22 06 1988 5030744 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 549 (1367/04/01)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿لَيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ وَلكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَن يَشَاءُ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلأِنْفُسُِكُمْ وَمَا تُنْفِقُونَ إلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللّهِ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنْتُمْ لاَ تُظْلَمُونَ (272)﴾

تفاوت تعبير به لام و علي در خصوص رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

چند مقطع و مبحث در اين كريمه بود كه مبحث اوّل ﴿لَيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ وَلكِنَّ اللّهَ يَهْدِي مَن يَشَاءُ﴾ بود. درباره رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) گاهي به تعبير لام كه ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الأمْرِ شَيْ‏ءٌ[1] گاهي به تعبير علي, مثل ﴿لَيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ﴾ ياد شده است آنها كه از پيامبر توقع داشتند بدون اذن خدا, فعال ما يشاء باشد خدا نسبت به آنها مي‌فرمايد هيچ كاري پيامبر نمي‌كند مگر به اذن الله, در اين زمينه با «لام» ياد مي‌شود كه ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الأمْرِ شَيْ‏ءٌ﴾ آنهايي كه توقع داشتند پيامبر با هر اجبار و الجائي كه هست, مردم را به اين معارف آشنا كند [و] به اسلام آشنا كند يا خود پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نگران بودند اظهار تأسف مي‌كردند كه چرا مردم هدايت نمي‌شوند, براي نفي اين گونه از احتمالها كلمه «عليٰ» به كار برده مي‌شود كه ﴿لَيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ وَلكِنَّ اللّهَ يَهْدِي مَن يَشَاءُ﴾.

تثبيت موقعيت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در ساير آيات قرآن

در عين حال موقعيت حضرت را تثبيت مي‌كند كه حضرت, مجراي فيض خالقيت است و مظهر لطف خاص خداست و اگر خيري هم به مردم مي‌رسد به بركت پيغمبر است, چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيهٴ 74 اين‌چنين مي‌فرمايد ﴿وَمَا نَقَمُوا إِلاّ أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ مِن فَضْلِهِ﴾; اينها انتقام نگرفتند مگر اينكه خدا و پيامبر آنها را از فضل الهي متنعم كردند, با اينكه اغنا و بي نياز كردن, وصف خداست كه ﴿أَغْنَي وَأَقْنَي[2] با اينكه خدا مغني است, مع ذلك وصف إغنا را خداي سبحان هم به خودش، هم به رسولش نسبت مي‌دهد كه ﴿أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ پس اگر كسي به غنايي رسيد خواه غناي علمي، خواه غناي مالي، رسول خدا در اين فيض سهمي دارد اين «كفي بذلك فخرا» بعد ﴿أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ[3] وقتي يكي از بزرگان شيعه در كنار سفره غذا نشسته بود و غذا را ميل كرد گفت «الحمد لله و لرسوله» آن ديگري تعجب كرد كه چطور شما مي‌گوييد «الحمد لله و لرسوله» آن وقت اين كريمه را در جواب خواند كه خدا فرمود: ﴿أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ البته ديگر نفرمود «من فضلهما» [بلكه] ضمير را مفرد آورد;[4] هر جا پيامبر را مجراي فيض مي‌شمارند و در كنار نام مبارك الله نامش مطرح مي‌شود ضمير مفرد است نه تثنيه, چون چيزي براي ممكن نيست مگر همان فيضي كه خدا به اينها اعطا كرده است; اما اينها مظهرند, همان‌طوري كه آفتاب اين عالم طبيعت را نور مي‌دهد آنها به مراتب از آفتاب قوي‌ترند و كل عالم را نور مي‌دهند, لذا فرمود: ﴿أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ و اينكه فرمود: ﴿لَيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ﴾ گرچه صدر آيه ضميرِ خطاب هست و مفرد است فرمود: ﴿لَيْسَ عَلَيْكَ﴾ اما نظير آيات ديگر كه صدرش متوجه پيامبر است ولي مضمونش متوجه امت اينجا هم همين‌طور است; بر امت هم صادق است كه بگوييم «لَيْسَ عَلَيْكم هُدَاهُمْ» بر شما لازم نيست كه آنها را به اجبار و الجاء هدايت كنيد تا نگران باشيد.

