اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا فَمَن جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّهِ فَانْتَهَي فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَي اللّهِ وَمَنْ عَادَ فَأُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُون (275) يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبَا وَيُرْبِي الصَّدَقَاتِ وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ (276) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوْا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (277)﴾
بيان بيماري رواني ربويها و درمان آن در آيات محل بحث
در اين كريمه كه فرمود آنها كه بيع را مثل ربا ميدانند و ربا را يك قانون سودمند اقتصادي ميشمارند در اثر تخبُّط شيطان, سخن غير عاقلانه دارند ﴿فَمَن جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّهِ فَانْتَهَي فَلَهُ مَا سَلَفَ﴾ پس اين كار, خبط فكري است و يك بيماري رواني است, گرچه ظاهراً خود را عاقل بپندارند و قرآن مدعي است كه هرگونه بيماريهاي اخلاقي را درمان ميكند, اصولاً قرآن آمده است براي شفاي دردهاي فكري ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ﴾[1] چه اينكه در بخش ديگر فرمود: ﴿شِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُور﴾[2] براساس آن صغرا و اين كبرا مشخص ميشود كه اگر كسي در فكر و قلبش اين باشد كه ربا يك عامل سودبخش و نافع اقتصادي است اين مرض است و هرگونه مرضي را مرض فكري و اخلاقي را قرآن درمان ميكند, پس قرآن اين بيماري را هم بايد درمان كند. درمان اين بيماري به تحريم ربا و تحليل بيع است و فرقگذاشتن بين بيع و رباست. اگر كسي با اين پند الهي با اين فرمان الهي متعظ شد كه درمان ميشود و اگر كسي متعظ نشد حكمش خلود است.
انواع درمان در فرهنگ قرآن
درمان دوگونه است: يك وقت انسان درمان ميشود و ديگر داروي مستمري ندارد; يك وقت نحوه درمانش به تداركِ گذشته است, دو گونه بيماري را درمان ميكنند. بعضي از بيماريهاست كه درمانش همان توبه است بعضي از بيماريها درمانش توبه و تدارك است, مثلاً اگر كسي مدتي نماز نخواند بعد توبه كرد گناهانش بخشوده ميشود; اما قضاي نمازش محفوظ است يا قضاي روزههايي كه نگرفته محفوظ است و مانند آن و همچنين مسائل ديون مالي. ولي در بخشي ديگر توبه تنها عامل درمان است, نظير آنچه درباره كفّارات آمده در سورهٴ «مائده» آيهٴ 95 اينچنين است ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ﴾; در حال احرام صيد نكنيد, صيد بَرّي نكنيد ﴿وَمَن قَتَلَهُ مِنكُم مُتَعَمِّداً فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ﴾; اگر كسي در حال احرام, صيد بَرّي كرد بايد كفارهاي بپردازد همانند آن صيد مقتول كه ﴿يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ﴾; دو عادل حكم به تساوي بكنند ﴿ذَوا عَدْلٍ مِنكُمْ هَدْياً بَالِغَ الْكَعْبَةِ﴾; اين را هم بايد در كنار كعبه نَحر كني ﴿أَوْ كَفَّارَةٌ طَعَامُ مَسَاكِينَ أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِيَاماً﴾ يا به جاي آن قرباني كردن كفارهاي عدهاي از مساكين را سير كنيد يا معادل آن روزه بگيريد, اين كار به عنوان كفاره است ﴿لِيَذُوقَ وَبَالَ أَمْرِهِ﴾ اما ﴿عَفَا اللّهُ عَمَّا سَلَفَ﴾; خداوند از آن گذشتهها عفو ميكند, ديگر قبل از نزول اين حكم و قبل از تشريع اگر كسي اين كار را كرده بود فعلاً كفارهاي به عهده او نيست ﴿عَفَا اللّهُ عَمَّا سَلَفَ﴾.
اشعار به حکم تکليفي و وضعي داشتن«أمره الي الله»در آيه
اما در محل بحث فقط نفرمود ﴿فَمَن جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّهِ فَانْتَهَي فَلَهُ مَا سَلَفَ﴾ بلكه فرمود: ﴿فَمَن جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّهِ فَانْتَهَي فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَي اللّهِ﴾ اين ﴿أَمْرُهُ إِلَي اللّه﴾ مخصوص حكم تكليفي نيست [بلكه] حكم تكليفي و وضعي هر دو را شامل ميشود يعني امرش مربوط به خداست, آنچه را كه كرد ديگر خدا براساس آن عقاب نميكند; اما قضا دارد، كفاره دارد، چه مقدار بايد جبران كند، اين ﴿أَمْرُهُ إِلَي اللّه﴾ است, بنابراين نميشود به جمله ﴿فَانْتَهَي فَلَهُ مَا سَلَفَ﴾ تمسك كرد كه هر چه قبلاً گرفته است براي او حلال است اين يك مطلب.
اختصاص نداشتن«فمن جاءه موعظه»به ربا
مطلب ديگر آن است كه به تعبير سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) اين ﴿فَمَن جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّهِ فَانْتَهَي﴾ اختصاصي به ربا ندارد,[3] مورد هم كه مُخصِّص نيست تنها درباره خصوص ربا نيامده است كه اگر كسي «فانتهي من الربا فله ما سلف», گرچه در مورد ربا نازل شده است در ذيل آيه رباست; اما آيه همچنان به اطلاقش باقي است, اطلاق آيه دلالت ميكند بر اينكه اگر كسي قبل از رسيدن حكم خدا به او گرفتار حرامي ميشد بعد حكم خدا به او رسيد و او منتهي شده است [و] نهي را پذيرفت ﴿فَلَهُ مَا سَلَفَ﴾ در هر موردي ممكن است خدا دستور جديدي براي ترميم و جبران در كنار توبه طرح كند ﴿وَأَمْرُهُ إِلَي اللّهِ﴾ حالا قضا دارد، كفاره دارد، چه مقدار بايد ترميم كند ﴿أَمْرُهُ إِلَي اللّه﴾ اختصاصي به مسئله ربا ندارد و مورد هم كه مُخصّص نيست.
عدم نياز به تخلل توبه در تحقق عود
مطلب سوم آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَمَنْ عَادَ فَأُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾ اين عود در مقابل آن توبه نيست كه بشود ارتداد، لازم نيست كسي قبلاً گناهي كرده بعد توبه كرده دوباره به دام آن گناه افتاده كه بشود عود، عود در قرآن كريم همانطوري كه بعد از تخلل يك امر ثالث طرح ميشود بر ادامه يك مطلب هم عود اطلاق ميكند وقتي كه عملي را كسي اصرار دارد ميگويند اين عادت كرده است, اين دوباره و سهباره به آن امر برميگردد برگشت به آن كار اول, لازم نيست كه در وسط توبه كند تا اگر بعداً مرتكب شد به عنوان عود صادق باشد. در بعضي از موارد, اين كلمهٴ عود به همين معناي ادامه و اصرار ياد شده است. در سورهٴ مباركهٴ «انفال» آيهٴ 38 اين است ﴿قُل لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِن يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ وَإِن يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الأوَّلِينَ﴾ كه اين عود, در مقابل انتهاست اينها يا منتهي ميشوند نهي را ميپذيرند يا تكرار ميكنند اين ﴿يَعُودُوا﴾ نه يعني «يعودوا بعد الانتهاء», چون در مقابل إنتهاء قرار گرفت, فرمود: ﴿إِن يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ وَإِن يَعُودُوا﴾ يعني «إن لم يَنْتَهوا» ﴿فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الأوَّلِينَ﴾[4] پس اين «عادَ» در مقابل انتهاء است نه بعد از انتهاء نه بعد از پذيرش نهي دوباره برگردد كه توبه متخلل باشد.
سرّ خلود در نار بيان شده در آيه
بنابراين اگر كسي با آمدن موعظه الهي اعتنايي به حكم خدا نكرد و همچنان بر گناه قبلي اصرار ورزيد اين پيداست كه نميپذيرد حكم الله را غالباً اينچنين است و چون غالباً اينچنين است كه در برابر حكم خدا منقاد نيست و اين حكم را قبول ندارد اين تهديدِ به خلود, به لحاظ غالب تامّ است, لذا فرمود: ﴿وَمَنْ عَادَ فَأُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾ اين نه براي آن است كه معتزله پنداشتند و زمخشري او را تأييد كرده است كه اين دليل بر آن است كه مرتكب كبيره, مخلّد في النار است.[5] اين براي آن است كه حكم الهي آمده اين شخص همچنان اصراري بر گناه دارد روح اين قضيه برميگردد به اينكه باطناً اين حكم را قبول ندارد. ممكن است گاهي هم با پذيرش حكم الهي بر گناه ادامه دهد; اما غالباً اينچنين است وقتي حكم خدا آمده او همچنان سرسختي ميكند معلوم ميشود كه قلباً قبول نكرده است, چنين انساني البته مخلد في النار است. اينگونه از افراد غالباً از آن كفر درونيشان اين اصرار و استمرار نشأت ميگيرد; اما اين بحث و اين آيه همچنان باز است, چون حكم فقهياش مانده.
افزايش کاذب و سقوط صادق ربا
﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبَا وَيُرْبِي الصَّدَقَاتِ﴾ قرآن مدعي است خداي سبحان بر اين دعواست كه قرآن چيزي به بشريت ميآموزاند كه نه تنها در گذشته نميدانستند در آينده هم با پيشرفت همه علوم و صنايع باز نميتوانند بدون وحي به آن پي ببرند يكي از آن جريان همين مسئله رباست. الآن با همه پيشرفتهايي كه علم كرده است به خطر و ضرر ربا پي نبرده است و تمام اين دستگاههاي رياضي براي آن است كه مسئله ربا را ترميم كنند, در حالي كه خداي سبحان ميفرمايد اين فكر، فكر مخبطانه است. فرمود: ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبَا وَيُرْبِي الصَّدَقَاتِ﴾ آنچه را كه شما افزوني و افزايش ميدانيد اين سقوط است, اين يك افزايش كاذب است و يك سقوط صادق. هر كاذبي صادقي را در قبالش دارد, اگر ربا يك ترقي كاذب است تنزل صادق در پشت او نهفته است و چون جهاندارِ, صدق و حق است اين صدق و حق ظهور ميكند دير يا زود, خواه در دنيا و خواه در آخرت چون ربا يك ترقي كاذب است آنچه كه در درون و نهان و پشت آن است تنزل صادق است اين صدق به دست اصدقالقائلين روشن شد و ظهور هم ميكند.
بررسي فقه الغه«محق»
فرمود: ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبَا﴾; خداوند ربا را لحظه به لحظه، حال به حال، ساقط ميكند, اين سقوط تدريجي را ميگويند محق و چون اين ماه گرچه اول هلال است وقتي به نيمه رسيد بدر ميشود و انگشتنما ميشود و مُشار بالبَنان است و فروغي دارد; اما در آن نيمه دوم كم كم به سقوط ميرسد, لحظه به لحظه كم رنگتر و كم نورتر ميشود تا به آخر ماه برسد كه آخر ماه را ميگويند محاق، اينچنين نيست كه اين ماه هميشه بدر بماند, محاقي را در پشتسر دارد رباخوار فكر ميكند كه هميشه بدر است ديگر نميداند كه اين بدر محاقي را هم در پشتسر دارد. فرمود به تدريج خداي سبحان اين ربا را كه يك افزايش دروغين است به سقوط ميرساند تا نابودش كند ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبَا﴾.
کاهش کاذب و افزايش صادق مسئله صدقه و افغان
اما مسئله صدقه و انفاق كه يك كاهش كاذب است يك افزايش صادق خواهد بود, گرچه انسان در انفاق چيزي را از دست ميدهد كه ظاهراً كاهش است ولي باطناً افزايش است. آن باطن, حق و صدق است و اين نظام، حق و صدق است [و] روزي آن باطن ظهور ميكند, فرمود: ﴿وَيُرْبِي الصَّدَقَاتِ﴾ براي تطابق لفظ و معنا از صدقات به جمع مُحلّيٰ به الف و لام ياد كرد و از ربا با همان مفرد ياد شده است. فرمود همه صدقات را خدا به رَبْوِه ميرساند. در بيان حضرت امير آمده است كه وقتي من به حكومت رسيدهام اين ديگ سرد جامعه را گرم ميكنم تا به جوش بيايد و همه پخته شوند; آنهايي كه پاييناند بيايند بالا آنهايي كه بالا هستند بروند پايين[6] و نمودار اين حق, همان جريان قيامت است كه ﴿خَافِضَةٌ رَافِعَةٌ﴾[7] عدهاي را بالا ميبرد [و] عدهاي را پايين ميآورد; آنهايي كه بيجا بالا رفتند بجا پايين ميآيند [و] آنهايي كه بيجا پايين ماندند بجا بالا ميروند.
اشعار به علت مضمون و محتواي آيه در ذيل آن
صدقه را كه يك كاهش ظاهري است و افزايش باطني آن را بالا ميبرد ﴿يُرْبِي الصَّدَقَات﴾ چرا, چون آن منفقِ متصدق, محبوب خداست خدا محبوب خود را پيش خود ميرساند, آن مُرابي مخبَّط, محبوب خدا نيست كفارِ اثيم است خدا او را طرد ميكند. ذيل آيه ضامنِ مضمون و محتواي آيه است, چرا ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبَا﴾ چرا ﴿وَيُرْبِي الصَّدَقَاتِ﴾ براي اينكه ﴿وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ﴾ منتها مسئله صدقات و إرباي صدقات و محبوبيت متصدق و مُنفِق را مستقلاً در آيه بعد ذكر كرد كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوْا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ كه اين مقابله همچنان محفوظ مانده است, اينها محبوبان الهياند كه اجرشان پيش خداست و هيچ حزن و هراسي هم ندارند آنها محبوبان الهي نيستند به محاق ميافتند.
بيان علامه طباطبايي در دائمي بودن پديدهها در احکام و قوانين عقلي
دوتا مطلب لطيفي را سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) طرح كردند[8] كه مثل همه مطالبي كه طرح كردند هم عميق است هم نافذ و آن اين است كه در مسائل اجتماعي, غير از مسائل رياضي، قوانيني كه جاري ميشود با يك در صد مشخص است, گرچه در جهان چيزي تا صد در صد نشود يافت نخواهد شد اينچنين نيست كه فقط فرشتهها باشند كه بگويند ﴿مَا مِنَّا إِلاّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُوم﴾[9] بلكه در نظام علّي «ما من شيء الاّ و له مقام معلوم» تا علت تامّهاش محقق نشد, حاصل نميشود و تا علت تامهاش باقي است از بين نميرود پس «ما من شيء الا له مقام معلوم» و تنها انسان نيست كه «اذا جاء اجله لايستأخر ساعة و لا يستقدم[10] بل ما من شيء الا اذا جاء اجله لايستاخر و لا يستقدم لحظة» اين براساس اصول كلي عقلي است و اين قوانين عقلي هم به هيچ وجه قابل تخصيص نيست, چون تخصيص در احكام عقلي, كاشف تام از بطلان آن قانون است. اين نظير قوانين نقلي نيست كه بين موجبه جزئيه و سالبه كليه يا سالبه جزئيه و موجبه كليه جمع عرفي باشد بالتخصيص أوالتقييد. در مسائل عقلي, سالبهٴ جزئيه نقض صريح موجبه كليه است و موجبه جزئيه, نقض صريح سالبه كليه است و اين قانون عقلي هم هرگز تخلفپذير نيست. بنابراين ما كاري در جهان به عنوان قليلالوجود, نادرالوجود, قضاياي اتفاقي نخواهيم داشت, چون ما به علل و اسباب آن شيء پي نبرديم خيال كرديم اين اتفاقاً و تصادفاً يافت شد برخلاف قوانين, مثلاً اگر اتومبيلي در جاده قم و تهران در شرايط مشخص, تصادف كرد اين يك قانون صد در صد كلي و دائمي است. آن قانون كلي اين است كه هر وقت اتومبيلي فلان ساعت از تهران حركت كند و يك اتومبيل ديگري هم در نقطه مقابلش فلان ساعت از قم حركت كند و جاده هم لغزنده باشد سرعت هم مشخص باشد راننده هم مشغول حرف زدن باشد, هر دو قبل از رسيدن به اتوبان به آن مقصد عوارضي برسند تصادف يقيني است اين قانون عقلي است و كلي است; منتها كم اتفاق ميافتد نه اينكه اين شرايط هميشه هست تصادف گاهي هست گاهي نيست, بلكه اين شرايط كم اتفاق ميافتد, ما چيزي نداريم در جهان كه اكثري باشد يا اقلي هر چه در جهان هست دائمي است; منتها كم اتفاق ميافتد; منتها آنچه را كه ما براساس بينش خودمان داريم آن را به حساب جهان ميآوريم هر كسي چاهي ميكند براي آب بعد از كندن شصت متر يا هفتاد متر غالباً به آب ميرسد و اگر هفتاد متر كند و به آب نرسيد خيال ميكند اينجا سبب از مسبب جدا شد أو بالعكس يا اگر به گنجي رسيد خيال ميكند يك امر حادثي است يا اتفاقي است, در حالي كه كندن هشتاد متر و برداشتن خاك به قطر هشتاد متر اين علت تامّه است لانكشاف ما تحته, حالا گاهي آب است گاهي سنگ است گاهي طلا است گاهي مس است گاهي نقره است گاهي زغال سنگ است, اگر اين حجاب برداشته شد اين علت تامه است تا آنچه زير هشتاد متر است روشن بشود, هر چه هست ما چون غالباً آب ميديديم يا خاك يا سنگ ميديديم خيال ميكرديم كه حتماً بعد از هشتاد متر كندن آب [يا خاك يا سنگ] است كه اگر يك وقت گنج بود ميگوييم تصادف است. در بحثهاي عقلي هرگز ممكن نيست ما يك چيز نود و نُه و نيم درصد داشته باشيم تا صد در صد نشود مستحيل است يافت بشود; منتها جهل خودمان را و برداشت خودمان را كنار اين قضاياي عقلي ميگذاريم ميگوييم مسئله اتفاقي بود اكثري بود دائمي بود اقلي بود و امثال ذلك, ميآييم تقسيم ميكنيم ميگوييم اشياء يا دائمي است يا اكثري است يا اقلي وگرنه اشياء دائمي است و لاغير, اين براساس مسائل عقلي.
نحوه سخن گفتن خداوند در مسائل اجتماعي در منظر علامه طباطبايي
چون ما در مسائل اجتماعي در مسائل تجربي و علوم تجربي به همه شرايط احاطه نداريم, كار ما هم به آن صد در صد بسته نيست, چون اگر ما بخواهيم به صد در صد علم پيدا كنيم زندگي فلج ميشود, طب با صد در صد اگر بخواهد پيشرفت بشود كسي نميتواند ديگري را درمان كند همين كه با يك درصد بالغي, طبيب تشخيص داد بيماري فلان شخص فلان بيماري است و دارويش هم فلان است كافي است, طب با يك در صد مشخصي پيشرفت ميكند. هندسه با يك درصد مشخصي پيشرفت ميكند, علوم كشاورزي و دامداري اينچنين است با صد در صد اگر كسي بخواهد كار كند كه سنگي روي سنگ بند نميشود. پس علومي كه بشر با آن كار دارد يك در صد مشخصي است, رياضيات حسابش صد در صد است برخلاف طب برخلاف مسائل كشاورزي دامداري آنهايي كه با ساير علل و عوامل طبيعي كار دارند آنها با يك درصد مشخصي كار ميكنند; اما رياضي يعني حساب آن صد در صد است ولي اگر خواست اين مسائل رياضي را در خارج پياده كند هم با يك درصد مشخصي انجام ميگيرد. مسائل اجتماعي هم از اين قبيل است و ذات اقدس الهي هم كه با ما به زبان ما سخن ميگويد براساس همين قواعد علوم صددر صدي سخن نميگويد [بلكه] براساس همين قوانين در صد مشخص سخن ميگويد, ميفرمايد ربا پايانش سقوط است, ممكن نيست اين شرايط باشد و سقوط نباشد. گاهي ما ميبينيم بعضي از افراد رباخوار تا پايان عمر با نشاط زندگي كردند اين يك سالبه جزئيهاي نيست كه نقيض آن موجبه كليه باشد بايد راز و رمز آن را پيدا كرد. ربا اين نقش را دارد به عنوان يك مقتضي, اين نقش را دارد با يك در صد مشخص, اين نقش را دارد خيلي از بيماريهاست كه در اثر ربا, دامنگير اين شخص رباگير و رباخوار ميشود او را ساقط ميكند از جامعه طرد ميشود محبوبيت را از دست ميدهد, مردم كينه او را در دل دارند سعي ميكنند عليه او بشورند, او را منزوي كنند كم كم به محاق ميافتد. اگر جامعه مبتلا به اين امر شد اين ديگر قبحش را از دست ميدهد, چون اينگونه از امور اعتباري است ديگر جامعه فرد رباخوار را جذب ميكند نه منزوي طرد نميكند طعن ندارد لعن ندارد او را دعوت ميكند تشويق ميكند, چون خود جامعه مبتلاست. اينگونه از مشكلات در اثر اعتياد جامعه رخت برميبندد; اما آن مضارّي كه جامعه را به دو طبقه فقير و غني تقسيم ميكند و فقير عليه غني بالأخره روزي ميشورد, هست.
حتمي بودن خطرات اجتماعي براي جامعه مبتلا به ربا
اگر جامعه مبتلا شد به ربا, گرچه آن آسيبهاي فردي نيست; اما اين خطرات اجتماعي هست. اگر يك فرد رباخورد به اندازه عمر فرد, وقتي سپري ميشود او به محاق ميافتد در همين عمر كوتاه و اگر عصري, نسلي مصري جامعهاي امتي به ربا مبتلا شد, چون اين امت هم اجلي دارد كه ﴿لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ﴾[11] سرانجام اين امت به محاق ميافتد, پس اگر ربا فردي بود اين فرد به محاق ميافتد و اگر ملّي بود اجتماعي بود جامعهاي به اين درد مبتلا شدند اين جامعه به محاق ميافتند; منتها جامعه عمرش طولاني است گاهي ده قرن است و گاهي بيست قرن است, اينچنين نيست كه كل نظام را بشود با تاريخ ناسخ التواريخ حل كرد كه, ما نه توان آن را داريم كه از ميلياردها سالي كه بر دنيا گذشت رقم بزنيم نه از آيندهاش باخبريم, اينچنين نيست كه ملتها و امتها عمرشان مثل عمر افراد باشد يا كره زمين همين روزهاي اخير خلق شده باشد, اينطور هم نيست. هر قومي عمري دارند كه ﴿تِلْكَ الأيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاس﴾[12] و اين امت كه به دام ربا مبتلا شد سرانجام به مَحاق ميافتد و ميميرد و در اين كريمه هم نفرمود ما در آخرت, رباخوار را به مَحاق مياندازيم آن آخرت كه كيفرش قطعي است اطلاق اين ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبَا﴾ شامل دنيا و آخرت خواهد شد, چه اينكه اطلاق ﴿يُرْبِي الصَّدَقَات﴾ شامل دنيا و آخرت خواهد شد گاهي ميبينيد يك نسل در طي چند قرن با بركت زندگي ميكنند اين در اثر همان خيرات نياكان اينهاست اين إرباي صدقات است, بدون اينكه اينها به تكاثر برسند اين يك نسل پانصد ساله داراي كوثر ميشود اين ارباي صدقات است و بالعكس. بنابراين عمر جامعه در مقابل عمر فرد است, محاق اجتماعي در مقابل محاق فردي است مضارّ اجتماعي در مقابل مضارّ فردي است و مانند آن.
جدا بودن حکم جامعه و فرد در مسئله ربا
اينكه فرمود ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبَا وَيُرْبِي الصَّدَقَاتِ﴾ شامل هر دو گروه خواهد شد, چه فرد و چه جامعه إرباء همچنين است چه اينكه عذاب هم اينچنين است خداوند براي جامعه يك حكم جدايي قائل است, حالا اين يا براي آن است كه جامعه وجود جدايي دارد چه اينكه بعضي توهّم كردند كه اثبات آن كاري است بسيار سخت يا نه هر فردي از افراد انسان دو حيثيت دارد يك حيثيت فردي يك حيثيت اجتماعي دارد و اگر وجودي براي جامعه ثابت شد همان حيثيت اجتماعي افراد است به هر حال قرآن كريم راجع به اين وظايف اجتماعي و مسائل اجتماعي هم دستوراتي دارد كه گاهي به آن حيثيت اجتماعي افراد آسيب ميرساند گاهي به حيثيت فردي. در همان سورهٴ مباركهٴ «حجر» آيهٴ چهارم و پنجم اينچنين ميفرمايد ﴿وَمَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلاّ وَلَهَا كِتَابٌ مَّعْلُومٌ ٭ مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يَسْتَأْخِرُونَ﴾; هيچ اهل قريهاي به هلاكت نيفتادند مگر اينكه يك سرنوشت مشخصي داشتند و آن سرنوشت مشخصشان كه فرا رسيد تقديم و تأخير ممكن نيست. پس همانطوري كه فرد كتابي دارد و يك اجل مشخصي دارد, تقديم و تأخير اجل شخصي ميسّر نيست, امت و جامعه هم اينچنين است; سرنوشت مشخصي دارند, اجل معيني دارند كه تقديم و تأخيرشان ممكن نيست. پس اصل مسئله اجتماعي را نبايد صد در صد گرفت, گرچه صد در صد است ولي براي اينكه ما به مسائل صد در صدش آشنا نيستيم جريان كشاورزي يك قوانين صد در صد دارد ولي اين مهندس كشاورزي به همه آنها پي نبرد, اينچنين نيست كه چيزي با نود و نه و نيم درصد يافت بشود اين محال است; منتها براي رفع نيازها با درصد كار ميشود مسئله محقِ ربا و رباخوار هم اينچنين است اين مطلب اول.
اشتراک رباي فردي با رباي جمعي در حکم عام سقوط
مطلب ثاني همان است كه گرچه رباي فردي با رباي جمعي فرق ميكند در بعضي از مسائل, نظير تقبيح و تحسين و امثال ذلك, انزوا و اشتهار و نظاير آن و اما آن حكم عامش كه سقوط است و مَحاق است يكسان است, در هر دو هست فرقي از اين جهت ندارد. در مقابل ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبَا وَيُرْبِي الصَّدَقَاتِ﴾ دليل را اينچنين ذكر فرمود كه ﴿وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ﴾ اين لفّ و نشر آن در اين دو آيه مرتب است اول قهر خدا را نسبت به ربا مشخص فرمود; دوم مهر حق را نسبت به صدقات معين كرد در موقع استدلال و پيامد اين دو حكم هم اول نشانه قهر را ذكر كرد فرمود: ﴿وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ﴾ بعد نشانه مهر را در آيه دوم ذكر كرد كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوْا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾.
علت کافر بودن رباخوار
از اين تفصيل معلوم ميشود چرا رباخوار كفار است, چرا كافر نيست براي اينكه او به بسياري از مسائل فردي و اجتماعي و اخلاقي و فقهي پشت پا زد ميشود كفار; روزهاي كه ميگيرد در كنار سفره حرام نشسته است، نمازي كه اگر بخواند با لباس حرام ميخواند، در خانه حرام مرتب زندگي ميكند تجارتي كه دارد داد و ستدش دائماً در قبض و بسطش حرام است, پس آناء الليل و اطراف النهار او در معصيت غوطهور است ميشود كَفّار. پس معصيتش يكي و دوتا و دهتا و صدتا نيست, ميشود كفار. وقتي كفّار شد, اثم در او مستقر ميشود, گناه در او مستقر ميشود اول آثم است بعد ميشود أثيم, اول اسم فاعل است بعد ميشود صفت مشبهه, اول حادث است بعد ميشود ثابت, اثيم «من استقر فيه الاثم» است, آنكه يك بار معصيت ميكند ميفرمايد كه ﴿وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾[13] اگر اين اثم در اثر اصرار جايگزين شد اين شخص ميشود «اثيم», همانطوري كه از كافر به كفار سقوط كرده است از آثم هم به اثيم سقوط ميكند, از اين جهت خدا تهديد به خلود كرده است وگرنه هر معصيتي را كه خدا مايه خلود نميداند هر اثمي را كه سبب خلود نميداند. اگر كسي كفّار شد اگر كسي اثيم شد نجاتش مشكل است.
نائل شدن منفق و متصدق به اوج فضايل
اما در مقابل اگر كسي اهل صدقات بود حالا نشانه برجستگي و افزايش صادق او را نگاه كنيد او را اهل عبادت ميداند, عبادات او را مشروح ذكر ميكند, عبادات بين خود و خدا را ذكر ميكند, عبادت بين خود و خلق را ذكر ميكند ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوْا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ را سر فصل قرار ميدهد, اين ميشود مؤمني كه همه شئونش را ايمان پركرده است, اين امين است ﴿فِي مَقامٍ أمِينٍ﴾.[14] لذا قبل از اينكه مسئله زكات و انفاق و صدقات اين شخص را طرح كند اصل ايمانش را، عمل صالحش را، اقامه نمازش را بازگو ميكند, آنگاه به ايتاي زكاتش توجه ميدهد, در حالي كه الآن سخن از ايمان و عمل صالح و نماز نبود [بلكه] سخن از رباست و صدقه, آن مُرابي به دام همه آن معاصي ميافتد اين متصدق و منفق به اوج همه اين فضايل ميرسد, همانطوري كه او ميشود كفار و ميشود اثيم, اين ميشود مؤمن عامل به صالحات و مقيم صلاة و مؤتي الزكاة, آنگاه اجر او هم ﴿لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾ است ﴿وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 82.
[2] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 57.
[3] ـ الميزان, ج2, ص417.
[4] ـ سوره انفال, آيهٴ 38.
[5] ـ الكشاف, ج1, ص321.
[6] ـ نهجالبلاغه, خطبهٴ 16.
[7] ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 3.
[8] ـ الميزان, ج2, ص418 ـ 421.
[9] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 164.
[10] ـ ر.ك: سوره اعراف, آيهٴ 23; سوره يونس, آيهٴ 49; سوره نحل, آيهٴ 16.
[11] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 34.
[12] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 140.
[13] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 283.
[14] ـ سورهٴ دخان، آيهٴ 51.