اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿لِلْفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِي الأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُم بِسِيمَاهُمْ لاَ يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافاً وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ (273)﴾
بررسي رابطهٴ «في سبيل الله» و «فقرا و مساكين»
مصرف انفاق را تا كنون چند بار ذكر فرمود، در همين سَر فصل بحث انفاق فرمود: ﴿مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾[1] كه مصرف بايد كه ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ باشد؛ منتها اين ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ مطلق است گاهي در مقابل فقرا و مساكين قرار ميگيرد اين تقابل قاطع شركت است، معلوم ميشود منظور از ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ يعني شخصيتهاي حقوقي، نظير احداث اماكن عامالمنفعه مراكز علمي، عبادي و مانند آن يا جهاد، گاهي در مقابل فقرا و مساكين قرار نميگيرد شامل همه اقسام خواهد بود، پس آنچه فرمود ﴿مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ اين ﴿سَبِيلِ اللّهِ﴾ شامل همه مصارف خير ميشود و اما آنچه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيهٴ 60 كه فرمود: ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِي الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَفِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ اين ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ را در مقابل فقرا و مساكين قرار داد، آنجاست كه تفصيل قاطع شركت است.
حرمت نهادن به فقرا
نكته دوم آنكه براي حرمت نهادن به فقرا، خداوند راه خود را كنار آنها ذكر ميكند كه مبادا انفاق كننده سوء برداشت كند و فقرايي كه انفاقگيرندهاند احساس حقارت كنند، لذا خداوند نام خود را در كنار نام فقرا ياد ميكند ميفرمايد: ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ﴾ تا ميرسد به اينجا كه ﴿وَ فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ نمونه اين نحوه تعبير كه با لطافت خاص همراه است در اوّل سورهٴ مباركهٴ «نساء» هم هست، آيه اوّل اين است كه ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالأَرْحَامَ﴾؛[2] فرمود از خدا و ارحام بپرهيزيد، اين كه فرمود تقواي الهي را رعايت كنيد و تقواي ارحام را رعايت كنيد براي بزرگداشت مقام رحامت است كه نام مبارك الله در كنار نام ارحام ياد ميشود. بنابراين اينچنين نيست كه قرآن صدقات را براي فقرا از اين جهت كه اينها مصرف كنندهاند و شايسته تحقيرند ياد كرده باشد، بلكه اينها به نوبه خود في سبيل الله اند و با تكريم همراه است.
تأكيد بر «ابتغاء مرضات الله» بودن انفاق
مطلب سوم اينكه تا كنون وقتي موارد انفاق را و مسائل انفاق را طرح فرمود آن نكته برجسته را بازگو فرمود. صرف اينكه انفاق ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾[3] باشد اكتفا نكرد، بلكه فرمود ﴿ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾[4] باشد ﴿تَثبِيتاً مِن أَنفُسِهِم﴾[5] باشد، گذشته از اينكه داراي آن صفات سلبيه است يعني منّ و اذي و ريا در آن نيست[6] و گذشته از اينكه ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ است به عنوان ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ باشد به عنوان ﴿تَثبِيتاً مِن أَنفُسِهِم﴾ باشد و به عنوان اينكه از بهترين و پاكترين مال انتخاب ميشود باشد كه ﴿أَنْفِقُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ﴾[7]
لزوم طيّب بودن مصرف انفاق در كنار طيّب بودن خود انفاق
خب اگر مال از يك منفق موحد نشأت ميگيرد و انفاقش هم به دور از من و ريا و اذي است و ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ است و ﴿ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾ است و ﴿تَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ هست و طيّب است بايد در مصرف طيّب صرف بشود. اگر ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ بود خب راههاي خدا همهاش طيّب است. اگر شخصيت حقوقي نبود شخصيت حقيقي بود يعني خواستيد مال را به فقير بدهيد اينها هم درجاتي دارند. يك فقير طيب داريد و يك فقير اطيب و يك فقير غير طيب آن كه اهل سؤال است آن كه إِلحاف ميكند تا نگيرد رها نميكند اهل الحاح در سؤال است اين فقير غير طيب است؛ اما آن كسي كه اهل سؤال نيست و اگر هم ضرورتي ايجابش كرد كه سؤال كند فقط وظيفه شرعياش را عمل ميكند كه اعلام ميكند كه من مستحِقّم همين، چون اين مقدار واجب است، نه تنها عيب ندارد اگر ديگران نميدانند كه اين شخص مستحق زكوات و وجوه بِرّيّه است و چيزي هم به او نميرسد و او هم ندارد اظهار ميشود واجب، به اين حد كه رسيد به همان حد ضرورت اكتفا ميكند. پس تا به آن حد نرسد اصلاً سؤال نميكند، اگر به آن حد ضرورت برسد اصل سؤال را طرح ميكند بدون الحاح و بدون سماجت، اينها فقراي طيباند. با افزودن اين قيود ياد شده كه استحقاق آنها در اثر واماندگي آنها نيست در اثر اينكه سالمند است يا بيمار است از اين جهت مستحق باشد نه، بلكه عمرش را وقف راه خدا كرد كسي كه ﴿أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ يا رزمنده و مجاهد است يا طلبه مشتغل به تحصيل است يا نظير اهل صُفّه آماده حمايت از اسلاماند در هر جا كه باشد، اينها فقرايياند كه ﴿أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾، گرچه هر فقيري كه مسلمان و مؤمن باشد مستحق است و مصرف صدقات شرعي، اينچنين نيست كه آيهٴ شصت سورهٴ «توبه» تقييد شده باشد، فرمود: ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ﴾ البته به ايمان تقييد شده است در صدقات واجبه؛ اما اينطور نيست كه اين آيه محل بحث، مقيِّد آن باشد كه حتماً بايد اين از كساني باشد كه ﴿أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ از كساني باشد كه ﴿يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ﴾ اينها نيست، لذا اين آيه مقيِّد آيهٴ شصت سورهٴ «توبه» نخواهد بود، اينها بر تعدد مطلوب حمل ميشوند بر فرد افضل حمل ميشوند ولي فرمودند همانطوري كه مال طيّب را داريد انفاق ميكنيد، بكوشيد به مصرف طيب برسانيد؛ هم انفاقتان از هر نظر طيب باشد هم مالتان طيب باشد هم مصرف انفاقتان طيب باشد هر فقيري طيب نيست.
تبيين معنا و مصاديق «الذين أحصروا في سبيل الله»
فرمود: ﴿لِلْفُقَرَاءِ﴾ يعني آن نفقاتي كه ما تا كنون سخن گفتيم، آن نفقهها براي اين گروه است يعني به اين گروه بهتر ميرسد ﴿لِلْفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾؛ اينها محاصره شدند ﴿أُحْصِرُوا﴾ يعني مُنعوا و حُبِسوا حالا يا مُحصِرشان خودشان هستند كه «أَحصروا انفسهم في سبيل الله» چون مجاهد جبههاند يا چون طالب حوزهاند در راه خدا دارند عمر، صرف ميكنند، لذا قدرت كار ندارند يا نه مُحصِر اينها دشمنان اينها باشد كه آنها را در راه دين محاصره كردند، نظير اصحاب صفه، اصحاب صفه از امكانات لازم برخوردار بودند؛ منتها مشركين مكه اينها را وادار به هجرت كردند بدون اجازه اينكه اينها اموالشان را منتقل كنند يا چيزي از اينها بخرند، اينها كسانياند كه ﴿أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ و اگر از امام باقر(سلام الله عليه) رسيده است كه اين آيه درباره اصحاب صفه است[8] يعني مصداق بارزش اين است وگرنه مورد كه مُخَصِّص نيست. پس آنهايي كه محاصره شدند در راه خدا، آنها يك مصرف طيبي براي اين صدقات و نفقاتاند: ﴿لِلْفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ مشابه اين معنا در سورهٴ مباركهٴ «حشر» آمده است، آيهٴ هشت سورهٴ «حشر» اين است ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِمْ وَأَمَوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً وَيَنصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ﴾؛ نفقات و صدقات ياد شده براي فقرايي هستند كه هجرت كرده باشند و تبعيد شده باشند از ديار و اموالشان، نه خانه اينها را از اينها خريدند نه اموال منقول را اجازه نقل دادند، نه غير منقول را از اينها خريدند نه منقول را اجازه نقل دادند كه ﴿أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِمْ وَأَموَالِهِمْ﴾ و منظور آنها از تحمل اين شدائد و هجرت، ابتغاي فضل الهي و رضاي حق است و همين گروه ناصر خدا و پيامبرند و در دين صادقاند. خب، آن صدقات و انفال و وجوهي بريّهاي كه در سورهٴ «حشر» مطرح شد، گرچه به غير اصحاب صفه هم ميرسد؛ اما مصرف طيب، همين گروهاند، چه اينكه انصاري هم كه مثل مهاجرين فداكارند به آنها هم ميرسد ﴿وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوْا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِن قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ﴾؛[9] كساني كه خانه هاي خود را براي پذيرش مهاجرين آماده كردند و مهاجرين را هم دوست دارند و اگر مالي به انصار برسد سعي ميكنند مهاجر را بر خود مقدم بدارند، ايثار ميكنند غير را بر خود، گرچه خود محتاج باشند اينها مصرف طيبي هستند براي صدقات. پس اگر فرمود ﴿لِلْفُقَرَاءِ الَّذِينَ﴾ بيان افضل افراد است
بيان فرق حصرا و احصار
﴿لِلْفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ فرق احصار و حصر گفتند اين است كه احصار آن منعي است كه گاهي از داخل است گاهي از خارج هر دو را شامل ميشود، حصر آن منع دروني است يعني انسان اگر يك مشكل داخلي و دروني داشته باشد كه بر اساس آن مشكل دروني محصور بشود ميگويند حصر، نميگويند احصار شد و اما آنچه در همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» در بحث حج آيهٴ 196 به عنوان صد و احصار گذشت آن احصار از موانعي است كه در مقابل صدّ است، صدّ دشمن خارجي است كه نميگذارد انسان حجش را انجام بدهد، احصار همان موانع داخلي است ﴿وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْي﴾ گاهي ممكن است بر صدّ هم اطلاق بشود؛ اما در كتابهاي فقهي صد و احصار مقابل هماند، در بحث حج عنوان صد از عنوان احصار جداست «باب الصدّ و الاحصار»[10] و سِرّش آن است كه هر دو عنوان در قرآن كريم آمده است. مسئله صدّ همان بود كه ﴿يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ﴾[11] بود صناديد قريش جلوي زائران بيتالله را ميگرفتند و نميگذاشتند اينها مكه مشرف بشوند و حج كنند،[12] احصار براساس موانع و علل طبيعي است و اگر مقابل هم قرار نگرفتند شامل صدّ هم خواهد شد.
تفاوت ابنسبيل با سبيلالله
پرسش ...
پاسخ: ممكن است كسي وضع مالياش هم خوب است سفرش هم سفر مباح است سفر في سبيل الله نيست به قصد زيارت يا تحصيل علم نيامده سفر مباح است؛ منتها مالش گم شده يا علل و عوامل ديگري او را بيمال كرده است فعلاً راه بر او مسلط شد او راهمانده است كه راه بر او سلطه دارد، آن وقتي كه مالدار بود أبوالسَّبيل بود الآن كه بيمال شد إِبنالسبيل است اين كاري به في سبيل الله ندارد.
عدم توان سفر بر روي زمين به علت اشتغال تمام وقت در راه خدا
خب ﴿لِلْفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ طوري در راه خدا تمام وقت مشغولاند كه ﴿لاَ يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِي الأَرْضِ﴾؛ توان حركت در زمين را ندارند «ضرب في الارض» كنايه از سفر است؛ نميتوانند در زمين بگردند براي تجارت و كسب، نظير آيهٴ 101 سورهٴ «نساء» كه ميفرمايد ﴿وَإِذَا ضَرَبْتُمْ فِي الأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاَةِ﴾ «ضرب في الارض» همان سفر است، مشي در زمين و حركت در زمين را ضرب في الارض ميگويند و اگر كسي بخواهد كار كند بايد ضرب في الارض داشته باشد. اينها چون تمام وقت در اختيار راه حقاند استطاعت حركت و سير در زمين ندارند كه مالي فراهم كنند، نه براي اينكه واماندهاند سالمندند مريضاند، بلكه براي آنكه به كار مهمي مشغولاند، طالب علماند يا رزمنده جبههاند و مانند آن اين عدم استطاعتشان در اثر اشتغال في سبيل الله است نه در اثر ضعف و مرض و مانند آن ﴿لاَ يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِي الأَرْضِ﴾.
دستور خداوند به عفيفانه زندگي كردن فقرا
وصف بعدي که براي اينها ذکر ميکند اين است که ﴿يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ﴾ در حالي كه مصرف طيب را بيان ميفرمايد اوصاف فقرا را هم براساس مسائل اخلاقي يادشان ميدهد، ميفرمايد اينها طرزياند يعني طرزي باشند، طرزياند كه كساني كه از حال اينها با خبر نيست اينها را توانگر ميپندارد ﴿يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ﴾ كسي كه از حال اينها و از داخلي اينها با خبر نيست خيال ميكند اينها وضع ماليشان خوب است، چرا «يحسب»؟ ﴿مِنَ التَّعَفُّفِ﴾ اينها چون عفيفانه به سر ميبرند و اظهار سؤال نميكنند كساني كه از وضع خانوادگي اينها مستحضر نيستند اينها را اغنيا ميپندارند، چون نه اينها سؤال ميكنند نه سعي ميكنند لباس مندرس را بپوشند، مگر اينكه غير از مندرس نداشته باشند. اگر يك ثوب جديدي دارند و يك ثوب خِرق آن ثوب خِرق را در همان منزل ميپوشند و ثوب جديد و نو را بيرون ميپوشند. پس نه عملشان مسئلت بار است نه زبانشان مسئلت دار، لذا كسي كه از داخلي اينها با خبر نيست اينها را اغنيا ميپندارد و منشأ اين پندار هم عفت اينهاست ﴿يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ﴾ چرا «يحسب»؟ ﴿مِنَ التَّعَفُّفِ﴾ منشأ اين حِسبان و گمان، عفتورزي اين فقراست ضمن اينكه به افراد منفق دستور ميدهد كه مصرف طيب اين است و مال را در اين مصرف طيب صرف كنيد به فقرا هم دستور ميدهد كه اين چنين باشيد، عفيف باشيد.
ظهور فقر دروني فقراي عفيف و فهم آن توسط انسان سيماشناس
﴿يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ﴾. ﴿تَعْرِفُهُم بِسِيمَاهُمْ﴾ بالأخره انسان اگر در درونش اوصافي دارد، در بيرون ظهور ميكند ولو هرچه انسان بخواهد كتمان كند. يك انسان مستمند، هرچه لباس نو بپوشد بالأخره آن فقر دروني ظهور ميكند سيما، وَسمه، علامت و نشانه آن تنگدستي درون ظاهر ميشود؛ منتها طوري نيست كه هر كس بفهمد بللکه فقط متوسِّمين ميفهمند «متوسِّم» آن انسان هوشمند سيماشناس است «سيما» يعني علامت «موسوم» يعني نشاندار «وسمه» يعني نشانه، چون نشانهها معمولاً در چهره ظهور ميكند خيال ميكنند سيما يعني صورت وگرنه سيما يعني علامت و چون در جاي بلند قرار ميگيرد سُمُوّ است تا همه ببينند ميگويند سيما، اگر در ته دره يك تابلو نصب بكنند كه علامت نيست، علامت را در آن نقاط برجسته مسير نصب ميكنند كه چشمگير باشد در جاي سامي؛ در جاي بلند ميگذارند. اين سيما يعني نشانه طوري نيست كه همه بفهمند انسانهاي متوسم و سيماشناساند كه ميفهمند، لذا در سورهٴ مباركهٴ «حجر» اين است كه فرمود ما دو محل را ويران كردهايم و آنها كه سيماشناسند نشانهها را ميتوانند پيدا كنند: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ ٭ وَإِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ ٭ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ﴾[13] مسئله آيتبودن براي متوسِّم غير از آيتبودن براي مؤمن است، اگر نشانهاي در حفاريها پيدا بشود آنها كه آثار باستاني ميشناسند متوسماند، سيماشناسند، فقط ميتوانند بفهمند كه اين ظرف سفالين براي چند قرن قبل است و آثار تمدن صناعي مردم اين سرزمين چگونه بوده است همين؛ اما يك مؤمن اين را آيتِ الله ميداند كه اگر گروهي نافرماني كردند مورد قهر الهي قرار ميگيرند و تمام سعادتشان و زندگيشان به خاك ميرود، لذا در آن آيه قبل فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ﴾[14] آنگاه در بحث بعد فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ﴾[15] كل اين جريان يك آيت است يك علامت قهر خداست؛ اما آنهايي كه سيماشناسند آثار باستاني ميشناسند هر ظرفي براي اينها يك سيما و يك علامت است، لذا آنجا جمع ياد كرد، فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِّلْمُتَوَسِّمِِينَ﴾ و در آيه بعد مفرد، ذكر فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ﴾ فقراي طيّب كسانياند كه اشتغالشان به امور ديني مانع كسب و كارشان است اين يك، عفت اخلاقي اينها مانع از اظهار است اين دو، ولي فقر دروني بالأخره يك بروزي خواهد داشت اين سه، كساني كه سيماشناسند پي به فقر ميبرند اين چهار.
سرّ مفرد بودن خطاب در «تعرفهم»
لذا خداي سبحان همه آن ضماير را جمع آورد، وقتي به اين ﴿تَعْرِفُهُم﴾ رسيد خطاب مفرد است فرمود: ﴿لِلْفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِي الأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ﴾ اما وقتي كه خطاب به پيغمبر شد ميفرمايد ﴿تَعْرِفُهُم﴾ نه تعرفونهم، اگر «تعرفون» باشد يعني همهتان آنها را ميشناسيد اگر همهتان آنها را ميشناسيد ديگر ﴿يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ﴾ نخواهد بود كسي كه فقرش شناخته شدهٴ همه مردم است كسي نيست كه جاهل به حال او باشد او لابد اظهار كرده است كه همه او را به فقر ميشناسند؛ اما اگر كسي اظهار نكند فقط آن سيماشناسان، آن متوسميناند كه پي به فقر ميبرند و اگر پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) پي به فقر آنها ببرد ننگ نيست؛ اما همه مردم پي به فقر اين گونه افراد ببرند اين نارواست لذا خطاب را مفرد ذكر كرد فرمود: ﴿تَعْرِفُهُم بِسِيمَاهُمْ﴾ در خيلي از موارد است كه خطاب به خصوص رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) است فرمود تو ميشناسي، ديگران نميشناسند. مثلاً در سورهٴ 47 كه به نام آن حضرت است آيهٴ سي اينچنين است ﴿وَلَوْ نَشَاءُ لَأَرَيْنَاكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُم بِسِيمَاهُمْ وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ أَعْمَالَكُمْ﴾؛ فرمود ما اگر بخواهيم اين منافقين و كساني كه ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ آنها را به شماها معرفي ميكنيم؛ اما تو آنها را با علامت ميشناسي تو آنها را در لحن گفتارشان ميشناسي، همانطوري كه اگر پشت پرده كسي حرف زد انسان از لحن حرفش ميفهمد مرد است يا زن، اگر منافقي سخن گفت تو از آهنگش از لحنش ميفهمي كه اين حرف از دل برخواست يا از فضاي دهن است، اينچنين منافقشناسي ﴿فَلَعَرَفْتَهُم بِسِيمَاهُمْ﴾ «سيما» يعني علامت، چون قبلش خدا فرمود هر اثري كه اينها در دل دارند ما بالأخره بيرون ميآوريم.
ظهور صفات دروني انسان در گفتار و كردار او
﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن يُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ﴾[16] آنهايي كه در دلشان مرض هست فكر كردند كه ما اين ضِغن و كينه و عداوت را بيرون نميآوريم نه تنها در روزي كه ﴿تُبْلَي السَّرَائِرُ﴾[17] است خدا كينههاي دروني آنها را آشكار ميكند ﴿وَحُصِّلَ مَا فِي الصُّدُورِ﴾[18] ميشود، بلكه در دنيا هم در خيلي از موارد آنچه در درون افراد است خدا بيرون ميآورد ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن يُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ﴾ آنگاه در آيه بعد فرمود طوري ما رفتار ميكنيم كه تو آنها را با سيما و علامت ميشناسي: ﴿فَلَعَرَفْتَهُم بِسِيمَاهُمْ وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ﴾[19] لازم نيست صفتي را كه انسان داراست اظهار كند تا ديگران بفهمند، خود آن صفت وقتي در جان رسوخ كرد در همه گفتار و رفتار انسان خودش را نشان ميدهد، لذا گفتند شما كساني باشيد كه مردم را با عمل دعوت كنيد.[20] خب، اگر كسي خواست زاهد باشد كه نبايد بگويد من زاهدم او طرزي بايد رفتار كند كه سيماي زهد در سيرت او مشهود باشد در سيره او در روش او زهد مشاهده بشود، گرچه دم از زهد نميزند «افضلُ الزهد اخفاءُ الزهد»[21] اما انسان زاهد را از سيماي او ميشناسد سيماي او نه يعني نشانههاي خاصي كه در پيشاني او باشد علامت سجده و مانند آن، بلكه علامت درون، در كل حرف و فعل او ظهور ميكند، لذا در پايان سوره 48 كه سورهٴ «فتح» است وقتي جريان امت اسلامي و رسول مسلمين(عليه آلاف التحية و الثناء) را تشريح ميكند، ميفرمايد آن انسان كامل رسول خداست و كساني كه با او هستند ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً﴾، ﴿تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً﴾ نه يعني اينها را ميبيني مرتب در حال ركوع و سجودند، نشانه خضوع و ركوع و سجود در اينها پيداست، چه اينكه البته در مراكز مذهبي در نمازهاي جمعه و جماعت هم شركت ميكنند، آنگاه فرمود: ﴿سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ﴾ نه يعني در پيشاني و اينها جاي مهر هست يعني در چهره اينها علامت خضوع هست، يك انسان ساجد خاضع در بحث كردن وقتي ببيند حق با رفيق اوست زود كوتاه ميآيد نميخواهد با اصرار حرف خودش را تثبيت كند، اين سيماي او اثر سجود در حرف او هست در گفتار او هست در رفتار او هست ﴿سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ﴾[22]
پرسش...
پاسخ: طوري نيست كه همگان بفهمند اگر كسي متوسِّم بود وارث پيغمبر ميشود و سيماشناس، اينكه گفته شد «العلماءُ ورثةُ الأنبياء»[23] اگر كسي عالم بود ميكوشد وارث پيغمبر باشد نه تنها در اين علوم حصوليه، آنكه اساس نبوت است سعي ميكند در او وارث باشد، در آن فضايلش وارث باشد، در آن ملكات نفسانياش وارث باشد، در جنبههاي ولايتش وارث باشد در جنبههاي ﴿وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ﴾[24] وارث باشد در همه آن امور؛ منتها همانطوري كه رسول اكرم در درجه بالاست وارثان او در درجه وسطي و نازله قرار ميگيرند، چيزي كه مخصوص آن حضرت است كه مخصوص خود اوست و قابل ارث نيست، مثل نبوت رسالت و مانند آن؛ اما آن ملكات و فضايل نفساني كه در آن ملكات و فضايل حضرت، اسوه سالكان است در آن فضايل ديگران وارث او هستند، لذا اينها هم متوسماند.
پرسش...
پاسخ: اين همان است كه «كونوا دُعاةً الي أَنفُسِكم بغير أَلسِنتكم».[25]
اوصاف مربوط به فقير طيّب
فقير طيب، فقيري است كه نگويد فقيرم، طيب كسي است كه داعيه زهد نداشته باشد، عالم طيب و مُبلِّغ طيب مبلغي است كه با عمل تبليغ كند و آثار درون در بيرون ظهور ميكند ولو انسان نخواهد بگويد ﴿تَعْرِفُهُم بِسِيمَاهُمْ﴾ اين گروه ﴿لاَ يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافاً﴾ اين ﴿لاَ يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافاً﴾ به دو جمله تحليل ميشود: «لايسئلون الناس اصلاً» اگر ضرورت نباشد، اگر ضرورتي رسيد اين شخص چون بايد خود و واجب النفقه خود را تأمين كند و تأمين آنها واجب است، لازم است اظهار كند يك وقت كسي چيز دارد در برابر مال آنچه را كه نياز دارد ميخرد، اگر ندارد اجاره ميكند اگر ندارد قرض ميكند اگر كسي از خريدن از اجاره كردن از قرض کردن هم افتاده است مستمند واقعي است بايد بگويد من مستمندم، اگر نگويد كه معصيت كرده است آن آخرين لحظه كه اگر نگويد خودش و واجبالنفقه او در زحمتاند اگر نگويد كه معصيت كرد در اينجا سؤال ميكند، اگر نوبت به اينجا نرسيد به اين مرحله نرسيد اصلاً «لايسئلون الناس» يعني «لايسئلون الناس اصلاً» اگر نوبت به اين مرحله نازله رسيد به اين تنگنا رسيد، سؤال ميكند به حد رفع تكليف، ديگر الحاف ندارد الالحاف هو الالحاح، الحاح در سؤال يعني سماجت، اينطور نيست چند بار ذكر بكند سوگند ياد بكند رها نكند تا نگيرد و مانند آن، اينها كسانياند كه عفيفاند تا ضرورت نباشد سؤال نميكنند و هنگام ضرورت هم به قدر ضرورت ميپرسند ﴿لاَ يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافاً﴾.
پرسش ...
پاسخ: ديگران اگر سيماشناس نباشند از كجا ميفهمند خيال ميكنند اين در اثر مرض است كه زرد چهره است، آن كسي كه وسمهشناس است ميتواند بفهمد، آنكه سيماشناس نيست توان اين فهم را ندارد.
ذكر نكته تربيتي در كنار مسئله تعليمي در فراز «وما تنفقوا من خير...»
آنگاه فرمود آنچه را كه شما در راه خداي سبحان انفاق ميكنيد خدا خبير است؛ هم به مصرف كنندهها ميفرمايد كه خدا خبير است و ميداند هم به بخشندهها ميفرمايد خدا آنچه شما ميكنيد ﴿فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ﴾، ﴿وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ﴾ كه اين مسئله تربيتي و تزكيه را در كنار آن مسئله تعليمي ذكر ميكند. بعد از بيان كردن مصرف طيب، آنگاه ميفرمايد ﴿وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ﴾ هيچ نگران نباشيد كه شما يك مصرف طيّبي را انتخاب كردهايد و به مصرف طيب رساندهايد و اجرتان با ديگران يكسان باشد، اينچنين نيست. اگر انفاق را به مصرف طيب رساندهايد يقينا اجرتان بيش از كسي است كه انفاق را در مصرف عادي رسانده است، هم مصرف را دستور ميدهد كه سؤال نكن كه بايد در بحثهاي بعد به خواست خدا روشن بشود كه اين سؤال به كف كه حرام است تا كجاست و براي چه كساني است، هم به مصرف كننده ميفرمايد طيب باش هم به انفاق كننده ميفرمايد طيب انفاق كن!
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ بقره، آيهٴ 261.
[2] . سورهٴ نساء، آيهٴ 1.
[3] . سورهٴ بقره، آيهٴ 261.
[4] . سورهٴ بقره، آيهٴ 265.
[5] . سورهٴ بقره، آيهٴ 265.
[6] . سورهٴ بقره، آيهٴ 264.
[7] . سورهٴ بقره، آيهٴ 267.
[8] . مجمع البيان، ج2، ص 666.
[9] . سورهٴ حشر، آيهٴ 9.
[10] . ر. ک: المهذب (ابن برّاج)، ج1، ص 270.
[11] . سورهٴ حج، آيهٴ 25.
[12] . الميزان، ج 14، ص366.
[13] . سورهٴ حجر، آيات 75 – 77.
[14] . سورهٴ حجر، آيهٴ 75.
[15] . سورهٴ حجر، آيهٴ 77.
[16] . سورهٴ محمد(ص)، آيهٴ 29.
[17] . سورهٴ طارق، آيهٴ 9.
[18] . سورهٴ عاديات، آيهٴ 10.
[19] . سورهٴ محمد، آيهٴ 30.
[20] . الکافي، ج2، ص 77 و 78.
[21] . نهجالبلاغه، حكمت 28.
[22] . سورهٴ فتح، آيهٴ 29.
[23] .مستدرک الوسائل، ج17، ص 299.
[24] سورهٴ محمد، آيهٴ 30.
[25] . الكافي، ج 2، ص 77.