08 01 2008 4811530 شناسه:

تفسیر سوره اسراء جلسه 48

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَلاَ تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً ﴿37﴾ كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً ﴿38﴾ ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقَي فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً﴿39

اين بخش آيات تقريباً 25 حُكم از احكام اعتقادي، اخلاقي، فقهي، حقوقي و معرفتي را بيان فرمود كه بخشي از اينها مربوط به اصول دين است و بخشي از اينها هم مربوط به اخلاق و فروع دين.

فرمود: ﴿وَلاَ تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ مَرَح همان شدّت نشاط است انسان يا در اثر مال و فرزند و جاه و مقام و مانند آن گرفتار مَرح و شدّت نشاط است يا در اثر خيالهاي باطل هر دوي آن به تخيّل و اختيال برمي‌گردد كه در سورهٴ مباركهٴ «لقمان» كه در بحث ديروز اشاره شد خداي سبحان هم به مَشي مُقتصدانه امر كرد و هم از مَشي مُختالانه نهي كرد در سورهٴ «لقمان» آيه هيجده و نوزده اين است ﴿وَلاَ تَمْشِ في الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾ كه اين‌گونه از حركتها بر اساس اختيال و تخيّل و خيال‌زدگي است بعد به مَشي مقتصدانه امر كرد فرمود: ﴿وَاقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِن صَوْتِكَ﴾، پس مَشي فرحانه و مختالانه آن است كه مقتَصِد نباشد، معتدل نباشد گاهي تعليل به امور بيروني است، گاهي به دروني.

در آيه محلّ بحث كه فرمود: ﴿وَلاَ تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾ به امور بيروني استدلال كرد فرمود اين طور حركت مي‌كني در زمين نه مي‌‌تواني زمين را بشكافي، نه مي‌تواني از كوهها گردن‌فرازتر باشي آنها سربلندتر از تو هستند و زمين هم سِتبرتر از توست پس نسبت به بيرون توانِ برتري را نداري.

در سورهٴ مباركهٴ «لقمان» فرمود اين كار بر اساس خيال است نه بر اساس عقل ﴿وَلاَ تَمْشِ في الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ[1] اين سبك راه‌رفتن بر اساس خيال‌زدگي است و مطابق با عقل نيست، پس عقل حُكم مي‌كند كه انسان مقتصدانه مَشي كند اين يك مطلب.

منظور از مَشي هم خصوص اين حركت‌كردن نيست آنهايي كه حتي قدرت راه‌رفتن ندارند، زمين‌گيرند، در اثر كهنسالي قدرت راه‌رفتن ندارند آنها هم گرفتار همين مَشي مختالانه‌اند منظور از مَشي همان خطّ‌مَشي است البته اين مَشي ظاهري هم يكي از مصاديق روشن آيه است اما عمده آن خطّ‌مشي و روشِ زندگي است براي اينكه ذات اقدس الهي مردانِ الهي را به مَشيِ نوراني موصوف كرد فرمود اينها با نور راه مي‌روند.

در سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه بحثش قبلاً گذشت و همچنين در سورهٴ مباركهٴ «حديد» كه به خواست خدا بحثش خواهد آمد آنجا سخن از مَشي نوراني است آيه 122 سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين بود ﴿أَوَمَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾ اين با نور در مردم حركت مي‌كند اين معلوم مي‌شود خطّ‌مشي‌اش نوراني است تنها راه‌رفتن نيست او وقتي كه نشسته است مَشي دارد، ايستاده است راه مي‌رود، سخن مي‌گويد راه مي‌رود، سخن مي‌شنود راه مي‌رود يعني خطّ‌مشي‌اش اين است البته مصداق روشن و شفّافش همين نحوهٴ راه‌رفتن است آن ديگر قدر متيقّن از مَشي است لكن برابر آيه 122 سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾ و مشابه اين هم در سورهٴ مباركهٴ «حديد» هست كه اينها با نور حركت مي‌كنند يعني خطّ‌مشي اينها چيز شفاف و روشني است.

