10 01 2008 4811586 شناسه:

تفسیر سوره اسراء جلسه 50

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿أَفَأَصْفَاكُمْ رَبُّكُم بِالْبَنِينَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلاَئِكَةِ إِنَاثاً إِنَّكُمْ لَتَقوُلُونَ قَوْلاً عَظِيماً ﴿40﴾ وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هذَا الْقُرْآنِ لَيَذَّكَّرُوا وَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً ﴿41﴾ قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَي ذِي الْعَرْشِ سَبِيلاً ﴿42﴾ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّاً كَبِيراً﴿43

تفكّر جاهلي همان تفكّر حسّي است اينها حس‌مدارند نظير آنچه را كه بني‌اسرائيل به وجود مبارك موساي كليم عرض مي‌كردند ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً[1] يا مي‌گفتند ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً[2] و مانند آن.

اين گروه كه معرفت آنها حسّي است تا چيزي را نبينند باور نمي‌كنند از معارف عقلي تهي‌اند و چون معيار فضيلت و ارزش براي اينها يا جنگجويي و غارتگري و خونريزي و مانند آن است يا تحصيل مال و تأمين معاش و اين دو كار از مرد بيش از زن برمي‌آيد لذا ارزش را، حرمت را براي مذكر قائل بودند نه مؤنث.

اين تفكّر جاهلي باعث شد كه اينها براي خود پسر را انتخاب مي‌كردند و از داشتن دختر ننگ داشتند كه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» بحثش گذشت. ذات اقدس الهي مي‌فرمايد شما فرشته‌ها را مؤنث مي‌دانيد يك و اينها را دختران خدا تلقّي مي‌كنيد دو، اولاً ذات اقدس الهي واحدِ و احد و صمد است منزّه از آن است كه والد باشد يا ولد داشته باشد يا مولود باشد و ثانياً چگونه شما آنچه را كه براي خود نمي‌پسنديد براي ذات اقدس الهي انتخاب مي‌كنيد؟ ﴿أَفَأَصْفَاكُمْ رَبُّكُم بِالْبَنِينَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلاَئِكَةِ إِنَاثاً﴾.

اين تفكّر چه در فارسها، چه در عربها تازي و فارسي بر اين بودند كه فرشته‌ها مؤنث‌اند چه اينكه اسامي‌اي كه از ستاره‌ها براي فرزندانشان انتخاب مي‌كردند اين همان انوثت را معيار قرار مي‌دادند يعني ستاره‌ها را مؤنث مي‌پنداشتند براي نامگذاري هرگز اسم پسر را فرشته نمي‌گذاشتند الآن در ايرانيها هم همين طور است حالا بايد آن جامع مشترك بين عرب و عجم را بررسي كرد كه چرا فرشته‌ها را اينها مؤنث مي‌دانستند از كجا نشئت گرفته است؟ چه در فارسي، چه در عربي اگر خواستند نامي براي پسر انتخاب كنند هرگز فرشته را نام پسر قرار نمي‌دادند چه اينكه ستاره‌ها را هم همين طور بود ستارهٴ ثريّا، پروين، زهره، اصلِ كوكب، ناهيد اينها همه را اسامي دخترها قرار مي‌دادند پسر را به نام يكي از اين ستاره‌ها تسميه نمي‌كردند اين تفكر چه در تازي، چه در فارسي بود و هست از كجا نشئت گرفته بايد زبان‌شناسي و لغت‌شناسي به عهده بگيرد از چه قومي به قوم ديگر سرايت كرده است را هم آن رشته بايد به عهده بگيرد.

پرسش: بهرام، كيوان اينها را از فارسي گرفته‌اند.

پاسخ: بله، از نظر فضيلت اين اسم نبود اينكه ما مي‌گوييم فرشته‌خوست اين فرشته‌خوي بودن را به مردها هم اسناد مي‌دهند اما نامگذاري و تسميه هرگز مرد را به فرشته نامگذاري نمي‌كردند.

پرسش: از شدت زيبايي است اين نامگذاري؟

پاسخ: ولي غالباً همين ناهيد و زهره و حتي كوكب، كوكب و نمي‌دانم پروين و ثريّا و قمرالملوك و اينها غالباً براي زنهاست.

پرسش:...

پاسخ: بسيار خب، غرض آن است كه اين اگر پسر هم آن جمال را داشته باشد نامگذاري نمي‌كنند اين وصف هست، اما نام نيست در فارسي غالباً براي زنها نام هست ممكن است وصف براي مردها هم باشد بگويند اينها فرشته‌خو هستند اين بحثِ علمي نيست حالا از كجا پيدا شده؟ از كدام قوم به قوم ديگر سرايت كرده اين طور است. لكن قرآن كريم اين فكر را تخطئه مي‌كند مي‌فرمايد اينها مؤنث نيستند نه اينها مؤنث نيستند، مذكرند ذكورت و انوثت را از اينها برمي‌دارد مي‌گويد اينها عبادالرحمن‌اند ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ[3]اند و مانند آن.

