اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِن كَانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلَي مَيْسَرَةٍ وَأَن تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (280) وَاتَّقُوْا يَوْمَاً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَي اللّهِ ثُمَّ تُوَفَّي كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُون (281)﴾
در طليعه بحث اين فصل كه از آيهٴ 261 شروع شد اشاره شد تا پايان اين فصل كه آيهٴ 283 است، اينها گوشهاي از مسائل مالي اسلام را به عهده دارند نه مسائل اقتصاد اسلامي را به طور مصطلح و مبسوط، زيرا اين فصل به سه قسمت تقسيم شد: قسمت اول كه مسئله انفاق و صدقه و نظاير آن است؛ قسمت دوم كه مسئله حرمت ربا و آثار شوم رباست؛ قسمت سوم هم مسئله كتابت دِين و رهن و نظاير آن است. مسئله انفاق و صدقه گرچه مسئله مالي است در اسلام؛ اما اينها را نميشود به حساب اقتصاد اسلامي آورد. مسئله ربا گوشهاي از مسائل اقتصاد اسلامي را طرح ميكند، مسئله دِين و كتابت دِين هم مقداري از مسائل اقتصاد اسلامي را اشاره دارد. اما بررسي مسائل اقتصادي اسلام و مال در اسلام موقوف است به اينكه اولاً ثابت بشود خداي سبحان هيچ كسي را بدون روزي خلق نكرد، فرمود: ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِي الأرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا﴾[1] چه اينكه در روايات هم آمده است كه «لِكلّ ذي رمَقٍ قُوتٌ و لِكلّ حبّةٍ آكلٌ»[2] پس اينچنين نيست كه مال كمتر از نياز مردم باشد.
اقسام مال از نظر فقه اسلامي
مال از نظر فقه اسلامي به سه قسم تقسيم ميشود: يك سلسله اموالي است كه مال وليّ مسلمين است؛ مال امام است يعني مال دولت اسلامي است كه از او به انفال ياد ميشود كه اينها نه مال شخص است نه مال جامعه و امت، بلكه مال حكومت اسلامي است و وليّ مسلمين در حكومت اسلامي آن مالها را بايد طوري صرف كند كه ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾[3] باشد؛ قسم دوم اموالي است كه مال شخص نيست مال امت اسلامي است، نظير آنچه گفته شد بعضي از اراضي در حال فتح «فيءٌ للمسلمين» اينگونه از اموال براي امت اسلامي است براي جامعه مسلمانهاست؛ منتها ولي مسلمين عهدهدار نظم توزيع است تا هرج و مرج راه پيدا نكند؛ قسم سوم اموالي است كه افراد در سايه كسب يا راههاي شرعي حلال، نظير هبه وارث مالك ميشوند اينها خطوط كلي مال است.
لزوم تنظيم مال در فقه اسلامي بر مبناي عدم تداول در دست گروهي خاص
مسئله بعدي آن است كه مال، طوري در فقه اسلامي تنظيم ميشود كه ﴿كَيْ لاَ يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الأغْنِيَاءِ مِنكُمْ﴾[4] باشد؛ در دست يك گروه خاص تداول نشود و نگردد، بلكه در دست جامعه باشد و آن جامعه هم اينچنين نباشد كه همه يكديگر را تكالب كنند، بلكه ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ باشد. اگر همهاش در دست دولت باشد باز ﴿دُولَةً بَيْنَ الأغْنِيَاءِ﴾ خواهد بود يعني تداول ميشود در دست يك گروه و اگر در اختيار سرمايهداران بزرگ باشد باز همان محذور ﴿دُولَةً بَيْنَ الأغْنِيَاءِ مِنكُمْ﴾ خواهد بود و اما اگر در دست همگان باشد با حفظ قسط و عدل كه ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ باشد با نظارت وليّ مسلمين محذوري به همراه ندارد.
عدم لزوم حفظ موضوعات و عناوين مربوط به احکام اسلامي
مطلب بعدي آن است كه عناويني كه در قرآن كريم آمده يا احكامي كه در قرآن كريم آمده نه به اين معناست كه حتماً شما اين عناوين را حفظ كنيد و نه به آن معناست كه اين احكام، حتماً بايد درباره همه اين عناوين جاري بشود. مثلاً مسئله عنوان فقير و غني عنوان موسع و مقتر امثال ذلك در قرآن كريم آمده است، چه اينكه در بحثهاي سابق در ذيل آيهٴ 236 همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه قبلاً بحثش گذشت، فرمود: ﴿وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَي الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَعَلَي الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ﴾؛ آنكه دارد به اندازهاش و آن هم كه ندارد به اندازهاش بايد به همسرهاي خود آن مال را بپردازند. اين عنوان داشتن و نداشتن، توانگري و تنگدستي نه حفظ توانگري واجب است كه عدهاي حتماً اغنيا باشند و نه حفظ تنگ دستي واجب است كه حتماً بايد در جامعه عدهاي فقير و تنگدست باشند و اگر در سورهٴ مباركهٴ «بلد» اينچنين آمده است كه ﴿فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَة ٭ وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْعَقَبَة ٭ فَكُّ رَقَبَة ٭ أَوْ إِطْعَامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَة ٭ يَتِيماً ذَا مَقْرَبَة ٭ أَوْ مِسْكِيناً ذَا مَتْرَبَةٍ﴾[5] هرگز به اين معنا نيست كه ما در جامعه حتماً بايد يك عده مسكينهاي ﴿ذَا مَتْرَبَةٍ﴾ داشته باشيم يعني ترابگير، زمينگير اينها كه در روي تراب به سرميبرند اين گونه از مسكينها و مستمندهايي كه ترابگيرند، ميگويند ﴿ذَا مَتْرَبَةٍ﴾ هرگز سوره «بلد» عهدهدار تثبيت اين وضع نيست كه حتماً بايد در جامعه يك عده مستكين ﴿ذَا مَتْرَبَةٍ﴾ باشند، بلكه اين احكام فقهي بر آن است كه اگر چنين افرادي بودند شما در برابر آنها وظيفهاي داريد. پس حفظ اين موضوعات لازم نيست كه حتماً در جامعه اسلامي يك عده بايد مسكين ﴿ذَا مَتْرَبَةٍ﴾ باشند و يك عده بايد مقتر باشند يك عده بايد فقير باشند تا زكات كه يكي از احكام اوليه و از مباني و مبادي دين به شمار ميرود اجرا بشود اينچنين نيست، زيرا گرچه زكات از واجبهاي اوليه اسلام است مثل نماز؛ اما براي زكات چندين مصرف مشخص شده است كه يكي از آن مصارف ثمانيه، فقير است و ديگري مسكين و امثال ذلك؛ اينچنين نيست كه چون زكات هست حتماً بايد فقير باشد، براي اينكه زكات داراي هشت مصرف است كه هرگز درباره بعضي از مصارف زكات كسي چنين حرفي نميزند. در آيهٴ شصت سورهٴ «توبه» فرمود: ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِي الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَفِي سَبِيلِ اللّهِ وَابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِنَ اللّهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيم﴾ يكي از مصارف هشتگانه زكات آزادسازي بردگان است هرگز نميتوان گفت چون زكات در اسلام هست پس حتماً بايد نظام بردهداري هم باشد، يك عده حتماً بايد برده باشند تا اينكه زكات درباره آنها صرف بشود اينچنين نيست، بلكه اگر بردهاي بود بكوشيد از راه صدقه از راه زكات او را آزاد كنيد، چه اينكه درباره كفارات هم كه گفته ميشود يكي از مصارف كفارات، عتق رقبه است اين به آن معنا نيست كه حتماً نظام بايد بردهداري را تجويز كند عدهاي بايد برده باشند كه اگر كسي عمداً روزه خوردند و خواستند كفاره بدهند بتوانند عتق رقبه داشته باشند يا كفاره جمع داشته باشند. خب، چطور اگر برده نبود ميگويند اين حكم ساقط است، نه اينكه چون در كفاره جمع هر سه امر واجب است پس حتماً بايد يك عده برده باشند، اينطور كه نيست. در كفاره جمع ميگويند اگر بردهاي بود او بايد آزاد بشود و اطعام ستين مسكين و صوم ستين يوم هم بايد در كنارش باشد، هرگز مسئله زكات عهدهدار حفظ بردهداري نيست، مسئله كفارات عهدهدار حفظ بردهداري نيست و مانند آن. درباره مسكين و فقير هم بشرح ايضاً [همچنين]؛ اينچنين نيست كه اگر زكات واجب شد يك عده بايد زكاتبگير باشند، بلكه بايد مصرف زكات باشد نه اشخاص زكاتبگير خب، اگر ما فقير و مسكين نداشتيم ﴿فِي سَبيل الله﴾ كه هميشه هست، اگر در بين اين مصارف هشتگانه فقط يك مصرف بماند كافي است و اين ﴿فِي سَبيل الله﴾ به اين آساني رخت برنميبندد هم جنگها مطرح است كه از بارزترين مصاديق ﴿فِي سَبيل الله﴾ همان جهاد في سبيل الله است و هم خدمات نوعي، انسان ميتواند مؤسسات عامالمنفعه غير انتفاعي بسازد كه ديگران نفع ببرند از راه همين ﴿فِي سَبيل الله﴾ پس اگر زكات در اسلام واجب شد و مصارفي داشت كه يكي از آن مصارف فقير و مسكين بود اين معنايش اين نيست كه در جامعه اسلامي حتماً بايد فقير و زكاتبگير باشند، چه اينكه لازم نيست حتماً يك عده فقير ﴿ذا مَتربة﴾[6] و يتيم ﴿ذا مَقربة﴾[7] باشند اينچنين نيست، بلكه اگر هم مصداقي و مصرفي براي زكات نماند آن هم در اختيار وليّ مسلمين قرار ميگيرد يا عفو ميكند يا حكم تازهاي را اجرا ميكند، زمان ظهور حضرت حجت(سلام الله عليه) ميگويند وضع طوري ميشود كه انسان هر چه ميگردد مستحق زكات پيدا نميكند،[8] چون وقتي اموال ﴿دُولَةً بَيْنَ الأغْنِيَاءِ﴾[9] نشد «دولة بين الناس كلهم» شد، ديگر لازم نيست كه زكاتبگير باشد كه، پس اينگونه از عناوين فقر را و امثال ذلك را تثبيت نميكند، چه اينكه موسر و مقتر بودن هم اقتار را تثبيت نميكند. در خصوص اين آيه محل بحث هم معنايش اين نيست كه حتماً يك عده بايد معسر باشند تا طلبكار به او مهلت بدهد، بلكه معنا آن است كه اگر بدهكاري معسر بود مهلت دادن بر شما واجب است، نه اينكه حتماً يك عده در جامعه بايد معسر باشند.
اصل مسئله ربا هنوز آيات سورهٴ «آلعمران» و ساير قسمتها هست باز بحثش ممكن است در ذيل آن آيات به خواست خدا بيايد؛ اما سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) در همينجا دو بحث علمي دارند آن اولين كه به عنوان بحث علمي است[10] آن را لابد مطالعه فرموديد، بحث علمي ديگر همان است كه با غزّالي سخني دارد[11].
وجود دو طايفهٴ روايات دربارهٴ مال
پرسش ...
پاسخ: براي اينكه مال هم دو طايفه از روايات دارد؛ هم مال نكوهش شده است هم گفته شد «نعمَ المال الصالح للرجل الصالح»[12] آنهايي كه اگر خداي ناكرده مالدار بشوند طغيان ميكنند ﴿إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَي ٭ أَن رَآهُ اسْتَغْنَي﴾[13] اينها كسانياند كه «لا يَصلَحُه الا الفقر»[14] و فقر بسيار چيز خوبي است نسبت به اينها كه اينها را از طغيان باز ميدارد؛ اما آنها كه توفيق دارند از مال حداكثر بهره را ببرند «إنّ مِن عبادي المؤمنين مَن لا يَصلَحُه الّا الغني﴾[15] كه «نعمَ المال الصالح للرجل الصالح» آنها كسانياند كه اگر مال دستشان باشد هم خودشان بهره صحيح معتدلانه ميبرند هم سعي ميكننند جامعه را از راه صحيح با مديريت كامل برخوردار كنند، آن گونه از افراد از مال حد اكثر بهره را ميبرند.
کمال نبودن امتلاک بما أنّه امتلاک
داشتن و سرمايهدار بودن و مالك بودن «امتلاك بما انه امتلاك» كمال نيست، مال نعمت خداست؛ اما داشتن كمال نيست، نظير تقوا نظير عدل نظير سخا نظير فضيلت شجاعت شهامت حريت اينها كمال است خود داشتنِ مال، كمال باشد اينچنين نيست. مال نعمت خداست؛ اما اگر كسي مالدار است صرف تمول و سرمايه داشتن كمال باشد اينچنين نيست.
استدلال امام علي(ع) بر کمال نبودن برخورداري از ثروت
در نهجالبلاغه بيان مبسوطي از حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه حتماً ملاحظه فرموديد، در آنجا حضرت ميفرمايد كه نوع انبيا از اين طبقه محروم بودند بعد ميشمارد كه حضرت داوود زنبيلبافي ميكرد بعد به جريان موسي و عيسي(سلام الله عليهما) ميرسد بعد به جريان حضرت خاتم(عليهم الصلاة و عليهم السلام) ختم ميكند، بعد ميفرمايد بعضي از اينها اينقدر علف خوردند كه آثار اين علف سبز در زير پوست بدنشان پيدا بود و اينها توانستند دين را حفظ كنند اين نشانه آن است كه هرگز اقتصاد، اصل نيست بلکه اعتقاد، اصل است و اين نشانه آن است كه نميشود گفت اگر مردمي مال نداشتند دين ندارند و مردم اگر فقير بودند بي دين هستند، در حالي كه دين را همين فقراي عالم تثبيت كردند چه صحابه اينها مثل اصحاب صفه و چه خود انبيا(عليهم السلام)؛ اما ميفرمايد كه خود داشتن اگر كمال باشد ما بايد احد الامرين را اينجا بپذيريم، درباره خود مالداري بايد احد الامرين را بپذيريم و آن اين است كه يا بايد بگوييم مال داشتن كمال نيست مثل علم داشتن نيست، مالك مثل عالم نيست مثل متواضع نيست، متواضع داراي كمال است عادل داراي كمال عدل است عالم داراي كمال علم است و امثال ذلك؛ اما مالك، داراي كمالي باشد به نام امتلاك و تمول نيست يا بايد اينچنين بگوييم كما هوالحق يا اگر گفتيم داشتن، كمال است مالك بودن، كمال است بايد ملتزم بشويم كه ـ معاذ الله ـ خداوند اين كمال را به انبيا كه بهترين انسانها هستند نداد، دومي را كه نميشود ملتزم شد كه انسانهاي كامل و انسانهاي برين كه بالاترين انسانها هستند فاقد كمالي باشند، دومي را كه نميشود ملتزم شد پس اولي حق است[16].
پرسش ...
پاسخ: حضرت سليمان هم ساده زندگي ميكرد؛ منتها مُلك ميداشت تا بتواند با دو خط آن سلطان يمن را رام كند و اگر او هم داراي مُلك و امثال ذلك نبود يا نميتوانست نامه بنويسد يا اگر نامه مينوشت پاره ميكردند، مُلك داشت كه گفت: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم ٭ أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾[17] آن هم گفت من هديهاي ميفرستم ببينم ﴿فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ﴾ اين هم فرمود كه ﴿أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ﴾[18] اين مُلك است وگرنه خودش ساده زندگي ميكرد. اصل مال داشتن اگر كمال بود حضرت در نهجالبلاغه ميفرمايد پس بايد ملتزم بشويد كه انبيا فاقد اين كمال بودند،[19] داشتن، كمال نيست البته مال نعمت است براي رفع حاجت
ردّ تعبير «من لامعاش له لامعادله» و بيان ناظر بودن آن به مسايل توصيفي
پرسش ...
پاسخ: اينها مسائل توصيفي است نه دستوري يعني نوع مردم اين طورند وگرنه مهاجرين صدر اول اسلام نه تنها معاش نداشتند و معاد خود را حفظ كردند، بلكه معاد ديگران را هم حفظ كردند، اينها كساني بودند كه يك زندگي سادهاي در مكه داشتند بالأخره كوخي داشتند كه در آن شب را به سر ميبردند پلاسي داشتند كه شب را روي آن ميآرميدند، صناديد ستم مكه نه اجازه دادند اينها اموال غير منقولشان را بفروشند، كوخي هم در مدينه تهيه كنند نه اجازه دادند آن اموال منقول را به همراه خود از مكه به مدينه بياورند، اين مهاجرين و سابقين اولين مخير شدند بين دو امر: يا دست از همه زندگي بردارند بيايند در سكو و صفه مسجد بنشينند و تكدي كنند و دين خود و ديگران را حفظ كنند يا نه در همان مكه باشند يك زندگي سادهاي داشته باشند. اينها گفتند ما دست از زندگي و هرچه داريم اعم منقول و غير منقول ميكشيم، ميآييم در مدينه به احترام اسلام و در مسجد ميخوابيم هم دين خودمان را حفظ ميكنيم هم به جبهه ميرويم، دين مردم را حفظ ميكنيم. اين ميشود اصالت اعتقاد اين ميشود «من لا معاد له لا معاش له» نه «من لا معاش له لا معاد له» آن كه دين ندارد، دنيا ندارد كه ﴿مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكا﴾[20] نه «من لا معاش له لا معاد له» آن يك حكم توصيفي است نه دستوري؛ اما اين يك امر دستوري است. فرمود اگر كسي معاد نداشت، معاش يقيناً ندارد بلکه او سرگردان است ﴿مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكا﴾ او هميشه فشار ميبيند، اگر فقير است كه محروم دنيا و آخرت است، اگر مالدار است كه هرگز سير نميشود تمام عمرش تلاش براي اين هست كه آنچه را دارد حفظ بكند و آنچه را ندارد فراهم بكند هم طلب مفقود و هم حفظ موجود او را فشار ميدهد تا بميرد. اين همان است كه «من لا معاد له لا معاش له» كه از كريمه ﴿مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكا﴾ استفاده ميشود؛ اما خيليها بودند كه معاش نداشتند نه تنها اهل معاد بودند معاد ديگران را هم حفظ كردند. حالا چرا به سراغ انبيا برويم، بسياري از علما كه الآن كتابهاي علمي اينها روزانه بر هزارها فكر عرضه ميشود همين قبيل بودند، خيليها با نماز استيجاري اين كتابها را نوشتند اينها كساني بودند كه معاش نداشتند؛ اما معاد مردم را هم حفظ كردند، اينچنين نيست كه اقتصاد، اصل باشد شكم اصل نيست خلاصه روح اصل است.
قادر بودن روح توانا بر تحمّل فقر
روح اگر توانا باشد ميتواند با فقر هم بسازد، چه اينكه ساختند. البته توده مردم اينطورند؛ توده مردم دينداري براي آنها با فقر مشكل است، چون توده مردم طبق بيان حضرت سيد الشهدا(سلام الله عليه) فرمود: «الناسُ عَبيدُ الدنيا و الدين لَعِقٌ علي ألسنَتِهم ... فاذا مُحِّصوا بالبلاء قلَّ الدّيّانون»[21] توده مردم اينطورند؛ اما نه اينطور بايد باشد نه واقعاً اينطور هست نه اينطور مطلوب است، مردم اينطورند، نه اينطور بايد باشند وگرنه در همان جريان جنگ تبوك كه پايان محصول سال قبل بود و محصول سال بعد هنوز به بازار نيامده وضع مالي مسلمين در كمال ضعف بود و جنگ هم شروع شد عدهاي گفتند الآن هوا بسيار گرم است، چون فصل گرما شديد بود كه خرماها برسد، گفتند: ﴿لاَتَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ﴾ جواب آمد ﴿نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّاً﴾[22] در همين مقطع بود كه اينها خرما ميمكيدند شمشير ميكشيدند، كساني بودند كه نه تنها معاش نداشتند، تمر و رطب هم نداشتند؛ اما دين داشتند، نه تنها دين داشتند دين مردم را هم حفظ كردند. يك عده هستند كه خيلي در فشار به سر ميبرند معاش را به آن صورت ندارند با خرماي ساده زندگي ميكنند، يك عده هستند كه فقط بايد خرما را ببينند و بمكند نه خرما بخورند، آن روز در جنگ بعضيها فقط خرما ميمكيدند كه مقداري حرارت دهنشان فروكش كند و دين را حفظ كردند.
لزوم دقَت در تفکيک لسان توصيفي از لسان دستوري
پرسش ...
پاسخ: آن هم همين است آن هم لسان توصيفي است نه دستوري، آن كه مرحوم كليني نقل كرد آن هم همين است نه واقعاً در نظام الهي اينچنين است يا اينچنين بايد باشند مردم اينطورند، مردم طورياند كه «فلولا الخبزُ ما صلَّينا ولا صُمنا و لا أدَّينا فرائضَ ربِّنا»[23] وگرنه خبز نبود و اينها سنگ به شكم ميبستند و اينقدر گرسنه بودند تا پيروز بشوند و شدند، آن بحثهاي تعريفي نبايد با بحثهاي دستوري كنار هم قرار بگيرد و مخلوط بشود.
تنظيم نظام دنيا بر مبناي آزمون
اما نظام، نظام آزمون است فتحصل كه مال نعمت است، براي اينكه خداي سبحان او را خلق كرد زمين كه بد نيست باغ كه بد نيست طلا و نقره كه بد نيست اينها را خدا براي رفع حاجت خلق كرد، اگر كسي به خود اختصاص داد از اينجاست كه بد و خوب پيدا ميشود در اين فراز در بيانات نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه هست كه داشتن كمال نيست، داشتن مال مثل داشتن فضايل نفساني كمال نيست[24] داشتن فضايل نفساني كمال است؛ اما مالداري كمال نيست، زيرا هم آيات سوره «فجر» نشانه اين بحث است هم آن بيانات حضرت امير در نهجالبلاغه، آيات سورهٴ «فجر» اين است كه اين انسان خيال ميكند كه اگر فقير شد نداشت ما او را تحقير كرديم، اگر مالدار شد خيال كرد ما او را گرامي داشتيم ﴿كَلاّ﴾ ما هر دو را مبتلا كرديم بعضي مبتلا و ممتحن به فقرند بعضي مبتلا و ممتحن به مالاند: ﴿فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَن ٭ وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَن ٭ كَلاّ﴾[25] بعضيها مبتلا به ثروتاند بعضي مبتلا به فقرند، اينها ابتلا و امتحان الهي است اين بيان قرآن، آن هم تحليل عميق حضرت امير در نهجالبلاغه كه اگر مال داشتن كمال باشد معلوم ميشود ـ معاذ الله ـ خدا اين كمال را به انبيا نداد، پس اينها كمال نيست[26].
پرسش ...
پاسخ: نه در هر دو حال، البته آنكه ظلم است آن انظلام، بد است نه آن فقر، آن انظلام است مثلاً يك مال باختهاي ساكت بنشيند و مال او را به غارت ببرند آن انظلام است كه بد است نه فقر تحميلي بد باشد، انظام بد است لازمه بالعرضش فقر است، اين اخذ ما بالذات مكان ما بالعرض است، مال كسي را ببرند و او تحمل بكند اين چون غيور نيست و منظلم و سلطهپذير است بد است، لازمهاش هم البته فقر است. اما هر حادثهاي كه پيش آمد اگر خدا به او مال داد او شاكر بود في سبيل الله صرف كرد در راه خدا صرف كرد اين خوب است «نِعم المالُ الصالح للرجل الصالح»[27] او تلاش و كوشش كرد ولي مالي گيرش نيامده است اين فقر طوبي للفقراء كه شعار صالحين را دارند جلباب اوليا را دارند اين هر دو همين طور است؛ اما قرآن كريم ميفرمايد ما شما را ميآزماييم، اين چنين نيست كه همه در همه حال متمكن باشيد يا از زندگي متوسط برخوردار باشيد كم و زياد نداشته باشيد، اينطور نيست ما به بعضي زياد به بعضي كم تا شما را بيازماييم.
تنظيم رزق ظاهري و رزق معنوي به دست خداوند
آن سورهٴ مباركهٴ «زخرف» آياتش اينچنين ترسيم ميكند، آيه سي و يكم به بعد ﴿وَ قَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيم﴾ گفتند چرا قرآن بر يكي از بزرگان طايف و مكه نازل نشده است براي يك يتيم مثلاً نازل شد براي غير سرمايهدار نازل شد، آنگاه خداوند ميفرمايد كه اينها درباره رزقهاي معنوي مثل نبوت و ولايت و رسالت دارند اظهار نظر ميكنند ما رزق ظاهري را خودمان به صلاحديد خودمان تقسيم كرديم حالا اينها درباره رزق معنوي دارند اظهار نظر ميكنند، فرمود ﴿أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ﴾ كه حالا مگر به دست آنهاست كه نبوت را به چه كسي بدهند رسالت را به چه كسي واگذار كنند؟ ﴿نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾؛ ما اين روزيها و رزقهاي ظاهري اينها را تقسيم كرديم، تقسيم روزيهاي ظاهري به دست ماست چه رسد به رزق معنوي، ما روزيها را يكسان تقسيم نكرديم كه به همه يكسان بدهيم اينطور نيست، همه را ميآزماييم و شرايط هم يكسان نيست، گاهي يك شخص را با غنا ميآزماييم گاهي به فقر، گاهي در يك خانواده پدر را با فقر ميآزماييم پسر را با غنا و بالعكس، فرمود: ﴿نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِيّاً﴾[28] ما اختلافي نه به آن حد كه مشكلي ايجاد كند كه ﴿دُولَةً بَيْنَ الأغْنِيَاءِ مِنكُمْ﴾[29] باشد، آنطور نه، اختلافي ما بين مردم برقرار كرديم تا نظم اينها حاصل بشود و اينها هم در شرايط گوناگون امتحان بدهند چون اگر همه يكسان باشند كار ميخوابد، مثل اينكه همه استعدادها اگر يكسان باشد اگر همه مهندس ميشدند عالم ناقص بود، همه ذوق طب و پزشكي ميداشتند همه طبيب بودند ناقص بود، همه روحاني بودند ناقص بود همه كشاورز بودند ناقص بود اين «الناس معادنُ كمعادنِ الذَّهَب و الفِضّة»[30] هم در مسائل استعدادي و علمي هست هم در مسائل رزق اقتصادي كم و بيش هست. در شرايطي كه به آن اصل اولي آسيب نرساند.
تسخير متقابل به عنوان سرّ اختلاف بين انسانها در استعداد و علم و رزق اقتصادي
اين اختلاف براي آن است كه بعضيها بعضي را مسخر كنند و اين تسخير هم در بحثهاي قبل گذشت كه تسخير متقابل است نه تسخير يك جانبه يعني بعضيها كارهاي سنگين جامعه به عهده آنهاست چون توانمندند، بعضي كاري ظريف جامعه به عهده آنهاست، چون هنرياند اين كارها به عهده آنهاست؛ اما تسخير، تسخير متقابل است يعني اگر طبيبي ساكي دستش بود ممكن است يك باربر ساكش را به منزل ببرد؛ اما وقتي همين باربر بيمار شد آن طبيب بايد آن پيشبند طبيش را ببندد در خدمت اين باشد كه اين تسخير متقابل باشد آن كه آسيب ميرساند و ميشوراند تسخير يك جانبه است ميشود استعمار، استثمار او ما شئت فسمه؛ اما تسخير متقابل مشكلي را به بار نميآورد و نظم را به همراه دارد. فرمود اين اختلاف براي آن است كه يك كسي بيل بزند كشاورزي كند، يك كسي قلم بزند بنگارد. اگر همه قلم به دست يا بيل به دست باشند، نظم حاصل نخواهد شد ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾[31] ميشوند ﴿لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِيّاً﴾. اما ملاك ارزش، مال نيست هم آن كه بيل ميزند بايد بداند فاقد ارزش نيست هم آنكه قلم بزن است بايد بداند واجد ارزش نيست ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾[32] ارزش به اين شغلها نيست.
بسا امير كه آنجا اسير خواهد شد بسا اسير كه فرمانگذار خواهد بود،[33]
ملاك ارزش چيزي ديگر است خلاصه و اين كارها كه توزيع شده است براي برقراري نظم است ﴿لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِيّاً﴾ اما فرمود: ﴿وَرَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ﴾[34] اين هم هشدار داد، گاهي ميفرمايد: ﴿هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ﴾[35] فضل الهي، عنايت الهي بهتر از زر اندوزي زراندوزان است اين را هم مكرر گوشزد ميكند تا مبادا آن مالدار خيال كند به كمالي رسيده است، آن مستمند خيال كند كمالي را از دست داده است، اينطور نيست.
پرسش ...
پاسخ: سعُه دار اوست كه در زحمت نباشد، نه چندين دار داشته باشد يك خانه خوب دارد نه ديار دارد، دار دارد سعادت است يعني اين نميشوراند او را اين هم بحث توصيفي است خلاصه، نه دستوري نه حتماً بكوشيد سعه دار پيدا كنيد. نوع مردم اينطور است كه اگر وضعشان خوب باشد ديندارترند، كماند كساني كه سلمانمنش زندگي كنند وقتي فرماندار يا استاندار آن بخشي از مدائن بود و آتشي در گرفت يك قرآن داشت و يك شمشير تا مظهر ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ و مظهر ﴿وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ﴾[36] باشد، يك قرآن داشت و يك شمشير. وقتي آتش گرفت فوراً در آمد فرمود «هكذا ينجو المخفّون»[37] آدم سبكبار اينطور نجات پيدا ميكند، اينچنين نميشود گفت كه سلمان سعادت نداشت كه چون سعه دار نداشت، اينها نوع مردماند كه اينطورند.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ اگر براي خاطر خدا نباشد بازدهش همين است كه ميبينيم. بازده علمي كه لغير الله است همين است كه ما ميبينيم در دنياي كنوني به صورت ساختن سلاحهاي شيميايي و ميكروبي تبديل ميشود يا الآن كل دنيا تبليغ عليه ايران اسلامي است همين دست قلمزنها است ديگر، چون لغير الله است آنها كه ﴿يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَواضِعِهِ﴾[38] قلمزن لغير الله بود. درباره مال يتيم خوردن قرآن ميفرمايد اينها آتش ميخورند؛ اما آن قلمزني كه دارد حقايق را تحريف ميكند حصر كرد قرآن، فرمود اينها جز آتش چيز ديگر نميخورند، فرمود: ﴿مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاّ النَّارَ﴾[39] درباره ديگران كه اينطور حصر نكرد.
پرسش ...
پاسخ: قلم خوب بزنند آن خوبياش براي خوبي اوست نه براي قلم او مگر نفرمود «الزّارِعون كُنوزُ الله في أرضِهِ»[40] اين هم همين است.
معرفي تقوي به عنوان معيار ارزش در قرآن
خب دست قلمزن را پيغمبر بوسيد يا دست كارگر را،[41] پس ميشود انسان يك دست وصلهداري داشته باشد كه پيغمبر ببوسد، معيار ارزش همان ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾[42] است، چون در بيانات نوراني كه به حضرت امير(سلام الله عليه) منسوب است اين است كه « الغِنَي و الفقرُ بعدَ العَرضِ علي الله»[43] معلوم نيست چه كسي چه دارد و چه كسي ندارد، آن روز معلوم ميشود يوم الحساب معلوم ميشود «الغِنَي و الفقرُ بعدَ العَرضِ علي الله». اما اين البته كمالي هست، كمال بودنش براي اين است كه انسان به جا مصرف ميكند وگرنه فرمود: «ربُّ عالمٍ قد قَتَلَه جهلُه»[44] اين در نهجالبلاغه هست. خب چرا قبل از اينكه هفتاد گناه از جاهل بخشوده ميشود، قبل از اينكه يك گناه از عالم بخشوده بشود،[45] چون جاهل از جهنم دور است اين عالم لبه جهنم زندگي ميكند، اينها وسيله آزمون است. اگر كسي به علمش عمل بكند طوبي له و حسن مآب اين ميشود با تقوا، البته اين حق است اين تمام ارزش براي اينهاست؛ اما صرف علم اين يك طرف قضيه است، اينكه گفته شد آدم شدن مشكل است، نه براي اينكه آدم شدن در رديف ملا شدن است، چون آدم شدن عبارت از ملا شدن با عمل كردن است البته هر مركبي دشوارتر از بسيط است، نه اينكه انسان يا عالم است يا آدم اينطور نيست. انسان يا عالم بيعمل است يا عالم با عمل آن عالم با عمل آن را ميگويند آدم البته آن مشكل است، چون مركب يقيناً دشوارتر از بسيط است، آن كه در عرض آن نيست، چون اگر كسي نداند احكام الهي را و عالم نباشد و ملا نباشد كه نميتواند آدم بشود كه.
عصاره بحث کمال نبودن برخورداري از مال
بنابراين اين هم كه حضرت فرمود داشتن كمال نيست استدلالش به اين است كه انبيا نوعاً فقير بودند[46] اين چند مطلب را ثابت ميكند: يكي اينكه اعتقاد اصل است نه اقتصاد؛ يكي اينكه داشتن يك آزمون الهي است، مثل نداشتن نه نداشتن نقص است نه داشتن كمال هر دو امتحان است وگرنه لازمهاش اين است كه انبيا نه تنها كامل نبودند، بلكه ناقص بودند. بزرگترين صحابه مثل سلمان و امثال ذلك نه تنها كامل نبودند، بلكه ناقص بودند اين داشتنها و نداشتنها هر دو آزمون است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ هود، آيهٴ 6.
[2] . الكافي، ج 8، ص 23.
[3] . سورهٴ حديد، آيهٴ 25.
[4] . سورهٴ حشر، آيهٴ 7.
[5] . سورهٴ بلد، آيات 11 ـ 16.
[6] . سورهٴ بلد، آيهٴ 16.
[7] . سورهٴ بلد، آيهٴ 15.
[8] . بحارالانوار، ج52، ص 390؛ «... لا تري مُحتاجاً إلي الزّکاة».
[9] . سورهٴ حشر، آيهٴ 7.
[10] . ر. ک: الميزان، ج2، ص 427 – 431.
[11] . ر. ک: الميزان، ج2، ص 431 – 433.
[12] . مجموعة ورام، ج 1، ص 158.
[13] . سورهٴ علق، آيات 6 و 7.
[14] . الكافي، ج 3، ص 352.
[15] . الكافي، ج 2، ص 352.
[16] . ر. ک: نهجالبلاغه، خطبهٴ 160.
[17] . سورهٴ نمل، آيات 30 و 31.
[18] . سورهٴ نمل، آيات 35 و 36.
[19] . ر. ک: نهجالبلاغه، خطبهٴ 160.
[20] . سورهٴ طه، آيهٴ 124.
[21] . بحار الانوار، ج 44، ص 383.
[22] . سورهٴ توبه، آيهٴ 81.
[23] . الكافي، ج 5، ص 73.
[24] . ر. ک: نهجالبلاغه، خطبهٴ 160.
[25] . سورهٴ فجر، آيات 15 ـ 17.
[26] . ر. ک: نهجالبلاغه، خطبهٴ 160.
[27] . مجموعة ورام، ج 1، ص 158.
[28] . سورهٴ زخرف، آيهٴ 32.
[29] . سورهٴ حشر، آيهٴ 7.
[30] . الكافي، ج 8، ص 177.
[31] . سورهٴ ق، آيهٴ 5.
[32] . سورهٴ حجرات، آيهٴ 13.
[33] . کليات سعدي، قصيده 23.
[34] . سورهٴ زخرف، آيهٴ 32.
[35] . سورهٴ يونس، آيهٴ 58.
[36] . سورهٴ حديد، آيهٴ 25.
[37] .مجموعه ورّام، ج2، ص 218.
[38] . سورهٴ نساء، آيهٴ 46.
[39] . سورهٴ بقره، آيهٴ 174.
[40] . تهذيب الاحکام، ج6، ص 384.
[41] . ر. ک: الاصابة في تمييز الصحابة، ج3، ص 72.
[42] . سورهٴ حجرات، آيهٴ 13.
[43] ـ غرر الحكم، ص 366.
[44] . نهجالبلاغه، حكمت 107.
[45] . الکافي، ج1، ص 47.
[46] . ر. ک: نهجالبلاغه، خطبهٴ 160.