر خطاب باشد چه اينكه هست معنايش اين است كه نه شما توان آن را داريد كه عذاب را از خود منصرف كنيد بالاستقلال, نه توان آن را داريد كه ديگري عذاب را از شما منصرف كند و شما كمك او باشيد ﴿فَمَا تَسْتَطِيعُونَ صَرْفاً﴾ يعني صرف عذاب ﴿وَلاَ نَصْراً﴾.
پرسش: بعضي اين ﴿صَرْفاً﴾ را به توبه معنا كردند.[38]
پاسخ: البته, يكي از مصاديقش اين است ديگر آن روز كه جا براي توبه نيست آن روز جا براي هيچ كاري نيست براي اينكه قيامت ظرف عمل نيست خب.
معناي ظلم از نظر اطلاق و مقام مخاطب
در اين بخشها فرمود: ﴿وَمَن يَظْلِم مِنكُمْ نُذِقْهُ عَذَاباً كَبِيراً﴾ البته اطلاق آيه شامل هر ظلمي ميشود چه ظلم اعتقادي چه ظلم اخلاقي چه ظلم عملي لكن قدر متيقّن در مقام تخاطب، همين مسئله شرك است چون با مشركان دارد سخن ميگويد كه ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾[39] اين مشركاني كه در همين سورهٴ مباركهٴ «فرقان» بحث آنها گذشت اينها به عنوان عابد و بتپرست وقتي آنجا حضور پيدا كردند قدر متيقّن در مقام تخاطب همان ظلم شركي است كه ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾ اما اطلاق آيه گذشته از اينكه قدر متيقّن را شامل ميشود موارد ديگر را هم در برميگيرد اين اصل كلي است كه ﴿وَمَن يَظْلِم مِنكُمْ نُذِقْهُ عَذَاباً كَبِيراً﴾ «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا».
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ فرقان،ٍ آيهٴ 12.
[2] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 194.
[3] . سورهٴ غافر، آيهٴ 8.
[4] . سورهٴ فرقان، آيهٴ 16.
[5] . سورهٴ توبه، آيهٴ 30.
[6] . سورهٴ نور، آيهٴ 25.
[7] . سورهٴ يس، آيهٴ 40.
[8] . سورهٴ زخرف، آيهٴ 22.
[9] . سورهٴ زخرف، آيهٴ 23.
[10] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 24؛ سورهٴ قصص، آيهٴ 26.
[11] . سورهٴ انعام، آيهٴ 148.
[12] . سورهٴ انسان، آيهٴ 3.
[13] . سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[14] . سورهٴ انعام، آيهٴ 148.
[15] . سورهٴ نحل، آيهٴ 35.
[16] . سورهٴ انفال، آيهٴ 42.
[17] . سورهٴ انعام، آيهٴ 112.
[18] . سورهٴ حجر، آيات 37 و 38؛ سورهٴ ص، آيات 80 و 81.
[19] . سورهٴ بقره، آيات 40، 47 و 122.
[20] . سورهٴ بقره، آيهٴ 152.
[21] . التوحيد (شيخ صدوق)، ص 25.
[22] . سورهٴ نوح، آيهٴ 17.
[23] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 28.
[24] . سورهٴ فاطر، آيهٴ 29.
[25] . سورهٴ بقره، آيهٴ 16.
[26] . تحف العقول، ص 483.
[27] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 62.
[28] . سورهٴ فاطر، آيهٴ 29.
[29] . سورهٴ بقره، آيهٴ 16.
[30] . مصباح المتهجد، ص 723.
[31] . الكافي، ج 2، ص 131.
[32] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 42.
[33] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 22.
[34] . سورهٴ ص، آيهٴ 85.
[35] . سورهٴ سبأ، آيات 31 ـ 33.
[36] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 38.
[37] . ر . ك: التفسير الكبير، ج 24، ص 444.
[38] . ر . ك: التفسير الكبير، ج 24، ص 444.
[39] . سورهٴ لقمان، آيهٴ 13.