 فرمود: ﴿أَفَأَصْفَاكُمْ رَبُّكُم بِالْبَنِينَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلاَئِكَةِ إِنَاثاً﴾ اين تقريباً در حدّ ساده‌ترين بحثهاي قرآني است در هر عصر و مصري بالأخره مردان مبتدي هستند يا آنها كه تازه‌بالغ‌اند مبتدي‌اند اين طور نيست كه حالا در زمان وجود مبارك ولي‌ّعصر(ارواحنا فداه) همه آنها در حدّ حُكما و فقها چيز بفهمند كه اين‌گونه از آيات براي آنها بارِ معنوي نداشته باشد، بارِ آموزشي نداشته باشد.

اكثري مردم در طول تاريخ افراد متوسط يا ضعيف‌اند تحصيل‌كرده‌ها كه مطالب عميق برهاني را با آنها مأنوس باشند بسيار كم‌اند بنابراين اين‌گونه از آيات براي هميشه زنده است ﴿أَفَأَصْفَاكُمْ رَبُّكُم بِالْبَنِينَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلاَئِكَةِ إِنَاثاً إِنَّكُمْ لَتَقوُلُونَ قَوْلاً عَظِيماً﴾ حالا بر فرض اگر ملائكه را مذكر مي‌پنداشتند و مي‌گفتند اينها پسران خدا هستند باز هم قول عظيم بود آنها كه عُزير را ابن‌الله دانستند آنها را هم خدا كافر مي‌داند، آنها كه مسيح را ابن‌الله مي‌دانستند خدا كافر مي‌داند اين نه براي ذكورت و انوثت است براي اينكه اينها چيزي را كه خودشان از آن پرهيز مي‌كنند و آن را نقص مي‌دانند اين را به خدا اسناد دادند با اينكه ذات اقدس الهي مبدأ كلّ شيء است و قادر به كلّ شيء است او كسي است كه ﴿يَهَبُ لِمَن يَشَاءُ إِنَاثاً وَيَهَبُ لِمَن يَشَاءُ الذُّكُورَ ٭ أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرَاناً وَإِنَاثاً وَيَجْعَلُ مَن يَشَاءُ عَقِيماً[4] و مانند آن.

خب، فرمود: ﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هذَا الْقُرْآنِ لَيَذَّكَّرُوا﴾ ما چون افراد مختلف‌اند گاهي به صورت برهان، گاهي به صورت قصه، گاهي به صورت داستان، گاهي به صورت تاريخ، گاهي به صورت محكم، گاهي به صورت متشابه، گاهي به صورت ناسخ، گاهي به صورت منسوخ، گاهي به صورت عام، گاهي به صورت خاص، گاهي به صورت مطلق، گاهي به صورت مقيّد آيات را در شرايط گوناگون نازل مي‌كنيم تا استعدادهاي مختلف، روشهاي مختلف، ذوقهاي مختلف هر كسي به سبكي با آيات الهي مأنوس باشد ما مثالهاي گوناگون زديم، داستانهاي مختلف بيان كرديم، جريان وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) كه بيش از صد بار در قرآ‌ن كريم ذكر شده است در هر بار از يك منظر خاصّي ذكر شده است اين طور نيست كه تكرارِ محض باشد اين تصريف از حالتي به حالتي آوردن، متحوّل كردن، منقلب كردن، نوآوري كردن براي آن است كه مردم متذكّر بشوند.

پرسش:...

پاسخ: براي اينكه آنها مشكلشان اين است كه ولو فرشته زن باشد مي‌گويند اصلاً نبوّت با بشريّت سازگار نيست اگر بشر مي‌تواند پيامبر باشد، خب ما هم پيامبر باشيم چرا بر ما نازل نمي‌شود آنها كه در نبوت اشكال داشتند اشكالشان در آ‌ن نبوت عام بود نه نبوت خاص در نبوت عام مي‌گفتند اصلاً بشريت با رسالت جمع نمي‌شود كسي از طرف خداي سبحان مي‌آيد كه آسماني باشد نه زميني و اگر زميني باشد خب ما هم بايد پيامبر باشيم يا چرا فلان سرمايه‌دار ﴿لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ[5].

بنابراين اينكه فرمود: ﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هذَا الْقُرْآنِ لَيَذَّكَّرُوا﴾ براي آن است كه هر كسي در هر شرايطي كه هست آيات مناسب با ذوق او باشد.

مطلب بعدي آن است كه هدف مهم، تذكره و يادآوري است قرآن كريم مطالب فراواني دارد اما آن عناصر محوري‌اش مسئله توحيد است و وحي است و نبوت است و عصمت است و رسالت است و ولايت است و امامت است و رجوع الي الله هست به نام معاد و امثال ذلك اينها در درون دل انسانها نهادينه شده است، اما مطالب علمي كه آسمانها و زمين در چند روز خلق شدند، اقوات مردم در چند روز تأمين مي‌شود، مادهٴ اصلي آسمانها چه چيزي بود، بعد به چه صورت تبديل مي‌شود اينها ديگر علومي است كه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد: ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ[6] شما هرگز نمي‌دانستيد و نمي‌دانيد كه مادهٴ آسمانها يك مُشت گاز و دود بود ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً[7] اينها چيزهايي است كه ما به شما گفتيم يعني خطوط اصلي‌اش را گفتيم بعد برويد با علوم تجربي اينها را شكوفا كنيد.

در فروع دين، در اخلاقيات، در مسائل حقوق جزئيات فراواني است كه ما اين حرفها را به شما آموختيم شما توان فراگيري آنها را نداريد كه نمونه‌هايش در مسئله ارث گذشت در سورهٴ مباركهٴ «نساء» فرمود اين سهام ارث را كه ما معيّن كرديم دست به آنها نزنيد اينها فريضه الهي است ﴿لاَ تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً[8] شما نمي‌دانيد كدام يك از اين سهمها را به كدام يك از اين ورثه بدهيد بهتر است شما از آينده خبر نداريد، از اعقابتان خبر نداريد ما گفتيم سهم مادر چقدر است، سهم پدر چقدر است، سهم دختر چقدر است، سهم پسر چقدر است، سهم برادر چقدر است كجا برادر و خواهر يكسان مي‌برند نظير كلاله، كجا برادر و خواهر برادر بيشتر مي‌برد نظير برادر و خواهرهاي ابويني، كجا زن و مرد با هم مساوي مي‌برند نظير پدر و مادر كه ﴿لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ[9] كجا احدهما بيش از ديگري مي‌برد مثل برادر و خواهر در خيلي از جاهاست كه برادر و خواهر، زن و مرد يكسان ارث مي‌برند مثل بخشي از كلاله يك، پدر و مادر دو، يكي زن است ديگري مرد مساوي هم ارث مي‌برند گاهي «من يتقرب الي الأب» ولو دختر باشد اين سهمش دو برابر كسي است كه «يتقرّب الي الاُم» ولو پسر باشد در آن كتاب زن در آينه جلال و جمال مشخص شد ديگر در بعضي از موارد زن دو برابر مرد ارث مي‌برد، اگر كسي بميرد و فرزندانش قبل از زمان او بميرند و قبل از مرگ پدر و مادر بچه‌ها بميرند و نوه‌ها بمانند اگر كسي پسر داشته باشد و اين پسر داراي دختر باشد اين دختر سهمِ پدر خود را مي‌برد كه «يتقرّب بالأب الي الجدّ» آن دختر سهم بچه‌هاي دختر سهم مادرشان را مي‌برند اگر نوه‌هاي دختري پسر باشند و نوه‌هاي پسري دختر باشند اين دخترها دو برابر آن پسرها ارث مي‌برند، بنابراين گاهي دختر دو برابر مي‌برد، گاهي زن و مرد يكسان مي‌برند مثل كَلالهٴ .. گاهي باز هم يكسان مي‌برند مثل ابوين[10] فرمود اينها را ما گفتيم ﴿لاَ تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً[11] شما نمي‌دانيد از عواقب خبر نداريد دست به اينها نزنيد.

پس خطوط كلي اخلاق و فقه، نماز چند ركعت باشد، به كدام سَمت باشد، جَهر و اخفاتش چطوري است اينها را شما نمي‌دانيد دست به اينها نزنيد سِهام ارث را دست نزنيد اينها چيزهايي است كه ﴿يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ[12] و اينها بايد مطابق باشد با آن خطوط كلي كه در درون شما نهادينه شده است سه، سه يعني سه مسئله است آن عناصر كلي را من در درون شما دفن كردم اينها روبنا نيستند، زيربنا هستند يك معدن‌شناس من مي‌فرستم به نام انبيا كه درون شما را بشكافد به شما نشان بدهد بگويد شما اين هستيد اين «يثيروا لهم دفائن العقول»[13] اين يك.

خطوط كلي فقه و اخلاق و حقوق را كه در دسترس فهم شما نيست به وسيله انبيا مشخص مي‌كنم دو، هماهنگي اين خطوط كلي فقهي و اخلاقي و حقوق را با آن اصول كلي من از راه وحي تبيين مي‌كنم سه، اينها يك مطالب نو است و شما اگر نسبت به آن اصول كلي متذكّر باشيد و بشنويد اين دوتا مطلب را هم خودتان تعقيب مي‌كنيد و از وحي ما ياد مي‌گيريد براي كسي كه فهميد اصلش چيست؟ فرعش چيست؟ در برابر چه كسي مسئول است و بايد حرف او را گوش بدهد، خب مي‌رود به دنبال وحي آن دو مطلب يعني دوم و سوم را فرامي‌گيرد.

پس هدف اصلي نزول وحي هم براي اينكه شما يادتان بيايد كجايي هستيد وقتي آدم يادش بيايد كجايي است خب مي‌رود به دنبال شهرش ديگر اگر وطن شما آن است اين بيان نوراني سيدالشهداء كه بارها به عرض رسيد همين است وجود مبارك سيدالشهداء فرمود شما كه نه عراقي هستيد، نه عجميد، نه عرب شما لقاءاللهي هستيد «من كان باذلاً فينا مُهجته و موطّناً علي لقاء الله نفسه»[14] اصلاً وطنِ شما لقاءالله است شما از آنجا آمديد شما بايد وطن‌گرا باشيد، وطن‌دوست باشيد از آنجا آمديد و به آنجا هم برگرديد اين بيانات نوراني اهل‌بيت(عليهم السلام) شيخ اشراقها را تربيت كرده كه جناب شيخ اشراق رساله‌اي دارد كه وطن آدم كجاست بعد از جناب شيخ اشراق با گذشت چندين سال نوبت به مرحوم شيخ بهايي مي‌رسد كه مي‌گويد:

اين وطن مصر و عراق و شام نيست     اين وطن شهري است كو را نام نيست

وگرنه اين حرفها كه براي شيخ بهايي نبود كه چه اينكه آن حرفها براي شيخ اشراق نبود كه آن بيانات را از آنجا گرفتند كه ما وطني داريم به نام لقاءالله چون از آنجا آمديم ديگر اگر از آنجا آمديم بايد به شهرمان برگرديم.

خب، اين حرفها را آنها به ما ياد دادند اگر كسي يادش با آن معارف هماهنگ شد قهراً به دنبال آن خطوط جزيي فقه و اخلاق و حقوق مي‌رود دو و اينها را هماهنگ مي‌كند با آن خطوط اصلي كه اول بود سه. فرمود هدف قرآن اين است تذكره است.

اما عده‌اي كه حالا يادشان رفته كجايي‌اند اينها بيمارند چون بيمارند يا نظير خفّاشها نور شمس براي اينها زيانبار است هر وقت آفتاب مي‌تابد اينها فرار مي‌كنند در لانه‌ها مي‌خزند خب تقصير آفتاب كه نيست اين كسي كه شب‌پَره است مشكل دارد. فرمود: ﴿وَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً﴾ اينها متنفّرانه مي‌رَمند نَفر يعني رميدن آن وقت كه ﴿كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنفِرَةٌ﴾ كه ﴿فَرَّتْ مِن قَسْوَرَةٍ[15] تقصير شير نيست اينها حُمر مستنفرّه‌اند كه ﴿فَرَّتْ مِن قَسْوَرَةٍ﴾ اينها بيمارند، خب حالا اگر گلابيِ شادابِ پرآب را شما به كسي داديد كه بيماري زخم دستگاه گوارش دارد هر وقت به او گلابي داديد دادش درمي‌آيد اين متنفّر است حالا اين تقصير گلابي است يا تقصير اين دستگاهِ زخمي اثنا‌عشره اوست كه نمي‌تواند ميوهٴ شيرين را هضم بكند ﴿وَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً﴾.

اين اصل را ذات اقدس الهي در چند بخش قرآن كريم فرمود يكي همين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» است در آيه 46 و 47 همين سوره كه در پيش داريم فرمود: ﴿وَإِذَا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَي أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً﴾ وقتي سخن از شرك است اينها جمع مي‌شوند، سخن از بت و بت‌پرستي و بت‌سازي و بت‌فروشي است جمع مي‌شوند اما سخن از توحيد در محضر شما باشد اينها مي‌رَمند ﴿وَلَّوْا عَلَي أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً ٭ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَإِذْ هُمْ نَجْوَي إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلاً مَسْحُوراً﴾ در همين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آيه 82 به اين صورت بيان فرمود: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾ اما ﴿وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً[16] همين آيات نسبت به تبهكاران باعث خسارت است، چرا؟ براي اينكه اگر اين آيه نازل نشود آنها انكاري ندارند، عكس‌العملي نشان نمي‌دهند، موضعي نمي‌گيرند و مانند آن همين كه آيه نازل شد انكار مي‌كنند، عكس‌العمل نشان مي‌دهند، موضع مي‌گيرند كفر روي كفر، نفاق روي نفاق، معصيت روي معصيت هر آيه‌اي كه نازل بشود مزيد كفرِ كافران و نفاقِ منافقان است براي اينكه آنها كه بيكار نمي‌نشينند اين موضع‌گيري جديد، اين انكار جديد، اين ارتداد جديد مزيد سيّئه است فرمود هر وقت آيه نازل بشود، ايمان مؤمنان زياد مي‌شود، كفرِ كافران زياد مي‌شود چرا ايمان مؤمنان زياد مي‌شود؟ براي اينكه اينها قبول مي‌كنند، معتقد مي‌شوند، متخلّق مي‌شوند، عمل مي‌كنند مزيد درجه است كافر انكار مي‌كند، موضع‌گيري مي‌كند، درصدد خاموش كردن اين نور الهي است مزيد دركات است.

اين معنا كه فرمود: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾ اما ﴿وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً﴾ كه به صورت حصر ذكر كرد در سورهٴ مباركهٴ «توبه» نمونه‌اش گذشت با بحث مبسوط آن سوره آيه 124 سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين بود كه ﴿وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُم مَن يَقُولُ أَيُّكُمْ زَادَتْهُ هذِهِ إِيمَاناً فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ ٭ وَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَي رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ كَافِرُونَ﴾ اين‌‌چنين نيست كه اگر يك آيه تازه نازل بشود آنها موضع نگيرند كه، اين‌‌چنين نيست كه بي‌تفاوت باشند، انكاري روي انكار، كفري روي كفر، موضع‌گيري روي موضع‌گيري، معصيتي روي معصيت بنابراين مثل اينكه هر وقت ميوهٴ تازه آمده بازار آنها كه زخم معده دارند دردشان شروع مي‌شود خب اين تقصير سيب و گلابي نيست حالا اگر كسي بگويد چرا سيب و گلابي را شما مي‌آوريد بازار؟ خب او بايد خودش را معالجه كند نه ما سيب و گلابي نياوريم بازار براي اينكه اين همه بركات بر او مترتّب است افراد سالم چرا محروم باشند و نسبت به افراد مؤمن كه خب مزيد حَسنات است و مزيد درجات است و علمِ زائد است و ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً[17] گفتن است و عمل كردن است و پاسخ شنيدن نسبت به اينها اميد توبه است و برگشت است و بازگشت هست و اينها، نشد ﴿مَعْذِرَةً إِلَي رَبِّكُمْ[18] است، ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ[19] است بالأخره ﴿مَعْذِرَةً إِلَي رَبِّكُمْ﴾ هست يا نه؟ تا آخرين لحظه بايد اتمام حجت بشود هر سؤالي دارند، هر اشكالي دارند باز ذات اقدس الهي پاسخ بدهد كه ديگر كسي بهانه‌اي نياورد هم ﴿مَعْذِرَةً إِلَي رَبِّكُمْ﴾ است، هم ﴿فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ[20] است، هم ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾ است نمي‌شود جلوي اين بركات را گرفت براي اينكه چهارتا شب‌پَره مزاحم‌اند كه.

خب، در بخشهاي ديگري هم اين اصل هست كه عده‌اي بهره مي‌برند، خب عده‌اي كه اهل موضع‌گيري باطل‌اند متضرّر مي‌شوند ﴿وَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً﴾.

مطلب مهم در حجاز چه اينكه اليوم هم همين طور است اين مهم‌ترين مطلب براي همه همين مسئله توحيد است كه ما را چه كسي آفريد در مشهَد و محضر چه كسي هستيم در برابر چه كسي مسئوليم؟ مهم‌ترين مشكل همه ما در هر عصر و مصري همين است ديگر الآن جريان توحيد را باز تبيين مي‌كند مي‌فرمايد من كه ﴿قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَي ذِي الْعَرْشِ سَبِيلاً﴾ يك وقت است كه كسي فقط يك شبهه علمي دارد نظير شبهه ابن‌كمونه و امثال ذلك كه شبههٴ علمي محض است، يك وقت است نه، گرفتار يك اعتقاد ريشه‌دار و فاسدي است و آن اين است كه اصلِ ذات اقدس الهي را به عنوان مبدأ كل و ربّ ارباب قبول دارد، اما خدايان زيادي را هم معتقد است كه مشكل وَثنيين و صنميين ديروز و امروز همين بود اينها ربّ‌الارباب را قبول دارند، او را به عنوان اينكه هستيِ محض است قبول دارند، به عنوان اينكه خالق كلّ است قبول دارند، به عنوان ربّ‌الارباب قبول دارند اما ارباب متفرقه‌اي قائل‌اند كه هر كدام مستقلاً كار به عهده آنهاست بايد آنها را عبادت كرد تا مشكلات ما را حل كنند مثلاً و ما را به خدا نزديك كنند در اين فضا قرآن كريم دارد استدلال مي‌كند اين كاري با استدلال سورهٴ مباركهٴ «انبياء» ندارد كه ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا[21].

در اين فضا مي‌فرمايد اگر غير از ذات اقدس الهي كه شما قبول داريد او ذي‌العرش است اين جدال احسن است، او ذي‌العرش است، مبدأ كل است اين را قبول داريد اگر غير از او خدايان ديگري بودند كه بالاستقلال كار مي‌كردند نه تحت امرِ او بودند بالاستقلال كار مي‌كردند جزء ارباب متفرّقه بودند، ربوبيّت مقطعي به عهده آنها بود مگر موجودي كه ربوبيّت دارد او به حدّي بَسنده مي‌كند اين اوّلاً با اقرانش درگير مي‌شود بعد كم‌كم دست‌درازي مي‌كند به ذي‌العرش كه به او هم راه پيدا كند مقام او را تصاحب كند حالا تلازم مقدم و تالي بايد تقرير بشود تا بطلان تالي مشخص بشود. بطلان تالي واضح است اما چگونه تعدّد آلهه باعث دستاويزي به آن مقام ذي‌العرش است اين تلازم مقدم و تالي تبيين مي‌خواهد.

﴿قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ﴾ يعني نسبت به ذات اقدس الهي كه مفروق‌عنه است الله موجود است اگر با خداي سبحان يك سلسله آلهه‌اي باشد آن طوري كه اينها مي‌گويند اينها آلهه را مستقل مي‌دانند در تدبير و ارزاق را، شِفا را و حيات و ممات را از اينها مي‌دانند مي‌گويند اينها را كه بپرستيم مشكل ما حل است و مسئوليتي هم در برابر اينها ندارند چون اينها منكر معادند ديگر هر انسان با مردن مي‌پوسد نه از پوست به دربيايد، بعد از مرگ خبري نيست و ذات اقدس الهي هم خالق كلّ است كاري از او ساخته نيست ما نه در برابر الله مسئوليم يعني بشر نه در برابر الله مسئول است ـ معاذ الله ـ نه در برابر بتها چون ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا[22] اگر انسان بين ميلاد و گور خلاصه مي‌شود و بعد از مرگ خبري نيست پس مسئول نيست ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا﴾ آن‌گاه ذات اقدس الهي برابر قياس استثنايي اين تلازم را تبيين مي‌كند تا به بطلان لازم پي ببرد.

فرمود: ﴿قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ﴾ يعني چون نسبت به ذات اقدس الهي چون مفروق‌عنه بود ديگر لازم نبود بالصراحه ضميري ذكر بكند بفرمايد «مع الله» همين ضمير كه فرمود: ﴿مَعَهُ﴾ مرجعش مشخص است ﴿قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا﴾ اين آلهه ﴿إِلَي ذِي الْعَرْشِ﴾ اين تعليق حكم بر وصف است كه مشعر به عليت است ﴿سَبِيلاً﴾ اين تلازم مقدم و تالي، اين مقدم و تالي ﴿سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يَقُولُونَ﴾ يعني «لكن التالي باطل» هرگز اينها نمي‌توانند به ذي‌العرش دسترسي پيدا كنند اين بطلان تالي، ﴿سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّاً كَبِيراً﴾.

پرسش:...

پاسخ: براي اينكه اين به حس نزديك‌تر است چون به حس نزديك‌تر است براي او حلال و حرام و حَسن و قبيح يكسان است هر چه كه ﴿مَا تَهْوَي الْأَنفُسُ[23] عمل مي‌كند وقتي عمل كرد اين اغراض و غرايز پشت‌سر هم روي آن فطرت و آن نورِ الهي خاك مي‌ريزند اين دفن مي‌شود بيچاره ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا[24] همين است ديگر اين نفسِ مُلهمه كه ذات اقدس الهي فجور و تقوا را به او عطا كرده است اينكه روي زمين نيست كه اين در درونِ انسان اين گوهر نهادينه شده است آن وقت هر كدام از اينها كه آلودگي پيدا مي‌كنند اين زباله‌هاي گناهها روي اين فطرت مي‌آيد اين مي‌شود مدسوس، مي‌شود مدفون اين كار را مي‌گويند دسيسه اوّلين دسيسه‌اي كه مي‌كند انسان چراغ خودش را خاموش مي‌كند حالا اگر اين مدسوس شد و مُدسَّس شد كه بدتر از مدسوس است اين باب تفعيل هم براي تكثير است، هم براي شدت «قد خاب من دسّسها» كه يك‌دانه از اين «سين»ها تبديل به «الف» شده به «ياء» بعد تبديل به «الف» شده اين تدسيس بدتر از دسيسه است دسيسه كردن يعني دفن كردن خب اگر انسان اهوا و اغراض و غرايز را اين مُشت زباله‌ها را بريزد روي اين فطرت اين بيچاره زنده به گور است اين زير دست و پا آن قدرت نفس‌كشيدن را ندارد آن وقت ميدان‌دار مي‌شود شهوت و غضب بخشي از مسائل مربوط به روح به خواست خدا در همين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» خواهد آمد كه ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي[25] اگر بحث مسئوليت نفس و درجات نفس و جنگ بين قواي نفس بخشي از آنها مانده باشد ان‌شاءالله آنجا بازگو مي‌شود.

خب، اين ميدان‌دار يعني انساني كه آن چراغ را دارد، اين شهوت و غضب هم دارد بايد جهاد اكبر و اوسط شروع بشود بين اينها و آن چراغ را هميشه روشن نگه بدارد نه اينكه شهوت و غضب را بر آن چراغ مسلّط بكند حالا اگر مسلّط كرد و دسيسه كرد و تدسيس كرد و اينها را زنده به گور كرد تنها كسي كه ميدان‌دار است همين شهوت و غضب است ديگر.

پرسش:...

پاسخ: نه، فرق نمي‌كند انسان كه نمي‌تواند بگويد من به هيچ‌جا تكيه نمي‌كنم كه انسان خواه و ناخواه محتاج به غذاست، محتاج به لباس است، محتاج به پوشاك است، تنها نمي‌تواند مشكل خودش را حل بكند در حوادث فراوان محتاج است بالأخره جايي مي‌خواهد چون جايي مي‌خواهد بايد مشخص باشد كه به كجا تكيه كند چند روز قبل هم آن دغدغه‌اي كه ما قبل از انقلاب داشتيم به عرضتان رسيد مشكل ما قبل از انقلاب اين بود كه اگر خداي ناكرده در اثر پيشرفت علم اين بت‌پرستي و عرفانِ باطل چين و هند و ژاپن اينها چون مخالف علم است رخت بربندد اينها اگر به سَمت دين نيايند، به سَمت كمونيستي بروند ما چه كنيم آن روز عالَم مثلث بود يعني در حدّ يك ميليارد مردم بت‌پرست بودند چه اينكه اليوم هم هستند در حدّ ميليارد كمونيسم بودند چه اينكه الآن كم و بيش هستند، در حدّ ميليارد موحّد بودند مثل ما مسلمانها و مسيحيها كه هستيم آن روز مشكل ما اين بود كه اين بت‌پرستي با پيشرفت علم نمي‌ماند اينها هم ميلياردي هستند اگر خداي ناكرده در اثر پيشرفت علم اينها كه موش‌پرست‌اند، اينها كه سنگ‌پرست‌اند، اينها كه اعضا و جوارح انسان را مي‌پرستند، اينها كه در هند هستند، اينها كه در ژاپن هستند، اينها كه بخشي از چين‌اند اينها اگر بيايند به سَمت كمونيستي آن وقت ما موحّدان چه كنيم؟ كفّه آنها خيلي سنگين‌تر از ما موحّدها مي‌شود اين يك دغدغه رسمي ما قبل از انقلاب بود اما ديديم بالأخره بي‌خدايي آب شد اين خدا ولو در حدّ موش باشد مانده معلوم مي‌شود بشر بايد به جايي تكيه كند شما هيچ تفاوتي در اين موش‌پرستها نديديد اين رژيم شما وقتي نقشه جهان را مي‌ديديد بخش وسيعي از آسيا و اروپا را اين شوروي سابق گرفته بود اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي اين نقشه وسيع شمال جهان بود كه آسيا و بخش وسيعي از اروپا را اينها داشتند اين اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي خودبه‌خود آب شد آخر بشر بالأخره يك‌جا بايد تكيه كند ولو به سنگ و هيچ خبري نيست اين نمي‌شود اما ژاپن تكان نخورد، نمي‌دانم موش‌پرستي هندي تكان نخورد منتها كسي بايد به او بفهماند كه تو محتاجي اما نه به موش، تو محتاجي اما نه به فلان خيال.

اصلِ حاجت از بشر گرفته نمي‌شود بشر جايي تكيه مي‌كند جايي بايد خودش را بند كند كه مشكل او حل بشود اين دوتا اصل گرفتني نيست منتها از موش كاري ساخته نيست، از آسمان و زمين كاري ساخته نيست آن بزرگوار كه گفت:

اي يار قمر بهتر يا آنكه قمر آرد           اي دوست شِكر بهتر يا آنكه شِكر سازد

او از همين آيه گرفته كه اگر بخوانيم سجدهٴ واجب دارد فرمود چرا آنها را مي‌پرستي آن كسي كه اينها را آفريد بپرستيد شمس چيز خوبي است، قمر چيز خوبي است براي آنها سجده نكنيد كسي را سجده كنيد كه شكر آورد، كسي را شِكر كنيد كه قمر آورد اين هست بنابراين اين كمونيستي خواه و ناخواه غروب مي‌كند انسان يله و رها باشد به هيچ‌جا تكيه نكند با همه احتياجاتي كه دارد منتها كسي بايد باشد جلوي اينها را بگيرد اينكه دين فرمود اگر بدعت ظاهر شده است اولاً نبايد بگذاريد بدعت ظاهر بشود چون تعليم واجب است اين بيان نوراني را مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل كرده كه «لأن العلم كان قبل الجهل»[26]، «الحجة قبل الخلق و مع الخلق»[27] و بعد الخلق» فرمود تعليم جاهلها واجب است اگر ذات اقدس الهي بر جاهلها تعلّم را واجب كرده است در رتبه سابق بر علما تعليم را واجب كرده است «لأن العلم كان قبل الجهل» اين بيان نوراني حضرت است كه مرحوم كليني در باب علم همين كافي ذكر كرده.

بعد اين دفع است بعد فرمود حالا كم كار كرديد، كوتاهي كرديد، تعليم نداديد، كم‌كم بدعت ظاهر بشود فوراً جلويش را بگيريد كه «إذا ظهرت البدع في أمّتي فليظهر العالم علمه فمن لم يفعل فعليه لعنة الله»[28] نشد، بدعت مستقرّ شد حالا نمي‌شود جلويش را گرفت كه شما اين جريان قَمه‌زنيها را امثال ذلك را با اينكه يك جاهليتِ جهلا است هر چه بخواهيد جلويش را بگيريد نمي‌توانيد خيلي از كارهاست همين طور است آن وجود مبارك خب اين دفاع مقدس مي‌خواهد، اين يا حسين يا حسين مي‌خواهد، يا زهرا يا زهرا مي‌خواهد اين دفاع آنجا .. حالا شما بيا اين كار را بكن كه وَهن باشد براي اسلام آخر اينكه كار نشد هر چه بخواهيد جلويش را بگيريد نمي‌گيريد يا فتوا برايتان درست مي‌كنند يا فضيلت برايش درست مي‌كنند اگر چيزي در درون كسي به عنوان دين رفت به آساني برنمي‌گردد جاهليت هم همين طور بود حالا وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با چه فشاري بتواند اينها را چقدر معجزه آورد اين معجزه نوراني كه حضرت امير در نهج‌البلاغه در خطبه «قاصعه» دارد خب اين را چه كسي است كه ببيند و ايمان نياورد حضرت امير در همين خطبه «قاصعه» دارد فرمود اينها آمدند گفتند اين درخت حركت كند بيايد نيم بشود، دو نيم بشود، يك نيم سرِ جايش بايستد يك نيم بيايد نزد شما ما ايمان مي‌آوريم حضرت امير فرمود اينها در نهج‌البلاغه است اينها كه در ناسخ‌التواريخ و نمي‌دانم تاريخ بيهقي و اينها كه نيست كه فرمود من در كنار پيغمبر ايستاده بودم اينها آمدند چنين كاري كردند پيغمبر هم اين كار را كرد گفتند اين درخت دو نيم بشود يك نيم سرِ جايش باشد، يك نيم بيايد نزد شما ما ايمان مي‌آوريم حضرت فرمود اين كار را كردم اينها ايمان نياوردند به حضرت عرض كردند شما بگوييد آن نيم ديگر هم حركت كند بيايد ما ايمان مي‌آوريم همين كار را كرد ايمان نياوردند به حضرت عرض كردند اين دوتا نيم از هم جدا شده به هم متّصل بشود ما ايمان مي‌آوريم حضرت اين كار را كرد ايمان نياوردند.

وجود مبارك حضرت امير دارد كه اين شاخه‌هاي درخت اين درخت حركت كرده مثل يك آدم از جايش حركت كرد آمد آمد شاخه‌هايش روي دوش من قرار گرفت اينها ديدند ايمان نياوردند، عرض كردند دوباره اين درختي كه دو نيم بود و به هم متصل شد به جاي اوّلي برگردد مثل سابق بشود ما ايمان مي‌آوريم همين كار را كردند ايمان نياوردند اين ديگر در ناسخ‌التواريخ و نمي‌دانم تاريخ بيهقي و اينها كه نيست كه اين در خطبه «قاصعه» حضرت امير در نهج‌البلاغه است خب اين معجزات را ديدند اينكه فرمود اگر بدعت‌ ظاهر شد كسي علمش را ظاهر نكند «فعليه لعنة الله»[29] براي اينكه وقتي بدعت مستقر شد، مستقر شد به هيچ وجه ممكن نيست آدم اين را بتواند بردارد.

فرمود اين مسئله جاهليت شما بالأخره جايي بايد تكيه كني خب بالأخره به كسي كه اصل است تكيه كنيد خود اينها را كه خدا آفريد، خود اينها كه كاري از اينها ساخته نيست نه از اين پيكرها كاري ساخته است، نه از آن ملائكه‌اي كه شما مي‌گوييد اينها مجسمه آنها هستند حالا شما عمده تلازم بين مقدم و تالي است وگرنه بطلان تالي واضح است اين تلازم را فكر كنيد.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ بقره، آيهٴ 55.

[2] . سورهٴ نساء، آيهٴ 153.

[3] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 27.

[4] . سورهٴ شوريٰ، آيات 49 ـ 50.

[5] . سورهٴ زخرف، آيهٴ 31.

[6] . سورهٴ بقره، آيهٴ 151.

[7] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.

[8] . سورهٴ نساء، آيهٴ 11.

[9] . سورهٴ نساء، آيهٴ 11.

[10] . ر.ك: زن در آينه جلال و جمال، ص 341 ـ 343.

[11] . سورهٴ نساء، آيهٴ 11.

[12] . سورهٴ بقره، آيهٴ 151.

[13] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 1.

[14] . لهوف، ص61.

[15] . سورهٴ مدثر، آيات 50 ـ 51.

[16] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 82.

[17] . سورهٴ طه، آيهٴ 114.

[18] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 164.

[19] . سورهٴ انفال، آيهٴ 42.

[20] . سورهٴ انعام، آيهٴ 149.

[21] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.

[22] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 37.

[23] . سورهٴ نجم، آيهٴ 23.

[24] . سورهٴ شمس، آيهٴ 10.

[25] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 85.

[26] . الكافي، ج1، ص41.

[27] . الكافي، ج1، ص177.

[28] . الكافي، ج1، ص54.

[29] . الكافي، ج1، ص54.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق