06 08 1988 5031629 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 580 (1367/05/15)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْراً كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنْتَ مَوْلاَنَا فَانْصُرْنَا عَلَي الْقَوْمِ الْكَافِرِين (286)

خارج از سنّت الهي بودن تکليف به غير مقدور

ظاهر ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَهَا﴾ آن است كه تكليف، ما فوق قدرت نيست. بنابر مكتب جبر، انسان قادر نيست ولي مكلف است، قهراً تكليف ما فوق قدرت است. امام رازي معترف است كه ظاهر اين آيه آن است كه تكليف به غير مقدور خارج از سنت خداست؛ منتها ادله جبر را قطعي مي‌پندارد، آن‌گاه مي‌گويد يا هم بايد ادله عقلي را گرفت و ادله نقلي را هم اخذ كرد جمع بين دليلين كرد يا ترك دليلين كرد يا احدالدليلين را گرفت و ديگري را ترك كرد. اگر بخواهيم هم ادله عقلي را كه به گمان اينها دال بر جبر است اخذ كنيم و هم ظاهر اين كريمه را اخذ كنيم اين جمع متنافيين است، جمع نقيضين است و اگر بخواهيم هر دو را ترك كنيم رفع نقيضين است. چاره جز اين نيست كه يكي از اين دو دليل را بپذيريم، ديگري را ترك كنيم. اگر بخواهيم دليل عقلي را ترك كنيم و ظاهر اين دليل نقلي را اخذ كنيم گذشته از اينكه ترجيح مرجوح بر راجح را به همراه دارد، لازمه‌اش آن است كه ما به ادله عقلي اعتنا نكنيم. اگر به ادله عقلي اعتنا نكرديم، آن‌گاه اصل معارف را از دست خواهيم داد. پس طبق اين دو جهت، چاره جز اين نيست كه دليل عقلي را بر دليل نقلي ترجيح بدهيم طبق اين ترجيح، قسم چهارم را مي‌پذيرند يعني دليل عقلي را اخذ مي‌كنيم و ظاهر اين ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَهَا﴾ را تأويل مي‌بريم[1] اين جواب اجمالي، به چه نحو تأويل مي‌بريم يك بحث جداست ولي اصل تأويل حق است، چه اينكه معتزله هم با همين روش با قرآن رفتار مي‌كنند. اگر يك سلسله آياتي بر خلاف مباني معتزله بود، چون معتزله آن مباني را طبق ادله عقلي قطعي مي‌پندارند آن آيات را برخلاف ظاهرش حمل مي‌كنند. طرفين يعني چه اشاعره چه معتزله به يكديگر اين چنين مي‌گويند «جل جناب الجلال عن أَن يوزن بميزان الاشعري أَو الاعتزال»؛ امام رازي مي‌گويد خداي سبحان اجل از آن است كه حرف او را با مباني معتزله بفهميم،[2] معتزله هم همين حرف را درباره اشاعره دارند، مي‌گويند خداي سبحان اجل از آن است كه كلام او را با مباني اشاعره بفهميم، اماميه مي‌گويد شما هر دو حق مي‌گوييد يعني نه مي‌شود كلام خدا را با مباني اعتزال فهميد نه مي‌شود كلام الله را با مباني اشاعره توجيه كرد، بلكه كلام الله را بايد به سخنان معصومين(عليهم السلام) كه قرآن ناطق‌اند توجيه كرد و اين چهارده معصوم(عليهم السلام) اند كه قرآن ناطق‌اند، اين يك مطلب.

بازگشت نتيجهٴ همهٴ کارها به انسان

 مطلب بعدي آن است كه ﴿لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ﴾ به ضميمه آيات مشابه چهار مطلب را در بر دارد، دو مطلب مربوط به كسب است و دو مطلب مربوط به اكتساب. اما آن دو مطلبي كه درباره كسب است اين است كه دو حصر از قرآن كريم استفاده مي‌شود؛ يكي اينكه چيزي به انسان نمي‌رسد مگر محصول كار او، اين همان حصر ﴿لَّيْسَ لِلاِْنسَانِ إِلاّ مَا سَعَي[3] است. حصر ديگر آن است كه همه كارهاي انسان به انسان مي‌رسد اصلاً به غير نمي‌رسد آن را از اين ﴿لَهَا مَا كَسَبَتْ﴾ مي‌شود استفاده كرد، تقديم ﴿لها﴾ مفيد حصر است، نفرمود «ما كسبت لها» ﴿كُلُّ نفسٍ بِما كَسَبَت رهينةٌ[4] مفيد حصر نيست؛ اما ﴿لَهَا مَا كَسَبَتْ﴾ مفيد حصر است. پس هيچ چيزي براي انسان نيست مگر كه انسان خودش كار كند اين را از ﴿لَّيْسَ لِلاِْنسَانِ إِلاّ مَا سَعَي[5] استفاده مي‌كند. دوم اينكه نتايج همه كارهاي انسان و همه نتايج كارهاي او براي خود اوست و به ديگري نمي‌رسد اين را از ﴿لَهَا مَا كَسَبَتْ﴾ استفاده مي‌كنند. درباره ﴿وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ﴾ هم همين دو مطلب است: يكي اينكه هر گناهي كه انسان كرده است بر خود اوست اين به عنوان ﴿وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ﴾ استفاده مي‌شود كه بر خود اوست؛ او را رها نمي‌كند؛ يك حصر ديگر آن است كه بار كسي را كسي نمي‌برد اين را از ﴿لاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي[6] استفاده مي‌كنند. پس هر چه انسان كرد از كارهاي بد، بايد بچشد و يكي اينكه هرگز انسان مسئول كارهاي بد ديگران نيست او را از ﴿لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي﴾ استفاده مي‌كنند. پس آن دو مطلب درباره خير است و كسب و اين دو مطلب درباره اكتساب است و معصيت.

تناسب صدر و ذيل آيه با هم

 همان‌طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد اين دو آيهٴ كريمه به منزله فَذلَکَة بحث است، فَذلَکَة كلمه‌اي نيست كه مثلاً ريشه لغوي خاص براي مشتقات باشد، اين فذلکة از جمع‌بندي فذلك كذاست يعني وقتي انسان بحثي را طرح كرد وقتي بخواهد خلاصه‌گيري كند مي‌گويد فذلك كذا فذلك كذا از اين فذلك كذا و امثال ذلك فذلکة در آمده است، فذلكة يعني خلاصه‌گيري اين دو آيه به منزله خلاصه اين سوره مباركه است. در اين سوره مباركه مسئله ايمان به اصول و فروع بود كه در آيه قبل مطرح بود در اين سوره مباركه مسئله دعا هست مسئله جهاد هست مسئله ولايت بود آن قسمتها را كه دعاست و ولايت است و جهاد در اين ذيل آيه دوم مطرح مي‌كنند. در همين سوره مباركه گذشته از اينكه بسياري از ادعيه ياد شده است اصل دعا به عنوان ﴿إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاع[7] ياد شده است، چون اصل دعا با فروع فراوانش در اين سوره ياد شد در قسمت پاياني اين سوره هم مسئله دعا مطرح شد اين يك تناسب. تناسب  ديگر اينكه دعا اصولاً گاهي با قهر خداست گاهي با مهر خداست، گاهي انسان از خدا مي‌خواهد كه ما را مشمول غضب نكني گاهي از خدا مي‌خواهد كه مشمول رحمت بكني، چون دعا گاهي با جلال حق گاهي با جمال حق ارتباط دارد مضمون چهار دعايي كه در اين ذيل آمده است بخشي به جلال برمي‌گردد بخشي به جمال، بخشي به قهر خدا برمي‌گردد بخشي به مهر خدا برمي‌گردد.

تعليم برخي از آداب دعا در آيه

 نكته بعدي آن است كه در مسائل دعا در همين اوا‌سط سورهٴ مباركه «بقره» بحثش گذشت كه آداب دعا اول اين است كه چون انسان خود را دور احساس مي‌كند با ندا خدا را مي‌خواند؛ اول نداست گاهي اين ندا به صراحه ياد مي‌شود مثل «يا رب» گاهي ندا هست ولي محذوف است مثل «رب» گاهي ندا به نجوا تبديل مي‌شود كه ديگر سخن از ندا نيست، چه آن مواردي كه «يا رب» است، چون مواردي كه «رب» است به حذف «يا» بالاخره نداست؛ اما وقتي انسان نزديك شد ديگر ندا را يا كم مي‌كند يا به نجوا تبديل مي‌كند. اين است كه در باب دعا آداب دعايي كه نقل كردند اين چنين است كه اول ده بار بگوييد مثلاً «يارب يارب» بعد مي‌گويند بگوييد «رب» تا اين حذف حرف ندا يك سر پلي باشد كه منادات را به مناجات وصل كند؛ ندا را به نجوا تبديل كند. همان كار در اين قسمت پاياني آيه مباركه آمده است.

دعاي با مهر و دعاي با قهر

 در اين چهار دعا سه جمله‌اش با ﴿ربنا﴾ شروع مي‌شود كه با جلال خدا كار دارد، خدايا! ما را نسوزان خدايا! بر ما تحميل نكن خدايا! ما را مؤاخذه نكن، خدايا! ما را عقاب نكن. آن دعاي چهارمش كه با جمال حق ارتباط دارد سخن از «ربنا» نيست اصلاً، سخن از ﴿وَاعْفُ عَنَّا﴾ است،  نه سخن از «يا ربنا» است نه سخن از «ربنا» ﴿وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا﴾ اين جمله چهارم اين دعاي چهارم كه سه جمله را به همراه دارد طلب عفو است طلب مغفرت است طلب رحمت اينها با جمال خدا كار دارد نه با جلال حق، اينها با مهر خدا كار دارد نه با قهر حق. آن سه دعاي قبلي با قهر حق كار داشت خدايا! ما را نسوزان خدايا! بر ما تحميل نكن، كار دشوار را بر ما تحميل نكن و مانند آن.  اينها نكاتي است كه در اين دعا مطرح است.

عدم منافات مالکّيت انسان با اعطاي خمس و زکات و صدقه

 قبل از اينكه به مسئله به فرازهاي دعا برسيم يك جمله مربوط به ﴿لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ﴾ هست كه بحث فقهي را به عهده دارد، تاكنون مسائل تفسيري و كلامي بود در ذيل آيه ﴿لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ﴾ كه مربوط به كيفر و پاداش و امثال ذلك است؛ اما اين ﴿لَهَا مَا كَسَبَتْ﴾ اگر اطلاق داشته باشد و شامل همه كارهاي دنيايي و اخروي باشد معنايش آن است كه هر كسي هر كاري كرده است مالك درآمد خود خواهد بود، آن‌گاه ادله‌اي كه نظير خمس و زكات و امثال ذلك، مخصص اين است ﴿لَهَا مَا كَسَبَتْ﴾ منافات ندارد با اينكه ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَيْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ[8] منافات ندارد كه ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ[9] منافات ندارد با روايت «فيما سَقَتِ السَّماءُ العُشر»[10] براي اينكه همان خدايي كه مي‌فرمايد محصول كار هر كسي براي اوست همان خداوند قانون مقرر كرده است كه شما يك پنجم يا يك دهم يا يك چهلم را گاهي در خمس، گاهي در زكات با تفاوتهاي گوناگون وضع كنيد، يا يك بيستم را. اين جمله‌اي بود كه مربوط به ﴿لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ﴾ است؛ اما آنچه به بحث دعا برمي‌گردد اين است كه ﴿رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا﴾.

پرسش ...

پاسخ: درباره ارث است و درباره اقتصاد ﴿نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا﴾ آنها درباره ارث آمده است، كسب هم هست البته ولي قسمت مهمش مربوط به ارث است و در آنجا سرّ اينكه زن و مرد را مستقل ذكر كردند، براي اينكه در نظام جاهلي زن را مالك نمي‌دانستند و كار زن را ملك مرد مي‌پنداشتند، لذا فرمود: ﴿لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ[11] از آن آيات، مسئله مالي و اقتصادي به خوبي استنباط مي‌شود و اما از اين آيه به اطلاقش بايد استناد كرد، چون ظهورش در مسائل كلامي بود پاداش و كيفر است ولي اطلاقش مسائل اقتصادي را هم مي‌گيرد.

مصحّح طرفيني يا يک طرفه بودن «مؤاخذه» در آيه

 اما ﴿رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا﴾ به صورت مؤاخذه ياد شده است. مؤاخذه كه يك فعل طرفيني است اصل اولي‌اش آن است كه بين دو طرف باشد گاهي هم البته باب مفاعله يك طرفه است، نظير مسافرت يا معاقبت عاقبت اللُص و سافرت الدهر و امثال ذلك؛ اما اساس اين هيئت مفاعله بر طرفيني است. در اينجا دو طرف يكي خداست و يكي بنده، بنده در مؤاخذه كمك‌كار خدا است يا اخذ طرفيني است يا دو طرف در تحقق اين أخذ نقش دارند. آنجا كه دو طرف در تحقق اين اخذ نقش داشته باشند اين سلم بنده را مي‌رساند، بالأخره گرفتن و تعقيب كردن يك تلاشي دارد. اگر آن كسي كه مورد مؤاخذه است بايستد و خود را تمكين كند و تسليم كند، در تحقق اخذ، نقشي  دارد اين شخص دعا كننده عرض مي‌كند خدايا! من كه خودم را در حضور تو آوردم من كه در تحقق اخذ و گرفتن، تو را كمك كردم با تسليمم با تفويضم خودم را به تو سپردم اين مؤاخذه حاصل نشود وقتي مؤاخذه حاصل مي‌شود كه تو بخواهي بگيري من هم بخواهم تن در بدهم من كه تن در مي‌دهم تو هم كه مي‌خواهي بگيري ولي نگير، اين مصحح استعمال كلمه مؤاخذه كه از باب مفاعله است.

 قسم دومي كه باز مصحح اطلاق اين است همان دَلال است كه در روايات است، در دعاهاست در دعاي ماه عظيم ماه مبارك رمضان است، دلال و إدلال آن است كه انسان بگويد خدايا! تو اگر مرا مؤاخذه كني به گناه من تو را مؤاخذه مي‌كنم به عفو و احسان تو اگر بگويي چرا بد كردي، من عرض مي‌كنم چرا نمي‌بخشي «إن أخَذتَني بِجُرمي أَخَذتُك بِعَفوِك»؛[12] اين را مي‌گويند دلال، اين شيرين‌زباني البته براي هر عبدي نيست آن عبدي كه بوي دهانش فرشته‌ها را آزار مي‌كند اين به مقام دلال نمي‌رسد؛ اما آنها كه شيرين‌زبان‌اند پيش فرشته‌ها، سابقه خوبي در دعا و نيايش دارند آنها هستند كه «مُدِّلاًً عليك»[13] با خدا دعا دارند، با دلال و شيرين‌زباني با خدا زمزمه مي‌كنند «مُدِّلاً عليك» من با ادلال با دلال با شيرين‌زباني از تو چيزي مي‌خواهم، آن‌گاه است كه «إن أخذتَني بجرمي أَخذتُك بعفوك»؛ تو اگر مرا مؤاخذه بكني بگويي چرا بد كردي، من مؤاخذه مي‌كنم كه چرا نبخشيدي.

ردّ استدلال معتزله و اشاعره بر استحاله و عدم استحاله تکليف ما لايُطاق

﴿رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا﴾ امام رازي مي‌گويد كه اگر معتزله بخواهد با ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَهَا﴾ استدلال كند كه تكليف به غير مقدور محال است، اشاعره هم بعضيها يا همه آنها به اين جمله ﴿لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا﴾ و هم چنين ﴿وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ﴾ استدلال مي‌کنند كه تكليف ما لا يطاق جايز است خوب اگر تكليف ما لا يطاق جايز نباشد كه انسان از خدا مسئلت نمي‌كند كه اين را رفع كن،[14] اين البته توهم باطل بعضي از اشاعره است ﴿رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا﴾.

دليل عقلي و نقلي بر عدم مؤاخذه انسان به خطا و نسيان

 حالا سؤالي مطرح است كه آن سؤال مربوط به اين سه جمله جلاليه است يعني ﴿لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا﴾ يا ﴿وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْراً كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا﴾ يا ﴿رَبّنا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ﴾ آن سؤال درباره جمله اول و سوم به خوبي تناسب دارد، درباره جمله دوم البته با تكلف. خلاصهٴ آن سؤال اين است كه عقلاً و نقلاً خدا بر اساس نسيان و خطا مؤاخذه نمي‌كند، هم دليل عقلي داريم كه اخذ بر اساس نسيان و اخذ بر اساس خطا، اخذ به «ما لا يطاق» است و هم دليل نقلي داريم كه «رُفِع عن امتي تِسع»[15] يكي از آن امور نه گانه نسيان است يكي هم خطاست پس عقلاً و نقلاً خداوند بر اساس نسيان و خطا مؤاخذه نمي‌كند خب، اين چه دعاست آن هم دعايي كه  به ما گفتند مرتب بخوانيد، اينكه بعضيها بعد از نماز عشا اين دو آيه را مي‌خوانند و به عنوان تعقيبات نماز عشا، چون وارد شده است هر كسي بعد از عشاء الآخرة اين دو آيه را بخواند آن ليله‌اش تأمين است گويا كل سوره را خوانده است و امثال ذلك، فضايل فراواني براي خواندن اين دو آيه هست،[16] حالا يا به استناد همان روايتي كه بعد از عشاء الآخره بخوانيد اين را جزء تعقيبات قرار دادند يا در تعقيبات دليل خاصي هم است، به هر حال خواندن اين دو تا آيه در قسمتهاي پايان شب دستور رسيده است خب، اگر عقلاً و نقلاً نسيان و خطا جاي مؤاخذه نيست چرا اين همه اصرار كه شما اين دعاها را بخوانيد، جوابش آن است كه اولاً درجاتي براي ترك عقوبت است اين يك و ثانياً مگر همه دعاهاي ما بايد چيزي باشد كه عقل او را محال ندانسته باشد نقل او را مرتفع نكرده باشد اين چنين نيست.

