اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْراً كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنْتَ مَوْلاَنَا فَانْصُرْنَا عَلَي الْقَوْمِ الْكَافِرِين (286)﴾
تكرار معناي سنّت الهي ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ ...﴾ در آيات ديگر
صدر اين كريمه بيان يك سنت الهي را بر عهده دارد كه فرمود: ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَهَا﴾ اين معنا به صورتهاي گوناگون در آيات ديگر هم آمده است, نظير آيهٴ 152 سورهٴ «انعام» اين است كه ﴿وَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لاَنُكَلِّفُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَهَا﴾ اين تعبير ﴿لاَ نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَهَا﴾ در چند آيه ديگر هم است.[1] در سورهٴ «طلاق» آيه هفتم به اين صورت آمده است: ﴿لِيُنفِقْ ذُو سَعَةٍ مِن سَعَتِهِ وَمَن قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ لاَ يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاّ مَا آتَاهَا سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْراً﴾ اين سنت الهي, نشانه آن است كه اصل تكليف حق است و اندازه تكليف هم مقدور مكلفبه است.
اختلاف معتزله و اشاعره در مورد آيه ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ ...﴾
نزاع معروف بين دو گروه اهل كلام در ضمن اين آيه است; متكلمين اشعري كه جبري فكر ميكنند و منكر حسن و قبح عقلياند اين آيه را تأويل ميبرند. معتزله به اين آيه استدلال ميكنند, يكي از ادله معتزله همين كريمه است اصل تكليف در آيات ديگر آمده است به صورت ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ﴾[2] يا ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَة﴾[3] و امثال ذلك آمده است; منتها اصل تكليف را اشاعره قبول دارند لكن ميگويند انسان مجبور است نه مختار; منتها شارع, تكليف ما لا يطاق كرده است يعني عبد, قدرت ندارد و مع ذلك مكلف است و كار خدا هم چون و چرا بر نميدارد ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾[4] اين توهم اشعري. معتزله ميگويند خداوند انسان را مكلف كرده است, چون تكليف ما لا يطاق محال است و از طرفي هم وعده و وعيد هست, مدح و قدح هست, اطاعت و عصيان هست, ثواب و عقاب هست بهشت و جهنم هست معلوم ميشود انسان مستقل است, چون مستقل است تكليف به ما يطاق است نه ما لا يطاق. اگر انسان مستقل بود ميتواند مكلف باشد اگر مجبور بود نميتواند مكلف باشد, چون تكليف آمده است معلوم ميشود انسان مستقل است و قادر است از ساير آيات به همين وضع ساده تقريراً استفاده ميكنند; اشاعره ميگويند آن آياتي كه دلالت بر تكليف دارد مدعاي شما را اثبات نميكند ما ميگوييم تكليف به ما لا يطاق شدني است شما ميگوييد شدني نيست ولي اين آيه و ساير آياتي كه با اين آيه يك مضمون را دارند بيان سنت الهي را به عهده ميگيرند كه خداوند به ما لا يطاق تكليف نميكند ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَهَا﴾ اگر انسان مجبور باشد هرگونه تكليفي فوق قدرت اوست و اين آيه ميفرمايد خدا مافوق قدرت كسي او را مكلف نميكند پس معلوم ميشود انسان مجبور نيست. معتزله از اين آيه دو مطلب را استفاده ميكنند يكي اينكه انسان مستقل است و آزاد و مجبور نيست; مطلب ديگر آن است كه استطاعت قبل از فعل است قدرت قبل از فعل است اين هر دو بحث كلامي در اصول راه پيدا كرد يكي در بحث طلب و اراده يكي اينكه آيا قدرت قبل از فعل است يا نه آيا در ظرف امر شخص بايد قادر باشد يا در ظرف امتثال آنجا كم و بيش اين مسئله است.
دليل اول فخررازي بر لزوم تأويل آيهٴ ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَهَا﴾
اشاعره ميپذيرند كه اين آيه ظهوري دارد در اينكه تكليف به ما لا يطاق كار خدا نيست و سنت خدا اين است كه تكليف به ما لا يطاق نميكند لكن يك سلسله ادله را به گمان خود قطعي ميپندارند به استناد آن ادله قطعي متوهم دست از اين ظاهر برميدارند و اين آيه را تأويل ميكنند و جريان نزاع طرفين در تفسير كبير امام رازي است امام رازي بعد از نقل ادله معتزله ميگويد اصحاب ما يعني اشاعره, طبق ادله قطعي قائل به جبرند و اين آيه را تأويل ميبرند. يكي از آن ادله در حقيقت شبهات اشاعره همان شبهه معروف است كه امام رازي آن را به عنوان اولين دليل ياد ميكند [و] آن اين است كه افرادي كه فعلاً در دنيا هستند قبل از مرگ معلوم نيست كه مؤمناً از دنيا ميروند يا كافراً ميروند ولي هنگام مرگ اگر كسي كافراً رخت بر بست ما ميفهميم كه اين شخص در تمام مدت كافر بود و خداوند هم در ازل علم دارد كه اين شخص كافراً ميميرد, چون در ازل علم دارد كه اين كافراً ميميرد پس ايمان آوردن اين شخص محال است, در حالي كه خداوند همگان را به ايمان مكلف كرد اين شخص در حالي كه مكلف به ايمان است كافراً ميميرد و ايمان آوردن يك كافر محال است پس تكليف به محال جايز است,[5] اين همان حرف معروفي است كه گاهي به صورت نظم گاهي به صورت نثر در ميآيد كه معصيت زيد عاصي را حق ز ازل ميدانست يا نميدانست؟ اگر حق ز ازل نميدانست كه فلان شخص فلان گناه را ميكند پس لازم است او ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيم﴾ نباشد ـ معاذالله ـ اگر حق ز ازل ميدانست كه فلان شخص دست به فلان گناه ميزند پس آن گناه براي آن شخص ضروري خواهد بود, زيرا اگر آن گناه ضروري نشود علم خدا جهل خواهد بود, چون علم بايد مطابق معلوم باشد. پس اين شخص مجبور است كه دست به فلان گناه بزند وقتي مجبور شد ديگر اطاعت او محال است, با اينكه او مكلف به اتيان است و اطاعت, معلوم ميشود تكليف به ما لا يطاق شدني است و اگر كسي بگويد خداي حكيم چرا مافوق قدرت مكلف را تكليف ميكند, جوابش ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾[6] است. اين جزء شبهه معروف جبريها است كه اين را دليل قاطع پنداشتند امام رازي اگر چه در كتاب محصل كم و بيش روي اين شبهه اعمال نظر كرد و اما سرانجام اين شبهه را پذيرفت و مشي ايشان در كتاب تفسير بر همين شبهه جبر است كه اگر كسي بگويد كه حق ز ازل نميدانست كه فلان شخص اين كار را ميكند پس او ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾[7] نيست اگر حق ز ازل ميدانست كه فلان شخص دست به فلان كار ميزند پس آن گناه ضروري التحقق است, زيرا اگر آن گناه واقع نشود علم خدا جهل بود, چون آن گناه, ضروري است پس اين شخص ميشود مجبور در حاليكه مكلف هم است پس تكليف به ما لا يطاق شدني است و اگر كسي بگويد خداي حكيم چرا مافوق قدرتش تكليف ميكند جوابش ﴿لاَ يُسْئَلُ﴾ است. اين را جبريها به عنوان دليل قاطع پنداشتند, در حقيقت شبههاي بيش نيست.
جواب حضرت استاد بر قاطعترين دليل اشاعره بر جبر
جوابش اين است كه حق ز ازل ميداند كه هر حادثهاي در چه شرايطي واقع ميشود هيچ موجودي در عالم يافت نخواهد شد مگر اينكه مشمول علم ازلي حق است حق ز ازل ميداند كه فلان حادثه واقع خواهد شد; اما هر حادثهاي را با مبادي خاصه او ميداند, اگر مثلاً يك سلسله خاكهاي خاص به سمت معدن طلا يا نقره حركت كنند كه معدن طلا بشوند و به صورت فلز طلا يا نقره در بيايند اين خاك, گرچه در وقت معين طلا يا نقره ميشود; اما مبادي مشخص هم دارد اين يك، از سطح جمادات گذشته اگر يك موجودي به سمت گياه شدن حركت كند يا يك گياهي به سمت بارور شدن حركت كند, گرچه حق ز ازل ميداند كه فلان بوته يا فلان درخت در فلان شرايط ميوه ميدهد; اما با همه مبادي و عللش ميداند نه بيمبادي و علل اين دو، در سطح حيوانات اگر حيواني در دريا يا صحرا بخواهد شكار كند يا طعمه شكاري قرار بگيرد حق ز ازل ميداند; اما نه تنها اصل كار حيوان را ميداند بلكه آن كار را با همه مبادي و علل قريب و بعيدش ميداند اين سه, در سطح انسان هر كاري كه انسان انجام ميدهد چه اطاعت چه عصيان حق ز ازل ميداند كه فلان شخص در فلان شرايط فلان اطاعت را ميكند و فلان شخص در فلان موقعيت فلان معصيت را مرتكب ميشود; اما با همه مبادي و علل و اسبابش علم دارد اين چهار، بالاتر از سطح انسانهاي معمولي درباره فرشتهها هم همينطور است, فرشتهها كه مدبرات امرند و عباد مكرماند ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[8]اند هر كاري در هر شرايطي بخواهند انجام بدهند حق ز ازل ميداند; اما مبادي و علل و عوامل قريب و بعيده آن كارهاي فرشته را هم حق ز ازل ميداند اين پنج. هيچ كاري نيست كه معلوم حق نباشد اما بما لهم من المبادي. درباره اطاعت و عصيان يك انسان پرهيزگار يا انسان تبهكار هم اين چنين است حق ز ازل ميداند كه فلان شخص پرهيزگار با اينكه داراي غريزه گناه است با اينكه سر دو راهي است هم ميتواند معصيت كند هم ميتواند اطاعت كند, با اينكه وسوسه شيطان از درون تحريكات دوستان نادان يا دشمنان دانا از بيرون او را به سمت گناه دعوت ميكند, حق ز ازل ميداند كه اين شخص با اختيار خود با عقل خود, همه آن راههاي فساد را ميبندد با اختيار خود و با اراده خود راه صواب را طي ميكند و ديگري كه در شرايط مشخص دست به تباهي ميزند حق ز ازل ميداند كه فلان شخص با داشتن عقل از درون و وحي از بيرون, با اينكه موعظههاي انبيا و عقل او را به طرف فضيلت دعوت ميكند, معذلك با اينكه او ميتواند با حسن اختيار خود به طرف اطاعت حركت كند معذلك گوشش به آن وسوسه دشمن درون يا تحريكات دشمن بيرون است به سوء اختيار خود با ميل و اراده خود به طرف گناه حركت ميكند, پس اين چنين نيست كه حق ز ازل نداند يا حق ز ازل فقط آن فعل را بداند و مبادي را نداند, در تمام اين اقسام پنجگانه كه ياد شد حق ز ازل ميداند كه فلان شيء با فلان شرايط يافت ميشود, درباره انسان اين چنين است حق ز ازل ميداند كه فلان شخص با ميل خود اين كار را ميكند.
ردّ ديگري بر دليل اول اشاعره بر جبر
آنگاه همان استدلال برميگردد عليه خود جبريه تقرير ميشود, اينكه اينها خواستند به علم استدلال كنند جوابشان اين است كه اگر چيزي را حق ز ازل بداند دليل مجبور بودن آن معلوم نيست, زيرا اولاً حق ز ازل به كارهاي خودش هم عالم است نميشود گفت خدا به كارهاي خودش عالم نيست, يقيناً به كارهاي خود عالم است و اگر آن كارها واقع نشود علم خدا جهل ميشود. پس اين دليل آن است كه خدا در كارهاي خود مجبور است, اين جواب نقضي. جواب حلي آن است كه حق ز ازل بدنه كار را ميداند يا همه علل و اسباب و شرايط و مبادي قريب و بعيد كار را هم ميداند. يكي از مبادي قريب اين كار اختيار خود فاعل است اين را هم حق ز ازل ميداند آنگاه وقتي اين چنين تحليل شد همين برهان برميگردد مسئله اختيار را تثبيت كند, چون حق ز ازل ميداند و ميدانست كه فلان شيء با فلان مبادي و شرايط, كار را انجام ميدهد پس صدور آن كار با آن مبادي ضروري خواهد شد وگرنه علم خدا جهل بود چون حق ز ازل ميداند كه زيد به ميل خود اطاعت ميكند و عمرو به ميل خود گناه ميكند. پس اطاعت روي ميل و گناه روي ميل ميشود ضروري يعني الانسان مختارٌ بالضروره, اين چنين خواهد شد, نه اينكه حق ز ازل اصل كار را بداند و مبادي را نداند.
پرسش ...
پاسخ: منتها خداي سبحان قادر است كه در هر شرايطي اثر بگذارد; منتها قدرتش را در راه آزادي انسانها صرف كرد, فرمود: ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾,[9] ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُر﴾[10] انسان را مسئول كار خود دانسته است, ميتواند جلوي كار را بگيرد; اما اگر كسي راه خير را با حسن انتخاب خود طي كرد خدا نميگذارد وسوسههاي بد به سراغ او برود و اگر كسي به سوء اختيار خود ساليان متمادي راه شر و فتنه را در پيش داشت, خدا آن توفيق را از او ميگيرد و مانند آن. اين خلاصه دليل اول اشاعره و آن هم جواب.
ردّ ادّعاي معتزله بر دلالت آيه بر تفويض و استقلال انسان از خداوند
مطلبي كه هست آن است كه از اين آيه آن معنايي استفاده نميشود كه معتزله پنداشتند و زمخشري در كشاف آن راه را طي كرد. زمخشري در كشاف تفكر اعتزالي دارد و همراهان او همان روش را طي ميكنند, امام رازي در تفسير كبير تفكر اشعري دارد و همفكران او همان را دنبال ميكنند آيا اين آيه كه ميفرمايد تكليف حق است, تكليف ما لا يطاق باطل است لازمهاش استقلال انسان است يا لازمهاش آزادي انسان, جبر باطل است; اما اين چنين نيست كه تفويض حق باشد, معتزله فكر كردند چون جبر باطل است كار انسان براي خدا نيست براي خود انسان است پس انسان در كار مستقل است يعني منقطع الارتباط عن الله است كه ميشود تفويض يعني كار انسان به خود انسان برميگردد و بالا نميرود خب, اين چه ممكن الوجودي است كه به واجب ختم نميشود, چون تمام اين كارها همه ممكن الوجودند همه معلولاند اين معلولها و اين ممكنها بايد به آن علت نخست كه واجب است ختم بشود. خطر تفويض بيش از خطر جبر است, معتزله براي تبيين و توجيه اين تكليفها به دام تفويض افتادند گفتند تمام كار انسان به خود انسان برميگردد و لا غير و انسان مستقل است و كار انسان به انسان واگذار شده است در قيامت بايد حساب پس بدهد. اين تفويض يك شرك وسيع است از هر مشركي اينها مشركترند, زيرا مشركين فقط يك آلهه معدودي را به رسميت ميشناختند, اينها هر انساني را رب خاص خود ميدانند, وقتي انسان در كار خود مستقل باشد و فعل انسان به انسان برگردد و از انسان بالا نرود يعني اين ممكنات فراوان به واجب منتهي نميشوند, اين از آن ﴿أربابٌ مُتِفَرِّقُونَ﴾[11] بيشتر و بدتر خواهد بود. معتزله فكر كردند جبر و تفويض نقيض هماند وقتي جبر باطل شد بايد تفويض را پذيرفت در حاليكه اينها نقيض هم نيستند جبر به اين معنا كه انسان مورد فعل باشد نه مصدر فعل و همه كارها براي خدا باشد و انسان ابزار محض باشد اين باطل است; اما اين نقيض آنكه تفويض نيست كه اگر جبر باطل شد ما قائل به تفويض باشيم, لذا در روايات ما ائمه(عليهم السلام) فرمودند كه بين جبر و تفويض فاصلهاي است «اوسع مما بين السماء والارض»[12] انسان بايد طوري بينديشد كه وقتي از خطر جبر رهائي پيدا كرد فوراً به دام تفويض نيفتد در اين صراط مستقيم كه نه جبر است نه تفويض «بل امر بين الامرين» حركت كند ما براي صحت تكليف فقط آزادي ميخواهيم نه استقلال انسان مبدأ فعل است نه منتهياليه فعل كار انسان از خود انسان است نه از انسان بالا نميرود, نه كار انسان به انسان ميرسد و پايان سير خود انسان است و ديگر از انسان بالا نميرود, اين چنين نيست كه انسان را آزاد مستقل تفويضاً رها كرده باشند, اينطور نيست پس ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَهَا﴾ يا ساير آياتي كه مسئله تكليف را توجيه ميكنند, همانطوري كه جبر را باطل ميكنند تفويض معتزله را هم ابطال ميكنند.
دليل دوم فخررازي بر لزوم تأويل آيه ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَهَا﴾
دليل ديگري كه امام رازي اقامه ميكند و به استناد آن دليل و ساير ادله ميگويد حتماً اين ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَهَا﴾ را بايد ما تأويل ببريم اين است كه كار انسان ممكنالوجود است و هيچ ممكني بدون استناد به واجب نيست, ممكن حتماً بايد به واجب مرتبط بشود. پس كار انسان, چون ممكنالوجود است بايد به واجب ختم بشود, پس كار انسان كار خداست.
ردّ دليل دوم فخررازي در اثبات جبر
اين هم خيلي از مقدمات وسط را ناديده گرفتن است هر كاري هر پديدهاي در جهان امكان يافت ميشود به خدا مرتبط است, چون ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[13] اما بماله من المبادي و العلل; خداوند همانطوري كه از راه علل و اسباب يك تكه سنگ را لعل بدخشان يا عقيق يمن ميكند اين يك، ﴿فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَي﴾[14] است به صورت خوشه يا شاخه درخت در ميآورد اين دو، هر جنبندهاي را به آن مرتعش راهنمايي ميكند ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِي الأرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا﴾[15] اين سه، درباره فرشتهها هم بما له من المبادي آنها را تدبير ميكند كه نمونه پنجم بود در نمونه چهارم هم كه انسان است هم بشرح ايضاً [همچنين] انسان را با همه آن مبادي دور هدايت ميكند تا او را سر دو راهي اطاعت و عصيان قرار ميدهد, وقتي او را سر دو راهي قرار داد همه تكاليف را متوجه او ميكند, چون تكليف وقتي است كه انسان در لبه عصيان و اطاعت است يعني واقف بين النجدين است ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾[16] وقتي سر دوراهي ايستاده است تمام تكليفات را متوجه او ميكنند, خداي سبحان از راه اختيار و اراده او او را هدايت ميكند نه بدون اختيار, وقتي او با اختيار خود شروع به عمل كرد راه يك طرفه شد; اما همه تكاليف هم ساقط است تكليف وقتي است كه انسان شروع به كار نكرد همين كه شروع به كار كرد تكليف ساقط است, إما بالامتثال أو بالعصيان. اگر كسي سر دو راهي ايستاده است هنوز دست دراز نكرد كه كاري را انجام بدهد, اين مكلف است به اطاعت و منهي است از معصيت وقتي شروع به عمل ميكند اين عملش يا امتثال است يا عصيان, تكليف هم يا با امتثال ساقط ميشود يا با عصيان ساقط ميشود, قبل از عمل كه او مختار است مكلف است, حين عمل ديگر تكليف نيست لسقوط التكليف عما بالامتثال او بالعصيان به انسان ميگويند شما بايد راست بگويي و دروغ حرام است, وقتي از تو سؤال كردند واجب است راست بگويي و حرام است دروغ بگويي. قبل از اينكه دهان باز كند مكلف است به راست گفتن و پرهيز از دروغ, همين كه دهان باز كرد خبر داد اين تكليف ساقط است, براي اينكه يا خبرش صادق است او مخبر صادق است اين تكليف با امتثال ساقط ميشود يا مخبر كاذب است اين تكليف, با عصيان ساقط ميشود ديگر در ظرف عمل تكليف نيست. پس همه كارها به انسان ميرسد; اما يكسان نيست كار معدن با مبادي خاصش كار گياهان با اسباب خاصش كار حيوانات با علل مخصوصش كار انسان با مبادي خاصش كار فرشتهها با انگيزههاي خاصش همه و همه با حفظ مبادي به خدا ميرسد, نه اينكه اصل كار به خدا برسد و اين مبادي و علل وسطيه به خدا ارتباط نداشته باشد. پس آنچه را كه امام رازي به عنوان دليل دوم جبر ياد كرده است در حقيقت شبههاي بيش نيست.
پرسش ...
پاسخ: نه; همه هم از خداست همه جا از خداست اين شخصي كه سر دو راهي است هنوز شروع به كار نكرده همه تكاليف متوجه سر دوراهي است, ميگويند كه ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاة﴾,[17] ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾,[18] ﴿وَلاَ تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ﴾[19] يك امر دارد و يك نهي, هر دو متوجه اين بين النجدين است سر دو راهي است وقتي كه او شروع به عمل كرد هم ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ﴾ ساقط ميشود, و هم ﴿لاَ تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِين﴾ ساقط ميشود براي اينكه اين عمل يا امتثال است يا عصيان هم با امتثال تكليف ساقط ميشود هم با عصيان.
دليل سوم فخررازي بر اثبات جبر
ساير ادلهاي كه امام رازي در تفسير نقل كرد بسيار ضعيف است. يكي از آن ادله اين است كه ابالهب مكلف بود كه ايمان بياورد و معناي ايمان آن است كه معتقد به حقانيت قرآن باشد و معتقد باشد كه جميع آنچه در قرآن آمده است حق است. يكي از مطالبي كه در قرآن آمده است اين است كه ابالهب ايمان نميآورد, پس او بايد ايمان بياورد كه ايمان نميآورد و اين امر محال است و تكليف ما لا يطاق و تكليف ما لا يطاق حق است اين توهم امام رازي,[20] چون در سورهٴ «مسد» اين چنين آمده است كه ﴿تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبّ ٭ مَا أَغْنَي عَنْهُ مَالُهُ وَمَا كَسَب ٭ سَيَصْلَي نَاراً ذَاتَ لَهَبٍ﴾[21] اين اِخبار الهي است يعني ابالهب يقيناً به جهنم ميرود اين بيان خداست, اين اِخبار به غيب است يعني ابالهب ايمان نميآورد چون يك تهديد كلي نيست كه بفرمايد هر كس كه مؤمن نبود كافراً مرد جهنم ميرود اين درباره شخص است اين قضيةٌ في واقعه, فرمود ابالهب به جهنم ميرود, معلوم ميشود ابالهب كافراً ميميرد خب, پس ابالهب مكلف است كه به قرآن ايمان بياورد, مكلف است معتقد باشد جميع آنچه در قرآن است حق است يكي از آنچه در قرآن است اين است كه ابالهب كافر است و ايمان نميآورد پس او بايد مؤمن باشد كه ايمان نميآورد و اين تكليف, چون تكليف مالا يطاق است و تكليف محال است پس شده است.
ردّ حضرت استاد بر دليل سوم فخررازي
غافل از اينكه همين كريمه هم دليل اختيار اوست, خدا فرمود: ﴿مَا أَغْنَي عَنْهُ مَالُهُ وَمَا كَسَبَ﴾[22] فعل را به خود او نسبت داد; فرمود كارهايي كه او كرد مالهايي را كه فراهم كرد از او راهگشا نيست فعل را به خود ابيلهب نسبت ميدهد, بعد ميفرمايد اين ابيلهب يك آتش قطعي را در پيش دارد چون به اختيار خود كفر را پذيرفته است و اين همان است كه علم خدا تابع معلوم است علي ما هو عليه, آن جوابي كه مرحوم خواجه نصير داد از همين مبادي استفاده شد چون فلان شخص اين چنين است خدا ميداند, نه چون خدا ميداند اين شخص بايد اين چنين باشد. علم خداي سبحان تابع معلوم است بماله من المبادي هر كس هر چه دارد و هر فعلي با هر مبدأ يافت ميشود معلوم خداست, چون اين فعل اين مبادي را دارد خدا عالم است نه چون خدا عالم است فعل حتماً بايد اين چنين واقع بشود, خداوند ميداند كه ابالهب با سوء اختيار خود به جهنم ميرود ميتواند نرود مرحوم كاشفالغطاء(رضوان الله عليه) در همان اوايل كتاب شريف كشف الغطاء نقل ميكند كه حضرت امير(سلام الله عليه) بالاي منبر مسجد كوفه مشغول ارشاد و خطبه و موعظه بود ظاهراً كسي درباره خالدبنعرفته سخن گفت كه گزارش دادند كه او مرد كسي كه پاي منبر حضرت نشسته بود و داعيه هم داشت, حضرت فرمود او نمرد و به اين زوديها هم نميميرد او فتنهاي در سر دارد مردم را عليه نظام اسلامي ميشوراند و پرچمش هم به دست تو است همين شخصي كه اينجا نشسته بود فرمود تو چنين روز سياهي داري عرض كرد من, فرمود بله, نكن! ولي ميكني. فرمود آن روزي كه اين آشوب ميكند پرچمش به دست توست, تو مبادا اين كار را بكني ولي ميكني.[23] اين هر دو بيان در كشف الغطاء است, انسان مكلف است كه معصيت نكند ولي آنها ميدانند كه انسان با سوء اختيار خود ميكند, نه چون آن خدا ميداند شخص بايد بكند و همين طور هم شد بعد از مدتي آن آشوب به پا كرد و از همان در مسجدي كه حضرت در مسجد كوفه فرمود وارد شد و پرچم را به دست همان كسي بود كه پاي منبر حضرت بود, حضرت فرمود نكن اين كارها را ولي ميكني درباره ابيلهب هم اين چنين است خدا فرمود به جهنم نرو ولي ميروي, اين چنين نيست كه چون خدا فرمود اين به جهنم ميرود اين ديگر مجبور است كافر باشد اين طور نيست, بلكه خداوند ميداند اين شخص با سوء اختيار خود راه جهنم را طي ميكند لذا با بيان قاطع فرمود: ﴿سَيَصْلَي نَاراً ذَاتَ لَهَبٍ﴾[24] تا آخرين لحظه هم مكلف است كه نرود ولي ميرود. بنابراين نه آن استظهار معتزله كه خواستند از ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَهَا﴾ استفاده كنند كه انسان مفوّض و مستقل است تام است, نه اين شبهات اشاعره كه در حقيقت بيش از شبهه نيست او را دليل پنداشتن تام است هم جبر باطل هم تفويض باطل, امام رازي به گمان خود ادله را قاطع ميداند بعد ميگويد اين آيه را ما بايد حتماً بايد تأويل ببريم,[25] در حالي كه اين چنين نيست.
«والحمدلله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 42; سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 62.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 183.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 43.
[4] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 23.
[5] ـ التفسير الكبير, ج7, ص116.
[6] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 23.
[7] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 29.
[8] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 27.
[9] ـ سورهٴ بلد، آيهٴ 10.
[10] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 29.
[11] ـ سورهٴ يوسف, آيهٴ 39.
[12] ـ كافي، ج 1، ص 159.
[13] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16; سورهٴ زمر, آيهٴ 62.
[14] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 95.
[15] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 6.
[16] ـ سورهٴ بلد، آيهٴ 10.
[17] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 43.
[18] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 59.
[19] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 151.
[20] ـ التفسير الكبير, ج7, ص117.
[21] ـ سورهٴ مسد، آيات 1 ـ 3.
[22] ـ سورهٴ مسد، آيهٴ 2.
[23] ـ ر.ك: كشف الغطاء, ج1, ص106; ر.ك: بحارالأنوار, ج44, ص53.
[24] ـ سورهٴ مسد، آيهٴ 3.
[25] ـ التفسير الكبير, ج7, ص117.