اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً ﴿36﴾
همان طوري كه ملاحظه فرموديد عنصر محوري اين بخش از آيات را تبيينِ حكمت الهي به عهده گرفته كه در جمعبندي اين يك صفحه و نصف ميفرمايد اينها حكمتي است كه خداي سبحان به تو وحي فرستاده ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾[1] كه اين از سنخ تفسير آيه به آيه است يعني اگر فرمود خداي سبحان معلّم كتاب و حكمت است ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[2] يا قرآن معلّم كتاب و حكمت است يا پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) معلّم كتاب و حكمت است نمونههايي از حكمت را اينجا ذكر كرده كه از توحيد شروع ميشود و عقايد حقّه را به همراه دارد، احكام اخلاقي، فقهي، حقوقي را به دنبال دارد و مسئله معرفتشناسي را هم طرح ميكند.
در جاهليت بسياري از گناهانشان با همين زبان انجام ميگرفت و كارهاي غيرعالمانه انجام ميدادند آن روز كه شناسنامه و امثال اينها نبود به وسيلهٴ قيافه و آثار و علائم نَسب را حفظ ميكردند اگر كسي خيلي شبيه پدر و مادرش نبود بازار تهمت رواج داشت اين بود كه قرآن كريم فرمود چيزي را كه نميدانيد، نگوييد.
برخي از مفسّران نقل كردند كه كسي حضور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شرفياب شد عرض كرد كه «ولدتْ إمرأتي أسود» همسرم يك بچه سياهچهرهاي به دنيا آورد ميخواست متّهم كند همسرش را، آنگاه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با همان زبان عادي اعراب و نه عرب اين را تفهيم كرد فرمود آيا تو شتر داري؟ عرض كرد بله، فرمود رنگِ شترهايت چيست؟ عرض كرد مثلاً أحمرند و اينها بعد فرمود آيا ممكن است يكي از اين شترها بچهاي بياورد كه اسود باشد؟ عرض كرد بله، فرمود خب اينچنين نيست كه اگر مادري احمر بود الاولابد فرزندش هم احمر است اين امرِ غالبي است گاهي هم ممكن است در اثر بعضي از علل و عوامل طبيعي رنگها عوض بشوند شما خيال بد به خودتان راه ندهيد و آن بيچاره را هم متّهم نكنيد.
با اين بيان اينها را قانع ميكردند كه حرفهاي غيرعالمانه نزنيد چيزي را كه نميدانيد بيان نكنيد البته آنچه را كه برخي از مفسّران ذكر كردند در حدّ يك تطبيق است و نه غير آن.
اما اينكه چرا ما به مصالح و مفاسدمان آشنا نيستيم؟ براي اينكه خب مصالح ما و مفاسد ما بخشي مربوط به قبل از پيدايش ماست، بخش وسيعي هم مربوط به عالم برزخ و قيامت است كه نتايج اين اعمال چيست؟ ما با محدوديتمان چگونه بفهميم كه چه كار حلال است؟ چه كار حرام؟ چه كار مصلحت دارد؟ چه كار مفسده؟ البته انسانِ كامل معصوم كه از اسماي الهي باخبر است به تعليم الهي ممكن است و ميدانند مصالح و مفاسد اشيا را اما ما از كجا بفهميم كه اين عمل در آينده در قيامت چه ميشود؟ در برزخ به چه صورت درميآيد؟ اينكه علم تجربي نيست نظير طبّ كه انسان بگويد اين غذايي كه اين شخص خورده است در آينده به چه صورتي درميآيد اين مربوط به روح است و خواصّ روحي است و ظهور ملكوتي است و در برزخ و قيامت ظهور ميكند آن وقت ما چگونه بتوانيم از مصالح و مفاسد اشيا و اعمال باخبر بشويم اين يك، و از عواقب اين اعمال باخبر باشيم دو اين است كه بسياري از مسائل را انسان نميفهمد.
در قرآن كريم خيلي اين مسائل مربوط به آيه محلّ بحث نيست اما حالا چون سؤال شده. در قرآن كريم ميفرمايد ما بسياري از مسائل را كه مربوط به جريان عالم دنياست براي شما گفتيم، به شما عقل داديم، فطرت داديم، هوش داديم، تأييد وحياي هست كه اينها را ممكن است بفهميد اما بسياري از مسائل است كه مقدورتان نيست كه بفهميد.
در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيه يازده ميفرمايد كه ما اين سِهامي كه براي ارث ذكر كرديم اين را باز در پرانتز ذكر ميكنم مطلب وقتگيري كه مربوط به تحقيق آن آيه نيست اين را كمتر سؤال كنيد مگر آدم هر چيزي به ذهنش رسيده درباره هر آيه سؤال ميكند يا كسي كه دير رسيده الآن ما اين مسائل را شايد چندينبار گفتيم غرض اين است كه هر چيزي كه ميخواهيد سؤال كنيد در محور آن آيه سؤال كنيد.
به هر تقدير در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيه يازده ميفرمايد مسائل ارثي كه من به شما گفتم اين را كم و زياد نكنيد ما گفتيم بعضيها نصف ميبرند، بعضي ثلث ميبرند، بعضي رُبع ميبرند، بعضي سُدس ميبرند، بعضي ثُمن ميبرند شما دست به اينها نزنيد براي اينكه شما از اسرار عالم خبر نداريد آينده چه ميشود خبر نداريد آيه اين است فرمود: ﴿لاَ تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً فَرِيضَةً مِنَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيماً حَكِيماً﴾[3] شما چه ميدانيد كداميك از ورثه به نفع شماست، كداميك از ورثه به نفع شما نيست همين كسي كه مورد علاقه شماست شايد يكي از فرزندان او عاقّ والدين درميآيد تمام اموال را بيجا مصرف ميكند، آن فرزندي كه خيلي مورد علاقه شما نيست ممكن است خداي سبحان به او يك فرزند مؤمني بدهد كه هميشه به فكر شماست شما كه از آينده خبر نداريد، از عواقب خبر نداريد ﴿لاَ تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً﴾ اين سِهام را دست به آن نزنيد اين براي اينها.
در مسائل خانوادگي، در مسائل قتال و مانند آن فرمود: ﴿عَسَي أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ﴾[4] اين هم در مسائل ﴿فَعَسَي أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَيَجْعَلَ اللّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً﴾[5] اين را هم در مسائل خانوادگي فرموده، هم در مسائل قتال فرموده، فرمود نه حبّ و بغض شما معيار است، نه علم و جهل شما محور خيلي از چيزهاست كه شما نميدانيد اگر انسان ـ معاذ الله ـ همين دنيا بود و با مرگ ميپوسيد و خبري نبود ممكن بود كارها را با همين مسائل علوم تجربي ارزيابي كند، اما اگر مرگ از پوست به درآمدن است، مرگ هجرت است، ابديّتي در پيش است همه اين عقايد و اخلاق و اعمال بعد از مرگ ظهور ميكند ما چه ميدانيم آنجا چه خبر است، بنابراين بهترين و مهمترين دليلِ عقلي را حكما اقامه كردند كه ما به وحي محتاجيم براي اينكه ما راهيِ راه ابديم و آنجا هم حتماً زندهايم، حتماً غذا ميخواهيم، مسكن ميخواهيم، مأويٰ ميخواهيم و آنجا هيچ خبري نيست كه ما تهيه بكنيم همه را بايد اينجا تهيه بكنيم به همراه ببريم، خب چه چيزي تهيه بكنيم كه آنجا بشود مسكن ما، غُرف مبنيه ما و لباس ما و غذاي ما او را بايد كسي كه آنجا را آفريده، ما را آفريده، راه را آفريده، راهبلد است بيان كند ديگر. مهمترين، مُتقنترين دليل ضرورت وحي و نبوت را حكما اقامه كردند برابر همين آيات درميآيد ميفرمايد شما كه از آينده باخبر نيستيد خيال نكنيد هر جا شما اينجا انديشيد و عمل كرديد تمام شد و رفت همه اينها محفوظ است در آنجا ظهور ميكند آنجا كجاست؟ چطور ظهور ميكند؟ فرمود: ﴿لاَ تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً﴾[6]، ﴿فَعَسَي أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَيَجْعَلَ اللّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً﴾[7]، ﴿عَسَي أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ﴾[8].
اما اينكه چرا بعضي از غربيها مطالب شكل اول و امثال ذلك كه دلپذيرند طبق تعبيراتي كه روزهاي قبل داشتيم آنها را نميپذيرند براي اينكه آنها قلبشان را طبق تعبير قرآن كريم ﴿نَطْبَعُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾[9] شد، ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾[10] شد، ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾[11] شد اينها گوهرشان را فراموش كردند يعني آن محور تصميمگيري مُهر شده اينكه فرمود: ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾[12] خاتم يعني مُهر، چه موقع آدم آن صفحه را مُهر ميكند؟ مادامي كه تمام آنچه را كه بايد بنويسد نوشت و تمام شد ديگر. فرمود اين صفحهٴ زرّين و لوح شفّاف دل را ما به اينها داديم گفتيم بنويسيد اينها تا توانستند با باطل پُر كردند اين صفحه را ما هم به اينها مهلت داديم راه توبه را، راه اِنابه را، راه بازگشت را به اينها نشان داديم مدتها صبر كرديم، مهلت داديم ديديم تمام نشد برنگشتند آنگاه ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾ مُهر كرديم پايان دلشان را اينها را به حال خودشان رها كرديم اينها ديگر دلي ندارند ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ يَفْقَهُونَ بِهَا﴾[13] وقتي مُهر شد، مختوم شد، خاتم خورد، ﴿طُبِعَ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾[14] شد، ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾ شد ديگر چه چيزي بفهمد براي اينكه كلّ اين جريان را سياه كردند مثل كسي كه جلوي چشمش را با قِير بست اين جايي را نميبيند كه در حالي كه اين آقايان اگر بخواهند مطلبي را اثبات كنند حتماً با شكل اول است، اگر بخواهند مطلبي را نفي كنند حتماً با شكل اول است، بخواهند درباره مسئلهاي شكّ كنند حتماً با شكل اول است شما حالا اين را آزمايش كنيد ميبينيد كه ممكن است انسان درباره مطلبي اثباتاً، أو نفياً، أو شكّاً بخواهد بينديشد بدون شك اول محال است محال يعني محال ميگويد بايد تجربه كنيد اگر بخواهيد درباره چيزي شك بكنيد ببينيد بدون شكل اول ميتوانيد شك بكنيد يا نه؟ بخواهيد نفي كنيد بدون شكل اول نميشود، بخواهيد اثبات كنيد بدون شكل اول نميشود اين يك علمِ فطري و سرمايهٴ فطري است كه ذات اقدس الهي به انسان داده است كه با او بتواند استدلال كند.
خب، حالا اينها مسائلي بود كه مربوط به تقريباً مطالب غيرمرتبط بود حالا در اثر اصرار اين سائلان ذكر شده عمده اين است كه سؤال اين باشد كه چگونه انسان از سمعش، از بصرش به تعبير سيدناالاستاد ميفرمايد اين از عجيبترين آيه الهي است آخر چهارتا سؤال علمي شما در اين زمينه بكنيد اين از فقه مشكلتر است، از فلسفه مشكلتر است، از اصول ما همه اينها را درس ميگوييم ديگر وقتي به اينجا ميرسيم واقعاً احساس عجز ميكنيم سنگينترين كتابهاي فلسفي را انسان سطحش را درس گفته، خارجش را هم درس گفته اما واقعاً قرآن مشكل است آدم گاهي گِير ميكند ديگر اينجا شما دهتا كتاب بالأخره هفتصد، هشتصد نفر يا بيشتر جمعيت هستيد هفت، هشت نفر شما اينجا هفت، هشت آيه عميق را كتاب عميق را بررسي كنيد كه قلب انسان مسئول است يعني چه؟ از دل سؤال ميكنند، سؤال ميكنند كه چه؟ از دل سؤال ميكنند كه اعضا و جوارح را چه كار كردي، خب اين معقول است و مفهوم، اما از دل سؤال ميكنند خودت را چه كار كردي اين با ادبيات قرآني بايد هماهنگ دربيايد مسئول چه كسي است؟ مسئولعنه چه كسي است؟ اين است كه سيدناالاستاد ميفرمايد اين آيه من أعجب آيات قيامت است و واقع انسان نميفهمد آيه ظلم هم همين طور است مگر ما چند نفريم در قرآن دارد كه اينها به خودشان ظلم كردند شما هر چه تحليل ميكنيد ميبينيد پيچيدهتر ميشود، مشكلتر ميشود در مسئله آيات ظلم كه ﴿مَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَلكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾[15] اين طور بود ديگر ظلم يعني چه؟ ظلم يعني تجاوز حدّ باز يعني چه؟ يعني ما ظالمي داريم محدودهاي دارد يك، مظلومي داريم محدودهاي دارد دو اين ظالم وقتي از محدودهٴ خودش تعدّي ميكند به محدودهٴ مظلوم ميرسد حقّ او را نفي ميكند اين ميشود ظلم اين معناي ظلم است.
ما ميتوانيم به احكام الهي ظلم بكنيم، به ديگران ظلم بكنيم، به اشخاص حقيقي يا اشخاص حقوقي ظلم بكنيم اينها كاملاً معنايش معلوم است اما به خودمان ظلم بكنيم يعني چه؟ ﴿وَمَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَلكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾ ما اين ظالم و مظلوم دوتا مفهومي است كه حتماً دوتا مصداق ميطلبد اين را هم در جايش ملاحظه فرموديد كه بعضي از مفاهيماند كه «لا اقتضا» هستند ممكن است دوتايي يكجا جمع بشوند مثل عالِم و معلوم، عاقل و معقول ممكن است كسي به خودش علم داشته باشد اين دوتا لفظ است، دوتا مفهوم ولي يك مصداق. علم ممكن است به غير تعلّق بگيرد، ممكن است به خود تعلّق بگيرد اين اتحاد عالم و معلوم است، اتحاد عاقل و معقول است، اتحاد مُحبّ و محبوب هست چه اينكه تغاير عالم و معلوم هست كه انسان به غير علم دارد اين دوتا مفهوم اقتضاي مغايرت ندارند اما ظالم و مظلوم مثل محرّك و متحرّك، مثل علت و معلول، مثل خالق و مخلوق اينها دوتا مفهوماند كه دوتا مصداق ميخواهند مگر انسان ميتواند خالق خودش باشد? نه، ميتواند محرّك خودش باشد? نه، ميتواند معالج خودش باشد? نه، طبيب از نظر علم و فنّ و نفس عالمهاش ميشود معالج، بدنش ميشود متعالج وگرنه معالج و متعالج، محرّك و متحرّك اينها دوتا لفظ است، دوتا مفهوم حتماً دوتا مصداق ميخواهد ظلم هم همين طور است مگر آدم ميتواند به خودش ظلم بكند? ما اگر بخواهيم به خودمان ظلم بكنيم يعني چه? يعني از محدودهٴ حقّ خودمان تعدّي كرديم، محدودهٴ حقّ خودمان را گرفتيم و كم و زياد كرديم آخر اين دوتا خود شد كه ﴿وَمَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَلكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾[16] آنجا به زحمت ثابت شد كه ما يك خودِ حيواني داريم، يك خودِ انساني داريم.
در سورهٴ مباركهٴ «نساء» همينهايي كه اهل جبهه و جنگ نبودند فرمود اينها فقط به فكر خودشاناند ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾[17] در سورهٴ مباركهٴ «حج» ميفرمايد اينها خودشان را فراموش كردند ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾[18] خدا اينها را اِنسا كرده همينهايي كه به فكر شكماند خداي سبحان ميفرمايد اينها به فكر خودشاناند درباره همينها ميفرمايند اينها خودشان را فراموش كردند يعني آن خودِ ملكوتيشان را فراموش كردند، خودِ حقيقي را فراموش كردند، خودِ انساني را فراموش كردند يك خودِ حيواني است كه ﴿ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الْأَمَلُ﴾[19].
درباره ظلم و مظلوم به زحمت چنين تعدّدي ثابت شد اما اينجا مگر ما مركز تصميمگيري ما، حقيقت ما غير از فؤاد ما، غير از قلب ما چيز ديگر است? اين قلبي كه ميگويند همين اين صنوبري شكلي كه به تعبير آقايان در قسمت چپ بدن است اينكه نيست اين را انسان دارد، حيوان دارد اينكه درباره منافقين فرمود: ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾[20] شما همين جوانِ منافق را به هر متخصّص قلب نشان بدهي نوارگيري بكنند ميگويند نه، اين قلب مريض نيست، اما قرآن ميفرمايد كه قلبش مريض است اين قلب كه در حيوان است و در منافق و كافر هم هست اينكه نيست قلب آن حقيقت انساني است و محور انسانيّت انسان است.
خب، از اين حقيقت سؤال ميكنند كه چه چيزي? خودت را چه كار كردي? مسئول و مسئولعنه ميشود يكي اين تعدّد با آن وحدت چطور جمع ميشود? ظالم و مظلوم را ما به زحمت جمع كرديم از انسان سؤال ميكنند كه سمع و بصر را چه كردي اين جا دارد حالا خواه اين سؤال به معناي زير سؤال بردن باشد «كما هو الظاهر» يا اين سؤال به معناي استفهام و استشهاد باشد كه در آياتي كه ما از اعضا و جوارح ميپرسيم از آنها به عنوان شاهد كمك ميخواهيم يا مثلاً آنها را به حرف دربياوريم به اين معنا باشد.
پرسش:...
پاسخ: بسيار خب، بله ما اگر اين سؤال را به معناي زير سؤال بردن ببريم مسئول و مسئولعنه ما بايد متعدّد باشد.
پرسش:...
پاسخ: بسيار خب، چرا اين كار را كردي? يك وقت است ميگوييم ما اين را توبيخ ميكنيم خب اين ادبياتش محفوظ است، سرزنشاش ميكنيم كه چرا اين كار را كردي اين هم محفوظ است، اما يك وقت است ميگوييم سؤال ميكنيم ميخواهيم اين ادبيات هم محفوظ باشد از الفاظ هم نگذريم اين مسئول چه كسي است? مسئولعنه چه كسي است? ميگوييم آقا چرا خودت را بيجا مصرف كردي? چرا خودت را بيراهه بردي? اين خودت را بيراهه بردي يعني چه? ميشود گفت چرا بيجا حرف زدي، بيجا ديدي، بيجا شنيدي، بيجا گرفتي، بيجا غذا خوردي اين كار را ميشود كرد اما آن محور تصميمگيري را، آن مركز فرماندهي را ما زير سؤال ببريم بگوييم اي مركز فرماندهي چرا خودت را بد فرمان دادي كه اين ادبيات هم يك وقت است كسي ميآيد اين الفاظ را حمل بر مجاز ميكند، خب او ديگر تفسير نشد.
با حفظ اين ظاهر، با حفظ ادبيات عرب و قانون قرآني ما بايد يك مسئول داشته باشيم يك مسئولعنه بگوييم اين سؤال به معناي توبيخ است، بله خب توبيخِ ذات اقدس الهي توبيخ ميكند، تحقير ميكند، سرزنش ميكند، رسوا ميكند ﴿لَهُمْ خِزْيٌ﴾[21] آنها الفاظ ديگر است اما وقتي واژه ظلم را به كار برد.
پرسش: حضرتعالي فرموديد كه مطلب مسئولعنه است.
پاسخ: بسيار خب.
پرسش: مطلب كه مسئولعنه باشد به اين شكل بايد از سمع و بصر و فؤاد سؤال شبود چه در اندوخته داريم؟
پاسخ: نه، از او سؤال ميكنيم كه خودت را چطور مصرف كردي آن مطلب، مسئولعنه است در اينجا مطلب، قلب است مطلوب، قلب است مسئولعنه قلب است، مسئول قلب است از دل ميپرسيم تو كه مركز تصميمگيري هستي چر اين مركز تصميمگيري را بيجا مصرف كردي؟ اين است كه ايشان ميفرمايند مِن أعجب آيات حشر است مثل مسئله ظلم.
در مسئله ظلم يك مشكل ديگر هم آنجا بود و آن اين است كه بالأخره افراد ميگويند ما، ماييم ديگر درباره خودمان هر چه تصميم گرفتيم، گرفتيم معلوم ميشود كه نه آن خودِ دروني و ملكوتي براي ما نيست، ما نيستيم به عنوان امانت به ما دادند ما اگر بد كرديم، عقيدهٴ بد يا اخلاق بد تحويل او داديم او را كه امانتِ الهي بود و روحالله بود، ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[22] بود و خليفةاللهي بود او را غصب كرديم چيزي به عنوان امانت به ما دادند مِلك ما نيست اگر مِلك ما بود كه ما هر كاري درباره او ميكرديم كه ظلم نبود معلوم ميشود او را به ما دادند به عنوان امانت مثل اينكه چراغي به ما دادند مِلك ما نكردند ما اين شيشه را شكانديم، خب زير سؤال ميرويم ديگر ميگوييم به اين شيشه، به اين چراغ شفاف بد كرديم چون براي ما نبود، اما اگر كسي شيشه چراغ خودش را شكاند اين نميگويند ظلم كرد كه ما اگر درون خودمان را تيره كرديم، اگر درون خودمان، خودمان باشيم اينكه ظلم نيست، اما اگر درون را تيره كرديم به ما ميگويند چرا ظلم كردي اينكه براي تو نبود چرا تجاوز كردي از حدّت معلوم ميشود خودي است كه ملكوت است، ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾، وصل به آن «ياء» است آن خودي كه ﴿ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الْأَمَلُ﴾[23] حيوانيّت است اينكه در حيوانيّت هم هست شما در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آنجا ملاحظه ميفرمايد كه فرمود اين نطفه بود، علقه شد، مضغه شد، عِظام شد، ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾[24] همه اين كارها در گوسفند و گاو هم كه هست آن ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ آن و بعدش معيار امتياز است وگرنه اين محدوده كه مشترك است كه خب اين نطفه را علقه بكند، مضغه بكند، عظام بكند، ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ كه در برّه هم هست اين محدوده ديگر ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[25] نيست آن ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ او را آيا به ما دادند يا خليفةالله است يا امانتالله است ما ميشويم امينالله اگر وارد آن محدوده بشويم ميشويم ظلم، اگر وارد آن محدوده نشويم در همين محدوده كار بكنيم كه اين ديگر ظلم نيست حيوان كه به كسي ظلم نميكند كه، اما ما اگر وارد آن محدودهٴ منِ ملكوتي بشويم اين را ميگويند ظلم.
آيا از ما ميپرسند كه چرا وارد آن محدوده شدي؟ اين دوتا خود هست همان طوري كه ظالم و مظلوم توجيه شد اينجا هم مسئول و مسئولعنه توجيه ميشود؟ يُحتمل يعني از همين خودِ حيواني سؤال ميكنند كه ما اين چراغي كه به تو داديم چرا آن را به هم زدي، ما اين قلب را به تو داديم كه مركز تصميمگيري اساسي باشد تو تمام راههاي صحيح را بستي، تمام راههاي فاسد را باز كردي اين را انبار رذايل كردي، خب چرا اين كار را كردي؟ ما از تو سؤال ميكنيم اين امانت الهي را، اين خليفةالله را چرا مثل سقيفه غصب كردي از بين بردي ما خواستيم مثل غدير باشد چنين چيزي است.
ببينيد منصوربنحازم آن طوري كه مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) نقل ميكند حضرت وقتي شاگردان خوبي تربيت كرده لذت ميبرد از شاگرد خوب به منصوربنحازم دستور داد فرمود آن مناظره و مصاحبهاي كه با عمربن عبيد كردي بازگو كن، عرض كرد در حضور شما شرمنده ميشوم من چطور بگويم؟ فرمود نه، من ميگويم بگو اين را مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل كرده در كتاب حجّه كافي عرض كرد كه من رفتم بصره و در آن محدوده اين شخص كرسي تدريسي داشت و جمعيت زيادي هم بودند و من فهميدم كه اين عمربنعبيد معروف است بعد ناشناس هم بودم از او سؤال كردم كه حالا آن مثل اينكه اجازه سؤال داد من هم سؤال كردم گفتم آيا شما چشم داري؟ گفت اين چه سؤالي است كه ميكني معلوم است چشم دارم گفت سؤالات من همين است گفت بله چشم دارم، با او چه كار ميكني؟ خب با او ميبينم ديگر «أ لك سمعٌ» آيا گوش داري؟ گفت اين چه سؤالي است؟ «هذه مسألة حَمقاء» اين در تعبير مرحوم كليني برابر اين روايت هست كه عمروبنعبيد به منصوربنحازم گفت كه بله، اين يك سؤال حَمقايي است آخر اين چه سؤالي است خب بله من چشم و گوش دارم، اعضا و جوارح را يكي پس از ديگري سؤال كرد گفت من سؤالاتم همين است بعد از اينكه اعضا و جوارح را سؤال كرد گفت: «أ لك قلبٌ» آيا دل داري؟ گفت بله دل دارم، گفت براي چه چيزي دل داري تو كه همه كارها را با چشم و گوش و اينها انجام ميدهي، آخر دل براي چيست، گفت خب اين اعضا و جوارح اشتباه ميكنند من كه هر چه را ديدم، هر چه را شنيدم اينكه نميتواند حق باشد يك مركز ارزيابي و تحقيق و تصديق بايد باشد كه بفهمم چه چيزي بد است، چه چيزي خوب است، چه چيزي حق است، چه چيزي باطل است، چه چيزي صِدق است، چه چيزي كذب است، چه چيزي خير است، چه چيزي شرّ است، چه چيزي حَسن است، چه چيزي قبيح است حالا اينجا منصوربن حازم شروع كرد.
گفت ذات اقدس الهي درباره پيكر تو كه بفهمي چه چيزي حق است، چه چيزي باطل است، چه چيزي صِدق است، چه چيزي كذب است، چه چيزي خير است، چه چيزي شرّ است، چه چيزي حَسن است، چه چيزي قبيح يك محور تصميمگيري قرار داده، براي جامعه بشريّت امام قرار نداده؟ احتياج ما به امام اين است همه ما به منزلهٴ اعضا و جوارحيم كسي كه عقلِ جامعه باشد، قلب جامعه باشد وجودش لازم است «و هو الإمام المعصوم» گفت اگر فلان كس ميگويند تو هستي كه مثلاً از ديار وجود مبارك امام صادق آمدي اين مطالب را مرحوم كليني نقل كرد كه منصوربنحازم به حضور امام صادق عرض كرد، بعد حضرت فرمود اينها را از كجا ياد گرفتي؟ عرض كرد از محضر شما ياد گرفتم[26].
خب، معلوم ميشود آن محور تصميمگيري براي ما نيست كه ما هر چه دلمان ميخواهد تحويلش بدهيم، اگر اين محور تصميمگيري كه روحِ خداست ﴿رُوحِي﴾[27] آن ﴿رُوحِي﴾ كه به «ياء» وصل است اگر آن است كه خليفةالله است، اگر آن است كه ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾[28] اگر كرامت هست براي اوست، خلافت است براي اوست، ﴿رُوحِي﴾ است براي اوست اين امانتالله است اين در اختيار ما نيست كه هر چه دلمان خواست آنجا تحويلش بدهيم اگر خداي ناكرده بيراهه رفتيم به او ظلم كرديم فرمود: ﴿وَمَا ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَلكِنْ كانوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾[29] بعد ما اين مردم را در صحنهٴ قيامت ميآوريم ميگوييم چرا اين خليفةالله را، اين كرامةالله را، اين روحالله را آسيب رساندي بعد اين ميشود مسئول، آن ميشود مسئولعنه اين ادبيات محفوظ ميماند، الفاظ محفوظ ميماند، ظاهر محفوظ ميكند نه اينكه ما هر جا گير كرديم بگوييم خلاصه اين است، بله خب خلاصه اين است از انسان سؤال ميكنند كه چرا عقيدهٴ بد داشتي، خب اينكه تفسير نشد بله سؤال ميكنند اما بالأخره بايد اين الفاظ معنا بشود يا نه، اين ادبيات معنا بشود يا نه، اين عربيِ مبين حفظ بشود يا نه. يك وقت است ما قرينه داريم بر مجاز خود آيه تأمين ميكند، اما آنها آن بزرگان گفتند كه ﴿وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ﴾[30] بله، از باب اهل قريه است، عدهاي گفتند خير تو سؤال نكردي اگر تو اهل سؤال بودي در و ديوار با تو حرف ميزدند مگر در و ديوار نميفهمند در قيامت شهادت ميدهند يعني چه؟ آن ﴿فَوَجَدَا فِيهَا جِدَاراً يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ﴾[31] فوراً آمدند گفتند اسناد اراده به ديوار مجاز است، خير «خويش را تأويل كن» تو از كجا ميفهمي ديوار چيز نميفهمد، خب اگر در و ديوار چيز نميفهمد اين مسجد چگونه شهادت ميدهد، چگونه شكايت ميكند از تكتك افراد باخبر است، نسبت به تكتك افراد شهادت ميدهد، نسبت به تكتك افراد شكايت ميكند خداي ناكرده آن وقت اگر آن روز ظرفِ اداي شهادت است هر ادايي مسبوق به تحمّل است اگر شاهد در حين حادثه، حادثه را تحمل نكند گفتنِ اين در محكمه مسموع نيست آن روز قيامت كه اينها شهادت ميدهند معلوم ميشود در دنيا ميفهمند، اگر نفهمند چه شهادتي دارند بدهند، اگر خداي سبحان اينها را در قيامت آگاه بكند يعني به مسجد، به در و ديوار، به زمين و زمان گناه يا اطاعت علم را به آنها بدهد همانها در همانجا عالِم بشوند و شهادت بدهند، خب «يحتجّ العبد علي الموليٰ» ميگويند خدايا تو به اينها گفتي وگرنه اينها نه نميدانند شهادت نميدهند.
اين مسئله احتجاج را در سورهٴ مباركهٴ «نساء» بيان كرده، در سورهٴ مباركهٴ «غافر» هم ميآيد به خواست خدا فرمود ما اين كار را كرديم ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[32] آن روز، روز احتجاج است خدا حجت ميآورد، بنده حجت ميآورد فرمود ما انبيا را فرستاديم كه راه بسته باشد كسي نتواند عليه خدا دليل اقامه كند.
خب، بنابراين فردا يعني قيامت ظرف اداي شهادت است يك، هر ادا مسبوق به تحمل است دو، پس اينها در دنيا اين حادثه را تحمل ميكنند عالمانه و در قيامت شهادت ميدهند ما چه اين سؤال را به معناي استفهام بگيريم كه مطابق باشد با آيه سورهٴ «فصلت» مطابق باشد با آيه سورهٴ «يس» كه ﴿تَشْهَدُ أَرْجُلُهُم﴾ ﴿تُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ﴾[33] ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾[34] اين طور باشد كه اين سؤال به معناي استشهاد است يعني شاهد خواستن، استعلام كردن چه به اين معنا باشد، چه به معناي زير سؤال بردن باشد در هر دو مورد با كلمهٴ «عن» به كار رفته ﴿لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ﴾[35]، ﴿لَتُسْأَلُنَّ عَمَّا كُنتُمْ تَفْتَرُونَ﴾[36]، ﴿وَلَتُسْأَلُنَّ عَمَّا كُنتُم تَعْمَلُونَ﴾[37] همه جا وقتي سؤال به معناي اعتراض است با كلمهٴ «عن» به كار ميرود، اگر سؤال به معناي استفهام باشد ﴿إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي﴾[38] ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾[39]، ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ﴾[40]، ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ المَحِيضِ﴾[41] آنجا با «عن» است، اينجا با «عن» اين كلمهٴ «عن» چه سؤال به معني استفهام باشد، چه سؤال به معني اعتراض باشد بايد مسئول و مسئولعنه دوتا باشد.
اگر ما بخواهيم اين الفاظ را «بما لها من المعاني ظاهريه» حفظ بكنيم آن خودِ ملكوتي مسئولعنه است، اين خودِ حيواني مسئول مثل اينكه آن خودِ ملكوتي مظلوم است، اين خودِ حيواني ظالم، اين خودِ حيواني خيال ميكند كه اين عقل و هوش را به او دادند كه اين عقل و هوش و علم را در راه بمبسازي و هلاكت مردم به كار ببرد.
پرسش: آخر خودِ حيواني كه كارهاي نيست.
پاسخ: چرا، ديگر.
پرسش: خوِ حيواني اصلاً هيچ كاري از او برنميآيد.
پاسخ: كار كاملاً برميآيد.
پرسش: هر كاري كه هست همان قلب است و روح و... .
پاسخ: الآن اينها كه خودشان را انسان ميدانند تمام اين هنرهاي ورزشي را اين سيركبازان به اين حيوانات ياد ميدهند اين حيوانات هم مثل آنها هستند ديگر.
پرسش: خب اين حيوانات هم به خاطر اينكه روح حالا عوض كنم منهاي ملكوتي...
پاسخ: خب، پس ملكوتي ندارند پس ميفهمند اين خوردن را ميفهمد حلال و حرام براي او يكسان است اين نكاح را ميفهمد، حلال و حرام براي او يكسان است. انسان ذات اقدس الهي يك چراغ به او داده اين خود حيواني در مزرعهاي دارد ميچرد چراغي در آن نيست اين به دنبال علف سبز است اما اين خودِ انساني اين را بردند در مزرعه نورافكني هم آنجا گذاشتند گفتند آقا اين محدوده براي تو، اين محدوده براي همسايهات است از محدودهٴ خودت تجاوز نكن به اين محدوه نيا اين ميشود ظلم اين براي اينكه هر دو محدوده را بگيرد اوّلين كاري كه كرده يك مُشت گِل ماليده روي اين نورافكن اين را خاموش كرده ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ يَفْقَهُونَ بِهَا﴾[42] شده حالا هر دو مزرع ميچرد اين ميشود ﴿وَمَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَلكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾[43] اين است كه ذات اقدس الهي در سورهٴ «شمس» و مانند آن ميفرمايد: ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[44] فرمود ما يك نفس طيّب و طاهري به او داديم ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[45] ما نفس مُلهمه داديم ما يك چيز جاهلي خلق نكرديم اين خودِ حيوانيِ او جاهل است و درس ميخواند در حوزه و دانشگاه عالِم ميشود اما اين خودِ الهي و ملكوتي كه ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا﴾[46] متوجه اوست، خليفة الله متوجه اوست، روحالله متوجه اوست اين ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ است اين را ما به او داديم اين اوّلين كاري كه كرده اين اغراض را كنار برده، اين غرايز را كنار برده، اين اميال را كنار برده، اين اوهام را كنار برده، اين خيالات را كنار برده، اين عنصرِ پاكِ طيّبِ طاهرِ ملكوتي را اينجا دفن كرده اغراض را ريخته روي آن، غرايز را ريخته روي آن، اوهام را ريخته روي آن، خيالات را رويش ريخته اين را ميگويند دسيسه، مدسوس همين است ديگر اين تفعيل يكدانه «سين»هايش تبديل به «الف» شده «قد خاب من دسسها» يكدانه از اين «سين»ها تبديل به «ياء» و «الف» شده، شده ﴿دَسَّاهَا﴾ دسيسه كردن كه ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾[47] كه سورهٴ مباركهٴ «نحل» گذشت اين بود كه اينها ﴿إِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالْأُنثَي ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ كَظِيمٌ ٭ يَتَوَارَي مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَي هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾[48] مدسوس يعني يك مقدار آدم خاكها را كنار ميبرد چيزي را آنجا دفن ميكند خاكها را ميريزد روي آن اين ميشود مدسوس دسيسه يعني همين ديگر دسيسه كرد، دسيسه كرد يعني آن فساد و فتنه را گذاشته زير رويش مقالاتي نوشته، اخباري كرده، سخنرانيهايي كرده، شعارهايي داده اين شده دسيسه.
فرمود اينها دسيسه كردند آن چراغ نورافكن را گذاشتند در خاك يك مُشت خاك ريختند رويش حالا جايي را نميبينند ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ يَفْقَهُونَ بِهَا﴾[49] اينها به اين چراغ ظلم كردند ما از اينها سؤال ميكنيم در قيامت كه چرا چراغ را خفه كرديد آن وقت اين خود حيواني ميشود ظالم، آن خود ملكوتي ميشود مظلوم، اين خود حيواني ميشود مسئول، آن خود ملكوتي ميشود مسئولعنه ما از او سؤال ميكنيم چرا او را خفه كردي، چرا او را زنده به گور كردي.
پرسش: خودِ حيواني با قطع نظر از خود انساني عقل و شعوري ندارد كه؟
پاسخ: بله، اگر نداشته باشد، اما همين كه چون زيرمجموعهٴ اوست يك مرحله نازلهٴ اوست ذات اقدس الهي حقيقتي داد كه پاييناش خود حيواني است، بالاياش خود انساني ايشان آمده تعدّي كرده از مرز خود، از مرحلهٴ پايين آمده مرحله بالا را خفه كرده اين كاملاً ميفهمد براي اينكه اين منهاي او نيست اين او را دارد چون او را دارد و خفه كرده از او سؤال ميكنند چرا خفه كردي، بله اگر اين نداشته باشد مثل حيوانات زير سؤال نميرود، اما خداي سبحان همه را به او داده اينكه فرمود: ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا﴾[50] براي اين محدوده است، روحالله براي اين محدوده است، خليفةالله براي اين محدوده است اين محدوده مشترك است بين انسان و حيوان.
پرسش: خودِ حيواني كه جز آب و گِل چيزي نيست؟
پاسخ: خب نه آن بدن آب و گِل است خود حيواني، روح حيواني است و درك ميكند.
پرسش: اين ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[51] مگر روح طيّب نيست؟
پاسخ: اين روح طيّب و طاهر مرحلهٴ نازلهاش خود حيواني است اين را به ما دادند اين مرحلهٴ عاليهاش را به ما به عنوان امانت دادند اين مرحلهٴ عاليه مايز امتياز انسان و حيوان است به بركت آن مرحلهٴ عاليه اين مرحلهٴ دانيه چيز ميفهمد حالا همين كه چيزفهم شد ميبيند اين مانع است اوّلين كاري كه ميكند او را خفه ميكند بعد به سراغ اموال ديگر ميرود.
پرسش:...
پاسخ: اين چون حيواني اگر جز انسان چندتا روح داشته باشد يك روح حيواني يا يك روح انساني بله، اما اگر «النفس في وحدتها كلّ القويٰ» شد اينكه شما ميبينيد ما قضايايي داريم كه يك طرفش محسوس است، يك طرفش معقول با اينكه در هر قضيه «و القاضي لابدّ أن يحضره المقضيّ عليهما» آنكه حاكم است موضوع و محمول بايد نزد او باشد اگر موضوع را بداند، محمول را نداند يا محمول را بداند موضوع را نداند كه نميتواند قضيه بسازد اگر موضوع را يك قوّه بداند، محمول را يك قوّه بداند، رابطي بينشان نباشد كه نميتواند حمد بكند أحدهما بر ديگري. اينكه ما در مراحل جزيي، جزئيات را با حس ميفهميم، كليات را با عقل ميفهميم ميگوييم «هذا الفرد انسانٌ» «انسانٌ» را با بالا ميفهميم «زيدٌ» را با چشم ميبينيم، اين براي آن است كه «النفس في وحدتها كلّ القويٰ» نفس حاكم است نه باصره وحدها و نه عاقله وحدها اين نفس در مرحلهٴ سامعه، سمع است در مرحلهٴ عاقله، عقل است اين مراحل مادون كه مشترك بين انسان و حيوان است اين خود حيواني است منتها در انسان چون دامنهٴ همان است و اين مراحل بالا را به او به عنوان امانت دادند اين خيال ميكند مِلك طِلق اوست بعد ميبيند اين راهنمايي ميكند، امر به معروف ميكند، نهي از منكر ميكند، ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[52] است اين تقوا بلد است، فجور بلد است، امر ميكند به تقوا، نهي ميكند از فجور اوّلين كاري كه ميكند اين را خفه ميكند ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[53] وقتي اين را خفه كرد آن وقت ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ يَفْقَهُونَ بِهَا﴾[54] فرمود: ﴿قَدْ خَابَ﴾ ما داديم به اينها اما اينها مدسوس كردند، اين را دفن كردند.
بنابراين ميشود ظالم و مظلوم را ترسيم كرد، ميشود مسئول و مسئولعنه را ترسيم كرد خواه اين سؤال، سؤال استفهامي باشد چه اينكه از ظاهر برخي از عبارات سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) برميآيد يا نه، سؤال زير سؤال بردن و توبيخي باشد «كما هو الظاهر» مسئول و مسئولعنه بالأخره بايد متعدّد باشد و در اينجا متعدّد است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 39.
[2] . سورهٴ بقره، آيهٴ 129.
[3] . سورهٴ نساء، آيهٴ 11.
[4] . سورهٴ بقره، آيهٴ 216.
[5] . سورهٴ نساء، آيهٴ 19.
[6] . سورهٴ نساء، آيهٴ 11.
[7] . سورهٴ نساء، آيهٴ 19.
[8] . سورهٴ بقره، آيهٴ 216.
[9] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 100.
[10] . سورهٴ بقره، آيهٴ 7.
[11] . سورهٴ حشر، آيهٴ 19.
[12] . سورهٴ بقره، آيهٴ 7.
[13] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.
[14] . سورهٴ توبه، آيهٴ 87.
[15] . سورهٴ نحل، آيهٴ 33.
[16] . سورهٴ نحل، آيهٴ 33.
[17] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 154.
[18] . سورهٴ حشر، آيهٴ 19.
[19] . سورهٴ حجر، آيهٴ 3.
[20] . سورهٴ بقره، آيهٴ 10.
[21] . سورهٴ مائده، آيهٴ 33.
[22] . سورهٴ حجر، آيهٴ 29.
[23] . سورهٴ حجر، آيهٴ 3.
[24] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.
[25] . سورهٴ حجر، آيهٴ 29.
[26] . ر.ك: الكافي، ج1، ص169 ـ 171.
[27] . سورهٴ حجر، آيهٴ 29.
[28] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 70.
[29] . سورهٴ نحل، آيهٴ 33.
[30] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 82.
[31] . سورهٴ كهف، آيهٴ 77.
[32] . سورهٴ نساء، آيهٴ 165.
[33] . سورهٴ يس، آيهٴ 65.
[34] . سورهٴ نور، آيهٴ 24.
[35] . سورهٴ تكاثر، آيهٴ 8.
[36] . سورهٴ نحل، آيهٴ 56.
[37] . سورهٴ نحل، آيهٴ 93.
[38] . سورهٴ بقره، آيهٴ 186.
[39] . سورهٴ بقره، آيهٴ 189.
[40] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 85.
[41] . سورهٴ بقره، آيهٴ 222.
[42] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.
[43] . سورهٴ نحل، آيهٴ 33.
[44] . سورهٴ شمس، آيهٴ 10.
[45] . سورهٴ شمس، آيات 7 ـ 8.
[46] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 70.
[47] . سورهٴ نحل، آيهٴ 59.
[48] . سورهٴ نحل، آيات 58 ـ 59.
[49] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.
[50] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 70.
[51] . سورهٴ حجر، آيهٴ 29.
[52] . سورهٴ شمس، آيهٴ 8.
[53] . سورهٴ شمس، آيهٴ 10.
[54] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.