اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً ﴿9﴾ وَأَنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً﴿10﴾
از قرآن كريم از آن جهت كه حبل متين است و طرف ديگرش به دست ذات اقدس الهي است و داراي معارف برتر است تعبير به ﴿ذلِكَ﴾ ميشود ﴿ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ﴾[1] از آن جهت كه مرحلهٴ نازلهاي دارد كه همين قرآن عربيِ مبين است و بشر در خدمت اوست تعبير به ﴿هذَا﴾ ميشود كه ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ﴾ پس از كتاب الهي گاهي به ﴿ذلِكَ﴾ اشاره ميشود، گاهي به ﴿هذَا﴾.
مطلب دوم اين است كه مبادا در تطبيق اشتباه بشود همان طوري كه در جريان غدير به وجود مبارك حضرت امير اشاره شد كه «هذا عليٌّ مولاه»[2] اينجا هم مبادا در تطبيق كسي اشتباه كند فرمود: ﴿هذَا الْقُرْآنُ﴾ ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾.
مطلب سوم آن است كه كتابي اقوم است كه خودش مستقيم باشد اولاً و مصون از اعوجاج باشد ثانياً و راهي براي نفوذ عِوَج و كجي در او نباشد ثالثاً. بعضي از كتابها و كلمات و مباني اصلاً مُعوج و كجراههاند يا نه به آساني ميشود آنها را به كجي سوق داد يا اگر به آساني نشود به دشواري ميشود آنها را كج كرد اين سه خطر براي مكتبهاي غيرالهي هست. در خود قرآن كريم هيچكدام از اين سه خطر نيست نه خود اين كتاب عِوج و كجي دارد، نه به آساني ميتوان او را منحرف كرد نه به دشواري ميتوان او را منحرف كرد. از اينكه تعبير به دينِ قيّم شده است، قِيَم شده است، ﴿فِيهَا كُتُبٌ قَيِّمَةٌ﴾[3] شده است نشانه آن است كه اين كتاب ذاتاً منزّه از عِوَج و كجي است يعني بطلان در آن نيست، حرف خيالبافي در آن نيست، حرفهاي گزاف در آن نيست، دروغ در آن نيست، حقّ محض است و به آساني هم نميشود او را منحرف كرد و كج كرد در او نفوذ كرد فرمود اين ﴿لَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾[4] اين دو. با دشواري هم نميشود با سعي و تلاش و كوشش دشمنها هم نميشود او را منحرف كرد سه كه از سومي به عنوان ﴿غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾[5] ياده شده است.
سه طايفه از آيات قرآن است كه ناظر به اين سه مطلب است. مطلب اول راجع به اينكه قرآن قيّم است، دين قِيَم داريم، ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ﴾[6] دين قيّم همان اصلش به قرآن كريم است ديگر اگر كتب قيّمه داريم، اگر دين قيّم داريم، اگر «ديناً قِيما» داريم ناظر به مطلب اول.
در سورهٴ مباركهٴ «كهف» فرمود خداي سبحان در او كجي را راه نداد اول سورهٴ «كهف» اين است كه ﴿لَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ آيه اول سورهٴ «كهف» اين است ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَي عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ براي او عِوج و كجي و كجراهه و انحراف قرار نداد نميشود او را كج كرد.
در طايفه سوم فرمود اصلاً نه تنها مستقيم است، نه تنها عوج ندارد اين كتاب ﴿غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾ است در سورهٴ مباركهٴ «زمر» آيه 28 اين است ﴿قُرْآناً عَرَبِيّاً غَيْرَ ذِي عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ﴾ ﴿غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾ يعني اصلاً قابل نيست كسي او را كج بكند يعني نميتوان در او نفوذ پيدا كرد مثل اينكه زمين سه قِسم است بعضي از زمينها آبادند، بعضي از زمينها مواتاند ولي ميشود آنها را آباد كرد، بعضي از زمينها «غير ذي زرع»اند نه «لم يزرع» اگر گفتند اين زمين «لم يزرع» است اين عدم ملكه است يعني ميشود او را كشت و زرع كرد ولي فعلاً كشت و زرع نميشود ميشود زمين «لم يزرع» يعني «من شأنه أن تزرع ولكنّها لم تزرع» اما اگر نه، فقط سنگلاخ است هيچ آبي ندارد و فقط سنگ است اين را نميگويند «لم يزرع» اين را ميگويند «غير ذي زرع» اينكه وجود مبارك ابراهيم خليل عرض كرد ﴿رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عندَ بَيتكَ المُحَرّم﴾[7] يعني اينجا كه بالفعل كشت نشده زمينش هم به هيچ وجه قابل احيا نيست چه چيزي را شما احيا كنيد اين سنگلاخ را چطور احيا كنيد وقتي آب ندارد، باران ندارد، چاه و چشمه و قنات كه ندارد يك منطقه خشكزاري است خشكي است و باران و برف و اينها هم كه بسيار كم است شما اين كوههايي كه در اطراف مكه بود يك مُشت سنگ بود چشمه نداشت، چاه نداشت، قنات نداشت، باران و بارش و برف و تگرگ نداشت از اين زمين به «غير ذي زرع» ياد ميكنند عرض كرد تو قدرت مطلق داري. قرآن ﴿غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾[8] است نه تنها ﴿لَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾[9] كه در آيه اول سورهٴ «كهف» است بلكه ﴿غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾ است كه در سورهٴ «زمر» است اصلاً نميشود اين را كج كرد براي اينكه ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾[10] چنين كتابي ميشود اقوم بالقول المطلق.
مطلب چهارم اين است كه اگر اين كتاب الهي را كه مشتركات فراواني با كتب انبياي ديگر دارد نسبت به مكتبهاي باطل بخواهيد بسنجيد اين اقوم بودنش افعل تعييني است نه تفضيلي نظير ﴿أَفَمَن يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ﴾[11] نظير ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾[12] و مانند آن كه اين افعل تعييني است نه تفضيلي، اگر قرآن را نسبت به كتابهاي آسماني ديگر بسنجيم مثل تورات و انجيل و كتابهاي آسماني ديگر اين افعل تفضيلي است و نه تعييني اين هم يك مطلب.
منتها تعييني است اين مقدار زايدش هم فريضه است نه نافله يعني تورات حق است، انجيل حق است اين أحقّ است لكن نميشود گفت كه خب آنها هم حق است ما به آنها عمل ميكنيم با آمدن اين أحقّ اين خلأ را بايد بالضروره پُر كرد يعني آن مابهالتفاوت ميشود فريضه نه نافله. اين افعل نسبت به آن مابهالتفاوت يك افعل تعييني است اينچنين نيست كه او بشود مستحب براي اينكه فرمود: ﴿فَإِن آمَنُوا﴾ درباره همين اهل كتاب ﴿بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا﴾[13] وگرنه ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾[14] «لقد كفر النصاري» «لقد كفر اليهود» اين «كفر»، «كفر» در قرآن درباره اينها كم نيست.
بنابراين اقوم نسبت به كتابهاي ديگر كه حقّاند افعل تفضيلي است لكن اين تفاوت فريضه است و نه نافله يعني بر آنها واجب تعييني است كه اين فريضه را تأمين كنند براي اينكه فرمود: ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا﴾ نه اينكه بگوييم آنها حق است اين هم حق است خب حالا اين را قدري بهتر. در شرايط كنوني الا و لابد بايد به اين شريعه و منهاج عمل بشود. خب، پس اين كتاب ميشود اقوم
مطلب ششم يا هفتم اين است كه اين اقوم در بحثهاي اجرايي، عملي، اخلاقي و مانند آن بر «خير الاُمور أوسطها»[15] تطبيق ميشود، در تحقيقات علمي بر «خير الاُمور أكثرها و أوفرها و أشدّها و أعلاها» تطبيق ميشود. بيانذلك اين است كه اگر كسي خواست بدود، راه برود، كار بكند يك امر اجرايي است ميگويند نه تند، نه كند «خير الاُمور أوسطها» ميخواهد ببخشد ميگويند «خير الاُمور أوسطها»، عبادت بكند ميگويند «خير الاُمور أوسطها»، مطالعه بكند «خير الاُمور أوسطها» به خودش فشار نياورد و مانند آن اما ميخواهد بفهمد اينجا «خير الاُمور أوسطها» نيست اينجا جاي «خير الاُمور أكثرها و أوفرها و أشدّها و أعلاها» ديگر مرزي ندارد هر چه بيشتر، بهتر. در فهميدن بين حدّ وسط نداريم در گوش دادن و خواندن و كتاب نگاه كردن و درس رفتن و بحث كردن و حرف زدن، بله آدم بايد مواظب باشد خسته نشود نه كند نه تند، اما در فهميدن كه حدّي ندارد كه آنجا جاي «خير الاُمور أكثرها اوفرها» اينكه فرمود: ﴿قُل رَبِّ زِدْنِي﴾[16]، ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾ تا زندهاي بگو ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾ با ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[17] هم كه محشور شدي باز هم بگو ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾ اينچنين نيست كه علم حد داشته باشد بگويي اين مقدار فهميدم بس است كه.
بنابراين در مسائل علمي، عقلي، فلسفي، كلامي آنجا جاي ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾ است نه «خير الامور أوسطها» در مسائل اجرايي، عملي، رفتاري، گفتاري، كرداري بله «خير الامور أوسطها» اين اقوم بودن در مسائل علمي و عقلي با «خير الامور أكثرها» است، در مسائل اجرايي، عملي و مانند آن با «خير الامور أوسطها» است حالا اگر كسي در راه افتاد يعني در هستهٴ مركزي عدل قرار گرفت از آن به بعد «وَاَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْكَ وَاَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَيْكَ» اين است ديگر اينكه در دعاي كميل است اين است اينجا كه ديگر نگفتند «خير الامور أوسطها» كه حالا اگر كسي در راه است، در كمالات الهي دارد حركت ميكند هر چه بيشتر، بهتر. اگر يك وقت انسان در هسته مركزي عدل بود كلّ اموالش هم ببخشد اسراف نيست يكي دو بار وجود مبارك يا كمتر و بيشتر وجود مبارك امام مجتبي(سلام الله عليه) اموالش را بخشيد اين است. آنجا كه ميگويند ﴿وَلاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَي عُنُقِكَ وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ﴾[18] براي تعليم ماست كه بين افراط و تفريط و مانند آن باشيم.
حالا اگر كسي در هستهٴ مركزي عدل بود عدل خوب است، اعدل از اين خوب است، اعدل از اعدل خوب است، اعدل از اعدل از اعدل خوب است و هكذا تا برسد به آن «وَاَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْكَ وَاَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَيْكَ».
پرسش:...
پاسخ: بله آن براي تعليم ماست ديگر وگرنه خود حضرت در آن مراحل عاليه اينچنين است در مسئله جهاد به ما گفتند كه در اوايل بيستتا سرباز در برابر دويست نفر بايد مقاومت كنند يعني با ده برابر بايد مقاومت كنند و حقّ فرار از ظَهر ندارند جزء معاصي كبيره است ﴿إِن يَكُن مِنكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِاْئَتَيْنِ﴾[19] اما ﴿الآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنكُمْ﴾[20] يك سرباز در برابر دو سرباز بايد قرار بگيرد و اگر در برابر دو سرباز فرار كرد گناه كبيره مرتكب شد فرار از ظَهر معصيت كبيره است، اما اگر سه نفر به او حمله كردند او از جبهه فرار كرد معصيت نكرده است، خب يك وقت يك نفر در برابر ده نفر بايد بايستد، يك وقت يك نفر در برابر دو نفر بايد بايستد اين مرزي دارد اما درباره وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اينچنين نيست فرمود اگر تمام عالم دشمن تو بودند باشند تو يك نفر بودي، بودي تو حق نداري صحنه را ترك بكني ﴿لاَ تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ﴾[21] اين از باب ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾، است از باب «خير الامور أوسطها» نيست.