تسلّيٰ و تشفّيٰ خاطر پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به بيان «ليس عليك»

اين كلمه ﴿لَيْسَ عَلَيْك﴾ براي تسلّي و تشفّي خاطر است, چون حضرت به امت, بيش از خودِ امت علاقه‌مند است آن كسي كه ﴿أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ هست «ارحم بالمومنين من انفسهم» است «اعلم بالمؤمنين من انفسهم» است و مانند آن, ممكن نيست خداي سبحان انساني را أولاي از مردم بداند, مگر اينكه آنرا ارحم از مردم كرده است, اعلم به حال مردم از مردم كرده است بعد فرمود اولايي, اگر ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ[5] اگر بخواهيم از باب تشبيه معقول به محسوس سخن بگوييم مثل آن است كه كسي بگويد پدر به اين كودك خردسال, ازخود كودك خردسال اولاست, اين كودكي كه نه عالم است و نه قادر پدر كه مصالح كودك را از او بهتر مي‌داند و تواناتر است و مهربان‌تر است, لذا پدر به حال كودك از خود كودك أولي است. اگر خداي سبحان رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) را أوليٰ به حال امت, از خود امت قرار داد در رتبه سابقه رسول اكرم را اعلمِ به امت از خود امت قرار داد, ارحم به امت از خود امت قرار داد, بعد فرمود: ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ[6] آيا امت مصالح خود را بهتر از پيامبر مي‌دانند يا پيامبر بهتر مي‌داند, پيامبر بهتر مي‌داند. آيا امت مصالح خود را بهتر از پيغمبر مي‌تواند فراهم كند يا پيامبر قادرتر است؟ پيامبر قادرتر است آيا امت به مصالح خود بيش از پيامبر علاقه‌مند است يا علاقه پيامبر به مصلحت امت بيش از خود امت است؟ يعني پيامبر به حال امت ارحم از خود امت است, مثل اينكه پدر مهربان عاقل، ارحم به حال كودك است از خود كودك در چنين شرايط است كه مي‌فرمايد ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ چون پيامبر به حال مردم از خود مردم مهربان‌تر است, لذا خدا او را تسلّي مي‌دهد كه اين‌قدر غمگين نباش شما كه تلاش و كوشش را كردي اگر نپذيرفتند نگران نباش. در پايان سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيهٴ 128 مي‌فرمايد ﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ﴾ كه بعضي «مِن انفَسِكم» قرائت كردند[7] يعني از نفيس‌ترين شما ﴿مِنْ أنْفُسِكُمْ﴾ از بين جانهاي شما از بين خود شما برخاست ﴿عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَاعَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾ آن عَنَت و سختي شما براي او خيلي گران تمام مي‌شود, خيلي براي او سخت است ﴿عَزِيزٌ عَلَيْهِ﴾ آن فشاري كه شما مي‌بينيد شايد شما تحمل بكنيد ولي نمي‌دانيد پايان اين فشار و درد چيست؟ براي او خيلي سخت است ﴿حَرِيصٌ عَلَيْكُم﴾; بيش از خود شما علاقه‌مند به سرنوشت و سعادت شماست. اين پيامبر را خداي سبحان در چند جا تسليت مي‌دهد كه ﴿فَلاَ تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرَاتٍ﴾,[8] ﴿فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَي آثَارِهِم إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً[9] در اين آيات گوناگون مي‌فرمايد اين‌قدر تلاش نكن, مثل اينكه داري جان مي‌دهي خب اگر قبول نكردند، نكردند ﴿فَلاَ تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرَاتٍ﴾ بر اساس شدت تحسُّر جان نده در اين گونه از موارد مي‌فرمايد ﴿لَيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ﴾ نه «ليس لك هداهم» بر تو كه هدايت اينها و اهتداي اينها ضروري و واجب نيست كه داري اين‌قدر تلاش مي‌كني و جان مي‌دهي; اما اين به آن معنا نيست كه تو مأمور هدايت اينها نيستي يا وظيفه نداري و مانند آن, از نظر هدايت تشريعي و راهنمايي, چون در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ 63 مي‌فرمايد كه ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللّهُ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَعِظْهُمْ وَقُل لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغاً﴾ حالا آنها اگر نپذيرفتند تو از نظر دل از آنها هجرت كن كه هَجر جميل باشد; قهر نكن تو تا آخر بايد اينها را هدايت كني نه هَجر قبيح داشته باشي ﴿وَاهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً[10] و از اينها اعراض كن اما از نظر هدايت و تبليغ ﴿وَعِظْهُم﴾, ﴿عِظْهُمْ﴾ اينها را موعظه بكن ﴿وَقُل لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغاً﴾ آن قدر اينها را به ارشاد و هدايت برسان كه حرفت در جان اينها جايگزين بشود. برسد به دل اينها; حالا از آن به بعد خواستند بپذيرند خواستند نپذيرند, نه اينكه فقط در گوش اينها بخواني كاري بكن كه بالأخره دل‌نشين باشد تو حرفت دل‌نشين باشد و روشت دل‌نشين و دلپذير باشد, حالا خواستند مي‌پذيرند, خواستند نمي‌پذيرند ﴿وَعِظْهُمْ﴾; اينها را موعظه بكن ﴿وَقُل لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغاً﴾ اين‌چنين نباشد كه يكي دوبار بگويي بعد بگويي ﴿مَا عَلَي الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاَغُ[11] من مي‌خواستم بگويم حالا شما مي‌خواستيد بپذيريد مي‌خواستيد نپذيريد بگذار حرفت دل‌نشين باشد حالا آنها مي‌پذيرند يا نه, چنين پيامبري(عليه آلاف التحية و الثناء) غمگين مي‌شود از نپذيرفتن, لذا خدا مي‌فرمايد ﴿لَيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ﴾ در بعضي از آيات صدر آيه مفرد است و مضمون آيه شامل همه است اين هم از همان قبيل است, كساني كه مأمور ارشاد و هدايت‌اند آنها هم بايد حرفشان دل نواز باشد هم اهل موعظه حسنه باشند هم با قول بليغ در دلهاي مردم راه پيدا كنند هم به حال مردم نگران و مهربان باشند حالا از آن به بعد خواستند بپذيرند, خواستند نپذيرند اين راجع به آن مقطع اوّل ﴿لَيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ وَلكِنَّ اللّهَ يَهْدِي مَن يَشَاءُ﴾ اين فراز اوّل.

تحليلي بر خودِ اصلي و خود فرعي انسان

اما مبحث دوم اين بود كه ﴿وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلأَنْفُسُِكُمْ﴾ نَفْس در قرآن كريم گاهي بر آن خود بدلي و خود فرعي اطلاق مي‌شود, گاهي بر آن خود اصلي و راستين اطلاق مي‌شود. سِرّش اين است كه اساس و حقيقت انسان را همان انسانيت او تشكيل مي‌دهد اگر نفس حيواني يا نباتي و به تعبير ديگر درجه نازله نفس كه همان حيوانيت يا پايين‌تر از آن نباتيت است در اختيار انسان است اينها فرع است و ابزار, اين گونه از مراحل نازله را خداوند به انسان مرحمت كرد تا سَرْپلي باشد, نردباني باشد كه انسان به آن خود اصيل برسد بعضيها هستند كه فقط به فكر خودشان هستند, اينها كساني‌اند كه آن خودِ اصيل را يافتند از باب «مَن عَرف نفسه فقد عَرف ربَّه»[12] به تهذيب همان نفس مي‌پردازند آن خود اصيل است.

نتيجهٴ فراموش خود اصلي انسان

بعضيها هستند كه آن خود اصيل و اصلي را فراموش كردند, اين خود بدلي و فرعي يادشان است. درباره اين گروه در سورهٴ مباركهٴ «حشر» فرمود: ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾;[13] اينها خدا را فراموش كردند, خدا هم اِنسا كرد آن خود اصلي را از ياد اينها برد, اينها آن خود اصلي را فراموش كردند. درباره همين گروه كه خودِ اصلي را و آن گوهر اصيل خود را فراموش كرده‌اند مي‌فرمايد اينها هميشه به فكر خودشان هستند: ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ[14] اينها هيچ به فكر اسلام و مسلمين نيستند فقط به فكر خودشان هستند اين كدام خود است كه اينها فقط به فكر او هستند, اينكه ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ همين مي‌گفتند چرا مسائل رفاهي‌مان تأمين نشده, چرا غذايمان تأمين نيست و امثال ذلك اينها آن خود اصلي را فراموش كردند اين خود بدلي را به جاي خود اصلي نشاندند, لذا خدا مي‌فرمايد اينها آن خود اصلي را فراموش كردند فقط به فكر خودشان هستند: ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾.

تعلّق انفاق به خود اصلي و امساك به خود فرعي

مسائل مالي هم گاهي درباره خودِ اصلي است گاهي درباره خودِ فرعي آنهايي كه مال را در راه خدا انفاق مي‌كنند يا هر نعمت ديگري را كه خداوند به آنها داد آنها اين نعمت را براي رضاي خداوند انفاق مي‌كنند اينها به فكر خود اصلي‌اند, لذا مي‌فرمايد ﴿وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلأَنْفُسِكُمْ﴾ آنهايي كه امساك مي‌كنند و انفاق نمي‌كنند آنها به فكر خود فرعي هستند كه مي‌خواهند آن طبيعت و حيوانيت را حفظ بكنند با آنها هم قرآن يك برخوردي دارد, مي‌فرمايد آنچه را كه براي خودتان ذخيره كرده‌ايد به صورت گداخته در قيامت درمي‌آيد آن هم لأنفسكم است; اما همان «انفسكم» كه ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ[15] نه آن «انفسكم» كه حقيقت شماست و در سورهٴ «حشر» فرمود فراموشتان شده است[16] در سورهٴ مباركهٴ «توبه» وقتي جريان گداختن طلا و نقره را ياد مي‌كند در آيهٴ 35 سورهٴ «توبه» مي‌فرمايد ﴿يَوْمَ يُحْمَي عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَي بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هذَا مَا كَنَزْتُمْ لأَنْفُسِكُمْ﴾; همين پول را گداخته مي‌كنند بر پيشاني و پهلو و پشت مي‌چسبانند او را داغ مي‌كنند بعد مي‌گويند اين همان است كه شما براي خودتان ذخيره كرديد خب, اين خود اصلي كه نيست, اينها خود اصلي را فراموش كردند, اينها كساني‌اند كه ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ[17] چگونه براي خود ذخيره مي‌كنند براي همان خودي كه جهنم مي‌رود وگرنه خود اصلي كه جهنم نمي‌رود خود اصلي ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي[18] است كه اهل بهشت است, آن خود اصلي را كه اينها فراموش كردند آن خود اهل بهشت است هرگز اهل جهنم نيست اين خود فرعي كه ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ براي اين انفس فرعي و بدلي و دروغين اينها ذخيره مي‌كردند, لذا مي‌فرمايد: ﴿يَوْمَ يُحْمَي عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَي بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ﴾ بعد به آنها گفته مي‌شود كه ﴿هذَا مَا كَنَزْتُمْ لأَنْفُسِكُمْ[19] اين هم راجع به مسئله انفاق كه براي خودِ اصلي است و امساك براي خودِ فرعي.

علل منع انفاق و درمان آن در آيه

چون در آيات قبل فرمود علل منع قبول يكي من است يكي اذي است يكي رياست[20] يكي دادن خبيث و ردي است در بعضي از موارد,[21] همه اين علل منع را در اين آيه كريمه در فرازهاي گوناگون بازگو كرد, فرمود: ﴿وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلأَنْفُسِكُمْ﴾ خب اگر ﴿فَلأَنْفُسِكُمْ﴾ است جا براي منّ و اذي ندارد, شما هرگز اين ناني كه براي ظهرتان تهيه كرديد كه بر كسي منت نمي‌نهيد, اين لباسي كه براي پيكر خود دوختيد كه بر كسي منت نمي‌نهيد, چون كار خير براي خود شماست و كاري كه براي خودتان مي‌كنيد جاي منت بر ديگري نيست پس بر ديگري منت ننهيد, اين يك صغرا و كبراست به صورت شكل اول كه كبرايش مطوي است, مسئله منّ و اذي با ﴿مَا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلأَنْفُسِكُم﴾ حل است كه ثابت مي‌كند اين براي خود شماست, اين همان ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَة[22] است. اگر كسي اين معارف را در جان خود بيابد مي‌شود ﴿يُوْتِي الْحِكْمَةَ[23] اگر اينها را بفهمد مي‌شود ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَة﴾ اين‌چنين نيست كه كسي به غيرْ خدمت كند براي خود، كار مي‌كند خب, اگر براي خود، كار مي‌كند ديگر معنا ندارد به غير منت بنهد, پس منّ و اذي رخت برمي‌بندد. مي‌ماند مسئله ريا, مسئله ريا را با فراز سوم حل كرد فرمود: ﴿وَمَا تُنْفِقُونَ إلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللّهِ﴾ مگر نه آن است كه ﴿ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللّهِ﴾ اثر دارد جا براي ريا نيست جا براي سمعه نيست مي‌ماند مسئله انتخاب رديء باز فرمود: ﴿وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ﴾ مگر علاقه‌مند نيستند كه بازده كار شما به شما برگردد شما اگر بخواهيد چيزي را ذخيره كنيد چرا آ ن نارسها را و آن كرموها را ذخيره مي‌كنيد آن طيّب را ذخيره كنيد در موارد ديگر سخن از ﴿إِنَّمَا يُوَفَّي الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾ است بدون حرف «الي» نفرمود «يوفّ الي الصابرين», مي‌فرمايد: ﴿يُوَفَّي الصَّابِرُونَ[24] مفعول به‌اش نائب فاعل آن است; اما اينجا كه فرمود: ﴿يُوَفَّ إِلَيْكُمْ﴾ براي آن است كه اين توفيه معناي تأديه را در بر دارد مثل اينكه انسان مالي را به خدا امانت مي‌دهد خداي سبحان برمي‌گرداند لذا در موارد ديگر فرمود: ﴿مَا تُقَدِّمُوا لِأَنفُسِكُم مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللَّه﴾ چون معناي تأديه را در بردارد, لذا در فراز چهارم فرمود كه ﴿وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ﴾ همان به شما برمي‌گردد, ما امينيم و به شما مسترَد مي‌شود و اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 110 كه بحثش گذشت, اين‌چنين فرمود: ﴿وَمَا تُقَدِّمُوا لأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ﴾ گاهي همه اين مطالب را در يك جمله ذكر مي‌كند, گاهي در چند جمله, آيه‌اي كه محل بحث ما بود و هست در چند جمله ذكر شد. آيهٴ 110 سورهٴ «بقره» كه بحثش قبلاً گذشت در يك جمله ذكر شد فرمود: ﴿وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنفُسِكُم مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ﴾ همه را با يك جمله بيان فرمود در آيه محل بحث يك جا فرمود: ﴿وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلأَنْفُسِكُمْ﴾ در جمله چهارم, ديگر ﴿فَلأَنْفُسِكُمْ﴾ را بيان نكرد, فرمود: ﴿وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ﴾; به شما توفيه مي‌شود اين همان اصل كلي است كه هر كسي كاري كه انجام مي‌دهد براي خودش است و اصلاً براي خود فرش پهن مي‌كند, مِهاد آماده مي‌كند; آماده مي‌كند براي خودش, نظير آنچه در سورهٴ «روم» آيهٴ 44 آمده است كه ﴿مَن كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَمَنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِأَنفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ﴾; براي خودشان آماده مي‌كنند, مثل اينكه مسافر قبل از اينكه خودش وارد آن منزل بشود كسي را مي‌فرستد كه منزل را رُفت و روب كند فرش پهن كند آماده كند «مهاد» يعني فرش, اينها ﴿فَلِأَنفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ﴾ آماده مي‌كنند, مهاد پهن مي‌كنند فرش پهن مي‌كنند و مانند آن, كه وقتي وارد شدند منتظر چيزي نباشند.

پرسش ...

پاسخ: حالا آن مطلبي است كه الآن عرض مي‌شود كه با آيات سورهٴ «ممتحنه» ارتباط دارد, اين ناظر به آن است كه حالا نحوه اجبار چگونه بوده است كه خدا مي‌فرمايد ﴿لَيْسَ عَلَيْكَ﴾ تا كنون بحث در آن فراز اوّل اين بود كه اين ﴿لَيْسَ عَلَيْك﴾ مخصوص پيامبر نيست گرچه خطاب براي پيامبر است ولي شامل امت هم مي‌شود اما آن بحثي كه بعداً بايد مطرح بشود اين است كه اينها چه كار مي‌كردند كه اين آيه نازل شد.

دلالت «يوف إليكم» به كمال توفيه در آيه

اين ﴿مَا تُقَدِّمُوا لِأَنفُسِكُم مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللَّه﴾ گاهي در يك جمله ذكر مي‌شود مثل همان آيهٴ 110 سورهٴ «بقره» كه بحثش گذشت و مثل آيهٴ بيستم سورهٴ مباركهٴ «مزمل» كه پايان اين سوره است, مي‌فرمايد: ﴿وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنفُسِكُم مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ هُوَ خَيْراً وَأَعْظَمَ أَجْراً﴾ اين ﴿هُوَ خَيْراً وَأَعْظَمَ أَجْراً﴾ شبيه همان ﴿يُوَفَّ إِلَيْكُمْ﴾ است ﴿وَأَنْتُمْ لاَ تُظْلَمُونَ﴾ يعني كمالِ توفيه را به همراه دارد; بيش از آن مقداري كه شما فرستاديد او براي شما پروراند و نگهداري كرد نه تنها ظلمي نكرد نقصي روا نداشت, نه تنها آنچه را كه فرستاديد كم نكرد بلكه اضافه كرد, نه آن اضافه‌اي كه ما قبلاً گفتيم آن اضافه را كه شما به همراه كارتان فرستاديد ما گفتيم يكي هفتصد برابر,[25] شما هم از ما ياد گرفتيد و اين يكي را به اطمينان وعده ما به عنوان هفتصد برابر پيش ما فرستاديد ما براساس اين هفتصد برابر توفيه كرديم نه تنها از اصل نكاستيم [و] نه تنها طبق وعده‌مان عمل كرديم [و] يكي را هفتصد برابر داديم, بلكه اين را هم توفيه كرديم نه تنها وفاست بلكه توفيه است كمالِ وفاست, لذا آنچه را كه هيئت ﴿يُوَفَّ﴾ افاده مي‌كند آن را در پايان سورهٴ مباركهٴ «مزمل» مي‌فرمايد كه ﴿تَجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ هُوَ خَيْراً وَأَعْظَمَ أَجْراً﴾ شما هفتصد كار كرديد ما نه تنها اين هفتصد كار را كم نكرديم بلكه افزوده هم كرديم نه اينكه آنجا كه رسيديد مي‌بينيد يكي بيشتر شده است نه; شما كه هم اكنون اين آيه را مي‌خوانيد و به وعده الهي انفاق مي‌كنيد به اين اميد كه هفتصد خير را به ما داده‌ايد اقدام كرده‌ايد, ما اين هفتصد تا را توفيه مي‌كنيم.

بيان شأن نزول آيه محلّ بحث

اما آن بحثي كه چرا اين كريمه نازل شده است بعضيها نقل كرده‌اند عده‌اي در مسئله انفاق, سعي مي‌كردند به غير مسلمين چيز ندهند آنها را در فشار مالي قرار بدهند كه بلكه آنها جذب به اسلام بشوند, اين فشار مالي آنها را مسلمان بكند. آيه نازل شد كه اجباري بر اسلام آنها نيست,[26] بر شما لازم نيست كه حتماً آنها را هدايت كنيد تا به هر وسيله‌اي متمسك شويد و آنها را با اجبار مسلمان كنيد, البته تأليف قلوب چيز خوبي است كه شما آنها را با جاذبه دعوت كنيد; اما فشار و تحميل روا نيست نگوييد آنها مسلمان نيستند ما به آنها كمك نمي‌كنيم, البته صدقات واجبه يك معيار خاص دارد كه مصرفش مشخص است; اما صدقات مستحبه را شما مي‌توانيد به هر مستمندي بدهيد ولو كافر[27] بالأخره در يك جامعه كه زندگي مي‌كنيد نبايد فقير باشد ولو كافر و در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد اين همه آياتي كه به عنوان زكات است و در سور مكيه است هيچ كدام كه راجع به زكات مصطلح فقهي نيست اين زكات مصطلح فقهي در مدينه واجب شده است تمام اين آياتي كه در مكه آمده است و راجع به زكات هست هم تزكيه روح است و هم زكاتهاي مستحبي, ديگر نبايد كسي بگويد فلان شخص مشرك است بايد از گرسنگي بميرد اين‌طور كه نيست, نبايد كسي گرسنه باشد ولو مشرك, نبايد كسي گرسنه باشد ولو حيوان خب, اگر سگي گرسنه بود و سگي نبود كه مهدور الدم باشد جزء كلاب هراش نبود آيا بر ديگران واجب است كه او را سير كنند يا نه, آيا سير كردن يك سگ ثواب دارد «لكل كبد حرّي أجر» أم لا. خب, يقيناً ثواب دارد اين است كه در كتاب اطعمه و اشربه فقه اين حديث شريف را نقل مي‌كنند «لكل كبد حرّي أجر» بعد مي‌گويند سيراب كردن سگ عطشان هم فضيلت دارد براساس همين جهت است خب, اين نظام كه اجازه نمي‌دهد يك ذي‌روحي همين‌طور گرسنه بماند و بميرد كه, در اين كريمه فرمود كه مبادا كسي بگويد حالا اينها مشركند اگر گرسنه شدند عيب ندارد, به اينها انفاق كنيد و زكاتتان را بپردازيد يعني زكاتهاي مستحبه را و مانند آن.

بررسي فروعات حكم كمك به كفار و مشركين

﴿لَيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ﴾ فقط يك فرع مي‌ماند و آن اين است كه اگر انسان، كافر يا مشركي را كمك بكند مايه كمك شدن كفر و شرك اوست, اين نارواست يا اگر كافر و مشركي در صدد ايذاي مسلمين‌اند كمك به او نارواست و منهي است و اما اگر مشركيني هستند كه كاري به اسلام و مسلمين ندارند, خدا مي‌فرمايد ما شما را نسبت به اينها نهي نكرديم نگفتيم نسبت به اينها احسان نكنيد, نسبت به اينها قسط و عدل و مهرباني روا نداريد, اين‌چنين نيست. در سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» آيهٴ هشت اين است ﴿لا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ﴾; ما اگر گفتيم با كفار رابطه نداشته باشيد نسبت به آنها كه سعي كردند به اسلام يا مسلمين آسيبي برسانند نسبت به آنها گفتيم; اما آن كافراني كه با شما جنگ نكردند مقاتله نكردند و شما را از مكه تبعيد نكردند آواره نكردند و مانند آن, هرگز خدا شما را نهي نمي‌كند كه نسبت به اينها بِرّ و نيكي روا بداريد نسبت به اينها مُقسِط باشيد يعني اهل قِسط باشيد نه اهل قَسط، «قَسط» يعني ظلم و جور كه ﴿أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً[28] كه آن قاسط از «قَسط» است; اما اين مُقسِط از «قِسط» است, «مقسط» يعني كسي كه اهل قسط و عدل است, فرمود شما قسط را و عدل را نسبت به مشركين و كافرين هم اعمال كنيد و محبوب خداييد اگر آنها قتالي با شما نداشتند در تبعيدتان كوشش و تلاش نكردند خلاصه آزاري به شما نرسانده‌اند خدا شما را نهي نمي‌كند, نمي‌گويد كه به اينها احسان نكنيد, بلكه احسان را نسبت به اينها روا بداريد, پس ﴿لَيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ﴾ گفتند زمينه نزول اين است, البته اين نه به آن معناست كه اين آيه در اين زمينه نازل شده است كاري بود كه عده‌اي مي‌كردند اين آيات ظاهراً باهم نازل شده است, يك وقت آيه نازل شد كه مردم آن كار را مي‌كردند و اين آيه جلوي آن كار را گرفته است, فرمود: ﴿لَيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ﴾ در زمينه‌اي كه مردم آن كار را مي‌كردند, در آن ظرف زماني اين آيه نازل شده است, نه اينكه ما دليل قطعي داشته باشيم كه اين آيه فقط براي همين موضوع نازل شده است.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

[1]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 128.

[2]  ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 48.

[3]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 74; ﴿مِن فضله﴾.

[4]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 74.

[5]  ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 6.

[6]  ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 6.

[7]  ـ مجمع‌البيان, ج5, ص128.

[8]  ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 8.

[9]  ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 6.

[10]  ـ سورهٴ مزمل، آيهٴ 10.

[11]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 99.

[12]  ـ بحار الانوار، ج 2، ص 32.

[13]  ـ سورهٴ حشر،آيهٴ 19.

[14]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 154.

[15]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 154.

[16]  ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 19.

[17]  ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 19.

[18]  ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 29.

[19]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 35.

[20]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 264.

[21]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 267.

[22]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 129.

[23]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 269.

[24]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 10.

[25]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 261.

[26]  ـ التفسيرالكبير, ج7, ص65.

[27]  ـ تذكرةالفقهاء (طبع قديم), ص426.

[28]  ـ سورهٴ جن، آيهٴ 15.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق