اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَكُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَاباً يَلْقَاهُ مَنشُوراً ﴿13﴾ اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَي بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً ﴿14﴾ مَنِ اهْتَدَي فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْهَا وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً ﴿15﴾
گرچه هر عمل اعم از قبيح يا حَسَن لازمي دارد لكن اينچنين نيست كه از نظام علّي ذات اقدس الهي بيرون باشد كه اثرِ عمل خود به خود بر عمل مترتّب است بدون اينكه خداي سبحان بخواهد يا بتواند بلكه هر ممكني در هر حالي وابسته به ارادهٴ خداي سبحان است يا معالواسطه يا بلاواسطه، اگر چيزي لازم عملي بود يك شيء ديگر بود چون لازم آن ملزوم است به تبع آن ملزوم تابع ارادهٴ خداست و اگر چيزي تابع چيز ديگر نبود لازم نبود بلكه خودش يك وجود جوهري داشت خودش تابع اراده خداي سبحان است، پس درست است كه اعمال لوازمي دارند اما ترتيب آن لوازم در اين ملزومات از يك سو، تجسيم آن لوازم به صُوَر جسمانيه از سوي ديگر اين به عنايت الهي است لذا تعبير به الزام فرمود، فرمود ما اين كار را كرديم ﴿وَكُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ﴾.
مطلب ديگر اينكه مستقيماً نفرمود: ﴿وَكُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ﴾ بلكه به عنوان بدل بعضي از كل يا بدل اشتمال از اول الزام را برده به سَمت انسان بعد فرمود انسان ملزم است كه اعمال خود را بپذيرد يعني اينچنين نيست كه اين ملزوم مستقل باشد و اگر بخواهد لازم را از خود طرد كند بتواند براي اينكه ما الزام كرديم اين انسان را كه كنار عمل خودش باشد درست است كه ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾[1] اما ما انسان را ملزم كرديم كه مسئول اعمال خود باشد اعمال خود را ببيند و مانند آن لذا اگر يك وقت رحمت الهي يا شفاعت اهلبيت(عليهم السلام) يا علل و عوامل ديگري وساطت كرد ممكن است ذات اقدس الهي اين الزام را بردارد انسان اعمال خود را نبيند و اين كار فقط از ذات اقدس الهي ساخته است.
در بحثهاي قبل داشتيم كه اگر كسي نسبت به ديگري بد كرد آن شخص تا حدودي ميتواند نسبت به اين انسان تبهكار احسان كند بقيه يك سلسله رنجهايي است كه دامنگير اين انسان تبهكار هست و مقدور آن طرف نيست كه اين رنج را از او بكاهد اگر زيد نسبت به عمرو بد كرد حقّ او را تضييع كرد، حيثيت او را از بين برد عمرو تا چه اندازه ميتواند نسبت به زيد احسان كند؟ عمرو مقدور او هست كه تمام لغزشهاي زيد را صرفنظر كند يك، براي كسي نگويد دو و نه تنها كاري به زيد نداشته باشد بلكه نسبت به زيد احسان كند و احسان او را هم اضافه كند سه. اينها كارهايي است كه مقدور عمرو است كه مظلوم است نسبت به زيدي كه ظالم است. اما هر چه اين مظلوم نسبت به اين ظالم احسان بكند اين ظالم گرفتار يك رنج دروني است و آن خجالت است آن انفعال است از آن مظلوم ساخته نيست كه اين رنج دروني ظالم را از بين ببرد چه كار ميتواند بكند؟ هر چه آن مظلوم نسبت به اين ظالم احسان بكند انفعال اين ظالم بيشتر ميشود او اگر بخواهد اين عذاب دروني و وجدان را برطرف كند مقدورش نيست اما چون عمل در درون ذات او حضور دارد اما ذات اقدس الهي اين توان را دارد كه اگر كسي نسبت به او بد كرد، نسبت به دينش بد كرد، نسبت به مؤمنين بد كرد بعد واقعاً توبه كرد ﴿إِلاَّ الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَيَّنُوا﴾[2] توبه كرد همه لغزشهاي او را صرفنظر كند يك، و او را كيفر نكند دو، او را وارد بهشت بكند سه، اما اين عذاب دروني او را آيا ميشود برطرف كرد يا نه از خداي سبحان برميآيد كه ميتواند يعني انسان تائبي كه بد كرده است، معصيت كرده است، عمري را به شرك گذرانده يا عمري را به عصيان گذرانده حالا كه مشمول عنايت الهي شد وارد بهشت شد يادش نيست كه قبلاً تبهكار بود و توبه كرد وقتي يادش نباشد ديگر انفعالي ندارد عذابي ندارد اين فقط از خدا برميآيد. انسان تائب اگر وارد بهشت شد يادش باشد كه قبلاً معصيت كرده در برابر دين خدا مقاومت كرده چون آنجا شرمنده است در حالي كه در بهشت اصلاً حُزن و غم و انفعال و عذاب دروني نيست اصلاً يادش نيست كه معصيت كرده آنكه يادش است فقط خداست كه ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾[3] او كه اظهار نميكند اينكه اگر به يادش بيايد رنج ميبرد و متأثر ميشود اصلاً يادش نيست كه معصيت كرده توبه كرد خود را با ساير بهشتيها يكسان ميبيند اين كار فقط از او ساخته است.
بنابراين اينچنين نيست كه عمل خود به خود لازم ذات انسان عامل باشد چه خدا بخواهد چه خدا نخواهد فرمود زمامِ او به دست ماست ما اين عمل را لازم او كرديم يا طوق لعنت او قرار داديم يا جايزهٴ گردنآويز او قرار داديم ﴿وَكُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ﴾ و اصلش در سورهٴ مباركهٴ «انفال» گذشت كه فرمود: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً﴾[4]، ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾[5] اين آيات در سورهٴ مباركهٴ «انفال» گذشت فرمود خدا بين انسان و قلب انسان فاصله است آنچه كه در بين انسان و قلب انسان فاصله است يعني چه؟ يعني قدرت ذات اقدس الهي بين آن مركز ادراكات ما و خود ما فاصله است اگر قدرت خدا بين انسان و قلب انسان فاصله و واسط بود و حائل بود چيزي كه حائل است و وسط است به طرفين از طرفين نزديكتر است يعني اگر ما «الف» داشتيم و «باء» داشتيم «جيم» بين «الف» و «باء» حائل بود اين «جيم» به «الف» از «باء» نزديكتر است اين «جيم» به «باء» از «الف» نزديكتر است اين حائل به طرفين از طرفين نزديكتر است ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾[6] قدرت خدا، علم خدا بين ما و دل ما فاصله است ما قبل از اينكه بفهميم چه چيزي فهميديم او ميفهمد براي اينكه به دل ما از ما نزديكتر است ما قبل از اينكه بخواهيم تصميم بگيريم كه در دل چه اثر بگذاريم خداي سبحان قبل از اينكه قلب ما بفهمد، ميفهمد چون قبل از قلب ما نزديكتر از قلب ما به ما همان علم خداي سبحان است ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾.
اگر اين قدرت هست، خب آنچه را كه ما در دل داريم او زايل ميكند نميگذارد ما بفهميم وقتي نگذاشت ما بفهميم ديگر شرمنده نخواهيم شد لذا تبهكاراني كه توبه كردند وارد بهشت شدند دائماً در سرور و لذتاند و اصلاً يادشان نيست كه معصيت كردهاند.
پرسش: حاج آقا ببخشيد سابقهٴ اينها نزد بهشتيان ديگر چطور است؟
پاسخ: هيچ چيز، وقتي خداي سبحان نميگذارد كه خود اين شخص بفهمد به طريق اُوليٰ نميگذارد ديگران بفهمند در روايات معاد هست كه در صحنه قيامت هنوز قبل از اينكه به بهشت بروند شخصي را در ساهرهٴ قيامت در ميدان صحنهٴ حساب حاضر ميكنند براي حساب ﴿فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ﴾[7] تمام اعمال او را به او نشان ميدهند بدون اينكه اين كسي كه در كنار اوست ببيند يا بشنود اين حرفها و گفتهها و سؤال و جوابهايي كه ميشود فقط بين آن حسيب است و محاسب الهي است با خود شخص كسي كه در كنار اوست اصلاً نه ميبيند و نه ميشنود.
پرسش:...
پاسخ: بسيار خب، يك وقت است كه ذات اقدس الهي ميخواهد اينهايي كه هتّاكاند هتك حيثيت كند ميفرمايد: ﴿لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ﴾[8] فرمود آبروي اينها را ما در دنيا و آخرت ميبريم اين را تهديد كرده فرمود آنهايي كه آبروي دين را بردند ما هم در دنيا آنها را مسلوبالحيثيه ميكنيم هم در آخرت ﴿لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا﴾ يك ﴿وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ﴾ دو، اما اگر نه، كسي نسبت به دين هتّاكي نكرده، نسبت به مؤمنين هتّاكي نكرده گناهي كرده و سعي هم ميكرد كه آن گناه را مخفيانه انجام بدهد ذات اقدس الهي درست است كه ممكن است تعذيبش بكند، اما آبروي او را نميبرد و اگر مشمول عنايت الهي شد خب عفو ميكند.
پرسش: در قيامت هم چنين اتفاقي ميافتد؟
پاسخ: ممكن است، ممكن است چون اصلِ اين الزام به دست ذات اقدس الهي است اين طور نيست كه عمل خود به خود چه خدا بخواهد چه خدا نخواهد لازمهٴ ذات كسي باشد فرمود: ﴿وَكُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ﴾ حالا اگر كسي را خداي سبحان خواست آبرويش را حفظ بكند براي اينكه او درست است معصيت ميكرد اما هرگز آبروي كسي را نبرد، آبروي دين را، احكام الهي را هتك نكرد سعي كرد در خفا معصيت كند، خب خداي سبحان تهديد نكرده نفرمود ما آبرويش را در دنيا و آخرت ميبريم اما آنهايي كه نه، در صدد هتّاكي دين و آبروي مؤمنين و امثال ذلك بودند نسبت به آنها فرمود: ﴿لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ﴾[9] نعم، آن كسي كه وارد جهنم شد او مسلوبالحيثيه است ديگر ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ مَن تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ﴾[10] اين يك اصل كلي است كه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آمده هر كس كه جهنمي است خب معلوم شد رسواست ديگر اما حالا در برزخ يا در ساهرهٴ قيامت، در صحنه حساب، در صحنهٴ تطاير كتب، در صحنه عرض بر كتاب و سنّت، در صحنهٴ عبور بر صراط بخواهد آبروي كسي را ببرد اگر اين شخص هتّاك بود آنجا ﴿لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ﴾ اگر نبود در همان روايتي كه نقل شده است خداي سبحان آبروي او را حفظ ميكند.
پرسش: ملازمت با ذات واقعي علت به معلوم نيست؟
پاسخ: بله، اما اينچنين نيست كه اينها واجب ازلي باشد واجب بالذات باشند اين عليت را ذات اقدس الهي قرار داده اگر چيزي لازم ملزومي بود به تبع آن ملزوم تحت ارادهٴ خداي سبحان است درست است كه اينها لازماند اما هر لازمي به تبع ملزوم تحت ارادهٴ ذات اقدس الهي است.
پرسش: ارادهٴ الهي به چيزهايي كه وجود ندارند تعلّق نميگيرد؟
پاسخ: خب آنها را ايجاد ميكند ديگر، وقتي كه چيزي وجود ندارد اراده ميكند او را ايجاد ميكند اگر وجود دارد مستورش ميكند اين طور نيست كه چيزي قاهر بر ذات اقدس الهي باشد ﴿هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ﴾[11]، اگر ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[12] بر اساس اين موجبهٴ كليه طبق اين آيه جميع اشيا مخلوق خداي سبحاناند و اگر مخلوقاند هرگز قاهرِ بر خالق نخواهند بود تحت قهر و قدرت الهياند حالا يا معالواسطه يا بلاواسطه.
به هر تقدير ﴿وَكُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَاباً يَلْقَاهُ مَنشُوراً﴾ كتاب هم در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد گاهي نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «حديد» آمده است ﴿مَا أَصَابَ مِن مُصِيَبةٍ فِي الْأَرْضِ وَلاَ فِي أَنفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِن قَبْلِ أَن نَبْرَأَهَا﴾[13] لوح محفوظ هم كتاب است، بالاترش هم كتاب است، پايينترش هم كتاب است، آن قلم اعليٰ هم مينويسد، فرشتهها هم مينويسند حالا گاهي وجود لفظي است گاهي وجود كتبي است گاهي آثار ديگري است كه اينها كتاباند، كلماتاند همان طوري كه وجود مبارك عيساي مسيح «كلمة الله» است، وجود مبارك يحيي «كلمة الله» است به وجود مبارك مريم(سلام الله عليها) فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ﴾[14] همان طوري كه اعيان خارجي كلامات اللهاند، اعيان خارجي هم كتاباللهاند ممكن است كه كلمات الهي، ممكن است كتابها و مكتوبات الهي به صورت وجود لفظي نباشد به صورت وجود عيني باشد چه اينكه در لوح محفوظ اينچنين است ﴿إِلَّا فِي كِتَابٍ مِن قَبْلِ أَن نَبْرَأَهَا﴾[15] اينچنين است اگر انسان كاملي مثل وجود مبارك عيسي يا يحيي(سلام الله عليهما) اينها كلمهٴ الهياند كلماتاللهاند اگر يك سلسله حقايق عيني را كسي بگويد اينها مكتوب الهياند، قلم الهي اينها را نوشته است اين هم درست است به همان تقريبي كه اعيان خارجي كلمات الهياند.
ما نبايد توقع داشتيم باشيم كتابي كه در صحنه قيامت گفتند نظير همين دفترچههاست از همين قبيل بود «يمكن» از قبيلهاي ديگر بود «يمكن» براي اينكه كتاب در قرآن كريم اقسامي دارد چه اينكه كلمه و كلام در قرآن كريم اقسامي دارد، پس ﴿وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَاباً يَلْقَاهُ مَنشُوراً﴾ اگر كتاب، لفظي بود «قرائة كلّ كتاب بحسبه» آن با خواندن لفظ است، اگر آن كتاب عيني بود قرائت آن كتاب عيني بحسبه مثل تكلّم اگر كلام همين حروف و الفاظ بود، اگر كلام و كلمه اين حروف و الفاظ بود تكلّم به اين كلمه مناسب با همان است يك وقت انسان تكلّم ميكند به كلمهٴ «لا اله الا الله» اين خب معلوم است لفظي است اما اگر وجود مبارك عيسي كلمه بود، وجود مبارك يحيي كلمه بود تكلّم به اين كلمه مناسب با همين كلمه است اين وجود خارجي كه خواندني نيست، گفتني نيست نه گفتني است نه خواندني اگر چيزي عين خارجي بود خواندن او مناسب با اوست، گفتن او هم مناسب با اوست، اگر چيزي وجود لفظي بود خواندن او مناسب با اوست، گفتن او هم مناسب با اوست «فههنا امورٌ اربعه» ما يك كلمه داريم لفظي، يك كلمه داريم عيني، يك كتاب داريم لفظي، يك كتاب داريم عيني تلفّظ كلمهٴ لفظي مناسب اوست، تلفّظ كلمهٴ عيني مناسب خود اوست، تلفّظ كتاب لفظي مناسب اوست، تلفّظ كتاب عيني هم مناسب اوست پس ﴿اقْرَأْ كِتَابَكَ﴾ برابر آن كتاب است اگر آن كتاب لفظي بود قرائت او هم تلفّظ است، اگر آن كتاب عيني بود قرائت او هم شهود عيني است كه گفت ﴿فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾[16] ﴿اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَي بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً﴾.
﴿مَنِ اهْتَدَي فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ﴾ در بسياري از موارد اين هست كه ﴿وَمَن ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْهَا﴾ اصل كلي را در همان چند آيه قبل همين سورهٴ «اسراء» بيان فرمود كه ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾[17] كه «لام»، «لام» اختصاص بود براي اينكه برخيها وقتي ايمان آوردند يا چهارتا كار خير انجام دادند در صدد منّتگذارياند كه ﴿يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُل لاَ تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلاَمَكُم بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْإِيمَانِ﴾[18] اينها دلشان ميخواهد وقتي يك كار خيري كردند خداي سبحان از آنها تشكر كند، انبيا تشكر كنند خيال كردند اينها دارند منّتي بر اسلام و مسلمانها مينهند ميفرمايد اينچنين نيست شما مثل همان درختي هستيد كه به پاي خودتان آب ريختيد پس ﴿مَنِ اهْتَدَي فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا﴾ اين هم نشان ميدهد كه ما در درونِ ما چند حقيقت وجود دارد يا چند مرتبه يك حقيقت وجود دارد كه بعضي از آنها خودِ ابتدايي ماست، بعضي از آنها خودِ مياني ماست، بعضي از آنها خودِ نهايي ماست. ظلم و عدل، احسان و اهانت اينها تعدّد ميطلبد نمونه قبلش هم كه ﴿مَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَلكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾[19] گذشت كه بعضي الفاظاند كه مفاهيم آنها آبي از وحدت نيست گرچه مستلزم وحدت نيست مثل عالم و معلوم، عالم و معلوم، عاقل و معقول اين ممكن است كه اين دوتا مفهوم دوتا مصداق داشته باشد، ممكن است يك مصداق داشته باشد يك وقت است انسان علم دارد به شجر و حجر به ارض و سما، خب عالم انسان است معلوم شجر و حجر يك وقت انسان به خودش علم پيدا ميكند به نفس خود علم پيدا ميكند كه «من عرف نفسه»[20] كذا و كذا اينجا عالم خود نفس است، معلوم خود نفس است عنوان عالم و معلوم آبي از تعدّد يا وحدت نيستند ممكن است متعدّد باشند ممكن است واحد آنجا كه متعدّدند مفهوماً و مصداقاً متعدّدند، آنجا كه متّحدند مفهوماً متعدّددند و مصداقاً واحد.
اما بعضي از عناويناند كه الا و لابد بايد متعدّد باشند مثل ظالم و مظلوم، ظالم و مظلوم حتماً بايد متعدّد باشند زيرا در مفهوم اينها اموري تعبيه شده است كه با اتحاد سازگار نيست ظلم معنايش اين است كه اين اوّلي كه ظالم است يك مرز مشخص دارد يك حدّ مخصوص، آن دومي كه مظلوم است مرز مشخص دارد و حدّ معيّن اين اوّلي اگر از مرز خود تعدّي بكند به محدودهٴ دوّمي برسد ميشود ظلم حالا اگر ما يك شيء داشتيم به نام «الف» اين «الف» فرض ندارد به خودش ظلم بكند براي اينكه اين موجودي است حدّ مشخص دارد اين از حدّ خودش بيرون نميرود كه به حدّ خودش ظلم بكند كه پس هر جا كلمهٴ ظلم واقع شد تعدّد مطرح است مثل خالق و مخلوق، علت و معلول، محرّك و متحرّك و امثال ذلك شيء نميتواند خالق خودش باشد ميتواند عالمِ به خودش باشد، شيء نميتواند محرّك خودش باشد ميتواند عالم خودش باشد در اينجا ظالم و مظلوم هم همين طور است، نافع و منتفع همين طور است، ضارّ و متضرّر همين طور است اينكه در آيات فراواني دارد اينها به خودشان ستم كردهاند معلوم ميشود آن خودِ نهايي مظلوم است او به عنوان امانتالله در اختيار ماست اين خودِ مياني كه خودِ حيواني است اين به آن خودِ انساني كه امانت خداست ستم ميكند حدّي است براي خودِ حيواني ما بهرهبرداري، زندگي كردن، استفاده از لذايذ طبيعي و مانند آن اين محدودهٴ خودِ حيواني ماست نبايد از اين تعدّي بكنيم به آن خودِ انساني كه امانت خداست و حقيقت الهي است و خلافت الهي در آن محدوده است نه اين محدوده پايين به آن محدوده وارد بشويم اين بود كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» و سورهٴ مباركهٴ «حشر» اين دوتا آيه كاملاً قابل جمع است.
در سورهٴ مباركهٴ «نساء» فرمود وقتي سخن از جبهه و جنگ و مبارزه و جهاد في سبيل الله هست اينها فقط به فكر خودشاناند ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾[21] همه چيز را فراموش ميكنند فقط به فكر خودشاناند در سورهٴ مباركهٴ «حشر» فرمود اينها خودشان را فراموش كردند ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ٭ وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾[22] اينها خدا را فراموش كردند خدا هم اينها را از ياد خودشان برده اينها خودشان را فراموش كردند، خب اين خودي كه مَنسي است با آن خودي كه مذكور است كه يكي نيست اينها كه ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ فقط به فكر خودِ حيوانياند همين كه لذت ببرند و بياساياند آن خودي كه مَنسي است خود الهي است كه ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[23] است آنجاست ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[24] آنجاست، ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾[25] آنجاست اگر كرامت است، اگر خلافت است، اگر نفخ روح الهي است آنجاست اين مرحله بالا را فراموش ميكنند اين مرحله مياني را متذكّرند.
هدايت و ضلالت هم اينچنين است، عدل و ظلم هم اينچنين است فرمود شما اگر كارهايتان را تنظيم كرديد به آن جانتان آن حقيقتان كه او خليفةالله هست و او كرامت دارد و روح الهي است نسبت به او احسان كرديد قهراً بركات او هم دامنهاش وسيع است به خودِ حيواني شما هم ميرسد ﴿مَنِ اهْتَدَي فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ﴾ يك وقت انسان ميگويد كه همه الفاظ مجاز است خب آن يك راه ديگري دارد اما اگر ما داعي نداشتيم كه اين الفاظ را بر مجاز حمل بكنيم معناي حقيقي خاص خودشان را دارند ﴿مَنِ اهْتَدَي فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْهَا وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي﴾ اينها هر كدام يك اصل كلي است به منزلهٴ قانون اساسي يعني ﴿مَنِ اهْتَدَي فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ﴾ يك اصل است ﴿مَن ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْهَا﴾ اصل است، ﴿وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي﴾ اصل سوم است كه بحث مبسوط اين جمله در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت چون همين جمله آنجا هم گذشت.
اما جمله آخر ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ اين را مستحضريد كه در كتاب شريف فنّ اصول خيلي مطرح كردند در كنار دليل برائت عقلي كه قُبح عِقاب بلابيان است اين را هم مطرح كردند البته عقل ميگويد وقتي چيزي حَسن شد، چيزي خير شد، چيزي عدل شد انجام او مدح دارد، ثواب دارد و پاداش خوب دارد و مانند آن و اگر چيزي ظلم بود و قبيح بود و شرّ بود ارتكاب او مذمّت دارد، قدح دارد، استحقاق عذاب دارد و مانند آن.
مسئله اينكه آيا خير و شرّ ذاتي است يا نه؟ بايد كاملاً بحثش با افعال مشخص جدا بشود عدل هميشه خير است بالذات عدل نميشود يكجا خوب باشد يكجا بد، ظلم هميشه بد است نميشود گفت ظلم يكجا خوب است يكجا بد، اما اينها كه ميگويند خير و شرّ يا حُسن قبح به وجوه اعتبارات است درباره عدل و ظلم نميگويند درباره عناوين اشيا ميگويند كه آيا قتل ذاتاً بد است يا نه؟ آنها ميگويند به وجوه اعتبارات است خب حق هم با آنهاست اين قتل اگر مجاهد في سبيل الله كسي را در ميدان محاربه به قتل برساند خير است، كسي را قصاصاً قتل برسانند خير است، مظلومي را قتل برسانند شرّ است پس به وجوه اعتبارات قتل فرق ميكند و هكذا ضرب و هكذا امثال اينها اما «عدل حسنٌ بالذات في جميع الموارد» به نحو موجبهٴ كليه «ظلم قبيحٌ بالذات» به نحو موجبهٴ كليه افعال و اشيا عناوين خاص است كه حُسن و قبحشان به وجوه اعتبارات است.
حالا اگر چيزي مسلّم شد كه عدل است اتيان او مدح دارد، ثواب دارد و جاي پاداش است چيزي مسلّم شد كه ظلم است اتيان او قدح دارد، مذمّت دارد و استحقاق كيفر، اگر چيزي را عقل فهميد كه حَسَن است، خير است و عدل است انجام داد ذات اقدس الهي به او پاداش عطا ميكند چون خدايي را كه عقل فهميد آن خدا حكيم است، عادل است، آگاه است، مهربان است، هرگز اجر مُحسنان را ضايع نميكند و مانند آن و اگر چيزي ظلم بود يقيناً استحقاق اين دارد شخصي كه ظالم هست استحقاق كيفر را دارد اين يك و ممكن است اگر ذات اقدس او را كيفر كرد و تنبيه كرد كارِ بدي نكرد اين كار ممكن است دو، اما خدا ميكند يا نميكند آن ديگر دستِ عقل نيست چون او «سبقت رحمته غضبه»[26] ممكن است كريمانه رفتار بكند عفو بكند فرمود: ﴿مَا أَصَابَكُم مِن مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ﴾[27] اين را ما در كتاب ﴿مِن قَبْلِ أَن نَبْرَأَهَا﴾[28] نوشتيم و آنچه كه ﴿مَا أَصَابَكُم مِن مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾ اين دعاي معروف «يا من يقبل اليسير ويعفو عن الكثير»[29] از همين آيه گرفته شده عقل هرگز حكم الزامي ندارد كه ذات اقدس الهي الاولابد اين تبهكار را بايد تنبيه كند نه، ميگويد اين كار قبيح است يك، كسي كه اين قبيح را مرتكب شد استحقاق قدح و عذاب دارد دو، اگر ذات اقدس الهي او را تنبيه كرد و كيفر كرد بر خلاف عدل عمل نكرده است سه، اما حتماً بايد بكند عقل چنين حكمي ندارد، حتماً ميكند عقل چنين حكمي ندارد اگر خداي سبحان تهديد كرد فرمود من تبهكار را تنبيه ميكنم خلافِ وعيد عمل كرد عقل ميگويد كارِ بدي نيست خلاف وعيد مخالف با حكمت نيست اگر در بخش حَسنات وعده داد نه وعيد، وعده را بخواهد عمل بكند حتمي است و خلاف آن وعده مخالف حكمت است و نميكند البته «يمتنع عن الله» است نه «يمتنع علي الله».
مطلب ديگر اينكه عقل در مستقلات عقلي كه به عدل و ظلم و خير و شرّ و حُسن و قُبح و اينها برميگردد منتفي است.
پرسش: آيات جهنم و وعيدهاي الهي همهٴ اينها ...
پاسخ: آيات جهنم دو بخش است ديگر يك بخشاش مربوط به خبر است آنها «مما لا ريب فيه» است درباره قيامت آيات فراواني گذشت كه دارد اينها «مما لا ريب فيه» است اصل جهنم، اصل عذاب، اينكه كفار به جهنم ميروند، تبهكارها به جهنم ميروند اينها خبر است و واقع ميشود «مما لا ريب فيه» اما وضع زيد بخصوصه چه ميشود؟ اين «لست أدري» ما چه ميدانيم اين زيدي كه معصيت كرد الا و لابد خدا او را جهنم ميبرد يا نه ممكن است فرزند صالحي خدا به او عطا كند جبران بكند مشمول رحمت قرار بگيرد ما نسبت به زيد بيش از وعيد نداريم اما نسبت به اصل عذاب، نسبت به اينكه كفار ميروند، ظالمين ميروند، فاسقين ميروند، منافقين ميروند آنها سخن از تهديد نيست سخن از خبر است خب خبر است اين خبرها يقيناً صدق است و واقع ميشود لذا تعبير فرمود «مما لا ريب فيه» است.
خب، پس اين دوتا بحث است كه از هم جداست. در جريان استحقاق البته هست اما خداي سبحان عذاب ميكند يا نه؟ اين را ما جزم نداريم كه زيد را الا و لابد به جهنم ميبرد ولي ظاهرش اين است كه به جهنم ميبرد.
پرسش: آنجا كه وعده به معناي وعيد آمده كه ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ﴾[30]
پاسخ: آنجا ديگر وعده به معني خودش است آنجا كه دارد مخلف وعد نيست، مخلف وعده رسلا نيست ﴿لاَ يُخْلِفُ اللَّهُ الْمِيعَادَ﴾[31] آنجا وعد به معني وعد است نه وعد به معني ميعاد آنجايي كه وعد به معناي ميعاد است آنجا در اين آيات نيست كه ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ﴾ آنجاها را ذات اقدس الهي بر اساس ﴿وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾[32] احتمال اين هست لذا انسان بين خوف و رجا بايد به سر ببرد نااميد نبايد باشد تا آخرين لحظه آن است.
در سورهٴ مباركهٴ «نساء» اصلي بود گذشت در سورهٴ مباركهٴ «زمر» هم يك اصل ديگري ميآيد در سورهٴ مباركهٴ «زمر» آن است كه ﴿قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَي أَنفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُوا مِن رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً﴾[33] به عنوان موجبهٴ كليه بيان كرده اما اين موجبهٴ كليه را با توبه بيان كرده به دليل اينكه در آيه بعد دارد ﴿وَأَنِيبُوا إِلَي رَبِّكُمْ وَأَسْلِمُوا﴾[34] جميع گناهان عالم با توبه بخشيده ميشود از نظر كلامي، از نظر فقهي حكم خاصّ خودش را دارد كه توبهٴ مرتدّ فطري حُكم خاصّ خودش را دارد. تمام مشركان عالم اگر توبه بكنند توبه آنها قبول ميشود در صدر اسلام مشركين توبه كردند و مسلمان شدند ديگر بسياري از اين صحابه سابقهٴ شرك داشتند ديگر.
توبه يك اصل كلي است كه اگر كسي توبه بكند يقيناً بخشوده ميشود اين موجبهٴ كليه است. در سورهٴ مباركهٴ «نساء» موجبهٴ جزيئه بيان فرمود يك قضيه مُحملهاي است كه در حكم قضيه موجبهٴ جزئيه است فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ﴾[35] خدا شرك را نميآمرزد ﴿وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ﴾ اينكه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ﴾ يعني بيتوبه، با توبه كه شرك هم ميآمرزد كه به دليل همان سورهٴ مباركهٴ «زمر» اين همه مشركين صدر اسلام بودند كه توبه كردند تا مسلمان شدند ديگر اليوم هم اگر اين ماركسيستها، كمونيستها اينها توبه بكنند و اسلام بياورند مقبول است ديگر اينكه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ﴾ يعني بيتوبه، بعد اينكه فرمود: ﴿وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ﴾[36] يعني مادون شرك ﴿لِمَن يَشَاءُ﴾ يعني بيتوبه وگرنه با توبه كه ﴿لِمَن يَشَاءُ﴾ ندارد كه «لكلّ أحد» است منتها اين به نحو قضيه مُهمله است، به نحو قضيه موجبه جزئيه است ﴿لِمَن يَشَاءُ﴾ است «من يشاء» چه كسي است؟ هيج كس اطمينان ندارد كه مورد مغفرت الهي است انسان چه ميداند كه بعدها چه خواهد شد يك فرزند صالحي پيدا ميكند، دعاي خير ميكند يا كار خير انجام ميدهد لذا همه ما بين خوف و رجا بايد به سر ببريم. آنجا كه بيتوبه است به نحو قضيه جزئيه بيان كرده ﴿لِمَن يَشَاءُ﴾ ما هم ميدانيم كه مشيئت او حكيمانه است.
به هر تقدير اين آيه كه دارد ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ محور بحثهاي اصولي خيلي از بزرگان هست كه اين همان برائت عقلي را تأييد ميكند. يك بيان لطيفي سيدناالاستاد دارد ميفرمايد آن برائت عقلي سرِ جايش محفوظ، آن بحثهاي اصولي سرِ جايش محفوظ اين آيه مباركه اين جمله يك پيام خاصّي دارد يك وقت است ميگوييم ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ اين لسان، لسان همان قبح عقاب بلابيان است اما به صورت فعل مضارع نفرمود، به صورت فعل ماضي فرمود يك، با «كان» منفي دو، ﴿مَا كُنَّا﴾ ﴿مَا كُنَّا﴾ يعني ما اين طور نبوديم تا حال اين سنّت ماست.
پس معلوم ميشود از گذشته خبر ميدهد مربوط به قيامت نيست ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ﴾ ما هرگز اينچنين نبوديم كه ملتي را عذاب بكنيم مگر اينكه رسول بفرستيم. اين تعبير ﴿مَا كُنَّا﴾ هر جا قرآن كريم به اين لفظ يا شبيه اين لفظ بيان شده ناظر به عذاب دنياست يك، عذاب عمومي و استئصال است دو و از گذشته خبر خبر ميدهد سه و سنّت الهي را بازگو ميكند چهار حالا اين را ملاحظه بفرماييد كه اين عين همان است كه آقايان اصوليين ميگويند يا آنچه كه سيدناالاستاد ميفرمايند، ميفرمايد اين غير از آن است كه اصوليين ميگويند آنكه اصوليين ميگويند سرِ جايش درست است با «قبح عِقاب بلابيان» هماهنگ است كه آن «قبح عِقاب بلابيان» اعم از عذاب دنيا و عذاب آخرت است و اين يكي مربوط به عذاب دنيا و عذاب استئصال است حالا توضيحش براي فردا.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ زلزله، آيات 7 ـ 8.
[2] . سورهٴ بقره، آيهٴ 160.
[3] . سورهٴ مريم، آيهٴ 64.
[4] . سورهٴ انفال، آيهٴ 29.
[5] . سورهٴ انفال، آيهٴ 24.
[6] . سورهٴ انفال، آيهٴ 24.
[7] . سورهٴ صافات، آيهٴ 127.
[8] . سورهٴ مائده، آيهٴ 33.
[9] . سورهٴ مائده، آيهٴ 33.
[10] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 192.
[11] . سورهٴ انعام، آيهٴ 18.
[12] . سورهٴ زمر، آيهٴ 62.
[13] . سورهٴ حديد، آيهٴ 22.
[14] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 45.
[15] . سورهٴ حديد، آيهٴ 22.
[16] . سورهٴ ق، آيهٴ 22.
[17] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 7.
[18] . سورهٴ حجرات، آيهٴ 17.
[19] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 117.
[20] . بحارالأنوار، ج2، ص32.
[21] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 154.
[22] . سورهٴ حشر، آيات 18 ـ 19.
[23] . سورهٴ حجر، آيهٴ 29.
[24] . سورهٴ بقره، آيهٴ 30.
[25] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 70.
[26] . مفاتيحالجنان، دعاي جوشن كبير.
[27] . سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 30.
[28] . سورهٴ حديد، آيهٴ 22.
[29] . مفاتيحالجنان، دعاي سحر.
[30] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 9.
[31] . سورهٴ زمر، آيهٴ 20.
[32] . سورهٴ مائده، آيهٴ 15.
[33] . سورهٴ زمر، آيهٴ 53.
[34] . سورهٴ زمر، آيهٴ 54.
[35] . سورهٴ نساء، آيهٴ 48.
[36] . سورهٴ نساء، آيهٴ 48.