فرمود درست است ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَي الْقِتَالِ﴾[22] حالا بر فرض آنها نيامدند تو حق نداري تقيّه كني بگويي من يك نفرم اين همه مشركين و صناديد عليه من يك نفر من چگونه قيام كنم ﴿لاَ تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ﴾ اين ميشود «خير الامور أكثرها و أوفرها» اگر كسي در هستهٴ مركزي عدل قرار بگيرد عدل است، اعدل از اوست، اعدل از اوست، اعدل از اوست و هكذا.
بنابراين عمده اين است كه انسان كجا قرار بگيرد و اقوم بودن را بشناسد آن وقت يك وقت است كه نظير وجود مبارك حضرت امير ميشود ميگويد من پيشاپيش زره بايد فقط سينهام پوشيده باشد براي اينكه من پشت نميكنم يك وقت است نه، براي ديگران ميگويند اين طور اگر نكني اين تفريط است، اين تحول است، اين خوب نيست زره هم بايد جلو داشته باشد هم پشت، اما اگر كسي به آن جايي رسيد كه مشمول دعاي كميل است اين معلوم ميشود در راه است خب در راه اگر راه به اندازه آسمان و زمين است انسان مزاحم كسي نيست مزاحم هم ندارد خب چرا بيشتر ندود؟ در ميدان مسابقه گفتند ﴿سَابِقُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ مِن رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ﴾ كه ﴿عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّماءِ وَالْأَرْضِ﴾[23] حالا اگر ميدان مسابقه به اندازه آسمان و زمين شد، خب جاي تصادف نيست، جاي جلوگيري نيست، جاي رهزني نيست نه آدم راه كسي را ميبندد نه كسي جلوي او را ببندد مسابقه در معارف الهي اين است عرضش، مساحتش اين است، خب اگر ميدان مسابقه به اندازه آسمان و زمين بود جا براي تصادف نيست، جا براي مزاحمت نيست چرا انسان بيشتر ندود؟ آنجا جاي «اَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَيْكَ» و «اَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْكَ»[24] و امثال ذلك است. بنابراين اقوم بودن «في كلّ شيء بحسبه» گاهي اقوم بودن با ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾[25]، ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾، هماهنگ است، گاهي اقوم بودن با «خير الامور أوسطها»[26] هماهنگ است.
مطلب ديگر اينكه، اينكه فرمود: ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً ٭ وَأَنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً﴾ براي كفار محور اصلي را انكار معاد قرار داد، براي آن است كه در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد مهمترين عامل انجام دادن فضايل اخلاقي و ترك رذايل اخلاقي اعتقاد به قيامت است. درست است اعتقاد به مبدأ لازم است، ولي اعتقاد به مبدأ از آن جهت كه انسان معتقد باشد واجبالوجودي هست توحيد ذاتي، او جهان را آفريد و شريك ندارد توحيد خالقي، او مديرعامل و مديركل جهان است ربّالعالمين است توحيد ربوبي بالمعني المطلق، اما كار را به ديگران سپرده كه ارباب متفرّقه مشغول كارند كه خطر است اين مكتب مسئوليت نميآورد براي اينكه انسان هر كاري كرد، كرد ديگر بعد از مرگ هم كه نابود ميشود حسابي نيست، كتابي نيست چرا آدم، آدم خوبي باشد از لذت بگذرد، از سرقت بگذرد، از خيانت بگذرد براي چه؟ يك لذت نقد است اين را چرا از دست بدهد حسابي هم كه نيست كتابي هم كه نيست ـ معاذ الله ـ تا اينجا را همه بتپرستهاي حجاز معتقد بودند، معتقد بودند خدا هست، واجبالوجود است، جهان را او خلق كرده، شريك هم ندارد او مدير كل است، ربّالعالمين است تا اينجا را قبول داشتند، اما ربوبيت انسان، تدبير انسان به دست اين بتهاست، بعد هم مرگ به حيات انسان خاتمه ميدهد بعد از مرگ هيچ خبري نيست، خب اين دليل ندارد آدم، آدم خوبي باشد كه.
در سورهٴ مباركهٴ «ص» دارد كه مشكلات اينها اين است كه اينها روز قيامت را فراموش كردند قيامت مسئوليت ميآورد، اعتقاد به معاد است كه آدم را مسئول ميكند ميگويد تمام عمل من زنده است من بايد پاسخگو باشم زود يا دير. فرمود مشكل اينها اين است كه اينها معاد را گذاشتند كنار. در آن سورهٴ مباركهٴ «ص» برهان مسئله اين است آيه 26 سورهٴ مباركهٴ «ص» اين است كه ﴿وَلاَ تَتَّبِعِ الْهَوَي فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ﴾ چرا؟ ﴿بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾ اينها قيامت را فراموش كردند چون قيامت را فراموش كردند رها هستند، خودشان را مسئول نميبينند تنها عاملي كه آدم را حفظ ميكند ياد معاد است ديگر البته معاد بازگشت به همان مبدأ است لكن اعتقاد به اينكه خدايي هست، او عالم را خلق كرد يك ثمره علمي دارد لذا همه مشركين حجاز اين سه، چهارتا عقيده را معتقد بودند ذات اقدس الهي هم ميفرمايد كه از اينها سؤال بكنيد ﴿مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[27] فرمود تا اينجا ميآيند ﴿مَن يُدَبِّرُ الْأَمْرَ﴾ ﴿فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ﴾[28] مدير كلّ عالم چه كسي است؟ ميگويند خدا اما چه كسي باران ميفرستد؟ چه كسي حيات ميدهد؟ چه كسي ممات ميدهد؟ چه كسي روزي ميدهد؟ چه كسي شفا ميدهد؟ ميگويند بتها ارباب متفرّقه اينها هستند، خب بعد كه مُردي چه كسي شما را پاداش يا كيفر ميدهد؟ ميگويند هيچ ﴿إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾[29] ﴿أَِذَا ضَلَلْنَا في الْأَرْضِ أَءِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾[30].
مهمترين عامل تربيت ياد معاد است كه آدم را مسئول ميكند وقتي آدم ميداند اين عمل زنده است و آدم بايد زود يا نزديك جوابش را بدهد خب حواسش جمع است ديگر لذا در آيه 26 سورهٴ مباركهٴ «زمر» فرمود چون قيامت را فراموش كردند به اين تباهي تن دردادند و عذاب ميبينند در آيه محلّ بحث هم فرمود چون معاد را منكرند عذاب شديد دارند ﴿إِنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ﴾ نه «لا يؤمنون بالله سبحانه و تعالي» نه معاد بازگشت به همان مبدأ است اما حيثيت بحث فرق ميكند ﴿أَنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً﴾.
شما وقتي به كتاب شريف مجمعالبيان مراجعه كنيد ميبينيد مرحوم امينالاسلام(رضوان الله تعالي عليه) در ذيل همين آيه ميفرمايند چرا از جريان عذاب به اجر ياد شده است براي اينكه اين هم در مقابل آن كار گناه و تلخ اينهاست، خب با اينكه در آيه اجر فقط براي مؤمنين ذكر شده است نه براي كفار، اگر كسي تنها بخواهد كتاب بنويسد عدهاي نباشند كه او را كمك بكنند دوباره نگاه بكنند همين درميآيد. اين طور آدم اشتباه ميكند ما كه در آيه اجر را براي كفار نميبينيم كه ايشان ميگويد چرا خداي سبحان اجر را براي كفار قرار داد؟ براي اينكه چون در مقابل كفرشان است، خب در آيه كه اجر نيست آيه كه آن جمله قبل است آن روزها كتاب نوشتن بسيار دشوار بود چون يك نفر بايد همه كارها را ميكرد اما الآن بسياري از كارها آسان است شما تا بخواهيد يك صفحه بنويسيد چند نفر هستند كه شما را كمك بكنند نگاه كنند حتماً يعني حتماً اين صفحه را مراجعه كنيد ببينيد اين بزرگوار چطور «سبحان الله تسبيحاً لا يحصي و لا يدري و لا ينسي»[31] چطور فقط خداست كه فراموش نميكند آن روز يك آدم به تنهايي يك وقت سيدناالاستاد آنهايي كه الميزان چاپ اول را كه مرحوم آخوندي(رضوان الله عليه) چاپ ميكرد دارند را ببينند در پايان همين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آنجا دارد كه ﴿وَلاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِكَ وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا﴾[32] «أن الله كذا و كذا» يك بحث كوتاه يك سطري يا كمتر و بيشتر سيدناالاستاد مرحوم علامه دارند كه «الف» و «لام» براي چيست؟ ما به ايشان عرض كرديم اين آيه اصلاً «الف» و «لام» ندارد شما ميفرماييد «الف» و «لام» براي جنس است يا براي عهد است آن براي جمله قبل است خط قبل است كه ﴿لِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنَي﴾[33] آن براي آن سطر است در اين سطر اصلاً «الف» و «لام» نيست ﴿لاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِكَ وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا﴾ بعد فرمودند حالا هم در آن جلسه هم تفسير مجمع را آوردند هم تفسير صافي را آوردند فرمودند انسان در معرض نسيان و اشتباه است ببينيد مرحوم طبرسي(رضوان الله عليه) در فلانجا چه اشتباهي را كرده، مرحوم فيض در فلانجا چه اشتباهي را كرده كار تنهايي همين است ديگر البته اين آيه يادم نيست كه به اين آيه استشهاد كرده باشند ولي فرمودند كار تنهايي كسي تنها بخواهد كتاب بنويسد همين مشكلات دارد ما اينجا اشتباه كرديم يك اشتباه روشن اشتباه علمي نيست اين، اين نشان اين است كه انسان واقعاً در معرض ضعف است و مرحوم فيض آن طور اشتباه كرده و مرحوم طبرسي آن طور اشتباه كرده اين طورهاست. الآن به لطف الهي بسياري از اين اشتباهها قابل رفع است عدهاي هستند كه كمك بكنند.
خب، فرمود سرّ اينكه از قيامت ياد كرده است براي اينكه مهمترين عامل اين است.
مطلب بعدي آن است كه سهم تعيينكنندهٴ معاد در جريان فضايل اين است خب اگر كسي قيامت را ـ معاذ الله ـ انكار كند چه داعي دارد براي فداكاري در كارهاي اثبات، چه داعي دارد براي نثار و ايثار اين از طرف اثباتي. چه داعي دارد كه از حرام بگذرد آخر چه ميشود مگر بعد از مرگ كه عدم محض است، براي معدوم هم كه «لا ميز في الأعدام من حيث العدم» انساني كه معدوم محض شد كه ديگر نه مدح در او اثر دارد نه قطع، خب چرا از اين اموال استفاده نكند، چرا از آن لذايذ بهره نبرد چه عاملي او را وادار ميكند كه از لذايذ بگذرد از محرّمات بگذرد؟ هيچ عاملي يعني اگر معاد نباشد اخلاق ضامن اجرا ندارد كسي بگويد من اين را كمال ميدانم خب چه كمالي اين لذت نقد را چرا از دست ميدهي خب براي چه بعد هم كه ميشود معدوم، اما اگر وقتي ثابت شد روح مجرّد است، معدوم نميشود، هرگز از بين نميرود، از جايي به جايي منتقل ميشود اين را فلسفه به عهده ميگيرد فلسفه از بهترين ابزار دينشناسي و دينباوري و نشر معارف دين است. حكمت به عهده ميگيرد اگر خداي ناكرده گرفتار چهارتا ملحد بشويد، چهارتا اشكال عليت و معلوليت را زير پاي شما بگذارند آن وقت معلوم ميشود كه بود و نبود همه كس به چيست. اينها كه ميگويند فلسفه «لا تغني من جوع» براي اينكه اينها نيفتادند آدم به چنگ نهنگ، اگر چهارتا اشكال كردند انسان ولو به حسب ظاهر ميگويد من مسلمانم ولي درونش شك كرده همين كه شك كرده كافي است از اسلام سقوط كند مگر انسان شاك موحد است؟ اين شبهههايي كه اينها دارند اينها را مردافكن است اگر در طيّ اين هزار سال و بيشتر اين فحول علما نبودند آنها بلعيده بودند چرا خدا هست؟ به چه دليل خدا هست؟ به چه دليل وحي هست؟ به چه دليل معجزه هست؟ به چه دليل نبوت هست؟ اينها را فلسفه بارش را به دوش ميكشد و به دنبالش هم كلام.
بنابراين اصل اينكه در عالم خدايي هست، خدا واحد است و عليم است و قدير است و فلان اينها بارهايي است كه به دوش فلسفه است و براهين عقلي هم همين طور است ممكن است كسي دعاي كميل را بخواند خدايا من را نزديك بكن، اما وقتي از او سؤال بكني خدا كه جا ندارد كجا ميخواهي بروي؟ ميگويد چه كار داري من ميخواهم ثواب ببرم، اما وقتي فلسفه خوانده باشد ميفهمد دارد چه چيزي ميگويد، ميفهمد هستي هست، هستي مشكّك است، هستي درجات دارد، سير جوهري دارد، لااقل همان طوري كه بسياري از مسائل فقهي با اصول حل ميشود، بسياري از مسائل اخلاقي با قواعد اخلاقي حل ميشود بسياري از ادعيه و مناجات با اين حل ميشود اگر اصالت هستي، تشكيك هستي، حركت جوهري حل بشود آن وقت معناي تقرّب حل ميشود وگرنه از او سؤال بكني كه من دارم چهار ركعت نماز ميخوانم قربة الي الله، قربة الي الله يعني چه؟ كجا ميخواهي بروي او كه داخل در اشياست «لا بالممازجه» تو كجا ميخواهي بروي؟ چه چيزي كامل ميشود كه به او نزديك ميشوي؟ ميگويد من چه ميدانم من ثواب ميخواهم.
بنابراين علمي بايد باشد كه اين روايات را معنا كند، ادعيه را معنا كند، مناجات را معنا كند يك، همين علم مردافكن است جلوي آن سيل شبهات را ميگيرد، ثابت ميكند خدايي هست، واحد هست، عليم هست، حكيم است و اين خداي واحدِ عليمِ حيكم پيامبر ميفرستد و آن پيامبر بايد اين اوصاف را داشته باشد آنگاه بعد به ادله نقلي تمسّك ميكنند، خب.
پرسش:...
پاسخ: نه، اعتقاد خيال ميكردند كه معاد بازگشت به همين دنياست لذا زنها را هم دفن ميكردند، طلا و نقره هم ميبردند، شمشير هم ميبردند كه اگر برگشتند همين اوضاع را داشته باشد خيال ميكردند معاد عود به دنياست در حالي كه معاد بساط دنيا كلاً رخت برميبندد عالم نو ساخته ميشود.
پرسش:...
پاسخ: اگر كلّ اين عالم برچيده ميشود ﴿ وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[34] ميشود، ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾[35] ميشود، ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[36] ميشود، ﴿إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ﴾[37] ميشود كلّ نظام برچيده ميشود يك نظام جديدي خلق ميشود، اگر فلسفه نباشد، اگر تجرّد روح نباشد خب شما ميگوييد خدا دوباره انسان را خلق ميكند؟ بله خلق ميكند اين زيد تبهكار معدوم شد رأساً رخت بربست دوباره خدا زيدي را خلق كرد اين زيدي كه خلق كرده چرا اين را جهنم ميبرد اينكه آن نيست آنكه از بين رفت كه رفت اين را تازه خدا خلق كرده رابط بين اين روح، اين هماني، هو هو رابطش چيست؟ زيد كه رسماً رفت همين زيد خاك شد، پودر شد، دوباره خداي سبحان كسي را خلق كرد رابطشان خاك است اين هم كود شده، هم درخت شده، هم ميوه شده، هم برگ شده، هم پوسيده صدها بار دوباره ذات اقدس الهي زيد را آفريد اينكه غير از آن است اين را چرا عذاب ميكند؟
علمي بايد باشد كه اين هماني را حفظ بكند، علمي بايد باشد بگويد «هو»، «هو»، علمي بايد باشد بگويد روح مجرّد است و اصلاً خاك نشده، پودر نشده، كود نشده اين ابزار بدن است كه عوض شده چون آن وحدت محفوظ است همان روح به او تعلّق ميگيرد ميشود همان. علمي است كه اينها را بايد بفهمد و اين ادعيه را بفهمد و اين آيات را بفهمد هم در حدوث بتواند مبدأ ثابت كند هم در بقا حرف مبدأ را بفهمد. به هر تقدير اگر اعتقاد به قيامت نباشد اخلاق بياخلاق دليل ندارد آدم خوب باشد كه نامحرمي از كنارش دارد ميگذرد چرا نگاه نكند چه ميشود بعد كه خبري نيست اگر اعتقاد به قيامت باشد نظير همان طلبه موحّدي ميشود كه وقتي آن نامحرم به اتاقش پناه برد مرتب تا صبح دستش را كنار اين چراغ ميبرد ميسوزاند كه سرگرم سوزش دست باشد به اين نامحرم نگاه كند آن وقت آن ميشود ميرداماد، اما اگر نه سخن از مرگ و قيامت و امثال ذلك نباشد به چه دليل انسان از نامحرم بگذرد؟ به چه دليل از رانت و رشوه و قاچاق بگذرد؟ به چه دليل؟ نه تنها نثار و ايثار معنا پيدا نميكند، مصداق پيدا نميكند بلكه رذايل قُبحش را از دست ميدهد ميشود بيعقلي انسان از مال حرام بگذرد كه چه بشود؟ بعد كه خبري نيست تنها و مهمترين عالم فضايل و ترك رذايل اعتقاد به مسئوليت است هيچ عاملي بازدارندهٴ از رذايل نيست مگر احساس مسئوليت اين حرفها چيست؟
خب، بنابراين در اين بخش دوم فقط همان جريان معاد را ذكر فرمود اما اينكه چرا اهلبيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) به قرآن دعوت ميكنند؟ براي اينكه حقيقت قرآن همان اهلبيت، حقيقت اهلبيت همان قرآناند قرآن به اهلبيت دعوت ميكند، اهلبيت هم به قرآن دعوت ميكنند و عقل هم مستحضريد كه در مقابل نقل است نه در مقابل وحي عقل و نقل هر دو در برابر يكديگرند و به كمك يكديگر مطالب عاليه وحي را ميفهمند.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[2] . الكافي، ج1، ص420.
[3] . سورهٴ بينه، آيهٴ 3.
[4] . سورهٴ كهف، آيهٴ 1.
[5] . سورهٴ زمر، آيهٴ 28.
[6] . سورهٴ زمر، آيهٴ 30.
[7] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 37.
[8] . سورهٴ زمر، آيهٴ 28.
[9] . سورهٴ كهف، آيهٴ 1.
[10] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 42.
[11] . سورهٴ يونس، آيهٴ 35.
[12] . سورهٴ انفال، آيهٴ 75.
[13] . سورهٴ بقره، آيهٴ 137.
[14] . سورهٴ مائده، آيهٴ 73.
[15] . الكافي، ج6، ص541.
[16] . سورهٴ طه، آيهٴ 114.
[17] . سورهٴ نجم، آيهٴ 8.
[18] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 29.
[19] . سورهٴ انفال، آيهٴ 65.
[20] . سورهٴ انال، آيهٴ 66.
[21] . سورهٴ نساء، آيهٴ 84.
[22] . سورهٴ انفال، آيهٴ 65.
[23] . سورهٴ حديد، آيهٴ 21.
[24] . مفاتيحالجنان، دعاي كميل.
[25] . سورهٴ طه، آيهٴ 114.
[26] . الكافي، ج6، ص540..
[27] . سورهٴ لقمان، آيهٴ 25.
[28] . سورهٴ يونس، آيهٴ 31.
[29] . سورهٴ سبأ، آيهٴ 7.
[30] . سورهٴ سجده، آيهٴ 10.
[31] . مفاتيحالجنان، اعمال روز عرفه.
[32] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 110.
[33] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 180.
[34] . سورهٴ زمر، آيهٴ 67.
[35] . سورهٴ زمر، آيهٴ 67.
[36] . سورهٴ تكوير، آيهٴ 1.
[37] . سورهٴ تكوير، آيهٴ 2.