30 12 2007 4811274 شناسه:

تفسیر سوره اسراء جلسه 39

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَلاَ تَقْرَبُوا الزِّنَي إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِيلاً ﴿32﴾ وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَمَن قُتِلَ مُظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَاناً فَلا يُسْرِف فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنصُوراً ﴿33﴾ وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّي يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤولاً﴿34

در اين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه در مكه نازل شد بخش مهمّي از عقايد و اخلاق و احكام فقهي و حقوقي را بيان فرمود آن خطوط كلي را بعد در پايان جمع‌بندي كرد كه اينها حكمت است يعني اگر قرآن كريم معلّم كتاب و حكمت است، عناصر محوري حكمت از نظر علم همان عقايد و انديشه‌هاي جهان‌بيني الهي است و از نظر عمل هم اين اخلاق است و اين احكام فقهي است و اين احكام حقوقي كه فرمود اينها حكمت است.

در بخشهاي ديگر هم نظير همين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» بعد از بيان مقداري از احكام جهان‌بيني، اخلاقي، فقهي و حقوقي فرمود اينها حكمت است، گاهي عنوان بحث حكمت است شواهد را در ذيل ذكر مي‌كند گاهي شواهد فراواني را در صدر ذكر مي‌كند در جمع‌بندي پاياني‌اش مي‌فرمايد اينها حكمت است فرق سورهٴ مباركهٴ «لقمان» با سورهٴ مباركهٴ «اسراء» از اين جهت در همين قسمت است كه در سورهٴ «لقمان» اول فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ[1] بعد مسائل توحيد و شكر خدا و امثال ذلك را ذكر مي‌كند، ولي در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اول مسئله توحيد و ساير مسائل اخلاقي و فقهي و حقوقي را ذكر مي‌كند بعد مي‌فرمايد كه ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ[2].

مطلب بعدي آن است كه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» گذشت كه ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ[3] و مهم‌ترين راه هدايت و روش هدايتي قرآن كريم اين است كه اين همان طوري كه «قد مرّ مراراً» به منزلهٴ دفترچه راهنماي نظام خلقت است اين مثلث را خدا آفريد يعني جهان، انسان، پيوند انسان و جهان اين هر سه ضلع را خدا آفريد منتها انسان مختار است كه اين اضلاع سه‌گانه را به هم بزند يا مقتدرانه برابر آنچه را كه خلق شده است عمل بكند آنها كه ﴿يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ[4] از اين قبيل‌اند، آنها كه ﴿إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً[5] از اين قبيل‌اند اما آنها كه ﴿يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَاداً[6] نيستند اينها صالح و مصلح‌اند آنها اين مثلث را حفظ مي‌كنند جهان را خدا آفريد، انسان را خدا آفريد، پيوند انسان و جهان هم در نظام تكوين مخلوق اوست ولي كاملاً قابل تغيير است انسان مي‌تواند فساد كند، مي‌تواند صلاح كند.

يك دفترچه راهنمايي به انسان دادند كه اين مثلث را اين اضلاع را اين طور عمل بكن جهان بايد اين طور عمل بشود، تو بايد اين طور عمل بشوي، رابطه تو و جهان هم بايد اين طور باشد. اين دفترچه راهنما را بالأخره هر صنعتگري دارد ديگر يعني يك تلويزيون هست، يك راديو هست، يك اتومبيل هست يك دفترچه راهنما مي‌خواهد بالأخره اين دفترچه راهنماي كلّ اين اضلاع سه‌گانه به نام قرآن است. فرمود خداست كه مي‌تواند اين امور را رهبري كند به نحو احسن ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾ در اين اضلاع سه‌گانه.

در بخشهاي ديگر شواهد فراواني گذشت اما درباره خود انسان مي‌فرمايد انسان اعضا و جوارح فراواني دارد كه خب اينها محسوس است دست دارد، پا دارد، چشم دارد، گوش دارد اينها كه اعضا اينها حرفهاي علمي نيست عمده سامعه است و باصره نه چشم خب بالأخره چشم را همه مي‌فهمند چشم دارند گوش غير از سامعه هست شما در كتابهاي فقهي در بحث دِيات مستحضريد كه اگر گوشِ كسي را از بين ببرند دِيه‌اش چيست سامعه او را كه منفعت اُذُن است از بين ببرند ديه‌اش چيست يك سامعه داريم يك اُذن، يك باصره داريم يك عين ابزار خيلي مهم نيست چشم مهم نيست آن باصره است اُذن مهم نيست آن سامعه است. محور اصلي حكمت قرآن كريم تبيين وظايف آن قواست نه ابزار اين هم يك مطلب.

بعد فرمود انسان سه‌تا قوّه بيشتر ندارد يعني آنچه كه ما در خودمان مي‌يابيم ديگران در خودشان يافتند ما از ديگران باخبريم ديگران را باخبر مي‌كنيم اين است كه انسان داراي سه نيروست با يك نيرو مسائل علمي خودش را تأمين مي‌كند كه آنجا عناصر انديشه تأمين مي‌شود حالا يا حس است يا وهم است يا خيال است يا تعقّل بالأخره كار ادراك در مراحل چهارگانه و مانند آن به اين قوا وابسته است انسان با يك قوّه چيز مي‌فهمد اعم از احساس شروع بكند تا تعقّل بعد با يك قوّهٴ ديگري هم خواسته‌هاي خودش را تأمين مي‌كند با قوه‌اي هم ناخواسته‌ها را از خودش دور مي‌كند يكي مي‌شود قوّهٴ انديشه، يكي هم مي‌شود قوّهٴ شهوت، يكي مي‌شود قوّهٴ غضب ما هر چه فَحص مي‌كنيم چه در خودمان چه از ديگران مي‌شنويم انسان بيش از اين سه قوّه ندارد يا مي‌فهمد يا خواسته‌هاي خودش را جذب مي‌كند يا ناخواسته‌ها خودش را دفع مي‌كند يكي مي‌شود مسئول انديشه، يكي مي‌شود مسئول جذب، يكي مي‌شود مسئول دفع آن مسئول جذب شهوت است، آن مسئول دفع غضب است، آ‌ن مسئول انديشه قوّهٴ عاقله يا واهمه يا متخيّله يا حسّاس است.

قرآن كريم بحث اساسي‌اش را در تنظيم و تعديل اين قوا نه ابزار به كار برده از نظر بحث معرفتي فرمود آدم بالأخره بايد چيز بفهمد ديگر فهم يعني چه؟ چه چيزي بايد بفهمد؟ معيار فهم چه چيزي است؟ اين را ذكر كرده خواسته‌هاي خودش را بايد جذب بكند راهش چيست؟ ناخواسته‌هاي خودش را بايد دفع بكند اين راهش چيست؟

فرمود آن قوّهٴ غضبي كه ما به شما داديم اين بايد جزء ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ[7] باشد در رديف ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ﴾ باشد آنجاها به كار ببريد وگرنه آدم‌كُشي روا نيست ﴿لاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ كُشتن افراد بي‌گناه حرام است كيفر دنيا دارد، كيفر آخرت دارد و مانند آن. آن آياتي كه ظلم را نهي مي‌كند، آن آياتي كه قتل را نهي مي‌كند، آن آياتي كه تعدّي و تجاوز را نهي مي‌كند اينها براي تعديل و تنظيم و تربيت قوّهٴ غضبيه است اين حكمت تعليمي و تربيتي قوّه غضبيّه است. آنجا كه مي‌فرمايد نكاح كنيد «من تزوّج فقد أحرز نصف دينه»[8] آنجا كه مي‌فرمايد: ﴿لاَ تَقْرَبُوا الزِّنَي﴾ و مانند آن براي تنظيم و تعديل قوّهٴ شهويه است. آنجاهايي كه مربوط به علم است كه هر چيزي را نگوييد، هر چيزي را باور نكنيد، هر حرفي را نزنيد، هر نوشته‌اي را نخوانيد، هر نوشته‌اي را باور نكنيد تا براي شما قطعي نشد نگوييد، تا براي شما قطعي نشد نپذيريد، عالمانه زندگي كنيد اين براي تعديل و تنظيم قوّهٴ معرفتي است كه آن را جداگانه ذكر مي‌كند كه ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً[9].

بعد از اينكه شهوت را تنظيم كرد، غضب را تنظيم كرد قوّه معرفت را تنظيم كرد يك انسان معتدلي را تربيت كرد فرمود: ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ[10] در بخش پاياني ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾ اين روش قرآن كريم است قهراً مي‌شود ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ[11] و در نوبت قبل هم ملاحظه فرموديد وقتي جامعه، مدنيّت، امّت و مانند آن سامان مي‌پذيرد و كثرت به وحدت برگردد اگر كثرت به وحدت برنگردد كه جامعه‌اي نداريم، امتي نداريم مي‌شود دامهاي پراكنده كه ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ[12] و مهم‌ترين عاملي كه مي‌تواند كثرت را به وحدت برگرداند همان محبّت است و مهرباني است و عاطفه است و گرايش است و كشش اين قبل از اينكه در سطح كشور پياده بشود بايد در قبايل و عشيره‌ها پياده بشود و قبل از اينكه در عشيره‌ها و قبايل پياده بشود بايد در خانواده پياده بشود لذا قرآن كريم خانواده را تنظيم كرده، ارحام و قبايل را تنظيم كرده، بعد جامعه را تنظيم كرده هم در بخش محلّي، هم در بخش منطقه‌اي هم در بخش بين‌المللي دستور عاطفه و گرايش و عدل و داد را داده است.

براي تنظيم امور خانواده فرمود نزديك زنا نرويد آن روز تعبير به زنا خيلي قبيح نبود كارهاي قبيح مي‌دانيد الفاظ فراواني دارد، اعمال قبيح الفاظ فراواني دارد، اقوال قبيح الفاظ فراواني دارد بعضي از امورند در اثر شدّت عمق و اريق بودن و عميق بودن و دقيق بودن كه به او دسترسي نيست الفاظ فراواني است كه از لوازم و ملازمات و مقارنات او حكايت مي‌كنند بعضي از امورند كه در اثر قبيح بودن و زشت بودن كسي حاضر نيست بالصراحه از آنها نام ببرد لفظي را كنايتاً ذكر مي‌كنند بعد از مدّتي اين لفظ كنايه شبيه به قريب به صريح مي‌شود بعد از مدّتي به منزلهٴ صراحت است اين لفظ محجور مي‌شود يك لفظ ديگري.

اين الفاظي كه براي مدفوع يا جاي قضاي حاجت درست كردند شما وقتي به لغت مراجعه مي‌كنيد مي‌بينيد در رديف پرلغت‌ترين الفاظ همين كارهاي قبيح و زشت است چون آن انسانهاي اوّلي براي رفع حوايج به جاهاي پست مي‌رفتند كه اين گوشه را مرحوم شهيد در لُمعه و امثال لُمعه هم ذكر كردند براي قضاي حجت در جاهاي پايين و پَست فرومي‌رفتند كه كسي آنها را نبيند و باد نوزد و امثال ذلك آن جاي پس را مي‌گفتند غائط بعد براي قضاي حاجت وقتي كه مي‌رفتند آنجا گفتند رفته غائط قرآن كريم هم دارد كه اينجا ﴿أَحَدٌ مِنكُم مِنَ الْغَائِطِ[13] شما اگر از آن غائط بيرون آمديد بايد خودتان را تطهير كنيد غائط آن جاي پست بود كم‌كم كنايه شد براي مدفوع، كم‌كم قريب به صراحت شد، كم‌كم در حُكم صراحت شد ديگر حالا كسي اين لفظ را به كار نمي‌برد تا كم‌كم شده توالت، تا كم‌كم شده دستشويي، بعد از مدّتي هم اين كلمه دستشويي به منزلهٴ صراحت مي‌شود اين لفظ كنار مي‌رود يك لفظ ديگر براي آن مي‌گذارند ولي آن روز كلمهٴ زنا قبيح نبود چون يك كار رايجي بود مثل ربا لذا چه زنها در هنگام تعهّد و بيعت تصريح مي‌كردند كه ما زنا نكنيم در محضر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چه اوصافي را كه ذات اقدس الهي براي مردان الهي ذكر مي‌كند مي‌فرمايد اينها زنا نمي‌كنند، خب الآن مگر شما ممكن است كه وقتي مي‌خواهيد در سخنرانيهايتان، روي منبرهايتان، در نوشته‌هايتان، در مقاله‌هايتان در مرجعي از شخصيت علمي تعريف بكنيد بگوييد اين آن‌چنان شخصيتي بود كه زنا نمي‌كرد اينكه نمي‌گوييد كه اما در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» وقتي از مؤمنان ذات اقدس الهي به عظمت نام مي‌برد اينها ﴿لاَ يَزْنُونَ﴾ آن روز غير از اين روز است در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» وقتي از مؤمنان الهي ياد مي‌كند كه اينها با ذات اقدس الهي پيوند عبادي دارند و خلاف نمي‌كنند از 64 به بعد ﴿وَعِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَي الْأَرضِ هَوْناً وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً﴾ اينها اهل نماز شب‌اند خب شما در وصف نماز شب‌گزارها مي‌گوييد اين كسي است كه نماز شب مي‌خواند و زنا نمي‌كند اين تعبير، تعبير آن چهارده قرن قبل است نه تعبير امروز ﴿وَالَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَقِيَاماً ٭ وَالَّذِينَ﴾ كذا والذين كذا ﴿وَالَّذِينَ لاَ يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَلاَ يَقْتُلُونَ﴾ كساني هستند كه آدم نمي‌كُشند، كساني هستند كه ﴿لاَ يَزْنُونَ﴾ ﴿وَلاَ يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَلاَ يَزْنُونَ﴾.

خب، الآن كه نمي‌شود گفت كه فلان روحاني، فلان جبهه‌اي بسيار آدم خوبي است اهل نماز شب است آدم‌كُشي ندارد، زنا ندارد آن روز يك كار رايجي بود فرمود اينها را نبايد بكنيد. در سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» كه آياتش قبلاً به عنوان شاهد خوانده شد آنها زنها هم كه مي‌آمدند براي ايمان و بيعت كردند اينها ﴿وَلاَ يَزْنُونَ﴾ زنا نكنند ﴿وَلاَ يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ﴾ اين آيات مباركه كه ﴿وَلاَ يَقْتُلْنَ أَوْلاَدَهُنَّ[14] اينها در متنِ آن تعهّد بود، بنابراين آن روز يك كار رسمي بود مثل اينكه الآن شما در محدوده‌هاي غرب و غيراسلامي اين كار را رسمي مي‌بينيد. براي اينكه اين كثرت به وحدت برگردد چاره جز سامان‌بخشي نظام خانواده نيست حالا يا ازدواج دائم يا ازدواج موقّت با شرايط مخصوص.

پرسش: حاج آقا آن وقت اين مشكل پيش نمي‌آيد كه قرآن براي هميشه تا قيامت زنده...

پاسخ: خب تا قيامت زنده است ديگر.

پرسش:

پاسخ: اما حالا براي محدودهٴ ما كه در حوزه هستيم نيست كه الآن شما مي‌بينيد در كلّ اين هفت ميليارد حرفِ تازه است حالا در محدودهٴ ما، ما تعبيرمان اين نيست به لطف الهي، به بركت قرآن و عترت براي ما جا افتاده اما شما دو قدم آن طرف‌تر شرق برويد يا غرب برويد مي‌بينيد اين حرفها، حرفهاي تازه است ﴿وَلاَ يَقْتُلْنَ﴾ ﴿وَلاَ يَزْنِينَ﴾ همين.

پرسش: تعبير نمي‌آيد اما همين‌جا هم همه‌جا مشكل هست اين طور نيست كه

پاسخ: نه، آنجا مشكل ديگر نيست مردان الهي وقتي آنها هم اگر كسي توبه كرده باشد، وارسته شده باشد در محيط غرب يا در محيطهاي غيراسلامي مي‌گويند اين ديگر پاك شد، مطهّر شد، دست به آدم‌كُشي نمي‌زند، دست به فحشا نمي‌زدند، زنا نمي‌كند اين حرف، حرفِ زنده است حالا در محدودهٴ ما كه غرق نوريم به لطف الهي اين حرفها تازگي ندارد.

در اين بخش كه فرمود اينها مردان الهي بايد از خانواده‌شان شروع كردند و ساختار انعطافي را در خانواده‌شان دارند فرمود ازدواج بالأخره چه موقّت، چه دائم بايد ثبت بشود حالا زن ممكن است نفقه نداشته باشد، اما فرزند نفقه دارد، محرميّت هست، حرمت نكاح هست، وجوب تعليم و تربيت هست، مسئوليت هست، ميراث هست، فرقي بين فرزند موقّت و غيرموقّت كه نيست، بنابراين همه احكامي كه براي فرزندان ازدواج دائم هست، براي فرزندان ازدواج موقّت هم هست اگر رها بشود اين قوّهٴ شهوي را رها كند اين دفترچه حكمت نباشد يا كسي به آن عمل نكند اين باز كه شد ديگر كثرت به وحدت برنمي‌گردد كسي كه در داخلهٴ منزلش عاطفه براي او مطرح نيست، مسئوليت تعليم و تربيت مطرح نيست، مسئوليت محرميّت مطرح نيست، مسئوليت حرمت نكاح كه غير از محرميت است مطرح نيست، مسئله ميراث مطرح نيست اين وقتي وارد قبيله يا عشيره يا جامعه شد ديگر انسانِ گسيخته است اين هفت سالي كه بچه در آغوش مادر است آغوش مادر يك دانشكدهٴ دورهٴ هفت‌سالهٴ مِهر و محبّت و صميميت است، بنابراين از همين اول شروع كرده فرمود اگر شما شهوت را، جامعه شهوت را رها بكند بخواهد اين غريزه را به هر نحوي شد ارضاء بكند آن طوري كه قوم لوط آن كار را مي‌كردند فرمود اين بد راه است نسل اصلاً قطع مي‌شود اين غريزه را ذات اقدس الهي به اين نداد كه انسان كارِ حيواني بكند اين را براي حفظ نسل داده است.

در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» فرمود آن كاري را كه قوم لوط شروع كرده بودند اين بدترين راه بود براي انقراض نسل آيه 28 سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» اين است ﴿وَلُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَكُم بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِينَ ٭ أَءِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ وَتَقْطَعُونَ السَّبِيلَ وَتَأْتُونَ فِي نَادِيكُمُ الْمُنكَرَ﴾ شما راه را داريد مي‌بنديد اين را ذات اقدس الهي خلق كرده به شما عطا كرده تا نسل را حفظ بكنيد با آن كار كه نسل پيدا نمي‌شود و اگر كسي بگويد ما از راه آزمايش خون كشف مي‌كنيم، خب آن كسي كه بخواهد زنا بكند كه حاضر نيست بيايد خونش را آزمايش بكند كه، ثانياً مگر خون در يك شهر حالا كشور را رها كنيم در خودِ شهر تنها كسي كه خونش اين گروه را دارد همين مرد است آزمايش خون از كجا ثابت مي‌كند كه بچهٴ اوست حالا بر فرض شبيه بود مگر تمام خونهاي مردم اين شهر آزمايش شده كه هيچ خوني شبيه خون اين بچه نيست مگر خون زيد تا بگوييد او مثلاً زاني است، او والد اين بچه است مسئله آزمايش و نمي‌دانم شناسايي و آزمايش خون كسي كه بخواهد فحشا بكند كه حاضر نيست به آزمايشگاه سَري بزند بر فرض او را آوردند آزمايشگاه و خونش را هم كشف كردند از اين خونها در عالم فراوان است مگر خون تنها كسي كه گروه خونش اين است و به اين صفت است همين زيد است مگر ساير را آزمايش كردند پس معلوم مي‌شود راهي براي تشخيص اولاد و انساب و امثال ذلك نيست و ثانياً آن كسي كه دفترچه راهنما را نوشته گفته بايد از راه صحيح، از راه پيوند و پيمان و عقد و معاهدهٴ طرفيني كه حقوق متعامل و متقابل است نَسب محفوظ بماند وگرنه آنكه نسب نيست لذا فرمود نزديك اين كار نشويد ﴿إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِيلاً﴾ راه بسيار بدي است و باعث انقراض نسل است و اين وحدت را از بين مي‌برد جامعه به سَمت كثرت محضه درمي‌آيد، اين براي شهوت.

درباره غضب هم فرمود اين ﴿إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً﴾ فرمود ما اين چيزي را الآن تازگي حرام نكرديم كدام پيغمبر آمده كه زنا را تحريم نكرده اين ﴿إِنَّهُ كَانَ﴾ يعني از ديرزمان از عهده كهن حرام بود بعضي از امور است كه قبلاً حلال بود بعد حرام شد يا مثلاً قبلاً به مناسبتي حرام بود بعد به وسيله توبه حلال شد ﴿وَلأُحِلَّ لَكُم بَعْضَ الَّذِي[15] كذا ﴿وَلِأُبَيِّنَ لَكُم بَعْضَ الَّذِي[16] كذا كه وجود مبارك مسيح آمده بعضي از محرّمات بني‌اسرائيل را به اذن الهي تحليل كرده آن هم طيّبات بود كه ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ[17] نه محرّمات اما بعضي از امور از عهد كهن تحريم شده بود ﴿إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً﴾ نه الآن فاحشه شد، نه الآن زشت است ﴿إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِيلاً﴾ در جريان آدم‌كُشي هم بشرح ايضاً [همچنين] فرمود ما مسئله قتل نفس را كه تازه حرام نكرديم كه نه «حرّم الله في القرآن» يا «حرّم الله في التوراة والانجيل» بعضي از امور است كه «حرّم الله بالقول المطلق» تا شريعت بود آدم‌كُشي حرام بود، خب در جريان قابيل و هابيل همين بود آن روزي كه بشر يك بشر ابتدايي بود هنوز نمي‌فهميد كه اين جنازه را چه كار بايد بكند بالأخره آن قابيل كه اين برادرش را كُشت ماند در دستش اين قتل ماند در دستش كه چه كار بكند آن‌گاه ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْءَةَ أَخِيهِ[18] اين بشر اوّلي كه نمي‌فهميد اين جنازه را چطور دفن بكند آن روز هم اين كار حرام بود اينكه براي او سابقه نداشت كسي هم نمرده بود اين مانده كه برادر را چه كار بكند اين نعش را چه كار بكند فرمود از همان زمان اين كار، كار قبيح بود ما نگفتيم در تورات يا در انجيل يا در قرآن اين حرام است كه.

خب، ﴿حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَمَن قُتِلَ مُظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَاناً فَلا يُسْرِف﴾ اين وليّ ﴿فِي الْقَتْلِ﴾ كه بخش‌اش در سورهٴ مباركهٴ «مائده» بخشي هم در سورهٴ مباركهٴ «بقره» مشخص شد كه ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ[19] در بخش اول، ﴿الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالْأُنْثَي بِالْأُنْثَي[20] در بخش ديگر كه مُبيّن اين مُجمل و مفسّر اين مُجمل است بيان شد.

بعد فرمود: ﴿وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ آن روز مالِ يتيم‌خوري رواج داشت در جنگها و غارتها و كشته‌شدنها و كُشتنها و افراد بي‌سرپرست هم بودند و خوردن مال يتيم هم آسان بود در سورهٴ مباركهٴ «نساء» اوايلش گذشت كه قرآن كريم از اين تعبير به حوب كبير كرده حوب يعني معصيت، حائب يعني تبهكار. فرمود نزديك مال يتيم نشويد مخلوط هم نكنيد مال يتيم را ﴿وَلاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَي أَمْوَالِكُمْ﴾ آيه دو سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين بود ﴿وَآتُوا الْيَتَامَي أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ وَلاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَي أَمْوَالِكُمْ إِنَّهُ كَانَ حُوباً﴾ يعني «عصياناً» ﴿كَبِيراً﴾ معصيت كبيره است بعد در همان سورهٴ مباركهٴ «نساء» هم فرمود اينها كه اموال يتيم را دارند مي‌خورند آيه ده سورهٴ «نساء» اين بود ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً﴾ اينها يك جهنّم نقد دارند كه هم‌اكنون دارند آتش مي‌خورند بعد هم وارد آن جهنّم معروف و معهود مي‌شوند لذا مسئلهٴ خوردنِ مال يتيم را در اين آيات تحريم كرده نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» تحريم كرده اين عناصر محوري مهم را هم در مكّه بيان كرده هم در مدينه الآن اين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه در مكّه نازل شد اين حرفها را دارد چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» هم كه مكّي است او هم همين حرفها را دارد آيه 151 و 152 همين مطالب حرمت زنا و حرمت قتل نفس و امثال ذلك آمده آ‌نجا هم فرمود: ﴿وَلاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ﴾ بعد فرمود: ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ فرمود اين حرفها را ما توصيه مي‌كنيم تا شما عاقل بشويد اين همان عقل نظري و عقل عملي هر دو در كنارش هست.

﴿وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّي يَبْلُغَ أَشُدَّهُ﴾ اينها را در سورهٴ «انعام» فرمود همان طوري كه در همين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» مسئلهٴ وفاي به كِيل و عهد، كِيل و ميزان مطرح است در سورهٴ «انعام» هم فرمود: ﴿وَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ﴾ كه اينها جزء امور عقلي و حكيمانه‌اي است كه قرآن كريم در جاي‌جاي سُوَر چه در مكه، چه در مدينه اينها را تبيين مي‌كند ﴿وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ﴾ مالهاي مهم جاهاي مهم كه حسّاسيت دارد و ممكن است خداي ناكرده زمينه وسوسه فراهم بشود تعليم به نفي قُرب مي‌كند ﴿لاَ تَقْرَبُوا الزِّنَي﴾ از همين قبيل است، ﴿وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ﴾ از همين قبيل است براي اينكه يتيم يك مالِ نقد بي‌مزاحم دارد انسان نزديك بشود آلوده مي‌شود لذا اينها هم ظلم است خوردن مال مردم حرام است چه يتيم چه غيريتيم اما اينجا گناه خطرش بيشتر است، آسيب‌پذيري‌اش بيشتر است فرمود: ﴿وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّي يَبْلُغَ أَشُدَّهُ﴾ حالا اينجا يك بحث فقهي است كه فقه عهده‌دار است كه ما بايد در اموال يتيم ﴿بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ عمل بكنيم يعني رعايت غبطه و مصلحت واجب است يا عدم المفسده كافي است؟

پرسش: اينكه فرموديد از عهد كهن زنا بوده ازدواج محرم با نامحرم چطور حلّ مي‌شود؟

پاسخ: آن ديگر زنا نيست آن عقد است اگر در شريعت آنها عقد و حلال بود برابر عقد اين كار را كردند اگر نه، چون آنجا سه‌تا جواب بود ديگر در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثش گذشت اگر ذات اقدس الهي يك دختر و پسري را آفريده و فرزندان آدم با آنها ازدواج كردند كه خب مطلب ديگر است اگر در شريعت آنها طبق بعضي از روايات حلال بود مطلب ديگر است يا از بهشت آوردند كه اين خيلي بعيد است آن هم مطلب ديگر اينجا سه‌تا جواب بود ديگر بر فرض كه در شريعت آنها حلال بود برابر عقد انجام شده است، خب.

پرسش: آن خدايي كه از گِل زمين از سلولهاي زمين جمع كرد و عالم را سرشت و هم بهشت و بهترين اوليايش را اين دست خدا را نمي‌بندد كه خداي تبارك و تعالي دستگاه‌هاي اين عالم را به هم مرتبط كرده؟

پاسخ: نه، منظور آن است كه سه‌تا جواب هست هر جوابي كه با سند همراه باشد او مقبول‌تر است ظاهر قرآن كريم در سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين است كه خداي سبحان حضرت آدم را خلق كرد ﴿وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا[21] بعد هم فرمود: ﴿وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً﴾ از همين دو نفر نسل پديد آمد. روايات هم چند طايفه است حالا ما مجبور نيستيم كه آن فتوا را بدهيم كه اين خواهر و دو برادر با هم ازدواج كردند كه چون روايت ديگر هم هست كه ذات اقدس الهي خلق كرده ديگر آدم آن را قبول مي‌كند.

خب، ﴿وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ[22] آيا دخالت در اموال يتيم حتماً بايد ﴿بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ باشد، غبطه باشد يا معامله‌اي كه نه سود دارد نه ضرر همين كه ضرر نداشته باشد كافي است آيا وجود غبطه و منفعت و سود شرط است يا زيان مانع است؟ اگر زيان مانع بود چيزي كه ضرر نداشت ولو نفع هم نداشته باشد جايز است الآن يك قيمت عادلي است سودي نمي‌برد اين يتيم اگر مال او فروخته بشود ضرر هم نمي‌كند، اگر ظاهر ﴿بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ ملحوظ بشود بايد غبطه به سود اين يتيم ملحوظ بشود، اگر طبق روايات ديگر همين كه ضرر نداشت كافي است، پس خريد و فروش مال يتيم حالا خود يتيم كه نمي‌تواند براي اينكه محجور است، وصيّ يتيم، وكيل از طرف پدرش حاكم و مانند آن كه بتواند مال يتيم را بفروشد همين كه ضرر نداشت كافي است اين بحث را فقه به عهده دارد.

﴿وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّي يَبْلُغَ أَشُدَّهُ﴾ بعد فرمود: ﴿وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ﴾ خب شما چه در مسائل داخلي، چه در مسائل قبيله‌اي، چه در مسائل شهري و كشوري و استاني و قارّه‌اي بالأخره عهدتان را رعايت كنيد آنها مربوط به امور داخلي بود اين مربوط به منطقه‌اي و بين‌المللي است گذشته از اينكه در امور داخلي هم نفوذ دارد عهدي كه با كسي بستيد بايد به عهدش رعايت بكنيد ولو كافر باشد اگر كسي مهدورالدَم نيست در پناه دولت اسلامي است كاري با شما ندارد شما با آنها زندگي مسالمت‌آميز داريد اين تعهّدهاي متقابل، اين تفاهم‌نامه‌ها، اين خريد و فروشها بر شما واجب است كه رعايت بكنيد ﴿وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤولاً﴾.

نكته مهم در مسئوليت عهد آن است كه مستحضريد سؤال چند قِسم است يك سؤال استفهامي داريم مي‌گوييم ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ[23] آدم چيزي را كه نمي‌داند از متخصّصش مي‌پرسد اين سؤال استفهامي است. سؤال استعلامي هم به همين سؤال استفهامي برمي‌گردد. دوم سؤال استعطايي است مثل ﴿يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ[24] ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ[25] سؤال بكنيد يعني از او درخواست بكنيد اين ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾ يا ﴿يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ يعني از ذات اقدس الهي درخواست بكنند اين سؤال استعطايي است يعني «و ما أتاهم».

قِسم سوم سؤال توبيخي و تعيير و سرزنش است كه در سورهٴ «صافات» يا مانند آن آمده است ﴿وَقِفُوهُمْ﴾ ﴿قِفُوهُمْ﴾ يعني اينها را بازداشت كنيد، چرا؟ براي اينكه ﴿إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ اينكه در قانون اساسي آمده است كه مجلس از فلان وزير سؤال كرده است يعني اين را زير سؤال برده نه سؤالِ استفهامي كه متعلِّم از معلّم دارد، نه سؤال استعطايي كه فقير از غني دارد اين سؤالِ ﴿قِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ يعني زير سؤال ببريد يعني اعتراض بكنيد حالا اگر پاسخ نداد زمينهٴ استيضاح را فراهم بكنيد كه ديگر از آن به بعد وقتي رأي نداديد ديگر وزير نيست اين سؤال سوم است كه در قانون اساسي آمده.

خب، فرمود: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ[26] اينجا كه دارد سؤال مي‌كنيم، سؤال مي‌كنيم يعني سؤالِ تقريعي، تعييري، توبيخي ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ اينها را بازداشت كنيد اينها زير سؤال‌اند بايد پاسخ بدهند. اين ﴿إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤولاً﴾ از قبيل قِسم سؤال تقريعي و تعييري و توبيخي است مشكل اين است كه عهد را زير سؤال مي‌برند يا آن متعهّدي كه به عهد عمل نكرده او را زير سؤال مي‌برند؟ غالب مفسّران مي‌گويند كه عهد كه زير سؤال نمي‌رود كه آن متعهّدي كه نقض عهد كرده است ﴿يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ[27] آن ناقض عهد را زير سؤال مي‌برند عهد هم در قرآن كريم گاهي مطلق استعمال شده نظير همين آيه محلّ بحث كه ﴿وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤولاً﴾ اين يا للجنس است «الف» و «لام»ش يا للجنس است يا للاستقراء هر جا عهد منعقد شده است انسان بايد به عهدش وفادار باشد.

در بخشهاي ديگر بالصراحه عهد خدا ذكر شده است آنهايي كه وفادار ﴿يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ[28] است يا آنها كه ﴿يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ[29] آنجا بالصراحه خصوص عهد الهي ذكر شده است اينجا مطلق عهد است چه عهد مردم با يكديگر، چه عهد مردم با خدا و خدا با مردم.

عهد «بما أنّه عهد» زير سؤال نمي‌رود چه اينكه دخترانِ به گور رفته آنها زير سؤال نمي‌روند اما وقتي گفته شد ﴿إِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ ٭ بِأَيِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ[30] اين كنايه از اين است كه ما از آن پدرِ بي‌رحم سؤال مي‌كنيم آن پدر زير سؤال است وگرنه اين دختربچه‌اي كه به گور رفته زنده به گور شده اينكه زير سؤال نمي‌رود از اين سؤال مي‌كنيم كه به چه گناه كُشته شدي يعني از پدرش سؤال مي‌كنيم به چه جرمي اين بچه و اين دختربچه را خاك كردي. غالب مفسّرين اين ﴿إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤولاً﴾ را به اين صورت درآوردند، اما اگر مسئلهٴ تجسّم اعمال باشد خودِ عهد حضور داشته باشد مي‌شود به عنوان سؤال استفهامي از او سؤال كرد كه تو چرا عمل نشدي؟ آن وقت خود عهد شهادت مي‌دهد كه اين متعهّد به من عمل نكرده است هم سؤال برمي‌گردد از سؤال تعييري به توبيخي به سؤال استفهامي و هم ظاهر محفوظ است يعني از خود عهد مي‌پرسند كه چرا تو عمل نشدي.

مطلب ديگر اينكه ما در فارسي اين كلمهٴ «از» را روي آن مُجيب، روي شخص درمي‌آوريم مي‌گوييم از فلان شخص بپرس، از آقا بپرس اين كلمهٴ «از» را روي آن شخص كه مُجيب است درمي‌آوريم. در عربي اين كلمهٴ «از» روي مطلب درمي‌آيد نه روي شخص مي‌گوييم ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ[31]، ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ[32]، ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ المَحِيضِ[33] آن مطلب مي‌شود مسئول‌عنه، اين شخص مي‌شود مسئول ولو سؤال به معناي استفهام باشد اگر گفته شد كه عهد مسئول است اينها يا ناچارند بگويند كنايه از اين است كه ما از ناقض عهد سؤال مي‌كنيم كه چرا به عهد عمل نكردي يا ناچارند بگويند كه كلمهٴ «عنه» محذوف است ﴿إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ﴾ اين عهد ﴿مَسْؤولاً﴾ يعني «مسئولاً عنه» آن وقت چه كسي مسئول است؟ آنها كه «يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ بِعَهد الناس».

فتحصّل يا اين عهد مجسّم مي‌شود و اين سؤال، سؤال استفهامي است يا يك مطلب يا نه، عهد مجسّم نمي‌شود تعبير اينكه عهد زير سؤال مي‌رود كنايه از آن است كه ناقض عهد زير سؤال مي‌رود مي‌شود كنايه يا نه، كنايه نيست حقيقت است منتها كلمهٴ «عنه» محذوف است عهد، مسئول‌عنه است خب مسئولش معلوم است ديگر آن ناقض عهد مسئول است اينها وجوهي است كه درباره اين ﴿إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤولاً﴾ ذكر شده اين وجوه سه‌گانه با اين مقدمه كمك مي‌كند در آيه بعدي چون آيه بعدي همين مطلب را ما به عنوان مشكل داريم منتها خيلي دقيق‌تر آنجايي كه ﴿كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ در آيه 36 دو آيه بعد دارد ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ آنجا به مراتب از اينجا دقيق‌تر و دشوارتر است.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ لقمان، آيهٴ 12.

[2] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 39.

[3] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 9.

[4] . سورهٴ بقره، آيهٴ 205.

[5] . سورهٴ نمل، آيهٴ 34.

[6] . سورهٴ مائده، آيهٴ 33.

[7] . سورهٴ فتح، آيهٴ 29.

[8] . بحارالأنوار، ج100، ص219.

[9] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 36.

[10] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 39.

[11] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 9.

[12] . سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.

[13] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 43.

[14] . سورهٴ ممتحنه، آيهٴ 12.

[15] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 50.

[16] . سورهٴ زخرف، آيهٴ 63.

[17] . سورهٴ نساء، آيهٴ 160.

[18] . سورهٴ مائده، آيهٴ 31.

[19] . سورهٴ مائده، آيهٴ 45.

[20] . سورهٴ بقره، آيهٴ 178.

[21] . سورهٴ نساء، آيهٴ 1.

[22] . سورهٴ انعام، آيهٴ 152.

[23] . سورهٴ نحل، آيهٴ 43.

[24] . سورهٴ الرحمن، آيهٴ 29.

[25] . سورهٴ نساء، آيهٴ 32.

[26] . سورهٴ صافات، آيهٴ 24.

[27] . سورهٴ بقره، آيهٴ 27.

[28] . سورهٴ رعد، آيهٴ 20.

[29] . سورهٴ بقره، آيهٴ 27.

[30] . سورهٴ تكوير، آيات 8 ـ 9.

[31] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 85.

[32] . سورهٴ بقره، آيهٴ 189.

[33] . سورهٴ بقره، آيهٴ 222.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق