اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ المَسِّ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا البَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اللّهُ البَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا فَمَن جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّهِ فَانْتَهَي فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَي اللّهِ وَمَنْ عَادَ فَأُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (۲۷۵)﴾
نابود كردن مال ديگران توسط رباخوار
رباخوار از آن جهت كه مال ديگران را از بين ميبرد و برنميگرداند تصرف او تصرف اكل شمرده شده. يك وقت مالي را كسي غصب ميكند و اميد برگشت هست، نميگويند اينجا مال مردم را خورد [بلكه] ميگويند مال مردم را برد و اگر يك نحو تصرف كرد كه در حكم اعدام شد در حكم از بين بردن شد، آنگاه ميگويند خورد، مال مردم خوردن عبارت از آن تصرف غاصبانهاي است كه از بين ميبرد كه ديگر اميد برگشت نيست از اين جهت كه مال ديگران را رباخوار نابود ميكند تعبير به اكل شده است. پس اين اكل، هم منظور، مطلق تصرف است ـ چه اينكه در بحثهاي قبل گذشت ـ و هم منظور تصرفي است كه مال را از بين ميبرد و هضم ميكند، اين امر اول.
علت معرفه يا نكره بودن ربا در قرآن
امر دوم آن است كه در همه موارد كه كلمه ربا در قرآن كريم آمده است معرفه است، به استثناي آن آيهاي كه ظاهراً اولين بار كلمه ربا در آن به كار برده شده [و] آن آيه سورهٴ مباركهٴ «روم» هست كه از ربا با لفظ نكره ياد كرد و سورهٴ مباركهٴ «روم» هم در مكه نازل شد، آيهٴ سي و نهم سورهٴ «روم» اين است: ﴿وَمَا آتَيْتُم مِن رِباً لِيَرْبُوَا فِي أَمْوَالِ النَّاسِ فَلاَ يَرْبُوا عِندَ اللَّهِ وَما آتَيْتُم مِن زَكَاةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ﴾ براي اولين باري كه مسئله ربا مسئله زكات و امثال ذلك در سور مكيه مطرح ميشود، بي الف و لام است. بعدها كه مردم از زكات و ربا و امثال ذلك آگاه شدند با الف و لام ياد ميشود؛ كلمه الزكاة، كلمه الربا اينكه در آيه محل بحث در ربا كلمه الف، لام آمده است نه براي آن است كه چون ربا در جاهليت معروف بود اين الف و لام، الف و لام عهد خارجي است يعني «ان الذين ياكل الربا المعهود بين الناس في الجاهليه» زيرا اگر اين اين الف و لام، الف و لام عهد بود و ناظر بود به آن رباي معهود بين مردم براي اولين بار كه كلمه ربا در قرآن به كار رفت يعني در سورهٴ «روم» آن هم بايد با الف و لام ذكر ميشد، معلوم ميشود كه اين الربا اين ناظر به آن معهود جاهلي نيست اين ناظر به همان معهود چيزي است كه در اسلام تحريم شده است البته اصل ربا نه تنها در جاهليت سابقه داشت در ملت يهود هم سابقه داشته [كه] آيهاش در همان روزهاي اول بحث خوانده شد كه ﴿وَأَخْذِهِمُ الرِّبَا وَقَدْ نُهُوا عَنْهُ وَأَكْلِهِمْ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ﴾.[1] بنابراين گرچه ربا معهود است؛ اما چون در قرآن كريم عهد ذهني و عهد ذكري نبود، لذا اولين بار، نكره ذكر شد بعداً معرفه اين هم امر دوم.
بررسي صفت ربا در ساير استعمالات قرآن
امر سوم آن است كه چون ربا يعني برجستگي و زياده و افزوده، لذا آنچه روي سيل ظهور ميكند آن كف را كف رابي ميگويند كه ﴿فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَابِياً﴾[2] آنچه روي سيل ظهور ميكند، آن برجستگي كه دارد آن كف را رابي ميگويند، اگر كسي بخواهد چشمگيرتر از ديگران باشد و برجستهتر از ديگران باشد ميگويند او به فكر رباست. در سورهٴ مباركهٴ «نحل» آيهٴ 92 اينچنين آمده است كه ﴿وَلاَ تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِن بَعْدِ قُوَّةٍ أَنكَاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمَانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ أَن تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبَي مِنْ أُمَّةٍ﴾ همانطوري كه فرد حق ندارد بكوشد كه أربيٰ از فرد ديگر باشد؛ برجستهتر از فرد ديگر باشد، امتي حق ندارد كه أربَي مِنْ أُمَّةٍ باشد بايد بكوشند كه اكرم باشند عند الله و محورش هم تقواست نه اينكه برجستهتر از ديگران و چشمگيرتر از ديگران باشند كه محورش تكاثر است و نه كوثر.
بررسي ميزان تسلط شيطان بر عقل و قلب انسان
مطلب چهارم آن است كه اينكه فرمود: ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ﴾ آيا اينهايي كه مخبطاند در اثر برخورد شيطان است يا نه ظاهر اين آيه آن است كه شيطان نقشي دارد در جنون ديوانهها. معتزله بر آناند كه اين فقط مجارات و مماشات با فرهنگ مردم جاهلي است كه معتقد بودند ديوانهها ممسوس جناند؛ جنزدهاند و ميگفتند دليل عقلي و دليل نقلي دلالت ميكند كه شيطان نقشي در اينگونه از امور ندارد. دليل عقلي آن است كه اين با عدل خدا سازگار نيست كه شيطان را بر قلب و عقل كسي مسلط كند و عقل را از او بگيرد. دليل نقلي هم اين است كه خود شيطان ميگويد من جز وسوسه و دعوت كار ديگر ندارم من سلطهاي بر شما ندارم [و] نداشتم، شما مرا ملامت نكنيد من فقط دعوت كردم و اگر سلطهاي ميداشتم ميتوانستيد ملامت كنيد ﴿مَا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ﴾[3] من فقط دعوتتان كردم و خدا هم دعوتتان كرده بود، ميخواستيد دعوت حق را لبيك بگوييد و دعوت مرا اجابت نكنيد.[4] پس ظاهر قرآن اين است كه شيطان هيچ سلطهاي بر انسانها ندارد فقط وسوسه ميكند و برهان عقلي هم اين است كه خداوند عادل است و نميگذارد به وسيله شيطان عقل كسي از بين برود، قهراً اين آيه معنايش آن نخواهد بود كه واقعاً شيطان نقشي در جنون ديوانهها دارد، بلكه اين مماشات با فرهنگ همان مردم جاهلي است.
گروه ديگر كه به همين ظواهر اكتفا ميكردند ميگفتند كه ظاهر آيه اين است كه شيطان در جنون عدهاي نقش دارد و دليلي هم بر خلافش نيست و بايد به اين ظاهر اخذ كرد،[5] اين دو نظر. از طرف ديگر عدهاي گفتند كه الآن ثابت شده است كه جنون از اقسام بيماريهايي است كه قابل درمان است، درمان اين صرع و جنون گاهي با دارو است گاهي با تلقين است، نظير بعضي از بيماريهاي ديگر كه هم ميتوان با اصول رواني حل كرد و هم ميتوان با اصول دارويي درمان كرد، چون جنون و صرع جزء بيماريهايي است كه دارويش كشف شده است پس جن نقشي ندارد و اين تشبيهي بيش نيست و اين مجارات و مماشات با فرهنگ ديگران است در قبال اين مطلب سخن ديگر هست، پس اول حرف معتزله بود با دو برهان؛ دوم حرفي بود كه بعضي اهل سنت، نظير اشاعره آنها در مقابل معتزله گفتند؛ سوم آن است كه صرع و جنون از بيماريهايي است كه هم اصلش كشف شد هم دارويش كشف شد داروي بيماري صرع گاهي امور مادي است و گاهي هم مسائل وهمي و تلقيني است.