بعضيها هستند در ظلمت حركت مي‌كنند با اينكه در روزِ روشن حركت مي‌كنند اما ذات اقدس الهي اينها را تيره و تار معرفي كرده است در سورهٴ مباركهٴ «نور» فرمود اينها اصلاً هيچ كسي را نمي‌بينند كه اينها اگر خودشان را ببينند مي‌دانند كه «أوّله نطفه و آخره جيفه»[2] خب چنين آدمي كه طبق بيان قرآن كريم ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي[3] اين ديگر معلوم مي‌شود خودش را نمي‌بيند ديگر، اگر خودش را نديد فقط آن خيالبافيهايش را مي‌بيند با خُيَلا حركت مي‌كند در سورهٴ مباركهٴ «نور» افرادي كه گرفتار كفر و انحراف و كجروي هستند آيه چهل سورهٴ مباركهٴ «نور» اينها را تشبيه مي‌كند مي‌گويد چنين گروهي كه در اثر كفر و نفاق و خودبيني و امثال ذلك به اين آلودگيها مبتلا شدند مثال دوّمشان اين است كه ﴿أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ﴾ اگر شب باشد، تار باشد، نورِ ماه و ستاره‌اي نرسد، هوا ابري باشد، كسي گرفتار دريا باشد، دريا هم موّاج باشد هم عمق دريا هست، هم موج هست، هم ابر است، هم شبِ تار هم هست اين مي‌شود ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾ ﴿كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ﴾ يعني عميق كه ﴿يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِن فَوْقِهِ سَحَابٌ﴾ امواج متراكم است بالاي همه امواج هم ابر است ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾ اين شخص ﴿إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراهَا﴾ خب بالأخره دست جزء نزديك‌ترين اعضاي بدن آدم است نزديك كردن، دور كردن، قبضش، بسطش، بالا بردنش، پايين آوردنش، جمع كردنش، گشودنش بالأخره دست در اختيار آدم است ديگر فرمود اين اگر دستش را دربياورد دستش را نمي‌بيند يعني اين اصلاً خودش را گُم كرده ﴿إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ﴾ نه تنها «لم يراها» بلكه ﴿لَمْ يَكَدْ يَراهَا﴾ «كادَ» يعني «قَرُبَ» ﴿لَمْ يَكَدْ﴾ يعني «لم يقرب» نه تنها دستش را نمي‌بيند، نزديكِ ديدن هم نيست اين شخص در ظلمات است ﴿بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾ اينها خطّ‌مشي‌شان مشخص است، بعضيها برابر آيه 122 سورهٴ «انعام» و همچنين آيات سورهٴ مباركهٴ «حديد» فرمود: ﴿وَيَجْعَل لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ[4] اين خط‌ّ‌مشي‌اش روشن است ديگر، حرف‌زدنش روشن است، ديدنش روشن است، موضع‌گيري‌اش روشن است، نصيحت‌كردنش روشن است اين مي‌شود خطّ‌مشي در حقيقت البته در همه موارد آن مصداق شفّاف و روشنش همين نحوهٴ راه‌رفتن است ديگر آنكه قدر متيقّن است نمي‌شود از آيه آن را خارج كرد.

پس ﴿وَلاَ تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ مردان الهي كه خدا به آنها نور عطا كرده كه «يمشي به في الارض» نتيجه‌اش همان است كه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «فرقان» از آيه 63 به بعد به اين صورت فرمود، فرمود: ﴿وَعِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَي الْأَرضِ هَوْناً﴾ اينها آرام راه مي‌روند، اينها سبك راه مي‌روند، سبك‌بال‌اند. يك بيان نوراني از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است كه فرمود: «نجا المخفّفون»[5] آنها كه سبك‌بال‌اند در روز خطر نجات پيدا مي‌كنند.

همين بيان نوراني آن حضرت را وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) به يك جمله آهنگيني بيان كرده فرمود: «تخفّفوا تلحقوا»[6] سبك‌بار بشويد تا به اولياي الهي ملحق بشويد به آنها برسيد آن «نجا المخفّفون» پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به «تخفّفوا تلحقوا» وجود مبارك حضرت امير درآمده است سندِ هر دو بيان نوراني همين ﴿وَعِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَي الْأَرضِ هَوْناً﴾ اينها نه مزاحم كسي‌اند، نه باري روي دوش اينهاست هميشه هم آماده رفتن‌اند اين طور نيست كه يك وقت اگر اينها را خواستند ببرند به سختي حركت كنند يا ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ[7]، ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ بگويند اينها بارهايشان را فرستادند، خب اگر كسي بارش را فرستاده، بليطش را هم گرفته، منتظر رفتن است در موقع رفتن كه ديگر نمي‌گويد من را برگردان كه اين ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾، ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ براي سنگين‌بارهاست اما سبك‌بارها همان «تخفّفوا تلحقوا»، «نجا المخفّفون» مي‌شود ﴿يَمْشُونَ عَلَي الْأَرضِ هَوْناً﴾ نتيجه‌اش هم اين است كه ﴿وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً[8] حالا اگر يك وقت جاهلي سخني گفته است اينها حرفهاي مسالمت‌آميز مي‌زنند به اينها كه نمي‌رسد كه مردان الهي اين‌‌چنين‌اند كه اگر جاهلان با آنها مخاطبه‌اي كنند، حرفي بزنند اينها با مسالمت برخورد مي‌كنند تا ساير اوصاف ديگر.

اين نشان مي‌دهد كه عمده آن خطّ‌مشي است وقتي خطّ‌مشي روشن بود خب آدم هم آرام مي‌رود، هم سبك‌بار مي‌رود و هم راهنماي ديگران است اين ﴿وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ[9] براي همان است كه ديگران را نور مي‌دهد كه خب ديگران وقتي مي‌بينند خطّ‌مشي اين آقا اين طور است از او پند مي‌گيرند.

بر اساس اين جهت كه مَشي تنها راه‌رفتن ظاهري نيست بلكه راه‌رفتن ظاهري يكي از مصاديق مَشي است عمده آ‌ن مَشي نوراني است آنچه در سورهٴ مباركهٴ «نور» آمده و برخيها برداشتي كردند آن برداشت خيلي دور نخواهد بود.

در سورهٴ مباركهٴ «نور» آيه 45 انحاي حيوانات و امثال حيوانات را شمرده كه بعضي پرنده‌اند، بعضي آبزيان‌اند، بعضي در خشكي زندگي مي‌كنند، بعضي چهارپاي‌اند، بعضي دوپاي‌اند، بعضي خزنده‌اند اينها معناي ظاهري‌اش هست و حق است و «لا ريب فيه» اما يك معناي ديگري هم مي‌شود از آنها اصطياد كرد آيه 45 سورهٴ مباركهٴ «نور» اين است كه ﴿وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مَن مَاءٍ فَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي بَطْنِهِ﴾ همين خزنده‌ها مثل مار و امثال مار كه اينها روي شكم راه مي‌روند ﴿وَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي رِجْلَيْنِ﴾ مثل انسان و مرغ ﴿وَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي أَرْبَعٍ﴾ چهارپاها ﴿يَخْلُقُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ﴾ يك معناي روشن آيه است، خب اينكه بعضيها خزنده‌اند روي شكم راه مي‌روند، بعضي دوتا پا دارند، بعضي چهارتا پا دارند اينها يك معناي روشني است درست است اينها مصداق آيه است در ترجمه آيه بايد اينها را ذكر كرد و اينها يقيناً مراد آيه است اما اينها مطلبي نيست كه فقط براي اينها از عرش وحي بيايد كه حيوانات بعضي روي شكم راه مي‌روند، بعضي روي دو پا، بعضي روي چهار پا، بعضيها خواستند بگويند اين در ضمن اينكه انحاي حيوانات را ذكر مي‌كند، خطّ‌مشي افراد را هم ذكر مي‌كند براي اينكه دارد ﴿مِنْهُمْ﴾، ﴿مِنْهُمْ﴾، ﴿مِنْهُمْ﴾ از اينكه همه‌اش ضمير جمع مذكر سالم مي‌آورد خداي سبحان براي مار و عقرب ديگر ﴿مِنْهُمْ﴾، ﴿مِنْهُمْ﴾ ذكر نمي‌كند كه ﴿فَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي بَطْنِهِ﴾ يعني بعضيها خطّ‌مشي‌شان فقط شكم است، همين.

اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در جريان سوّمي كه فرمود در اثر اينكه بي‌بند و باري راه پيدا كرده بيت‌المال را اينها تلف كردند عده‌اي قيام كردند و آن كار را انجام دادند حضرت فرمود عصارهٴ زندگي درباريان اين سوم «بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ»[10] خلاصه مي‌شد اين را در خطبهٴ شقشقيه بيان فرمودند، فرمودند اينها كه پُستي به دستشان رسيده است، مالي در اختيارشان قرار گرفت تمام زندگي‌شان دو حدّ داشت يك حدّش نثيل بود، يك حدّش مُعتَلف، مُعتلف آن چراگاه است كه اين شترها علف مي‌خورند، نَثِيل جسارت است آنجايي كه مدفوع مي‌ريزند بعضيها هم خطّ‌مشي‌شان بين آشپزخانه و دستشويي است همين كه از آشپزخانه چه چيزي دربيايد بعد اين را چطور در دستشويي بريزند اين مي‌شود بين نثيل و مُعتلف اين در همان خطبه شقشقيه حضرت است فرمود اينها راه ديگري ندارند نه بالا را نگاه كردند، نه پايين را نگاه كردند، نه جاهاي ديگر را نگاه كردند تمام تلاش و كوشش‌شان اين است شما مي‌بينيد در بعضي از شهرها كه خب علمايي داشتند و دارند، مجالسي بود، محافلي بود، مجالس علمي بود، موعظه بود، معمّرين فراواني دارند اما در بعضي از شهرها يا در بعضي از روستاها در اثر نبودِ محافل علمي اينها اصلاً جواني‌شان را آن‌چنان به سرعت به هدر مي‌دهند كه همين كه سن به هفتاد رسيد يا غالباً مي‌ميرند يا اگر چندتاي‌شان زنده ماندند زمين‌گيرند در مجالسشان، در همايشهايشان، در جلساتشان معمّرين بين هفتاد يا هشتاد خيلي كم مي‌بينيد براي اينكه يا مُردند يا در حُكم مُرده‌اند آدم اين قدر جواني بيراهه مي‌رود گرفتار اجوفين مي‌شود يا در اثر پُرخوري يا در اثر كارهاي ديگر كه تا بيشتر از هفتاد نماند اين همان بيان نوراني حضرت امير است ديگر فرمود اينها زندگي‌شان دو حدّ دارد خيليها هستند كه اين طورند منتظرند كه در كنار سفره‌شان چه غذايي است بعدش هم آن كار. فرمود بين نثيل و مُعتلف فرمود اين بود نتيجهٴ حكومت سوّمي، خب مردم هم شورش كردند.

اينكه فرمود: ﴿فَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي بَطْنِهِ[11] حالا بر فرض تأويلي كه برخيها كردند درست نباشد و اين آيه هم نخواهد او را بگويد ولي بالأخره بعضيها خطّ‌مشي‌شان شكم است، اما از اينكه تعبير به ﴿مِنْهُم﴾ دارد كه ﴿مِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي بَطْنِهِ﴾ در عين حال كه خزنده‌ها را شامل مي‌شود ظاهرِ قرآن حق است «مما لا ريب فيه» اگر هم او منظور آيه نباشد مطلب حق است كه بعضيها خطّ‌مشي‌شان شكم است پس بين آنكه ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ[12] با اينكه ﴿يَمْشِي عَلَي بَطْنِهِ﴾ خيلي فرق است و نشان اينكه برخيها خطّ‌مشي‌شان شكم است همان بيان نوراني حضرت امير در خطبه شقشقيه است كه فرمود بعضيها مثل همين شترند كه بين نثيل و مُعتلف زندگي مي‌كنند، خب اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الْأَمَلُ[13] همين است ديگر فرمود بگذار اينها بچرند و آرزوها اينها را سرگرم بكند بالأخره طولي نمي‌كشد كه اينها نتيجهٴ تلخ كارهايشان را مي‌بينند.

پرسش: اين ﴿وَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي رِجْلَيْنِ﴾ چه مي‌خواهد بگويد؟

پاسخ: همين طور ديگر، ﴿وَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي رِجْلَيْنِ﴾ كه ديگر لازم نيست آن گرفتار مسائل غريزي را ما اينجا شرح بدهيم گفتند اينها بين رجلين گرفتارند اينكه در روايات دارد دامن‌تان را حفظ بكنيد، بين‌الفخذين‌تان را حفظ بكنيد، بين‌الرِجلين‌تان را حفظ بكنيد راجع به عفّت است ديگر.

خب، اين سرّش اين است كه ما كه جرأت نمي‌كنيم آيات را از حدّ ظاهر بگذرانيم براي اينكه واقعاً دهان ما، زبان ما در برابر وحي بسته است اما خب اهل‌بيت كه ناطقِ به همين كارند و قرآن متحرّك‌اند و عِدل قرآن كريم‌اند برابر حديث ثقلين آنها خب از اين تعبيرات زياد دارند. اين كتاب شريف معاني‌الأخبار مرحوم صدوق را يك‌بار حتماً ببينيد اين معاني‌الأخبار كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) اين كتاب را نوشتند اول تا آخر اين كتاب همين است يك سلسله برداشتهاي لطيفي از آيات و روايات هست كه هيچ‌ كس جرأت نمي‌كند آن طور معنا بكند دربارهٴ ابوالقاسم بودن وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چند‌بار در همين بحث تفسير عرض شد كه كسي خدمت حضرت عرض كرد كه چرا پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را مي‌گويند ابوالقاسم اين كُنيه حضرت است پسري داشت به نام قاسم و حضرت بود ابوالقاسم عرض كرد اين را من مي‌دانم مي‌خواهم قدري روشن‌تر كني چون كُنيه‌هاي آنها، اسماي نوراني آنها يك بار معنوي هم دارد، خب حالا هيچ كس جرأت مي‌كند اين بياني را كه حضرت امام صادق(سلام الله عليه) فرمود ديگري بگويد فرمود حالا كه آماده‌اي پس گوش كن.

مطلبي فرمود كه احتياج به شرح دارد و عصارهٴ آن شرح اين است كه فرمود نه آن است كه علي‌بن‌ابي‌طالب شاگرد پيغمبر است كه علوم را از وجود مبارك پيغمبر فراگرفت؟ عرض كرد بله، فرمود مگر نه آن است كه علي‌بن‌ابي‌طالب «قاسم الجنة والنار» است؟ عرض كرد بله، فرمود مگر نه آن است كه شاگرد فرزند استاد است و استاد پدرِ شاگرد است؟ عرض كرد بله، فرمود پس پيغمبر ابوالقاسم است ديگر او پدرِ «قسام الجنة والنار»[14] است خب اين معنا را كسي جرأت مي‌كند بدون امام بگويد؟ از اين معاني در اخبار فطرت و طينت فراوان است آن به آن خدا غريق رحمت كند صدوق را روضهٴ منوّره‌اش را بهشت قرار بدهد خب اين را اينجا جمع كرده اين كتاب معاني‌الأخبار همين است در برابر كتابهاي ديگر روايت طينت از همين قبيل است اينها را كه غيرمعصوم جرأت نمي‌كند بگويد ولي به ما راه نشان دادند اگر به زراره و امثال زراره درسِ فقهي يا به عبدالأعليٰ و امثال عبدالأعليٰ درس فقهي نشان مي‌دهند يكي از اصحاب فقه حضرت سؤال مي‌كند چرا مسح بعضِ رأس كافي است؟ فرمود: «لمكان الباء»[15] يا اگر آن كسي كه گفت من برخي از انگشتهاي پايم آسيب ديد جبيره كردم چگونه وضو بگيرم؟ حضرت فرمود: «إمسح علي المراره» بعد درباره اينها فرمود: «يعرف هذا و أشباهه من كتاب الله»[16] اين‌گونه از مسائل فقهي را ياد عبدالأعليٰ مي‌دهند، ياد زراره مي‌دهند، ياد عمران مي‌دهند آن معارف بلند را هم ياد هشامها مي‌دهند هشام‌بن‌حكم، هشام‌بن‌سالم و ذريح محاربي و امثال ذلك ياد مي‌دهند آن روايتي كه مربوط به حج بود هم يك وقت در همين بحث تفسير خوانده شد زراره و اينها خدمت حضرت رسيدند عرض كردند ما بارها اين آيه را از شما شنيديم ﴿لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ[17] اين طور معنا نكردي اين مطلبي را كه به ضريح محاربي گفتيد به ما نفرموديد، فرمود: «من يحتمل ما يحتمل ذريح»[18] اين «يحتمل»، «يحتمل» يعني چه كسي است كه بارِ علمي ما را تحمل كند؟ در اين زيارت جامعه داريم كه «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ»[19] من علم شما را تحمل مي‌كنم اين جمله در زيارت جامعه گرچه به عنوان خبريه است ولي به داعي انشا القا شده است ديگر غالب اين جمله‌ها كه در زيارت است دعاست، دعا هم جملهٴ انشايي است «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ» در هر مَشهَدي از مشاهد اهل‌بيت(عليهم السلام) كه زيارت جامعه خوانده مي‌شود اين دعاست يعني خدايا آن توفيق را بده به بركت اين ذوات مقدس من بتوانم علومِ اهل‌بيت را تحمل كنم همان علمي كه فرمود: علمِ ما صعبِ مستصعب است، حديث ما صعبِ مستصعب است «لا يحتمله الاّ ملك مقرّب أو نبيّ مرسل أو عبدٌ امتحن الله قلبه للإيمان»[20] اين را ما در زيارت جامعه مي‌خوانيم از خداي سبحان يك روحاني كه رفته مشهد اينها را مي‌خواهد آن مغفرت را كه همه‌جا مي‌خواهد، آن شِفاي مرض را كه همه‌جا مي‌خواهد «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ» من آمدم اينجا كه چيز ياد بگيرم بروم كه آن علومِ صعب شما را نه رسائل و مكاسب را كه بعد از چند سال به آساني مي‌شود فهميد آن علومي كه صعبِ مستصعب است كه شما فرموديد انبيا و مرسلين به زحمت دارند «إلاّ عبدٌ امتحن الله قلبه للتقويٰ» من آمدم آنها را مقداري ياد بگيريم و بروم «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ» اين به حسب ظاهر جمله خبريه است اما به داعي انشا القا شده.

غرض آن است كه اگر اينها نمونه‌اي به آدم نشان دادند ديگر زراره نمي‌گويد كه «باء» در هيچ جاي عالم به معناي بعض نيست فقط در آيه ﴿بِرُؤُوسِكُمْ﴾ است، خير او دارد به او قانون ياد مي‌دهد، او دارد به او راه اجتهاد ياد مي‌دهد اين «علينا القاء الاصول و عليكم التفريع»[21] همين است ديگر يا عبدالاعليٰ نمي‌گويد هيچ جا مسح بر مراره نيست يا وضوي جبيره نيست الا روي انگشت، روي انگشتِ پا اين طور كه نيست اين كتاب شريف معاني‌الأخبار مرحوم صدوق از اين معارف فراوان دارد اما خب ادب اقتضا مي‌كند كه وقتي روايتي باشد انسان برابر آن روايات فتوا بدهد، عمل بكند، تفسير بكند و مانند آن وگرنه همين ظاهر را نگه دارد.

خب، ﴿وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مَن مَاءٍ فَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي بَطْنِهِ وَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي رِجْلَيْنِ وَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي أَرْبَعٍ[22] و مانند آن بعضيها گرفتار اينها كه گرفتار اجوفين‌اند بعضي گرفتار بطن‌اند، بعضي گرفتار دامن.

خب، اينكه فرمود: ﴿وَلاَ تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ به اين صورت است. اين كلمهٴ «ارض» در جملهٴ قبل آمده اگر با ضمير مي‌فرمود «إنّك لن تخرقها» كافي بود اما براي اينكه اين به عنوان يك اصل مطرح بشود فرمود: ﴿إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ﴾ اگر به ضمير بَسنده مي‌شد كافي بود «إنّك لن تخرقها» ديگر غير از «ارض» چيز ديگري در اين آيه نيامده كه احتمال بدهيم ضمير مؤنث به چيز ديگر برگردد فرمود: «وَلاَ تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَن تَخْرِقَها» اما نفرمود كه فرمود: ﴿إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ﴾ اين يك اصل جامع است كه مي‌تواند به عنوان كلمهٴ مستقل مطرح بشود ﴿لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ﴾، ﴿لَن تَخْرِقَ﴾ و مانند آن ﴿وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾.

بعد فرمود: ﴿كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً﴾ برخيها «سيّئةً» قرائت كردند، برخيها «سيّئاً» قرائت كردند اما قرائت معروف ﴿سَيِّئُهُ﴾ است آنهايي كه «سيّئاً» قرائت كردند يا «سيّئةً» قرائت كردند گفتند اين سيّئه الآن صبغهٴ اسمي دارد نه وصفي لذا «مكروهةً» نفرمود، ﴿مَكْرُوهاً﴾ فرمود اين يك و آنها ديگر نبايد پاسخ بدهند براي اينكه سؤالي براي آنها مطرح نيست. اما آنها كه ﴿سَيِّئُهُ﴾ قرائت كردند كه همين قرائت رايج است بايد پاسخ بدهند كه ضمير به چه چيزي برمي‌گردد؟

پاسخي كه دادند اين است كه از آيه 22 به بعد همين سورهٴ «اسراء» تا اينجا تقريباً 25 فضيلتهاي ديني مطرح شد كه بعضيها كلامي‌اند، بعضي فقهي و اخلاقي و حقوقي‌اند بعضيها مورد امر است، بعضيها مورد نهي فرمود اين 25تا كه در اينجا آمده بعضيها مأموربه‌اند و حَسَن‌اند كه جاي خودشان را دارند، بعضيها مَنهي‌عنه‌اند و سييّء‌اند كه سيّء اينها نزد ربّك مكروه است آنها كه ﴿سَيِّئُهُ﴾ قرائت كردند گفتند كه اين 25تا بخشي از اينها حَسَن است و مأموربه، بخشي از اينها سييّء است و مَنهي‌عنه اينها كه سييّء‌اند و مَنهي‌عنه‌اند سييّء اينها نزد پروردگار مكروه است يعني خدا اينها را اراده نمي‌كند اينها نزد خدا مبغوض‌‌اند محبوب نيستند.

پرسش:...

پاسخ: بالأخره كراهتِ قرآني و روايي غير از كراهت فقهي است كراهت فقهي اصطلاحي است ديگر در برابر حرام، اما كراهت قرآني اين‌‌چنين نيست كه در برابر حرام باشد حرام را حمل مي‌كند يعني محبوب خدا نيست، مغضوب خداست، مبغوض خداست و مانند آن.

﴿كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً﴾ مورد غضب خداست ذات اقدس الهي بدش مي‌آيد اما فرمود: ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾ اين 25 فضيلتي كه گفته شد اينها جزء حكمت است اما ﴿ذلِكَ﴾ فرمود كه «ذا» اشاره است، «لام» براي بعيد، «كاف» براي خطاب اين سه‌تا كلمه است اين «ذا» اشاره است، «لام» براي بُعدِ مشار‌اليه، «كاف» هم مخاطب وقتي آدم مي‌خواهد با مخاطب حرف بزند چيزي را نشانش بدهد يا مي‌گويد «ذاك» يا مي‌گويد «ذلك».

الآن به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود آن حضرت را مورد خطاب قرار داد كه اينها حكمتي است كه خدا از راه وحي به شما آموخت و اين را هم مفرد آورد ديگر «ذا» فرمود اشاره جمع نيست براي اينكه همه اينها به يك توحيد برمي‌گردد نه تنها اين 25 فضيلت اوّلش توحيد است، آخرش توحيد براي اينكه همه اينها به توحيد برمي‌گردد در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه هر معصيتي به شرك برمي‌گردد هيچ معصيتي نيست كه به شرك برنگردد اينكه فرمود: ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ[23] همين است منتها ذات اقدس الهي كريمانه با ما برخورد مي‌كند، چرا همه معصيت به شرك برمي‌گردد؟ براي اينكه اگر كسي در اثر سهو موضوع يا نسيان موضوع يا سهو حُكم يا نسيان حُكم قصوراً يا جهلِ قصوري به حُكم و همچنين نسبت به موضوع يا در اثر اضطرار يا اكراه يا الجا يا اجبار و مانند آن دست به كاري زد برابر حديث رفع اينها كه معصيت نيست براي اينكه «رُفِعَ عن امّتي تسع»[24] هيچ كدام از اينها گناه نيستند و ذات اقدس الهي هم مؤاخذه نمي‌كند تنها جايي گناه است كه انسان عالماً عامداً دارد معصيت مي‌كند عالماً عامداً يعني چه؟ يعني خدايا من مي‌دانم شما اين كار را حرام كردي و من هيچ اضطراري هم ندارم اما شما نظرتان اين است كه نكنم، من نظرم اين است كه بكنم اين حرف صدرالدين قونوي است كه هيچ گناهي نيست مگر اينكه به شرك برمي‌گردد چون در صورت اضطرار و سهو و نسيان و اينها كه معصيت نيست برابر حديث رفع وقتي شما گناه را تحليل مي‌كنيد مي‌بينيد اين شخص به موضوع عالِم است، به حُكم عالِم است، اضطراري هم ندارد، الجايي هم نيست، اجباري هم نيست، سهو و نسياني هم نيست هيچ چيزي نيست آن وقت تحليل مي‌كنيد درونش را به اين صورت درمي‌آيد خدايا شما فرمودي اين كار حرام است، اين رشوه حرام است، اين مال حرام است و من هم مي‌دانم اين رشوه است و حرام است ولي به نظر من بايد بگيرم اين معني گناه است هيچ گناهي نيست مگر اينكه به شرك برمي‌گردد.

اين بيان نوراني آن آيه ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ[25] مي‌تواند شامل اين قسمتها هم باشد گرچه در ذيل آن آيه اين روايت در نورالثقلين و امثال نورالثقلين هست كه از حضرت سؤال كردند چگونه اكثر مؤمنين، مشرك‌اند؟ فرمود همين كه مي‌گويند «لولا فلان لهلكت»[26] اول خدا، دوم فلان شخص مشكل ما را حل كرد اگر فلان كس نبود ما مشكلمان حل نمي‌شد، اگر فلان كس نبود ما شِفا پيدا نمي‌كرديم فرمود اينكه تعبير درست نيست، عرض كردند پس چه چيزي بگويي؟ فرمود خب بالأخره بگوييد خدا را شكر كه به وسيله فلان شخص مشكل ما را حل كرد اين مي‌شود توحيد.

آن يكي از مصاديق آيه است نه اينكه آيه منحصراً همانها را بگويد اينكه ما مؤمنِ عادل كم داريم ديگر مؤمنِ غيرعادل يعني كسي كه گاهي معصيت مي‌كند هر عصياني عند التحليل به شرك برمي‌گردد، بنابراين اوّلش توحيد، آخرش توحيد همه مسائل اعتقادي به توحيد برمي‌گردد اگر نبوّت است براي اينكه از طرف خداي سبحان آمده و ما را هم به خدا دعوت مي‌كند، اگر معاد است بازگشتش به طرف ذات اقدس الهي است و به مَحكَم او حساب پس‌دادن است، احكام هم اطاعت فرمايش اوست، اخلاق هم تخلّق به اخلاق اوست، بنابراين هم مفردآوردن جا دارد يك، هم اينكه اين بخش هم مصدّر به توحيد است هم مذيّل به توحيد. مصدّر به توحيد است براي اينكه در آيه 22 كه سرفصل اين پاراگراف است فرمود: ﴿لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَّخْذُولاً﴾ هم مذيّل به توحيد است براي اينكه در همين آيه 39 كه بخش پاياني است فرمود: ﴿وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾.

بنابراين مفردآوردن جا دارد براي اينكه همه اينها به توحيد برمي‌گردد و توحيد هم با وحي تثبيت شده است، تبيين شده است ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ اگر اين كار را كردي ﴿فَتُلْقَي فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً﴾ مُلقا مي‌شوي يعني بالا پَرت مي‌شوي در بخشهاي ديگر وقتي توحيد را طرح مي‌كند فرمود: ﴿مَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحيقٍ[27] كسي كه مشرك شد مثل اينكه بين الأرض و السماء پرت شد يا همان‌جا كركسها و شاهينها اين را اختطاف مي‌كنند مي‌ربايند يا تندباد او را در مكان سحيق و دور مثل تَه درّه پرت مي‌كند و اين را نرم مي‌كند ﴿مَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ﴾ همان‌جا در بين ارض و السماء ﴿أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحيقٍ﴾.

پس اگر كسي شرف ورزيد مثل آن است كه از بالا پَرت شده اينجا مي‌فرمايد: ﴿فَتُلْقَي فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً﴾.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ لقمان، آيه 18.

[2] . نهج‌البلاغه، حكمت 454.

[3] . سورهٴ قيامت، آيه 37.

[4] . سورهٴ حديد، آيهٴ 28.

[5] . مكارم‌الأخلاق، ص440.

[6] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 21.

[7] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 99.

[8] . سورهٴ فرقان، آيهٴ 63.

[9] . سورهٴ انعام، آيه 122.

[10] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 3.

[11] . سورهٴ نور، آيهٴ 45.

[12] . سورهٴ انعام، آيهٴ 122.

[13] . سورهٴ حجر، آيهٴ 3.

[14] . معاني‌الأخبار، ص52.

[15] . الكافي، ج3، ص30.

[16] . وسائل‌الشيعه، ج1، ص464.

[17] . سورهٴ حج، آيهٴ 29.

[18] . الكافي، ج4، ص549.

[19] . مفاتيح‌الجنان، زيارت جامعه كبيره.

[20] . بحارالأنوار، ج2، ص183.

[21] . وسائل‌الشيعه، ج27، ص62.

[22] . سورهٴ نور، آيهٴ 45.

[23] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 106.

[24] . بحارالأنوار، ج74، ص155.

[25] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 106.

[26] . بحارالأنوار، ج5، ص148.

[27] . سورهٴ حج، آيهٴ 31.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق