اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِن رُسُلِهِ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ (285) لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْراً كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنْتَ مَوْلاَنَا فَانْصُرْنَا عَلَي الْقَوْمِ الْكَافِرِين (286)﴾
تفريق دروني و بيروني اهل کتاب نسبت به پيامبران
﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ به طور اجمال همه معارف را در بر دارد. اين اجمال به طور تفصيل در همين آيه ياد شد و در ساير آياتي كه در همين سورهٴ مباركه ٴ«بقره» بحثش گذشت آمده است، مثلاً در آيهٴ صد و سي و ششم همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه بحثش قبلاً گذشت اين چنين خوانديم كه ﴿قُولُوا آمَنَّا بِاللّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالأسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَي وَعِيسَي وَمَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِن رَبِّهِم﴾ خداوند به اهل كتاب فرمود اين چنين بگوييد: ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾ يعني بگوييد كه ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ﴾ اين را دستور داد، فرمود شما بگوييد آنها نگفتند و مؤمنين به جميع انبيا ايمان آوردند و گفتند: ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِن رُسُلِهِ﴾ پس تفصيلي كه در آيهٴ 136 همين سورهٴ مباركه «بقره» بود يک تفصيل بازي است و دستور به عدم تفرقه هم دستور خداست و اهل كتاب نه به آن تفصيل عمل كردند كه امر بود، نه به اين نهي منتهي شدند كه نهي بود هم از درون فرق گذاشتند، هم از بيرون كه بحثش گذشت اين ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾ ناظر به آن قسمت است. نشانه فرق اينها در سوره مباركه «نساء» مشخص است. آيه 150 به بعد نشانه تفريق آنها مشخص است، فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللّهِ وَرُسُلِهِ وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلا ٭ أُوْلئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقّاً﴾[1] آنها كه هم به خدا كافرند هم به انبيا و ميخواهند بين خدا و انبيا فرق بگذارند فاصله قرار بدهند؛ بگويند اگر از طرف خداست ميپذيريم اگر از طرف انبياست نميپذيريم، اينها انبيا را خيال ميكردند جزء نوابغ بشرند جزء افراد عادياند خلاصه، خيال ميكردند انبيا نزد خودشان سخن ميگويند، لذا اگر چيزي گفته خدا بود قبول داشتند و اگر گفته پيامبر بود قبول نداشتند احياناً در جريان امامت و خلافت حضرت امير(سلام الله عليه) هم همين سؤالها مطرح ميشد كه به حضرت رسول عرض ميكردند اگر از طرف خداست ما قبول داريم اگر خودت گفتي ما نميپذيريم، اينها نشناختند كه پيامبر از طرف خود سخني ندارد.
يکسان بودن عدم قبول حرف پيامبر با کافر شدن به خدا
لذا در همين آيه 150 سوره «نساء» فرمود اينها كه به خدا و انبيا كافرند و ميخواهند بين خدا و فرستادههاي او جدايي بيندازند و ميگويند: ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ اگر كسي بعضي از احكام را پذيرفت و بعضي از احكام را نپذيرفت، مثلاً «فَرضُالله» را پذيرفت «فَرضُالنبي» را نپذيرفت، اصلاً حرف خدا را قبول نكرد، چون خداي سبحان رسولش را به عنوان معصوم معرفي كرد بعد فرمود: ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾[2] اگر كسي حرف پيامبر را قبول نكرد، حرف خدا را قبول نكرد لذا در صدر آيه فرمود اينها هم به خدا كافرند هم به انبيا. اينكه ميگويند ما حرف خدا را ميپذيريم حرف انبيا را نميپذيريم، حرف انبيا را خدا حجت قرار داد. خدا فرمود كه آنچه پيامبر ميگويد بپذيريد، پس اگر كسي گفت: ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾[3] بين حرف خدا و حرف انبيا فرق گذاشت اين به اصل ايمان نياورد، آنگاه در همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ 152 ميفرمايد: ﴿والَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ وَكَانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِيماً﴾ آنها كه همه وحي را پذيرفتند خواه به صورت وحي خواه به صورت حديث قدسي، آنچه از زبان مطهر معصوم درآمده است پذيرفتند اينها مؤمنين حقيقي هستند که خدا فرمود اينها كسانياند كه ميگويند: ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِن رُسُلِهِ﴾ و اما جمله ﴿وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ﴾ اين هم باز در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ چهل و ششم اين چنين آمده است كه ﴿مِنَ الَّذِينَ هَادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَواضِعِهِ وَيَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَرَاعِنَا لَيّاً بِأَلْسِنَتِهِمْ وَطَعْناً فِي الدِّينِ وَلَوْ أَنَّهُمْ قَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاسْمَعْ وَانْظُرْنَا لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ وَأَقْوَمَ وَلكِن لَعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُونَ إِلاّ قَلِيلا﴾ آنها گفتند: ﴿سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا﴾ اين جمله ﴿وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ﴾ قبلاً معنا شد جمله ﴿رَاعِنَا﴾ قبلاً معنا شد كه قرآن ميفرمايد شما نگوييد ﴿رَاعِنَا﴾ بگوييد ﴿وَانْظُرْنَا﴾ كه بحثش گذشت. در همين زمينه در همين آيهٴ 46 سورهٴ «نساء» فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ قَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاسْمَعْ وَانْظُرْنَا لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ﴾؛ مؤمنين كسانياند كه ميگويند: ﴿سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا﴾ سمعاً و طاعه.
نکتهاي در باب طلب غفران مؤمنين
﴿غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ﴾ اين طلب مغفرت، در همه اين مراحل هست، بالاخره انسان اگر هم عادل باشد يا گرفتار نسيان ميشود يا گرفتار خطا، خطا قسمت مهمش در فهم است نسيان در عمل. گاهي در مقام استنباط بعضي از مقدمات مطويّ استدلال يادش ميرود، آنگاه به واقع نميرسد و منشأ عدم اصابه به واقع آن نسيان است، گاهي كجفهمي است كه از آن به عنوان خطا ياد ميشود خطا درباره فهم است و نسيان درباره عمل. گاهي انسان كاري را كه بايد ميكرد فراموشش شد نكرد يا بالعكس ميگويند اين ناسي است، گاهي در مقام استنباط وقتي به حق رسيد ميشود مصيب و ثواب ميبرد گاهي خطا دارد، اين گونه از خطاها جاي انتقام هست اگر چه مسبوق باشد به عدم تحفظ مبادي ولي به ما آموختند كه شما از خدا بخواهيد شما را مؤاخذه نكند كه فرمود: ﴿سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا﴾ اين غفران، در آيه قبل براي آن آمده است كه اگر كمبودي در مسئله ايمان و در مسئله اطاعت راه پيدا كرد با بخشش حق ترميم ميشود.
مانع شدن آيه «لايکلف الله ...» از انقياد ظهور آيات
﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَهَا﴾ اين همان طوري كه در بحث ديروز گذشت بيان سنت الهي است. وقتي به عنوان يک سنت الهي القا شد، به همه آياتي كه احياناً احتمال خلاف ميدهد ظهور خواهد داد، نظير ﴿جَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِه﴾[4] يا ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾[5] يا ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾[6] يا ﴿أَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾[7] كه بخشي از اينها مربوط به تقواست، بخشي از اينها مربوط به جهاد است كه ظاهرش آن است كه تا توان داريد باتقوا و با جهاد باشيد اين ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً﴾ مانع انعقاد ظهور همه اين آيات است در حد عسر و حرج؛ اصلاً نميگذارد آن آيات ياد شده در حد عسر و حرج ظهور پيدا كند، چون اين به عنوان بيان سنت است. پس آن آيات، معنايش آن است كه همين امر عرفي است كه ميگوييم تا ميتوانيد، اين تا ميتوانيد عرفي غير از تا ميتوانيد عقلي است، نظير ﴿لِلّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلا﴾[8] اين كه استطاعت عقلي نيست اين استطاعت عرفي است، اگر فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ يا ﴿مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ يعني استطاعت عرفي نه استطاعت عقلي، اصلاً اين كريمه ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَهَا﴾ كه بيانگر سنت الهي است مانع انعقاد آن آيات است كه ظهور پيدا كند در قدرت عقلي.
بررسي معناي کسب
﴿لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ﴾ كسب اگر در مقابل اكتساب قرار بگيرد معنايش همين است كه در بحث ديروز گذشت، اگر به نحو مطلق ذكر بشود حسنات و سيئات را ميگيرد، نظير آيات فراوان ديگري كه دارد ﴿جَزَاءً بِمَا كَسَبَا﴾[9] درباره قطع يد سارق و سارقه ميفرمايد ﴿جَزَاءً بِمَا كَسَبَا﴾ و امثال ذلك اين چنين نيست كه كسب، مخصوص خيرات باشد كسب اگر در مقابل اكتساب قرار گرفت به خير مخصوص است و اكتساب براي شر؛ اما اگر مطلق باشد و مقابل اكتساب قرار نگيرد همه اعمال را شامل ميشود.
مراد از نسيان و خطاي قابل مؤاخذه
چون ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَهَا﴾ به عنوان يك اصل ياد شده است و اين را خود ذات اقدس الهي فرمود، قهراً مسئله ﴿رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا﴾ دعايي است كه ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ﴾ او را شامل نميشود. ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ﴾ آن نسيان غير اختياري را شامل ميشود آن خطاي غير اختياري را شامل ميشود يعني اگر كسي با تحفظ با اينكه عنايت داشت مع ذلك مطلبي يادش رفت با اينكه در اجتهاد، كمال رعايت را كرد بدون تقصير در مقدمات باز خطا كرد به صواب نرسيد، در آن گونه از موارد اگر مكلف بشود مازاد بر وسع است و ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَهَا﴾ پس آن نسياني كه تحت اختيار نيست ولو با حفظ مقدمات آن را ﴿رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا﴾ نميگيرد، زيرا آن را جملهاي كه صدر آيه است به عنوان ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً﴾ شامل شد. اين دعا براي چيزي است كه اگر خدا نبخشد زمينه انتقام هست، قهراً يك نسيان و خطايي است كه تحت وسع خواهد بود، آن نسيان و خطايي كه تحت وسع است اين است اگر انسان رعايت بكند و عنايت بكند، اشتباه نميكند در اين زمينه است. مطلب آن قدر عميق نيست كه انسان خطا نكند، مطلب طوري است كه اگر مقدمات را حفظ بكند به صواب ميرسد يعني به واقع ميرسد يا كار طوري است كه اگر انسان مقدمات را رعايت كند فراموشش نميشود، پس ﴿رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا﴾ اين دعا در موردي است كه زمينه براي مؤاخذه هست نه آن جايي كه زمينه براي مؤاخذه نيست.
ادّعاي المنار در مؤاخذهٴ عرف و شرع بر مطلق خطا و نسيان
مطلب بعدي آن است كه گاهي گفته ميشود، نظير آنچه در تفسير المنار آمده كه اين حرف براي خود صاحب المنار است نه براي استادشان محمد عبده، چون ظاهراً صاحب المنار ميگويد اين سخن را و سخن قبل را من بر كلام استادم افزودم، نميشود گفت اين حرف براي شيخ محمد عبده است، چون حرف، حرف عميق علمي نيست آن حرف اين است كه در تفسير المنار آمد كه همان طوري كه عرف گاهي بر نسيان و خطا مؤاخذه ميكند شرع هم بر نسيان و خطا مؤاخذه كرده است؛ قانون اتلاف اين است قانون ضمان اين طور است اگر كسي نسياناً يا خطئاً مال كسي را تلف كرده است، ضامن است. اين ضمان عند النسيان او الخطا معلوم ميشود مؤاخذه است، در قتل خطئي ديه جعل شده است؛ قاتل اگر خطئاً كسي را كشت بايد ديه بپردازد. اين گونه از غرامتها اين گونه از ضمانها نشان ميدهد كه در نسيان و در خطا مؤاخذه شده است.
ردّ ادّعاي صاحب المنار با اشاره به تمايز احکام وضعي از تکليفي
جوابش اين است اين بحث، بحث تكليفي است نه بحث وضعي، بحث وضعي براي خوابيدهها هم هست براي خردسالان هم هست، مگر يك كودك اگر مال كسي را تلف كرد ضامن نيست؟ مگر يك خوابيده اگر پايش به ظرف كسي رسيد و ظرف را شكست ضامن نيست؟ بحث ضمانها چه كار به بحث مؤاخذه تكليفي دارد. اين آيه ناظر به بحث مؤاخذه و عقاب است، آنچه در شرع آمده است ناظر به مسائل وضعي است، در ذيل همين آيه كريمه آمده است كه اين دعاها را كه رسول اكرم(عليه آلاف التحية والثناء) در معراج عرض كرد، خداي سبحان به همه اينها پاسخ مثبت داد، فرمود: «لا اُواخِذُك»[10] يعني من تكليفاً عقاب نميكنم، آن حكم تكليفي برداشته شد نه حكم وضعي، لذا «رُفِعَ عن أُمَّتي تِسع»[11] منافات ندارد كه انسان ضامن باشد يكي از اين اشيا نُه گانهاي كه برداشته شد مسئله خطاست يا مسئله اضطرار است يا مسئله اكراه است. خب، اگر كسي مضطر شد كه روزهاش را افطار كند، حالا كفاره ندارد قضا كه دارد. اگر مُكره شد كه بعضي از كارها را انجام بدهد اثر وضعياش كه از بين نميرود در خصوص «ما لا يعلمون» است كه احياناً گفتند جميع آثار گرفته شد و همان نزاعي كه بين العلمين است كه آيا فقط حكم تكليفي است يا اعم از تكليف و وضع. بنابراين اگرچه مسئله غرامتها مسئله ديه و امثال ذلك در حال نسيان و خطا هست و مرفوع نشد نه با حديث رفع منافات دارد نه با اين جمله ﴿رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا﴾ چون اين درباره عقاب است.
پرسش ...
پاسخ: احكام ثانويه غير از احكام وضعي است، احكام وضعي حكم اولي است. حكم اولي گاهي وضع است گاهي تكليف، خداي سبحان بعضي چيزها را طاهر قرار داد بعضي چيزها را غير طاهر قرار داد بعضي چيزها را عامل ضمان قرار داد بعضي چيزها را عامل ضمان قرار نداد، اينها احكام اوليه است؛ منتها حكم اوليِ وضعي است.
﴿رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا﴾ اين دعاست. آنگاه اين حديث رفع ميفرمايد به عنوان امتنان «رُفِعَ عن امتي تِسع»[12] چون حديث، حديث امتنان است بايد امتنان بر امت باشد. اگر امتنان بر امت است فقط در رفع عقاب از اين جهت منّت است، اگر كسي مال مردم را تلف كرد خب اين منت است بر چه كسي، براي آن انساني كه همين طور مال مردم را از روي نسيان تلف كرد يا آن مال باختهها هم بايد ممنون حق باشند، نبايد حكم، طوري باشد كه امتنانش يك جانبه باشد بايد امتنان بر امت باشد «رُفِعَ عن امتي تِسع» اگر كسي مال مردم را اشتباهاً، نسياناً يا خطئاً تلف كرد، شارع بگويد شما اينجا ضامن نيستيد خب، اين چه امتناني است بر مردم.
«رُفِعَ عن امتي تِسع»[13] نُه چيز درست است، حالا خطا در جميع موارد اين دعاست او هم مستجاب كرده است، فرمود اثر وضعي را من برداشتهام اثر تكليفي ناشي از اينها را برداشتم اين هم مستجاب شد نشانه استجابت اوست، اين هم كه ما دعا كرديم يعني خدايا! اين دعاي ما را مستجاب بكن خدا هم مستجاب كرده است و آنچه در ذيل اين آيه آمده است[14] استجابت اين دعا را ميرساند كه ﴿رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا﴾ آنجا هم فرمود ما مؤاخذه نميكنيم يعني دعاي شما را مستجاب كردهايم، حالا كاري به مسئله وضع اصلاً ندارد اگر كاري به مسئله وضع داشته باشد امتنان بر اصل امت نيست.
توجيه موارد ادّعايي المنار در قرآن مبني بر قابل مؤاخذه بودن نسيان
﴿رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا﴾ گاهي در همين تفسير المنار، نسيان را منشأ مؤاخذه ميداند نظير اينكه ﴿كَذلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذلِكَ الْيَوْمَ تُنسَي﴾[15] يعني در آنجايي كه فرمود: ﴿نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَي﴾ آنها اعتراض ميكنند كه ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَي وَقَدْ كُنتُ بَصِيراً﴾ خدا ميفرمايد: ﴿كَذلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذلِكَ الْيَوْمَ تُنسَي﴾ آنجا نسيان يعني بياعتنايي، نه نسيان مصطلح يعني عمداً ترك كردي بر اساس بياعتنايي ترك كردي، مثل اينكه خود حق تعالي ميفرمايد كه ما هم فراموشت ميكنيم، با اينكه آن نسيان در آنجا محال است، فرمود: ﴿وَكَذلِكَ الْيَوْمَ تُنسَي﴾ يعني «كذلك اليوم تُترَكوا» پس آنها شاهد اين نيست كه نسيان مورد مؤاخذه واقع ميشود ﴿رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْراً كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا﴾ البته تكليف شاقي كه بر امتهاي گذشته شده بود بر اين امت نيست، نظير آن نماز 51 رکعت كه بر آنها واجب بود بر ما نيست، فروع فراوان ديگري ذكر كردند كه آن در يك بحث ديگري بايد طرح بشود که بر امت گذشته چه تكليف شاقي بود كه بر ما نيست.
سنّت الهي مبني بر ارادهٴ يسر نسبت به امت
بر ما طبق همين استجابتي كه در ذيل اين آيه آمده است خداي سبحان فرمود كه ما بر شما «يُسر» را روا داشتيم نميخواهيم «عسر» را بر شما تحميل كنيم. آيهٴ 185 همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه بحثش قبلاً گذشت ذيل آيه «صوم» اين بود كه ﴿يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ﴾ اين هم نظير ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً﴾ بيان سنت الهي است و يك اصل كلي را تبيين ميكند كه اصلاً خداوند كاري كه در او دشواري باشد براي شما اراده ندارد: ﴿يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ﴾؛ كاري كه بر شما واجب ميكند آسان خواهد بود ولو به دادن جان، جهاد براي شما سخت نيست آسان است، براي اينكه چيزي را شما كم نميكنيد، فوراً از يك جاي تنگي به جهان ابد كه آماده شماست و «روضةٌ مِن رياضِ الجنة»[16] منتقل ميشويد.
خروج تخصصي امثال حکم بر جهاد از عناوين عسر و حرج
اين ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَهَا﴾ يا ﴿يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ﴾ يا ﴿مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج﴾[17] اينچنين نيست كه گفته شود حكمي كه در مورد حرج وارد شده است اينها آن را نميگيرد يعني ما دو قسم حكم داريم: حكم حرجي و حكم غير حرجي، حكمي كه در مورد حرج جعل شده است آن را نميگيرد، اصلاً اينها حرج نيست، نه اينكه حرج هست و مستثنا است. تكليف به «مالايطاق» هست و مستثنا است. طوري دين امت اسلامي را پروراند كه آنها برايشان حل شده است كه ايثار جان كار آساني است از يك عالم تنگي است به جهان ابد سفر ميكند؛ اما بخواهند بمانند و كاري كه فوق قدرت آنهاست انجام بدهند اين را برداشت. غرض آن است كه اين گونه از تكليفها، تخصصاً خارج است نه اينكه تخصيصاً خارج شده باشد نه اينكه تكليف، تكليف حرجي باشد؛ منتها چون درباره حرج جعل شده است مستثنا باشد اصولاً ﴿يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ﴾[18] نظير ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً﴾ بيان سنت الهي است.
فرق حمل و تحميل در آيه
﴿وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْراً كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ﴾ اين ﴿وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ﴾ يعني ما را بر كاري تحميل نكن كه ما نميتوانيم تحمل بكنيم، اين همان عذابهاست، نظير ﴿كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ﴾[19] و امثال ذلك است، نه اينكه بر ما تكليف روا مدار، لذا اين را با تحميل ذكر فرمود قبلي را با حمل. تحميل آن است كه فعل اختياري را از انسان سلب ميكند؛ اما در حمل يعني ما را وادار نكن؛ بر ما تكليف روا مدار مسئله ﴿كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ﴾ و امثال ذلك تحميل است.
بيان جوّ نزول حاکم بر آيه
﴿وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا﴾ كه بحثش ديروز گذشت ﴿أَنْتَ مَوْلاَنَا فَانْصُرْنَا عَلَي الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ﴾ چون اين سوره در مدينه نازل شد و در مدينه مسئله مهاجر و انصار مطرح بود و جنگهاي فراوان مطرح بود و كافرين در مقابل مؤمنين صفآرايي ميكردند، مؤمنين از خداي سبحان مسئلت كردند كه ما را در حفظ دين تو ياري كن، چون تو مولاي ما هستي ﴿أَنْتَ مَوْلاَنَا فَانْصُرْنَا عَلَي الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ﴾ بعضي از بحثهاي اين دو تا آيه هم چنان مانده است.
روايتي از امام صادق ذيل آيهٴ «آمن الرسول بما انزل الله...»
اما روايتي كه در تفسير عليبنابراهيم قمي در ذيل اين كريمه نقل شده است بخوانيم، در ذيل آيه ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ﴾ روايتي را از امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميكند، ميفرمايد: «إِنّ هذِهِ الآيه مشافهةُ اللهِ تعالي لِنَبيِهِ(ص) ليلةً أَسرَي بهِ إلي السَّماء» چون قرآن كريم فرمود خداوند از سه راه با بندگانش سخن ميگويد که جمعش شايد به عنوان منفصله مانعة الخلو ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِه﴾[20] بعضي از اقسام وحي مشافهه است كه در آنجا فرشتهاي به عنوان جبرئيل(سلام الله عليه) واسطه نيست، آن مرحلهاي كه رسول الله از مراحل فرشتهها گذشت و فرشتهاي چون جبرئيل عرض كرد: «لَو دَنَوتُ اَنمُلَةً لَاحتَرَقتُ»[21] در آن مرحله هرچه مييابد مشافهتاً مييابد. اين آيه كريمه را مشافهتاً دريافت كرده است «لنبيه(ص) ليلةً أَسري بِه الي السَّماء قال النبي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) إِنتَهَيتُ إِلي محلِ سِدرَةِاَلمُنتَهي و إِذاً بِوَرَقةٍ منها تُظِّلُ أُمةً مِن الاُمَم» يك برگهاش امتي را ميتواند بپوشاند، شايد ناظر به اين باشد كه هر درجهاي از درجات معرفت، زمينه كتابي براي امت ديني براي يک امت شريعتي براي يك امت خواهد بود وگرنه منظور اين نيست كه برگ اين قدر وسيع است كه ميتواند مثلاً چند هزار نفر يا چند ميليون را زير پوشش بگيرد.
«فكنتُ مِن رَبّي كَقابِ قَوسَينِ أَو أَدني» اينها هم نشان ميدهد كه درباره مقامات معنوي است و براي تشبيه معقول با محسوس كه ما بفهميم اين سخنان به ميان ميآيد «كما حَكَي اللهُ (عزوجل) فَنَادَاني ربي تبارك و تعالي» خدا ندا داد كه «﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ﴾ «فقلتُ أَنا مُجيبٌ عَنّي وَ عن أُمتي» گفتم «﴿وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ﴾» اين طرز جواب آن قرائتي را تأييد ميكند كه ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ بشود مبتدا ﴿كُلٌّ﴾ بشود مبتداي ثاني، جمله خبر بشود براي مبتداي ثاني و اين جمله مبتدا و خبر، خبر باشد براي ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ كه عبارت اين چنين باشد ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ﴾ كه يكي از دو وجه است، حضرت فرمود من از طرف خودم و هم از طرف امتم گفتهام ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ﴾ اين مؤمنون شامل رسول هم ميشود «﴿لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِن رُسُلِهِ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ﴾» اين را من گفتم بعد «فقال الله» خدا فرمود: «﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ﴾»، آنگاه من عرض كردم: «﴿رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا﴾» خدا فرمود: «لا اُواخِذُك» درباره امت نفرمود «لا اُواخِذُكم» بلکه فرمود تو را مؤاخذه نميكنم، حالا شايد اين را حضرت از طرف امت فرمود، وقتي خدا بفرمايد من تو را مؤاخذه نميكنم يعني از تو و امتت گذشتم «فقلت ﴿رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْراً كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا﴾ فقال الله تعالي لا أَحمِلُك فقلتُ ﴿رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنْتَ مَوْلاَنَا فَانْصُرْنَا عَلَي الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ﴾ فقال الله تعالي قد أَعطَيتُكَ ذلك لك و لِأُمَّتِك» اگر اين «ذلك لك و لِأُمّتك» ناظر به همه آن سؤالها باشد، آنگاه به همه سؤالها پاسخ مثبت داد چه درباره حضرت چه درباره امت، نظير سؤالهايي كه حضرت موسي كرد در ذيل خدا فرمود که: ﴿قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَي﴾[22] آنگاه فقال الصادق(عليه السلام) «ما وَفَدَ الي الله تعالي أحدٌ اكرمُ من رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلم ) حيث سَأَل لِأُمَتِه هذه الخصال»؛[23] هيچ وفدي هيچ مهماني گراميتر از پيامبر بر ذات اقدس الهي وارد نشد، براي اينكه او براي امتش اين مسائل مهم را سؤال كرد و خداي سبحان هم جواب مثبت داد.
«والحمدلله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ نساء، آيات 150 و 151.
[2] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 7.
[3] . سورهٴ نساء, آيهٴ 150.
[4] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 78.
[5] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 102.
[6] ـ سورهٴ تغابن، آيهٴ 16.
[7] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 60.
[8] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 97.
[9] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 38.
[10] . تفسير القمي, ج1, ص95.
[11] ـ بحار الانوار، ج 74، ص 155.
[12] ـ بحار الانوار، ج 74، ص 155.
[13] ـ بحار الانوار، ج 74، ص 155.
[14] . تفسير القمي, ج1, ص95.
[15] . سورهٴ طه, آيات 124 ـ 126.
[16] ـ الكافي, ج3, ص242.
[17] . سورهٴ حج, آيهٴ 78.
[18] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[19] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 65.
[20] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 51.
[21] ـ بحار الانوار، ج 18، ص 382.
[22] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 36.
[23] ـ تفسير القمي، ج 1، ص 95.