تبيين دخالت و عدم دخالت اجنّه در بيماريهاي انسان
مطلب پنجم آن است كه ممكن است جن در اينگونه بيماريها نقش داشته باشد، چون عدمالاكتشاف همان عدمالوجدان است كه «لا يدل علي عدم الوجود» ما برهان قطعي نديديم كه دلالت كند كه جن هيچ نقشي در اينگونه از امور ندارد ممكن است كه اينگونه از امور به عنوان علل خفيه در پيدايش بعضي از بيماريها نقش داشته باشند و احتمال اينكه منظور از جن بعضي از اقسام ميكروب باشد و بعضي از اقسام ميكروب، نوعي از جن باشد هم هست. محتمل هست آن رواياتي كه ميگويد جن باعث جنون و بيماري ميشود يا ظاهر اين آيهاي كه ميگويد شيطان كه بالأخره جن است از جن است نقشي در جنون دارد منظور از جن همان نوعي از ميكروب باشد كه نوعي از ميكروب را جن ميگويند گذشته از اينكه اخبار آحاد در اينگونه از موارد حجت نيست تا ما به زحمت بيفتيم، نظير اينكه مسئله روايتي كه درباره طاعون وارد شده است كه طاعون از جن نشأت ميگيرد[6] اينگونه از روايات واحد، چون در مسائل غير تعبدي حجت نيست ما داعي نداريم كه براي تفسير اين مسائل خود را به زحمت بيندازيم.
پرسش ...
پاسخ: حركتشان عاقلانه نيست، مثل دزدي كه تمام تلاش و حيله را به كار ميبرد كه به خانه ديگري صاحب مال برود و مالباختهاش كند، اين جنون است. در آن روز اول مشخص شد كه عقل در فرهنگ قرآن چيست و سفاهت چيست چه كسي عاقل است و چه كسي سفيه؛ منتها در قيامت اين سَفه ظهور ميكند. اينها نوع سخناني بود كه در تفسير المنار آمده و همين معاني بدون كم و زياد يا با يك تفاوت گوناگوني در بعضي از تفسيرهاي خودي هم آنطوري كه نقل كردهاند در فارسي آمده است.
نقد دليل معتزله بر منزّه بودن خداوند از سلب عقل انسان
آنچه درباره اين امور بايد گفت بخش مهمي را سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) در همان كتاب شريف الميزان مشخص كردند.[7] آراي معتزله و غير معتزله را امام رازي اقوال طرفين و آراء طرفين و ادله طرفين را مبسوطاً بيان كردند؛[8] اما نه به آن ظرافت و عمقي كه در الميزان آمده. از اينكه معتزله گفتند دليل عقلي داريم كه خدا منزه از آن است كه عقل كسي را بگيرد به وسيله شيطان خب، بالأخره اين همه ديوانهها كه در عالم پيدا شدند به وسيله علتي از علتها عقلشان گرفته شد و همه اين علل سرانجام به خداي سبحان برميگردد حالا چه به وسيله جن چه به وسيله علل و عوامل ديگر. خدا گاهي ميدهد گاهي نميدهد اگر عقل داد تكليف ميخواهد، اگر عقل نداد تكليف نميخواهد مثل اصل حيات، حيات و موت به دست اوست سلامت و مرض به دست اوست، عقل و جنون به دست اوست؛ منتها همه را طبق حكمت انجام ميدهد. فرقي نميكند كه از راه جن يا از راه غير جن بالأخره اينگونه از بيماريها ميآيد. پس برهان عقلي در مسئله نيست و اما دليل نقلي كه معتزله به آن استدلال كردهاند آن ناظر به مسئله جبر و تفويض است و مسئله اختيار، شيطان ميگويد من در مسائل اختياري فقط در حد وسوسه در شما اثر ميگذارم، اين كاري به مسائل جسمي و كاري به مسائل مادي ندارد، و آن ناظر به مسئله جبر و تفويض است گذشته از اين خيلي از بيماريها منشأ رواني دارد. انساني كه غمگين است كم كم بيمار ميشود، چه اينكه انساني كه مسرور است خيلي از بيماريهاي او برطرف ميشود، روح آن قدرت را دارد كه بدن را بسازد و اگر از راه وسوسه هم كه باشد بالأخره شيطان انسان را بيمار ميكند به همان دليل كه طبيب، انسان را با تلقين درمان ميكند. اگر تلقين طبيب يك خاطره رواني است مؤثر بود در بهبود بيمار، در بهبودي مريض، وسوسه شيطاني هم كه يك تأثير رواني است در بيماري انسان هم مؤثر است.
اثرگذاري جن و ملك در امور انسان بر اساس شواهد قرآني
آنگاه اگر جن موجودي بود در انسان اثر گذاشت، اين آثارش بالأخره به ذات اقدس الهي برميگردد و نميشود گفت كه اين موجودها اثر ندارند و از طرفي هم در جريان حضرت سليمان(سلام الله عليه) خيلي از كارها را همين جنيها انجام ميدادند كه تماثيلي درست ميكردند، محرابي درست ميكردند [و] كارگري به عهده آنها بود: ﴿وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ وَأَسَلْنَا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ وَمِنَ الْجِنِّ مَن يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَمَن يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِير ٭ يَعْمَلُونَ لَهُ مَا يَشَاءُ مِن مَّحَارِيبَ وَتَمَاثِيلَ وَجِفَانٍ كَالْجَوَابِ وَقُدُورٍ رَّاسِيَاتٍ اعْمَلُوا آلَ دَاوُدَ شُكْراً وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ﴾؛[9] خيلي از كارهاي سخت و ستبر را اينها انجام ميدادند، بنايي ميكردند [و] كارگري ميكردند و اگر كسي بگويد اين به معجزه سليمان(سلام الله عليه) است بالأخره يك مبدأ قاهري هست كه دستور ميدهد اينها اين كار را انجام بدهند، پس ميشود. جن يك موجود مادي است، نظير فرشته نيست و ثانياً خيلي از بيماريها به وسيله فرشتهها درمان ميشود خيلي از بيماريها به وسيله جن ميآيد و از طرفي در اين كريمه مسئله شيطان مطرح است نه آن ابليس معروف و شيطان خيلي از اين موارد را شامل ميشود، شيطان انس، شيطان جن و مانند آن آن موجود شرور و شرير را ميگويند شيطان و اين غير از آن ابليس معروف است.
بنابراين هيچ دليلي نيست بر اينكه شيطان در اينگونه از كارها نقشي ندارد جن موجودي است مثل اِنس؛ منتها از او لطيفتر خيلي از كارها از آنها ساخته است همانطوري كه انسان بخواهد كاري انجام بدهد بايد به اذن الله باشد در نظام تكوين شياطين و جنيها هم بخواهند كاري انجام بدهند بايد به اذن الله باشد در نظام تكوين، اينها مشكل عقلي و يا نقلي را به همراه ندارد عمده آن است كه گفته شد كه جنون و صرع يك بيماري است كه كشف شد و دارويش هم كشف شد اين هيچ عيبي ندارد طب آن مبادي قابلي و ابزار قريب را كشف ميكند و اگر دارويي براي درمان صرع و جنون پيدا شده است اين به آن معنا نيست كه اين طب بگويد جنون از فلان حادثه برميخيزد و با فلان دارو درمان ميشود، نه در طرف علتهاي فاعلي كه مبدأ پيدايشاند از آن حادثه بالا ميرود به موجود ديگر ميرسد و نه در طرف درمان از آن دارو ميگذرد به چيز ديگر ميرسد، اينكه به عهده طب نيست. بحثهاي عقلي ميگويد هر چه كه در جهان پيدا شده است سرانجام به الله برميگردد و هر درماني هم كه در جهان محقق شده است سرانجام به عنايت الهي برميگردد، آنگاه مدبرات امر نقش دارند فرشتهها نقش دارند جنيها نقش دارند و امثال ذلك.
اگر طب گفت فلان دارو براي درمان فلان بيماري كشف شده است اين مزاحم نيست با آيهاي كه ﴿إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِين﴾[10] اين مزاحم نيست با اينكه دعا، صدقه، صله رحم، فرشته و مانند آن در شفا نقش دارند، اينها علل طوليه هستند هيچ مزاحم هم، هم نيستند. آنگاه در حد تجرد عقلي نيست البته، لذا آنكه عاقل محض شد در دسترس شيطنت شيطان نيست؛ شيطان نميتواند عاقل محض را فريب بدهد، چون اصلاً نميداند او چه ميخواهد، لذا بندگان مخلَص در تيررس شيطان نيستند. چيزي بندگان مخلَص دارند كه شيطان، بدلي آنها را نميتواند بسازد اينهايي كه به حد اخلاص نرسيدند مادوناند عقل مشوب دارند، شيطان در همين حد ميتواند در مرحله وهم پاگير اينها بشود [و] هر چه كه آنها ميخواهند اين بدلي آنها را بسازد بگويد اين همان است كه تو ميطلبي، لذا اينها را فريب بدهد.
پرسش ...
پاسخ: اصلاً جنون آن است كه در مرحله خيال باشد كسي كه عاقل است كه مجنون نيست.
اينها سخناني است كه در تفسير المنار آمده و بخشي از اينها در تفسير شريف الميزان آمده.[11]
فيالجمله بودن دخالت شيطان در جنون انسان
آنچه مخصوص الميزان است اين است كه از آيه برميآيد كه شيطان در نوعي از جنون نقش دارد[12] به عنوان موجبه جزئيه ـ چون قضيه مثمله است در حكم قضيه موجبه جزئيه است، نه موجبه كليه؛ نفرمود هر كه ديوانه است جنزده است اصولاً ديوانه اين پسوند الف و نون پسوند نسبت است، ديوانه يعني منسوب به ديو، اين الف و نونش با آن هاء، هاء غير ملفوظ ـ اين پسوند نسبت است يعني منسوب به ديو، ديوانه يعني منسوب به ديو از اين كريمه استفاده نميشود به نحو موجبه كليه كه هر مجنوني هر ديوانهاي جنزده است، اصولاً اين هم كه ميگويند ديوانه يعني منسوب به ديو، اين يك تعبير متعارف است؛ هر كسي كه عقل را از دست داد جنزده باشد اينچنين نيست؛ اما في الجمله نه بالجمله از آيه استفاده ميشود كه مسّ شيطان و برخورد شيطان در مخبط بودن و مجنون شدن بعضي نقش دارد ﴿يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ﴾ اين ظهور ضمني و امضاي ضمني آيه است.
بيان علامه طباطبايي در ردّ احتمال مماشات بودن بيان آيه
اگر بگوييم برهان عقلي يا نقلي يا برهان تجربي به گمان بعضيها ثابت كرده است كه جن، هيچ نقشي در جنون ندارد، آنگاه اين تشبيه را بايد به عنوان مجارات و مماشات با فرهنگ جاهلي حمل كنيم؛ بگوييم كه گرچه نقش جن در ديوانگي افراد يك نقش خرافاتي است نه تحقيقي و نه علمي لكن چون در جاهليت معتقد بودند كه انسان ديوانه در اثر ديوزدگي و جنزدگي ديوانه شده است قرآن مماشات با آنها كرده فرمود: ﴿يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ﴾ اين سخن را سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) به شدت نفي ميكنند، ميفرمايند كه اين امضاي ضمني يك خرافات است و در قرآن كريم سخن باطل اصلاً نيست ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾[13] و سخني است جِدّ كه ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ٭ وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ﴾[14] اين مثل آن است كه انسان بگويد اگر كسي قصد سفر معصيت كرده است و سفر معصيت كرد آسيب ميبيند، مثل كسي كه روز سيزده حركت كرده خب حركت روز سيزده كه نحس است يك خرافي محض است، هرگز قرآن اينچنين سخن نميگويد كه يك مطلب حقي را با يك خرافي تشبيه كند؛ بگويد اگر كسي در راه معصيت سفر كرده است آسيب ميبيند، مثل كسي كه روز سيزده حركت كرده آسيب ميبيند كه اين امضاي ضمني يك خرافه است يا بگويد اگر كسي به قصد ايذاي مؤمن سفر كرده است، مثل كسي است كه در حال سفر صبر آمده باشد او سفر كرده باشد كه اين تشبيه، امضاي ضمني يك خرافه است و هرگز قرآن كريم خرافه را نه بالصراحه نه بالتضمّن نه بالالتزام هرگز امضا نخواهد كرد اين سخني است حق ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلا﴾.[15]
اثبات تأثير فرشتهها و شياطين در پديدههاي مادي
چون از آن طرف ما دليل عقلي نداريم بر اينكه شيطان يعني موجود شرير و شرور ـ نه آن ابليس معروف ـ هيچ نقشي ندارد و از طرفي هم، هم در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» هم در سورهٴ «ص» جريان ايوب(سلام الله عليه) مطرح شد كه در سورهٴ «انبياء» آيهٴ 83 فرمود: ﴿وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَي رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾؛ خدايا! به من ضرر رسيده است اين اصل ضرر كه در سورهٴ «انبياء» آمده در سورهٴ «ص» مبدأ فاعلي اين ضرر را مشخص كرد عرض كرد كه، آيهٴ 41 در سورهٴ «ص» ﴿وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ إِذْ نَادَي رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ﴾ اين را به شيطان نسبت داد، اين پديده مادي را به شيطان نسبت داد ظاهر قرآن اين است كه فرشتهها اثر دارند شياطين اثر دارند اينها مأموران الهياند مدبرات امرند[16] به اذن الله كارگردانند همانطوري كه آب و هوا اثر دارند؛ نه هيچ موجودي بدون اذن خدا كار ميكند و نه ميشود گفت كه چون ما دسترسي به فرشته و شياطين نداريم بنابراين آنها از ارقام مؤثرها و مدبرها بيروناند اينچنين نيست؛ اما قرآني كه سراسر حقيقت است با هر خرافه مبارزه ميكند هرگز يك پندار خرافي را ضمناً امضا نخواهد كرد؛ هرگز نميگويد اگر كسي سفر معصيت كرده است مثل كسي است كه روز سيزده حركت كرده باشد.
نظر علامه طباطبايي در حقيقت بودن اعتباريات در حيطه اعتبار
گاهي گفته ميشود كه خود مرحوم علامه(رضوان الله عليه) اعتباريات را، مجازات را در قرآن پذيرفته است چطور مَجازات را ميپذيرد و اعتباريات را ميپذيرد؛ اما اينجا ميفرمايد كه قرآن جدّ است و هزل نيست،[17] غافل از اينكه اعتباريات در حيطه اعتبار حقيقتاند، مَجازات چون قرينه بر مجازيت هست نه تنها بد نيستند، بلكه مصحّح ادبي دارند با فصاحت همراهاند با بلاغت همراهاند؛ مَجاز، نسبت به شيئ مَجاز است ولي في نفسه حقيقت است اگر ما گفتيم زيد كالاسد اسد در اسد بودن حقيقت است، اطلاق اسد بر زيد مجاز است مجاز با خرافات و اغلاط فرقشان اين است: در مجاز آن شيء نسبت به اين امر مجاز است وگرنه نسبت به خودش حقيقت است مثلاً چه در مجاز كلمه چه در مجاز اسناد ما حقيقتي داريم كه اين كلمه از آن حقيقتش عبور ميكند به جاي ديگر ميرسد وقتي «يجوز و يَعبُر عن حقيقته» آن مسير را، مَعْبَر را ميگويند مَجاز، حقيقتي بايد باشد اين لفظ از آن حقيقت بگذرد عبور كند به جاي ديگر برسد تا بشود مجاز، ما اگر اين كلمه اسد را بر زيد حمل كرديم اين كلمه اسد از آن معناي حقيقياش گذشت به معناي غير حقيقي رسيد، زيد حقيقت است شير حقيقت است، اطلاق كلمه شير بر زيد مجاز است ما خرافاتي نداشتيم در اينجا، اين در مجاز كلمه. در مجاز اِسناد هم اينچنين است كه اسناد الي غير ما هو له است اگر ما گفتيم جَرَي الماء جَري المطر اين حقيقت است يعني اسناد جريان به باران حقيقت است اين حقيقت عقلي است البته، اين حقيقت و مجاز كه در اسناد است عقلي است آن حقيقت و مجاز كه در كلمه است لغوي است اگر گفتيم «جري المطر» يا «جري الماء» اسناد جريان به باران اسناد الي ما هو له است و حقيقت اما اگر گفتيم «جري النهر» يا «جري الميزاب» اسناد جريان به رودخانه، اسناد جريان به ميزاب و ناودان اين اسناد الي غير ما هو له است يعني ميزاب، حقيقت است مطر، حقيقت است جريان، حقيقت است اسناد اين جريان به مطر، اسناد عقلي است حقيقت عقلي تجاوز از اين و عبور از حقيقت به غير حقيقت ميشود مجاز و اين هم مصحِّح دارد مناسب دارد، مايه فصاحت است و امثال ذلك در هيچ كجاي از اين امور مجازات چه تشبيه و چه مجاز مرسل ما خرافات نداشتيم ولي اگر كسي بگويد سفر معصيت خطر دارد، مثل اينكه روز سيزده كسي سفر كند اين امضاي ضمني يك خرافات است، مثل اينكه كسي صبر آمده حركت كند اين امضاي ضمني خرافات است اگر ايشان قبول كردند در قرآن اعتباريات هست اگر قبول كردند مجاز هست همه اينها حق است اعتبارگويي تشبيه كردن مجازگويي اينها حقيقت است يعني حقيقتي را با چيز ديگر تشبيه ميكنيم، هيچ كدام از اين كارها خرافه نيست.
منزّه بودن قرآن از خرافه
اگر چيزي خرافه بود يعني با برهان عقلي مسلم شد كه جن، هيچ نقشي در جنون ندارد، فقط خرافه مردم جاهلي مصحّح باشد كه قرآن اينچنين سخن بگويد هرگز نيست، زيرا اين امضاي ضمني يك خرافه است و سراسر قرآن منزه از خرافه و امضاي خرافات است، چه تصريحاً چه تضميناً چه التزاماً پس اگر كسي گفت در قرآن اعتبارات هست و مجازات هست اين سخن با فصاحت قرآن سازگار است و اما اگر كسي بگويد امضاي ضمني خرافات ـ معاذ الله ـ در قرآن هست اين با حق بودن [قرآن] با قول فصل بودن [قرآن] [18] و با اصدق القائلين بودن [خداوند][19] سازگار نيست.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 161.
[2] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 17.
[3] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 22.
[4] ـ ر.ك: الكشاف، ج1، ص320.
[5] ـ ر.ك: مجمعالبيان، ج2، ص669.
[6] . فتحالباري، ج10، ص150؛ «أن الطاعون وخز الجن».
[7] . الميزان، ج2، ص412 ـ 415.
[8] . التفسير الكبير، ج7، ص75 و 76.
[9] . سوره سبأ، آيات 12 و 13.
[10] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 80.
[11] ـ الميزان، ج2، ص412 و 413.
[12] ـ الميزان، ج2، ص412.
[13] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 42.
[14] ـ (سورهٴ طارق،آيات 13 و 14)؛ الميازن، ج2، ص412.
[15] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 122.
[16] ـ سوره نازعات، آيهٴ 5.
[17] ـ الميزان، جچ2، ص412.
[18] ـ سوره طارق، آيهٴ 13.
[19] ـ ر.ك: سوره نساء، آيهٴ 122.