علت دعاي انسان در صورت يقين به اجابت آن

 بعضي از دعاهاي ما براي همان اظهار ادب در پيشگاه خداست، مثل اينكه عرض مي‌كنيم كه خدايا! آنچه را كه به ما وعده دادي بده، خوب يقيناً مي‌دهد او خلف وعده نمي‌كند هم عقل مي‌گويد خلف وعده مستحيل است از حكيم، هم نقل فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ[17] اما ما عرض مي‌كنيم ﴿رَبَّنَا وَآتِنَا مَا وَعَدْتَّنَا عَلَي رُسُلِكَ وَلاَ تُخْزِنَا[18] اين دعاها را داريم يعني خود قرآن به ما آموخت چند جمله دعاست كه اين دعاها در موردي است كه يقيناً خداي سبحان انجام مي‌دهد. در آيهٴ 194 سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» اين است كه ﴿رَبَّنَا وَآتِنَا مَا وَعَدْتَّنَا عَلَي رُسُلِكَ﴾ خب، خلف وعده كه محال است، چون نقص است و نقص محال است از خداي سبحان، در قرآن هم كه آمده است خدا ﴿لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ[19] و هرگز خدا با انبيايش خلف وعد ندارد، پس عقلاً و نقلاً خلف وعده نيست؛ اما مع‌ذلك به ما فرمودند بخوانيد ﴿رَبَّنَا﴾ اين پايان سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» دعاهاي فراواني دارد كه منطق اولواالالباب را تبيين مي‌كند، اولواالالباب كساني اند كه هم اهل فكرند و هم اهل ذكرند و هم اهل شكر، در ذكر و دعا اين چنين مي‌گويند: ﴿رَبَّنَا وَآتِنَا مَا وَعَدْتَّنَا عَلَي رُسُلِكَ وَلاَ تُخْزِنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّكَ لاَ تُخْلِفُ الْمِيعَادَ[20] تو كه چون خلف وعده نمي‌كني به وعده‌ات عمل بكن خب، اين چه دعاست يا به معناي تسريع است يا همين ادب خودش به نوبه خود عبادت است.

در آيهٴ هفت سورهٴ مباركهٴ «غافر» آمده است ﴿الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾ تا اينجايش روشن است؛ اما حرف بعد اين است كه مي‌گويند: ﴿رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ رَحْمَةً وَعِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ﴾؛  خدايا! آنها كه توبه كردند را بيامرز خب مي‌آمرزد ديگر، خودش فرمود كسي كه توبه كند من مي‌آمرزم، اين چنين نيست كه اگر كسي توبه بكند -توبه صحيح البته- ﴿تَابُوا﴾؛ توبه بكند و خدا نيامرزد اينكه نيست، هم عقل است هم نقل؛ اما مع‌ذلك فرشته‌ها عرض مي‌كنند خدايا! اينها كه توبه كردند اينها را بيامرز اينها كه تابع راه تو هستند، اينها را بيامرز يعني به وعده‌ات عمل بكن يعني تسريع بكن و امثال ذلك. همه دعاها لازم نيست كه چيزي باشد كه ضروري الوقوع نيست يا مثلاً در پايان سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آيهٴ 112 اين چنين است كه ﴿قَالَ رَبِّ احْكُم بِالْحَقِّ﴾ خب، خدا كه غير از حق حكم نمي‌كند، نه در جايي كه بايد حكم بكند دست از حكم مي‌كشد نه در هنگام حكم، به غير حق حكم مي‌كند. در جايي كه بايد حكم بكند يقيناً حكم مي‌كند و حكمش هم يقيناً بالحق است؛ اما اين چنين آمده است: ﴿قَالَ رَبِّ احْكُم بِالْحَقِّ﴾ و امثال ذلك.

بررسي معناي «إِصر» در آيه

 بنابراين اگر چيزي يقيني ‌الوقوع شد معنايش اين نيست كه ديگر انسان دعا نكند پس ﴿رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْراً كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا﴾؛ خدايا! آن فشاري كه بر بعضي از امم تحميل كردي در اثر تباهي آنها، آنها را بر ما تحميل نكن «أِصر» همان‌طوري كه به معناي سنگيني است به معناي حبس است به معناي عهد هم است. جامع مشترك اينها آن چيز بسته را مي‌گويند، چون بار سنگين بسته است و انسان محبوس بسته است و تعهد و پيمان متقابل بسته است از اين جهت تعهد را «إصر» مي‌گويند، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» آيهٴ 81  اين چنين است كه ﴿وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ لَمَا آتَيْتُكُم مِن كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنصُرُنَّهُ قَالَ ءَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَي ذلِكُمْ إِصْرِي[21] يعني عهدي، «الاصر» هو العهد، نه اينكه «اصر» به معناي عهد باشد يک جا و يا يك جا به معناي ثقل باشد كه «اصر» چه در آنجا كه به معني عهد است چه آنجا كه به معناي حبس است چه آنجا كه به معناي ثقل است يك جامع مشتركي دارد كه در مصاديق گوناگون استعمال مي‌شود. آنچه از تورات فعلي نقل شده است آن است كه بني‌اسرائيل محكوم بودند به بسياري از احكام طاقت‌فرسا، نظير اينكه نماز آنها 51 ركعت واجب بود مسائل مالي آنها يك چهارم بود، نه يك پنجم و اگر لباس اينها آلوده مي‌شد آن لباس را بايد با مقراض قطع مي‌كردند نه بدن، در خصوص لباس نقل شده است كه اگر لباس اينها آلوده مي‌شد آن لباس را راه تطهيرش با مقراض بود، اينكه به ما گفتند به هنگام وضو وقتي چشمتان به آب افتاد بگوييد «الحَمدُ لله الذي جَعَل الماءَ طَهوراً»[22] براي همين نكته است. اگر خداي سبحان ماء را طهور و مطهر قرار نمي‌داد و ما هم مجبور مي‌شديم مثل بني‌اسرائيل در هنگام تطهير ثوب متنجس با مقراض عمل بكنيم خب كار دشواري بود. خدا را شكر كه آب را براي ما طهور و مطهر قرار داده است و ساير مسائلي كه نقل كردند حالا تا چه اندازه اين تورات بتواند همان حرف حضرت موسي(سلام الله عليه) را به ما برساند ولي في الجمله‌اش از اين كريمه استفاده مي‌شود كه يك بار سنگيني بر آنها بود آن مردم خشن را جز اين بار سنگين چيزي رام نمي‌كند ﴿وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْراً كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا﴾ حالا يا به عنوان تكليف ابتدايي براي خوي خشن و سرسختي آنها يا نه به عنوان كيفر ﴿وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ

بيان تفاوت حمل و تحميل

  

فرق بين حمل و تحميل همان فرق بين كسب و اكتساب است؛ اما نه مطلقا در صورت تقابل اين چنين است، همان‌طوري كه در بحث كسب و اكتساب ملاحظه فرموديد در خيلي از موارد، كسب در مورد اكتساب و اكتساب در مورد كسب استعمال شده است در خود قرآن كريم استعمال شده است کسب در مورد اكتساب ولي در جايي كه مقابل هم‌اند هر كدام معناي خاص خود را دارد، حمل و تحميل هم اين چنين است. در خيلي از موارد تحميل بر همان مورد حمل استعمال شده است ﴿مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَاراً[23] يعني «كُلَِّفوا بِالعمل بالتوراة» اين تحميلي نيست كه طاقت‌فرسا باشد كه، اين همان حمل است. گاهي حمل، همان معناي تحميل را دارد و تحميل همان معناي حمل را دارد، نظير كسب و اكتساب گاهي كه رو در روي هم‌اند هر كدام معناي خاص خود را دارند. در اين كريمه كه حمل، در مقابل تحميل قرار گرفت فرقشان اين است آنجا كه بشود تحمل كرد؛ منتها با سختي مي‌شود حمل، آنجا كه اصلاً توانفرسا است قابل تحمل نيست مي‌شود تحميل، نظير ﴿كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ[24] كه اينها عذابهايي است غير قابل تحمل.

آسان بودن مؤاخذه به خطا و نسيان نسبت به حَمل و إِصر

 مسئله بعدي كه مربوط به اين سه فراز دعاي جلالي و قهري است اين است كه كار، ظاهراً از مرحله آسان شروع شد به مرحله متوسط و به آن مرحله سنگين ختم شد مؤاخذه به نسيان و خطاگر چه سخت است؛ اما نسبت به﴿وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْراً كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا﴾ آسان است، براي اينكه سهو و نسيان كه يك امر طبيعي نيست گاهي انسان مبتلا مي‌شود؛ اما حمل «إصر» به عنوان يك تكليف مستمر كار دشواري است پس اولي نسبت به دومي آسان است، دومي نسبت به سومي آسان است كه سومي از همه سخت‌تر است و اين دعا از مرحله ضعيف شروع مي‌شود تا مرحله قوي، ديگر نبايد گفت كه حالا كه ﴿لاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْراً﴾ اگر مستجاب شد يقيناً ﴿لاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ﴾ مستجاب مي‌شود پس چرا اين جمله سوم آمده اگر ما در جمله دوم از خدا خواستيم كه بار سنگين را، تكليف سنگين را بر ما روا مدار اگر خدا اين دعا را مستجاب كرده يقيناً تكليف «ما لا يطاق» را هم نمي‌كند يقيناً ﴿كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ[25] ندارد. درست است ولي اگر خودش گفته باشد من اين كار را نمي‌كنم ما يقيناً مي‌فهميم اگر خودش فرمود من حمل اصر نمي‌كنم، يقين داشتيم به اينكه تحميل ﴿مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ﴾ ندارد؛ اما اين دعاي عبد است در برابر مولا اين قوس صعود را طي مي‌كند اول از مرحله ابتدايي، بعد وسط، بعد نهايي. اين سه جمله  مربوط به جلال و قهر خدا بود كه خدايا! اين كارها را نكن، حمل نكن تحميل نكن و امثال ذلك. وقتي انسان تطهير شد وقتي انسان تخليه شد از رذائل آن‌گاه نسبت به دعاي جمال مطرح است و جذب مهر، وقتي از قهر خدا رهايي پيدا كرد نوبت به مهر مي‌رسد ﴿وَاعْفُ عَنَّا﴾ حالا نه سخن از «ربّنا» است نه سخن از نفي است بلکه سخن از اثبات است بدون «ربّنا» ﴿وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا﴾ كه اين سه جمله بحثش قبلاً گذشت.

درخواست پيروزي از خداي سبحان بر دشمنان

 اما يكي از مطالبي كه سورهٴ مباركهٴ «بقره» او  را در بر داشت مسئله ولايت بود كه ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا[26] در آنجا كبراي كلي را بيان كرد كه ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ مثل اينكه كبراي كلي را در صدر سوره بيان كرد ﴿هُدي لِلْمُتَّقِينَ[27] صغري را در پايان سوره بيان كرد كه ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ[28] اينجا هم صغري را بيان مي‌كند كه ﴿أَنْتَ مَوْلاَنَا﴾ گرچه تو فرمودي: ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا[29] ما كه مؤمنيم پس تو مولاي مايي ﴿أَنْتَ مَوْلاَنَا﴾ ما كه ايمان آورديم تو هم كه فرمودي: ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ پس تو مولاي مايي ﴿أَنْتَ مَوْلاَنَا﴾ مولا، مولّي عليهش را رها نمي‌كند و ما چندين دشمن داريم هم دشمن داخلي هم دشمن خارجي، دشمن خارجي ما هم يك بخشش، بخش فرهنگي است يك بخشش بخش نظامي و اقتصادي و امثال ذلك. اين ﴿فَانْصُرْنَا عَلَي الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ﴾ شامل همه دشمنهاست؛ اما درباره دشمن داخلي نسبت به شيطان شاملش مي‌شود. براي اينكه ﴿وَ كَانَ مِنَ الْكَافِرِين[30] اين شيطاني كه «من القوم الكافرين» است اعداي و عدو ماست ما را بر او مسلط كن و دشمن بيروني كه كافرند آنها عليه ما صف بستند، ندارد كه فقط در جهاد با شمشير ما را پيروز كن كه، فرمود ولايت ما در اختيار شماست، ما هم مولّي عليه شما هستيم ما را بر كافرين پيروز كن، اگر آنها مسائل فرهنگي داشتند آن توفيق را به ما بده كه ما در هر عصري در برابر هر شبهه اينها بتوانيم پاسخگو باشيم.

پرسش ...

پاسخ: براي ما كه وسوسه مي‌كند در جهاد اكبر، داخلي است براي آنها هم داخلي است، آنها نسبت به ما خارجي‌اند يعني كافراني كه عليه ما مي‌تازند دشمنان خارجي ما هستند و دشمن داخلي آنها شيطان است كه «فَباض و فرَّخَ في صدورهم و دَبَّ و دَرَجَ في حُجورهم فَنظَر بِأعيُنهم و نطَقَ بِألسِنَتِهم»؛[31] در درون آنها شيطان لانه كرده و آنها را تحت ولايت خود گرفته و آنها را به جان ما انداخت، اين كافران كه دشمن خارجي ما هستند در جبهه جهاد اكبر، در درون شكست خورده شيطان‌اند تحت ولايت شيطان‌اند، ما هم از درون نجات پيدا كنيم هم از بيرون ﴿فَانْصُرْنَا عَلَي الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ﴾ يك وقت است كه با شمشير و نيزه و امثال ذلك با ابدان كسي، با آب و خاك كسي تجاوز مي‌كنند اين دشمن نظامي است در يك حد خاصي، گاهي با قلم حمله مي‌كنند اين يك دشمن خاصي است در يك حد وسيع‌تري. اگر دشمن با ابزار فرهنگي حمله كرد خدايا! تو مولاي مايي توفيقي بده كه بتوانيم در برابر همه شبهات آنها جواب قاطع داشته باشيم، چيزي هم بنويسيم كه آثار مسموم قلم آنها را برطرف كند اگر آنها در مسائل مالي عليه ما تهاجم كردند ما را ياري كن در مسائل اقتصادي و استقلال اقتصادي كه نجات پيدا كنيم، اينجا ديگر زيرنويسي نشده يا روايتي در اين ذيل نيامده كه حتماً مربوط به توپ و تانك است كه البته يكي از مصاديق روشنش مسئله توپ و تانك است كافر مگر همه‌اش با شمشير حمله مي‌كند، گاهي با شمشير حمله مي‌كند گاهي با قلم حمله مي‌كند گاهي با محاصره اقتصادي حمله مي‌كند گاهي با راههاي ديگر. به ما فرمود از خدا بخواهيد بگوييد ﴿أَنْتَ مَوْلاَنَا فَانْصُرْنَا عَلَي الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ﴾ در همه اين ابعاد.

بيان روايتي در خصوص آيه محل بحث

 حالا تيمناً اين روايت را هم بخوانيم كه مرحوم صدوق نقل كرد و ديگران هم نقل کردند در تفسير شريف نورالثقلين در همين جلد اول اين حديث آمده است[32] يعني آنچه مرحوم صدوق در توحيدش دارد در اينجا هم آمده كه حريز‌بن‌عبدالله از امام صادق(سلام الله عليه) نقل كرد «قال رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلم) رفع عن امتي تسعة اشياء» همين معنا را مرحوم صدوق در خصال خودش هم نقل كرد در باب تسعه «الخطأُ و النسيانُ و ما أُكِروا عليه و ما لا يُطيقُون و ما لا يَعلَمون و ما أضطُروا اليه والحَسد والطِيرَه والتفكر في الوَسوَسةِ في الخَلق ما لم يُنطَق بِشَفَةِ»[33]  اما اينكه اين دو آيه مشافهتاً اخذ شد اين روايت از تفسير علي‌بن‌ابراهيم در بحث روز اسبق خوانده شد[34] و روايت ديگري كه در ذيل همين آيه است اين است كه اگر كسي قائل به جبر شد به او زكات ندهيد شهادتش را قبول نكنيد، براي اينكه خدا فرمود: «﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَهَا﴾ وَلاَ يُحَمِّلْنَا فوقَ طَاقَتها[35]  پس اگر كسي جبري بود به او زكات نمي‌رسد. مسئله از اصول كافي هم اين روايت را عمرو بن مروان مي‌گويد من از امام صادق(سلام الله عليه) شنيدم كه حضرتش از رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) نقل كرد كه «رُفِعَ عن امتي أربَعُ خِصالٍ خَطأُها و نِسيانُها و ما أُكرِهوا عَليِه و ما لم يُطيقُوا و ذلك قول الله عزو جل ﴿رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْراً كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ» و همچنين «وقوله ﴿إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ﴾»[36] اين حديث رفعِ اربع كه از اين چند آيه استفاده شد با حديث رفعِ تسع مخالف نيست، اين حصرش، حصر اضافي است اگر حصر باشد و اگر حصر نباشد اينها مثبتين‌اند؛ يك روايت مي‌گويد كه خدا چهار چيز را از امت برداشت، يك روايت مي‌گويد خدا نُه چيز را از امت برداشت، اينها كه معارض هم نيستند، چون مثبتين‌اند معارض نيستند، اگر لسان اين روايت اين بود كه فقط خدا چهار چيز را برداشت البته با حديث رفع معارض بود.  

«و الحمدُ لله ربّ العالمين»

 

[1] . ر. ک: التفسير الکبير، ج7، صفحات 116 و 117.

[2] . ر. ک: التفسير الکبير، ج2، ص 447.

[3] . سورهٴ نجم، آيهٴ 39.

[4] . سورهٴ مدثر، آيهٴ 38.

[5] . سورهٴ نجم، آيهٴ 39.

[6] . سورهٴ انعام، آيهٴ 164.

[7] . سورهٴ بقره، آيهٴ 186.

[8] . سورهٴ انفال، آيهٴ 41.

[9] . سورهٴ توبه، آيهٴ 60.

[10] . مستدرك الوسائل، ج 7، ص 88.

[11] . سورهٴ نساء، آيهٴ 32.

[12] . بحار الانوار، ج91، ص 98.

[13] . تهذيب الأحکام، ج3، ص 89.

[14] . ر. ک: التفسير الکبير، ج7، ص 116 و 117.

[15] . بحار الانوار، ج 74، ص 155.

[16] . ر. ک: الکشاف، ج1، ص 333.

[17]  . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 9.

[18] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 194.

[19] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 9.

[20] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 194.

[21] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 81.

[22] . الکافي، ج3، ص 70.

[23] . سورهٴ جمعه، آيهٴ 5.

[24] . سوره؛ بقره، آيهٴ 65.

[25] . سورهٴ بقره، آيهٴ 65.

[26] . سورهٴ بقره، آيهٴ 257.

[27] . سورهٴ بقره، آيهٴ 2.

[28] . سورهٴ بقره، آيهٴ 285.

[29] . سورهٴ بقره، آيهٴ 257.

[30] . سورهٴ بقره، آيهٴ 34؛ سورهٴ ص، آيهٴ 74.

[31]  ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 7.

[32] . نور الثقلين، ج1، ص 302.

[33] . نور الثقلين، ج1، ص 302؛ التوحيد (شيخ صدوق)، ص 353؛ الخصال، ج2، ص 417.

[34] . نور الثقلين، ج1، 304؛ تفسير القمي، ج1، ص 95.

[35] . نور الثقلين، ج1، ص 305.

[36] . (سورهٴ نحل، آيهٴ 106) نور الثقلين، ج1، ص 305 و 306؛ الکافي، ج2، ص 462 و 463.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق