اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوْا إِذَا تَدَايَنْتُم بِدَيْنٍ إِلَي اََجَلٍ مُسَمّي فَاكْتُبُوهُ وَلْيَكْتُب بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَلاَ يَأْبَ كَاتِبٌ أَن يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ فَلْيَكْتُبْ وَلْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَلْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَلاَ يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً فَإِن كَانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً أَو لاَ يَسْتَطِيعُ أَن يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَاسْتَشْهِدُوا شَهيدَيْنِ مِن رِجَالِكُمْ فَإِن لَمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجِلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ أَن تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَي وَلاَ يَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوْا وَلاَ تَسْأَمُوا أَن تَكْتُبُوهُ صَغِيراً أَوْ كَبِيراً إِلَي أَجَلِهِ ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِندَ اللّهِ وَأَقْوَمُ لِلشَّهَادَةِ وَأَدْنَي أَلَّا تَرْتَابُوا إِلاّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ ألاّ تَكْتُبُوهَا وَأَشْهِدُوا إِذَا تَبَايَعْتُمْ وَلاَ يُضَارَّ كَاتِبٌ وَلاَ شَهِيدٌ وَإِنْ تَفْعَلُوْا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُم وَاتَّقُوا اللّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللّهُ وَاللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيم (282)﴾
روابط تجاري, موضوع طولانيترين آيه قرآن
اين آيه كه طولاني ترين آيه قرآن كريم است درباره تنظيم روابط تجاري در مورد دِيْن است. اولا از دين با تداين ياد كرد نه با مداينه، چون اين فرق بين باب تفاعل و باب مفاعله هست كه در باب مفاعله يك طرف بالأخره پيروز است ولي در باب تفاعل همسان هم هستند. در بحثهاي قبل هم اين مثال گذشت كه ميگويند«تضارب زيدٌ و عمروٌ» كه هر دو فاعل است ولي وقتي باب مفاعله رسيد ميگويند «ضارب زيدُ عمروا» گرچه زد و خورد است ولي يكي زننده است بالأخره، در باب تداين اين چنين نباشد كه مداينه باشد كه يكي پيروز باشد تداين باشد بالأخره گرچه يك كار يك طرفه است؛ اما آن كه دين ميدهد و آن كه دين ميگيرد همتاي هم باشند، اگر همتاي هم بودند يعني به اندازهاي كه دين دادند به همان اندازه گرفتند، زياد نگرفتند و مانند آن ميشود تداين كه تساوي محفوظ است فاعل و مفعولي ندارد، به قدري تساوي در باب تفاعل معتبر است كه حتي بعضيها فكر كردند باب تفاعل لازم است [و] متعدي نيست، غافل از اينكه تساوي را ميرساند وگرنه ضرب كه متعدي است اين چنين نيست كه اگر باب تفاعل رفت ميشود لازم.
اثبات حليّت لفظي و فعلي استدانه از آيه
سرّ اينكه گفته ميشود«تضارب زيدٌ وعمروٌ» گفته نميشود «تضارب زيدٌ عمرواً» براي اينكه با هم ميزنند و به هم اندازه ميخورند اينجا هم تداين تعبير شده است. اصل دين في نفسه حلال است براي استفاده حليت از همين آيه ميشود استفاده كرد و سيره معصومين (عليهم السلام) يعني رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) ديني داشت و حضرت امير استدانه كرد و اهل بيت (عليهم السلام) استدانه ميكردند، پس هم لفظاً و هم فعلاً حجت بر جواز استدانه هست كه انسان ميتواند قرض بگيرد؛ منتها قرض از چيزهايي است كه اگر عوامل خارجي او را همراهي نكنند تبعا مكروه است كه روايات كراهت قرض قبلا خوانده شد كه «همٌّ بالليل و ذلٌّ بالنهار»[1] دِيْن، همّ و اندوه شب را به همراه دارد و ننگ و خواري روز را ومومن عزيزتر از آن است كه ذليل باشد يا مهموم وغمگين باشد پس اصل دين في نفسه جايز است؛ اما با كراهت همراه است، گاهي واجب ميشود و گاهي حرام. آنجايي كه تامين عائله هيچ راهي نداشته باشد مگر دين و اين شخص هم توان تأديه دين را داشته باشد اينجا استدانه واجب است و اگر قدرت اداي دين را ندارد، چون قرض گرفتن خدعهاي است براي خوردن مال مردم اين تقريبا ميشود حرام كه در حقيقت تصرف در مال غير حرام است و اگر كسي خود را به صورت مديون معرفي كرد و خواست قرض بگيرد و ميداند كه نميتواند بپردازد وسيلهاي است براي خوردن مال مردم، از اين جهت اين را تحريم كردند پس قرض هم جايز است و في نفسه مكروه و هم طبق عروض عوامل خارجي يا واجب ميشود يا حرام و بعضي از روايات اين مسئله را هم به خواست خدا در پايان بحث خواهيم خواند.
قابل دين قرار گرفتن مثمن و ثمن به صورت حال يا مؤجل
مطلب ديگر آن است كه دين ميتواند موجّل باشد، چون همين كه در ذمّه قرار گرفت ميشود دِيْن، خواه موجّل خواه نقد يك وقت انسان طوري داد وستد ميكند كه عين در مقابل عين است، يك وقت عين در مقابل ذمّه است همين كه در مقابل ذمّه شد دين است آن ادايش گاهي حال است، گاهي موجل و گرنه در حقيقت دين مدت دار بودن اخذ نشده است همين كه در ذمه است ميشود دين، خواه همين لحظه بپردازد خواه بعدا بپردازد در ظرف ادا تفاوت هست وگرنه استقرار مالي در ذمّه ميشود دين، خواه ثمن دين باشد خواه مثمن هر دو مشمول اين آيه و بحث است گاهي ثمن دين است مثل معاملات نسيه در نسيه اين طوراست گاهي مثمن، دين است مانند بيع سلم كه خود آن كالا در ذمّه كشاورز است مثلاً كه اول پاييز يك خروار گندم را بپردازد. به هرحال در حقيقتِ دين مدتدار بودن اخذ نشده است آنچه مقوّم دين است اين است كه در ذمّه باشد در مقابل عين؛ منتها ظرف اداي او يا الان است يا بعد، لذا فرمود شما ميتوانيد دين داشته باشيد مالي در ذمّه شماباشد ازطرف كسي ﴿إلي أجلٍ﴾ پس اينچنين نيست كه اين ﴿إلي أجلٍ﴾ در حقيقت بيان همان دين باشد، چون در حقيقت دين، مدت دار بودن اخذ نشده است. مسئله بعدي آن است كه وقتي مدتدار بود بايد مسمّا باشد؛ مشخص باشد به طوري كه احتمال زياده و نقيصه ندهد كه غرر را به همراه داشته باشد اگر بگويد هنگام رسيدن محصول يا مثالهايي كه ميزنند كقدوم الحاج و مانند آن اينها كافي نيست، چون اجلي است غير مسمّا، گرچه نام برده شد ولي منظور از مسما يعني معين اگر كسي بگويد من اين را پاييز به شما ميدهم و پاييز هم طيّ اين منظورش هنگام رسيد محصول باشد اين مشخص نيست در چه زماني از اين مدت پاييز محصولش ميرسد، گرچه اجل مذكور است ولي مسمّا نيست؛ سِمه و نشانه ندارد معين نيست و اين اجل مسمّا يعني اجل معّين پس بايد طوري مدت ذكر بشود كه مبهم نباشد و مصون از غرر باشد.
توصيه به كتابت دين به وسيلهٴ طرفين با كاتب عادل
﴿فَاكْتُبُوهُ﴾ اين كتابت به ديِن برميگردد لازم نيست كه اصل معامله را انسان بنويسد و اين نشانه آن است كه طرفين بايد اهل سواد باشند، اگر نبودند آنگاه شخص ثالثي برايشان بنويسد، نظيرصدر اسلام وگرنه خطاب اولي متوجه خود داد و ستد كننده است كه شما بنويسيد پس هركسي، هر مسلماني بالأخره براي آشنا شدن به احكام ديناش بايد فنّ نويسندگي را بداند. مسئله نوشتن، گرچه در خصوص اين مورد براي اين شخص ممكن است مستحب باشد ولي در كل نظام اسلامي واجب كفايي است عدهاي حتما بايد نويسنده باشند، چون حفظ نظام موقوف بر كتابت است واجب كفايي است و مستحب عيني مثلاً ﴿فَاكْتُبُوهُ﴾ آن ديِن را بنويسيد نه آن تداين را نه آن معامله را و البته نوشتن آن معامله كه سبب ديِن است اُولي خواهد بود﴿وَلْيَكْتُب بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾ اين كاتب، در ميان شما باشد نه بيگانه، براي اينكه هم به مسائل اقتصادي شما آشنا باشد و هم از خصوصيت اين داد و ستد مستحضر باشد، بيگانه نباشد كه نتواند حدود معامله را درست تببين كند آنها كه همه حدود معامله را آشنا هستند يعني طرفين داد و ستد، آنها كه اهل قلم نيستند، آن كه اهل قلم است اگر در بين مردم نباشد بيرون از محدوده مردم زندگي كند اين كاتب است ولي خصوصيات دادوستد را نميداند، آنگاه وقتي كار به محكمه رسيد مراجعه به متن مكتوب ميكنند ميبينند اين گويا نيست، لذا بايد آن كاتبي باشد كه بين خود مردم باشد.
لزوم املاء مديون و كتابت كاتبي از خودشان در كتابت دين
﴿وَلْيَكْتُب بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾ كاتب هر چه را كه ديكته كننده و املاگوينده ميگويد او مينويسد، اين املا كننده چه كسي باشد درتمام اين فرازها ميبينيد بناي قرآن كريم براين است كه جانب آن فقير و مظلوم و محروم را بگيرد، ميفرمايد املا را بايد آن كسي كه بدهكار است بكند نه آن كسي كه طلبكار است فرمود: ﴿وَلاَ يَأْبَ كَاتِبٌ أَن يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ﴾ كه اين﴿كَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ﴾ دو تفسير براي او در بحث ديروز ذكر شد، بنا بر يكي از آن دو تفسير كه فرمود همان طوري كه خدا به او نعمت داد او اين نعمت را دراختيار ديگران ارزاني قرار بدهد، ميشود برابر اين آيه باشد كه﴿وَأَحْسِن كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ﴾ آيه هفتاد و هفت سوره «قصص» اين است كه ﴿وَابْتَغِ فِيَما آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَلاَ تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَأَحْسِن كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ﴾؛ همان طوري كه خدا به شما احسان كرد چيزي به شما داد شما همان نعمت را به ديگران ارزاني بداريد، اگرنعمت گفتن است اگر نعمت كتابت و نوشتن است خلاصه بنان و بيان به شما داد شما بكوشيد اين نعمت را به ديگران هم برسانيد و اصل كلي اين همان آيه بحث ديروز است كه﴿وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ﴾[2] لذا فرمود: ﴿وَلاَ يَأْبَ كَاتِبٌ أَن يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ﴾، ﴿فَلْيَكْتُبْ﴾ اين هم امر است بعد از نهي از امتناع﴿وَلْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ﴾ اول آن كاتب بايد ﴿بَيْنَكُمْ﴾ باشد نه به يك سمت ديگر، اين جزء منشيان طلبكار نباشد اين بايد ﴿بَيْنَكُمْ﴾ باشد؛ اين گذشته از اين كه ظرف زمان را ميرساند حضور در صحنه را ميرساند اين به يك طرف وابسته نباشد، جزء منشيان دفتر طلبكار نباشد وگرنه ميشود «كاتبه» نه ﴿بَيْنَكُمْ﴾ كسي بنويسد كه ارتباط مستقيمي با هيچ طرف نداشته باشد و اما آن كه كه املا ميكند و ديكته ميكند حتما آن شخص بدهكار باشد ﴿وَلْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ﴾ اين بايد املا كند، براي اينكه اين هم اقرار است و هم جلوي تعدي آن طلبكار را احيانا ميگيرد ﴿وَلْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ﴾ بعد فرمود اين در املا كردن كم نگذارد﴿وَلْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَلاَ يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً﴾ حالا اگر اين بدهكار گذشته از اينكه توان نوشتن را ندارد، توان املا را هم نداشت يا در اثر سفه يا در اثر ضعف يا دراثر اخرس و گنگ بودن يا طبق علل وعواملي كه اينها تمثيلاً ذكرشد نه تعييناً يعني اگر بدهكار نتوانست در اين زمينه نفرمود پس طلبكار املا كند فرمود نماينده بدهكار املا كند، نفرمود حالا كه بدهكار نميتواند پس طلبكار املا كند، فرمود اگر بدهكار نتوانست نماينده او املا كند، وليّ او املا كند ﴿فَإِن كَانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً أَو لاَ يَسْتَطِيعُ أَن يُمِلَّ هُوَ﴾ يا نقص جارحه داشت يا نقص جانحه يا فكرش نارسا بود يا بدنش آماده نبود، سنش بالغ نبود يا زبانش گويا نبود و مانند آن، نفرمود «فَلْيُمْلِلْ الذي له الحق» فرمود درهمين زمينه هم وليّ بدهكار بايد املا كند﴿فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ﴾ خب، چون خصوصيات اين موارد ياد شده دخيل نيست لذا نه كلمه وليّ را به صورت جمع ذكرفرمود به صورت اوليا، نه ضمير را به صورت جمع ياد كرد «وليّهم» چون هردو مفرد است نه اوليا گفته شد نه «وليّهم»، زيرا محور همان﴿الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ﴾ است ﴿الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ﴾ اگر نتوانست وليّ او، حالا خواه براساس سفاهت يا براساس ضعف يا براساس گنگي و ابكم بودن و مانند آن به يكي از اين عذرها اگر معذور بود، وليّ او املا كند.
بايستگي عدالت وليّ در خصوص مولّيٰعليه خود
اما اين وليّ كه نماينده اوست اين نه بايد حق مولّيٰ عليه خود را ضايع كند نه حق آن طلبكار را﴿فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ﴾ گرچه وليّ در مقابل وكيل است ولي اين دوگروه اول قدرت توكيل ندارند يعني اگر كسي در اثر سفه يا ضعف نظيرصغر و امثال ذلك ضعيف بود قدرت توكيل ندارد، چون « عمده كلا عمد وقصده خطاء » ولي اين قسم سوم كه ﴿أَو لاَ يَسْتَطِيعُ أَن يُمِلَّ هُوَ﴾ دراثر اخرس بودن و مانند آن، قدرت املا نداشت ميتواند وكيل بگيرد، وكيل او به منزله ولي اوست كار ولي او را ميكند؛ منتها چون قسمت مهم اين بحث در محور كساني است كه ولي دارند از اين جهت فرمود: ﴿فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ﴾ املال همان املا است كه در سوره مباركه« فرقان» آيه پنج استعمال شد آيه پنج سوره« فرقان» اين است كه﴿وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَي عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلاً﴾ گفتن – معاذالله- اين قرآن اسطوره گذشتگان است كه اين مينگارد و صبح وشام براو املا ميكنند، عده اي املا ميكنند و او مينويسد كه املا در آن آيه پنج همين املالي است كه در اين آيه محل بحث سوره «بقره» ياد شده است﴿فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ﴾ خب، اين املا كردن هم بايد ﴿بِالْعَدْلِ﴾ باشد واين هم وقتي است كه در كل جريان دادوستد حضور داشته باشد.
بيان شاهدان دين و شرايط آن
آن گاه نوبت به شهادت ميرسد كه مبادا كسي احتمال جعل احتمال سهو ونسيان در اين مكتوب راه بدهد. فرمود: ﴿وَاسْتَشْهِدُوا شَهِدَيْنِ مِن رِجَالِكُمْ﴾ دو شاهد از مردان خود را طلب كنيد بايد رجال باشد نه نساء، بايد رجال باشد نه صبيان، بايد﴿رِجَالِكُمْ﴾ باشد نه رجال غيركم، اين سه خصوصيت است كه از اين كلمه ﴿رِجَالِكُمْ﴾ استفاده ميشود. اما حريّت و رقيت نه هيچ كدام شرط است و نه ديگري مانع لذا رواياتي كه از ائمه (عليهم السلام) رسيده است اشهرآن روايات اين است كه شهادت عبد مقبول است، چون ﴿مِن رِجَالِكُمْ﴾ است و حريّت شرط نشده است يا رقيت مانع ياد نشده است فقط صبي نباشد زن نباشد و كافر نباشد ﴿مِن رِجَالِكُمْ﴾ باشد ﴿فَإِن لَمْ يَكُونَا﴾ اگر آن دو شاهد مرد نبودند حالا ضمّ يمين كافي است يا نه آن را روايات بايد بگويد ضميمه شدن زن را اين آيه كافي دانست؛ اما ضميمه شدن يمين را روايات بيان بكند﴿فَإِن لَمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجِلٌ وَامْرَأَتَانِ﴾ اينها درباره عدد اما صفت شاهد فرمود: ﴿مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ﴾ نفرمود شاهد بايد عادل باشد عدلين نفرمود، دو تا عادل را شاهد بگيريد يا مرضيّين را شاهد بگيريد، فرمود: ﴿مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ﴾ يعني شما آنها را به عدالت بشناسيد، اينكه بين باب طلاق و غير باب طلاق فرق گذاشته شد براي اين است كه گرچه شاهدين اجراي صيغه طلاق بايد عادل باشند و شاهدين اين گونه از داد وستدها هم گفتند بايد عادل باشند؛ اما در آنجا فرمود: ﴿وَأَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنكُمْ﴾[3] دو تا عادل، اينجا نفرمود دو تا عادل، فرمود دو نفر را كه شما به عدالت ميشناسيد يعني شرط در اينجا احراز العدالة است نه عدالت لذا كشف خلاف هم ندارد و آنجا، چون شرط عدالت است وقتي كه معلوم شد اين دوتا شاهد عادل نبودند كشف خلاف دارد و طلاق باطل است.
بيان ذلك اين است كه در امامت نماز جماعت عدالت امام شرط نيست كه اگرمعلوم شد اين امام عادل نبود كشف خلاف شد نماز را انسان اعاده كند، بلكه آنچه شرط است احراز عدالت است و اين هم كشف خلاف ندارد شما قبلا ميدانستيد احراز كرديد كه اين شخص عادل است، علمتان خطا بود بعداً به صواب رسيديد معلوم شد اين شخص عادل نبود آنچه شرط اقتداست احراز عدالت است و شما هم در حين اقتدا اين شرط را احراز كرديد، پس كشف خلاف ندارد كه شما نماز جماعت خوانده باشيد بدون شرط، چون شرط عدالت امام نيست احراز عدالت است و شما هم كه احراز كرديد الان كه احراز نميكنيد شرط نيست اقتدا نداريد، آن وقت كه اقتدا ميكرديد احراز داشتيد، در اين گونه از مسائل اينچنين است. ولي در باب طلاق فرمود: ﴿وَأَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنكُمْ﴾؛[4] شرط صحت طلاق استماع دو تا عادل است نه استماع دو نفري كه شما عدالتشان را احراز كنيد؛ منتها شما وقتي ميتوانيد به صحت طلاقتان مطمئن باشيد كه شرط را احراز كنيد اين براي مقام اثبات است وگرنه آنچه شرط است عدالت شاهداست نه احراز العداله، لذا آنجا كشف خلاف فرض دارد اولا و بطلان طلاق را هم به همراه دارد ثانياً، ولي در مسئله اقتداي خلف الفاسق كه شما احراز عدالت كرديد نه كشف خلاف فرض دارد نه جا براي اعاده است. در اين گونه از مقامها هم نفرمود دو تا شاهد عادل يا دوتاشاهد مرضي، فرمود دو نفري كه شما ميپسنديد شما به وثاقت وعدالت آنها اعتماد داريد، شرط احراز الوثاقت است و اين شرط هم كشف خلاف ندارد، مادامي كه احراز نيست نميتوانيد انجام دهيد مادامي كه احراز كرديد ميتوانيد انجام دهيد، لذا نفرمود « فَإِن لَمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجِلٌ وامراتان من المرضيين» و امثال ذلك، فرمود: ﴿مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ﴾.
علت ضميمه دو نفر زن به يك مرد در عدم دسترسي به دو مرد عادل
اما نكته اينكه بايد دو تا زن ضميمه هم باشند و يك مرد كه يك مرد و دو زن بايد شاهد اين صحنه باشند، سّرآن اين است كه يك زن كافي نيست، براي اينكه زنها نوعا در مسائل خانوادگي درباره آن اطلاعات كامل دارند درمسائل تجاري ورود آن چنان ندارند، ممكن است احيانا فراموششان بشود، اگر يكي از اين دو زن خصوصيات داد و ستد يادش رفته است ديگري او را متذكر كند﴿أَن تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَي﴾ اين كلمه ﴿إِحْدَاهُمَا﴾ كه تكرار شده است چند وجه براي آن ذكر كردهاند.
پرسش: ......
پاسخ: اين براي نكته حكمت است در آن بحثهاي ربا كه مبسوطاً ياد شده است گفته شد بحثهايي كه در فلسفه الهي است و مادون آن در رياضيات است، اين گونه از مسائل را ما در علوم تجربي نداريم چه رسد به اين مسائل تعبدي يعني ما در طبمان در علوم تجربيمان يك مسائل صددرصد نداريم فقط الهيات فلسفه است بعد مادون مسائل رياضي است كه صدرصد است. اينها حكم ، حكم غالبي است كه در اصول هم مشخص شده است نظير حجيت ظن، چون غالب المطابقه اينها غالباً كارشان در مسائل خانوادگي است و غالبا در مسائل اقتصادي و تجاري بازار حضوري ندارند و غالباً چون حضور ندارند ممكن است فراموش كنند اين حكم غالبي است.
سرّ تكرار لفظ «أحداهما» در آيه
اما اين تكرار ﴿إِحْدَاهُمَا﴾ بعضي خواستن اين چنين توجيه كنند كه ﴿إِحْدَاهُمَا﴾ يكي به «احدي الشهادتين» برميگردد ديگري به «احدي المرأتين» ظاهرا هردو به «مرأتين» برميگردد؛ منتها سّر تكرار گفتهاند اين است كه اگر تكرار نميشد و گفته ميشد «أن تضلّ إحداهما فتذكّرها الأخري» اين كلمه «الْأُخْرَي» ميشد فاعل آن وقت مفعول مقدم ميشد، براي اينكه فاعل مقدم باشد و مفعول مؤخر، اين كلمه ﴿إِحْدَاهُمَا﴾ تكرار شد﴿فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا﴾ آن ديگري را و آنچه از رمخشري نقل شد كه ايشان تعجب كردند، گفتند «من بدع التفاسير» آن است كه بعضي آمدند گفتند﴿فَتُذَكِّرَ﴾يعني وقتي يك زن در كنار زن ديگر قرار گرفت آن را به منزله مذكر ميكند ﴿فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَي﴾ يعني«فتجعل احداهما بضميمَتها الأخري»، أخري را «مذكّراً»، فرمود اين «من بدع التفاسير» است از تفسيرهاي بدعت آميخته و تفسير به رأي است.[5]
تأكيد بر لزوم كتابت در معاملات ريز و درشت
خب همان طوري كه درباره كاتب فرمود: ﴿وَلاَ يَأْبَ كَاتِبٌ أَن يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ﴾ درباره شاهد هم ميفرمايد: ﴿وَلاَ يَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوْا﴾ شهادت فنّي نيست، نظير كتابت كه در آنجا همان طوري كه فرمود: ﴿كَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ﴾اينجا هم بفرمايد «كَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ» آن يك فن است مخصوصاً در صدر اسلام كه يك نعمت نوبري بود و همه قدرت نوشتن نداشتند؛ اما شهود در صحنه و آشنا شدن امري است از همه ساخته است، لذا اينجا ديگر نفرمود: «وَلاَ يَأْبَ الشُّهَدَاءُ كَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ» آنجا فرمود: ﴿وَلاَ يَأْبَ كَاتِبٌ أَن يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ﴾ و ﴿لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوْا﴾ حالا يا دعوت شدهاند براي اينكه شاهد باشند يا دعوت شدهاند براي اينكه شهيد باشند، اگر دعوت شدند كه اصل صحنه را ببينند اين دعوت شدهاند كه شاهد باشند حاضر باشند و اصل صحنه را هم ببينند و اگر براي اداي شهادت به محكمه دعوت شدهاند اينجا دعوت ميشوند كه شهيد باشند يعني شهادت تحمل كرده را ادا كنند ﴿وَلاَ يَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوْا﴾ خب، پس درباره كاتب فرمود ابا نكند، درباه شاهد فرمود ابا نكنند، حالا به طرفين دادوستد فرمود شما هم ابا نكنيد از نوشتن و استشهاد و استكتاب كردن﴿وَلاَ تَسْأَمُوا أَن تَكْتُبُوهُ صَغِيراً أَوْ كَبِيراً إِلَي أَجَلِهِ﴾ شما چه معاملات ريز چه معاملات درشت بنويسيد، نه اينكه خودتان دفتر داشته باشيد براي هر شهروندي حساب باز كنيد، اين ﴿لاَ تَسْأَمُوا﴾ براي طرفين تداين است نه براي طلبكارها فرمودشما سئامت و خستگي و كسالت و رنج و ملال به خود راه ندهيد، بنويسيد يعني هم طلبكار هم بدهكار، نه اينكه فقط طلبكار در دفتر مغازهاش بنويسد ﴿وَلاَ تَسْأَمُوا أَن تَكْتُبُوهُ صَغِيراً أَوْ كَبِيراً إِلَي أَجَلِهِ﴾ چرا چون ﴿ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِندَ اللّهِ﴾ است ﴿وَأَقْوَمُ لِلشَّهَادَةِ﴾ است ﴿وَأَدْنَي أَلَّا تَرْتَابُوا﴾ است اين هم كه فرمود: ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾[6] راهها را مشخص كرد كه از همان اول به عنوان دفع ظلم راه را نشان داد، سرانجام ﴿وَأنْزَلْنَا الْحَدِيدَ﴾[7] به عنوان رفع ظلم است، انسان تا بتواند ظلم را دفع كند يعني وسيلهاش را برطرف كند، نه اينكه ظلم آمده را با شمشير و زندان برطرف كند.
اختصاص آيه در كتابت دين به معامله عين به ذمه
فرمود: ﴿ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِندَ اللّه وَأَقْوَمُ لِلشَّهَادَةوَأَدْنَي أَلَّا تَرْتَابُوا إِلَّا أَن تَكُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ﴾ كه اين براي اينكه استثنا ، استثناي متصل باشد نه استثناي منقطع، نبايد اين را به عنوان معامله نقدي عين به عين تفسير كرد بلكه معامله نقدي عين به ذمّه بايد تفسير كرد؛ منتها ذمّه نقد. يك وقت است مال مشخصي در دست دارد يا كالاي معيني در دست دارد ميگويد اين متاع را فروختم به آن متاع، اين از بحث تخصصا خارج است چون دين نيست اصلاً، يك وقت است كه رفته است از كسي چيز بخرد نقدا ميخرد؛ اما مال را در دست نگرفته كه بگويد «بعتك هذا بهذا» بلكه ميگويد من اين را خريدم به ده ريال، اين ده ريال آمده در ذمّه وقرينه هم بر نقد است نه بر نسيه آن وقت آنچه در ذمّه اوست دست به جيب ميكند آن كلّي را مشخص ميكند و دينش را دارد ادا ميكند اين كلي خريده است در ضمه خريده است اين ميشود دين، وقتي كه دين شد مشمول صدر آيه است﴿إِذَا تَدَايَنْتُم بِدَيْنٍ﴾ منتها «إِلَي اََجَلٍ» نيست، لذا كتابت هم نميخواهد وگرنه عين به عين اگر باشد كه تخصصا خارج است چه را بنويسند، آن مسئله شهادت ميماند كه ميفرمايد چه عين به عين، چه عين به دين شهادت سرجايش محفوظ است يعني هنگام خريد و فروش استشهاد كنيد عدهاي شاهد باشند، الآن به عرف مردم هم اين است كه اگر معاملات مهم باشد كبير باشد استشهاد ميكنند نظير بيع زمين خانه و امثال ذلك؛ اما اگر صغير باشد معاملات روزمره باشد استشهاد نميكنند و اما اصل كتابت را اگر دين باشد ﴿إِلَي اََجَلٍ مُسَمّي﴾ آن فرمود چه صغير و چه كبير كتابت كنيد ﴿إِلَّا أَن تَكُونَ﴾ آن تجارت و آن معامله﴿تِجَارَةً حَاضِرَةً كه تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ﴾ در خصوص اين مورد است كه ﴿فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ ألَّا تَكْتُبُوهَا﴾ هنوز بعضي از فرازهاي آيه مانده است.
بررسي روايات مربوط به مسأله دين
اما روايتي كه اصل مسئله دين را هم تجويز ميكند و هم براي او حرمت خاص قائل است روايتي است كه مرحوم صاحب وسائل در باب دوم ازابواب دين و قرض كتاب وسائل در كتاب التجاره نقل كرده است. معاويةبنوهب به امام صادق(سلام الله عليه) عرض ميكند كه براي ما نقل شده است كه يك مرد انصاري مُرد و دو دينار، دين داشت و رسول الله( صلي الله عليه وآله وسلم )برآن نماز نخواند فرمود شما براين شخص مرده نماز بخوانيد «ذژُكِرَ لنا أنّ رجلاً مِن الأنصار مات و عليه ديناران دَيْناً فلم يُصَلِّ عليه النبي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و قال صلّوا علي صاحبِكم حتّي ضَمِنها [عند] بعضُ قرابته فقال ابوعبدالله(عليه السلام) ذلك الحقّ» اين درست است يعني آن روايتي كه براي شما نقل كردند اين حق است، بعد فرمود«ثمّ قال إنّ رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فَعَل ذلك ليتّعظوا»؛ تا متّعظ بشوند براي حرمت مال مردم «وَ لِيَرُدّ بعضهم علي بعض و لئلاّ يستخفّوا بالدّين»؛ مبادا دِيْن را سبك بشمارند، مال مردم را بايد بپردازند وگرنه اصل استدانه و قرض گرفتن جايز است نشانه آن اين است كه خود رسول الله «قد قامت رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و عليه دِيْنٌ و قُتِل اميرالمؤمنين(عليه السلام) و عليه دِيْنٌ و مات الحسن(عليه السلام) و عليه دِيْنٌ و قُتل الحسين(عليه السلام) و عليه دِيْنٌ»[8] اصل دين جايز هست؛ منتها درمورد ضرورت و امثال ذلك باشد. روايت دوم در بحثهاي ربا اشاره شد كه موسي بن بكر ميگويد: «دعا لي ابوالحسن» ظاهراً ابوالحسن اول، ابي ابراهيم امام كاظم (سلام الله عليه) است «مَن طلب هذا الرزق مِن حِلّه ليعودَ به علي نفسه و عياله كان كالمجاهد في سبيل الله فإن غُلِب عليه فليَستَدِن علي الله و علي رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ما يقوتُ به عياله»؛[9] اگر كسي رنج برد كه عائلهاش را تامين كند، مثل جهاد في سبيل الله است و اگر هزينهاش بيش از درآمد او بود دين بگيرد و خداي سبحان و رسولش آن دين را ادا ميكنند؛ منتها «ما يقوتُ به عِياله» نه ديني بگيرد كه بر تشريفات زندگي اش بيفزايد، حالا روايات ديگري هم به مناسبت فرازهاي ديگر آيه خوانده ميشود.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . من لا يحضره الفقيه، ج3، ص182.
[2] . سورهٴ ضحيٰ، آيهٴ 11.
[3] . سورهٴ طلاق، آيهٴ 2.
[4] . سورهٴ طلاق، آيهٴ 2.
[5] . ر.ك: الكشاف، ج1، ص326.
[6] . سورهٴ حديد، آيهٴ 25.
[7] . سورهٴ حديد، آيهٴ 25.
[8] . وسائل الشيعه، ج18، ص319.
[9] . وسائل الشيعه، ج18، ص320.