اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ وَ مَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً وَ مَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُوْلُوا الْأَلْبَابِ (269) وَ مَا أَنْفَقْتُم مِن نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُم مِن نَذْرٍ فَإِنَّ اللّهَ يَعْلَمُهُ وَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ (270)﴾
تفاوت فقه و حكمت مطرح در قرآن با فقه و حكمت مصطلح
نكاتي كه در آيه حكمت مانده بود عبارت از اين است كه همان طوري كه حكمت منظور همان فلسفه مصطلح نيست, فقهي هم كه در قرآن و روايات آمده است منظور فقه مصطلح نيست; اينچنين نيست كه فقه شامل اصول دين نشود و آن طور هم نيست كه حكمت شامل اخلاق و فروع دين نشود آن علم محكم و متقن را حكمت مينامند, گرچه درباره فروع دين باشد نظير فقه و اخلاق و آن فهم دقيق را كه درباره خدا و احكام خداست فقه مينامند, گرچه حكمت باشد. بنابراين نه حكمتي كه در قرآن است منظور حكمت مصطلح است نه فقهي كه در قرآن است منظور فقه مصطلح, درباره اينكه خداي سبحان داراي خزائن است ﴿لِلَّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لاَ يَفْقَهُونَ﴾[1] با اينكه يك جهانبيني توحيدي است و مربوط به خداشناسي است, در اين زمينه كلمه فقه به كار رفته, فرمود منافق اهل فقه نيست كه بفهمد ﴿لِلَّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ﴾ در حالي كه اين مسئله كه خدا داراي خزائن السماوات و ارض است مسئله فقهي نيست يك مسئله فلسفي است.
هشدار به حكيمان در ضمن بزرگداشت نعمت حكمت
مطلب دوم اينكه وقتي فرمود: ﴿وَ مَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً﴾ اين ضمن بزرگداشت نعمت حكمت, هشداري هم هست به حكيمان يعني به كساني كه داراي علوم متقن و محكماند هشدار دارد كه فرمود من نعمت مهم به شما دادم مواظب باشيد از او بهره اساسي ببريد, چون عدهاي بودند كه خير كثير داشتند و از پوست درآمدند, نظير همان ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾[2] كه بحثش گذشت و نظير همين سامري كه بحثش گذشت, چون سامري يك آدم عادي و معمولي نبود. زيرا اولاً يك چهره شناخته شده بود كه حرف او را در مذهب ميپذيرفتند و ثانياً از قداستي برخوردار بود كه اثر آن رسول را مشاهده كرد, گفت: ﴿بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا﴾[3] اين دو خصيصه نشان ميدهد كه سامري يك انسان برجسته و انسان بزرگي بود در چشم بنياسرائيل و در دستگاه بنياسرائيل تا بتواند در برابر موسي و هارون بايستد و تا بتواند اثر جبرئيل (سلام الله عليه) را هم مشاهده كند;[4] اما از آيات الهي به در آمده است.
بيان اقسام ايتاء در قرآن و مراد از آن در آيه
مطلب سوم آن است كه ايتاء در قرآن كريم به چند قسم تقسيم ميشود, اينكه فرمود خدا حكمت را به هر كه بخواهد ميدهد اين بعضي از اقسام ايتاء است نه همه اقسام ايتاء, بيان ذلك اين است كه اگر كتابي را خداي سبحان بر ملتي عرضه كرد ديني را به وسيله پيامبرش براي مردم فرستاد در اينجا صادق است كه اين دين الهي را و اين كتاب نوراني را خداوند به مردم ايتاء كرده است, اعطا كرده است و صادق است كه گفته شود آن ملت و امت كتاب داده شدند به آنها كتاب داده شد. قسم دوم ايتاء كه ايتاء مهم همان است آن است كه از راه دل كسي را به مقامي برسانند; يك سلسله معارف الهي را براي او حل كنند, منظور از ﴿يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ وَ مَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً﴾ اين قسم دوم است نه قسم اول درباره قسم اول, نوع اهل كتاب به آنها حكمت داده شد, چون تورات موسي (سلام الله عليه) سراسر حكمت است, انجيل عيسي (سلام الله عليه) سراسر حكمت است اهل كتاب را خداوند حكمت داده است داده يعني براي آنها فرستاده است; اما آنها نپذيرفتند موارد زيادي ايتاي قسم اول ياد شده است كه يكي از آن موارد آيه 101 همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» است كه قبلاً بحث شد در آيه 101 سوره بقره اين است كه ﴿وَ لَمَّا جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ كِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ﴾; اينها كه كتاب به اينها داده شد كتاب خدا را پشتسر انداختند موارد فراواني از اين قبيل در قرآن كريم هست;[5] اما آيه محل بحث ايتاء مخصوص است نه ايتاء همان عرضه كردن اين همان ايتاء مخصوص است كه در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» و مانند آن از اين ايتاء سخن به ميان آمد. آيه 49 سورهٴ «عنكبوت» اين است كه ﴿بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ مَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ﴾; در دلهاي كساني كه به آنها علم داده شده است آيات بينه ظهور ميكند.
از اين قبيل ايتاء هم باز در قرآن كريم كم نيست, فرمود ﴿وَ يَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ﴾;[6] رأي كساني كه به آنها علم داده شد اين است كه قرآن حق است ﴿وَ يَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ﴾ پس اينگونه از ايتاء هم در قرآن آمده و آنچه مربوط به انبيا (عليهم السلام) است, ايتاء قسم دوم است يعني اين قسمي كه الآن ياد ميشود و «ايتاء»اي كه محل بحث هست هم همين ايتاء است كه به انبيا داده شد.
در سورهٴ مباركهٴ آلعمران آيه 84 اين است ميفرمايد كه ﴿قُلْ آمَنَّا بِاللّهِ وَ مَا أُنْزِلَ عَلَيْناَ وَ مَا أُنزِلَ عَلَي إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْبَاطِ وَ مَا أُوتِيَ مُوسَي وَ عِيسَي وَ النَّبِيُّونَ مِن رَبِّهِمْ﴾; آنچه را كه نبيون از خداي سبحان دريافت كردند و خداوند به اينها ايتاء نمود, ايتاء به معني عرضه نيست, بلكه ايتاء به معناي تعليم, ايتاء به معناي تفهيم, ايتاء به معناي اعطا, ايتاء به معناي الهام و امثال ذلك است. گروهي مال را وقتي خداوند به آنها اعطا كرده است يا نعمتي را به آنها اعطا كرده است مشكلي را از آنها برطرف كرد اينها خيال ميكنند كه خودشان زحمت كشيدند و آن مشكل را برطرف كردند, اگر هم كسي حكمت نصيبش شد خواه حكمت مصطلح خواه حكمت غير مصطلح مبادا بگويد من خودم چندين سال درس خواندم زحمت كشيدم حكيم يا فقيه شدم اين هشدار را كه از آيه استفاده ميشود در سورهٴ مباركهٴ «زمر» آيه 49 بعضي به همين خطر افتادند, فرمود: ﴿فَإِذَا مَسَّ الْإِنسَانَ ضُرٌّ دَعَانَا﴾; اگر ضرر و آسيبي به انسان برسد ما را ميخواند ﴿ثُمَّ إِذَا خَوَّلْنَاهُ نِعْمَةً مِنَّا﴾; وقتي تخويل كرديم اعطا كرديم نعمتي را از طرف خود به او رسانديم ﴿قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ﴾[7] يعني من خودم زحمت كشيدم و پيدا كردم, همان حرف قارون را كه ميگويد ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ﴾[8] من خودم فن اقتصاد ميدانستم و عالمانه اين مال را فراهم كردم, ديگر مُنْعِم را نميبيند ﴿وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ﴾[9] پس منظور از اين ايتاء آن قسم خاص است اولاً و يك هشدار ضمني هست ثانياً.
راه و نشانههاي حكمت در فرهنگ اسلام
مطلب چهارم و يا پنجمي كه مربوط به اين آيه است آن است كه راههاي حكمت مشخص شد و نشانههاي حكمت هم در دين مشخص شد, بهترين راه حكمت همان است كه «من اخلص لله اربعين صباحا» آنگاه است كه «ظَهرت ينابيعُ الحكمة مِن قلبه علي لسانه»[10] و نشانههاي حكمت هم همان حديث معروف رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است كه فرمود: «رأس الحكمة مَخافة الله»;[11] اگر كسي خداترس بود معلوم ميشود حكيم است, نشانه حكمت ترس از خداست هم راه را مشخص كردند هم علت را و هم علامت را هم سبب را و هم اثر را هر دو را ذكر كردند, به چه سبب انسان حكيم بشود با چه اثر پي به حكمت خود ببرد, آيه بعدي آن است كه ﴿وَ مَا أَنْفَقْتُم مِن نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُم مِن نَذْرٍ فَإِنَّ اللّهَ يَعْلَمُهُ وَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: همان; مشترك معنوي است; آن چيز محكم را ميگويند حكمت, علم و عمل صالح وقتي متقن بود هم در مسائل علمي, انسان به شبهه نيفتاد هم در مسائل عملي, به شهوت نيفتاد آن را ميگويند حكمت و حكيم انسان محكمي است كه نه در مسائل علمي چيزي بر خلاف جزم دارد و نه در مسائل عملي چيزي بر خلاف عزم دارد.
اقسام انفاق در آيه محلّ بحث
﴿وَ مَا أَنْفَقْتُم مِن نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُم مِن نَذْرٍ فَإِنَّ اللّهَ يَعْلَمُهُ وَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ﴾ اقسام انفاق را در اين چند آيه بيان فرمود, آنگاه ميفرمايد كه هر گونه انفاقي از هر كسي در هر شرايطي پيدا بشود خداي سبحان عالم است انفاق دو قسم بود: يك قسمش با وعده همراه بود; يك قسمش با وعيد. آن قسمي كه با وعده همراه بود اين بود كه فرمود كساني كه ﴿فِي سَبِيلِ الله﴾[12] انفاق ميكنند مال خودشان را انفاق ميكنند براي ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ است, براي تثبيت من أنفس هست,[13] مال طيب خودشان را انتخاب ميكنند و انفاق ميكنند,[14] پاداش فراواني دارند; هم منفِق بايد حسن فاعلي داشته باشد يعني مؤمن باشد هم مصرف انفاقش هم بايد في سبيلالله باشد, هم مال منفَق بايد مال حلال باشد يعني مال او باشد هم در بين مال حلال, آن طيب را برگزيند هم براي تحصيل رضاي خدا و تثبيت جان خود باشد كه تا اين انفاق خداپسند باشد و حدوثاً و بقائاً اين انفاق را حفظ بكند. در مرحله انفاق نه در حين عمل نه در بعد از عمل منّ و اذي نداشته باشد,[15] چون منّ و اذي مثل ريا اثر عملي را ميبرد, گاهي هم اثر فقهي و هم اثر كلامي هر دو را ميبرد گاهي فقط اثر كلامي را ميبرد و اثر فقهي را حفظ ميكند, مثل آن جايي كه ادا و قضا ندارد ولي ثمري هم ندارد.
در مقابل انفاقهايي است كه از هر جهت فاقد يكي از اين شرايط است يا منفق حسن فاعلي ندارد مؤمن نيست, چون در اينگونه از موارد خدا فرمود كه ﴿أَنفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَن يُتَقَبَّلَ مِنكُمْ﴾;[16] از شما قبول نميشود و يا اگر منفق حسن فاعلي داشت يعني مؤمن بود, لكن منفَق يعني مال مورد انفاق مال حلال نبود مال او نبود يا مال حلال است ولي خبيث و رديء است نه طيب و جيّد يا انفاق را با منّ و اذي آميخته كرد يا منّ و اذي را ملحق كرد يا ريائاً و سمعتاً انفاق كرده است, اينگونه از موارد در قسمت سلب و در قسمت نفي قرار داشت. پس هر دو قسم را مبسوطاً قرآن بيان كرد, آنگاه در اين شرايط ميفرمايد كه ﴿وَ مَا أَنْفَقْتُم مِن نَفَقَةٍ﴾ چه كم چه زياد چه حلال چه حرام, چه سرّ چه علن, چه طيب چه خبيث, چه با منّ و اذي چه بيمنّ اذي, چه ريائاً و سمعتاً چه اخلاصاً هر چه باشد خدا ميداند و ديگر نفرمود خدا جزا ميدهد, چون علم او براي جزا كافي است نيازي نيست كه بفرمايد جزا ميدهد همه خصوصياتي كه درباره منفِق و منفَق و انفاق و مال مورد انفاق و امثال ذلك است خدا ميداند, وقتي خدا ميداند جزا خواهد داد; اگر خير است وعده داد و اگر شر است وعيد كه ﴿لاَ يَقْدِرُونَ عَلَي شَيْءٍ مِمَّا كَسَبُوا﴾[17] وعيد اوست.
مراد از نذر در آيه كريمه
﴿أَوْ نَذَرْتُم مِن نَذْرٍ﴾ گاهي انسان انفاق واجب و مستحب دارد, نظير زكاتهايي كه ياد شده است يا انفاق مستحبي يا نذري دارد كه واجب بالعَرَض است نذر ميكند كه فلان كار را انجام بدهد, گرچه اين نذر, مطلق است ولي به قرينه سياق آياتي كه درباره انفاق است كه در ساير آيات همين فصل است و به قرينه همين جمله قبلش كه فرمود: ﴿وَ مَا أَنْفَقْتُم مِن نَفَقَةٍ﴾ معلوم ميشود منظور از اين نذر, نذر مالي است نه نذر عبادي. سخن در اين نيست كه كسي نذر كند دو ركعت نماز بخواند [بلكه] سخن در اين است كه كسي نذر كند مالي را در راه خدا انفاق كند, فرمود اگر نذر كرديد يا انفاق كرديد خداوند عالم است. اصل نذر لغتاً به معني خوف و امثال ذلك است «انذار» يعني تخويف, ترساندن. شخص ناذر هم چون چيزي را بر خودش لازم ميكند براي اينكه ميترسد اگر اين كار را نكند خيري از او گرفته بشود يا شري به او برسد. بنابراين اينچنين نيست كه معناي نذر لغتاً غير از معناي انذار باشد, هم ريشهاند; منتها انذار كه باب افعال است به معناي ترساندن است, اين نذر همان معناي اصلي خود را دارد كه خوف است; منتها ناذر كه نذر ميكند منشأ نذر خوف است يا خوف رسيدن وعيد يا خوف از دست دادن وعده, يكي از اينها باعث نذر كردن است. فرمود هر كاري كه انجام داديد خدا عالم است اصل نذر را قرآن كريم ستود و تشويق هم كرد كه به نذرتان وفا كنيد, چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «حج» آيه 29 ما را تشويق به وفاي به نذر فرمود ﴿ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ﴾ گرچه براي قضاي تفث مصاديقي ياد شده است;[18] اما معناي اصلياش محفوظ است يعني حاجتشان را برآورده كنند و نذرشان را وفا كنند و به اطراف بيت آزاد و عتيق طواف كنند, چه اينكه درباره اهل بيت (عليهم السلام) وقتي آنها را به عظمت ميستايد ميفرمايد اينها كسانياند كه ﴿يُوفُونَ بِالنَّذْرِ﴾ در سوره «انسان» وقتي فضايل ابرار را ذكر ميكند اين است كه ﴿يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخَافُونَ يَوْماً كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً﴾[19] پس اصل وفاي به نذر از يك رجحاني برخوردار است. آنگاه فرمود هر نذري كه شما انجام داديد خدا ميداند اين نذر هم مانند انفاق اقسامي دارد, همه اين اقسام را خدا ميداند بدش و خوبش را خدا جزا ميدهد, ديگر نفرمود فيُجازيكم چون علمش مايه جزاي اوست و نيازي به بازگويي جزا ندارد.
