اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً ﴿36﴾
اين بخش از سورهٴ مباركهٴ «اسراء» همان طوري كه ملاحظه فرموديد براي تبيين حكمت الهي است يعني اگر ذات اقدس الهي فرمود پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) معلم كتابِ حكمت است ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[1] نمونههايي از حكمت الهي را اينجا تعيين ميكند و ملاحظه فرموديد كه حكمت به اصطلاح قرآن غير از حكمتِ رايج در حوزهها و دانشگاههاست هم جهانبيني الهي حكمت است، هم اخلاق حكمت است، هم احكام فقهي حكمت است، هم حقوق صحيح حكمت است و هم معرفتشناسيِ صحيح زيرا در پايان اين مجموعه فرمود: ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾[2] و جامعهاي حكيم است، زندگي ملّتي حكيمانه است كه هم از آن جهانبيني صحيح و الهي برخوردار باشد، هم از اخلاق صحيح برخوردار باشد، هم از احكامِ فقهي خوبي برخوردار باشد، هم از مسائل حقوقي خوبي برخوردار باشد، هم از معرفتشناسي صحيح، اگر جامعه اين اصول را دارا بود يك جامعهٴ حكيم و زندگي او حكيمانه است.
در جريان معرفتشناسي يك سلسله مطالبي را فرمودند كه اين مطالب تعبّدي نيست اينها احياي فطرت و غريزه است اينكه در اول خطبهٴ نهجالبلاغه آمده است پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) انبيا عموماً همهشان اين است مخصوصاً حضرت خاتم «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» يعني آن دفنيههاي عقلي، آن گنجينههاي عقلي كه ذات اقدس الهي در نِهان هر كسي نهادينه كرده است انبيا معدنشناساند كَند و كاو ميكنند اينها را شفاف ميكنند كه ميشود اثاره از ثوره، ثوره يعني انقلاب و شكفتن و شكوفا شدن و اينها «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ».
اين يك صفحهٴ از قرآن كريم تقريباً نمونهٴ كاملي از «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» است يعني يك مطلب تعبّديِ محض در اين بخشها نيست يك وقت است دارد ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَي غَسَقِ اللَّيْلِ﴾[3] اينگونه از مسائل بخشي حامل تعبّة محض است ما واقعاً نميفهميم كه چرا قبل از زوال شمس نميشود نماز ظهر را خواند اجمالاً ميدانيم مصلحتي هست اما حالا اگر اين نماز ظهر را مثلاً ما چند دقيقه قبل از زوال بخوانيم چه ميشود اينها را متوجه نيستيم چرا نماز ظهر و عصر را بايد آهسته بخوانيم، إخفات باشد نه جَهر اينها را متوجه نيستيم اينها را نميشود گفت از سنخ «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» است اما اين پنج، شش عنصر محوري يادشده اينها جزء اثارهٴ دفائن عقول است مخصوصاً اين بحثي كه الآن داريم آن مسئله معرفتشناسي مثلاً شما آمارگيري بكنيد پنج، شش مطلب از همين آيه نوراني درميآيد كه همه اينها فطرتپذير است، دلپذير است عقل قبول دارد وقتي وحي اينها را به عقل عرضه كرد عقل فوراً سَرش را تكان ميدهد ميگويد بله، اينچنين است، اينچنين است اما وقتي بفرمايد كه نماز ظهر حتماً بايد با زوال شمس حاصل بشود اين به عنوان يك امر تعبّد ميپذيرد.
در همين مسئله ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ امر اول اين است كه ما ميدانيم در جهان حقّي هست، صِدقي هست، خيري هست، عدلي هست، حَسَني هست چه اينكه باطلي هست، كذبي هست، شرّي هست، قبيحي هست و مانند آن اين امر اول اين چيزي نيست كه جميع اشيا عالم يكسان باشند همهشان خوب باشند يا همهشان بد باشند اين را ما كاملاً ميفهميم اين تعبّدي نيست. مطلب دوم اين است كه انسان براي تأمين سعادت خود بايد از آن رديف اول تبعيّت كند يعني از حق، صِدق، خير، حَسَن، عدل و مانند آن تعبيّت كند از رديف دوم حتماً بپرهيزد يعني از باطل، از كذب، از شرّ، از قبيح، از ظلم بايد بپرهيزد اين هم تعبّدي نيست كاملاً هر بشري ميفهمد.
مطلب سوم آن است كه ما بنا شد از حق تبعيّت كنيم، حق را عمل كنيم و از باطل بپرهيزيم اگر چيزي را علم داريم كه خب اين حق است ديگر، اگر از ما سؤال بكنند چرا دنبال اين راه افتادي ميگويند اين حق است و هر چه حق است بايد او را پيروي كرد بايد اين را پيروي كرد يك صغرا و كبرا يك شكل اول نقدي در دست همه ما هست اگر به چيزي علم داشتيم، اگر چيزي براي ما معلوم بود كه اين باطل است، كذب است، شرّ است، قبيح است از او پرهيز ميكنيم اگر از ما سؤال كردند چرا پرهيز ميكنيد يك شكل اول منطقي نقد در دست ماست كه اين شرّ است، قبيح است، كذب است، باطل است اين صغرا و هر چه از اين قبيل بود بايد پرهيز كرد كبرا، ما از اين پرهيز ميكنيم نتيجه اين هم يك چيز روشني است كه دلپذير است.
خب، پس تا اينجا يعني اين سه امر آيه ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ مطلب تعبّديِ محض نداشت، تأسيس صِرف نبود بلكه امضاي غريزه بود، امضاي فطرت بود، اثاره دفائن عقول بود و مانند آن، اما اگر چيزي را شك داشتيم بالأخره يا بايد انجام بدهيم يا انجام ندهيم چيزي كه براي ما مشكوك است اگر بخواهيم انجام بدهيم كسي از ما سؤال بكند كه چرا اين كار را ميكني? جواب نداريم از ما سؤال بكند چرا اين كار را نميكني? باز هم جواب نداريم، چرا? براي اينكه اگر ما علم داشتيم كه اين شيء حق است جواب نقد است كه اين حق است هر حقّي را بايد انجام داد من هم دارم انجام ميدهم، فلان شيء باطل است از باطل بايد پرهيز كرد من هم دارم پرهيز ميكنم اما چيزي مشكوك باشد ما بخواهيم انجام بدهيم كسي از ما سؤال بكند چرا ميكني? جواب نداريم نخواهيم انجام بدهيم از ما سؤال بكنند كه چرا نميكني? جواب نداريم، چرا? چون تنها چيزي كه رابطه بين ما و واقع است علم است ما وقتي علم داريم كه اين شيء حق است اين علم كشف ميكند كه اين حق است ما هم ميگوييم «هذا حقٌّ» اين علم به ما اجازه ميدهد كه بگوييم اين حق است اما اگر شك داشته باشيم نميدانيم اين حق است قهراً اقدام ما يا ترك ما بيجهت خواهد بود ميشود سفيهانه ديگر حكيمانه نيست اين ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾[4] اگر اين حكمت نبود، سَفَه است ديگر.
سورهٴ مباركهٴ «بقره» ملاحظه فرموديد، فرمود هر كس روش ابراهيم خليل را نداشت سفيه است ﴿وَمَن يَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾[5] اين ميشود سفاهت در برابر آن حكمت، خب اين هم مطلبي است كه دلپذير است و تأسيسي نيست و امضايي است تعبّدي نيست بلكه تأييدي است و مانند آن، پس علم لازم است.
ميماند سه، چهار مطلب ديگر و آن اين است كه اگر ما توانستيم چيزي را علم پيدا كنيم و نرفتيم به دنبالش بالأخره زير سؤال ميرويم اين يك، چيزي را خودمان توانستيم علم پيدا كنيم براي اينكه در آن رشته متخصّص بوديم، مجتهد بوديم، صاحبنظر بوديم يك وقت است كه چيزي است كه مورد علم ما نيست ما نميتوانيم علم پيدا كنيم ولي ميتوانيم به عالم و كارشناس آن رشته مراجعه بكنيم اگر مراجعه به كارشناس كرديم كه كرديم، نشد زير سؤال ميرويم كه شما بالأخره يا بايد علم داشته باشيد يا علمي شما وقتي به كارشناس مراجعه نكرديد رجوع شما سفيهانه است، اقدام شما سفيهانه است، ترك شما هم سفيهانه است براي اينكه بر اساس علم كار نكرديد، بر اساس علم هم ترك نكرديد، پس اين دو امر هم تأسيسي نيست تأييد همان مطلب فطرتپذير و دلپذير است كه انسان يا خودش بايد عالِم باشد يا به كارشناس علمي مراجعه بكند.
آن مطلبي را كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) نقدي بر جناب فخررازي دارند شما در الميزان ملاحظه فرموديد ظاهرش اين است كه ايشان به خود تفسير امام رازي مراجعه نكردند براي اينكه دارد آنچه كه «عن الرازي» نقل شده است.
در نوبتهاي قبل ملاحظه فرموديد آنچه كه در تفسير سيدناالاستاد هست عصارهاش را جناب فخررازي قبلاً بيان كردند كه ما يا بايد علم داشته باشيم يا علمي، خطوط كلّياش را بيان كردند حالا درباره قياس، عملِ عامّ مخصّص، تمسّك به عام بعد از تخصيص اينها يك اختلاف اصولي است اختلافي است در فنّ اصول لكن اصل مطلب را كه اگر ما به چيزي علم نداشتيم، براي ما ظنّي بود لكن پشتوانهٴ علمي داشت اين حُكم، يقيني است گرچه طريق، ظنّي است همان مطلب دقيق فخررازي و امثال ايشان بعد از چند صد سال يا دويست سال، سيصد سال رسيده به معالِم كه «ظنّية الطريق لا تنافي قطعية الحُكم» را ما الآن يقين داريم كه وظيفهٴ ما همين است كه زراره نقل كرده، چرا? براي اينكه، اينكه زراره نقل كرده گرچه خبرِ واحد است، متواتر نيست، ظنّي است و مفيد يقين نيست اما عملِ به خبر واحد يقيناً حجت است بناي عقا هم بر اين است، شارع مقدس هم امضا كرده هيچ ترديدي نيست كه گزارش موثّقان شرعاً معتبر است پس اين موثّق وقتي گزارش ميدهد حرفش و الفاظش انباري از اصول لفظيه را به همراه دارد يعني روايتي كه زراره(رضوان الله عليه) نقل كرده انسان بخواهد بر اساس آن كار بكند ميبينيد به اندازه دويست، سيصد اصل از اصول لفظي و عقلايي بايد همراهش باشد اين انبارِ از اصول پشتوانهٴ همين يك خط است براي اينكه الآن بين ما تا زراره كه تقريباً بيش از دوازده قرن است دهها راوي فاصلهاند ما درباره تكتك اين جملهها احتمال سهو ميدهيم، احتمال نسيان ميدهيم، احتمال غفلت ميدهيم، احتمال زياده ميدهيم، احتمال نقصان ميدهيم همه اينها را با اصالت عدم غفلت، با اصالت عدم زياده، با اصالت عدم نقصان، با اصالت عدم قرينه، با اصالت عدم تقييد، با اصالت عدم تخصيص تكتك اين جمله بايد با اين اصول تثبيت بشود، اگر ما اين اصول را دمِ دست نداشته باشيم كه پيشرفت نميكند. تكتك اين جمله دربارهٴ تكتك اين راويان اين رواي كه از آن راوي، كه از آن راوي كه از آن راوي نقل كرده احتمال اينكه اين جمله را كم كرده يا زياد كرده يا تقديم انداخته يا تأخير انداخته درباره تكتك اين راوي نسبت به تكتك اين كلمات اين اصول هست و اينها چون براي ما روشن است ما خيال ميكنيم چيز شفّافي است در حقيقت اگر كسي بخواهد به يك خبر موثّق و صحيح عمل بكند دهها اصول عقلايي و لفظي در دست او هست كه به پشتوانهٴ آنها دارد عمل ميكند و از اين روايت صحيح بيش از مظنّه درنميآيد اما ما يقين داريم كه اين ظنّ خاص حجت است هيچ ترديدي نداريم بناي عقلا اين است، شارع مقدس همين را ديده، همين را امضا كرده ادبيات تفهيم اين است، ادبيات تبليغ اين است، محاورهٴ قرآن اين است، محاورهٴ رسول اين است كه با الفاظ به وسيله گزارشگران موثّق پيام خودشان را به مردم ميرسانند اين ديگر ترديدي در او نيست پس ما به علم مراجعه كرديم گرچه اخبار، تكتك اينها رواياتي كه وارد شده است ظنّي است بعضيها سنداً و دلالتاً ظنّياند، بعضي سنداً يقينياند چون متواترند ولي دلالتاً ظنّياند اما پشتوانهٴ همه اينها يقيني است اين را جناب فخررازي گفته منتها درباره قياس گفته بعد هم گفته منتها دليل بر اعتبار قياس قطعي نيست.
آنچه كه مهم است و سيدناالاستاد نقدي به ايشان دارند اين است كه فخررازي بعد از اينكه چند اشكال ميكند كه خب اگر ظاهر آيه اين است كه ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ ما اين همه ادلّهٴ ظنّي در اسلام داريم، خبرِ واحد حجت است، بيّنه حجت است، اخبار ذريّت حجت است، خود يد علامت ملكيت است و حجت است، يد كه يقينآور نيست كه اين شخص مالك است كه ده موردش را ذكر ميكند، خب شما اين موارد را چه كار ميكنيد? بعد پاسخ ميدهند بعضيها پاسخ ميدهند كه اين موارد «خرج بالدليل» ميفرمايد اين موارد «خرج بالدليل» بعد ايشان ميگويد بسيار خب اين ﴿لاَ تَقْفُ﴾ جلوي عمل به ظنّ را ميگيرد يك، اين موارد دهگانه و مانند آن كه ما دهگانهاش را شمرديم به قول شما «خرج بالدليل» اين دو اين ميشود عامّ مخصَّص، آيا عامّ مخصَّص در باقي حجت است يا نه? اين اول كلام است در اصول بعضي ميگويند كه عامّ مخصّص در باقي حجت است بعضيها ميگويند نيست اين هم ميشود ظنّي آن وقت شما بخواهيد از آيه ﴿لاَ تَقْفُ﴾ كه عامّ مخصّص است اين حُكم را دربياوري كه مظنّه حجت نيست اين تمسّك به دليل ظنّي است براي نفي حجيت ظنّ «فهو يناقض نفسه».
سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ميفرمايد كه نه خير، عامّ مخصّص در باقي حجت است براي اينكه بناي عقلا بر اين است ما ترديدي نداريم در حجت عامّ مخصّص، درست است ترديد نداريم ولي اين بيان را به اعمق وجه خود فخررازي قبل از هفتصد سال گفته اينچنين نيست كه اينگونه از مطالب در نظر او پوشيده باشد البته حقّ مسئله اين است كه عامّ مخصّص مثل عامّ غيرمخصّص در باقي حجت است و عمده آن است كه ما يا بايد علم داشته باشيم يا علمي، اگر اين بالعرض به آن بالذات ختم نشود، اگر مظنّه به يقين منتهي نشود و مستند نباشد اين آيه اين را ميگيرد ما يقين داريم اين آيه حجت است، چرا اين آيه حجت است?
فخررازي ميگويد كه با تواتر از دين پيغمبر اسلام(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) كه بدون هيچ ترديد با تواتر ثابت شد كه آيات حجت است، درست است آيه سنداً قطعي است و دلالتاً ظنّي است اما خود حضرت دستور داده و همهٴ مسلمانها به دستور حضرت به ظواهر آيه عمل ميكردند پس ظواهر آيه حجت است يقيناً، چرا? چون حجّيتيش يقيني است نه دلالتش يقيني باشد اين آيه حجت است يقيناً، ما به همان يقين داريم تمسّك ميكنيم به علم داريم تمسّك ميكنيم، بنابراين ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ ميگويد كه كاري كه شما نميدانيد نكن، چرا? ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ﴾.
خب، مستحضريد كه اين معرفتشناسي را وقتي يك حكيم معرفت ميكند ميگويد شما به واقع نميرسي وقتي كه نميداني كه به واقع نميرسي، وقتي قرآن مطرح ميكند گذشته از اينكه ميگويد شما بايد به واقع برسي و اگر علم نداشتي به واقع نميرسي مسئوليت يومالقيامه را مطرح ميكند كه جريان قيامت و بهشت و جهنم و سؤال و جواب و ثواب و عِقاب و وعده و وعيد پشتوانهٴ تربيتي اين آيات الهي است كه آن معرفتشناسي را با اين مسئله اخلاقي گِره ميزند تا پشتوانه داشته باشد كسي آدم كاري را كه نميداند چرا بايد بكند?
مطلب بعدي آن است كه اين ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ﴾ كه دليل است اين دليل ميتواند مُعمّم باشد، تعميم بدهد هم مورد معلَّل خود را، هم غيرمعلّل خود را چون سمع و بصر و فؤاد مورد سؤالاند چه آنجايي كه انسان ندانسته اقدام بكند، چه آنجايي كه دانسته اقدام نكند اگر جريان ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[6] مطرح است كه درباره درباريان فرعون است و اگر درباره همين درباريان وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) فرمود فرعون تو ميداني حق با من است ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾[7] تو ميداني اينها حجتهاي الهي است هم خداي سبحان ميفرمايد: ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ هم موساي كليم طبق نقل قرآن كريم به فرعون فرمود براي تو روشن شد كه حق با من است.
خب، اينها عالماً عمل نكردند آيه هر دو قِسم را ميگيرد چه كسي كه بيعلم كار بكند، چه كسي كه با علم كار نكند هر دو در قيامت مسئولاند تا اينجا آن حكمتي كه به معرفتشناسي برميگردد و لزوم اقدام يا ترك يك ملّت بر اساس علم و معرفت باشد بالأخره يا خود آدم عالِم است يا به كارشناس مراجعه ميكند عمده اين ذيل است كه اين ذيل دشوارتر و پيچيدهتر از صدر است.
ذيل اين است كه ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ مجاري ادراك ظاهري براي علوم تجربي سمع و بصر است، براي علوم تجريدي فؤاد است چه اينكه پشتوانهٴ علوم تجربي هم فؤاد است، دل هست، خب در سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين بحث گذشت كه ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾[8] آنجا كه افئده، جمع فؤاد است فرق فؤاد و عقل چيست؟ فرق فؤاد و قلب چيست؟ فرق فؤاد و نفس چيست؟ اين مسائل در سورهٴ مباركهٴ «نحل» گذشت كه آنجا فرمود: ﴿جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ﴾ بالأخره مركز تصميمگيري «فيما يرجوا الي العمل» مركزِ معرفتي «فيما يرجوا الي العلم» اين بالأخره قلب است اين فؤاد است چه آنجا كه جاي جزم است، چه آنجا كه جاي عزم است عزم را دل به عهده دارد، جزم را هم دل به عهده دارد منتها بخش جزمياش را ميگويند عقل نظري، بخش عزمياش را ميگويند عقل عملي آنجا كه عزم است و اراده است و نيّت است و اخلاص است و امثال ذلك اين به عقل عملي برميگردد، آنجا كه جزم است و يقين است و حقشناسي هست و قطع است و مانند آن به عقل نظري برميگردد عمده اين ضميرهاست كه به چه كسي برميگردد و به چه چيزي برميگردد.
فرمود: ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ﴾ يعني اين سه، حالا چرا «ذلك» نفرمود، «اولئك» فرمود براي اينكه گفتند براي اينكه «اولئك» براي اشاره به جمع قلّه است و اينها هم سه مرجعاند از اين جهت فرمودند، بعضيها گفتند نه، «اولئك» اختصاصي به ذويالعقول ندارد كارِ «ذلك» را ميكند و مانند آن اين ديگر حالا مهم نيست عمده آن است كه اين ضمير «كان» به چه كسي برميگردد يا به چه چيزي برميگردد؟ ضمير «عنه» به چه كسي برميگردد يا به چه چيزي برميگردد؟ آنكه جناب زمخشري گفته و سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) همان را پذيرفته اين است كه ضمير «كان» به اين كلّ برميگردد چه اينكه ضمير «عنه» هم به اين كلّ برميگردد هر دو ضمير به اين كلّ برميگردد يعني ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ﴾ همهٴ اينها «كان مسئولاً عنه» كلّ واحد از اينها مسئولعنه است.
خب، پس «كان» به «كلّ» برگشت، «عنه» هم به «كلّ» برگشت ولي قبلاً ملاحظه فرموديد مسئولعنه، مطلب است نه شخص يعني ما در فارسي ميگوييم از فلان شخص بپرس اين كلمه «از» را روي شخص درميآوريم از آقا بپرس، از استاد بپرس، از رفيقت بپرس، از فلان كس بپرس ولي در عربي آن حرفي كه معناي آن «از» است روي مطلب درميآيد نه روي شخص مثل ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾[9]، ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ﴾[10]، ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ المَحِيضِ﴾[11] اين مطلب است كه مسئولعنه است نه شخص.
