اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا إِفْكٌ افْتَرَاهُ وَأَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جَاؤُوا ظُلْماً وَزُوراً (4) وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَي عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلاً (5) قُلْ أَنزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ كَانَ غَفُوراً رَّحِيماً (6) وَقَالُوا مَالِ هذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ لَوْلاَ أُنزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً (7) أَوْ يُلْقَي إِلَيْهِ كَنزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْهَا وَقَالَ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلاً مَّسْحُوراً (8) انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثَالَ فَضَلُّوا فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً (9) تَبَارَكَ الَّذِي إِن شَاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْراً مِّن ذلِكَ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَيَجْعَل لَّكَ قُصُوراً (10) بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ وَأَعْتَدْنَا لِمَن كَذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعِيراً (11)﴾
جامعه ايدهآل به نظر امام مجتبي(عليه السلام) در گرو علم صائب و عمل صالح
گرچه همه بركات به وسيله اهل بيت(عليهم السلام) است و ثواب همه درس و بحثها در درجه اول به ارواح مطهّره آنها ميرسد ولي بحثهاي امروز و ثواب بحثهاي امروز مخصوص وجود مبارك امام مجتبي و امام كاظم(سلام الله عليهما) است. قبل از ورود به بحث يك حديث نوراني از وجود مبارك امام مجتبي نقل كنيم كه مربوط به مسائل ديني و عملي ماست. مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) در كتاب قيّم كافي از وجود مبارك امام مجتبي(سلام الله عليه) نقل ميكند كه آن حضرت فرمود: «كونوا أوعية العلم و مصابيح الهديٰ»[1] به مؤمنان به شيعيان به همه جوامع بشري نصيحت ميكند ميفرمايد ظرف دانش باشيد و چراغ هدايت; جانتان ظرف اوهام و خيالات نباشد در ظرف دل معارف الهي را قرار بدهيد وِعاء علم باشيد.
از بيانات نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) استفاده ميشود كه دلها ظروف معارفاند حضرت در آن جريان كميل فرمود «يا كميلبنَ زيادٍ! إنّ هذه القلوبَ اوعيةٌ فخيرُها أوعاها»[2] دلها ظروف علوماند و بهترين دل آن قلبي است كه ظرفيّتش براي علوم و معارف بيشتر باشد «إنّ هذه القلوب اوعية فخيرها أوعاها» بر اساس همان بيان وجود مبارك امام مجتبي فرمود: «كونوا أوعية العلم» يعني وِعاء دانش باشيد دلهاي شما خالي نباشد كه گرفتار مضمون آيه ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾[3] باشد (يك) حرفهاي باطل, افسانه و خيالات را در دل جا ندهيد (دو) اين دل را ظرف معارف قرار بدهيد (سه) «كونوا أوعية العلم» لكن براي اينكه اين علم نافع باشد, مطابق اين علم باور داشته باشيد (اولاً) متخلِّق باشيد (ثانياً) عمل بكنيد (ثالثاً) جامعه را روشن كنيد (رابعاً) «و مصابيح الهديٰ»[4] چراغ هدايت باشيد. اگر چيزي روشن نباشد فضاي خود را و راه خود را نبيند هرگز توان روشنگري جامعه را هم ندارد اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾[5] ناظر به همين علمِ نافع است پس عصاره فرمايش امام مجتبي(سلام الله عليه) اين شد كه جامعه وقتي به علمِ صائب و عملِ صالح رسيد اين جامعه به مقصد ميرسد حالا وارد بحث بشويم.
دو تهمت بزرگ كفار به پيامبر و پاسخ خداوند به آنان
در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» كه در مكّه نازل شد مسائل اصلي دين يعني توحيد و وحي و نبوّت و معاد محور اصلي بحث است. مشركان از يك طرف, اهل كتاب از طرف ديگر هم درباره اسلام از نظر توحيد مشكل داشتند هم درباره وحي و نبوّت و هم درباره جريان معاد. بعد از اينكه فرمود: ﴿وَاتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً﴾[6] كه ناظر به مشركان است براي اينكه معلوم بشود ضمير به آنها برنميگردد اسم ظاهر آورده فرمود: ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ اين اختصاصي به كساني كه اتّخاذ آلهه كردند ندارد كفّار عرب يا غير عرب دو تهمت سنگين را روا داشتند دو فِريه و كذب را روا داشتند يكي اينكه گفتند مطالب قرآن ـ معاذ الله ـ اسطوره و افسانه است دوم اينكه گفتند براي اينكه اين مطالب در جامعه مورد قبول بشود ـ معاذ الله ـ پيامبر روي افترا اينها را به خدا اسناد داد پس هم افسانهٴ خبري است هم كذب مخبري يعني اين مطالب اسطوره است و افسانه است و اينها گفته خدا نيست و پيامبر ـ معاذ الله ـ اينها را روي افك و افترا به خدا اسناد داد كه گفتند ﴿إِنْ هذَا إِلَّا إِفْكٌ افْتَرَاهُ وَأَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ﴾ درباره مطالب قرآن هم گفتند كه اين ﴿أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾ است. ذات اقدس الهي به هر دو شبهه جواب داد هم درباره حكمت و حق بودن اين كتاب كه اين منزّه از افسانه و اسطوره است هم درباره شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه اين منزّه از افتراست. درباره حق بودن اين كتاب فرمود اين فرقان است فارق بين حقّ و باطل صدق و كذب خير و شرّ حسن و قبيح است بين راه و چاه فرق ميگذارد چنين كتابي حكمت است و اين هم به وسيله وحي بر وجود مبارك پيغمبر نازل شده است اگر كمترين ترديدي در شما هست او كه يك نفر است و درسنخوانده, شما همه علما و دانشمندان كُره زمين را جمع بكنيد يك سورهٴ كوتاه مثل اين بياوريد كه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» بحثش گذشت. در سورهٴ «اسراء» صريحاً تحدّي فرمود كه اگر شما شك داريد كه اين كتاب, كتاب الهي است همهتان جمع بشويد يك سوره مثل اين بياوريد; آيه 88 سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين بود ﴿قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً﴾.
پرسش: روشنفكران متجدّد ميگويند پيامبران افراد اصلاحطلب بودند افرادي بودند كه قصد اصلاح جامعه را داشتند ولي به خاطر اينكه حرفشان مقبول واقع بشود به خدا نسبت دادند.
پاسخ: نه خير براي اينكه هيچ اصلاحطلبي از راه دروغ جامعه را اصلاح نميكند بدترين فساد, كذب است ديگر چگونه ممكن است انساني دروغگو باشد و درصدد اصلاح جامعه باشد اوّلين فساد دامنگير خود اين دروغگوست اگر ـ معاذ الله ـ چنين چيزي باشد خب اين تحدّي كرده است ديگران بايد بتوانند بياورند ديگر همه كساني كه در رشتههاي گوناگون حرفي براي گفتن دارند همهشان اظهار عجز ميكنند ميگويند اين عصاره فكر ماست شما اگر توانستيد نقدي كنيد از شما تمنّا ميكنيم تكميل كنيد تتميم كنيد اين حرف همه دانشمندان است تنها كسي كه ميگويد مثل ما احدي حرفي ندارد انبيايند شما ببينيد از مرحوم فارابي گرفته تا حكماي متأخّر از قديمترين فقيه گرفته تا فقيه متأخّر همهشان ميگويند نظر ما اين است اگر اشكالي به نظرتان رسيد بگوييد تنها كسي كه ميگويد در جهان ما حرف ميزنيم و مثل ما كسي نيست پيغمبراناند ديگر اين حرف, حرف كمي نيست صريحاً هم اعلام ميكنند ديگر ﴿لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً﴾[7] همه علما و دانشمندان گرفتار تجديد نظرند تكاملاند فتواهايي كه قبلاً داشتند الآن تجديدنظر ميكنند اما تنها چيزي كه ميگويد ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾[8] وحي است ديگر بنابراين حرفهاي آنها در اين دو بخش نقل شد و هر دو بخش را قرآن رد كرد فرمود: ﴿فَقَدْ جَاؤُوا ظُلْماً وَزُوراً﴾ اينكه گفتند ـ معاذ الله ـ اين كتاب اسطوره است اين حرفِ زوري است حرف باطلي است زور يعني باطل اينكه گفتند وجود مبارك پيامبر ـ معاذ الله ـ دروغ گفته است فِريه كرده است به خدا اسناد داد, ستم كردند به او ﴿فَقَدْ جَاؤُوا ظُلْماً﴾ (يك) ﴿وَزُوراً﴾ (دو) يكي مربوط به مُخبر يكي مربوط به خبر براي اينكه صريحاً اعلام كردند فرمودند خب اگر اين است او يك نفر است و درسنخوانده شما همه علما و دانشمندان را جمع بكنيد يك سوره كوچك هم مثل اين بياوريد. بعد فرمود ما با اينكه فرقان نازل كردهايم اينها بيراهه رفتند تعبير ﴿وَأَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جَاؤُوا ظُلْماً وَزُوراً﴾ مشخص شد براي چيست ﴿وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَي عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلاً﴾
دو نظريه در تفسير ﴿فَهِيَ تُمْلَي﴾ و رد افتراء املاء بودن قرآن
فخررازي از برخيها نقل كرد كه اين ﴿فَهِيَ تُمْلَي﴾ جواب است يعني اين طور نيست كه اسطوره پيشينيان باشد يا مستور و مكتوب گذشتگان باشد بلكه وحي الهي است كه بامداد و شامگاه بر او نازل ميشود خود فخررازي پذيرفته است كه حرف معروف در اين آيه غير از اين حرفي است كه برخيها گفتند [يعني] اين ﴿فَهِيَ تُمْلَي﴾ حرف همان كفار است كه ميگويند اين كلماتي است كه بامداد و شامگاه بر او املاء ميكنند[9] سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) هم فرمودند اين مطابق با سياق نيست[10] ظاهرش هم فرمايش همين آقايان است اين مطابق با سياق نيست اين ﴿فَهِيَ تُمْلَي عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلاً﴾ جواب نيست بلكه تتمّه حرف آنهاست.
در سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين سخن گذشت كه آن حرفهايي كه شما به او نسبت ميدهيد كه از جاي ديگر آمدند و حرفها را به پيامبر ميگويند آنها عربزبان نيستند عربي نميدانند و اين كتاب عربيِ مبين است; آيه 103 سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين است ﴿وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ﴾ شما ميگوييد كه ديگران املاء كردند ديگر, خب ديگران كه عربي مبين نميدانند اين عربي مبين است ﴿يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِّسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ﴾ در خود مكّه كه كسي نيست اين حرفها را بداند و آنها اهل سواد و اينها نبودند شما ميگوييد اين قصّهها را ديگري از جاي ديگر آمده به پيامبر گفته خب بيگانه كه از كشور ديگر آمده كه عربزبان نيست و اينها عربي است ﴿وَهذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ﴾.
استهزاء كفار به قرآن و پيامبر و پاسخ آنان
مطلب بعدي آن است كه اينها براي اهانت به قرآن كريم ـ معاذ الله ـ تعبير به كتاب و قرآن و امثال ذلك نميكنند ميگويند ﴿إِنْ هذَا﴾ بر اساس تحقيري كه داشتند و اگر از شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به عنوان رسول ياد ميكنند آن به صورت تهكّم و استهزاست نه اينكه حضرت را به عنوان رسول قبول داشته باشند اگر در آيه هفتم فرمود: ﴿وَقَالُوا مَالِ هذَا الرَّسُولِ﴾ اين بر اساس اعتقاد نيست بلكه بر اساس تهكّم و استهزا و مانند آن است خب خداي سبحان در جواب اينها گذشته از آن تحدّي عام فرمود اين قرآن از مبديي است كه او عالِم سرّ است انسان يك حقيقت نامحسوسي دارد كه جانِ ملكوتي اوست كه ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[11] كه حقيقتِ او را تشكيل ميدهد و يك بدن محسوس جهان هم حقيقت نامحسوسي دارد كه بر اساس آن حقيقت نامحسوس مسبِّح خداست ساجد خداست مُسلِم و مطيع و منقاد خداست و در تمام حالات به دستور خدا حركت ميكند و يك بدنه محسوس هم دارد كه خب همه اين بدنه محسوس را ميبينند رابطه بين انسان و جهان هم بشرح ايضاً يك ربط ظاهري است و يك ربط ملكوتي كسي كه انسان را آفريد جهان را آفريد پيوند انسان و جهان را آفريد بايد عالِم باشد به ظاهر اين مثلث و به باطن اين مثلث آن كسي كه به باطن اين مثلث عالِم است يقيناً ظاهر مثلث را هم آگاه است فرمود كسي كه سرّ عالم را سرّ آدم را سرّ پيوند عالم و آدم را ميداند كتاب نازل كرده است تا بشر برابر آن سرّ هم با خودش رابطه برقرار كند هم با جهان ارتباط برقرار كند ما حق نداريم هر كاري را بكنيم لذا در بحثهاي ديگر آيات قرآن كريم فرمود اينها به خودشان ظلم ميكنند معلوم ميشود لايهاي از درون ما امانت الهي است كه ما اگر بد كرديم به او ظلم ميكنيم او مِلك ما نيست اين خودِ حيوانيِ ما را موقّتاً در اختيار ما قرار دادند آن خودِ ملكوتي ما به عنوان چراغ راهنما امانت الهي است ما حق نداريم نسبت به او تعدّي كنيم اگر گناه كرديم به او ظلم كرديم اينكه در قرآن دارد اينها به خودشان ظلم ميكنند ظالم و مظلوم حتماً بايد متعدّد باشند نظير عالِم و معلوم نيست كه ممكن است مفهوماً دوتا و مصداقاً يكي كسي به خودش علم داشته باشد ظالم يعني از مرز خودش تجاوز كرده مظلوم يعني كسي وارد مرز او شده محدوده ظالم مشخص, محدوده مظلوم مشخص اگر كسي از مرز خود بيرون برود وارد محدوده ديگري بشود ميشود ظلم ما اگر به خودمان ظلم كرديم معلوم ميشود يك لايهاي از خود كه خودِ ملكوتي است ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[12] اين چراغ الهي است اين امانت الهي است اين مال ما نيست لذا ما حق نداريم هر كاري بكنيم كه به او آسيب برسد لذا فرمود: ﴿وَمَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَلكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾[13] خب كسي كه سرّ ما را ميداند سرّ جهان را ميداند او بايد كتابي نازل كند كه هم مطابق با ظاهر هم مطابق با باطن باشد لذا ميفرمايد: ﴿قُلْ أَنزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ﴾ لذا فارق است فرقان بين حق و باطل است فرقان بين صدق و كذب است فرقان بين خير و شرّ و حسن و قبيح است ﴿يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ كَانَ غَفُوراً رَّحِيماً﴾ اين ترغيبي است هم نسبت به مشركان هم نسبت به كافران هم نسبت به ديگران كه شما اگر به آن نداي فطرتتان توجه كنيد اين مطالب را ميپذيريد هر وقت هم برگرديد مشمول غفران و رحمت الهي هستيد.
اعضاء و جوارح انسان تحت مالكيت و قدرت الهي
پرسش: خود حيواني هم از آنِ خداست.
پاسخ: البته, همهاش براي خداست منتها خداي سبحان به ما تمليك موقّت كرده است يا به ما عاريه داده است و از ما هم ميگيرد در همان محدوده چشم و گوش هم ذات اقدس الهي فرمود درست است كه شما به حسب ظاهر مالك چشم و گوشيد اما مُلك و مِلك اين اعضا و جوارح ظاهري هم در حقيقت در تحت قدرت الهي است ﴿أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ﴾[14] اين «أم», «أم» منقطعه است نظير ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ﴾[15] اين «أم» منقطعه با ميم «مَن» كه كنار هم جمع شد مشدّد ميشود ﴿أَمَّن﴾ يعني «بل مَن يملك السّمع و الأبصار» خداست خدا چه كسي است او كه مالك چشم و گوش است به چه دليل مالك چشم و گوش است براي اينكه هم چشم و گوش را آفريد هم اينكه به خيليها اجازه نميدهد چشمانشان را ببندند تا بعد از بستن چشم بميرند وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود من نميدانم اين چشمي كه باز كردم ميتوانم ببندم و بميرم يا با چشم باز ميميرم[16] در حال احتضار اگر كسي چشم محتضر را نبندد يك حالت رعبآوري دارد يك منظره دلخراشي دارد اجازه نميدهد آدم چشم را ببندد بميرد اين بدنِ ظاهر هم مِلك و مُلك اوست اما در محدوده اختيار عادي فرمودند اين را ما به شما داديم حالا يا عاريه است يا هر چه هست از آن استفاده كنيد اما آن را به شما نداديم اين فقط چراغ است ديگر اين را نشكن اين چراغي كه ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[17] اين ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾[18] اين استاد شماست معلّم شماست راهنماي شماست چراغ شماست به او كار نداشته باشد شما غذايي ميخواهي, زندگياي ميخواهي, نكاحي ميخواهي, تجارتي ميخواهي با اين محدوده انجام ميگيرد آن هم كه راهنماي شماست او را تيره نكن ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[19] نشود و مانند آن.
بيان شبهات ششگانه باطل منكران وحي
حالا حرفهاي آنها يعني تبهكاراني كه منكر وحياند اينها شش حرف مبتذل دارند الآن هم ـ معاذ الله ـ برخيها كه منكر وحي و نبوّتاند حرفهايشان از همين قبيل است آنها كه ميگويند ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا﴾[20] و مانند آن اين سخنشان به همين صورت در ميآيد.
فرمود شش امر را اينها ذكر كردند كه همهاش باطل است ﴿وَقَالُوا مَالِ هذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ﴾ اينها كه بر اساس ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾[21] (يك) بر اساس ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾[22] (دو) يعني معرفتشناسي اينها حس و تجربي است و از آن طرف هم آخرت را منكرند چه اينكه مبدأ را هم منكرند فقط دنيا را ميپذيرند اينها اگر سخن از وحي و نبوّت باشد ميگويند خب اين پيامبر كه در اين پنج شش امر با ما شريك است چگونه ميتواند با خدا رابطه داشته باشد خدايي كه او ادّعا ميكند و از طرف او قانون بياورد اين مثل ماها غذا ميخورد اگر كسي از طرف خدا باشد فرضاً بايد فرشته بايد اين مثل ما در بازار راه ميرود تجارت ميكند كسب ميكند خب اگر كسي از طرف خداست بايد فرشته باشد ﴿مَالِ هذَا الرَّسُولِ﴾ تعبير به رسول هم ـ معاذ الله ـ به عنوان تهكّم و استهزاست ﴿يَأْكُلُ الطَّعَامَ﴾ يك گزافه ﴿وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ﴾ گزافه دوم, سوم ﴿لَوْلاَ أُنزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ﴾ خب حالا بر فرض رسول ما بشر بود ـ اولاً رسول نيست, بر فرض اگر باشد بايد فرشته, رسول باشد, اگر هم بشر رسول شد ـ فرشتهاي بايد او را تصديق كند و تأييد كند كه اين از طرف خدا آمده ﴿لَوْلاَ أُنزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً﴾ فرشتهاي بايد باشد دستيار او, معين او, معاون او كه مردم را از باطل بهراساند ولي او همه كارها را خودش انجام ميدهد چهارم ﴿أَوْ يُلْقَي إِلَيْهِ كَنزٌ﴾ بر اساس نظام باطل سرمايهداري كه ارزش را به مال ميدادند گفتند او اگر بخواهد در جامعه بر ما مسلّط باشد يا حاكم باشد يا مُطاع ما باشد بايد قدرت مالي بيشتري داشته باشد گنجي, ثروتي داشته باشد كه ما از او اطاعت كنيم. پنجم ﴿أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْهَا﴾ بالأخره يا تجارت داشته باشد يا كشاورزي و زراعت داشته باشد كه ديگر نيازي به كسي نداشته باشد محتاج به كارهاي عادي نباشد و مانند آن. عدّهاي در برابر اين پنج شبهه گفتند كه اينها نيست اين شخص ـ معاذ الله ـ سِحر شده است حرفهاي مسحورانه دارد ﴿وَقَالَ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلاً مَّسْحُوراً﴾.
مستحضريد كه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «اسراء» غالب اين مطالب آمده كه فرمود: ﴿وَقَالُوا لَن نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً ٭ أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِن نَّخِيلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِيراً ٭ أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَالْمَلاَئِكَةِ قَبِيلاً ٭ أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَي فِي السَّماءِ وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّي﴾[23] كذا و كذا اين شبهاتش گذشت. در آغاز سورهٴ مباركهٴ «انعام» هم صورت مبسوط اين شبهات ذكر شده آنجا گفتند كه ﴿وَقَالُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ﴾[24] چرا فرشتهاي به همراه او نيست اولاً بشر نميتواند رسالت خدا را داشته باشد بر فرض اگر بشر رسول خدا باشد بايد فرشتهاي او را تأييد كند آنجا شبهاتش نقل شد و كاملاً به آن شبهات ذات اقدس الهي پاسخ داد
پاسخ خداوند به حرفهاي باطل منكران وحي
اينجا هم بعد از نقل اين شش جهتِ باطل فرمود: ﴿انظُرْ﴾ نگاه كن طرز فكر اينها را. ما كتابي فرستاديم مطابق با حكمت همه را هم دعوت كرديم كه اين را مطالعه كنيد افزايش و كاهشش اگر مقدور شماست نشان بدهيد و همهتان هم جمع بشويد يك سوره كوچك مثل اين بياوريد اينها به جاي اينكه از اين كتاب بهره صحيح ببرند كوثري فكر كنند تكاثري اشكال ميكنند لذا به جايي نميرسند ما بر اينها كوثر فرستاديم اينها ميگويند چرا تكاثر نداري چرا بيت و گنج نداري چرا باغ نداري چرا بوستان نداري خب ما از كجا حرف ميزنيم اينها كجا حرف ميزنند ما چه چيزي فرستاديم اينها چطور اشكال ميكنند؟! ﴿انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثَالَ فَضَلُّوا﴾ اصلاً بيراهه ميروند ما اينها را به جهان ديگر دعوت ميكنيم ما ميگوييم مرگ, پوسيدن نيست از پوست به در آمدن است انسان مسافرخانهاي دارد چند روز، بعد نابود نميشود مهاجر است مهاجر كه شد بايد توشه تهيه كند توشه آنجا هم تقواست ببين اينها چطور حرف ميزنند ﴿انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثَالَ فَضَلُّوا فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً﴾ راه گم كردند ديگر همان طوري كه در آغاز اين سوره فرمود: ﴿تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ﴾ در آيه ده همين سوره ميفرمايد: ﴿تَبَارَكَ الَّذِي﴾ خب اينها گفتند كه چرا اين باغ ندارد چرا گنج ندارد خب اگر ذات اقدس الهي بخواهد همان طوري كه در عالم ديگر ميآفريند اينجا هم ميآفريند ﴿تَبَارَكَ الَّذِي إِن شَاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْراً مِّن ذلِكَ﴾ برتر و بهتر از آنچه را كه اينها پيشنهاد ميدهند به تو ميدهد ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَيَجْعَل لَّكَ قُصُوراً﴾ قصري كه ديگران دارند باغي كه ديگران دارند اينها را چه كسي به اينها داد فرمود: ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾[25] شما يك قطره بوديد اين قطره آب را به اين صورت در آورديم ديگر ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾,[26] ﴿وَأَنَّهُ هُوَ أَغْنَي وَأَقْنَي﴾[27] او هم غنا داد هم قُنيه هم غنا داد بينيازي داد هم قُنيه و سرمايه داد وگرنه شما اينها را كه نداشتيد ديگران هر چه دارند هم با عطاي الهي است ديگر ﴿تَبَارَكَ الَّذِي إِن شَاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْراً مِّن ذلِكَ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ بعد هم ﴿وَيَجْعَل لَّكَ قُصُوراً﴾ قصرهاي فراواني عطا كند چون مضمون اين آيات در بحثهاي قبلي هم چه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» چه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» و مانند آن گذشت ديگر ما آنها را اينجا تكرار نميكنيم لكن در پايان آن فرمايش نوراني امام مجتبي(سلام الله عليه) را نقل كنيم كه باز ثواب همه اين بحثها به روح مطهّر آن حضرت برسد.
عظمت و نقش سيد مرتضي و سيد رضي در حفظ و نشر معارف
مرحوم محمدبن عليبن شهر آشوب اين بزرگوار خب ميدانيد قبل از مرحوم علامه و اينها بود و راه نزديك به شيخ طوسي داشت و كاري كه شيخ طوسي(رضوان الله تعالي عليه) كرده بود ايشان به عنوان تتميم و تكميل كار شيخ طوسي تلاش و كوشش كرد خب شيخ طوسي از بزرگاني بود كه سيّد مرتضي(رضوان الله عليه) او را خوب پروراند و حوزه نجف با مديريت سيّد مرتضي خوب تدبير شد مديريت و عظمت و جلال و شكوه حوزه نجف تنها در اين نيست كه در جوار حضرت امير است خب در جوار پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در جوار ائمه بقيع(عليهم الصلاة و عليهم السلام) خبري از اين معارف نبود يك انسان حكيمِ عاقلِ مديرِ مدبّرِ فقيه نامي مثل سيّد مرتضي ميخواهد تا حوزه را اداره كند حوزه تشكيل بدهد اينچنين نيست كه حالا نجف قداست دارد بله نجف قداست دارد ولي حرم نبوي هم بيقداست نيست بقيع هم بيقداست نيست آنجا خبري از اين معارف نيست يك انسان عاقل است كه جانشين امام است و ميتواند حوزه را تدبير كند جامعه را تدبير كند علم را ترويج كند اين سيّد مرتضي و آن سيّد رضي چقدر عاقل و خردمند بودند اين سيّد مرتضي توانست آنچنان حوزه علميه بيسابقه نجف را سابقهدار كند كه شيخ طوسيها را بپروراند آن برادرش سيّد رضي هم خيلي آدم عاقلي بود اين برادرش سيّد رضي(رضوان الله عليه) بيانات نوراني حضرت امير را جمع كرد خب ميدانيد وجود مبارك حضرت امير در حال عصبانيّت حرفهاي حقّي دارد مثل خود قرآن كريم است ديگر قرآن كريم براي يك عدّه اصلاً آبرو باقي نگذاشت گاهي ميفرمايد: ﴿فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ﴾[28] گاهي ميفرمايد: ﴿كَمَثَلِ الْحِمَارِ﴾[29] آبرويي از يك عدّه كفار باقي نگذاشت وجود مبارك حضرت امير هم همين طور بود براي سقيفه و اهل سقيفه آبرويي باقي نگذاشت ولي سيّد رضي(رضوان الله تعالي عليه) بعد از گذشت چند قرن از عصر غدير و سقيفه وقتي خواست بيانات نوراني حضرت امير را جمعآوري كند فرمود مسائل كلامي سر جايش محفوظ است حقّانيّت غدير و بطلان سقيفه سر جايش محفوظ است اما ما الآن به جان هم بيفتيم وجهي ندارد آن قدر دقيقانه و حكيمانه نهجالبلاغه را ترتيب داد كه آن حرفهاي تند و تيز را در نهجالبلاغه نقل نكرد. اينكه ميبينيد اگر آن اعتراضهاي تند و تيز حضرت امير در نهجالبلاغه ميآمد اين هم يك كتاب منزوي بود اين است كه آدم مسائل كلامي را با مسائل اجتماعي نبايد مخلوط كند ما با برادران اهل سنّت در يك كشور با هم زندگي ميكنيم دوستان مشترك داريم دشمنان مشترك داريم و بحثهاي كلامي جدّي هم داريم ما غدير را حق ميدانيم و لاغير, سقيفه را باطل ميدانيم و لاغير, اين بحثهاي كلامي ماست اما بالأخره با هم داريم زندگي ميكنيم اگر نظامي به نام نظام اسلامي مستقر شد شما ميبينيد هم برادران اهل سنّت در اين هشت سال شهيد دادند هم ما اينچنين نيست كه يك كشور را در اثر اينكه ـ خداي ناكرده ـ يك عدّه شيعهاند يك عدّه سنّي بيگانه طمع بكند بخواهد اينها را ارباً اربا كند اين كار سيّد رضي ستودني است اما وجود مبارك سيّد مرتضي(رضوان الله عليه)
صلوات خواجه نصير طوسي بر سيد مرتضي براساس آيهٴ سورهٴ احزاب
شما ببينيد وقتي خواجه نصير طوسي در اثناي درس حرفي را از سيّد مرتضي نقل ميكرد ميگفت «صلوات الله عليه» بعضي از شاگردان تعجّب ميكردند كه مگر ميشود بر سيّد مرتضي صلوات فرستاد؟! ايشان فرمود: «كيف لا يصلّيٰ علي المرتضي»[30] حرف مرحوم خواجه طوسي مستند به آيه سورهٴ مباركهٴ «احزاب» است در آن سوره ذات اقدس الهي دوتا صلوات دارد يك صلوات بر وجود مبارك پيامبر است كه معروف است ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ﴾[31] در همان سوره يك صلوات نسبت به مؤمنين دارد فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾[32] خدا بر شما صلوات ميفرستد اگر اهل ولايت بوديد اهل قرآن بوديد اهل ديانت بوديد اين كم نيست كه خدا بر مؤمني صلوات بفرستد خواجه نصير ميگويد چگونه ما بر سيّد مرتضي صلوات نفرستيم «كيف لا يصلّي علي المرتضي»
شيخ طوسي تربيت شده علمي سيد مرتضي و آثار او
همين سيّد مرتضي كه وضع مالياش هم خوب بود مقداري مال را وقف لوازمالتحرير و كتاب و قلم و كاغذ طلاّب حوزه علميه نجف كرد خب ديگري ميبينيد وقف طعام ظاهري ميكند اين وقف طعام و غذاي معنوي كرده غذاي روح كرده آيين وقف كردن را ياد ديگران داده اين كارِ سيّد مرتضي است. بارها اين قصّه به عرضتان رسيد كه ايشان نيروها را شناسايي كرده طلبهها را شناسايي كرده استعدادها را شناسايي كرده ديده بعضيها خيلي خوشاستعدادند اينها را جداگانه شهريه بيشتري ميداد كه اينها بيشتر درس بخوانند بيشتر پژوهش كنند بيشتر تحقيق كنند به يكي از اينها كه استعداد راقي داشت ماهي دوازده دينار شهريه ميداد و آن يكي كه در درجه بعد بود ماهي هشت دينار آن كه ماهي دوازده دينار شهريه ميگرفت شده شيخ طوسي اين يكي كه ماهي هشت دينار شهريه ميگرفت شده قاضي ابن البرّاج هر دو جزء فحول علماي شيعه شدند. همين شيخ طوسي وقتي خواست در جمع نويسندگان كتب اربعه حضور پيدا كند يك نفره دو كتاب از كتابهاي اربعه را نوشت تهذيب و استبصار براي همين شيخ طوسي است وقتي خواست مسائل رجالي را و مسائل فهرست و كتب علماي شيعه را بنويسد بعضيها فقط رجال نوشتند بعضيها فقط فهرست نوشتند اين به تنهايي هم رجال نوشت هم فهرست هم رجال شيعه را تنظيم كرد هم كتب علماي شيعه را به نام فهرست نوشت ما فهرست شيخ طوسي براي آثار و مؤلّفات و كتابهاي علمي بزرگان شيعه است اين رجالش هم كه مشخص است.
روايت ابن شهر آشوب در تكريم و تعظيم هدفمند پيامبر نسبت به حسنين(عليهما السلام)
لذا محمدبن عليبن شهر آشوب سعي كرد معالواسطه از شيخ طوسي اجازه بگيرد چون عصر شيخ طوسي را ادراك نكرده گرچه او قبل از علامه و امثال علامه است سال 488 هجري به دنيا آمده سال 588 هجري تقريباً قريب يكصد سال اين مرد بزرگ زندگي كرده لذا ميبينيد مناقب شهر آشوب مورد اعتماد بسياري از فطاحل علماست اين بزرگوار در همان جلد دوم مناقب جريان وجود مبارك امام مجتبي را نقل ميكند ميگويد كه وجود مبارك امام مجتبي و همچنين سيّد الشهداء(سلام الله عليهما) اينها روي عاتق و دوش پيغمبر سوار شده بودند مستحضريد اين كار را پيغمبر تنها براي اين نميكرد كه به اينها علاقه داشت يا اينها حرمت خاص داشتند براي همان جريان واقعه كربلا كه پنجاه سال بعد از رحلت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اتفاق ميافتاد علناً اين كار را ميكرد چون آنچه مربوط به حسنين بود اينها «سيّدا شباب اهل الجنّة»[33] هستند امام دوم و سوم هستند همه اينها را فرموده بود خب به عنوان احاديث كه اينها اماماند عِدل قرآناند اينها را فرمود, كساني كه جزء اصحاب حضرت بودند اين را ميشنيدند اما اينها كه شاگردان حضرت بودند اصحاب حضرت بودند صحابه حضرت بودند اينها كه در جريان كربلا نيستند براي اينكه اينها آن وقت يعني زمان پيامبر پنجاه شصت سال سنّش بود كم است كسي كه صد و اندي سال زندگي كند آنها كه شصت سال بودند هفتاد سال بودند يكي پس از ديگري مردند اينهايي كه در زمان پيامبر بچههاي ده دوازده ساله هستند بعد از پنجاه سال ميشوند مرد شصت ساله آن وقت آنها زندهاند لذا وجود مبارك پيغمبر كاري ميكرد كه بچههاي مدينه هم ببينند بچههاي مدينه هم بفهمند اينها را گاهي روي عاتق راست گاهي روي عاتق چپ روي دوش, اينها را سوار ميكرد و حركت ميكرد تا بچهها بفهمند كه اينها اين قدر مورد علاقه پيغمبرند يك وقت حضرت روي منبر بود خب سخنراني بود پيغمبر است سخنراني است دفعتاً ديدند حضرت از منبر پايين آمد گفتند چه اتفاقي افتاده ديدند وجود مبارك حسينبنعلي وارد شد حضرت اين را بغل كرد لبانش را بوسيد روي منبر روي دامن خودش نشاند آخر اين كار يعني چه در حضور اين همه؟! اينها كه نميفهميدند براي چه حضرت اين كار را كرده خب آخر اين نوه را خيليها داشتند بچه را خيلي داشتند با بچههاي خودش كه حضرت اين كار را نكرده بود اينها نميفهميدند كه چرا وجود مبارك پيغمبر از بالاي منبر پايين ميآيد و اين بچه را در بغل ميگيرد بالاي منبر ميبرد در حضور مردم لبش را ميبوسد. ابن شهر آشوب نقل ميكند كه وقتي وجود مبارك پيغمبر اين دو نازدانه را روي دوش خودش سوار كرد يكي از اصحاب رسيد به اين دو بچه گفت كه اسب خوبي داريد «نِعم الفرس لكما» چه اسب خوبي! پيغمبر فرمود نه خير, چه سواره خوبي! «نِعم الفارسان هما»[34] خب اينها براي چيست؟! اينهايي كه اصحاب حضرت بودند اينها كه بعد از پنجاه سال نيستند آن جوانهايي كه ده ساله دوازده ساله اينها هستند, اينها هستند كه در مجلس شام به يزيد ميگويند چوب را بردار چون خودم ديدم پيغمبر اين لب را ميبوسد «إرفع قضيبَك عن هاتين الشفتين فوالله الذي لا إله غيره لقد رأيت شفتي رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عليهما ما لا أحصيه كثرة تقبّلهما»[35] من خودم ديدم پيغمبر اينها را ميبوسد حضرت براي اين, اين كار را ميكرد اينچنين نيست كه حالا صِرف دوست داشتن بچه باعث بشود در حضور خيليها از گلو تا سينه را ببوسد, خب براي چه؟! خب بالأخره اين كار را آدم در خانه ميتواند انجام بدهد هر كسي بالأخره بچه دارد نوه دارد اين كار را ميكند اما در حضور همه از گلو تا سينه را ببوسد! لذا وجود مبارك سيّدالشهداء به شمر(عليه اللعنة) فرمود بدان جاي بلندي نشستي «لقد ارتقيتَ مرتقيً عظيماً» جاي خيلي بلندي نشستي «طالما قَبَّله رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم)» [36] اينجا را پيغمبر خيلي بوسيد.
خدايا! اين عرض ادب را قبول بكن و به پيشگاه حسنبنعلي اهدا بكن!
«و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
[1] . الكافي, ج1, ص301.
[2] . نهجالبلاغه, حكمت 147.
[3] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 43.
[4] . الكافي, ج1, ص301.
[5] . سورهٴ انعام, آيهٴ 122.
[6] . سورهٴ فرقان. آيهٴ 3.
[7] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 88.
[8] . سورهٴ نساء, آيهٴ 82.
[9] . التفسير الكبير, ج24, ص433 و 434.
[10] . الميزان, ج15, ص182.
[11] . سورهٴ حجر, آيهٴ 29; سورهٴ ص, آيهٴ 72.
[12] . سورهٴ حجر، آيهٴ 29؛ سورهٴ ص، آيهٴ 72.
[13] . سورهٴ نحل, آيهٴ 33.
[14] . سورهٴ يونس, آيهٴ 31.
[15] . سورهٴ نمل, آيهٴ 62.
[16] . ر. ك: روضة الواعظين, ج2, ص437 و 438; ر.ك: مجموعه ورّام, ج1, ص272.
[17] . سورهٴ شمس, آيهٴ 8.
[18] . سورهٴ روم, آيهٴ 30.
[19] . سورهٴ شمس, آيهٴ 10.
[20] . سورهٴ انعام, آيهٴ 29; سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 37.
[21] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 37.
[22] . سورهٴ بقره, آيهٴ 55.
[23] . سورهٴ اسراء, آيات 90 ـ 93.
[24] . سورهٴ انعام, آيهٴ 8.
[25] . سورهٴ نوح, آيهٴ 17.
[26] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 37.
[27] . سورهٴ نجم, آيهٴ 48.
[28] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 176.
[29] . سورهٴ جمعه, آيهٴ 5.
[30] . الكني و الألقاب, ج2, ص482.
[31] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 56.
[32] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 43.
[33] . من لا يحضره الفقيه, ج4, ص179 و 420.
[34] . المناقب, ج2, ص387.
[35] . الارشاد (شيخ مفيد), ج2, ص114 و 115.
[36] . ناسخ التواريخ, ج2, ص390.