نفي هر گونه نصيري براي ظالم
عمده اين جمله اخير است كه فرمود: ﴿وَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ﴾; ظالمين نصير ندارند. گاهي نكره در سياق نفي ذكر ميشود كه فرمود: ﴿مَا لَهُم مِن وَ لِيٍّ وَ لاَنَصِيرٍ﴾[20] كه اين هم مفيد تقريباً سالبه كليه است كه هيچ نصيري براي ظالمين نيست. گاهي هم جمع ذكر ميشود, نظير همين آيه محل بحث كه فرمود: ﴿وَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ﴾ و نظير آيه سورهٴ «مائده» كه آنجا هم در آيه 72 سورهٴ «مائده» آنجا هم فرمود: ﴿وَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ﴾ اينكه فرمود ظالمين نصير ندارند, چه آن نكره در سياق نفي باشد چه اين جمع منفي, نشانه آن است كه هيچ گونه ناصر و نصيري براي ظالم نيست.
منظور از ظالم و نصير در آيه
الآن اينجا دو بحث است: يكي اينكه منظور از ظالم در آيه كيست; دوم اينكه منظور از اين ناصر چيست؟ منظور از اين ظالم گرچه مطلق است و همه اقسام ظالمين را شامل ميشود ولي قدر متيقنش ظالمين مسائل مالياند, آنها كه حقوق واجبه در ذمه آنهاست يا نذر مالي كردهاند و حقوق مستمندان را ندادهاند آنها ظلم كردهاند. اگر امر دائر بشود بين اينكه منظور از اين ظالمين, كساني كه ظلم مالي كردند يا ظلم عبادي خب يقيناً ظلم مالي داخل است, گرچه ﴿وَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ﴾ ديگران را هم شامل ميشود; اما آنچه مَصَبّ اين جمله مباركه است همان ظلم مالي است. انصار كه جمع نصير است در قرآن كريم به شخصيتهاي حقيقي و حقوقي يا به اشخاص و اشياء تطبيق شده است. چند چيزند كه از نظر قرآن كريم نصير انساناند. توبه نصير است; انسان را ياري ميكند, پرهيز از گناهان بزرگ انسان را ياري ميكند كه اگر يك وقت به دام گناه كوچك مبتلا شد آن پرهيز از گناهان بزرگ او را ياري ميكند و او نجات پيدا ميكند وعده خدا اين است كه اگر كسي از گناهان بزرگ اجتناب كرد ما او را به گناهان صغيرهاش مؤاخذه نميكنيم.[21] قسم سوم اشخاصياند كه نصير انساناند و همان شُفَعا هستند. پس توبه, نصير است, پرهيز از گناهان كبيره, نصير است و شفيع, نصير است.[22] اگر نكره در سياق نفي بود يا اين جمع منفي شد كه فرمود: ﴿مَا لَهُم مِن وَ لِيٍّ وَ لاَنَصِيرٍ﴾[23] يا ﴿وَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ﴾ معلوم ميشود كه اينگونه از افراد از هيچ نصرتي [و] از هيچ ناصري بهره نميبرند: ﴿وَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ﴾ بياني را سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي (رضوان الله عليه) دارند كه اين بر چهار نكته مشتمل است,[24] دو نكتهاش همينهايي بود كه عرض شد بسيار نكات خوبي است, دو نكته ديگرش مورد تأمل است. نكته اول اين بود كه فرمودند منظور از اين ظالمين, ظالمين مالي است يعني كسي كه توانا هست تمكن دارد جامعه يا فرد نيازمندند و او به نياز آنها پاسخ مثبت نداده است اين حق ديگران را تضييع كرد اين ظلم مالي كرده است.
غير قابل جبران بودن ظلم مالي با توبه و شفاعت
مطلب دوم آن است كه معصيت را ميشود به اموري ترميم كرد و حل كرد و اما ظلم مالي از آن قبيل معصيتي نيست كه با هيچ امري جبران بشود نه با پرهيز از گناهان كبيره جبران ميشود; گناه صغيره نيست و نه توبه ممكن است و نه شفاعت اما گناه صغيره نيست و گناه كبيره است, براي اينكه اگر گناه صغيره بود انساني كه مرتكب گناه صغيره است فقط و گناهان كبيره را ترك كرد او نصير دارد, قرآن وعده داد, در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيه 31 وعده داد فرمود: ﴿إِن تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُم وَ نُدْخِلْكُم مُدْخَلاً كَرِيماً﴾; پرهيز از گناهان بزرگ نصير انسان است; نميگذارد گناهان كوچك به او آسيب برسانند, اينچنين نيست كه بهشت مخصوص افراد عادل باشد. اگر كسي گناه بزرگ نداشت و گناه كوچك داشت خداوند گناه كوچك او را ميپوشاند. اگر ما گناه كوچك و بزرگ داشته باشيم و اگر بعضي از معاصي نسبت به بعضي از معاصي ديگر كوچك باشند, پرهيز از گناهان بزرگ, نصير است, ياور است; نميگذارد انسان در اثر گناهان صغيره به جهنم برود و چون در اين آيه محل بحث خدا فرمود: ﴿مَا لِلظَّالِمِينَ مَنْ أَنْصَارٍ﴾ معلوم ميشود كه ترك حقوق مردم, ترك انفاقْ گناه صغيره نيست, چون اگر گناه صغيره باشد اين شخص نصير دارد از اينكه خدا فرمود هيچ نصيري براي تارك انفاق نيست معلوم ميشود ترك انفاق گناه كبيره است اين يك و توبه كسي كه زكات و ساير حقوق مالي را انجام نداده است نپرداخته است مقبول نيست چون حقالله نيست كه فقط با توبه حل بشود اين حقالناس است, لذا اگر مرگ او فرا رسيد بايد وصيت كند كه از اصل مال وصيت كند كه از مال او ديون او را بپردازند و اگر وصيت نكرد از اصل مال حقوق مالي را ميگيرند زكات را ميگيرند خمس را ميگيرند و امثال ذلك, چون اينها حقوق مالي و ديون مالي دين است و دين مالي از صُلْب مال خارج ميشود. پس توبه هم مشكل اين شخص را حل نميكند نصير او نخواهد بود بلكه بايد در ضمن توبه كردن, مال مردم را به مردم بپردازد در حقيقت حق مردم است كه در مال انسان قرار گرفت.
مرضي خدا نبودن شخص در ظلم مالي
مسئله سوم اين است كه اين شخص, مرضي خدا نيست و ديني كه براي خود انتخاب كرده است مُرتَضَي نيست. اگر كسي انفاق نكرد و دستورات مالي اسلام را انجام نداد اين شخص مرضيّ خدا نيست و دينش مرتضاي حق نيست چرا, چون اگر اين شخص مرضي بود و دينش مرتضاي حق بود, شفيعان از او شفاعت ميكردند چون آنها از كسي شفاعت ميكنند كه دينش مرتضي باشد و خودش مرضي حق باشد اگر اين شخص مورد شفاعت شافعان باشد پس نصير دارد در حالي كه قرآن بالقول المطلق نصير را سلب كرد, فرمود: ﴿مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ﴾ معلوم ميشود دين او مرتضي نيست و گوهر او هم مرضي حق نيست در سورهٴ مباركهٴ «مدثر» كه جريان ظالمين مالي را ميشمارد ميفرمايد كه در آيه 42 به بعد وقتي از مجرمين سؤال ميشود: ﴿مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ ٭ قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ ٭ وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ ٭ وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضينَ ٭ وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ ٭ حَتَّي أَتَانَا الْيَقِينُ﴾ آنگاه ميفرمايد: ﴿فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ﴾[25] پس اينگونه افراد شفيع هم ندارند, معلوم ميشود كه دينشان مرتضي نيست و خودشان هم مرضي حق نيستند, اينها فرمايشاتي است كه فرمودند[26] و لطيف و تام.
مراد از عبارت «ابتغاء مرضات الله» در آيهٴ 265 بقره
مطلبي كه به عنوان سوم و چهارم ذكر كردند كه مورد تأمل است اين است كه فرمودند ظالم مرضي نيست,[27] اين فرمايش, حق است يعني ظالم مالي مرضي نيست و از اينجاست بر اساس همين نكته است كه در مسئله انفاق خداي سبحان در همين آيات سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيه 265 فرمود: ﴿وَ مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَ تَثْبِيتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ سرّ اينكه فرمود: ﴿ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾ حالا نكتهاش روشن ميشود كه چرا مقام رضا را طرح كرد براي اينكه منفِق دينش مرتضي و خودش مرضي است, غير منفقْ مرضي خدا نيست اين مطلب في نفسه حق است اما اينچنين نيست كه ﴿ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾ براي اين نكته گفته شده باشد, چه اينكه در همان آيه اول سخن از في سبيلالله بود و چه اينكه آنها كه به برجستهترين مرحله انفاق رسيدند, گفتند: ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾[28] حالا اگر ميفرمود «و مثل الذين ينفقون اموالهم لوجه الله» باز هم مسئله تام بود, سخن از خصوص مقام رضا نيست آن وجهالله هم رضوان حق است اين رضوان حق هم وجهالله است, آنهايي هم كه گفتند: ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾ آن هم رضوان حق است يا در سر فصل همين آيات انفاق كه فرمود: ﴿مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾[29] آن هم ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ است اين تفنن در تعبير است, نه اينكه چون ظالم ـ آن كسي كه ترك انفاق ميكند ـ مرضي نيست, آن كسي كه انفاق ميكند مرضي حق است بر اساس اين نكته فرموده باشد ﴿ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: آن مصداق كامل است البته, نه سبيل هم هستند «أينَ السَّبيل بعد السَّبيل»[30] مودّت اهل بيت سبيل است, در قرآن كريم ميفرمايد: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾[31] بعد در جاي ديگر ميفرمايد كه ﴿إِلَّا مَن شَاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَي رَبِّهِ سَبِيلاً﴾[32] مودّت اهل بيت (عليهم السلام) سبيلالله است و در اين عرض ادبها هم به اينها عرض ميكنيم «اين السبيل بعد السبيل» اينها صراط مستقيماند اينها سبل الهياند و امثال ذلك.
مطلب بعدي آن است كه اين ﴿وَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ﴾ كه اين شخص شفيعي ندارد اين شخص گناه كبيره كرده است اين شخص توبهاش قبول نيست مگر با پرداخت حقوق مردم, اينها همهاش درست است.
ردّ بيان علامه طباطبايي در اثبات شرك و كفر براي تارك زكات
اما مطلب چهارمي كه فرمودند اين است كه ميفرمايند ترك انفاق مثلاً زكات, نه تنها جزء گناهان عادي است, بلكه آن قدر گناه بزرگ است كه حتي خداوند ترك زكات را شرك و كفر دانست كه ترك زكات شده شرك و كفر در سوره «فصلت» آيه ششم فرمود: ﴿وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ﴾ در آيه هفتم اين مشركين را مشخص كرد, فرمود: ﴿الَّذِينَ لاَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُم بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ﴾ چون در وصف مشرك, ترك زكات را ياد كرده است معلوم ميشود ترك زكات هم شرك است هم كفر, اين فرمايش چهارمش بود.[33] در حالي كه آيه نميفرمايد ترك زكات شرك است و كفر [بلكه] ميفرمايد مشركين كسانياند كه به قيامت اعتقاد ندارند و زكات نميدهند همان طوري كه در طرف اثبات گفته ميشود مؤمن, كسي است كه به خدا و قيامت اعتقاد دارد و زكات ميدهد كه هم حسن فعلي و حسن فاعلي را كنار هم ذكر ميكنند, ميفرمايند مؤمن كسي است كه مثلاً به خدا و قيامت معتقد باشد و نماز بخواند در طرف سلب قضيه هم اينچنين است, مشرك كسي است كه به خدا و قيامت اعتقاد ندارد زكات نميدهد اينچنين است, ميفرمايد: ﴿وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ﴾ مشركين كياناند؟ ﴿الَّذِينَ لاَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُم بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ﴾[34] كسانياند كه در حالي كه به قيامت اعتقاد ندارند عمل خير هم ندارند به قيامت اعتقاد ندارند نسبت به قيامت كافرند و عمل صالح هم ندارند همان طوري كه ايمان عبارت از اعتقاد است و عمل صالح، شرك عبارت از ترك اعتقاد و ترك عمل صالح در اين آيه فرمود مشرك كسي است كه هم از نظر اعتقاد منكر است هم از نظر عمل تارك حالا اگر كسي معتقد به خدا و قيامت بود ولي زكات نداد هرگز اين آيه ترك الزكاة را شرك نميداند نميگويد ترك زكات شرك است [بلكه] ميفرمايد مشركين كسانياند كه به قيامت اعتقاد ندارند زكات نميدهند زكات نميدهند در حالي كه به قيامت اعتقاد ندارند ﴿وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ ٭ الَّذِينَ لاَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُم بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: منتها زكات از برجستهترين اعمال ايمان است, مثل اينكه مؤمن را كه معرفي ميكنند ميفرمايد مؤمنين كسانياند كه به خدا و قيامت معتقدند نماز ميخوانند روزه ميگيرند و امثال ذلك, مشرك كسي است كه به قيامت معتقد نيست و زكات نميدهد.
نمونهاي از «و ماللظالمين من انصار» در آيهٴ 72 سوره مائده
اين ﴿وَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ﴾ كه در آيه محل بحث آمده است, در آيه 72 سوره «مائده» هم هست; منتها آنجا راجع به مسائل اعتقادي است نه مسائل مالي, فرمود: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَ قَالَ الْمَسِيحُ يَابَنِي إِسْرَائِيلَ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ إِنَّهُ مَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْوَاهُ النَّارُ وَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ﴾ اينجا هم كه انصار جمع است و همه اقسام نصرت را شامل ميشود و همه اقسام نصرت, در تلو نفي قرار گرفته است و منفي شد نشانه آن است كه نه توبه براي او سودمند است نه ترك گناهان كبيره براي او نافع است و نه شفيع, براي اينكه او خودش مبتلا به بزرگترين گناهان كبيره است و توبهٴ اينها هم عندالموت سودي ندارد, مگر اينكه قبلالموت برگردند و موحّد بشوند و شفاعت شافعين هم كه شامل اينها نخواهد شد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ منافقون، آيهٴ 7.
[2] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 175.
[3] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 96.
[4] . مجمعالبيان, ج7, ص44.
[5] . سورهٴ بقره, آيهٴ 144 و 145.
[6] ـ سورهٴ سباء، آيهٴ 6.
[7] . سورهٴ زمر, آيهٴ 49.
[8] . سورهٴ قصص, آيهٴ 78.
[9] . سورهٴ زمر, آيهٴ 49.
[10] ـ جامعالاخبار، ص94.
[11] ـ من لا يحضره الفقيه، ج4، ص376.
[12] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 261.
[13] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 265.
[14] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 267.
[15] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 264.
[16] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 53.
[17] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 264.
[18] . مجمعالبيان, ج7, ص130.
[19] . سورهٴ انسان, آيهٴ 7.
[20] . سورهٴ شوريٰ, آيهٴ 8.
[21] . سورهٴ نساء, آيهٴ 31.
[22] . الميزان, ج2, ص396.
[23] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 116.
[24] . الميزان, ج2, ص396 و 397.
[25] . سورهٴ مدثر, آيات 42 ـ 48.
[26] . الميزان, ج2, ص396 و 397.
[27] . الميزان, ج2, ص397.
[28] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 9.
[29] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 261.
[30] ـ بحارالأنوار, ج99, ص107; مفاتيحالجنان، دعاي ندبه.
[31] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 23.
[32] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 57.
[33] . الميزان, ج2, ص397.
[34] . سورهٴ فصلت, آيات 6 و 7.