خب، اگر اينها مسئولعنهاند پس مسئول در آيه ذكر نشده اگر ما بخواهيم ظواهر ادبيات قرآن را رعايت كنيم ظاهرآيه اين است كه اين مجاري ادراكي ظاهري و باطني اينها مسئولعنهاند، خب مسئول چه كسي است؟ مسئولِ استفهامي نه، مسئول استعطايي نه، مسئول زير سؤال بردن يعني توبيخ كردن كه فرمود: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾[12] اينها را بازداشت كنيد كه اينها مسئولاند كه آن روز عرض شد اينكه در قانون اساسي آمده فلان وزير زير سؤال رفته، مجلس از فلان وزير سؤال كرده يعني اين را زير سؤال برده نه سؤال استفهامي كه شاگرد از استاد ميكند، نه سؤال استعطايي كه فقير از غني دارد يك وقت دارد كه ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾[13] خب اين سؤال استعطايي است ديگر يك، ﴿يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[14] هم از همين قبيل است. يك وقت ميفرمايد كه ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾ سؤال استفهامي است اين هم درست است، اما يك وقت ميفرمايد: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ يا ميفرمايد: ﴿لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ﴾[15] يعني زير سؤال ميرويد.
اين مسئول در اينجا سؤال استفهامي نيست يك، سؤال استعطايي نيست دو، زير سؤال بردن است سه، چه كسي زير سؤال ميرود؟ اينها كه مسئولعنهاند آنكه زير سؤال ميرود چه كسي است؟ «كلّ اولئك كان كلّ واحد مسئولعنه» يعني اعضا و جوارح را زير سؤال ميبرند؟ نه، چون كمبودي در اين آيه احساس ميشود قهراً فُرم آيه برميگردد، معناي آيه برميگردد اين سؤالِ به معناي زير سؤالبردن كه عنصر محوري اين آيه است ناچار است خودش را برگرداند به سؤالِ استفهامي، خب اعضا و جوارح را زير سؤال ميبرند؟ نه، چون اعضا و جوارح كاري نكردند كه از اعضا و جوارح سؤال ميكنند كه صاحب شما، شما را به كدام كار وادار كرده است اين ميشود سؤال استفهامي ما براي اينكه حرف زمخشري و امثال زمخشري را حفظ بكنيم آن عنصر محوري آيه را نبايد از دست بدهيم اينها همان مطالبي است كه آن بزرگوار گفته است «از شافعي نپرسيد امثال اين مسائل» اينها جاي زمخشري و امثال زمخشري نيست اين سؤال يعني زير سؤال بردن ديگر شما اصلش را حفظ بكنيد، خب ما اعضا و جوارح را زير سؤال ميبريم؟ اعضا و جوارح را كه قرآن كريم فرمود اينها شاهدند يعني او طيّب است، طاهر است، عادل است اگر اعضا و جوارح معصيت بكند كه شهادت نميدهد بايد گفت اقرار ميكنند يك، از يك عضو تبهكارِ فاسد كسي شهادت نميخواهد براي اينكه او وقتي كه مرتب اگر اين زبان، اگر اين زبان دروغ بگويد زبان كه دروغ نميگويد، اگر اين دروغ و كِذب براي زبان باشد، خب از يك آدم دروغگو ما در قيامت شهادت طلب ميكنيم ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾[16] يعني اين عضو فاسد در قيامت كه يومالفصل است شهادت ميدهد؟ خب اگر اين دروغ براي زبان باشد اولاً وقتي او حرف ميزند بايد بگوييم اقرار كرده چون كارِ خود اوست ديگر نبايد بگوييم شهادت داد اين يك، ثانياً اگر ما از اين نكته صرفنظر كرديم گفتيم او دارد شهادت ميدهد يك عضو فاسدِ تبهكارِ معصيتكارِ دروغگو را شما ميآوريد در قيامت آنجا كه يومالفصل است، يومالعدل است، يومالحقّ است ميخواهيد شهادت او را قبول كنيد دو، معلوم ميشود اين زبان دروغ را زبان نميگويد يك، اين زبان طيّب و طاهر است دو، از دست ما به ستوه درميآيد سه و در قيامت فرياد ميزند ميگويد اين ما را بيجا مصرف كرده دست اين طور است، پا اين طور است، ﴿تُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ﴾ اين است. ﴿تَشْهَدُ أَرْجُلُهُم﴾ اين است، ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾ اين است ﴿نَخْتِمُ عَلَي أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾[17].
پرسش:...
پاسخ: حالا عمده ميرسيم به او كه او دشوارتر از همه اينهاست اينها نكته صعب است، آن نكته مستصعَب است كه از فؤاد سؤال ميكنيم چه چيزي است.
خب، بنابراين اين مقدار براي ما روشن است كه اعضا و جوارح در قيامت مورد سؤالِ استفهامياند، نه سؤالِ زير سؤالبردن يك و طيّب و طاهرند دو و هيچ كاري از اعضا و جوارح صادر نشده است اين بيچارهها را ما اين و طرف و آن طرف كرديم اين سه براي اينكه اينها اقرار نميكنند اينها دارند شهادت ميدهند اين دستي كه مالِ مردم را گرفته اين دست نگرفته آن صاحبدست گرفته، ذواليد گرفته اين دست در قيامت فرياد ميزند كه من طيّب و طاهر بودم و هماكنون طيّب و طاهرم اين مرا بيجا مصرف كرده اين غاصبانه مرا بيجا مصرف كرده در قيامت هم اين دست را ميسوزانند، دست را نميسوزانند فرمود ما ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾[18] ما پوستِ تازه را روي اين گوشت، جلدها و دستها ميرويانيم تا دست و اعضا عذاب ببينند يا شخص عذاب ببيند؟ فرمود: ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾ تا اين عذاب ببيند الآن اگر كسي را بخواهند تنبيه كنند دردش بيايد دستش را ميزنند ديگر دستِ بيچاره كه درد را احساس نميكند كه، درد را روح ميچشد اين نيروي لامسه در تمام جرم بدن مفروش است يك، در دست هم هست دو، اين نيروي لامسه درد ميبيند لذا اگر تخدير كردند اين دست را قطعهقطعه هم بكنند درد ندارد آن نيروي لامسه است كه درد را احساس ميكند وگرنه موقع عمل كردن وقتي ارباً اربا ميكنند، خب اين دستها كه دست احساس نميكنند كه عمده آن نفس است در مرتبه لامسه كه درد را احساس ميكند.
پرسش:...
پاسخ: بله، شكل حيوانات ديگر هم دربيايد دست به آن صورت درنميآيد در حقيقت اين اعضا و جوارح آن دست رنج نميبرد كه به اين صورت درآمده دست جسمي است، گوشتي است، پوستي است مگر دستِ انسان با دستِ حيواني فرق ميكند حالا فخر است براي اين. همين انساني كه به صورت حيوان درآمده اين دستِ او طيّب و طاهر است و شهادت ميدهد و سخن ميگويد، ميگويد من يك تكّه گوشت بيشتر نبودم اين مرا اين طرف و آن طرف برده. همينهايي كه برابر آيه ﴿وَفُتِحَتِ السَّماءُ فَكَانَتْ أَبْوَاباً﴾[19] ذيل همين آيه هم زمخشري نقل كرد، هم مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) يعني هم شيعهها نقل كردند هم سنّيها كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود عدهاي در قيامت به صورتهاي گوناگون درميآيند ده صورت را حضرت ذكر كرده اين ديگر فريقين نقل كردند خب حالا كسي به صورت گرگ درآمده دستِ او طيّب و طاهر است يك تكّه گوشت است يك تكّه پوست اينكه معصيتي نكرده همين دست هم شهادت ميدهد عرض ميكند خدايا اين مرا بيجا مصرف كرده و مشكل هم اين است كه اين دهن بسته است و زبان حرف ميزند ﴿نَخْتِمُ عَلَي أَفْوَاهِهِمْ﴾[20] آنگاه در بخش ديگر فرمود: ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾[21] اينها ماندند چطور جمع بكنند كه خب اگر دهن بسته است و زيبكشيده شده آن وقت زبان چطور حرف ميزند؟ آيا زبان را از فضاي دهن بيرون ميآورند بعد دهن را ميبندند زبان بيرونِ فضاي دهن حرف ميزند يا اين موقفها فرق ميكند ولي بالأخره هم ﴿نَخْتِمُ عَلَي أَفْوَاهِهِمْ﴾ هست، هم ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾ هست.
دو نكته را ما بايد حفظ بكنيم يكي شهادت نه اقرار كه اينها شهادت ميدهند نه اقرار، يكي اينكه اينها طيّب و طاهرند اگر اين زبان دروغگو باشد كه حرفِ دروغگو و فاسق را در محكمهٴ عدل الهي قبول نميكنند كه.
خب، بنابراين ما اين سؤال را بايد بدانيم كه سؤال، سؤالِ زير سؤال بردن است اگر زير سؤال بردن است اعضا و جوارح زير سؤال نميروند مسئولِ ما چه كسي است اينجا؟ بسيار خب، اين «كان» به «كل» برگشت، اين «عن» هم به «كل» برگشت يعني كلّ واحد از اين اعضا مسئولعنهاند، خب مسئول چه كسي است؟
پرسش:...
پاسخ: بله، اينها مجاري ادراكياند چون برابر سورهٴ مباركهٴ «فصلت» كه فرمود ما اين اعضا و جوارح را به حرف درميآوريم ﴿يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ﴾[22] اينها ﴿قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾[23] اينها را ما زير سؤال ميبريم و اينها جواب ميدهند، خب اگر اينها اين آيه با آيه بيست به بعد سورهٴ مباركهٴ «فصلت» هماهنگ باشد اينها بايد جواب بدهند هم سمع، هم بصر در آن روزهاي اول فرق گذاشته شد بين اُذن و سامعه، بين عين و باصره بالأخره اينها كه كار ميكنند به وسيله نفس اينها زير سؤال ميروند، خب حالا اگر سؤال به معناي استفهام باشد، بله اينها ميتوانند مسئول باشند اما اگر سؤال به معناي زير سؤال بردن باشد اينها كه زير سؤال نميروند اينها شاهدند بيچارهها.
خب، اين سؤالِ به معناي زير سؤال بردن كه آيه محور اصل است چون آيه را تعليل ميكند اين نفي را و آن نهي را دارد تعليل ميكند فرمود مبادا غيرعالمانه كار بكنيد براي اينكه اينها زير سؤالاند معلوم ميشود سؤال در اينجا سؤالِ به معني استفهام يا استعطا و امثال ذلك نيست اين زير سؤال بردن است اعضا و جوارح هم كه زير سؤال نميروند، پس مسئول چه كسي است؟
پرسش:...
پاسخ: بسيار خب، خب ميدانم اين سؤال به معناي زير سؤال بردن است يا استفهام؟
پرسش:...
پاسخ: استفهام، يعني خدا سؤال ميكند كه نظير آن استفهامي كه شاگرد از استاد ميكند؟ نظير ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾[24] آن است يا نه، از سنخ ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾[25] است يك، ﴿لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ﴾[26] است دو، زير سؤال ميبرد نه استفهام بكند وگرنه ذات اقدس الهي كه همه چيز را ميداند اين چه چيزي را استفهام بكند؟ پس سؤال استفهامي نيست سؤال استفهامي هم علتِ آن نهي نميتواند باشد.
ميماند مطلب ديگر ايشان فرمودند برخيها ميفرمايند اين ضمير «كان» به همان شخصي برميگردد كه مخاطب ﴿لاَ تَقْفُ﴾ يعني «لا تقفوا أنت» ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ﴾ يعني «أنت» ﴿بِهِ عِلْمٌ﴾ چرا؟ چون ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ والفُؤاد كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ﴾ ايشان ميفرمايند اين لازمهاش «التفات من الخطابه الي الغيبة» است و بعيد است ما از اين الفتاتها فراوان داريم عمده آن است كه آن عنصرِ اصلي آيه گُم نشود ما يك زير سؤال بردني داريم از اين آيه اين سؤال به معني استفهام نيست به معني استعطا نيست اين سؤال به معني زيرسؤال بردن است چه كسي زير سؤال ميرود غير از شخص ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ چرا؟ براي اينكه «ان السمع والبصر والفؤاد كان الإنسان مسئولاً عنه» اين را زير سؤال ميبريم.
مگر اينكه ما اين سؤالهاي استفهامي را كه با آيات قبل تعميم ميكرديم با سؤالِ زير سؤال بردن را هم در ادبيات عرب فرق بگذاريم بگوييم اين كلمه «از» يا حرفي كه معناي «از» را ميفهماند اين در سؤالِ استفهامي روي مطلب درميآيد نظير همان ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾[27]، ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ﴾[28]، ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ المَحِيضِ﴾[29] اما اين سؤالِ به معناي زير سؤال بردن اين ممكن است كه روي خود شخص دربيايد، خب اين هم با آيات قرآن هماهنگ نيست چون دارد ﴿لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ﴾[30] اينجا كه سؤال به معني استفهام نيست كه يعني شما زير سؤال ميرويد كه نعمتهاي الهي را چه كرديد آن آيه شامل مقام ما هم ميشود خواه نعمتهاي بدني مثل سمع و بصر، خواه نعمتهاي خارجي مثل نان و فرش و منزل و زندگي و امثال ذلك فرمود زير سؤال ميروي.
ذيل همين آيه ﴿لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ﴾ از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) نقل شده است كه بهترين نعمت، نعمت ولايت است «نحن النّعيم»[31] كه مصداق كاملش اين است ولي بالأخره آن كلمهٴ مسئول از مسئولعنه جداست.
آيا ميشود گفت كه خودِ اين شخص مسئول است و مسئولعنه؟ ما بايد شاهد ادبي پيدا كنيم نه در سؤالِ به معني استفهام، نه سؤالِ به معني زير سؤال بردن چنين شاهدي تا به حال اقامه نشده كه كلمهٴ «از» روي مسئول دربيايد، بنابراين التفات از تكلّم به غيبت و مانند آن در قرآن كريم كم نيست و عكسش هم هست، پس هر انساني زير سؤال ميرود كه اين اعضا و جوارح را چه كردي اينها بيروناند آن وقت اين هماهنگ ميشود با سورهٴ مباركهٴ «فصلت» كه آنها شاهدند در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» از آنها به عنوان شاهد ياد كرده است ديگر آيه بيست به بعد سورهٴ مباركهٴ «فصلت» اين است ﴿وَنَجَّيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ ٭ وَيَوْمَ يُحْشَرُ أَعْدَاءُ اللَّهِ إِلَي النَّارِ فَهُمْ يُوزَعُونَ ٭ حَتَّي إِذَا مَا جَاءُوهَا شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَأَبْصَارُهُمْ وَجُلُودُهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾[32].
پرسش:...
پاسخ: خب «شَهِدَ» خودبهخود «شَهد» يا استشهاد ميشوند آن صحنه كه بدون اذن كسي حرف نميزند كه آن روزي كه ﴿لاَّ يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ﴾[33] يعني اعضا و جوارح بدون اذن خدا حرف ميزنند اينكه ممكن نيست، با استشهاد الهي حرف ميزنند نه اينكه بالأخره اينها در محكمه ميآورند از اينها به عنوان شاهد طلب ميكنند اينها هم شهادت ميدهند، خب اينها شهادت ميدهند.
بعد اين مشهودٌعليه يعني تبهكارها به جلودشان ميگويند ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا﴾[34] چرا عليه ما شهادت داديد؟ ﴿قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾ خدا كه همه چيز را به حرف ميآورد ما را هم به حرف آورده ما هم درست گفتيم ما مدتي اسير دست تو بوديم تو ما را اين طرف و آن طرف ميكردي شما در روايات ظلّ نگاه كنيد دارد كافر خودش سجده نميكند ولي ظلّ او سجده ميكند هم آن ظلّ بيروني رياضي، هم بدن او كه ظلّ روح اوست يعني تكويناً تابع خداست ولي تشريعاً تابع خدا نيست اعضا و جوارح هم همين طورند اين اعضا ميگويند ما در دنيا از دست تو به ستوه آمده بوديم خب الآن به ما اجازه حرف دادند حرف ميزنيم ﴿قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَهُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ٭ وَمَا كُنتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَن يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَلاَ أَبْصَارُكُمْ وَلاَ جُلُودُكُمْ وَلكِن ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ لاَ يَعْلَمُ كَثِيراً مِمَّا تَعْمَلُونَ ٭ وَذلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذِي ظَنَنْتُم بِرَبِّكُمْ أَرَدَاكُمْ﴾[35] شما را به سقوط كشانده ﴿فَأَصْبَحْتُم مِنَ الْخَاسِرِينَ﴾ بنابراين يك سلسله اعضا و جوارح طيّب و طاهر و پاكي در اختيار ماست اينها امانتهاي الهياند.
اين بيان نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه كه فرمود: «اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ عَلَيْكُمْ رَصَداً مِنْ أَنْفُسِكُمْ وَ عُيُوناً مِنْ جَوَارِحِكُمْ وَ حُفَّاظَ صِدْقٍ يَحْفَظُونَ أَعْمَالَكُمْ وَ عَدَدَ أَنْفَاسِكُمْ»[36] همين است فرمود شما يك عده رصدبانهايِ صادقِ امينِ طيّب و طاهر داريد «وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُكُمْ عُيُونُهُ وَ خَلَوَاتُكُمْ عِيَانُهُ»[37] فرمود اينها سربازان الهياند اگر ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾[38] يكي از آن جنود همين اعضا و جوارحاند خب اينها را درست به كار بگيريد.
خب، پس «كان الإنسان مسئولاً» زير سؤال ميرود از او سؤال ميكنند كه اينها را چه كردي نظير ﴿لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ﴾[39] از انسان سؤال ميكنند اين زبان را چه كردي؟ آن وقت اين ميخواهد خلاف بگويد ذات اقدس الهي به زبان ميگويد شهادت بده كه او تو را در كجا مصرف كرده؟ عرض ميكند كه اين مرا بيجا مصرف كرده از چشم، از گوش، از ساير اعضا.
پرسش:...
پاسخ: بسيار خب، اينها مراتب نفس است درست هم هست.
پرسش:...
پاسخ: بسيار خب، غرض آن است كه بالأخره انسان آن بيان نوراني حضرت كه اگر انشاءالله سند پيدا بشود آن حديث شريف «مع الحقيقه» يا «مع النفس» «أريد أن تعرّفني نفسي» حضرت فرمود «أيّ الأنفس تريد»[40] عرض كرد مگر ما بيش از يك نفس داريم، فرمود: «النامية النباتية» تا برسد به «قدسي ملكوتيه» اگر انشاءالله اين سند پيدا بشود از غرر روايات ماست ولي بالأخره انسان چهار نفر نيست اين همان است كه حكمت متعاليه عهدهدار حلّ اينگونه از مسائل است كه «النفس في وحدته كلّ القويٰ ٭٭٭ و فعلها في فعله قد انطويٰ»[41] انسان داراي چهارتا حقيقت نيست يك حقيقت است كه مجمع همه اينهاست.
به هر تقدير آنكه مدير و مدبّر است يك نفر است حالا انشاءالله بايد روشن بشود پسفردا.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ بقره، آيهٴ 129.
[2] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 39.
[3] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 78.
[4] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 39.
[5] . سورهٴ بقره، آيهٴ 130.
[6] . سورهٴ نمل، آيهٴ 14.
[7] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 102.
[8] . سورهٴ نحل، آيهٴ 78.
[9] . سورهٴ بقره، آيهٴ 189.
[10] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 85.
[11] . سورهٴ صافات، آيهٴ 24.
[12] . سورهٴ نساء، آيهٴ 32.
[13] . سورهٴ الرحمن، آيهٴ 29.
[14] . سورهٴ نحل، آيهٴ 43.
[15] . سورهٴ تكاثر، آيهٴ 8.
[16] . سورهٴ نور، آيهٴ 24.
[17] . سورهٴ يس، آيهٴ 65.
[18] . سورهٴ نساء، آيهٴ 56.
[19] . سورهٴ نبأ، آيهٴ 19.
[20] . سورهٴ يس، آيهٴ 65.
[21] . سورهٴ نور، آيهٴ 24.
[22] . سورهٴ نور، آيهٴ 24.
[23] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 21.
[24] . سورهٴ نحل، آيهٴ 43.
[25] . سورهٴ صافات، آيهٴ 24.
[26] . سورهٴ تكاثر، آيهٴ 8.
[27] . سورهٴ بقره، آيهٴ 189.
[28] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 85.
[29] . سورهٴ بقره، آيهٴ 222.
[30] . سورهٴ تكاثر، آيهٴ 8.
[31] . بحارالأنوار، ج24، ص57.
[32] . سورهٴ فصلت، آيات 18 ـ 20.
[33] . سورهٴ نبأ، آيهٴ 38.
[34] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 21.
[35] . سورهٴ فصلت، آيات 21 ـ 23.
[36] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 157.
[37] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 199.
[38] . سورهٴ فتح، آيهٴ 7.
[39] . سورهٴ تكاثر، آيهٴ 8.
[40] . بحارالأنوار، ج58، ص85.
[41] . شرح منظومه، ج5، ص180.