اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوْا إِذَا تَدَايَنْتُم بِدَيْنٍ إِلَي اََجَلٍ مُسَمّي فَاكْتُبُوهُ وَلْيَكْتُب بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَلاَ يَأْبَ كَاتِبٌ أَن يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ فَلْيَكْتُبْ وَلْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَلْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَلاَ يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً فَإِن كَانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً أَو لاَ يَسْتَطِيعُ أَن يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَاسْتَشْهِدُوا شَهيدَيْنِ مِن رِجَالِكُمْ فَإِن لَمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجِلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ أَن تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَي وَلاَ يَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوْا وَلاَ تَسْأَمُوا أَن تَكْتُبُوهُ صَغِيراً أَوْ كَبِيراً إِلَي أَجَلِهِ ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِندَ اللّهِ وَأَقْوَمُ لِلشَّهَادَةِ وَأَدْنَي أَلَّا تَرْتَابُوا إِلاّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ ألاّ تَكْتُبُوهَا وَأَشْهِدُوا إِذَا تَبَايَعْتُمْ وَلاَ يُضَارَّ كَاتِبٌ وَلاَ شَهِيدٌ وَإِنْ تَفْعَلُوْا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُم وَاتَّقُوا اللّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللّهُ وَاللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيم (282)﴾
از آيهٴ 261 همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» بعضي از مسائل مالي اسلام طرح شد كه دو فصلش تاكنون گذشت: فصل اول مربوط به انفاق و صدقه بود؛ فصل دوم مربوط به ربا كه مسئله ربا را ميتوان جزء مسائل اقتصاد اسلامي آورد و اما مسئله انفاق و صدقه جزء مسائل مالي اسلام است نه جزء مسائل اقتصادي.
بيان احکام مربوط به تنظيم روابط اقتصادي و تجاري در آيهٴ محل بحث
فصل سوم بحث كه درباره دين و كتابت دين و استشهاد دين و امثال ذلك است اين براي تنظيم روابط اقتصادي و تجاري است. اين آيه مباركه طولانيترين آيه قرآن كريم است و بعضي بر آناند كه پانزده حكم فقهي از اين آيه مباركه استفاده ميشود[1] حالا شايد بيشتر و يا كمتر كه بايد در خلال بحث تفسيري روشن شود. اين آيه مباركه بعضي از احكام وجوبي و يا استحبابي را به همراه دارد و بعضي از احكام تحريمي يا تنزيهي را به همراه دارد و همانند ساير آياتي كه مسئله فقهي را به مسئله اعتقادي و اخلاقي ختم ميكند، در پايان اين آيه هم مسئله تقوا و تعليم الهي ياد شده است.
أمر به کتابت همهٴ خصوصيات در معمالهٴ نسيهاي
فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ كه خطاب به مؤمنين است، گرچه همه انسانها مشمول اين حكماند فرمود مؤمنين. ﴿إِذَا تَدَايَنْتُم بِدَيْنٍ إِلَي اََجَلٍ مُسَمّي فَاكْتُبُوهُ﴾؛ اگر شما داد و ستدي كرديد كه يكي از دو طرف داد و ستد نقد نبود، نسيه بود و اگر معاملهاي داشتيد كه مدتدار بود، اصلش با همه خصوصياتش را بنويسيد ﴿إِذَا تَدَايَنْتُم بِدَيْنٍ﴾ كه اين تداين به دين نظير وصف تأكيدي است يا نه براي آن است كه مبادا مسئله روابط تجاري با تداين به معناي مجازات يكديگر اشتباه بشود، به خوبي دلالت كند بر اينكه اگر روابط تجاري برقرار كرديد كه يكي از دو طرفش نسيه بود و نقد نبود و مدتدار بود اين را حتماً بنويسيد.
سه قرينه بر ارشادي بودن أمر به کتابت
﴿إِذَا تَدَايَنْتُم بِدَيْنٍ إِلَي اََجَلٍ مُسَمّي فَاكْتُبُوهُ﴾ اين ظاهر امر است، اين امر هم ظاهر در وجوب است. اما در همين آيه قرينهاي است كه اين حكم ارشادي است، چون فرمود اگر بنويسيد ﴿أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ﴾ است ﴿أَقْوَمُ لِلشَّهَادَة﴾ است ﴿وَأَدْنَي الاّ تَرْتَابُوا﴾ است و امثال ذلك. سه نكته براي كتابت ذكر ميكند، ميفرمايد اگر خواستيد در محكمه شهادت بدهيد چون اصل داد و ستد با همه حدودش ضبط شده است براي شما آسان است اگر خواستيد قيام به قسط كنيد، چون اصل داد و ستد با همه قيودش مضبوط است، آسانتر است و از نظر مسائل رواني هم شما مطمئنتريد و كمتر شك ميكنيد گاهي هم ممكن است كارِ داد و ستد به محكمه قضايي منتهي بشود و سرانجام طرفين ساكت برگردند نه ساكن، چون به حافظه كسي اعتمادي نيست؛ اما وقتي مكتوب باشد و مضبوط ديگر شك راه ندارد پس هم از نظر مسائل رواني راحتتريد هم از نظر قيام به قسط آسانتر است هم از نظر قيام به شهادت و شهادت عادلانه آسانتر است. اين قرائن نشان ميدهد كه كتابت واجب نيست، چه اينكه معروف بين فقها هم، بلكه مجمع عليه آنها هم اين است كه كتابت واجب نيست. پس ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوْا إِذَا تَدَايَنْتُم بِدَيْنٍ إِلَي اََجَلٍ مُسَمّي فَاكْتُبُوهُ﴾.
معناي «إلي أجل مسمّي»
اين ﴿إِلَي أَجَلٍ مُسَمّي﴾ در مقابل آن قسمت ديگري است كه در ذيل همين آيه آمده است، فرمود: ﴿إِلاّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ﴾؛ اگر تجارت، تجارت حاضره باشد لازم نيست بنويسيد، چون يداً بيد هست ولي اصل اشهاد هست كه مستحب است انسان در هنگام داد و ستد شاهد بگيرد ولي كتابت لازم نيست، پس اين ﴿إِلَي أَجَلٍ مُسَمّي﴾ در مقابل آنچه در ذيل اين آيه آمده است ﴿إِلاّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ﴾ تجارت حاضره نيازي به كتابت ندارد و تجارتي كه در آن نسيه است كتابت رواست، اين قسمت اول.
توسعهٴ کتابت اعمّ از مباشرت يا تسبيب
چون نوع افراد در صدر اسلام از توفيق كتابت محروم بودند، لذا براي اينكه نگويند ما سواد نوشتن نداريم چگونه امر ﴿فَاكْتُبُوهُ﴾ را امتثال كنيم، فرمود: ﴿وَلْيَكْتُب بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾ گرچه ظاهرش اين است كه خودتان بنويسيد و ظاهر در مباشرت است؛ اما اين جمله دوم، آن امر كتابت را توسعه ميدهد اعم از مباشرت يا تسبيب؛ ﴿فاكتبوه﴾ مباشرتاً يا تسبيباً چون كاتب در صدر اسلام كم بود و كتابت قليل الوجود بود، لذا فرمود اگر شما نميتوانيد ديگري براي شما بنويسد، اين مسئله مهم است خلاصه براي تنظيم امورتان.
پرسش ...
پاسخ: هر چه كه اجل مسمي دارد؛ هم بيع نسيهاي را شامل ميشود و هم آنچه اجل مسمي دارد.
پرسش ...
پاسخ: بسيار خوب؛ اما فرمود: ﴿إِلَي أَجَلٍ مُسَمّي﴾ تجارت هم اختصاصي به بيع ندارد، هر گونه داد و ستدي را احياناً تجارت ميگويند و چون در اينجا فرمود: ﴿إِلَي أَجَلٍ مُسَمّي﴾ معلوم ميشود چيزي كه مدت دارد، خواه بيع باشد خواه صلح باشد خواه اجاره باشد خواه قرض كه مدتدار باشد.
توصيه به گرو گرفتن در صورت ميسّر نبودن کتابت
﴿وَلْيَكْتُب بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ﴾ هر كه ميخواهد باشد، پس شخص ثالث هم اگر پيدا شد او بنويسد. حالا اگر در جايي بوديد كه كتابت، ميسر نبود نه مباشرتاً، چون سوادش را نداريد نه تسبيباً، چون كاتب نيست گرو بگيريد آن را در آيه بعد ميفرمايد كه ﴿وَإِن كُنْتُمْ عَلَي سَفَرٍ وَلَمْ تَجِدُوا كَاتِباً فَرِهَانٌ مَقْبُوضَةٌ﴾[2] اين ﴿وَلَمْ تَجِدُوا كَاتِباً﴾ براي آن است كه در حضر كاتب پيدا كردن تا حدودي آسان هست و اما در سفر، كاتب پيدا كردن دشوار است خود طرفين هم كه كاتب نيستند و در سفر، كاتب هم كه به همراه اينها نيست، لذا فرمود ﴿فَرِهان﴾؛ رهن بگيريد كه مسئله ثابت بماند.
لزوم عادلانه بودن کتابت
﴿وَلْيَكْتُب بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ﴾ اينگونه از امور، امضاي مقررات عقلاست و اما آنچه كه شرع بر آن تكيه ميكند اين است كه فرمود: ﴿وَلْيَكْتُب بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾ اين اصرار شرع است، كتابت بايد عادله باشد حالا لازم نيست كاتب، عادل باشد. كاتب، نظير امام جماعت نيست كه شرطش عدالت باشد كتابت بايد عادله باشد در همان محور كه مينگارد عادلانه بنگارد هم خود كاتب هم آنها كه املاء ميكنند اينها بايد با عدالت املاء كنند و با عدالت بنويسند. ﴿وَلْيَكْتُب بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾ چون اين كتابت وسيله است براي قيام قسط و عدل، اگر خودش با ظلم تنظيم بشود كه برخلاف هدف است، فرمود: ﴿وَلْيَكْتُب بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾ پس طرفين داد و ستد موظفاند ولو ندباً كه اين داد و ستد را بنويسند بالمباشره يا بالتسبيب و عادلانه ثبت كنند. اين وظيفه طرفين داد و ستد و آن هم وظيفه كاتب كه اگر خواست بنويسد بايد عادلانه بنگارد؛ اما اصل كتابت را هم فرمود لازم است كه كاتب به عهده بگيرد يا شايسته است.
نهي از امتناع کاتب از کتابت
﴿وَلاَ يَأْبَ كَاتِبٌ أَن يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ﴾ اين نهي است، مبادا كسي كه قدرت نوشتن دارد امتناع كند بر او لازم است كه بنويسد، گاهي كتابت را امر ميكند گاهي امتناع از كتابت را نهي ميكند، براي تأكيد و تثبيت مسئله. در جمله قبل فرمود: ﴿وَلْيَكْتُب بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾ در اين جمله بعد جمع ميكند بين نهي از امتناع و منع از امتناع و امر به امتثال، ميفرمايد: ﴿وَلاَ يَأْبَ كَاتِبٌ أَن يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ فَلْيَكْتُبْ﴾ اين ﴿فَلْيَكْتُبْ﴾ امر است آن ﴿لاَ يَأْب﴾ نهي است براي تثبيت مسئله. پس كسي كه قدرت نوشتن دارد امتناع نكند. بحثي را مطرح كردند كه آيا اخذ الاجره براي اين كاتب رواست يا نه يك مسئله ديگري است كه ممكن است در خلال بحثهاي فقهي اين كريمه طرح بشود.
نکات مربوط به «علمه الله»
﴿وَلاَ يَأْبَ كَاتِبٌ أَن يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ﴾ اين ﴿كَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ﴾ چند مطلب را در بر دارد: يكي اينكه خود اين شخص فعلاً توفيق نوشتن را دارد و ديگران از اين كتابت محروماند. فرمود چون خداوند نعمت كتابت را به او داد و ديگران فاقد اين نعمتاند و آثار نعمت بايد در متنعم ظهور كند كه ﴿أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّث﴾[3] بهترين راه تحديث نعمت اين است كه انسان اين كتابت را عرضه كند، همانطوري كه خداوند، نوشتن را ياد اين كاتب داد اين كاتب هم از اين نوشتن براي بندگان خدا استفاده كند ﴿وَلاَ يَأْبَ كَاتِبٌ أَن يَكْتُبَ﴾ چرا؟ ﴿كَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ﴾؛ همانطوري كه خدا بر او نعمتي ارزاني داشت و او را كاتب كرد فن كتابت را يادش داد او هم بنگارد، اين يك مطلب كه ناظر به اصل كتابت است؛ دوم اينكه وقتي هم كه مينگارد آنچه را كه خدا يادش داد بنويسد، خدا اينچنين ياد داد كه ﴿وَلْيَكْتُب بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾؛ خدا عدل آموخت اين هم عادلانه بنگارد. پس نه اينكه اصل كتابت را حفظ كند و عدل را فراموش كند، بلكه ﴿وَلاَ يَأْبَ كَاتِبٌ أَن يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ﴾ همانطوري كه خدا يادش داد، خدا اينچنين آموخت كه فرمود: ﴿وَلْيَكْتُب بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾ خب اينها براي كاتب.
لزوم املاي بدهکار و کتابت کاتب در صورت عدم علم کاتب به ضوابط امر
يك وقت است كاتب، همان شاهد است كه در صحنه حضور دارد بعد ميخواهد بنگارد اين نيازي به املاء ندارد، چون متن جريان را ميبيند ولي اگر در متن جريان حضور نداشت يا بر فرض حضور، از همه ضوابط قضيه باخبر نبود نياز دارد كه كسي املاء كند بعد او بنگارد آن املا كننده بايد بدهكار باشد كه يك اقرار گونهاي تنظيم بشود كه اين به منزله اقرارنامه باشد نه طلبكار، چون طلبكار اگر املاء كند احياناً مورد تهمت است، بدهكار اگر املاء كند اقرارنامه محسوب ميشود و مايه طمأنينه طلبكار هم خواهد بود، لذا فرمود: ﴿وَلْيُمْلِلِ﴾ «املال» همان املاست «املاء» كردن يعني چيزي را گفتن و كاتب آن چيز را بنويسد اين را ميگويند املاء احياناً گاهي همين املاء را در مواردي كه با ظهر قلب حفظ ميكردند نه با نيش قلم آن را هم املاء ميگفتند امالي بزرگان هم در همين محفل بود كه مسائل را در مجالس طرح ميكردند.
اشکالات وارده بر املاي طلبکار و فوايد املاي بدهکار
فرمود: ﴿وَلْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ﴾ نه «وليملل الذي له الحق»، زيرا اگر طلبكار املا كند دو اشكال دارد: يكي اينكه برابر املاي او كاتب يك چيزي را مينويسد به دستش ميدهد، اين مايه طمأنينه او نيست چون گفته او را نوشت؛ دوم اينكه در معرض تهمت است شايد بيشتر گفته باشد ولي اگر من عليه الحق املاء كند اين دو فايده دارد: يكي اينكه در معرض تهمت نيست و به منزله اقرارنامه است؛ دوم اينكه طلبكار مطمئن ميشود و ميآرمد، لذا فرمود: ﴿وَلْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ﴾ نه «له الحق»، املاء را بدهكار بكند در حضور طلبكار و كاتب در حضور آنها بنويسد.
لزوم رعايت عدل و تقوي در املاي بدهکار
اين بدهكار كه ميخواهد املاء كند كماً و كيفاً، بالعدل املاء كند، همانطوري كه كاتب را خدا مأمور كرد، فرمود: ﴿وَلْيَكْتُب بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾ اينجا هم ميفرمايد: «وَلْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ بالعدل» منتها اين املاي به عدل را باز كرد، فرمود كه ﴿وَلْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَلْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَلاَ يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً﴾ اينها تفسير و باز شده آن جملهاي است كه اگر ميفرمود نيازي به شرح داشت و آن اين بود كه اگر ميفرمود «وليملل الذي عليه الحق بالعدل» اين اگر باز ميشد و شرح ميشد به همين صورت درميآمد كه ﴿وَلْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَلاَ يَبْخَسْ مِنْهُ﴾ يعني «من الحق» ﴿شَيْئاً﴾ وقتي كه ميخواهد املاء كند، نه از نظر مدت بخس و نقص را روا بدارد نه از نظر آن مبلغ، بخس و نقص را روا بدارد، كماً و كيفاً آنچه حق است بگويد چيزي را كم نگويد.
ضرورت املاي وليّ بدهکار در صورت قدرت بدهکار بر املا
﴿فَإِن كَانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً أَو لاَ يَسْتَطِيعُ أَن يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ﴾ مسئله كتابت، براي اينكه مبادا روابط تجاري نامنظم باشد به قدري مهم است كه فرمود اگر توانستيد مباشرتاً بنويسيد، نشد تسبيباً بنويسيد و در هنگام تسبيب شما بايد املاء بكنيد، اگر قدرت املاء نداريد اولياي شما املاء كنند. در اين زمينه كسي را فرض كرد كه ﴿عَلَيْهِ الْحَقُّ﴾ هست؛ حق بر عهده او هست؛ اما از نظر املاء مشكلي دارد نه از نظر اصل داد و ستد، زيرا اگر از نظر اصل داد و ستد هم اشكالي ميداشت ديگر نوبت به مقام املاء نميرسيد.
بررسي صور عدم قدرت بدهکار بر املا
فرمود اگر «من عليه الحق» قدرت املاء ندارد، چون سفيه است يا ضعيف است يا گنگ و اخرس است آن كسي كه وليّ اوست املاء كند، اگر در اصل داد و ستد محذوري داشت نوبت به مقام املاء نميرسد در همان اصل داد و ستد بايد ولياش به عهده بگيرد. معلوم ميشود اصل داد و ستد به نحو سلامت گذشت، مثلاً اخرس اشاره او به منزله ايجاب يا قبول است، اخرس اينچنين نيست كه همهاش معاملات معاطاتي داشته باشد، اخرس ايجاب و قبولش به همان لفظ است، همانطوري كه نماز او به اشاره است نه اينكه معامله اخرس حتماً معامله معاطاتي است، اخرس گاهي مثل ديگران اشاره نميكند فقط پول ميدهد و جنس ميگيرد اين ميشود معاطات، يك وقت اشاره ميكند اين اشاره اخرس همان ايجاب يا قبول اوست و آثار بيع لفظي بر او بار است، اين اخرس در مقام داد و ستد به نصاب تمام رسيده است، چون همه اركان را واجد است فاقد نيست، نيازي به ولي ندارد ولي چون در هنگام املاء نارساست وليّ ميخواهد و اما سفيه و ضعيف اگر در اصل داد و ستد سفه و ضعف بود كه در اصل داد و ستد هم نياز به وليّ است ولي اگر در ظرف داد و ستد محذور سفه يا ضعف نبود در هنگام املاء پيش آمد، البته وليّ او بايد املاء را به عهده بگيرد و بعضي از مسائل است كه ناخواسته بر انسان تحميل ميشود اين سفه يا ضعف نقشي ندارد، داد و ستد نيست كه انسان سفيه يا انسان ضعيف نتواند،كاري كرد مديون شد ظرفي را شكست مالي را از بين برد اگر سهواً مالي را از بين برد، معصيت نكرد و وضعاً ضامن است. اگر عمداً از بين برد اگر ضعيف است، مثلاً صغير است معصيت نكرد ولي شرعاً ضامن است. اگر سفيهي مال مردم را از بين برد ضامن است و بايد اين دين و اين ضمانت تثبيت بشود و چون خودش قدرت املاء ندارد وليّ او املاء كند. فتحصل كه من عليهالحق بايد املاء كند و كاتب بنويسد، اگر اين من عليهالحق در املاء معذور بود وليّ او عادلانه املاء كند و اگر در اصل داد و ستد معذور بود اصل داد و ستد را وليّ او به عهده ميگيرد.
امکان سفيه بودن بدهکار در دين مربوط به ضمان يد
اگر دين يك امر قهري بود، ضمان يد بود نه ضمان معاوضه كه سفه و ضعف نقشي ندارد، آنجا ممكن است سفيهي مال كسي را تلف كند كه «علي اليَدِ ما أخَذَت حتّي تُؤَدّي»[4] شاملش ميشود، اين ضمان معاوضه نيست كه ايجاب و قبول بخواهد تا بگويند كه از اينها قلم رفع شد يا «عمدُه خطا» و «قصدُه كَلا قصد» و امثال ذلك يا اعتباري به قصد سفيه نيست، اعتباري به قصد صبي و امثال ذلك نيست، در ضمان معاوضه اينها لازم است؛ اما در ضمان يد اينها لازم نيست اين ميشود ضامن، براي تثبيت اين دين كه فعلاً ندارد بپردازد يا نميخواهد بپردازد آنكه وليّ اينهاست، عادلانه املاء كند، لذا فرمود: ﴿فَإِن كَانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ﴾ براي اينكه مبادا اشتباه بشود، نفرمود «فان كان سفيهاً» كه معلوم نيست اين «كان» به كاتب برميگردد يا طلبكار برميگردد كه «له الحق» يا بدهكار برميگردد كه «عليه الحق» با اينكه بحث در «من عليهالحق» بود براي اينكه مبادا در ارجاع ضمير اشتباهي بشود، اين جمله را صريحاً تكرار فرمود: ﴿فَإِن كَانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً﴾ مثل خردسال، نظير اخرس يا بيماراني كه حال املاء ندارند ﴿فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ﴾ اين اگر صغير است وليّ خاص دارد به نام اب و جد، اگر كبير است و محذوري دارد حاكم شرع وليّ اوست ﴿أَو لاَ يَسْتَطِيعُ أَن يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ﴾ پس ﴿وَلْيَكْتُب بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾ آنهايي هم كه خودشان املاء ميكنند ﴿وَلْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَلاَ يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً﴾ كه اين هم «وَلْيُمْلِل بِالْعَدْلِ» خواهد بود. اينها راجع به كتابت.
توصيه به استشهاد و بيّنهٴ عادله در مسايل تجاري
اما ﴿وَاسْتَشْهِدُوا شَهيِدَيْنِ مِن رِجَالِكُمْ﴾ چون بالأخره روزي اين مسائل تجاري به محكمه ميكشد در استظهار از الفاظ، در اينكه همه خصوصيات آيا نوشته شده يا نوشته نشده بالأخره روزي به محكمه ميكشد كما هو الغالب، براي اينكه كار منظم باشد و قاضي هم بتواند بالعدل حكم بكند فرمود كه شما در اينگونه از مسائل تجاري بيّنه عادله را استشهاد كنيد كه دو شاهد عادله هم حاضر باشند امضا كنند، اگر مسئله امضاست امضا كنند اگر مسئله به خاطر سپردن است به خاطر بسپارند.
بيان شروط لازم در دو شاهد
﴿وَاسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ﴾ اما ﴿مِن رِّجَالِكُمْ﴾ هم بايد رجل باشد هم از رجال شما باشد نه «واستشهدوا رجلين ايهما كانا»، بلكه «من رجالكم ايها المسلمون» قيد ديگري دارد به نام عدل و وثوق كه آن را در جملههاي بعد ميفرمايد ﴿مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ﴾ يعني «ترضون دينه و عدالته و وثاقته» ﴿وَاسْتَشْهِدُوا شَاهِدَيْنِ مِن رِجَالِكُمْ﴾ اين از آن موردي نيست كه نظير «رجلُ شكَّ بين الثلاث والاربع»[5] تا انسان استنباط كند كه حكم براي شك است و خصوصيت شاك نقشي ندارد آن شك كننده خواه مرد باشد خواه زن، آنجا به قرينه مقام معلوم ميشود كه اين حكم، براي شك بين سه و چهار است. شاك ميخواهد هر كسي باشد مرد يا زن و اگر آمده است «رجلٌ شكّ بين الثلاث والاربع» معلوم است كه حكم شك را ميخواهد بپرسد شاك خصوصيتش دخيل نيست؛ اما اين در كلام ذات اقدس الهي است نه در كلام سائل و براي اينكه مشخص بفرمايد كه اينجا مورد خصوصيت دارد و حكم تنها براي شهادت شاهدين نيست بايد مرد باشند، فرمود اينكه من گفتم ﴿مِن رجالكم﴾ رجل بودن خصوصيت دارد، حالا ﴿فَإِن لَمْ يَكُونَا﴾ آن شاهدين ﴿رَجُلَينِ فَرَجِلٌ وَامْرَأَتَانِ﴾ اين براي بيان دخالت رجوليت است ﴿فَإِن لَمْ يَكُونَا﴾ آن شاهدين ﴿رَجُلَينِ﴾ اگر دو مرد نبود يعني مجموع بما هو مجموع نبود ﴿فَرَجِلٌ وَامْرَأَتَانِ﴾ حالا اگر ﴿جِلٌ وَ امْرَأَتَانِ﴾ نبود دو مرأ بود ضمّ يمين لازم است يا نه، مسئلة اخري يا اصلاً كافي نيست، مسئلة اخري ﴿فَرَجِلٌ وَامْرَأَتَانِ﴾ خب در ساير موارد مثل كتابت، مثل املاء يا بالصراحه دستور عدل داده شد يا بالصراحه دستور تقوا و نهي از نقص و بخس داده شد و مانند آن. درباره شاهدها هم ميفرمايد: ﴿فَرَجِلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ﴾ آن شاهدي كه شما مسلمانها شهادت او را ميپسنديد، شاهد مرضيّ، شاهدي كه شهادتش مورد پذيرش شماست پسند شماست، شما عدل و وثوق را ميپسنديد شاهد بايد عادل و موثق باشد ﴿مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ﴾ پس وصف شاهد بايد عادل باشد حالا در حين تحمل شاهد چگونه بايد شهادت را تحمل كند و در حين ادا در محكمه عدل چگونه بايد شهادت را ادا كند مسئلتين جداگانه است، دو فرع جداست. الآن در مقام اصل استشهاد كه شما به دنبال شاهد ميرويد بايد دو شاهد عادل را انتخاب كنيد اين وظيفه شماست؛ اما شاهدي كه تا حال عادل بود الآن كه بخواهد صحنه را ببيند و در آينده شهادت را ادا كند كه دو مرحله، وظيفه شاهد است آن همراه با حكم تكليفي ديگري است كه عادلاً تحمل كند و عادلاً ادا كند، آن دو مسئله است كه بعد ميآيد. در مقام حدوث شما وظيفهتان است كه به دنبال عادل برويد؛ اما در مقام اداي تكليف او وظيفهاش آن است كه عادلانه تحمل كند و عادلانه ادا كند.
علّت برابري يک مرد با دو زن در مسألهٴ شهادت
﴿فَرَجِلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ﴾ خب، چرا حالا دو زن در كنار يك مرد؟ فرمود نكتهاش آن است كه غالباً اين گروه ضبط و حفظشان كم است چون در مسائل تجاري آن چنان حضوري ندارند، چون ضبطشان كم است احياناً ممكن است فراموش بكنند دو زن در حكم يك مردند كه اگر يكي فراموش كرد ديگري يادش بياورد اين دو شاهد، دو زن در كنار يك مرد براي اين است كه ﴿أَن تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَي﴾ كه اگر يكي فراموش كرد و مطلب از يادش رفت ديگري يادآوري كند. خب، اينها وظيفه طرفين داد و ستد پس استكتاب در صورتي كه مقدورشان نباشد كه مباشرتاً بنويسند وظيفه آنهاست و كاتب هم نبايد امتناع كند، استشهاد وظيفه آنهاست شاهد هم نبايد امتناع كند، همانطوري كه در مسئله استكتاب فرمود اگر خودتان نميتوانيد بنويسيد كاتب بگيريد كه براي شما بنويسد، بعد به كاتب فرمود ابا نكن از نوشتن ﴿وَلاَ يَأْبَ كَاتِبٌ أَن يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ﴾ اينجا هم ميفرمايد شما شاهد بگيريد.
لزوم تحمّل يا اداي شهادت بر شاهد
آنگاه به شاهد ميفرمايد شما از تحمل شهادت يا اداي شهادت امتناع نكنيد ﴿وَلاَ يَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوْا﴾؛ وقتي شهدا دعوت شدند كه صحنه را تحمل كنند امتناع نكنند ﴿وَلاَ يَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوْا﴾؛ وقتي دعوت شدند كه صحنه را ببينند يا دعوت شدند كه شهادت تحمل كرده را ادا كنند در محكمه عدل. باز به اصل مسئله ميپردازند كه شما كاري كنيد كه مشكلتان به مسائل قضايي نرسد و اگر يك وقت به مسائل قضايي رسيد راه حل آساني داشته باشيد.
کتابت دين، مانع از نگراني روحي و زوال طمأنينه اجتماعي
فرمود: ﴿وَلاَ تَسْأَمُوا أَن تَكْتُبُوهُ صَغِيراً أَوْ كَبِيراً إِلَي أَجَلِهِ﴾ «سئامت» يعني رنجوري، خسته شدن و كسل شدن. فرمود شما احساس خستگي و زجر و رنج و كسالت نكنيد نگوييد اين كار مهمي است حالا نيازي به نوشتن ندارد اين را بنويسيد، مسائل تجاريتان را وقتي چيزي بدهكاريد يا طلبكار بنويسيد اگر اجل و مدت دارد بنگاريد چه كم چه زياد، براي اينكه اگر هم به مسائل قضايي و دادگاه منتهي نشود بالأخره يك نگراني روحي هست، همين تخيل خيانت دردآور است هم شما را ميرنجاند هم طمأنينه را سلب ميكند بالأخره شما ناچاريد با اطمينان زندگي كنيد خيلي از اين مسائل است كه بر اساس خيال باطل است، شما يادتان رفته خيال كرديد بيش از آن مقدار كه گرفتيد طلب داشتيد، او هم يادش رفته خيال كرد بيش از آن مقداري كه بدهكار بود پرداخت اين يك نگراني روحي است اولاً و مايه زوال طمأنينه اجتماعي است ثانياً.
تبيين حکمتهاي موجود در شهادت
خب، بنويسيد ﴿وَلاَ تَسْأَمُوا أَن تَكْتُبُوهُ صَغِيراً أَوْ كَبِيراً إِلَي أَجَلِهِ﴾؛ چيزي كه مدت دارد چه كم چه زياد بنويسيد چرا، براي اينكه منافع اجتماعياش منافع اقتصادي و تجارياش اين است ﴿ذلِكُمْ أَقْسَطُ﴾ خطاب به مردم است و اشاره به اين جريان، انسان در اينگونه از موارد كه ميگويد ذلك يا ذلكما يا ذلكم با يك عده حرف ميزند به يك مطلب اشاره ميكند، اشاره به اين مطلب است؛ اما مخاطب مؤمنيناند ﴿ذلِكُمْ﴾ يعني اين مطلب را بدانيد «ايها المؤمنون» ﴿أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ﴾ است، خدايي كه فرمان قسط داد نزد او اين كار به عدل و قسط نزديكتر است ﴿وَأَقْوَمُ لِلشَّهَادَةِ﴾ اگر به شاهدان دستور داده شد كه ﴿قَوَّامِينَ لِلّهِ﴾[6] باشيد ﴿قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ﴾[7] باشيد ﴿شُهَدَاءَ لِلّهِ﴾[8] باشيد اگر مضبوط باشد و خودش هم امضا بكند در هنگام شهادت روشنتر است، ايستادهتر است و ايستادگي بهتري دارد ﴿وَأَقْوَمُ لِلشَّهَادَةِ وَأَدْنَي أَلَّا تَرْتَابُوا﴾؛ اين نزديكتر است به اينكه شما ريب و شك نكنيد، همواره بدهكار اينچنين شك دارد، ميگويد من بيش از آن مقداري كه بدهكار بودم دادم يا از من گرفت، طلبكار ميپندارد ميگويد كمتر از آن مقداري كه به من بدهكار بود داد.
عدم نياز به کتابت در تجارت نقدي
﴿وَأَدْنَي أَلَّا تَرْتَابُوا إِلاّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ﴾ مگر يك تجارت نقدي كه دست به دست ميگردد، بايع دور ميدهد به دست مشتري، مشتري ميگرداند به دست بايع، يداً بيد است اينجا نيازي به كتابت ندارد؛ اما مسئله شهادت محفوظ است لازم نيست بنگاريد كه من اين فرش را به آن شخص فروختم و پول هم گرفتم؛ اما شاهدي شهادت بدهد كه اگر در محكمه، سخني پيش آمد شاهدين باشند، مسئله شهادت غير از كتابت است ﴿فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ ألاّ تَكْتُبُوهَا﴾ حالا اين تجارت حاضره را ننوشتيد عيب ندارد.
توصيه به اخذ شاهد در تجارت نقدي
﴿وَأَشْهِدُوا إِذَا تَبَايَعْتُمْ﴾ در هنگام داد و ستد شاهد بگيريد ﴿وَلاَ يُضَارَّ كَاتِبٌ وَلاَ شَهِيدٌ﴾ تاكنون گفته ميشد كه شاهدها، نويسندهها امتناع نكنند، شركت كنند در تحمل شهادت، در اداي شهادت؛ اما اينچنين نباشد كه اينها را رايگان اين طرف و آن طرف بگردانيد به اينها آسيب برسد به وقتشان به كارشان ضرر ببينند، اينطور نباشد، چيزي هم بر اينها تحميل نكنيد اينها تحميل نشوند متضرر نشوند شما مضارِر و آنها مضارَر نگردند، اين تعبير ﴿لاَ يُضَارّ﴾ در مسئله وصيت و ارث فراوان است ﴿وَلاَ يُضَارَّ كَاتِبٌ وَلاَ شَهِيدٌ وَإِنْ تَفْعَلُوْا﴾ اگر به شاهد يا كاتب ضرر رسانديد ﴿فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُم وَاتَّقُوا اللّهَ وَيُعَلِّمُكُمْ اللّهُ﴾ در مسئله قبل فرمود: ﴿وَإِن كَانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلَي مَيْسَرَةٍ وَأَن تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ﴾[9] حالا اگر كسي بدهكار هست و ندارد شما مهلت بدهيد، به آن مناسبت اين آيه طولاني كه اجل مسما را در بر دارد فرمود كه كتابت كنيد و بنويسيد، در پايان آن آيه يعني در ذيل آيه بعد فرمود: ﴿وَاتَّقُوْا يَوْمَاً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَي اللّهِ ثُمَّ تُوَفَّي كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ﴾[10] در اينجا هم فرمود: ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ وَيُعَلِّمُكُمْ اللّهُ وَاللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . ر. ک: تفسير القمي، ج1، ص 94.
[2] . سورهٴ بقره، آيهٴ 283.
[3] . سورهٴ ضحي، آيهٴ 11.
[4] . مستدرك الوسائل، ج 14، ص 8.
[5] . اين عبارت در کتب فقهي آمده است.
[6] . سورهٴ مائده، آيهٴ 8.
[7] . سورهٴ نساء، آيهٴ 135.
[8] . سورهٴ نساء، آيهٴ 135.
[9] . سورهٴ بقره، آيهٴ 280.
[10] . سورهٴ بقره، آيهٴ 281.