اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿لِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأرْضِ وَإِن تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبكُم بِهِ اللّهُ فَيَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِير (284)﴾
گاهي جريان معاد و محاسبه روز قيامت را خداي سبحان با علم شروع ميكند ميفرمايد خدا به همه كارهاي شما عليم است[1] گاهي با قدرت بيان ميكند كه چون خدا بر هر چيزي تواناست قدرت كيفر و پاداش دادن شما را هم دارد. در آن گونه از آياتي كه با علم ياد شد اين يك هشدار ضمني است؛ نميخواهد فقط از علم خدا ما را با خبر كند، بلكه ميخواهد بفرمايد آن كس كه فردا داور است امروز آگاه و شاهد همان شخص است كسي كار شما را زير نظر دارد كه فردا داور شماست، همان بياني كه از حضرت امير (سلام الله عليه) رسيده است كه «إتّقوا معاصي الله في الخلوات فانَّ الشاهدَ هو الحا كم».[2]
علت تقديم کلمهٴ «الله» در آيه
در اين كريمه اول از مالکيت خداي سبحان شروع شد كه ﴿لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأرْض﴾ اين تقديم كلمه جلاله و آوردن خود اسم جلاله، هم اهميت مسئله و هم حصر مطلب را ميرساند، نفرمود «ما في السماوات و ما في الارض له» و نفرمود «له ما في السماوات و ما في الارض»، بلكه فرمود: ﴿لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأرْض﴾ هم تصريح به اسم شريف جلاله و هم تقديم اين خبر هم مفيد حصر است هم مفيد اهميت مطلب، چون آنچه در نظام آسمان و زمين است چه بالا چه پايين چه غيب و چه شهادت مِلك و مُلك خداست.
شمول فراز «ما في السماوات و ما في الارض» بر غيب و شهادت
اين ﴿مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأرْضِ﴾ شامل غيب و شهادت ميشود نه آنچه در آسمان ظاهري است اين آسمان ظاهري از يك نظر جزء شهادت و عالم شاهد محسوب ميشود، آنچه مهم است آن آسمان غيب است كه فرمود: ﴿وَفِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ﴾[3] بعد فرمود: ﴿لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾؛[4] فرمود درهاي آسمان به روي كافران هرگز باز نميشود منظور اين آسمان ظاهري نيست كه هر روز كافران مرتب دارند مسافر ميبرند و مسافر برميگردانند آن آسمان غيب است كه ﴿وَفِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ﴾ يا ﴿أَوْحَي فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾[5] و مانند آن، آنچه در آسمان غيب و شهادت است خداي سبحان مالك است. بنابراين آنچه هم كه در جان و جسم شماست که به منزله آسمان و زمين شماست و غيب و شهادت شما را تأمين ميكند اين هم براي خداست
بررسي هماهنگي «إن تبدوا ما في انفسکم» با «ما في السماوات و ما في الارض»
پس ﴿لِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأرْض﴾ يعني آنچه در غيب و شهادت است مِلك و مُلك خداست و آنچه هم كه در جان شماست كه به منزله آسمان شما محسوب ميشود و آنچه در بدن شماست كه به منزله زمين شما محسوب ميشود اين را هم خدا ميداند كه اين دو تعبير ﴿إِن تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوه﴾ با تعبير ﴿مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأرْضِ﴾ هماهنگ باشد. همانطوري كه بدن را روح اداره ميكند، زمين را هم آسمان اداره ميكند و روزيهاي زمين از آسمان ميرسد روزيهاي بدن هم از روح ميرسد. پس وزان روح به منزله آسمان است و وزان بدن به منزله زمين، آنچه در آسمان و زمين است خدا ميداند و آنچه در جان شماست و آنچه اظهار كرديد و در جوارح خود ظاهر ساختيد آن را هم خدا ميداند و براي خداست. اينكه در آيه محل بحث از مالكيت خداي سبحان سخن به ميان آمد منافاتي با مسئله عالميت حق ندارد.
هشدار قرآن در ضمن ذکر علم خدا به اوصاف نفساني
گاهي قرآن كريم ميفرمايد: آنچه در دلهاي سراسر مردم جهان است خدا عالم است نميخواهد فقط يك مسئله كلامي را تبيين كند كه خدا عالم است، بلكه ميخواهد هشدار بدهد كه آنچه شما در دل داريد معلوم خداست. گاهي ميفرمايد: ﴿وَاللّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾[6] گاهي ميفرمايد آنچه را كه شما انجام ميدهيد خدا ميداند، براي اينكه خدا ﴿بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾ عليم است چه رسد به اعمال شما «ذات الصدور» آن اوصاف نفساني را ميگويند، چون صفت ذات الصدر است در صدر مستقر است اين اوصاف نفساني را ميگويند ذات الصدور اگر فرمود: ﴿وَاللّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾ اين براي بيان علت مسئله است كه خدايي كه به اوصاف نفساني كه در دل است عالم است يقيناً به اعمال ظاهري شما هم عالم است، چگونه آن خدايي كه به ذات الصدر يعني به صفتي كه در صدر است و در دل مستقر است و ظهوري نكرده است چطور خدا به او عالم است، آن وقت به حرفهاي ظاهري شما و به اعمال ظاهري شما عالم نيست. اين گونه از آيات براي هشدار مسئله است كه خداي سبحان همه اين امور را ميداند و حسابرس شما كسي است كه آگاه است. گاهي ميفرمايد كه آنچه را كه شما در دل داريد و اظهار نميكنيد آن را خدا ميداند و آنچه را هم كه از دل به بدن آورديد آن را هم خدا ميداند نظير اين آيه محل بحث و آيات ديگري از اين قبيل.
پرسش ...
پاسخ: ملكيت بدون عالميت كه محاسبه نخواهد شد؛ اما اگر مالك نداند كه در قلمرو ملكش چه ميگذرد كه نميتواند حساب كند، لذا هم مالكيت معتبر است هم عالم بودن به هر دو قسم اشاره ميفرمايد، هم در آياتي ميفرمايد خدا عالم است هم در آياتي ديگر ميفرمايد خدا سلطان است و مالك.
در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آيهٴ 29 ميفرمايد كه ﴿قُل إِن تُخْفُوا مَا فِي صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمهُ اللّهُ﴾ منتها در آيه محل بحث، اول جريان آسمان و زمين را ذكر فرمود بعد جريان قلب و اعمال ظاهري را، در آيهٴ 29 سورهٴ «آلعمران» به عكس؛ اول جريان آنچه در دل هست و آنچه اظهار ميشود آن را ياد كرد، بعد جريان آسمان و زمين را ميفرمايد: ﴿قُلْ إِن تُخْفُوا مَا فِي صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمهُ اللّهُ وَيَعْلَمُ مَا فِي السَّماواتِ وَمَا فِي الأرْضِ وَاللّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ و در همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» در بحثهاي ديگر باز مشابه اين را تكرار فرمود در آيهٴ 118 همين سوره؛ منتها مطلب ديگري است كه به اين آيه ارتباط دارد فرمود: ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِن دُونِكُمْ لاَ يَأْلُونَكُمْ خَبَالاً وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِن أَفْوَاهِهِمْ وَمَا تُخْفِيْ صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ﴾؛ فرمود اين بيگانهها نشانه خشم و غضب و بغض از دهانهاي اينها ظاهر شد و آنچه را كه اينها در دل دارند بيش از آن چيزي است كه ظاهر كردهاند يعني خدا به همه اين امور آگاه است. خب، اين جريان كه فرمود: ﴿إِن تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبكُم بِهِ اللّه﴾ اين حساب مستلزم علم است، چه اينكه علمي كه در آيهٴ 29 سورهٴ «آلعمران» آمده است زمينه حسابرسي خداست و اين مطابق ميشود با آنچه در همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثش قبلاً گذشت.
بيان دو قسم خاطرات نفساني در آيه 225سوره بقره
در آيهٴ 225 فرمود: ﴿لاَ يُؤَاخِدُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلكِن يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ﴾ يعني آنچه كه هزل است و جدي نيست مورد محاسبه قرار نميگيرد و آنچه جدّي هست و دل شما كسب كرده است آن را خدا مورد حساب قرار ميدهد، از اينجا معلوم ميشود كه خاطرات نفساني دو قسم است: يك قسم خاطرات زودگذري است در حد تصور كه اين جرم نيست، گرچه مايه تشتت حواس خواهد بود، يك سلسله خاطرات زودگذري است بدون تصميم خود به خود ميآيد و احياناً هم رخت برميبندد اينها مورد بحث نيست اينها مورد حساب نيست، گرچه مزاحم است؛ اما مورد حساب نيست يك سلسله اوصافي است و تصميمهايي است و افكار و عقايدي است كه ميتواند منشأ عمل باشد حالا گاهي منشئيتش از قوه به فعل ميرسد گاهي نميرسد، در هر دو حال آنچه محور محاسبه است اين گونه از خاطرات و اوصاف است.
محور محاسبه در باب خاطرات و اوصاف
اينكه فرمود: ﴿إِن تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوه﴾ يعني چيزي كه در جان شما مستقر است و ميتواند به عمل درآيد؛ منتها گاهي به عمل متنزل ميشود و گاهي نميشود در هر دو حال خدا او را حساب ميكند؛ اما اين نه به آن معناست كه حساب خدا در هر دو حال يكسان باشد تا تمام اعمال متوجه مسئله قلب باشد كه خدا بر نيت عقاب ميكند چه عمل بشود چه عمل نشود، اصل محاسبه را فرمود حق است. اگر آن خاطره نفساني به عمل ظهور كرد ممكن است حساب شديدي داشته باشد اگر به عمل در نيامد ممكن است حساب ضعيفتري داشته باشد ولي اصل محاسبه را اين آيه تبيين ميكند، پس خاطرات تصوري از بحث خارج است آن خاطراتي كه منشأ اثر و عمل نيست و در تحت اختيار كسي هم نيست آنها هم از بحث خارج است، ميماند همان كه ﴿بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ﴾ اين ﴿بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ﴾ در حد تصميم و نيت هست گاهي انسان موفق ميشود گاهي موفق نميشود آن يقيناً مورد حساب خواهد بود و اين منافات ندارد كه اگر كسي همت به حسنه كرد ولو موفق نشد خدا فيضي برساند و همت به سيئه كرد خدا عقاب نكند، آن دليلي كه ميفرمايد خدا عقاب نميكند لسان شرح دارد نسبت به اين، كه اگر كسي همت گمارد تصميم گرفت معصيتي را بكند بعد پشيمان شد خود اين پشيماني به منزله ندامت است و اگر وسايل انجام آن معصيت حاصل نشد ممكن است خدا، عقاب آن معصيت خارجي را بر او تحميل نكند، نه اينكه او را نسبت به اين تصميم هم مؤاخذه نكند، پس اينكه گفته شد «مَن هَمَّ بِحَسنةُ و لم يَعمَلها کُتِبَب له حسنةٌ» اما «مَن هَمَّ بِسيئةٍ و لم يَعمَلها لم تُکتَب عليه سيّئةٌ» اين مضمون آمده است ميخواهد بفرمايد كه فضل خدا بيش از عدل خداست، اگر كسي نسبت به حسنه همت كرد ولي موفق نشد كه آن كار خير را انجام بدهد ثواب آن كار در نامه عملش نوشته ميشود و اگر همت كرد؛ تصميم گرفت سيئهاي را مرتكب بشود ولي انجام نداد خطر و كيفر آن سيئه در نامه عملش نوشته نميشود، نه خطر همت و تصميم هم دربارهاش نوشته نميشود آن را كه آن روايت نفي نميكند، ناظر به متن عمل خارجي است. البته متن عمل خارجي اثري دارد همت كردن و عزم و تصميم يك اثر خاص دارد، پس آن هم منافي با اين آيه نخواهد بود.
مسئول بودن دل و اوصاف نفساني در آيات قرآن
آيات ديگري است كه ميفرمايد نه تنها چشم و گوش كه مجاري عملاند مسئولاند، بلكه دل هم مسئول است. همان آيه معروف سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه آيهٴ 36 «اسراء» است كه ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ والفُؤاد كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ و بعضي از آياتي نظير آيه سورهٴ «نور» كه بر اوصاف نفساني اثر شرعي بار كرده است، نظير آيهٴ نوزده سورهٴ «نور» كه فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾ عدهاي كارشان شايعهپراكني سوء درباره مؤمنين است آنها عمل ظاهري دارند، گروهي علاقه دارند به اين عمل علاقهمندند دوست دارند كه در بين مؤمنين فساد راه پيدا كند. اين گروه گرفتار عذاب اليم ميشوند، چون دوست اين رذيلتاند؛ دوستدار اين رذيلتاند، فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا﴾؛ آنها كه علاقهمندند زشتي در بين مؤمنين رواج پيدا كند بر اين محبت اينها كيفر تلخ بار است ﴿لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾.[7]
برقراري هماهنگي ميان مسألهٴ علم و محاسبه و محاکمهٴ خداوند در قرآن
اينكه فرمود: ﴿إِن تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبكُم بِهِ اللّه﴾ در آيات سورهٴ «نمل» و «قصص» هم مشابه اين معنا را بازگو كرد، در آيهٴ 74 سورهٴ «نمل» اين است كه ﴿وَإِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا يُعْلِنُونَ﴾؛ خداي سبحان ميداند آنچه را كه اينها در دل پنهان كردند و آنچه را كه اينها علن و ظاهر نمودهاند، اين عليم بودن خدا زمينه براي محاسب بودن خداست اين هشداري است؛ نميخواهد فقط به علم خدا ما را آشنا كند. ميخواهد ما را به علم قاضي آشنا كند اگر به ما گفتند كه هر چه شما ميكنيد قاضي ميبيند اين هشدار است كه قضا، قضاي عدل خواهد بود، لذا گاهي بين مسئله علم و مسئله محاسبه و بين مسئله محاكمه حق سبحانه تعالي هماهنگي برقرار ميشود، گاهي ميفرمايد: ﴿لَهُ الْحُكْمُ وَهُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِينَ﴾[8] وقتي خدا را به عنوان حَكَم معرفي ميكند خدا را به عنوان حسابرس معرفي ميكند، بعد ميفرمايد خدا به كارهاي شما عالم است يعني حاكم ميبيند شما چه ميكنيد، حُكمتان صد در صد عدل خواهد بود ﴿وَإِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا يُعْلِنُون ٭ وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَالأرْضِ إِلاّ فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ﴾[9] منتها اين دو جمله در دو آيه سورهٴ «نمل» ياد شده است اين ﴿وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَالأرْضِ﴾ كه با همان آنچه در دل مستور است و آنچه در ظاهر مشهور است هماهنگ است در آيه بعد ذكر شد. در آيه محل بحث سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين دو تا جمله كنار هم در يك آيه است، در سورهٴ «نمل» اين دو جمله در دو آيه است؛ در يك آيه ميفرمايد: ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا يُعْلِنُون﴾ در آيه بعد ميفرمايد: ﴿وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَالأرْضِ إِلاّ فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ﴾. در سورهٴ مباركهٴ «قصص» هم به اين دو قسمت اشاره فرمود، آيهٴ 69 سورهٴ «قصص» است كه ﴿وَرَبُّكَ يَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا يُعْلِنُونَ﴾ كه اين علم، زمينه آن محاسبه را فراهم ميكند. در بخشهاي ديگر خداي سبحان خود را به عنوان حسيب به عنوان اسرع الحاسبين نام ميبرد كه خدا محاسب است و حسابرس خوبي است و هر چه باشد خدا اظهار ميكند. در سورهٴ مباركهٴ «غافر» آيهٴ نوزده ميفرمايد: ﴿يَعْلَمُ خَائِنَةَ الأعْيُنِ وَمَا تُخْفِي الصُّدُورُ﴾؛ خداي سبحان خيانت چشم را ميداند و آنچه را كه دل مستور كرده است آن را هم ميداند. در حقيقت آن كسي كه خيال باطل نسبت به محارم غير دارد چه اظهار بكند به عنوان خيانت عين، چه اظهار نكند خدا ميداند. آن اصل كلي است كه تاكنون بحث شد و اين آيهٴ نوزده سورهٴ «غافر» مصداقي از آن اصل كلي را ذكر ميكند. فرمود: ﴿يَعْلَمُ خَائِنَةَ الأعْيُنِ﴾ حالا يا اين خائنه مصدر است يعني خيانت الاعين يا اضافه صفت به موصوف است «يعلم الأعين الخائنه» به هر حال اين خيانتي است كه انسان، ظاهر كرده است اگر هم ظاهر نكند و در دل نگه بدارد به عنوان ﴿وَمَا تُخْفِي الصُّدُور﴾ آن را هم خدا ميداند. پس ﴿يَعْلَمُ خَائِنَةَ الأعْيُنِ وَمَا تُخْفِي الصُّدُور ٭ وَاللَّهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لاَ يَقْضُونَ بِشَيْءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ﴾[10].
ابتناى محاسبه بر علم خداوند در آيات قرآن
موارد ديگري كه مسئله محاسبه را مطرح ميكند نشان ميدهد كه اين محاسبه بر اساس همين علم است آن ﴿لاَ يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ﴾ زمينه بحث است و اين آيهٴ 47 سورهٴ مباركهٴ «انبياء» خود مسئله محاسبه را طرح ميكند كه ميفرمايد: ﴿وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَإِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَي بِنَا حَاسِبِينَ﴾؛ ما نيازي به غير نداريم كه ديگران براي ما دفتر و كتاب را حاضر كنند، ما اگر گفتيم: ﴿وَرُسُلُنَا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ﴾[11] اين نه براي آن است كه تا آنها دفتر را نزد ما منتشر نكنند ما نميدانيم ﴿وَكَفَي بِنَا حَاسِبِينَ﴾ آنها وظيفه خودشان را انجام ميدهند. بعضي از كارها هست كه خداي سبحان اجازه نميدهد كه فرشتهها بفهمند تا ضبط كنند، از فرشتهها مخفي شدن ممكن است؛ اما از خداي سبحان مستور شدن محال. فرمود كه ﴿وَإِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ﴾ همين اسفنج يك پر اسفنج خلاصه كه خيلي كم وزن است به اين اندازه باشد ما آن را ميآوريم ﴿وَكَفَي بِنَا حَاسِبِينَ﴾؛ ما خودمان حسابرس خوبي هستيم.
عدم منافات بين آيهٴ 47 سورهٴ انبياى با آيهٴ 105 سورهٴ کهف
اينكه فرمود: ﴿إِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَي بِنَا حَاسِبِين﴾ با آنچه در سورهٴ مباركهٴ «كهف» فرمود منافاتي ندارد، چون در سوره «كهف» فرمود ما براي كافران ترازو پهن نميكنيم و براي آنها حسابرسي مشخص نميكنيم: ﴿فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً﴾ آيهٴ 105 سورهٴ «كهف» فرمود ما براي كافران موقف حسابرسي نداريم كه اعمال او را بسنجيم، براي اينكه او عملي نياورده است تا ما سبك سنگين كنيم او هر چه دارد سيئه است از اين بيان سوره «كهف» معلوم ميشود كه آنچه در سورهٴ «انبياء» آمده است براي مؤمنين است، به مؤمنين هشدار ميدهد كه اگر شما يك مثقال ذرهاي معصيت كرديد بالأخره ما حساب ميكنيم اين راجع به كافران نيست، چون درباره كافران آيهٴ 105 سورهٴ «كهف» فرمود ما براي آنها حسابرسي باز نميكنيم چيزي ندارند كه بسنجند، منتها براي تعيين دَرَكات آنها يك حساب ديگري است؛ اما اصل حسابرسي ببينيم او بدهكار است يا طلبكار اين را اصلاً در آنجا براي او ما ميزان وضع نميكنيم: ﴿فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً﴾ ميزان براي آن است كه معلوم بشود شخص چقدر حسنه دارد چقدر سيئه دارد چقدر بدهكار است چقدر طلبكار است و امثال ذلك، گرچه همه اينها جزء بدهكاريهاي انسان است؛ اما كافر براي او يك چنين ترازويي وضع نميشود كه معلوم بشود او بدهكار است يا طلبكار آيا حق با او بود يا نه، لذا فرمود در اين قسمت او ترازو ندارد. البته براي سنجش دركات كفر او يك حساب ديگري خواهد بود. پس اينكه در سورهٴ «انبياء» فرمود يك مثقال ذره هم اگر باشد ما از قلم دور نميداريم و حساب ميكنيم، اين درباره مؤمنين است كه اعلام خطر فرمود.
پرسش ...
پاسخ: يك وقت است عمل سنجيده ميشود ببينيم حق است يا نه، اين ترازو براي كافران نيست يك وقت براي تشخيص دركات كفر اوست او يك وزن ديگري دارد. در سورهٴ «اعراف» فرمود: ﴿وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾[12] ما كه بخواهيم اعمال را بسنجيم عقايد و اوصاف را بسنجيم يك طرف را حق ميگذاريم يك طرف را عقيده و افكار كه اعمال را با واحد سنجشاش به نام حق ميسنجيم اگر برابر حق بود سنگين است اگر برابر حق نبود سبك است اين براي مؤمنين است. اما كافر چون سراسر باطل است هرگز نميشود يك طرف ترازو را حق گذاشت يك طرف ترازو را باطل، لذا براي كافران براي تشخيص اصل اينكه حق با آنهاست يا نه ترازويي نيست ﴿فَلا نقيمُ لَهم يَومَ القيامةِ وزناً﴾[13] اما حالا اين كافران كدام يك از آنها ﴿فِي الدَّرْكِ الأسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾[14]اند، كدام يك از آنها در درك متوسط آن يك حساب ديگري دارد
پرسش ...
پاسخ: بله؛ آنها كه حجت خدا بر آنها تمام نشده است حسابشان جداست. الآن بحث درباره كساني است كه ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾[15] است، آنكه واقعاً دسترسي به احكام نداشت آن حسابش جداست؛ اما فطرت يك حجت خوبي است به همان اندازه اين اشخاص مكلفاند.
بررسي دايره شمول فراز «له الحکم»
اين ﴿لَهُ الْحُكْمُ﴾[16] همانطوري كه در سوره يوسف(عليه السلام) آمده است كه ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾[17] تشريع و تكوين هر دو را شامل ميشود. در اينگونه از آيات، بحثهاي تكويني نزديكتر است تا تشريعي، فرمود حكم براي خداست او هم تا حسابرسي نكند نميتواند حكم بكند حسابرسياش هم اين است كه او «اسرعالحاسبين» است يعني طوري سراسر اعمال را به انسان نشان ميدهد كه انسان يك لحظه تمام اعمال و عقايد و افكار دوران عمر را ميبيند و خودش تعجب ميكند كه ﴿مالِهذَا الكتابِ لا يغادِرُ صغيرةً و لا كبيرةً الا اَحصاها﴾[18] آنگاه خداي سبحان به اين انسان ميفرمايد: ﴿كَفَي بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً﴾[19] آن وقت خود انسان در همان لحظه معلوم ميشود كه محكوم خواهد شد، با همين سرعت مسئله هم انجام ميپذيرد. پس ﴿إِن تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبكُم بِهِ اللّه﴾ آنگاه لابد ملاحظه فرموديد بعضي از آرا را چه در الميزان[20] چه در مجمعالبيان[21] چه در بعضي از تفسيرهاي ديگر نقل كردند و رد كردند.
پرسش ...
پاسخ: تكاملهاي عملي نيست، نظير تمثل كه گاهي انسان ميبيند مطلبي را زود ميفهمد گاهي دير ميفهمد با اينكه در مسائل فكري جا براي حركت نيست؛ اما سرعت و بُط ظهوري دارد بالأخره، حالا ممكن است -انشاءالله- در آن آيه سوره «انعام» كه رسيديم بحث سرعت هم بشود.
اثبات مطلق بودن آيهٴ «إن تبدوا ما في انفسکم...»
بعضيها فكر ميكردند كه ﴿إِن تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوه﴾ مخصوص مسئله شهادت است، به قرينه آيه قبل كه فرمود: ﴿وَلاَ تَكْتُمُوا الشَّهَادَةَ وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾[22] آنگاه اگر كسي شهادت را كتمان كند يا بر خلاف اظهار كند يا طبق وفاق اظهار كند در هر سه حال حسنه يا سيئه اين امر را خدا ميدهد. در حالي كه آن آيه قبل از اين آيه جداست و اين آيه مطلق است، صرف اينكه در آيه قبل سخن از شهادت و كتمان شهادت به ميان آمده است دليل تقييد اطلاق اين آيه نيست، پس اين آيه همچنان به اطلاق خود باقي است.
ادعاي شمول آيه بر تمام خاطرات نفساني و نسخ اطلاق آن با «لايکلّف الله نفسا»
قول ديگر آن است كه ﴿إِن تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُم﴾ اين آنچنان اطلاق دارد كه همه خاطرات نفساني را شامل ميشود؛ اعم از خاطراتي كه به صورت اوصاف و نيت و عزم و اراده درآمده باشد يا خاطرات زودگذري كه به حد اراده نرسيده باشد، همين خاطراتي كه بالأخره در نماز و غير نماز هست. وقتي كه به آنها گفته شد كه اينگونه از امور را اگر خدا بخواهد حساب بكند هيچ كسي سالم نميماند، چون اكثر انسانها در اكثر اوقات گرفتار اين خاطراتاند چه در نماز چه در غير نماز. آنگاه گفتند كه جمله ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً﴾[23] كه در دو آيه بعد ذكر ميشود اين ناسخ اين اطلاق است، تعبير به نسخ كردند كه اين آيه منسوخ ميشود با ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً﴾.
ردّ ادعاي نسخ با بيان برهان عقلي و نقلي
در حالي كه اگر اين آيه اطلاق داشته باشد تخصيص ميخورد نه نسخ. اگر اين آيه مخصوص آن خاطرات زودگذر باشد كه در اختيار كسي نيست اين با ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً﴾[24] ممكن است كسي توهم نسخ بكند؛ اما آن آيه كه مخصوص خاطرات زودگذر نيست، بلكه خاطراتي است كه انسان ميتواند تصميم بگيرد گاهي برابر آن عمل بكند گاهي برابر آن عمل نكند، پس بر فرض هم اين آيه اطلاق داشته باشد ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللَّهُ﴾ ميشود مخصص نه ناسخ؛ منتها در الميزان هم روي نسخ بحث شد[25] در مجمع البيان هم در نسخ بحث شد[26] و امثال ذلك. البته هر دو رد كردند؛ اما بحث را بردند روي نسخ، سرّ اينكه آن متوهّم سخن از نسخ را به ميان آورد؛ منتها جوابهايي كه گفته ميشود اين است كه اينگونه از خاطرات كه در اختيار كسي نيست، چون تكليف اينگونه از خاطرات، تكليف قبيح است هرگز خدا انسان را مكلف نميكند تا بعدها نسخ كند، چون اينها مقدور كسي نيست. اين نظير تحفظ بر بعضي از امور نيست كه انسان بگويد مقدماتش در اختيار انسان هست، در مسئله ﴿لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا﴾[27] نسيان، قابل مؤاخذه است براي اينكه مقدماتش اگر تحفظ بشود قابل كنترل هست؛ اما اينگونه از خاطرات زودگذر كه در اختيار كسي نيست هر حادثهاي را كه انسان بشنود يا ببيند در مقابلش مطلبي در ذهن انسان خطور ميكند اين قابل كنترل نيست تا اينكه كسي مؤاخذه بشود و چون اين امور تحت اختيار كسي نيست تكليفي به اين امور از حكيم، صادر نخواهد شد عقلاً، تا ما بگوييم اين آيه ما را به آن امر مكلف كرد و آيه ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً﴾ او را نسخ كرد.
پرسش ...
پاسخ: بله مستحب است انسان حضور داشته باشد؛ اما اين نه به آن معناست كه در كل شبانه روز مواظب باشد اصلاً خاطراتي خطور نكند مستحب است كه انسان حضور داشته باشد و آنچه ميگويد بفهمد؛ اما اينچنين نيست كه در تمام شبانه روز مكلف باشد چيزي از ذهنش نگذرد پس اين برهان عقلي. برهان نقلي هم همان ﴿مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج﴾[28] است كه اين ﴿مَا جَعَلَ﴾ ناسخ هيچ عام يا مطلقي نيست، فقط بيان آن است كه جهت شريعت در سمتي است كه با حرج هماهنگ نيست، خدا حكم حرجي را اصلاً جعل نكرده است. پس اولاً اين آيه ظهور ندارد به نحو مطلق ثانياً برهان عقلي بر خلافش هست ثالثاً مسئله ﴿مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج﴾ بيانگر جهت تشريع احكام است يعني خدا حكم حرجي اصلاً جعل نكرده است، پس نميشود گفت ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً﴾[29] ناسخ او خواهد بود.
بيان محدودهٴ اطلاق آيه «و إن تبدوا»
پس اين آيه نه آنقدر اطلاق دارد كه افراطيها پنداشتند، نه آنقدر مقيد است كه تفريطيها توهم كردند كه مخصوص كتمان شهادت باشد، بلكه آنچه در نفس شماست «ما استقر في انفسكم» به تعبير سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) [30] يعني اوصاف نفساني كه اين اوصاف نفساني ميتواند منشأ عمل باشد خدا حساب ميكند و اين هم به آن معنا نيست كه اگر ثابت شد تجرّي عقاب ندارد انسان متجرّي هم مثل انسان مؤمن يكسان از بهشت برخوردار باشند، اينطور نيست. گاهي قرآن كريم نسبت به يك عدهاي ميفرمايد اينها ﴿هَمُّوا بِمَا لَمْ يَنَالُو﴾؛[31] اينها همت گماردند به چيزي كه نرسيدند و همين را مذموم ميداند. پس اگر كسي قصد كار بد داشت و موفق نشد اينچنين نيست كه آن تيرگي روح نيامده باشد، اين روح تيره شد بالأخره او ناچار است تطهيرش كند؛ اما اگر ثابت شد كه تجرّي عقاب ندارد وگرنه اگر فعل مطابق با واقع بود بايد شخص دو عقاب داشته باشد اين ثابت نميكند كه براي تجرّي يك سوء سريرهاي يك خبث سريرهاي آثار سوء ديگري بار نيست، لذا همان اصوليهاي محقق هم فرمودند گرچه كشف از خبث سريره ميكند، اين خبث سريره حساب دارد. روزي كه سرائر ظاهر ميشود اين شخص يك درون پليدي را ميبيند پس منافات ندارد با اينكه تجرّي خودش بما انه تجرّي عقاب نداشته باشد و اما از اين جهت كه كاشف از سوء سريره است آن سوء سريره به حساب بيايد ﴿إِن تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبكُم بِهِ اللّه﴾ آنگاه ﴿فَيَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ﴾ چون كار، كار اجرايي است دو صفت از اوصاف مهمه اجرايي حق را ذكر فرمود: يكي مالكيت و يكي قدرت.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . ر.ك: سورهٴ تغابن, آيهٴ 4.
[2] ـ نهج البلاغه، حكمت 324.
[3] ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 22.
[4] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 40.
[5] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 12.
[6] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 154.
[7] . سورهٴ نور, آيهٴ 19.
[8] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 62.
[9] ـ سورهٴ نمل، آيات 74 و 75.
[10] ـ سورهٴ غافر، آيات 19 و 20.
[11] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 80.
[12] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 8.
[13] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 105.
[14] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 145.
[15] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.
[16] . سورهٴ انعام, آيهٴ 62; سورهٴ قصص, آيات 70 و 88.
[17] ـ سورهٴ يوسف, آيات 40 و 67.
[18] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 49.
[19] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 14.
[20] . الميزان, ج2, ص437.
[21] . مجمعالبيان, ج2, ص678.
[22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 283.
[23] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 286.
[24] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 286.
[25] . الميزان, ج2, ص437.
[26] . مجمعالبيان, ج2, ص687.
[27] . سورهٴ بقره, آيهٴ 286.
[28] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 78.
[29] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 286.
[30] . الميزان, ج2, ص436
[31] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 74.