اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيراً ﴿16﴾ وَكَمْ أَهْلَكْنَا مِنَ الْقُرُونِ مِن بَعْدِ نُوحٍ وَكَفَي بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً ﴿17﴾ مَن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُّرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاَهَا مَذْمُوماً مَّدْحُوراً ﴿18﴾ وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ وَسَعَي لَهَا سَعْيَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كَانَ سَعْيُهُم مَّشْكُوراً ﴿19﴾
جريان هدايت و ضلالت را بازگو فرمود، فرمود: ﴿مَنِ اهْتَدَي فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْهَا﴾[1] منشأ آن اهتدا و ضلالت حبّ آخرت و دنياست يعني اگر كسي هدفمند بود مقدّمات را طرزي تنظيم ميكند كه به هدف برسد و اگر هدفمند نبود آن هدف را رها ميكند به فكر اين ابزار است.
اينكه فرمود: ﴿مَنِ اهْتَدَي فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْهَا﴾ منشأ آن اهتدا و اين ضلالت همين حبّ دنيا و حبّ آخرت است اگر حبّ دنيا شد «رأس كلّ خطيئة»[2] است، اگر حبّ آخرت شد «رأس كلّ حَسنه» است فرمود: ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ﴾.
اما نكتهاي كه مربوط به بحثهاي قبل بود كه فرمودند: ﴿وَكَمْ أَهْلَكْنَا مِنَ الْقُرُونِ مِن بَعْدِ نُوحٍ﴾ يعني اين اِهلاك از قوم نوح شروع شد براي اينكه طوفان از آنجا شروع شد بعد عذابهاي ديگر. قبل از نوح يا براي اينكه تاريخ مدوّني نمانده است كه قبلاً اشاره شد يا براي آن است كه زندگي مردمِ قبل از نوح بسيط بود آنچنان طغيانگري مشهود نبود و آنچنان عذابي هم نميآمد لكن اين احتمال دوم را نميشود تقويت كرد براي اينكه از زمان حضرت آدم(سلام الله عليه) برادركُشي ديگر به عنوان يك رُخداد ظهور كرده است شايد آنها هم به عذاب اليم گرفتار شدند لكن تاريخ مدوّن در كار نيست.
اما اينكه احتمال جناب زمخشري را آدم تقويت كند ﴿وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا﴾ اين احتمال تقويت بشود به وسيله آيه 44 سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين سخن هم ناصواب است براي اينكه جناب زمخشري ميگويد اين ﴿أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا﴾ يعني امر كرديم به فِسق و اين مجاز است و منظور اين است كه ما اينها را متنعّم كرديم تا اينكه اينها بيراهه بروند. آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آمده يعني آيه 44 انعام كه فرمود: ﴿فَلَمَّا نَسُوا مَاذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّي إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً﴾ اين استدراج در نعمت است كه مطابق است با آن دو آيه سورهٴ مباركهٴ «توبه» كه در بحثهاي قبل اشاره شد. در سورهٴ «توبه» آيه 55 اين بود كه ﴿فَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ﴾ چه اينكه در همان سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيه 85 هم به همين مضمون است ﴿وَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَأَوْلاَدُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ أَن يُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الْدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ﴾ يعني اين استدراج است ما اگر خواستيم اينها را به عذاب اليم گرفتار كنيم سرگرمشان ميكنيم براي اينكه اينها چندينبار اوامر الهي، دستورات عقلي، دستوارت نقلي به اينها رسيد اعتنا نكردند اين يك، ما اينها را در فشار قرار داديم با ضَرّا آزموديم، با فقر آزموديم، با بيماري آزموديم بلكه به هوش بيايند نشد ما وقتي اينها را ﴿أَخَذْنَاهُم﴾ چرا تضرّع نكردند، ناله نكردند در همان سورهٴ مباركهٴ «انعام» دارد ما اينها را آزموديم در سختي قرار داديم كه ﴿تَضَرَّعُوا﴾[3] ضراعت، تضرّع، ناله، لابه كنند برگردند اين هم نشد، خب پس ما اينها را با سرّا آزموديم نشد، با ضرّا آزموديم نشد، با دليل عقلي هدايت كرديم نشد، با دليل نقلي هدايت كرديم نشد با دليل نقلي هدايت كرديم نشد ديگر جلوي اينها را باز گذاشتيم تا از همين راه اينها را عذاب بكنيم.
اين سخن جناب زمخشري بالأخره توجيهپذير نيست يعني بسيار دشوار است.
پرسش: ممكن است كه اين امر، امر تكويني باشد؟
پاسخ: نه، امر تكويني كه ﴿فَفَسَقُوا فِيهَا﴾ ندارد كه امر تكويني ذات اقدس الهي به طرف عصيان نيست آن امرش به طرف نعمتهاي الهي است كه خب در آيه 44 سورهٴ «انعام» اينچنين است و آيات ديگر اينچنين است.
پرسش: امر خداوند فقط مخصوص مترفين است ديگر؟
پاسخ: نه، همان اين چون درباره قَريه سخن شد آيات سه طايفه بود ديگر درباره مترفين يك وقت است كه مقاومتي در برابر انبياست كه مترفين پيشگام در اين جهتاند كه آن را در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» يا «فاطر» خوانديم كه وقتي انبيا ميآمدند ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِن نَذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ﴾[4] اين سرمايهداران و مترفين و مرفّهين بيدرد هستند در برابر انبيا ميايستند اين يك، در قيامت هم ﴿إِذَا أَخَذْنَا متْرَفِيهِم بِالْعَذَابِ إِذَا هُمْ يَجْأَرُونَ﴾[5] اين دو.
اين دو طايفه مخصوص مترفين است اما اينجا سخن از قريه است معلوم ميشود مردم اين آبادي، مردم اين شهر يا مردم اين روستا يك عده مترفاند، يك عده دنبالهرو اين دنبالهرو همانهايي هستند كه ﴿نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ كِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[6] و همينهايي هستند كه در جهنم ميگويند ﴿رَبَّنَا إِنّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبيلاَ ٭ رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيِنِ مِنَ الْعَذَابِ﴾[7] كه خدا در جواب ميفرمايد: ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلكِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾[8] كه اين هم بحثش گذشت كه همچنين مستكبري عذابش دو برابر است زيرا ضلّ و أضلّ، هم آن مستضعف عذابش دو برابر است براي اينكه هم گناه كرد و هم به دنبال يك عده افراد مستكبر رفت و درِ خانه اهلبيت را بست، اگر اين مستضعفين به دنبال آن مستكبرين حركت نكنند كه رهبران الهي خانهنشين نميشوند در آن تحليل آيه خدا فرمود: ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلكِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾ هم عذاب شمايِ مستضعف دو برابر است، هم عذاب آن مستكبران براي آنكه شماها باعث تقويت آنها شديد اگر شما آنها را تقويت نميكرديد كه ائمه خانهنشين نميشدند پس شما دوتا گناه كرديد يكي اصل عمل را مرتكب شديد مثلاً مِيگساري را يكي اينكه رهبران الهي را رها كرديد به دنبال طغيانگرها راه افتاديد. در چنين فضايي قَريه آلوده است لذا ميفرمايد: ﴿إِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً﴾ معلوم ميشود مُترفين طورياند كه حاكم بر قريهاند و مستضعفين دنبالهرو همان مستكبراناند وگرنه اگر مستضعف دنبالهرو آن مستكبر نباشد و دنبال انبياي الهي باشد در همه مواردي كه سخن از عذاب الهي است ميفرمايد ما آل لوط را، آل نوح را، آل فلان را نجات داديم آنجا كه ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾[9] يك عده را نجات دادند در جريان غرق فراعنه يك عده را نجات دادند، در جريان خَسف قارون يك عده را نجات دادند هر جا عذاب الهي ميآيد عاقلانه و معصومانه كار ميكند اينچنين نيست كه عذاب الهي بيايد بگويد تَر و خشك ندارد آنجا كه معجزه است، آنجا كه كرامت است همين عذاب الهي كه آمد دَم و خون را بر نيل مسلّط كرد پيروان حضرت موساي كليم از دريا آب ميگرفتند ميخوردند آب گوارا بود، فراعن از همين دريا آب ميگرفتند خون بود آن بادِ تند و صرصر هم اينچنين بود اين طور نبود كه كرامتها و معجزهها بگويند ما خشك و تَر نميشناسيم.
اما حوادث طبيعي و رخدادهاي طبيعي مطلب ديگر است ولي آنجا كه سخن از وحي است و كرامت است و معجزه است كاملاً خشك و تر ميشناسد.
پرسش: موضوعيت مترفين در كلام حضرتعالي
پاسخ: نه، منظور اين است كه مُترفين زمامدار اين فساد و فِسق و فجور بودند اينها «ضلوا واضلوا» آن مستكبرين هم به دنبال اينها راه افتادند لذا فرمود چون مترفين رهبري ضلالت اين قريه را به عهده داشتند يك، خودشان گمراه بودند و مُضلّ بودند ضالّ و مُضلّ بودند و مردم هم به دنبال اينها راه افتادند اين قريه آلوده شد لذا ما اين قريه را ويران ميكنيم اينكه فرمود: ﴿فَحَقَّ عَلَيْها﴾ نه «عليهم» ﴿فَدَمَّرْنَا﴾ نه «دمّرناهم» تدمير قريه است حقّ علي القريه است معلوم ميشود قريه آلوده شد وگرنه در همه موارد كه ذات اقدس الهي بخواهد عذاب خاصّي بر اثر كرامت يا معجزه ايجاد بكند حتماً بين مؤمن و كافر فرق ميگذارد.
مطلب ديگر اينكه يك وقت است كه عذاب در حدّ اقتضاست آن با توسّل، با شفاعت، با دعا و مانند آن حل ميشود اين در حدّ اقتضاست، اما يك وقت است كه به حدّ سبب تام رسيده است اگر به حدّ سبب تام برسد در اينگونه از موارد تعبير ميكنند «حقَّ» يعني «ثبت» و «لَزِم» اگر «حقّ و ثبت» يعني «لا يبدّل و لا يردّ» اين همان است كه در صحنهٴ قيامت در اشراط الساعه ﴿إِذَا السَّماءُ انشَقَّتْ﴾[10] دارد ﴿وَأَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَحُقَّتْ﴾[11] يعني «حقَّ علي الأرض أن تشقّ فتنشق» اگر «حقّ الأمر»، اگر «ثَبَت الأمر»، اگر «لَزِم الأمر» ديگر «لا يردّ و لا يبدّل» اينها ديگر مهلتهاي لازم را ذات اقدس الهي به اينها داده است.
در سورهٴ مباركهٴ «انعام» يا ساير سُوَر فرمود ما اينها را با فقر و فلاكت ميآزماييم بلكه به راه بيايند، با رفاه و نعمت ميآزماييم بلكه به راه بيايند، با ادلهٴ عقلي هدايت ميكنيم بلكه به راه بيايند، با ادلهٴ نقلي هدايت ميكنيم بلكه به راه بيايند اگر همه اين چهار راه را طي كرديم و به راه نيامدند آنگاه ﴿حَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ﴾ اين ﴿حَقَّ﴾ يعني «ثَبت» يعني «لَزِم» ديگر «لا يردّ و لا يبدّل».
پرسش: قرائت «أمّرنا» كه روايت هم دارد كه «أمّرنا» بيشتر موارد.
پاسخ: خب آن تقريباً به تفسير شبيهتر است كه چرا قريه آلوده ميشود براي اينكه مترفين را خداي سبحان تأمير كرده يعني «جعلهم آمرين» سِمت فرمانروايي به اينها داده اين سِمت فرمانروايي به اينها داده يعني در نظام تكوين اينها قدرتي پيدا كردند يك عده را هم به دنبال خودشان آوردند نظير فراعنه اين آن قرائتي كه شده است تقريباً به تفسير برميگردد «آمرنا» قرائت شده «أمَّرنا» قرائت شده اينها به تفسير برميگردند «أمَّرنا» يعني تأمير كرديم يعني آنها را أمير كرديم «أمّر زيداً» يعني «جعله أميرا» ما اينها را امير كرديم، خب اين مترفين آنها بر اساس قرينه فرمودند براي اينكه سخن از قريه است اما طرف خطاب مترفيناند معلوم ميشود اينها امير قريهاند اينها فرمانرواي قريهاند كه مردم اين محل حرف آنها را گوش ميدهند قريه آلوده ميشود، خب.
پرسش:...
پاسخ: اين توجيه شد كه اين زمينهاش همين است آنكه زمخشري را وادار كرده يا ديگران را وادار كرده كه چهار قول بگويند وقتي كه خداي سبحان محلّي را بخواهد ويران كند راهش اين است اين به صورت قضيه حقيقيه است، به صورت قضيه كليه است يعني هرگز خداي سبحان محلّي را ويران نميكند مگر از اين راهها اول امر ميكند اگر پذيرفتند كه پذيرفتند، اگر نپذيرفتند باز مهلت ميدهد، توبه ميكنند باز انحاي گوناگون هدايت ميكند، ميآزمايد بلكه به راه بيايند.
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر آنچه كه زمخشري را وادار كرده كه آن راه بيحاصل را برود همين است ديگر، آنچه كه زمخشري را وادار كرده بعد جناب فخررازي ميگويد آيه در كمال ظهور است ولي من نميفهمم چرا زمخشري اصرار ميكند كه بگويد «إِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً» «أمرنا مترفيها بالفسق ففسقوا» در حالي كه اينچنين نيست هيچ وقت خداي سبحان قريه را آن اصلِ حاكم را كه خوانديم براي همين بود يك طايفه از آيات قرآني جزء محكمات قرآن است مشخص ميكند ﴿وَمَا كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرَي إِلَّا وَأَهْلُهَا ظَالِمُونَ﴾[12]، ﴿لَمْ يَكُن رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَي بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا غَافِلُونَ﴾[13]، ﴿مَا يَفْعَلُ اللّهُ بِعَذَابِكُمْ إِن شَكَرْتُمْ﴾[14]، ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُغَيِّرُ﴾[15] اين چند آيه مجموعاً يك طايفه است كه اصل حاكم را مشخص كرده كه نظام اوّلي بر رحمت و عنايت است يك، هرگز خداي سبحان قصد اهلاك ندارد دو، اما اگر يك وقت چه موقع خداي سبحان قريه را به هلاكت ميرساند؟ آن وقتي كه آزمون به نصابش برسد آنها همه اين نصابها را پشتسر بگذارند، اين پيام آيه است.
پرسش: براي فرار از اين اشكال «أمرنا» را جواب «اذا» نگرفته صفت گرفته براي قريه.
پاسخ: بله، اصلاً آن قرائت ثابت نشده آن تفسير است در حقيقت، در حقيقت سرّ اينكه ﴿أَمَرْنَا﴾ را «أمّرنا» خواندند براي اينكه كسي سؤال نكند كه مترفين بيراهه رفتند چرا قريه را ويران كرده اين سؤال براي هميشه هست اما اين سؤال از متن آيه جواب خود را ميگيرد ديگر لازم نيست ما ﴿أَمَرْنَا﴾ را «أمّرنا» يا «آمرنا» بخوانيم ايشان براي اينكه به اين سؤال پاسخ بدهند كه خب «فان قلت» مترفين بيراهه ميروند چرا كلّ قريه فاسد ميشود؟ گفتند براي اينكه اين مترفين امير قريهاند «أمّرنا» مترفي را يعني «جعلنا المترفين اُمراء» ما تأمير كرديم آنها را امير كرديم آنها به امارت رسيدند فرمانروا شدند قريه را آلوده كردند، خب اين از خود اين قريه معلوم ميشود كه اين مستضعفان به دنبال آن مستكبراناند و كلّ محل را آلوده ميكنند به همان دليل سورهٴ مباركهٴ «اعراف» و «فاطر» كه مستضعفين در جهنم به خدا ميگويند اينها ما را گمراه كردند ﴿رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيِنِ مِنَ الْعَذَابِ﴾[16] خدا ميفرمايد نه خير ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلكِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾[17] شما تحليل نميكنيد، درست بررسي نميكنيد شما هم دوتا گناه كرديد آنها هم دوتا گناه كردند آنها معصيت كردند يك، شستشوي مغزي دادند تبليغ سوء كردند دو، «ضلوا وأضلوا» چون دوتا گناه كردند دوتا كيفر دارند شما هم دوتا گناه كرديد يكي اينكه اصل آن عمل را مرتكب شديد، يكي اينكه رهبران الهي را خانهنشين كرديد به دنبال اينها راه افتاديد آخر شما كه يك گناه نكرديد كه، اگر يك گناه بكنيد بله عذابتان كمتر است اما گناه شما اگر بيشتر نباشد كمتر نيست.
خب، آن وقت ﴿وَكَمْ أَهْلَكْنَا مِنَ الْقُرُونِ مِن بَعْدِ نُوحٍ وَكَفَي بِرَبِّكَ﴾ اين ﴿وَكَفَي بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً﴾ اين هشداري است براي امّت فعلي كه الآن هم خدا خبير است تنها توجيه آن قريهٴ هلاكشده نيست تا كسي بگويد كه مترفين گناه كردند و به هلاكت رسيدند مستضعفين چرا؟ تا بگوييم خدا خبير است، بصير است ميداند كه مستضعفين هم دوتا گناه كردند اين ضمن اينكه آن سؤالِ ضمني را پاسخ ميدهد هشداري هم براي نسل كنوني است كه خدا خبير است، بصير است، اگر خداي ناكرده شما هم مثل اين مترفين بيراهه برويد، كجراهه برويد همين عذاب هست منشأ اينها هم حبّ عاجله است.
﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُّرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاَهَا مَذْمُوماً مَّدْحُوراً ٭ وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ وَسَعَي لَهَا سَعْيَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كَانَ سَعْيُهُم مَّشْكُوراً﴾ بالأخره مردم دو قِسماند يك عده گرفتار دنيا هستند كه نقد است، عاجل است شتابزده ميآيد و شتابزده هم ميرود از دنيا به عاجله ياد ميشود در برابر قيامت كه از او به آخرت ياد ميشود يا آجل با «الف» و «همزه» ياد ميشود عاجل، عاجله در قرآن كريم در برابر قيامت است كه گاهي از او به آخرت و گاهي به قيامت ياد ميشود در سورهٴ مباركهٴ «قيامت» آيه 20 و 21 اين است ﴿كَلاَّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ ٭ وَتَذَرُونَ الْآخِرَةَ﴾ چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «انسان» آنجا هم آيه 27 اينچنين آمده است ﴿إِنَّ هؤُلاَءِ يُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ وَيَذَرُونَ وَرَآءَهُمْ يَوْماً ثَقِيلاً﴾ كه عاجله در برابر يوم وَزين يعني قيامت قرار ميگيرد.
خب، اين ﴿بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ﴾ يعني حُبّ دنيا و اين منشأ كلّ خطيئه هم هست حالا ذات اقدس الهي بر اساس آن سعهٴ رحمتش دو تعبير دارد كه نشانه آن رحمت و امتنان الهي است درباره دنيازدهها به صورت فعل مضارع ذكر كرد كه نشان استمرار است. درباره آخرت ديگر فعل مضارع نياورد به فعل ماضي بَسنده كرد. درباره دنيا فرمود: ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ﴾ يعني سنّت او، سيرهٴ او، روش او، زندگي او، خطّمشي او دنياخواهي است نه «أراد العاجلة» بلكه ﴿يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ﴾، ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ﴾ اگر كسي سنّت و سيرت و خطّمشياش دنياست اين بايد بداند كه ما دوتا قضيهٴ جزئيه داريم هيچ قضيه كليه در اينجا نيست يكي اينكه هر اندازه كه خودمان مصلحت بدانيم ميدهيم يك، دو اينكه هر كسي را كه خودِ ما مصلحت بدانيم ميدهيم پس اين دوتا قضيه جزئيه آبِ خالص را روي دست دنياطلبان و دنياخواهان ميريزد اينچنين نيست كه ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ﴾ به آن برسد، هر كسي ﴿يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ﴾ به آن برسد اينچنين نيست تازه آنهايي هم كه ميرسند هر اندازه كه بخواهند برسند نيست ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ﴾ نه «ما أراد» يا «يريد» اين يك، ﴿لِمَن نُّرِيدُ﴾ نه «كلّ من يريد العاجله» اين دو خيليها هستند كه به دنبال دنيا ميروند خسرالدنيا و الآخرهاند خيليها هستند كه براي مراحل بالاتر ميدوند اينچنين نيست.
پس هر كسي مُحبّ دنيا بود يريد وصف استمراري او، خطّمشي او دنياخواهي بود اين بايد بداند كه گاهي اصلاً نميرسد، گاهي هم بر فرض برسد آن مقداري كه خودش ميخواهد به او نميدهند، پس ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا﴾ يعني در عاجله ﴿مَا نَشَاءُ﴾ نه «ما أراد» ﴿لِمَن نُّرِيدُ﴾ نه «لمن أراد» ﴿ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاَهَا مَذْمُوماً مَّدْحُوراً﴾ اين روسوزي ميشود بالأخره.
افرادي كه جهنمياند دو قسمتاند يا موقفشان در جهنم دو قسمت است يا تعذيبشان در جهنم در دو فرصت است گاهي روسوزي است، گاهي درونسوزي يا به لحاظ آن گناهانشان اينچنين است يك ﴿يَصْلَي النَّارَ﴾[18] داريم، يكي ﴿تَصْلِيَهُ جَحِيمٍ﴾[19] داريم «يصلي» كه فعلي ثلاثي مجرّد است اين روسوزي است آن ﴿تَصْلِيَهُ جَحِيمٍ﴾ كه باب تفعيل است درونسوزي و روسوزي با هم است ميبينيد يك وقت چيزي را ناني را روسوزي ميكنند ديگر مغزپخت نيست كسي گناه كرده معصيت كرده اما اينچنين نيست كه كفر رفته باشد درون او اين ﴿يَصْلَي النَّارَ﴾ است ميسوزانند، بدن او را ميسوزانند، جسم او را ميسوزانند عذاب هم ميبينند اما بالأخره او كافر نيست معصيتكار است يك وقت است نه، ـ معاذ الله ـ اين معصيت رفته درون او شده كفر اين ديگر درونسوزي و بيرونسوزي است ميشود ﴿تَصْلِيَهُ جَحِيمٍ﴾ اين همان است كه ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ﴾ اين نار الله براي آن ﴿تَصْلِيَهُ جَحِيمٍ﴾[20] است آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» و امثال «نساء» آمده است ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا﴾[21] بدن ميسوزد، پوست ميسوزد، دست ميسوزد اين براي دست و پاي تبهكار و معصيتكار و امثال ذلك كفار هم يكسان نيستند همه كافرها هم يكسان نيستند.
بنابراين گاهي ﴿يُصَلي﴾[22] است، گاهي ﴿تَصْلِيَهُ جَحِيمٍ﴾ است اينجا سخن از ﴿تَصْلِيَهُ جَحِيمٍ﴾ نيست، سخن از درونسوزي نيست سخن از روسوزي است براي اينكه سخن از كفر نيست سخن از دنياخواهي است معصيت كرده، حرامخواري كرده و مانند آن ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ﴾ نه اينكه «ما شاء» ﴿لِمَن نُّرِيدُ﴾ نه آنها «أراد» ﴿ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ﴾ كه «يصليٰ» اين شخص آن جهنم را گذشته از اينكه مذمّت هم ميشود، مدحور و مبعّد و دور از ساحت رحمت و دور از ساحت عزّت است اين مدحور در برابر مقرّب است بعضيها مقرّباند، نزديكاند بعضيها مدحورند و دورند.
اما ﴿وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ﴾ لازم نيست «يريد» باشد هر كس يك كار خوب هم بكند يك وقت است خطّمشي انسان خوب است او خب «طوبي لهم و حُسن مآب» آن ديگر بهترين بهره را برده است، اما اگر نه به آن حدّ نيست كه خطّمشي او آخرت باشد يك كار خوب هم بكند بالأخره اينچنين نيست كه اين يك دانه كار خوب بياثر باشد يكدانه كار خوب را جزا ميدهد فضلاً از كسي كه خطّمشياش خير و رحمت باشد.
﴿وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ﴾ اما اين ميشود حُسن فاعلي، حُسن فعلي هم لازم است ﴿وَسَعَي لَهَا﴾ براي آخرت سعي بكند اما اين يك دانه كاري هم كه ميكند بايد به دردخور باشد ﴿وَسَعَي لَهَا سَعْيَهَا﴾ نه «سعيهُ» نه تلاش و كوشش خودش را بكند تلاش و كوشش آخرتپسند را بكند يك وقت است كسي عرق ميريزد، تلاش و كوشش ميكند اگر نام او را در جايي نبردند اول گِلهٴ او شروع ميشود اين معلوم ميشود «سعي لها سعيهُ» شد نه ﴿سَعْيَهَا﴾ مسجد ساخته، حسينيه ساخته دلش ميخواست كه اسمش را آنجا ببرند يا اول اسمش را ببرند همين بازيها عرق ريخته، زحمت كشيده، دو سه سال كار كرده دنبال اين بود كه اسمش را ببرند اين «سعي للمسجد» اما «سعيه» نه «سعيها» اما نه يك كارگر ساده است «قربة الي الله» آجر ميآورد، «قربة الي الله» سنگ ميآورد، «قربة الي الله» شن و ماسه ميآورد اصلاً به اين فكر نيست كه اسم او را ببرند، نام او را ببرند، جايي در تابلو بنويسند نه خير كم هست اما «سعي الآخره» است نه سعي خودش را بكند اين كاملاً فرمود ما اين را قبول ميكنيم.
«و من أراد الآخرة و سعي للآخرة سعي الآخرة» سعيِ قيامتپسند اينكه ميبينيد مرحوم فيض در محجّه دارد يا قبلش غزّالي در احياءالعلوم دارد كه اگر يك امام جماعتي خواست ببيند كه واعظ، امام جماعت، يك عالم ديني كه خدماتي را در شهري يا روستايي ارائه ميكند ببيند براي خداست يا نه؟ اگر رقيبي وارد شد مردم به دنبال او رفتند اين را رها كردند اگر بگويد خدا را شكر كه اين خدمت را تاكنون ما انجام ميداديم الآن اين برادر ما انجام ميدهد اين معلوم ميشود در تمام اين مدت تحت ولايت خدا بود و براي خدا كار ميكرد، اما اگر گِلهاش از همينجا شروع بشود عجب مردم خوشاستقبال و بدرقه هستند، اين خدمات ما را پشتسر گذاشتند، ما را رها كردند، به دنبال تازهوارد رفتند اين معلوم ميشود در اين مدت تحت ولايت ديگري بود اين حرفي است كه اين علماي اخلاق گفتند ما يك ميزان خوبي به ما دادند ديگر. سعيِ آخرتپسند ولو يكدانه، ولو يكدانه هم باشد خدا فرمود ما قبول ميكنيم اينجا ديگر «يريد» نيست كه فعل مضارع باشد و استمرار داشته باشد مرتباً بايد براي آخرت كار بكنيم هر كس شد، اگر يكدانه را خدا بدون پاسخ نميگذارد، خب اگر فعل مضارع باشد و استمرار باشد و خطّمشي اين باشد به طريق اُوليٰ. «و من أراد الآخرة و سعيٰ للآخرة سَعْيَ الآخرة» آن وقت آن ﴿لَّيْسَ لِلاِْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَي﴾[23] با اين توجيه ميشود كه انسان به اندازه سعياي كه كرده است نتيجه ميبيند اما سعيِ خودش نه، سعيِ آخرتپسند خودش هم ميداند كه بالأخره كه سعي خودش است يا سعي آخرتپسند است ديگران موظفاند تشويق بكنند اما اين ببينيد ما موظفيم ديگران را احترام بكنيم، علما را احترام بكنيم، مؤمنين را احترام بكنيم اما آنها موظفاند احترام نخواهند ما به كسي احترام ميكنيم كه احترام نخواهد اين طبع بشر است به ما گفتند كسي كه زحمت كشيده مسجد ساخته، حسينيه ساخته دعا كنيد، تشويق كنيد اين بيان نوراني پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) است «من لم يشكر المنعم من المخلوقين لم يشكر الله عزّ و جل»[24] به اين مضمون در روايات ما هست خب كسي زحمت كشيده احسان كرده به حوزه، به دانشگاه، به ملت، به دولت خدمت كرده.خب آدم دعا ميكند تشويق ميكند اين وظيفهٴ ماست اما او نبايد توقّع داشته باشد او سعياش للآخره باشد ما هم بايد به اين ادبِ ديني مؤدّب باشيم ديگر به ما هم گفتند شما دعا كنيد، تشويق كنيد به او گفتند تو توقّع نداشته باش ﴿وَسَعَي لَهَا سَعْيَهَا﴾ اينها حُسن فعلي، حُسن فاعلياش هم كه ﴿وَهُوَ مُؤْمِنٌ﴾ هست يعني معتقد باشد چون اگر حُسن فعلي تنها باشد اثر ندارد ﴿فَأُولئِكَ كَانَ سَعْيُهُم مَّشْكُوراً﴾ ما تشكر ميكنيم اين بالاترين نعمت است كه خداي سبحان شاكر باشد از كسي اين گذشته از آن بهشت و نعمتهايي كه به عنوان ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[25] مطرح است اين يك لذّت معنوي است و لذت روحي است كه ذات اقدس الهي به چنين مرداني عطا ميكند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 15.
[2] . الكافي، ج2، ص131.
[3] . سورهٴ انعام، آيهٴ 43.
[4] . سورهٴ سبأ، آيهٴ 34.
[5] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 64.
[6] . سورهٴ بقره، آيهٴ 101.
[7] . سورهٴ احزاب، آيات 67 ـ 68.
[8] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 38.
[9] . سورهٴ حاقه، آيهٴ 7.
[10] . سورهٴ انشقاق، آيهٴ 1.
[11] . سورهٴ انشقاق، آيهٴ 2.
[12] . سورهٴ قصص، آيهٴ 59.
[13] . سورهٴ انعام، آيهٴ 131.
[14] . سورهٴ نساء، آيهٴ 147.
[15] . سورهٴ رعد، آيهٴ 11.
[16] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 68.
[17] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 38.
[18] . سورهٴ اعلي، آيهٴ 12.
[19] . سورهٴ واقعه، آيهٴ 94.
[20] . سورهٴ واقعه، آيهٴ 94.
[21] . سورهٴ نساء، آيهٴ 56.
[22] . سورهٴ اعليٰ، آيهٴ 12.
[23] . سورهٴ نجم، آيهٴ 39.
[24] . وسائل الشيعه، ج16، ص313.
[25] . سورهٴ بقره، آيهٴ 25.