02 01 2008 4811356 شناسه:

تفسیر سوره اسراء جلسه 42

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ والفُؤاد كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً ﴿36

اين آيه همانند آيات ديگر كه در اين بخش از سورهٴ مباركهٴ «اسراء» قرار گرفت براي تبيين حكمت الهي است كه در جمع‌بندي نهايي خداي سبحان مي‌فرمايد: ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ[1] حكمت الهي هم در مسئلهٴ عقايد است، هم در اخلاق است، هم در فقه است، هم در حقوق و هم در معرفت‌شناسي.

فرمود جامعه‌اي حكيمانه زندگي مي‌كند كه همه كارهاي او را علم اداره بكند چه در مسائل تجربي عالمانه حركت كند، چه در مسائل تجريدي عالمانه حركت كند. علوم تجربيِ او را كه سمع و بصر به عهده دارد بايد محقّقانه و عالمانه اداره كند، علوم تجريدي او مثل رياضيات، فلسفه، كلام اين‌گونه از علوم را كه عقل به عهده دارد بايد عالِمانه حركت كند.

مسئله ﴿لاَ تَقْفُ﴾ ريشه اصلي‌اش را آن طوري كه امام رازي و ديگران ارائه كردند از قفاست. پشت‌سر را، پشت‌گردن را مي‌گويند قَفا چون تابع است بر پشت قرار گرفته است ﴿قَفَّيْنَا عَلَي آثَارِهِم بِرُسُلِنَا[2] كه در سورهٴ «حديد» است از همين تتابع و پياپي و به دنبال آوردن است. قافيه شعر را هم كه قافيه گفتند براي اينكه در پايان بيت است. قبيله‌اي در بين اعراب مشهور بودند به قافه اينها كه قيافه‌شناس بودند يعني اثرشناس بودند اثرِ پا را مي‌ديدند مي‌فهميدند كه اين رونده زن است يا مرد، روستايي است يا شهري، جوان است يا پير اين فنّ در جاهليت به طور عميق رايج بود.

يك روايت بسيار لطيفي را مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) در همان جلد اول اصول كافي نقل مي‌كند كه نشان پيشرفت اين علم قيافه‌شناسي است كه اين قائفها را، اين جماعت را مي‌گفتند قافه اين قبيله معروف بودند به قافه كه اثرشناس‌اند.

به هر تقدير ماده اصلي‌اش از همين اعضا گرفته شده ﴿لاَ تَقْفُ﴾ يعني پيروي نكن يعني امام يك جامعه بايد علم باشد، جامعه بايد امّت علم باشد اگر امّت علم بودند تابع علم‌اند و اگر امت علم نبودند گرفتار اين نهي‌اند كه ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ اين يك مطلب.

مطلب ديگر اين است كه انسان بالأخره يا تصديق مي‌كند يا تكذيب، اگر انسان بخواهد پيروي كند، تصديق كند، بپذيرد بايد عالِمانه باشد، اگر بخواهد تكذيب كند، نفي كند، طرد كند بايد عالِمانه باشد بالأخره انسان يا تصديق دارد يا تكذيب، يا نفي دارد يا اثبات، يا سلب دارد يا ايجاب در هر دو طرف بايد انسان محقّقانه باشد.

يك بيان نوراني از امام صادق(سلام الله عليه) است كه مرحوم كليني در جلد اول كافي در كتاب علم و فضايل علم آنجا نقل كردند. در آنجا اين روايت نوراني را از وجود مبارك حضرت نقل كردند كه «إنّ الله سبحانه و تعالي خصّ عباده بآيتين من كتابه»[3] فرمود ذات اقدس الهي بندگان مؤمن را با دو آيه تحصين كرده است، در حِصن قرار داد، در قلعه قرار داد كه محفوظ بماند يا تحضيض كرد، ترغيب كرد، تشويق كرد كه عالمانه حركت بكنند يا آنها را مختصّ قرار داد، ويژه آنها قرار داد كه عالِمانه حركت كنند.

خب، «إنّ الله سبحانه و تعالي حضّ عباده» به چه چيزي؟ «بآيتين من كتابه»[4] به دو آيه در قرآن كريم يك فضيلت ويژه‌اي براي بندگان خودش قرار داد يكي اينكه تصدق نكند، نپذيرد چيزي را مگر عالِمانه، دوم اينكه تكذيب نكنند، رد نكنند چيزي را مگر عالمانه آ‌‌ن‌گاه به اين دو آيه استدلال كردند يكي همين آيه محلّ بحث سورهٴ مباركهٴ «اسراء» است كه ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ كه اين درباره پيروي است اگر بخواهيد پيروي كنيد، اطاعت كنيد، بپذيريد بايد عالمانه باشد ديگري مربوط به نفي و سلب است كه در سورهٴ مباركهٴ «يونس» آيه 39 به اين صورت است فرمود عده‌اي را ذات اقدس الهي مذمّت كرده است چون تكذيبشان عالِمانه نبود ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ﴾ افراد جاهلي را، مشركان را سرزنش كرد براي اينكه تكذيبِ اينها محقّقانه نبود بالأخره همان طوري كه تصديقِ بدون تصوّر و درك صحيح نارواست، تكذيبِ بدون درك صحيح هم نارواست ديگر فرقي نمي‌كند بالأخره هر دو تصديق به معناي عام است بالأخره انسان يا به نفي فتوا مي‌دهد يا به اثبات اگر خواست به اثبات فتوا بدهد كه تابع باشد بايد محقّقانه باشد، اگر خواست به نفي فتوا بدهد و چيزي را سلب كند بايد محقّقانه باشد.

آيه 39 سورهٴ مباركهٴ «يونس» اين است كه ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَ﴾ اين بيان نوراني حضرت كه مرحوم كليني نقل كرد نشان آن است كه انسان چه در نفي، چه در اثبات هر دو طرف راهش بسته است نه در تصديق جلويش باز است كه هر چه را خواست تصديق بكند و پيروي كند، نه در تكذيب جلويش باز است كه هر چه را خواست نفي كند. هم از آن طرف درِ ديوار و قلعهٴ مستحكم بسته است، هم از اين طرف درِ اين برج بسته است. از اين طرف بخواهد بدون دركِ صحيح برود سَرش مي‌شكند، از آن طرف بخواهد بدون درك صحيح برود سرش مي‌شكند چون دو طرفش بسته است فرمود: «إنّ الله حصّن عباده» اينها را در اين قلعه قرار داد، اگر بخواهد عالِمانه حركت كند، بله در باز است بخواهد عالمانه حركت نكند در بسته است در اين حِصن، محصون، محفوظ و محقون است.

خب، اين ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ نشان مي‌دهد كه جامعه وقتي از جاهليت بيرون مي‌آيد كه جامعه علمي باشد قهراً حرفي نمي‌زند مگر اينكه عالمانه باشد در روايات كذب هم اين حديث شريف هست كه «كفي بالمرء كذباً أن يحدّث بكلّ ما سمع»[5] همين كه انسان هر چه را شنيد از مجراي گوش شنيد، از مجراي دهن باز كند ديگر بدون اينكه تحليل عقلي و قلبي بكند، ارزيابي بكند، معلوم بشود صحيح است يا نه همين طور بگويد فرمود: «كفي بالمرء كذباً أن يحدّث بكلّ ما سمع»، بنابراين ذات اقدس الهي اگر بخواهد جاهليت را به عقل و عالم عقلي و امّت عاقله تبديل بكند مهم‌ترين راهش هم همين راه فرهنگي است.

در بخشهايي از قرآن كريم بالصراحه فرمود شما گمان داريد اين گمان، محقّقانه نيست علم اگر داريد استخراج كنيد، استنباط كنيد و بدون علم سخن نگوييد آيه 148 سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين بود ﴿سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا﴾ مشركان حرفهايي داشتند مشركان دو قسمت بودند در سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين بحثش گذشت عوام مشرك، مشركيني كه عوام بودند مي‌گفتند ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ[6] اين ميراث فرهنگي ماست، آثار باستاني ماست، نياكان ما پذيرفتند و مانند آن. اهل تحقيقشان كه الآن هم در هند هم هستند اينها مي‌گويند اگر خدا اين كارِ ما را نمي‌پذيرفت و نمي‌پسنديد و نمي‌پسندد مي‌تواند جلويش را بگيرد چون جلويش را نمي‌گيرد و كاري با ما ندارد معلوم مي‌شود راضي است گفتند ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْ‏﴾ قرآن كريم برابر آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» بحثش گذشت مي‌فرمايد شما اينجا علم نداريد، حرفهايتان عالمانه نيست شما بين اراده تشريعيه و تكوينيه خلط مي‌كنيد البته اگر ذات اقدس الهي ارادهٴ تكوينيه كند كه جلوي شما را بگيرد مي‌تواند قدرتش هم دارد و راهش هم آشناست اما بنا بر اين نيست كه با اجبار شما را وادار به توحيد كند. ارادهٴ تشريعيه الهي اين است كه توحيد واجب است، تحصيل توحيد واجب است، شرك حرام است، پرهيز از شرك واجب است، شما را آزاد گذاشته ولي راهنمايي كرده اينكه شما بگوييد ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا﴾ اگر خدا نمي‌خواست ما مشرك نمي‌شديم چون مشرك هستيم معلوم مي‌شود خواست خداست يعني تكويناً خدا خواست، بله هر كاري در عالم انجام مي‌گيرد به اذن تكويني اوست ديگر، اما آن كسي هم كه معصيت مي‌كند به جهنم مي‌رود باعث تكويني اوست ديگر نه اينكه خودش برود به جهنم كه اين را مي‌برند بالأخره اما به وسيله عقل، فطرت از درون، به وسيله وحي و نبوت و امامت از بيرون فرمود كدام كار حلال است؟ كدام كار حرام است؟ توحيد واجب است؟ شرك حرام است؟ شما ارادهٴ تكوينيهٴ خدا را مي‌گوييد ارادهٴ تشريعيه او را نفي مي‌كنيد مي‌خواهيد بگوييد كه شرعاً هم خواست خدا همين است نهي نكرده خدا در حالي كه شرعاً نهي كرده، تقبيح كرده، عذاب مي‌دهد و تكويناً شما را آزاد گذاشته.

اين حرفِ محقّقان آنهاست كه مي‌گويند ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْ‏ءٍ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ حَتَّي ذَاقُوا بَأْسَنَا[7] بعد مي‌فرمايد اين علم نيست ﴿قُلْ هَلْ عِندَكُم مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا﴾ شما محقّقانه علم را استخراج كنيد، علم را استنباط كنيد اينكه خلط است، اينكه مغالطه است ﴿فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ﴾ شما با خَرص و گمان و حدس داريد كار مي‌كنيد.

در سورهٴ مباركهٴ «نجم» آنجا بخش بازتري را از مسئله عدم حجّيت اين‌گونه از ظنون مغالطه‌آميز سخن به ميان آمد در سورهٴ مباركهٴ «نجم» آيه 23 اين است فرمود: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم﴾ شما كه اين بتها را ارباب گفتيد بارها ملاحظه فرموديد كه قرآن كريم مي‌فرمايد اين الفاظ مفاهيمي دارد كه اين مفاهيم زيرش خالي است يعني شما كه مي‌گوييد ربّ اين ربّ لفظ است يك، مفهومي هم دارد دو، اما زير اين مفهوم خالي است يعني در اين بتكده اين مفهوم، مصداق ندارد ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم﴾ اسمي بي‌مسمّاست شما اين مفهوم در ذهنتان باشد، اين لفظ هم در لَبِتان باشد وارد بتكده بشويد ببينيد اين لفظ، اين مفهوم مصداق دارد يا ندارد، خب ندارد ديگر ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا﴾ يعني اين حصر است يعني اسمي بي‌مسمّاست ربّ مي‌گوييد ولي مصداق ندارد كه اينها سنگ و چوب‌اند ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ[8] ﴿أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ[9] و مانند آن.

خب، ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَي الْأَنفُسُ﴾ اينها در انديشه‌ها، ظنّي‌اند در انگيزه‌ها، هوسي‌اند همين «إن يتبعون الا الظنّ في ما يرجوا الي المعرفة وما تهوي الأنفس في ما يرجوا الي الميل والعمل» در حكمتِ علمي ظنّي‌اند، در حكمتِ عملي هوسي‌اند ﴿إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ﴾ در مسائل معرفتي، ﴿وَمَا تَهْوَي الْأَنفُسُ﴾ در مسائل عملي. اخلاق و عقايد و امثال ذلك فضايل برابر هوس تنظيم مي‌شود، دانشهاي آنها هم برابر مظنّه و گمان تدوين مي‌شود. در همان سورهٴ مباركهٴ «نجم» آيه 28 اين است ﴿وَمَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً﴾.

بنابراين وقتي حكمت بخواهد جامعه‌اي را متمدّن كند اوّلين كارش، كار فرهنگي است اين ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ[10] مي‌آموزد كه شما هيچ حرفي نزنيد، هيچ حرفي را نپذيريد، هيچ حرفي را ننويسيد، هيچ حرفي را نخوانيد مگر پژوهش‌كرده و محقّّقانه تحقيق كرده ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ بعد مي‌فرمايد بالأخره جامعه يك رهبر دارد، يك امت ديگر يك امام دارد يك امت هر كسي باشد بالأخره، بالأخره يك رئيس دارد و يك عده مرئوس، يك واليّ دارد يك مولّيٰ‌عليه هر جامعه همين طور است اين مسئله كلي كه جامعه بايد بر اساس علم حركت كند آن را به صورت باز كه وظيفهٴ امت چيست؟ وظيفه امام چيست؟ وظيفه والي چيست؟ وظيفه مولّيٰ‌عليه چيست؟ وظيفه رهبر چيست؟ وظيفه تودهٴ مردم چيست؟ آن را در سورهٴ مباركهٴ «حج» به صورت شفاف مشخص كرده است.

در سورهٴ مباركهٴ «حج» فرمود بالأخره مردم يا تابع‌اند يا متبوع يعني يا امام‌اند يا امت ديگر، يا والي‌اند يا مولّي‌عليه، يا رئيس‌اند يا مرئوس. در سورهٴ مباركهٴ «حج» فرمود اگر جزء جمهورِ مردمي، جزء آحاد مردمي، جزء توده مردمي در حدّ خاصّ خودت محقّق و پژوهنده باش كسي از شما توقّع ندارد كه مثل محقّقان علمي حركت كنيد ولو آن مقداري كه براي شما مقدور است برابر همان حركت كنيد و اگر جزء امام امتيد، والي مردميد، رئيس مردميد، مسئول مردميد، محقّقانه رياست كنيد و ولايت داشته باشيد. آيهٴ سه سورهٴ مباركهٴ «حج» اين است ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ﴾ چون دارد ﴿يَتَّبِعُ﴾ معلوم مي‌شود براي جمهور مردم است، معلوم مي‌شود براي مولّي‌عليه است، معلوم مي‌شود براي امت است، معلوم مي‌شود براي مأمومين است، معلوم مي‌شود براي مولّي‌عليه است مرئوسين است فرمود اينها بدون علم حركت مي‌كنند چون بدون علم زندگي مي‌كنند تابع هر كسي هستند كه شعار داد اگر محقّقانه حركت كنند راه باز است ما راهِ بسته‌اي در عالم نداريم اين‌‌چنين نيست كه ما راه را ببنديم بعد بگوييم حركت كنيد نه راه باز است ما هم راهنمايي مي‌كنيم ﴿كَفَي بِرَبِّكَ هَادِياً وَنَصِيراً[11] راههاي فراواني است از درون و بيرون ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾. خب، اين راجع به افراد توده مردم است يا راجع به رهبران؟ راجع به تودهٴ مردم است، چرا؟ براي اينكه فرمود: ﴿وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ﴾ چون بدون علم حركت كرده، به دنبال هر انساني كه اهل شيطنت است راه مي‌افتد.

«مَريد»، «مارد» از تمرّد است «مَرَدَ» كه مي‌گويند جمع «مُريد» نيست جمع «مارد» است يعني متمرّد. شيطان كه مارد است، مريد است چون متمرّد است فرمود: ﴿وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ[12] «ماردٍ»، «متمرّدٍ» اين چون بدون تحقيق حركت مي‌كند به دنبال هر كسي راه مي‌افتد اين براي امت، جمهور، مولّي‌عليه، مرئوسين، مأمومين.

در همان سورهٴ مباركهٴ «حج» آيه هشت درباره رهبران، وُلات، رؤسا، ائمه و مانند آن است. فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُديً وَلاَ كِتَابٍ مُنِيرٍ ٭ ثَانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَنُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَذَابَ الْحَرِيقِ﴾ فرمود بعضيها هستند كه درباره عقايد الهي، اخلاق الهي، احكام الهي، حقوق الهي، فقه الهي بدون علم سخن مي‌گويند و هدايتي از جايي نصيب آنها نشده و از كتاب الهي هم استفاده نكردند يعني نه عقل كافي بود، نه نقل وقتي دليلِ عقلي نبود، دليلِ نقلي نبود مي‌شود يك حجت آن وقت چنين آدمي كه محقّق نيست، دليل عقلي بر مسئله ندارد، دليل نقلي هم بر مسئله ندارد همين طور سَرش را خم كرده يك عده را به دنبال خود مي‌كشاند ﴿ثَانِيَ عِطْفِهِ﴾ سر بلند نمي‌كند كه راهش را ببيند اين وقتي كه انسان خم مي‌شود، منعطف مي‌‌شود مي‌گويند اين روي سينه‌اش خَم شده تثنيه را تثنيه مي‌گويند براي اينكه دومي انثنا و انعطاف و گرايشي دارد به اوّلي اين شخص عطفش را، اين صدرش را خم كرده يعني سر را پايين آورده همين طور دارد مي‌رود تا اينكه يك عده را گمراه بكند نه گمراه بشود آنكه گمراه مي‌شود ﴿يَتَّبِعُ﴾ است كه فرمود: ﴿يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ﴾ آن براي ضالّ است، آن براي تودهٴ مردم است اين براي مُضلّ است اين براي زمامداراني است كه گمراه مي‌كنند ﴿لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ﴾ آن‌گاه ﴿لَهُ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَنُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَذَابَ الْحَرِيقِ[13].

بنابراين هر فردي بخواهد تصديق كند بايد محقّقانه باشد، بخواهد تكذيب كند بايد محقّقانه باشد اين فرد چه امام باشد، چه امت يكي و هر فرد چه امام باشد چه امت هر كاري انجام مي‌دهد بايد محقّقانه باشد چنين جامعه‌اي مي‌شود جامعهٴ متمدّن، اگر ذات اقدس الهي جاهليت را به جامعهٴ عقل تبديل كرده است با اين عناصر محوري تبديل كرده است فرمود امامي محقق باش، مأمومي محقّق باش، تصديق مي‌كني محقّق باش، تكذيب مي‌كند محقّق باش اين مي‌شود حكمت.

پرسش: تحقيق در مسائل احكام چگونه است؟

پاسخ: تحقيق، بلكه ديگر انسان يا مجتهد است يا مقلّد، اگر مجتهد است تحقيق مي‌كند كه با دليل عقلي يا دليل نقلي با آيه‌اي يا روايتي بفهمد چه چيزي حلال است، چه چيزي حرام است، چه چيزي واجب است، چه چيزي مستحب است، چه چيزي مكروه بايد بفهمد ديگر بعد از اينكه با مسائل عقلي فهميد ما پناهگاهي مي‌خواهيم به نام وحي چون قبلاً گذشت كه عقل مستقل است كه بشر با جهان خارج رابطه دارد، با ابديت رابطه دارد، مرگ از پوست به درآمدن است نه پوسيدن و هزارها چيز است كه بشر با آنها بايد رابطه پيدا كند و نمي‌داند اسرار اشيا را نمي‌داند، خواصّ اشيا را نمي‌داند، مصالح و مفاسد را نمي‌داند، كسي بايد باشد كه او را راهنمايي بكند آن كس، كسي است كه از طرف آفريدگار آمده ديگر اينها را عقل تأمين مي‌كند بعد مي‌شود حجيت قرآن، بعد مي‌شود حجيت روايت، بعد مي‌شود حجيت عقل اين ابزار را به وسيله فنّ شريف كلام و اصول به مجتهد مي‌دهد مي‌گويد با اين ابزار شما برو تحقيق كن، به مقلّد هم مي‌گويد بررسي كن ببين كدام يك از آقايان آنچه كه در كتابها نوشته عمل مي‌كنند به دنبال او راه برو اين‌‌چنين نباشد كه هر كسي تو را دعوت كرده به دنبالش حركت كني اين هم بايد عاقل باشد، او هم بايد عاقل باشد مي‌شود ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ[14].

خب، پس چيزي را قرآن فروگذار نكرده فرمود اگر تابعي بايد محقّقانه باشد، متبوعي بايد محقّقانه باشد، تكذيب مي‌كني محقّقانه باشد، تصديق مي‌كني محقّقانه باشد.

پرسش:...

پاسخ: ائمه هديٰ كه خودشان متن قرآن كريم‌اند كه اينها چون عِدل قرآن كريم‌اند و اهل سهو و نسيان نيستند مراجعه به اينها مثل مراجعه به قرآن است ديگر ائمه هديٰ طبق اين روايت نوراني كه مرحوم كليني از وجود مبارك امام صادق نقل كرده است از همين قبيل است ديگر اينها عِدل قرآن‌اند براي اينكه همه‌شان ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي[15]‌اند اگر همه اينها ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾ هستند ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي[16] فرمايش اينها مثل فرمايش قرآن كريم است ديگر.

خب، بنابراين آنها براي هدايت مردم آمدند كه ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا[17] به اذن خدا، «يهدون الي امر الله» و مانند آن. چنين جامعه‌اي مي‌شود جامعهٴ حكيم و چنين كشوري مي‌شود كشور حكيم و آن‌گاه تطبيقات فراواني كه بعضي از اين روايات را مرحوم فيض(رضوان الله عليه) در صافي نقل كرده است آمده كه از همين آيه نوراني بهره گرفتند براي اينكه سمع و بصر در كارها هم مسئول‌اند.

محور اصلي اين آيه راجع به مسائل علمي است ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ اما حالا اگر كسي با چشم بخواهد نامحرم را نگاه كند ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ نمي‌گيرد، با گوش بخواهد غِنا و آهنگ حرام گوش بدهد آيه نمي‌گيرد لكن تعليل، عموم تعليل مي‌گيرد وقتي آن كسي سؤال كرد همين روايتي كه در كتابهاي فقهي هم آمده مرحوم شيخ هم در مكاسب نقل كرده اين روايت را مرحوم فيض(رضوان الله عليه) در صافي هم نقل مي‌كند. كسي گفته من رفتم براي انجام كاري يا مثلاً قضاي حاجتي آن وقت آهنگي از خانهٴ همسايه به گوشم رسيد من آنجا گوش دادم من كه با پاي خودم براي اين كار نرفتم كه حضرت اين آيه را خواندند كه درست است كه با پا نرفتي ولي با گوش، گوش دادي بالأخره ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ عمومِ تعليل شامل كارهاي عملي هم مي‌شود ولي صدر آيه مخصوص مسائل علمي است، اما عموم تعليل كه گوش مسئول است، چشم مسئول است يا انسان مسئول است كلّ واحد اين اعضا مسئول‌عنه‌اند اين عموم تعليل را شامل مي‌شود و اين روايت هم سرِ جايش محفوظ است و درست است. حضرت فرمود درست است كه با پاي خودت براي شنيدن غِنا نرفتي، ولي بالأخره گوش دادي يا ندادي؟ ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾.

حالا نمي‌شود گفت كه چون آيه مربوط به مسائل علمي است اگر كسي نامحرم را نگاه كرده آيه نهي نكرده اين آيه نهي نكرده، آيه ديگر نهي كرده همان آيهٴ ديگر نهي مي‌كند ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ[18] هم اين آيه نهي مي‌كند براي اينكه عموم تعليل كه اختصاصي به مسئله علمي ندارد كه فرمود گوش مسئول است، در حقيقت شخص مسئول است از گوش يعني از شخص سؤال مي‌كنند چرا اين گوش را بيجا مصرف كردي، چرا اين چشم را بيجا مصرف كردي، بنابراين اين روايتي كه مرحوم فيض(رضوان الله عليه) در صافي نقل مي‌كند اين هم درست است.

مي‌ماند مسئله قياس كه هم مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تبيان نقل فرمودند و بعد هم امين‌الاسلام(رضوان الله عليه) در مجمع‌البيان از آن طرف جناب فخررازي هم نقل كردند. مرحوم شيخ طوسي و همچنين مرحوم امين‌الاسلام(رضوان الله عليهما) فرمودند كه به اين آيه استدلال شده است بر حرمتِ عملِ به قياس و خبر واحد ديگر درصدد استدلال و نفي و نقض و ابرام برنيامدند چون بحث به اصول برمي‌گردد كه آيا دلالت اين آيه بر عدم حجيتِ خبر واحد تام است يا نه؟ اما فخررازي يك مقدار بازتر بحث كردند ادلهٴ قائلين به عدم حجّيت مظنّه را مبسوطاً نقل كردند جواب قائلين به حجّيت قياس و خبر واحد را مبسوطاً نقل كردند، ولي گوشه‌اي از اين حرف آن اعترافي كه خود فخررازي دارد آن اعتراف خوبي است و خلاصه آن اعتراف دو مطلب است كه در بحث روز چهارشنبه برابر آنچه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در الميزان آورده اينجا ارائه شده.

يك بحث اين است كه ما درست است كه بايد به علم عمل بكنيم براي اينكه هم آيه سورهٴ مباركهٴ «انعام» و «نجم» و ساير آيات و سُوَر جلوي عمل به ظنّ را گرفته و هم اين آيه محلّ بحث فرمود چيزي را كه علم نداري پيروي نكن، اما منظور از علم يا بلاواسطه است يا مع‌الواسطه اگر ما چيزي را علم نداريم نبايد پيروي كنيم يا بلاواسطه بايد علم داشته باشيم يا مع‌الواسطه، بلاواسطه علم داشته باشيم يعني مطلبي براي ما مثل مسائل رياضي دو دوتا چهارتا يقيني باشد، مع‌الواسطه اين است كه ما به وسيله دليل عقلي يا نقلي كه قطعي و معتبر است به استناد آن دليل قطعي، عقلي يا نقلي به اين اماره يا به اين بيّنه يا به اين گزارش موثّق عمل بكنيم بناي عقلا بر اين است كه خبر موثّق را معتبر مي‌دانند در همه ادوار اين طور بود در صدر اول هم اين طور بود به اين بناي عقلا نزد اهل‌‌بيت(عليهم السلام) مطرح شد آنها مرتب مي‌ديدند خودشان هم برابر آن عمل مي‌كردند و هرگز نهي نمي‌كردند كه شما چرا به خبر موثّق عمل مي‌كنيد.

بنابراين بناي عقلا، اعتماد به گزارش موثّقان است و اين بنا هم مورد تأييد صاحب شريعت است و به طور قطع تأييد شده سيرهٴ متشرّعه اين طور است، سيرهٴ مسلمين اين طور است، سيرهٴ عقلا اين طور است كه اگر موثّقي گزارش داد آدم عمل بكند، پس ما يقين داريم كه گزارش موثّقان حجت است، پس اگر موثّقي به ما خبر داد ما به آن عمل مي‌كنيم گرچه به قول اين موثّق ما اطمينان پيدا مي‌كنيم نه يقين، لكن پشتوانهٴ اين طمأنينه آن يقين است ما يقين داريم كه گزارش موثّق، حجت است. حجيتِ خبر واحد گرچه خودش مظنّه است يعني بيش از مظنّه محصول ديگري ندارد ولي يقين داريم كه اين مظنّه، حجت است. اين مي‌تواند يكي از معاني همان جمله معروف كه «ظنّية الطريق لا تنافي قطعية الحُكم»[19] همين باشد.

اين مطلب را به صورت مبسوط شما ببينيد در امام رازي در تفسير دارد مي‌گويد آنهايي كه عمل به قياس را تجويز كرده‌اند گفتند درست است كه قياس بيش از مظنّه اثري ندارد لكن دليلِ قاطع داريم بر حجّيت قياس آن‌گاه مظنّه بودن اين طريق منافي با قطعي بودن آن حُكم نيست اين حرف قبل از صاحب معالم چون بسياري از اين مسائل اصول از ديگران به اصول شيعه راه پيدا كرده است منتها اينجا تطهير شده، تنقيح شده، تنزيه شده، تقديس شده به اصول منقّح و منزّه درآمده بعد خود فخررازي مي‌گويد كه اين حرفي است كه ما از طرف آنها داريم دفاع مي‌كنيم وگرنه ما دليل قطعي بر حجت قياس نداريم چون قطعاً قياس، حجت است پس «ظنّية الطريق لا تنافي قطعية الحُكم» اما درباره خبر واحد، خبر واحد بر بناي عقلا بر همين است و نمي‌شود گفت كه به خبر واحد، خبر موثّق عمل نكنيم، اگر اصرار داريد كه نه، خود اين آيه جلوي عمل به خبر واحد را مي‌گيرد اين حرفي كه سيدناالاستاد در الميزان داشت اين حرف را اين جناب فخررازي هم در ششصد، هفتصد سال قبل گفته و آن اين است كه خب شما مي‌خواهيد با يك دليل ظنّي ثابت كنيد كه مظنّه حجت نيست شما الآن مي‌خواهيد بگوييد خبر واحد چون مفيد يقين نيست حجت نيست سند شما چيست؟ اين آيه است، خود اين آيه كه ظنّي است سندش قطعي است اما دلالتش لحظه به لحظه يك‌دانه «لا» داري، يك‌دانه «تقفُ» داري اينها آيا نهي، صريحِ در حرمت است يا ظاهر در حرمت است ﴿مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ آيا اين علم به معني جزم است، يا علم به معناي اعمّ از جزم و طمأنينه است در خيلي از موارد است كه علم به معناي جزمِ رياضي نيست شما الآن اين آيه سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» را چطور معنا مي‌كنيد در سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» كه مي‌گويد اگر علم پيدا كرديد به ايمان اينها اكتفا كنيد اين علم يعني چه؟ يعني جزم رياضي سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» آيه ده اين است ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا جَاءَكُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ﴾ اينها را بيازماييد، امتحان كنيد البته ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَانِهِنَّ﴾ خدا مي‌داند كه آيا اينها مؤمن‌اند يا نه؟ ولي شما براي اينكه اينها را بپذيريد امتحان كنيد ﴿فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلاَ تَرْجِعُوهُنَّ إِلَي الْكُفَّارِ﴾ اگر زنهايي اسير شدند بعد برايتان علم حاصل شد كه اينها مؤمن‌اند، مسلمان‌اند، اسلام آوردند خب نبايد اينها را برگردانيد نبايد بگوييد مبادله اُسرا، مبادله اسرا راهي دارد اگر عده‌اي از مسلمانها اسير شدند، عده‌اي از مشركين اسير شدند آن مسلمانها هم به اسلامشان باقي‌اند، اين مشركين هم به كفرشان باقي‌اند اينجا جاي مبادلهٴ اسراست، اما اگر ـ معاذ الله ـ چند نفر از اين مسلمانها آنجا مرتد شدند اينجا جاي تبادل اسرا نيست خب همان‌جا بمانند يا به لطف الهي چند نفر از اين مشركين اسلام آوردند اينجا جاي تبادل اسرا نيست اينها بايد اينجا بمانند اگر اين زنها اسلام آورند ﴿فَلاَ تَرْجِعُوهُنَّ إِلَي الْكُفَّارِ﴾ براي اينكه ﴿لاَ هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَلاَ هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ﴾ اين مبادلهٴ اُسرا حسابي دارد، كتابي دارد، خب در اين فضا فرمود: ﴿فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ[20] شما اگر علم پيدا كردي كه اين زنها مؤمن‌اند علمِ رياضي پيدا مي‌كني يا طمأنينه ما علم داريم كه اينها حالا اقرار كردند بر اساس ترس نيست، بر اساس نفاق نيست چنين علمي پيدا مي‌شود البته ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَانِهِنَّ﴾ يك، معصومين به تعليم الهي عالم‌اند به اينكه اينها واقعاً ايمان آوردند يا نه دو، اما ما كه حالا به عنوان تودهٴ مسلمانها مكلّفيم به اين آيه عمل بكنيم علمِ رياضي داريم كه اينها واقعاً ايمان آوردند يا اگر شهادتين گفتند براي ما كافي است معلوم مي‌شود علم در فرهنگ قرآن اعمّ از علمِ علمي است علمي يعني طمأنينه اگر گفتند شما عالِم شديد كه فلان روزه براي شما ضرر دارد روزه نگيريد ظنّ نيست، اما جزم رياضي هم لازم نيست همين طمأنينه است ديگر اين طمأنينه را شرع، علم مي‌داند، بنابراين اگر منظور شما اين است كه خبرِ واحد چون جزمِ رياضي نمي‌آورد حجت نيست و سند استدلال شما هم همين آيه است كه خودِ اين آيه ظنّي است كه اين آيه كه صريح نيست، نص نيست، سندش قطعي است اما دلالتش ظنّي است ديگر اين در فرمايش الميزان هم هست، قبلش هم ششصد، هفتصد سال قبل فخررازي هم دارد بنابراين اين آيه دليل است بر اينكه به مظنّهٴ در مقابل علمي كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» مقابل هم قرار گرفتند در سورهٴ مباركهٴ «نجم» مقابل هم قرار گرفتند همين ظنّي كه طمأنينه نيست اين حجت نيست، خب اين را اصول هم ثابت كرده كه مطلق ظنّ كه حجت نيست نه ما انسدادي هستيم نه فتوا به حجيت مطلق ظنّ مي‌دهيم بله ظنّ خاص كه پشتوانهٴ يقيني دارد، بله حجت است.

بنابراين دليلِ حجيت خبر واحد به قطع برمي‌گردد چون به قطع برمي‌گردد در حقيقت ما به يقين داريم عمل مي‌كنيم نه اينكه به ظنّ داشته باشيم عمل بكنيم، اما قياس را خود جناب فخررازي هم اعتراف كرده است كه دليلي بر حجيت قياس نيست، پس ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 39.

[2] . سورهٴ حديد، آيهٴ 27.

[3] . الكافي، ج1، ص43.

[4] . الكافي، ج1، ص43.

[5] . وسائل‌الشيعه، ج12، ص188.

[6] . سورهٴ زخرف، آيهٴ 22.

[7] . سورهٴ انعام، آيهٴ 148.

[8] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 67.

[9] . سورهٴ صافات، آيهٴ 95.

[10] . سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.

[11] . سورهٴ فرقان، آيهٴ 31.

[12] . سورهٴ حج، آيهٴ 3.

[13] . سورهٴ حج، آيهٴ 9.

[14] . سورهٴ اسرء، آيهٴ 9.

[15] . سورهٴ نجم، آيهٴ 3.

[16] . سورهٴ نجم، آيهٴ 4.

[17] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 73.

[18] . سورهٴ نور، آيهٴ 30.

[19] . فرائدالاصول، ج1، ص111.

[20] . سورهٴ ممتحنه، آيهٴ 10.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق