اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَيَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ وَكَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً ﴿11﴾ وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً لِّتَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّكُمْ وَلِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ وَكُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِيلاً ﴿12﴾
انسان بر اساس همان ارتباطش با عالم طبيعت عجول خلق شده است كه در سورهٴ «انبياء» فرمود: ﴿خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ﴾[1]. عجله، سرعت، تأنّي، بُطيء همه اينها اوصاف روح است براي اينكه روح انسان يا بيموقع تصميم ميگيرد يا به موقع تصميم ميگيرد بدن هم حركتي دارد اين حركت آيا منظم است يا منظم نيست، برابر با قاعده است يا برابر قاعده نيست اين را بايد در سنجش با روح و تصميم روح ارزيابي كرد وگرنه بدن حركتش نه مذموم است و نه ممدوح.
عجله صفت روح است و چه اينكه تأنّي هم صفت روح است لكن اين اوصاف ذَم و قَدحي كه بيش از پنجاه بار در قرآن كريم متوجّه شد براي روح انسان است البته منتها روحِ طبيعتگرا، روحي كه آن فطرت خود را فداي اين طبيعت ميكند چنين روحي اين اوصاف مذمومهٴ جزوع، هلوع، منوع، عجول، قتور اينها كه در قرآن كريم آمده است دارد، پس همه اين اوصاف به روح برميگردد يك، منتها روح اگر بر اساس ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[2] آن فطرت را تدسيه كرد، دسيسه كرد، مدفون كرد و اين طبيعت را شكوفا كرد تمام تلاش و كوشش روح اين است كه اين طبيعت را راضي كند قهراً عجول ميشود، جزوع و هلوع و منوع و قتور و امثال ذلك خواهد بود و اگر طبيعت را فداي آن فطرت كرد قهراً قانع خواهد بود، مطمئن خواهد بود و مانند آن.
يك بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه است فرمود شما اين سخاوت را داشته باشيد، اين جود را داشته باشيد كه «جُودُوا بِها عَلَي أَنْفُسِكُمْ»[3] يعني از بدنتان بگيريد سخاوتمندانه به جانتان ببخشيد درباره نمازشب، درباره فضايل ديگر فرمود از خوردنتان كم بكنيد، از خوابيدنتان كم بكنيد، از رفاه و آسايش بدنيتان كم بكنيد سَخي باشيد از اين بگيريد به جانتان بدهيد اينكه فرمود: «جُودُوا بِها عَلَي أَنْفُسِكُمْ» سخاوتمندانه بخشش داشته باشيد از بدن بگيريد به جانتان بدهيد يعني سعي كنيد جانتان فراطبيعت و به سوي فطرت حركت كند قهراً ميشود ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾[4] ديگر عجول نخواهد بود، ولي اگر تبذير كرديد، اسراف كرديد از فطرت گرفتيد به طبيعت داديد يعني تمام هوش و عقل و علمي كه فراهم كرديد آنها را در خدمت طبيعت گرفتيد چطور از علمتان استفاده كنيد كه بيشتر بخوريد، بيشتر بياشاميد، بيشتر استراحت كنيد، بيشتر مرفّه باشيد اين تبذير است يعني فطرت را فداي طبيعت كردن است.
فتحصّل كه تمام اين اوصاف براي روح است بدن موصوف به عجول بودن و مانند آن ندارد منتها روح اگر ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾[5] شد ميشود ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾ اگر ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ شد ميشود عجول و جزوع و منوع و قتور و امثال ذلك. غالب انسانها در اين جهاد بين فطرت و طبيعت گرفتار طبيعتاند غالب انسان آن فطرت را، آن هوش و عقل را در خدمت همين لذايذ بدني قرار ميدهند اين است كه شتابزده كار ميكنند.
مطلب ديگر اينكه ذات اقدس الهي فرمود تمام موجودات عائله من هستند، روزي فراهم كردم فرمودند اينچنين نيست كه روزي در سفره بدون تلاش پهن شده باشد به سراغ هر كس بيايد بلكه انسان مادامي كه در عالم طبيعت است موظّف به كسب و كار است فرمود: ﴿فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها وَكُلُوا مِن رِزْقِهِ﴾[6] در مَنكب روي دوش اين زمين سوار بشويد و از آن روزي بگيريد در بحثهاي قبلي هم نمونهاي از اين صحنه گذشت كه حتي براي انبيا و اوليا(عليهم السلام) كه با خوارق عادت روزي مشخص ميشود براي همين مريم كه ﴿كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً﴾[7] براي همين مريم(سلام الله عليها) كه روزيهاي فراواني در مدت عمر از راه غيب فراهم شده بود اما وقتي كه جريان مادري حضرت عيسي فرارسيد و او مادر شد و بچه را به دامن آورد همين ﴿فَأَجَاءَهَا الْمخَاضُ إِلَي جِذْعِ النَّخْلَةِ﴾[8] همان خدايي كه از راه غيب او را مادر كرد و از راه غيب فرزند را به دامن آورد و از راه غيب اين جذع خشك درخت خرما را بارور كرد و شاخههايش را پربار كرد همان خدا اين شاخه را خم نكرد فرمود مريم تا اينجا كار ماست از اين به بعد تو هم بايد دستي تكان بدهي ﴿وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيّاً﴾[9] تا بشر بفهمد خودش هم بايد احتزاز بدهد، جنبش دربياورد، حركت بدهد، دست و بالش را حركت بدهد تو هم دستي دراز بكن اين شاخه را تكان بده ميوه بچين اينچنين نيست كه همه كارها از راه غيب انجام بگيرد آنكه همه كارها از راه غيب انجام ميگيرد در بهشت است فقط كه حتي نيازي به ﴿هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ﴾[10] ندارد اما در دنيا ولو انسان در حدّ كرامت باشد به وجود مبارك موساي كليم فرمود درست است ما به آبهاي رفته ميگوييم زود برو و آبهاي نيامده را ميگوييم نيا بين اين دو بخش آب يك جاده خاكي در دريا ايجاد ميكنيم اما تو هم عصا بزن ﴿اضْرِب بِعّصَاكَ الْبَحْرَ﴾[11] اين طور نيست كه همه كارها فقط از راه غيب باشد انسان مصرفكننده باشد.
بنابراين فرمود: ﴿فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها﴾[12] آنگاه اگر روزي انسان در دربار اموي طبق همان قصهاي كه از احنفبنقيس بارها به عرضتان رسيد آنجا ذخيره شد انسان بايد قيام بكند حقّ خودش را بگيرد اگر همه افراد عائله خداي سبحاناند چه اينكه هستند معنايش اين نيست كه هيچكسي كار و تلاش و كوشش نكند و روزي او از راه غيب نظير حضرت مريم ﴿كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً﴾[13] بشود اينچنين نيست.
اما در جريان رسمالخط قرآن وجود مبارك حضرت امير آن قواعد ادبي را تنظيم كرده است وقتي كه آمدند ديدند كه يك عده اين طور ميكنند كه اين «طعام اثيم» است «لا يأكله الا الخاطون» «خاطون» يعني از خُطوه است و گامزنندهها بعد آمد خدمت حضرت امير عرض كرد كه اين آيه را اين طور ميخواند اينكه غلط است مگر هر كسي اهل خُطوه و گام بود اين گرفتار جهنم ميشود اين بايد غذاي جهنمش آن باشد حضرت فرمود اين ﴿خَاطِئُونَ﴾ است نه «خاطون» بايد شما صرف و نحو و ادبيات و امثال ذلك را با اين روال تنظيم بكنيد و رسمالخط هم اين طور باشد.
اما حالا بحث در اين است كه همين ﴿خَاطِئُونَ﴾ را همين رسمالخط را، همين كلمات و حروف را، همين اعراب و بِنا را ما بايد حتماً به رسم عربها يا خطوط ديگر كه براي ما آشنا نيست و خواندنش براي تودهٴ مردم دشوار است بنويسيم يا شفاف و روشن بنويسيم؟ الآن شما ميبينيد تاكنون در سورهٴ مباركهٴ «بقره» هر جا نام مبارك ابراهيم هست «ابراهِم» نوشته ميشود «ياء» نوشته نميشود يك «ياء» كوچكي بالايش مينويسند «ابراهِم»، «ابراهِم» يعني در تمام سورهٴ مباركهٴ «بقره» هر جا نام مبارك حضرت ابراهيم هست همه اين قرآنها ملاحظه بفرماييد «ابراهِم» نوشته شده يا يك «ياء» كوچكي بالاي آن بين «هاء» و «ميم» نوشته ميشود كه بدانيد كه بايد ابراهيم خواند، اما بعد ديدند اين كار دشوار است در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» يا جاي ديگر «ابراهيم» نوشته شده اين را بايد فقيه متعرّض بشود يك بحث عميق فقهي است كه «هل تجوز كتابة القرآن الكريم بخط نستعليق، بخط نسخ» به خطوط ديگر يا نه؟ حروف همان حروف، كلمات همان كلمات، اعراب همان اعراب، بِنا همان بِنا منتها روشن و شفاف كه همه بتوانند بخوانند و غلط نخوانند اين مهم است نه اينكه ما در سورهٴ مباركهٴ «بقره» وقتي «ابراهيم» مينويسيم «ابراهِم» بنويسيم يك «ياء» كوچك بالايش بنويسيم كه خواندنش براي خيليها دشوار باشد بعد جاهاي ديگر رسيديم ببينيم كه اين دشوار است ابراهيمش كنيم اين طور نيست.
اما اينكه اين سؤالها را حيف است كه اينجا بكنيد كه چرا ﴿دُعَاءَهُ﴾ منصوب است خب اين منصوب مفعولمطلق نوعي است كسي كه در اين سطح است آمدنش در اين بحثها مناسب نيست.
خب، ﴿وَيَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ﴾ چون مفعول مطلق نوعي است. متأسفانه برخيها از آن طرف رفتند گفتند كه اين ﴿يَدْعُ﴾ كه اينجا «واو» آن در رسمالخط افتاد و ناقص است و نبايد ناقص باشد براي اينكه خب مجزوم كه نيست چرا اين «واو» افتاده؟ گفتند براي اينكه مثلاً به ما بفهماند همان طوري كه دعاي انسان عجول ناقص است اين ﴿يَدْعُ﴾ هم بايد اينجا ناقص باشد اين تناسب هست كار به اينجا ميرسد، خب اين براي تقريباً تازگي هم نيست اين تفسير، خب اين طور حرف زدن اين را تناسب زدند كه براي اينكه ثابت بشود كه دعاي عجول ناقص است اين «واو» ﴿يَدْعُ﴾ هم آنجا افتاده، حيف اين قرآن. خب، ﴿يَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ وَكَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً﴾ عجول بودنش هم ناظر به اين بخشهاست.
اما اينكه نزاهت قرآن منزّه از تفسير است اين در كتاب نزاهت قرآن مبسوطاً بحث شد يك و در اوايل سورهٴ مباركهٴ «حجر» هم كه ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾[14] چندين روز بحث مبسوط شد دو براي اينكه اگر كسي بخواهد به آن قسمت مراجعه ميكند.
جريان اقوم بودن هم براي كسي كه «خوفاً من النار» عبادت ميكند اين دين اقوم است، هم براي كسي كه «شوقاً الي الجنة» آن هم اقوم است هم براي كسي كه «شكراً لله» كه «تلك عبادة الأحرار»[15] آن هم اقوم است منتها «كلّ علي حدّه» هم در سورهٴ مباركهٴ «انفال» هم در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آمده است كه با تفاوتي ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾[16] يك، ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾[17] دو. مؤمنين داراي درجاتاند يا خودشان داراي درجاتاند قهراً معارف قرآن كريم هم داراي درجات خواهد بود حالا عمده اين است كه فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً لِّتَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّكُمْ وَلِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ وَكُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِيلاً﴾ فرمود شب را ما آيت قرار داديم، روز را آيت قرار داديم چون شب آيتِ خداست و روز آيتِ خداست اين اضافه ميشود اضافهٴ بيانيه ﴿فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ﴾ آيهاي كه ليل است تاريك است اين يك آيتالله تاريك است روز كه آيتالله است آيتالله روشن است معلوم ميشود تاريكي و روشني، سايه و روشن هر دو نشانهٴ خداي سبحان است ﴿فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ﴾ كه اين اضافه، اضافهٴ بيانيه است آيهاي كه ليل است به دليل اينكه قبل فرمود: ﴿جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ﴾.
﴿وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾ وجوهي را مرحوم امينالاسلام(رضوان الله عليه) ملاحظه فرموديد در مجمعالبيان ذكر كرد كه آنها تقريباً ناتمام است ﴿مَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ﴾ يعني ما آيهٴ ليل كه ظلمت است او را از بين برديم با ضوء نهار با ضوء نهار ما آيهٴ شب را از بين برديم كه آيهٴ شب، تاريكي است و ما اين تاريكي را به وسيلهٴ روز محو كردهايم در حالي كه اينچنين نيست ﴿فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ﴾ يعني «جعلنا آية النهار ممحوّةً» اين محوشده است اين تاريك است نه اينكه آيهٴ شب را با روشنايي روز از بين برده باشيم نه اصلاً اين شب را ما تاريك قرار داديم.
اين براي آن است كه اين نظم خاصّ شبانهروز براي آن است كه شما از فضل الهي برخوردار باشيد بعضي از فضلها مربوط به روز است، بعضي از فضلها مربوط به شب است، اگر مطالعه، تأمل ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِيلاً﴾[18] است اين فضل ليل است، اگر استراحت است فضل ليل است و اگر كوشش و تحصيل زاد و توشه است فضل نهار است.
در بعضي از آيات همين قسمت ليل و نهار را ذكر فرمود بعد بركات شب را جداگانه ذكر كرد كه آسايش شماست، بركات روز را جداگانه ذكر كرد كه تحصيل رزق است و امثال ذلك، اما جامع هر دو فضل الهي است آنكه شب مطالعه ميكند، اهل نمازشب است، اهل تهجّد و فكر و سجود و مناجات است اين هم يك فضل است آن كسي كه استراحت ميكند براي تأمين كار براي فردا آن هم فضل خداست ﴿لِّتَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّكُمْ وَلِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ﴾ اين يك شناسنامه طبيعي، يك تقويم طبيعي است معاملاتتان، تجاراتتان، ديونتان، حقوقتان به وسيله ماهها و سالها تنظيم ميشود، خب اگر شب و روزي در كار نبود الآن آنها كه در قطب زندگي ميكنند با مشكل جدّي روبهرو هستند كه مثلاً چه ساعتي وقت ملاقاتشان باشد چه روزي وقت ملاقاتشان باشد شش ماه روز است، شش ماه شب آنها با اين مشكل روبهرو هستند اما كساني كه شبشان مشخص روزشان مشخص برنامههاي منضبطي دارند فرمود: ﴿وَلِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ﴾ را يك و خودِ حساب را دو لذا حساب منصوب است.
پرسش: خداوند متعال شب را شب آفريده اين ظلمانيّت را جزء ذات او قرار داده ديگر محو معنا ندارد.
پاسخ: اين «كان» ناقصه است نه اينكه ما آيه شب را محو كرديم يعني شب را تاريك كرديم ﴿فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ﴾ يعني «جعلنا الليل مظلمة» اين است معنايش نه اين كه شب آيتي دارد ما آن آيت را تاريك كرديم نه خير ما شب را تاريك خلق كرديم ﴿فَمَحَوْنَا﴾ يعني «أظلمنا» ما او را مُظلم كرديم، ما او را تاريك كرديم، خب.
پرسش: فرمود آيت ليل را محو كرديم نه اينكه خود ليل را.
پاسخ: آخر چون قبلاً فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ﴾ «فالليل آية فالنهار آية» چون قبلاً اين را فرمود بعد اينكه فرمود: ﴿فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ﴾ اين اضافه ديگر ميشود بيانيه نه لاميه نه آيهاي كه «للّيل» است يا آيهاي كه «من الليل» است آيهاي كه ليل است به قرينه جمله قبل فرمود خود ليل آيه ماست، خود نهار آيه ماست چون ليل آيه ماست پس ليل آيتالله هست، نهار آيتالله هست.
پرسش: اينكه ميگويد آيت ليل را ما محو كرديم...
پاسخ: يعني «جعلناها ممحوةً» «جعلناه مظلمةً».
پرسش: اگر شب است ديگر محو معنا ندارد؟
پاسخ: نه، محو كرديم يعني «أظلمنا الليل» «خلقنا الليل مظلمة» نه اينكه ليل آيتي داشت ما تاريك كرديم براي اينكه در جمله قبل فرمود كه «الليل آيةٌ»، «النهار آيةٌ» ﴿وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ﴾ پس «فالليل آية» اگر گفته شد «آيةُ الليل» اضافه ميشود بيانيه يعني آيهاي كه ليل است بعد ميفرمايد ما اين آيه را تاريك كرديم يعني اين تاريكي آيه ماست آن آيه روشن ماست، اين آيه تاريك ماست.
﴿وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا﴾ آيهاي كه آن آيه ليل است ﴿وَجَعَلْنَا﴾ آيهاي كه آن آيه نهار است ﴿مُبْصِرَةً﴾ ﴿وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾ چرا؟ ﴿لِّتَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّكُمْ﴾ و براي اينكه كسب و كارتان مشخص بشود اين كسب و كارتان با نظم حاصل ميشود چه موقع استراحت كنيد، چه موقع كار كنيد و نظم عمومي هم با همين حل ميشود وگرنه اگر مرتب ليل باشد يا مرتب نهار باشد آن نظم دشوار است ﴿وَلِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ﴾ را يك، «ولتعلموا حساب» را دو و تمام اشيا در ساختار آفرينش ما جداست هيچ ابهامي در آن نيست همهاش مبيّن است، همهاش مفصّل است هيچ اجمالي در آن نيست و امثال ذلك اين يك ترجمه يا تفسير كوتاهي از اين آيه.
اين بحث قبلاً هم به عرضتان رسيد و به مناسبتهاي ديگر هم بايد تكرار بشود و آن اين است كه اگر ذات اقدس الهي جهان را آيهٴ خود قرار داد ملاحظه ميفرماييد كه آيت بودن چطور هست چطور اشيا آيه الهياند.
آيت يعني علامت اين علامت يا اعتباري و قراردادي است كه از حريم بحث بيرون است مثل اينكه هر كشوري آيتي دارد، علامتي دارد، پرچم خاصّ هر كشور علامت استقلال آن كشور است گاهي يك فلزّ خاصّي كه روي دوش شخصي قرار بگيرد اين آيت و علامت اين است كه اين شخص نظامي درجهاش افسري است، سرداري است، سرلشكري است و چيست اينها آيتها و علامتهاي اعتباري و قراردادي است كه در كشورها و ملتها فرق ميكند اينها از حريم بحث بيرون است.
قِسم دوم آيت تكويني است كه حقيقتاً در بين تمام مردم در هر زمان و هر زميني نشانه آن است جايي كه چمن هست اين نشان آب است، جايي كه دود هست نشان آتش است اين را كسي قرارداد نبست، اعتبار هم نكرد، زمان و زمين هم نسبت به او يكسان است، شرق و غرب هم ندارد بالأخره هر جا چمني هست، درختي هست علامت اين است كه آب بود و هر جا دودي هست علامت اين است كه آتش است اين را ميگويند تكويني اما چمن مادامي كه سبز است آيت آب است وقتي پژمرده شد به صورت خاك درآمد ديگر آب را نشان نميدهد دود هم مادامي كه دخان است به اصطلاح آيت آتش است وقتي تبديل شد به هواي شفافي ديگر آتش را نشان نميدهد آيت هست، تكويني هست، اما مقطعي.
جهان هر شيئي آيت حق است اما نه از سنخ اعتبار و قرارداد، نه از سنخ تكوين مقطعي آن طوري كه چمن آيت آب است، آن طوري كه دود آيت آتش است آن طور نيست آن طوري كه «البعرة تدلّ علي البعير»[19] آن طوري كه «أثر الأقدام يدلّ علي المسير» آن طور نيست دقيقتر از اوست براي اينكه او تكويني هست اما مقطعي است. در جهان هر چيزي آيت حق است، در همه شئون همين علف و همين چمن اين نشانه ذات اقدس الهي است كه از زمين اين خاك را احيا كرده است، آن جوانههاي خوابيده را بيدار كرده است، تغذيه كردند شده به صورت چمن، اگر پژمرده بشود باز آيت حق است، تبديل بشود به موجود ديگر باز آيت حق است تا هست آيت حق است اينچنين نيست كه موجودي در مقطعي خدا را نشان بدهد در مقطع ديگر خدا را نشان ندهد، اين بخش سوم، پس بخش اول آيت اعتباري است كه از حريم بحث بيرون است، دوم آيت تكويني است ولي مقطعي كه آن هم از حريم بحث بيرون است، بخش سوم اين است كه شيء آيت حق است به جميع شئون.
پرسش: ببخشيد يعني دلالت در هيچكدام از دلالات ثلاثه منطقي نيست اين آيت بحث؟
پاسخ: نه، اينها ديگر تكوين است لفظ نيست، قرارداد نيست يعني انسان چه لفظ داشته باشد چه لفظ نداشته باشد وقتي ممكن را ميبيند پي به واجب ميبرد ولو هيچ لفظي هم نداشته باشد بالأخره اين شيء هست و چون هست هستيِ او كه عين ذات او نيست اگر هستيِ او عين ذات او بود كه متحوّل نميشد پس يك هستآفريني و هستيبخشي دارد و آن خداست اين مرحله سوم. از اينجا به بعد بايد يك سير ديگر كرد اينكه فرمود: ﴿جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ﴾ اين آيت قراردادي نيست تكويني است و حقيقي است اين جعل هم ميشود جعل تكويني نه جعل اعتباري. آيا آيت بودن زمين براي خدا، آيت بودن آب براي خدا و مانند آن عَرَض مفارق اينهاست يا نه عَرَض لازم ثابت شد كه وصف لازم است براي اينكه آب، زمين، درخت، چمن در هر شرايطي آيت حقتعالي است پژمرده بشود آيت خداست، شاداب هم بشود آيت خداست پس وصف مفارق نيست، عَرَض مفارق نيست آيا عَرَض لازم است، آيا آيت بودن براي شجر و حجر كه اينها آيات الهياند كه فرمود: ﴿كَمْ مِنْ آيَةٍ يَمُرُّ عَلَيها﴾ وِزان زوجيت اربعه هست يعني همان طوري كه لازمِ ذات اربعه زوجيت است، لازم ذات ارض و سماء و شجر و حجر آيت باشد اگر اين باشد خب مستحضريد كه لازم در مرتبهٴ ملزوم نيست متأخر از مرتبه ملزوم است زوجيت جزء كيفيات مخصوص به كمّيات است يك و چون لازم ذات است در مرتبه ذات نيست دو آن ذات كمّ است اين وصف كيف، آن ملزوم است اين لازم پس زوجيت در حوزهٴ حقيقت اربعه نيست لازمهٴ ذات اربعه است آيا جهان يعني ارض و سماء كه آيت حقّاند نظير زوجيت اربعهاند كه آيت بودن لازمهٴ ذات حجر و شجر انسان و فرس و بقر و غنم است آن وقت اين لازم ميآيد كه اين ذات در مقام هويّت و حوزهٴ ذات خودش آيت حق نباشد و آيت بودن عَرَض لازم باشد همان طوري كه زوجيّت در حوزهٴ ذات اربعه نيست، آيت حق بودن هم در حوزهٴ ذات انسان و شجر و حجر نيست وصف لازم اوست اگر در حوزهٴ ذات شيئي ـ معاذ الله ـ آيت بودن نباشد اين ذات ميشود مستقل اين ذات ديگر با خدا رابطه ندارد اين است ميشود مقطع چهارم يا پنجم.
شب لازم ذات او اين است كه آيت حق باشد پس در مقام ذات خدا را نشان نميدهد وقتي در مقام ذات خدا را نشان نداد به او وابسته نيست و اين محال است يا نه، اين آيت بودن همان طوري كه وصف مفارق نيست، وصف لازم و عَرَض لازم هم نيست ميآيد درون ذات را ميگيرد، درون ذات را ميگيرد نظير ناطقيّت انسان است كه انسان حيوانيّتي دارد و يك ناطقيّت اين ناطقيّت در ذات راه دارد ولي درون ذات او چيز ديگري هم هست آيا شجر كه آيت خداست اين آيت بودن در درون ذات شجر هست؟ چيز ديگري هم هست پس شجر به تمام هويّته آيت حق نيست و در آن گوشهاي كه آيت حق نيست به خدا وابسته نيست ـ معاذ الله ـ يا نه، ميشود مرحله ششم اين آيت بودن نه تنها ميآيد درون ذات، بلكه هر چه غير خودش است بيرون ميريزد خودش ميشود تمام حقيقت اين شيء ميشود آيت حق «و هذا هو الحق» «فالشجر بتمام هويّته آية الله و الحجر بتمام هويّته آية الله» چيزي جز اينكه خدا را نشان بدهد نيست آن وقت چيزي به نام شجر و حجر نداريم اينها فقط آيات الهياند و مستحضريد كه تمام اين حرفها در فصل سوم، فصل سوم يعني فصل سوم. فصل اول كه مقام هويت مطلقه است در دسترس احدي نيست، فصل دوم كه صفات ذات است كه عين ذات است اكتناه او مقدور احدي نيست تمام اين بحثها در فصل سوم است يعني در مقام فيض حق، ظهور حق مثل اينكه ما آفتاب را كه ميبينيم ترديد نداريم كه آفتاب را ميبينيم ولي يك كارشناس به ما ميگويد اينكه شما ميبينيد نور آفتاب است مگر آفتاب قابل ديدن است آفتاب در حال كسوف اگر شما با چشم غيرمسلح ببينيد كور ميشويد قابل ديدن نيست با اينكه يك وصله بيش نيست در برابر قدرت ازلي ذات اقدس الهي.
بنابراين آيت بودن ميافتد تمام هويّت يك شيء را ميگيرد و چيزي در فرهنگ قرآن يافت نميشود كه آيت خدا نباشد به اين معناي پنجم يا ششم يعني آيت بودن تمام هويّت شيء را ميگيرد شيء از خودش چيزي را نشان نميدهد اگر اين شد آن حديث نوراني وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) معناي خاصّ خودش را پيدا ميكند اين حديث هم چند بار خوانده شد در همان مصاحبهاي كه به عنوان «باب ذكر مجلس الرضا» مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) نقل كردند در كتاب شريف توحيد اين مجلس بسيار پربركت است و چندين صفحه اين كتاب شريف توحيد مرحوم صدوق به همين «باب ذكر مجلس الرضا» اختصاص دارد از صفحهٴ كتاب شريف توحيد از صفحه 417 شروع ميشود تا بخش پاياني اين كتاب مبارك در صفحهٴ 434 و 435 اين كتاب شريف آمده است.
وقتي با عمران صابي حضرت بحث ميكند عمران به عرض حضرت رساند «ألا تخبروني يا سيّدي أهو في الخلق أم الخلق فيه» ما كه خدا را ميشناسيم بالأخره ما بايد با خدا رابطه داشته باشيم يا خدا در خلق است يا خلق در خدا نه خدا ميتواند در خلق باشد نه خلق ميتواند در خدا باشد پس شناخت خدا ممكن نيست. «أهو في الخلق أم الخلق فيه؟ قال الرضا(عليه السلام) جلّ يا عمران عن ذلك» اينها كه نقيض هم نيستند كه ارتفاعشان محال باشد كه نه او در خلق است نه خلق در او راه ثالثي هم داريم «ليس هو في الخلق و لا الخلق فيه» راه ثالثي هم داريم «تعالي عن ذلك» و آن راه ثالث اين است «وسأعلّمك ما تعرفه به» ما يك مثال روشني براي شما ذكر ميكنيم كه آيت هست، علامت هست، راه شناخت و معرفت هست، ولي نه معروف در «ما به يعرف» است نه «ما به يعرف» در معروف «و لا حول و لا قوّة الا بالله» آن «سأعلّمك» اين است «أخبرني عن المرآة» فرمود شما در برابر آينه كه قرار گرفتي خودت را ميبيني ديگر عرض كرد بله، خب فرمود كاملاً به وسيله آينه خودت را ميشناسي ديگر؟ عرض كرد بله، فرمود شما در آينه هستيد يا آينه در شماست؟ هيچكدام شما كه در آينه نيستيد آينه هم كه در شما نيست ولي آن صورت مرآتيه شما را نشان ميدهد به وسيله صورت مرآتيه خودتان را ميبينيد و ميشناسيد «أخبرني عن المرآة أنت فيها أم هي فيك فإن كان ليس واحدٌ منكما في صاحبه» اگر نه شما در آينه هستيد نه آينه در شماست «فبأيّ شيء استدللت بها علي نفسك» شما وقتي ميخواهيد خودتان را ببينيد در آينه ميبينيد ديگر شما الآن اين رانندهها با آينه تمام حركتهاي اتومبيلشان را تنظيم ميكنند ميبينند چه اتومبيلي آمده، چه اتومبيلي رفته، كدام دست راست آمده كدام دست چپ آمده در آينه هيچ نيست آينه يك جرم شفافي است پشتش هم جيوه است قابي دارد و قطري دارد و همين اينچنين نيست كه در اين صفحه چيزي باشد كه وقتي نورِ اين باصره خورده به اين صفحهٴ شفاف اين برميگردد هم او را ميبيند منتها خيال ميكند در زاويه عطف ديده اين كسي كه خودش را در آينه ميبيند اين نورش وقتي كه تابيده به صفحهٴ شفاف آينه اين نور برميگردد به خودش اين خودش را دارد ميبيند همينجا وگرنه در آينه چيزي نيست كه.
يك كودك وقتي سيب را در آينه ميبيند مكرّر حمله ميكند كه او را بگيرد ديگري به او ميگيرد آقا سيب در ظرف است عكسش افتاده اينجا، اينجا خبري نيست غالب ما كودكانيم كه خيال ميكنيم اينجا خبري است حضرت فرمود در آينه كه چيزي نيست اين برميگردد جاي ديگر را نشان ميدهد. بارها به عرضتان رسيد كه يك سطر «لا تنقض اليقين بالشك» به دست فحولي از علماي اصول رسيد تقريباً پنجاه، شصت جلد كتابِ عميقِ علمي با حذف مكرّرات تحويل ما دادند اين رواياتها سنداً از او قويتر است، محتواي او از او قويتر است نزد اهلش رفته آنها هم پنجاه، شصت جلد كتاب مطرح كردند از همين جملهها اين طور نيست كه بارِ علمي «لا تنقض اليقين بالشك» از اينها قويتر باشد كه منتها آنها مهجور است اينها مشهود فرمود در آينه چيزي نيست شما جاي ديگر را ميبيني خيال ميكني در آينه است. سراب دروغ ميگويد اين ميشود عجول فرق سراب و آينه اين است كه او دروغ ميگويد، اين راست ميگويد، اين جايي را نشان ميدهد كه هست، او چيزي را ادّعا ميكند كه نيست اين ميگويد من خودم هستم اينجا آب است آينه نميگويد اينجا ميوه است ميگويد ميوه روي ميز است و درست ميگويد سراب ميگويد من آب هستم و دروغ ميگويد. بين سراب و مرآت فرق است مرآت را وقتي شما به بازار ميروي آينه بخري همين كه شيشه است و قطر دارد و شفاف است و جيوهاش مشخص است و قطرش مشخص است آينهفروش به شما ميگويند آينه اين است.
وقتي به حوزه و دانشگاه ميآييد ميگويند آينه ميگويند اين وسيله است براي اينكه شما آن صورت را ببينيد اين آينه وسيله است براي اينكه آن صورت را ببينيد وقتي از علوم عقلي به جاي ديگر رفتيد ميگويد ما اصلاً كار به شيشه و جيوه و شفاف بودن و قطر و اينها نداريم ما كه ميگوييم مرآت آن صورت را ميگوييم مرآت نه اين شيشه را، ديگران اين شيشه را مرآت ميگويند چون اين شيشه وسيله است كه ما آن صورت را ببينيم ما كه ميگوييم مرآت اين مِفعَل آن خود اين صورت را ميگوييم مرآت براي اينكه اين وسيله است كه ما صاحبصورت را ببينيم كلّ جهان مثل آن صورت در آينهاند ما عادت نكرديم كه چنين صورتي را بدون جرم شفاف ببينيم اما محال نيست خداي سبحان چيزي را خلق بكند بيشيشه، بيجيوه همان صورت مرآتيه باشد و كلّ صحنه بيشيشه و بيجيوه آن صورت است اين حرفها كجا آن حرفها كجا خود اين در و ديورا عالم صورت مرآتيه است منتها ما عادت كرديم كه صورت مرآتيه را در آب يا در شيشه ببينيم و هيچ دليلي هم ندارد كه خداي سبحان نتواند چنين صورتي را بدون شيشه خلق كند كلّ اين جهان مرآت است يعني «ما به يري الله سبحانه و تعالي» آن جمله پاياني دعاي عرفه نفرين نيست «عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَراكَ عَلَيْها رَقيباً» كور باد بلكه كور است كسي كه تو را نميبيند براي اينكه سرتاسر عالم
با صد هزار جلوه برون آمدي كه من با صد هزار ديده تماشا كنم تو را[20]
تو را دارم ميبينم اسماي الهي را ميبينم اين جوشن كبير را من در عالم دارم ميبينم اگر قبض و بسط است، اگر ضرر و نفع است، اگر حيات و ممات است، اگر بگير و ببند است كار توست و اين جهان آيه است شب به تمام هويّته آيه است، روز به تمام هويّته آيه است نه اينكه آيت بودن براي ليل نظير زوجيت باشد براي اربعه وگرنه لازمش اين است كه در مقام ذات خدا را نشان ندهد.
بنابراين كلّ بحثها را ما بايد خطكشي بكنيم خطّ قرمزمان مشخص است.
پرسش:...
پاسخ: اشيا كلّ اينها يك فروغ رُخ ساقي است كه در جام افتاد به نام ﴿مَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ﴾[21] يك فيض منبسط است از كران تا بيكران آن وقت اين فيض منبسط بيكران كه گاهي از او به عنوان انسان كامل يا اهلبيت و مانند آن ياد ميشود اين وابستهٴ به خداست نه مقاطع گوناگون او. اينكه ازل و ابدش وابسته است. درباره ازليّت فيض خب اختلاف هست ولي درباره ابديّت فيض قولي است كه جملگي بر آناند فيض را يك عدّه منقطعالأول ميدانند اما درباره ابديّت كسي فيض را منقطعالآخر نميداند بهشت هست كه هست اين ميشود ابدي اين فيض ابدي كه ما وقتي مقاطع را مطرح كرديم كه اين گوشهاش دنياست، اين گوشهاش برزخ است، اين گوشهاش ساهرهٴ قيامت است، اين گوشهاش بهشت اين يك واحد بيش نيست ﴿وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ﴾ اين واحد «لا انقطاع له ولا حدّ له» به او وابسته است اين خودش ميداند چطوري به او بسته باشد ما ذرّهاي هستيم در اين گوشهها ما آثار او را در اين مراحل ميبينيم.
بنابراين اين بيان نوراني امام رضا كه فرمود شما در آينه نيستيد آينه هم در شما نيست اين ناظر به فصل سوم بحث است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 37.
[2] . سورهٴ شمس، آيهٴ 10.
[3] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 183.
[4] . سورهٴ فجر، آيهٴ 27.
[5] . سورهٴ شمس، آيهٴ 9.
[6] . سورهٴ ملك، آيهٴ 15.
[7] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 37.
[8] . سورهٴ مريم، آيهٴ 23.
[9] . سورهٴ مريم، آيهٴ 25.
[10] . سورهٴ مريم، آيهٴ 25.
[11] . سورهٴ شعراء، آيهٴ 63.
[12] . سورهٴ ملك، آيهٴ 15.
[13] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 37.
[14] . سورهٴ حجر، آيهٴ 9.
[15] . نهجالبلاغه، حكمت 237.
[16] . سورهٴ انفال، آيهٴ 4.
[17] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 163.
[18] . سورهٴ مزمل، آيهٴ 6.
[19] . بحارالأنوار، ج3، ص55.
[20] . ديوان اشعار فروغ بسطامي، غزل شماره 9.
[21] . سورهٴ قمر، آيهٴ 50.