اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً ﴿36﴾ وَلاَ تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً ﴿37﴾ كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً ﴿38﴾ ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقَي فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً ﴿39﴾
در تبيين حكمت الهي مطالب فراواني را ارائه فرمودند كه اول آن مطالب توحيد، آخر آن مطالب توحيد، بين اين دو بخش توحيدي مسائل اخلاقي، فقهي، حقوقي و معرفتي ذكر شد.
بخش اخير بحث مربوط به پيروي عالمانه از عقايد، اخلاق، احكام و حقوق بود كه فرمود: ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ مهمترين عضوي كه ذات اقدس الهي ياد ميكند مسئله سمع و بصر است از حواسّ ظاهر و فؤاد و قلب است از امور باطن.
نتايج اين بحث مبسوط در اين آيه اين شد كه انسان يك واحدِ حقيقي است، يك واحدِ اعتباري نيست چه اينكه حيوان هم يك واحدِ حقيقي است مجموع چند امر را نميگويند انسان مثلاً مؤسسهاي كه چند بخش دارد يك وحدت اعتباري دارد واحدِ حقيقي نيست هر بخشي مسئول كارهاي خودش است هيچ بخشي عهدهدار كارهاي بخش ديگر نيست، ولي انسان يك واحدِ حقيقي است و تمام كارها به عهدهٴ اوست، مسئوليتها هم به عهدهٴ اوست، پس «الإنسان واحدٌ حقيقي» اين مطلب اول كه روشن شد.
مطلب دوم اين است كه همين انسان كه واحد حقيقي است داراي شئون و قوا و نيروهاي ادراكي و تحريكي است با بعضي از امور ادراك ميكند كه انديشهٴ خود را تأمين ميكند، با بعضي از امور كار انجام ميدهد كه انگيزهٴ خود را به مقصد ميرساند و امر سوم هم اين بود كه همهٴ اين شئون در تحت رهبري و امامت انسان كار ميكند هرگز هيچ قوّهاي بدون اختيار انسان و ارادهٴ انسان فعّاليت نميكند نه تنها هر وقت انسان بخواهد از اين قوا كمك ميگيرد، بلكه اين قوا منحصراً در اختيار انساناند هم از آن طرف حُريّت مطلقه است، هم از اين طرف رقّيت مطلقه نه اينكه هر وقت انسان بخواهد از قواي خودش كار ميگيرد بلكه هر وقت انسان بخواهد از قواي خودش كار ميگيرد يك و قوا هم بدون ارادهٴ انسان كاري انجام نميدهند دو هم از آن طرف سلطنت مطلق است، هم از اين طرف رقيّت مطلق است.
بنابراين امر چهارم و نتيجه چهارم اين ميشود كه تمام مسئوليت به عهده انسان است اينچنين نيست كه در بعضي از امور مثلاً قلبِ او مسئول باشد در بعضي از امور سمع و بصر او مسئول باشد و مانند آن، پس امر چهارم اين شد كه تنها كسي كه مسئول است انسان است زيرا او اگر بخواهد مطلبي را بفهمد، اگر جزء محسوسات باشد كه از حواسّش كمك ميگيرد، اگر جزء متخيّلات باشد كه از نيروي خيال كمك ميگيرد، اگر جزء موهومات باشد كه از واهمه استمداد ميكند، اگر جزء كليّات عقلي باشد كه از عاقله مدد ميگيرد اينها امور علمي است و اگر چيزي مربوط به جذب باشد از قدرت اشتها و شهوت كمك ميگيرد، اگر مربوط به دفع باشد از قدرت غضب كمك ميگيرد همه اينها را استخدام ميكند بالقول المطلق هيچ كاري از هيچ قوّهاي چه علمي و چه عملي صادر نميشود مگر به زِعامت نفس چون اينچنين است اصل چهارم و مطلب چهارم ثابت خواهد شد كه «الإنسان مسئول عمّا فَعَل» از هر كاري كه انجام داده است سؤال ميشود و از او سؤال ميشود.
مطلب پنجم آن است كه اگر راهِ راست رفته است اين راهِ راست او و كارِ خير او مربوط به قواي عاليهٴ او بود يعني با عاقلهٴ خود اعتقادِ خوبي داشت، با عقلِ عملي خود ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾[1] گفت، اخلاص خوب، عزم خوب، ارادهٴ خوب، نيّت خوب، محبّت خوب به وسيلهٴ عقلِ عملي است، جزم محقّقانه، يقين محقّقانه، قطع محقّقانه و پژوهشگرانه اگر داشت اينها مربوط به عقل نظري اوست اگر محقّق خوبي بود از نظر جزم و متحقّق خوبي بود از نظر عزم، اراده و نيّت اين ميشود ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾[2] تكريمِ او در مرحلهٴ عاليه به بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «فجر» است و تكريم همين انسان در مراحل مياني به نازله به آن غُرف مبنيه و ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[3] و لذّتهاي جسماني، اما اگر ـ معاذ الله ـ به وسيله قوّه عاقله خود كه در جهاد درون اسير نفس شد همه علوم و ادراكات را در اختيار شهوت و غضب قرار داد يعني درس رياضي خواند، فيزيك خواند، شيمي خواند، مهندسي خواند، تخريب را خوب ياد گرفت تمام اين علوم را در اختيار شهوت يا غضب قرار داد اين چون با فاهمه و عاقله خود خيانت كرد و چون با قواي بدني خود هم خيانت كرد هم مرحلهٴ بالاي او را تعذيب ميكنند به ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ﴾[4] هم مراحل مياني و نازلهٴ او را عذاب ميكنند به ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا﴾[5].
مطلب ششم يا هفتم آن است كه تكريم و تعذيب گاهي خصوص روحاني است، گاهي خصوص جسماني، گاهي جمع است در دنيا هم همين طور است در دنيا يك وقت است كه تكريم، روحانيِ محض است يعني تشويق علمي است، تجليل علمي است، تكريم علمي است، بزرگداشت علمي است كه يك لذّت معنوي است يك وقت است جسمانيِ محض است مثل مهماني خوب، اطعام خوب، لباس خوبي به او دادند، غذاي خوبي به او دادند اين لذّت جسماني، يك وقت است هر دو است كه هم جمع بين آن لذّت روحاني و هم لذّت جسماني در تعذيب هم همين طور است يك وقت است كسي خداي ناكرده رسوا ميشود اين خِزي است اين خِزي يك عذاب روحاني است، يك وقت است كه نه، تنبيه ميشود بدون اينكه كسي بفهمد در صورت تنبيه بدون اطلاع ديگران يك عذاب بدني است، در صورت خِزي و رسوايي بدون تنبيه بدني يك عذاب روحاني است آنجا عذابِ جسماني محض، اينجا عذاب روحاني محض، گاهي هم عذاب روحاني است هم عذاب جسماني يعني هم رسوا شدن است هم تعذيب.
بنابراين تكريم سه قِسم است، تعذيب هم سه قِسم است در آخرت همين طور است گاهي دارد ﴿لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ﴾[6] آن رسوايي است ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ مَن تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ﴾ آن رسوايي يك عذاب روحي است، آن ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم﴾[7] يك عذاب جسماني است، بنابراين در تمام اين موارد مسئول، انسان است و در تمام اين موارد مسئولعنه يا كارهاي علمي اوست يا كارهاي عملي او چون در عربي كلمهٴ «از» يعني «عن» كه معني «از» را دارد روي مسئولعنه هست، روي مطلب هست چه در سؤالِ استفهامي و چه در سؤال تعييري و توبيخي و سرزنش نميشود هر دو ضمير يكي «كان» يكي «عنه» به يكجا برگردد بلكه «كان» حتماً ضمير «كان» به انسان برميگردد و ضمير «عن» به كلّ واحد از آن سمع و بصر و فؤاد برميگردد انسان، مسئول است ميگويند چرا گوش را بيجا صرف كردي، چرا چشم را بيجا صرف كردي، چرا فؤاد را بيجا صرف كردي از هيچ كدام از آنها سؤال توبيخي نميكنند. آنكه در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» هست آنجا سؤال نيست، آنجا استشهاد است، انطاق است به اعضا و جوارح ميگويند آنچه را كه فهميدي بگو، شهادت بده او كه مسئول نيست اينكه آنها ميگويند ﴿أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾[8] آنها كه زير سؤال نميروند. اولاً سؤال در اينجا سؤال استفهامي نيست سؤال توبيخي است نظير ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾[9] ثانياً ما عربي حرف بزنيم و فارسي فكر بكنيم همين درميآيد كه ميگوييم «كان» ضميرش به كلّ واحد برميگردد، «عن» هم ضميرش به كلّ واحد برميگردد.
خب، اين عربي حرف زدن و فارسي فكر كردن است ما در فارسي ميگوييم از اين آقا بپرس ولي در عربي كه نميگويند اين كلمه «عن» را كه معادل «از» هست روي شخص درنميآورند كه اين ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾[10] و مانند آن داشتيم از يك سو، ﴿لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ﴾[11] داريم از سوي ديگر در همه موارد چه سؤال به معناي استفهام باشد، چه سؤال به معناي توبيخ باشد مسئول غير از مسئولعنه است.
پرسش: آقا ببخشيد اينجا نميشود ضمير كان را به «كلّ» برگردانيم و «عنه» را به مرجع ضمير «بِهِ»، «ما ليس لك به»
پاسخ: نه، براي اينكه آن «بِهِ» مطلب است اين سمع و بصر را مسئول قرار دادند از آن دروغي كه گفتند، خلافي كه كردند آن وقت اين سمع و بصر چون ابزار كارند انسان اينها را به كار ميگيرد اول فرمود: ﴿وَلاَ تَقْفُ﴾ تمام اين خطابات متوجه انسان است از آن اول كه فرمود: ﴿لاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ تا آن آخري كه فرمود جمعبندي كرد فرمود: ﴿وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ همه موارد مخاطب انسان است گاهي مخاطب مفرد است، گاهي مخاطب جمع ﴿لاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً﴾[12] اين است، ﴿إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ﴾[13] اين است، ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُمْ﴾[14] خطاب انسان است منتها جمع ﴿وَلاَ تَقْرَبُوا الزِّنَي﴾[15] مخاطب انسان است منتها جمع، ﴿وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ﴾[16] مخاطب انسان است منتها جمع، ﴿أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذَا كِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ﴾[17] مخاطب انسان است ولو جمع، در همه موارد بيستگانه يا آيات بيستگانه خطاب به انسان است و انسان را مخاطب قرار داد و انسان يك واحدِ حقيقي است و همين واحدِ حقيقي مسئول است منتها سؤال ميكنند كه اين اعضا و جوارح كه در اختيار تو بود چرا بيجا مصرف كردي.
بنابراين اگر التفات از تكلّم به غيبت بيايد محذوري نيست براي اينكه محور اصلي همان انسان است ضمير «كان» به انسان برميگردد، ضمير «عنه» به كلّ واحد از اين سمع و بصر و فؤاد برميگردد از انسان سؤال ميكنند دل را چه كردي؟ گوش را چه كردي؟ چشم را چه كردي؟ فؤاد هم در سورهٴ مباركهٴ «نحل» قبلاً گذشت دل را از آن جهت كه تحوّلات فراواني دارد، فوراً منقلب ميشود، در معرض تحوّلات و تقلّبات و انقلابات است از آن به قلب ياد كردند و اگر پخته شد از آن به فؤاد ياد ميكنند «لحمٌ فئيد» يعني «لحمٌ مشوي» آن گوشت پخته شده، كبابشده را ميگويند فئيد اگر تفقّدي، توقّد، اشتعالي، پختگي در او پيدا شد به آن ميگويند فؤاد، گاهي ديگر پخته نيست چيزي در آن نيست بايد ذخيره داشته باشد ندارد يك سلسله حرفهايي را فراگرفته كه به درد او نميخورد، يك سلسله حرفهايي كه به درد او ميخورد اينها را ياد نگرفته در محكمهٴ عدل الهي كه ميآيد همان طوري كه دست او خالي است كاري نكرده، قلب او هم خالي است براي اينكه چيزي ياد نگرفته اينهايي كه ياد گرفته نميدانم فلان سريال را خوب بلد است، اسم فلان بازيگر را خوب بلد است، اسم فلان هنرپيشه را خوب بلد است، اينها را بلد است اينها كه مشكلي را حل نميكند اسامي ائمه و اولياي الهي را بايد ياد بگيرد آنها را كه ياد نگرفته اينهايي كه جزء زباله هست اينها را ميريزند دور وقتي اين شخص ميآيد فرمود: ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾[18] يعني دلهاي اينها خالي است با اينكه محفوظات فراواني دارند اسامي فراواني را حفظ كرده اما هيچ كدام به درد او نميخورد فرمود اينها با قلب خالي آمدند همان طوري كه با دست خالي ميآيند ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾[19] يعني فؤاد اينها خالي است با اينكه ما به اينها مخزن داديم كه علوم فراواني را در اين مخزن جا بدهد.
خب، بنابراين انسان يك مؤسسه اداري نيست كه تركيبش اعتباري باشد، هشت، ده بخش جداگانهٴ علمي داشته باشد، هشت، ده بخش جداگانهٴ عملي يك واحد حقيقي است اين ميتواند همه را كنترل بكند مثل اينكه عمار ياسر(رضوان الله تعالي عليه بل سلام الله عليه) اين زبانش را در اختيار ديگران گذاشته، قلبش را براي خودش گرفته در سورهٴ مباركهٴ «نحل» بحثش گذشت كه فرمود: ﴿إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ﴾[20] او را وادار كردند كه تبرّي كند ـ معاذ الله ـ از اسلام يا از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين لساناً با مشركان موافقت كرده، ولي قلب كه پايگاه تصميمگيري اوست براي خودش نگه داشته ﴿إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ﴾، بنابراين اين شخص در قيامت مسئول نيست براي اينكه به وظيفه خودش عمل كرده. چيزي در درون و بيرون انسان نيست كه رهبري انسان را به عهده بگيرد رهبري همه اين قواي علمي و عملي به عهده انسان است، اگر طهارت و نجاست هم هست باز به عهده انسان است هرگز دست نجس نيست، دهن نجس نيست و هر خلافي هم كه انجام ميدهد همان نفس است انجام ميدهد.
اما آن حديث معروف كه فرمود: «طهّروا أفواهكم فانّها طُرُق القرآن»[21] دهنها را پاك كنيد براي اينكه مسير قرآن است وقتي ميخواهيد قرآن بخوانيد، نماز بخوانيد كه در نماز قرآن خوانده ميشود «لا صلاة إلاّ بفاتحة الكتاب»[22] اين دهن را به غيبت و دروغ و تهمت آلوده نكنيد در حقيقت خودتان را در مرحلهٴ دهن آلوده نكنيد وگرنه دهن آلوده نميشود به دليل روايت ديگري كه حضرت فرمود يعني وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) «تعطّروا بالإستغفار لا تفضحنّكم روائح الذنوب»[23] فرمود خودتان بدبو ميشويد، خودتان را با استغفار معطّر كنيد نه اينكه دهن، بدبو ميشود اين وقتي انسان سير ميخورد دهنش بدبوست اينكه ديگر گناه نيست اما اگر كسي دروغ گفته دهن بدبو نيست آن نفس در مرحلهٴ قوّهٴ تكلّمش بدبوست فرمود: «تعطّروا بالإستغفار لا تفضحنّكم روائح الذنوب» اين بويِ بد گناه شما را رسوا ميكند خودتان را با استغفار معطّر كنيد جامعش اين است كه درباره مشركان فرمود: ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ﴾[24] اينها رِجساند، نَجَساند، نَجَسْ را درباره مشركان گفته، رِجس را هم درباره همين گروه گفته، بنابراين اعضا و جوارح كاري نميكنند چه در دنيا، چه در آخرت، در دنيا اعضا و جوارح در اختيار او هستند، در آخرت هم اعضا و جوارح در اختيار او هستند انسان را اگر بخواهند عذاب بكنند سه گونه عذاب است يا جمعِ بين عذاب جسماني و روحي است، يا خصوص جسماني است يا خصوص روحاني به هر تقدير آنكه عذاب ميبيند، درد ميچشد خودِ انسان است به دليل همان شواهدي كه قبلاً گذشت اگر نفس توجّه نداشته باشد، بيهوش باشد اين بدن را قطعه قطعه بكنند هيچ دردي در دست و پا پديد نميآيد كه مثلاً دست و پا درد بكشد.
مطلب ديگر اينكه، اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ براي آن است كه اين انسان از پايين تا بالا، از بالا تا پايين تصميمگيري و همچنين در بخش علم و ادراك تنها رهبري را او به عهده ميگيرد شاهدش اين است كه ما قضاياي فراواني داريم كه يك طرف قضيه جزيي است حالا يا محسوس است يا مسموع است يا ملموس است يا مذوق است يا مشموع بالأخره به يكي از اين حواس خمس ادراك ميشود اين جزيي است طرفِ ديگر كه محمول قضيه است كلي است ميگوييم اين حرفي كه اين شخص زده است اين مصداق غيبت است اين حرفي كه اين شخص زده است مصداق هدايت است، خب هدايت و غيبت يك معناي كلي و معقولاند كه عاقله درك ميكند ما اين تشخيص كه اين كلام و آن كلام را از زيد شنيديم و آن را كه از عمرو شنيديم ميگوييم اين جمله مصداق هدايت است، آن جمله مصداق غيبت است ما در اين قضيه يك موضوع داريم كه جزيي است كه مسموع ماست، يك محمول داريم كه كلي است معقول ماست، قاضي و حاكم كه محمول را بر موضوع منطبق ميكند و موضوع را تحت محمول مندرج ميكند بايد يك چيز باشد اگر جزيي را ما با يك قوّه بفهميم، موضوع را با يك قوّه بفهميم، محمول را با قوّهٴ ديگر بفهميم آن حاكم چگونه ميتواند بگويد آن محمول بر اين موضوع منطبق است، اين موضوع تحت آن محمول مندرج است؟ «و القاضي» به تعبير مرحوم خواجه «لابدّ أن يحضره المَقضي عليهما» مگر ممكن است يك قاضي يك طرف را ببيند، طرف ديگر را نبيند و قضا و حُكم بكند؟
آن قوّهاي كه هم جزيي را ميفهمد، هم كلّي را ميفهمد آن قوّه است كه ميتواند حُكم بكند مثلاً بگويد «زيدٌ انسانٌ» «انسانٌ» را عاقله ميفهمد، «زيدٌ» را باصره ميفهمد، نفس در مرحلهٴ باصره زيد را درك ميكند، همين نفس در مرحله عاقله «انسانٌ» را درك ميكند، همين نفس كه «في وحدته كلّ القويٰ»[25] آن عاقله انسان را كه كلي است بر زيد منطبق ميكند و اين زيد را كه جزيي است تحت كلي «انسانٌ» مندرج ميكند اين است كه نفس در همهٴ موارد رهبري را به عهده دارد در كارهاي تصميمگيري هم همين طور است وقتي بخواهد بر اساس عقلِ عملي عمل كند كه «عُبِدَ بِهِ الرّحمن واكتسب به الجنان»[26] آن مرحلهٴ والا را با عقلِ عملي ميفهمد، آن مراحل نازله را به وسيله حس درك ميكند چون خودش در مرحلهٴ حس حضور حسّاس دارد، در مرحلهٴ عقل حضور عاقله دارد و يك حقيقت است و نه چند حقيقت ميتواند موضوع را بفهمد، محمول را بفهمد، محمول را بر موضوع منطبق بكند.
مطلب ديگر اينكه ذات اقدس الهي براي اينكه بفرمايد كه من كه سائلم و تو مسئولي در تمام لحظات حضور دارم براي اينكه تو كه ميخواهي تصميم بگيري بر اساس آن تصميم كاري انجام بدهي اينچنين نيست كه ما امروز شما را رها بكنيم در قيامت از شما سؤال بكنيم كه چه كردي؟ همان لحظهاي كه ميخواهي تصميم بگيري ما آنجا حضور داريم. اينكه فرمود: ﴿لِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَإِن تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبَكُم بِهِ اللّهُ﴾[27] ﴿فَاحْذَرُوهُ﴾ كه ﴿أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا فِي أَنْفُسِكُمْ﴾[28] اين براي آن است كه ميفرمايند شما اول تصميم ميگيري كه اين چشم را به طرف حرام يا حلال دراز كني شما تصميم ميگيري كه اين چشم را به طرف كار خير باز كني يا به طرف كار شرّ، قبل از اينكه شما بفهمي كه در مركز تصميمگيريِ شما چه گذشت من باخبرم براي اينكه درست است شما داراي محور تصميمگيري و مدار اجرايي با قلبت تصميم ميگيري با چشم و دست و پا اجرا ميكني ولي من در هر دو طرف حضور دارم بين شما و مركز تصميمگيري قبل از اينكه تو تصميم بگيري من ميفهمم كه چه چيزي ميخواهي تصميم بگيري اين طرف، در آن طرف بعد از تصميم وقتي ميخواهي فرمان بدهي به اعضا و جوارح كه انجام بدهند قبل از اينكه تو فرمان بدهي من ميفهمم چطور ميخواهي فرمان بدهي ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾[29] قهراً وقتي بين انسان و قلب او، علم خدا فاصله شد بين انسان و چشم او، انسان و گوش او، انسان و اعضا و جوارح او علم خدا و قدرت خدا فاصله است گاهي هم ميگيرد، گاهي هم انسان را منصرف ميكند اين «عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ وَحَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَمِ»[30] همين است وقتي به وجود مبارك حضرت امير عرض كردند خدا را با چه چيزي شناختي؟ فرمود: «عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ وَحَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَمِ» البته اين سائل يك مرد متوسطي بود پاسخ حضرت هم پاسخ مياني بود اما اگر سؤالكنندهاي مثل ذعلب پيدا ميشد حضرت ميفرمود: «أفأعبد ما لا أريٰ»[31] يا «لم أكن أعبد رباً لم أره»[32] و مانند آن حالا تا سائل چه كسي باشد.
در اين مرحله ذات اقدس الهي فرمود چون علم خدا همهجا حضور دارد كتمانپذير نيست بعد هم فرمودند اينچنين نيست كه علم خدا بين ذات انسان و قلب او فاصله باشد، بين ذات انسان و مجاري تحريكي او فاصله باشد، بين انسان و اعضا و جوارح، بين انسان و قلبش فاصله باشد خير از اين دقيقتر است بين قلب و خودِ قلب، خدا فاصله است بر اساس اينكه اين در درون همه اشيا حضور دارد اگر از هيچ چيز بيرون نيست پس در محدودهٴ قلب هم علم ذات اقدس الهي حضور دارد اين طور نيست كه بين انسان و قلبِ او، علم خدا حائل باشد، خير بين قلب و خودِ قلب علم خدا حضور دارد آن جملهٴ معروف كه «داخلٌ في الأشياء لاٰ بالممازجه» گرچه در نهجالبلاغه به اين صورتها نيست در نهجالبلاغه آمده كه خداي سبحان والج در چيزي نيست ولوج بكند، دخول بكند آن طوري كه ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾[33] ولوج ندارد، اما «و لا عنها بخارج» اين را در خطبهٴ 181 در بند 15 وجود مبارك حضرت امير فرمود خداي سبحان از هيچ چيزي بيرون نيست بنابراين نبايد گفت كه بين انسان و قلب انسان اين وسطها علمِ خدا فاصله است، خب در درونِ قلب انسان نيست؟ خير در درون قلب انسان هم علم خدا فاصله است. از درونِ قلب بيرون نيست اين اشياء با جمع محلاّ به «الف» و «لام» ذكر شده از هيچ چيز علم خدا بيرون نيست.
حالا يك «الف» را فرض كنيد اين بيان نوراني كه فرمود: «و لا عنها بخارج» در همان خطبهٴ 181 بند 15 تعبير اين است كه در چيزي ولوج ندارد اما از هيچ چيزي خارج نيست خطبهٴ 186 نه 181، خطبهٴ 186 بند 14 و 15 فرمود: «وَ لاَ يُقَالُ لَهُ حَدٌّ وَ لاَ نِهَايَةٌ وَ لاَ انْقِطَاعٌ وَ لاَ غَايَةٌ وَ لاَ أَنَّ الْأَشْياءَ تَحْويهِ فَتُقِلَّهُ أَوْ تُهْوِيَهُ» كه زمين يا آسمان خداي سبحان را روي دوش خود بگيرد اين «ما أقلّة الغبراء و لا أذلّة الخضراء» أقلّ يعني به دوش گرفته اين طور نيست فرمود: «وَ لاَ أَنَّ الْأَشْياءَ تَحْويهِ فَتُقِلَّهُ أَوْ تُهْوِيَهُ أَوْ أَنَّ شَيْئاً يَحْمِلُهُ فَيُميلَهُ أَوْ يُعَدِّلَهُ» بعد فرمود: «لَيْسَ فِي الْأَشْيَاءِ بِوَالِجٍ» ذات اقدس الهي در چيزي نيست اما «وَ لاَ عَنْهَا بِخَارِجٍ» از هيچ چيز بيرون نيست، خب اگر از هيچ چيز بيرون نبود شايد چندينبار اين مطلب به عرض رسيد كه آن دو منطقه، منطقهٴ ممنوعه است يعني منطقهٴ ذات اقدس الهي احدي به او راه ندارد، اكتناه صفات ذات هم احدي به او راه ندارد در دسترس احدي نيست اين دو منطقه كلاً ممنوع است منطقهاي كه محلّ بحث است در همه اين مسائل همان ظهورِ حق و فعلِ حق و كه مكان امكاني است براي اينكه خداي سبحان يك حقيقت بسيط است حقيقت بسيط را نميشود گفت كه من به اندازهٴ خودم او را شناختم او اندازه ندارد او يا همه يا هيچ اين مثل اقيانوس نامتناهي نيست كه كسي بگويد من به اندازهٴ يك ليوان از آن آب ميگيرم اين شعر معروف بارها به عرضتان رسيد الآن ما كه از منبر پايين آمديم كسي از ما در اين زمينه سؤال بكند با مردم با ادبيات محاوره مردمي بايد حرف زد ديگر ميگوييم هر كسي خدا را به اندازه خودش ميشناسد اين شعر را هم برايش ميخوانيم كه:
آب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگي بايد چشيد
هم او قانع ميشود، هم ما به وظيفهمان عمل كرديم، اما اينجا كه محفل علمي است كه نميشود اين طور حرف زد كه، دريا يك موجود مركبي است، سطحي دارد، عمقي دارد، ساحلي دارد، شرقي دارد، غربي دارد، شمالي دارد، جنوبي دارد انسان اگر دسترسي به عمقش ندارد از يك گوشهاش آب ميگيرد اين درست است، اما اگر حقيقتي بسيطِ محض بود شرق و غرب نداشت، شمال و جنوب نداشت، بالا و پايين نداشت، اضلاع نداشت، ظاهر و باطنش يكي بود، سطح و عمق نداشت، ظاهرش عين باطن بود، باطنش عين ظاهر بود اگر بسيطِ محض بود چنين چيزي يا همه يا هيچ چون همه محال است پس هيچ اين است كه سيدناالاستاد امام(رضوان الله عليه) در تعليقاتشان بر فصوص فرمودند كه انبيا آنجا دسترسي ندارند احدي از انبيا به آنجا راه ندارد، احدي از اوليا به آنجا راه ندارد براي اينكه تجزيهپذير نيست تا شما بگوييد من يك گوشهاش را شناختم كه مثل آفتاب، آفتاب الآن ما هيچ ترديد نداريم كه آفتاب را داريم ميبينيم يك كارشناس به ما ميگويد آقا آفتاب ديدني نيست آن وقتي كه آفتاب را ظِلّ گرفته، مُنكسف شده، سايهٴ قمر افتاده به روي آفتاب در حقيقت ما را ظلّ گرفته نه آفتاب را بين ما يعني كُرهٴ زمين بين زمينيها و آفتاب كُرهٴ قمر فاصله شد، نگذاشت نور آفتاب به ما برسد، سايهٴ قمر روي زمين افتاد ما را ظلّ گرفته، ما منخسف شديم نه آفتاب در آن وقت ميگويند اگر يك گوشه اين قمر كنار رفت با چشمِ غيرمسلّح اين آفتاب منكسفشده را بخواهي ببيني كور ميشوي، مگر آفتاب قابل ديدن است آنچه را كه ما ميبينيم نورِ آفتاب است بله، الله هم ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[34] اصلاً قابلِ درك نيست مگر ميشود آفتاب را با چشم ديد؟ احدي قدرت آن را ندارد با اينكه يك ستارهٴ جزيي است يك وقت هم نبود بعد هم ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[35] به حيات او خاتمه ميدهد، بنابراين ما هستيم و ظهور ذات اقدس الهي، پس آن دو منطقه، منطقه ممنوعه كلاً رخت برميبندد حالا ما يك منطقه سوم هستيم كه فعلِ حق است اين فعل حق را شما درست ترسيم بكنيد اگر گفته شد ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾[36] حالا قلب را فرض كنيد يك «الف»، علم خدا در مقام فعل كه منطقه سوم است بين «الف» و خودِ «الف» فاصله است در درونِ آن «الف» است يعني «الف» را دو قسمت ميكنيم آن قسمت اول، يك قسمت سوم اين قسمت وسط كه قسمت دوم است علمِ خدا واصل است، خب آن دو قسمت چطور؟ درونِ آن دو قسمت هست يا نه؟ هر كدام از آن دو قسمت حالا شما «الف» را به دو قسمت تقسيم كرديد طرف قسمت راست و طرف چپ بين طرف راست و چپ علم خدا هست حالا طرف راست هم دو قسمت بكنيد آيا علم خدا آنجا هست يا نه؟ يقيناً هست پس اين طرف راست هم شده دو قسمت كلّ واحد يعني از اين اطراف را الي لا نهايه شما هر چه جستجو بكنيد علم خدا آن وسط هست قهراً ميبينيد چيزي دستتان نيست اگر كسي به اين مقام رسيد اين كمكم ميتواند آن نفخ صور را درك بكند اين نفخ صور يعني چه چطور ميشود كه كلّ اين صحنه از بين ميرود اگر كسي به آن مقام رسيد هماكنون ميبيند آن نشئه را چون آنكه ديگر تاريخ شمسي و هجري و قمري و ميلادي نيست كه مثلاً ما الآن در سال 1386 هجري شمسي هستيم، 1429 هجري قمري هستيم يا 2008 ميلادي هستيم در سال فلان مثلاً نفخ صور ميآيد او چه موقع و كجا برداشته ميشود وقتي زمين برداشته شد، آسمان برداشته شد حركت نيست، تاريخ نيست، شب و روز نيست، سال و ماه نيست، چه موقع و كجا نيست پس آن ﴿نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ﴾[37] در تاريخِ شمسي و قمري و ميلادي نميگنجد، اگر تاريخبردار نيست، اگر كسي به تجرّد تامّ خود باريافت هماكنون ميتواند آن نشئه را ببيند چون نه روح تاريخمند است نه او تاريخ هجري و قمري و ميلادي و امثال ذلك دارد چنين انساني به غيرخدا اصلاً اعتنايي ندارد اينچنين نيست كه ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾[38] يعني بين انسان و قلب فاصله باشد و لاغير، خير در اشيا «و لا عنها بخارج»[39] اينچنين نيست كه از درون اشيا بيرون نباشد داخل اشيا باشد يعني قلبِ انسان دو جزء بشود يك طرف راست، يك طرف چپ و وسط علمِ خدا باشد، خب در بين طرف راست هست يا نيست؟ بين طرف چپ هست يا نيست؟ «الي لا نهايه» يا «لا الي نهايه» شما اين اجزا را كه تقسيم بكنيد در درون، علم خدا هست چيزي براي كسي نميماند كه اين است كه صدر و ساقهٴ عالم را آيات الهي دارد پُر ميكند آن وقت فرمود اين انسان كه در اين شرايط در هر جا باشد، در هر تحوّلي باشد، در مشهدِ زاهد اقدس الهي است، در محضر ذات اقدس الهي است اين انسان كه خليفهٴ خداست و ميتواند اين قوا را به جاي مورد صحيح به كار ببرد اگر در مورد صحيح به كار نبرد مسئول است ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾. حالا انشاءالله فردا ديگر بحث ﴿وَلاَ تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ مطرح است اينگونه از مسائل در آيات ديگر هم خواهد آمد انشاءالله.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ انسان، آيهٴ 9.
[2] . سورهٴ فجر، آيات 29 ـ 30.
[3] . سورهٴ بقره، آيهٴ 25.
[4] . سورهٴ همزه، آيات 6 ـ 7.
[5] . سورهٴ نساء، آيهٴ 56.
[6] . سورهٴ مائده، آيهٴ 33.
[7] . سورهٴ نساء، آيهٴ 56.
[8] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 21.
[9] . سورهٴ صافات، آيهٴ 24.
[10] . سورهٴ بقره، آيهٴ 189.
[11] . سورهٴ تكاثر، آيهٴ 8.
[12] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 29.
[13] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 30.
[14] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 31.
[15] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 32.
[16] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 34.
[17] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 35.
[18] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 43.
[19] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 43.
[20] . سورهٴ نحل، آيهٴ 106.
[21] . مستدركالوسائل، ج4، ص158.
[22] . مستدركالوسائل، ج4، ص158.
[23] . وسائلالشيعه، ج16، ص70.
[24] . سورهٴ توبه، آيهٴ 28.
[25] . شرح منظومه، ج5، ص180.
[26] . الكافي، ج1، ص11.
[27] . سورهٴ بقره، آيهٴ 284.
[28] . سورهٴ بقره، آيهٴ 235.
[29] . سورهٴ انفال، آيهٴ 24.
[30] . نهجالبلاغه، حكمت 250..
[31] . بحارالأنوار، ج4، ص52.
[32] . ارشادالقلوب، ج2، ص374.
[33] . سورهٴ فاطر، آيهٴ 13.
[34] . سورهٴ نور، آيهٴ 35.
[35] . سورهٴ تكوير، آيهٴ 1.
[36] . سورهٴ انفال، آيهٴ 24.
[37] . سورهٴ زمر، آيهٴ 68.
[38] . سورهٴ انفال، آيهٴ 24.
[39] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 186.