اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَاءِ وَ اللّهُ يَعِدُكُم مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (268) يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ وَ مَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً وَ مَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُوْلُوا الْأَلْبَابِ (269)﴾
سرّ ذكر اسم ظاهر «الله» در آيه
منشأ انفاق و بخل را در اين كريمه مشخص كرد, فرمود منشأ بخل, شيطان است و منشأ انفاق خداي سبحان, آنگاه فرمود: ﴿وَ اللّهُ يَعِدُكُم مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾ اگر ميفرمود: «و الله يعدكم مغفرة و فضلا و هو واسع عليم» كافي بود; اما اضافه كلمه ﴿مِنْهُ﴾ و آوردن اسم ظاهر, اين دو نكته را به همراه دارد: نكته اول همان است كه در بحث ديروز اشاره شد و موافق است با آنچه در آغاز همين فصل انفاق ياد شده است كه فرمود آنها گذشته از اينكه اجرشان را دريافت ميكنند ﴿لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ﴾[1] در اينجا هم ميفرمايد: ﴿وَ اللّهُ يَعِدُكُم مَغْفِرَةً مِنْهُ﴾ كه باز نام خدا را ميبرد تا انسان مطمئن باشد وعده به عهده كسي است كه «مَنْ أَصْدَقُ منه قِيلاً»[2] يا ﴿مَنْ أَوْفَي بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ﴾[3] و وعده به عهده كسي است كه «له خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ».[4] اما نكته دوم درباره ﴿وَ اللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾ اين است كه اگر ميفرمود و« هو واسع» كافي بود; اما اسم ظاهر آوردن به جاي ضمير اثري دارد كه ضمير, كار اسم ظاهر را نميكند.
علت طرح بحث حكمت در خلال آيات انفاق
آنگاه فرمود: ﴿يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ﴾ بحث از حكمت در خلال آيات انفاق, چند امر را همراه دارد يكي از آن امور اين است كه يكي از چيزهايي كه خداي سبحان به صاحبان انفاق ميدهد حكمت است تنها اينچنين نيست كه مزرعه آنها سرسبزتر بشود يا تنها اينچنين نيست كه فقط در قيامت از جهنم نجات پيدا كنند و وارد بهشت بشوند و مانند آن, بلكه معارف را هم خداي سبحان به اينها اعطا ميكند گاهي انسان با انفاق به حكمت ميرسد حالا تا چه را انفاق كند و چه چيزي را انفاق كند آن بحث ديگري است, گاهي انسان مقدار علمي كه بلد است همان علم را انفاق ميكند دو گونه انفاق ميكند يكي اينكه با درس و بحث و سخنراني و امثال ذلك انفاق ميكند كه اين سادهترين قسم انفاق است يعني اگر كسي علمي آموخت بعد آن علم را در اختيار ديگران قرار داد اين يك قسم ساده است كه خيلي سخت نيست; انسان سالياني زحمت بكشد عالم و ملاّ بشود بعد تدريس كند تصنيف داشته باشد تأليف داشته باشد اين سخت نيست اين يك انفاق آساني است.
قسم دوم كه اساس انفاق است و انفاق دشواري هم هست آن است كه طوري عمل بكند كه مردم بفهمند; به جاي اينكه حرف بزند عمل كند مگر نه آن است كه ميخواهد احكام اسلامي را ياد مردم بدهد خب, با عمل ياد بدهد نه با گفتن اين دومي دشوارتر است اگر كسي معلم مردم بود از راه عمل اين از كساني است كه با انفاقش حكمت نصيبش ميشود. گاهي هم ممكن است كساني خالصترين مالشان را ايثار بكنند و به آيه ﴿أَنْفِقُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنَا لَكُم مِنَ الْأَرْضِ﴾[5] امتثال بكنند خدا اينها را حكمت بدهد. پس گذشته از اينكه خود حكمت مسائلي را به همراه دارد درج مسئله حكمت در خلال مسائل و مباحث مربوط به انفاق بيارتباط نيست, چه اينكه آيات بعد هم باز درباره انفاق است و اين به منزله واسطةالعِقد اين فصل انفاق است; به منزله آيةالسوره اين فصل است يعني در وسط مسائل انفاق كه تقريباً چند آيه از او گذشت و چند آيه هم در پيش داريم مسئله حكمت را طرح كردن نشانه آن است كه بيارتباط با انفاق نيست گاهي خداي سبحان به انسان منفق حكمت ميدهد, چه اينكه تا حكمت الهي نصيب كسي نشود او توفيق انفاق را ندارد كه ﴿مِن طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ﴾ را انفاق كند, ممكن است انفاق كند آن غذاهاي مانده يا لباسهاي مستعمل را انفاق كند; اما لباسي كه براي خود انتخاب كرد يا غذايي كه براي خود انتخاب كرد يعني ﴿مِن طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ﴾[6] باشد يا «من طيبات ما اخرجنا لكم من الارض» باشد.[7] آن را ﴿فِي سَبِيلِ الله﴾[8] انفاق كند «ابْتِغَاءَ لمَرْضَاتِ اللّهِ» انفاق كند ﴿تَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾[9] انفاق كند خود اين حكمت است.
پرسش:...
پاسخ: نه; هر درجهاي از حكمت زمينه پيدايش مرتبهاي از انفاق است و هر مرتبهاي از انفاق, زمينه ظهور درجه برتر از حكمت است «من عَمِلَ بما عَلِم ورثةُ الله عِلْمَ ما لم يعلم»[10] يعني اگر كسي به آنچه ميداند عمل بكند, آنچه را كه نميداند به او داده ميشود.
حكيمانه بودن اعطاي حكمت از جانب خداوند
مبدأ فاعلي حكمت, خداست كه او ايتاء ميكند حكمت را و چون خدا حكيم است مشيئت و اراده او بر اساس حكمت است پس ايتاء او و اعطاي او هم حكيمانه است; ميداند به چه كسي بدهد و چقدر اعطا كند: ﴿يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ وَ مَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ﴾ كه اينجا هم به اسم ظاهر ذكر شد نه به ضمير, ممكن بود بفرمايد «و من يؤتاها أو يؤتَها» با ضمير ذكر بكند; اما با اينكه كلمه حكمت قبلاً گذشت, باز به اسم ظاهر آوردند.
خير كثير بودن حمكت
فرمود: ﴿وَ مَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً﴾ اولاً خير است; ثانياً كثير است. اين خير كثير دو كلمهاي است كه اگر خواستيم از او با يك كلمه بسيط ياد كنيم ميگوييم كوثر, كوثر همان خير كثير است; منتها حالا آن نهر كوثر است.[11] صديقه كبري (صلوات الله عليها) كوثر است و امثال ذلك, اينها مصاديق هستند نه اينكه تفسير كوثر آنها باشد [بلكه] اينها تطبيق كوثر است بر بارزترين مصداق, كوثر همان خير كثير است و كاملترين كوثر را خداي سبحان به رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) داده است و به مؤمنين ديگر هم ميدهد و اين خير كثير همان حكمت است كه اگر كسي حكيم شد از خير كثير برخوردار است.
راه رسيدن به حكمت و حكيم شدن در قرآن
خب, چه كسي حكيم ميشود؟ كسي كه سرمايهاي داشته باشد اولاً و آن سرمايه را در راه خاص به كار ببرد ثانياً, آنگاه به حكمت راه مييابد ثالثاً. سرمايه عبارت از لبّ و عقل است, به كارگيري سرمايه عبارت از تذكر است اگر كسي لبيب بود اولاً و متذكر شد ثانياً به حكمت راه پيدا ميكند ثالثاً, لذا فرمود: ﴿وَ مَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُوْلُوا الْأَلْبَابِ﴾; اگر كسي مغزدار بود و اين مغزش را و لبش را با تذكره شكوفا كرد به حكمت راه پيدا ميكند اينچنين نيست كه قرآن كريم بفرمايد حكمت چيز خوبي است و اگر كسي حكمتدار شد و حكيم شد خير كثير دارد و راه را نشان ندهد راه را هم نشان داده است. «لب» همان عقل خواهد بود همان قلب خواهد بود.
پرسش:...
پاسخ: كسي كه عاقل است و متذكر شد به درجه كامله عقل ميرسد كه حكمت است اينها ترجمهگونهاي از اين كريمه اما شرح اين آيه آن است كه حكمت با همه مشتقاتي كه دارد از يك نوع اتقان و استواري حكايت ميكند اگر علم است هر علمي را حكمت نميگويند و اگر عمل است هر عملي را حكمت نميگويند اگر علمي از هر شبههاي مصون بود اين ميشود حكمت و اگر نيروي عملي, از گزند شهوت و غضب مصون بود ميشود حكمت آن علمي كه با بعضي از شبهات ميشود آن را ابطال كرد آن حكمت نيست. آن نيروي عملي كه با شهوت و غضب پشيمان ميشود و دست برميدارد, شهوت ميتواند او را ابطال كند يا غضب ميتواند رهزن باشد آن حكمت نيست آن محكم و استوار نيست و خداي سبحان كاري را دوست دارد كه متقن باشد, محكم باشد.
موصوفات مربوط به حكمت در قرآن
يكي از اسماي حسناي خداوند حكيم است كه در بسياري از موارد اين حكيم با عليم ياد شد[12] يا حكيم با عزيز ياد شد[13] يا حكيم با تواب ياد شد[14] حكيم با خبير ياد شد,[15] اينها از اسماي حسناي خداست. همان طوري كه عزت از اسماي حسناي خداست كه خدا عزيز است و حكيم, حكمت هم اينچنين است و همان طوري كه عزت براي خدا و پيامبر و مؤمنين است حكمت هم براي خدا و پيامبر و مؤمنين است, انبيا حكيماند و مؤمنين حكيماند, مؤمنين علمي دارند كه از شبهه مصون است و نيروي عملي متقني دارند كه از شهوت و غضب مصون است; منتها درباره عزت كه فرمود خدا عزيز است و حكيم و به ابراهيم خليل (سلام الله عليه) فرمود: ﴿وَ اعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾[16] درباره عزت بالصراحه فرمود كه عزت, براي خداست ﴿وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾[17] درباره حكمت نسبت به دو موصوف بالصراحه ذكر فرمود يكي خداست كه ﴿وَ اللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾[18] يكي هم رسول خداست كه فرمود تو حكيم هستي او را به حكمت ستود, تو را ما حكمت داديم[19] و قرآن را به حكمت ستود فرمود: ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ﴾[20] يا در سورهٴ «يونس» فرمود اين ﴿آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ﴾[21] است, خب اگر كسي اهلالقرآن بود اهلالحكمة خواهد بود, قرآن حكمت است حكيم است يعني كتابي است مصون از شبهه, هرگز نميشود در حرم امن اين كتاب شبهه و اشكالي راه پيدا كرد و راه داد اين قولي است فصل[22] و جدي، محكم، قرص گرچه نرم است نرم بودن و ملايم بودن با حكيم بودن و حكمت داشتن منافات ندارد, خداوند قرآن كريم را به دو وصف ستود مؤمنين را هم با همان دو وصف مشابه توصيف كرد درباره قرآن فرمود: ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾[23] اين ثقيل است يعني وزين است; اما مع ذلك فرمود: ﴿لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُدَّكِرٍ﴾;[24] اين قرآن در عين حال كه ثقيل است يسير است يعني وزين است و آسان, خفيف و سبكمغز نيست وزين است, سخت و سنگين نيست كه قابل هضم و تحمل نباشد ﴿لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ﴾ اين يسير است عسير نيست, ثقيل است وزين است خفيف نيست; سبك نيست وزين است, دشوار نيست آسان است اين دو وصف را براي قرآن كريم ياد كرد براي مؤمنين هم به پيروان اديان آسماني هم اين دو وصف را دستور داد, هم به ما فرمود: ﴿قُولُوا قَوْلاً سَدِيداً﴾; حرف محكم بزنيد نه شديداً فرياد بكشيد, داد نزنيد; اما حرفتان محكم باشد ﴿قُولُوا قَوْلاً سَدِيداً ٭ يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمَالَكُمْ﴾[25] هم اگر خواستيد موعظت و تبليغ كنيد نرم بگوييد ﴿فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّيِّناً﴾[26] اين ليّن گفتن با سديد گفتن منافات ندارد, شديد است كه با لين سازگار نيست اما نه سديد حرف سست سديد نيست حرفي كه مبرهن نباشد سدّي نيست [بلكه] نفوذپذير است پس هم ما را به سديدگويي و محكمگويي دعوت كرد هم ما را به نرمگويي دعوت كرد, فرمود حرفتان نرم باشد; اما متقن.
تحليل و بررسي معناي حكيم
حكمت چنين علمي است; قرآن كريم چون حكيم است اگر كسي اهل قرآن بود ميشود حكيم و از حكمت برخوردار است, گرچه اصطلاحاً برخي از علوم را حكمت مينامند; اما هر علمي كه از شبهه مصون باشد و هر عملي كه از شهوت و غضب نجات پيدا كرده باشد اينها ميشود حكمت. علم, خواه مربوط به هست و نيست باشد خواه مربوط به بايد و نبايد حكمت است; منتها يكي حكمت نظري و ديگري حكمت عملي فلسفه حكمت نظري است فقه و اخلاق حكمت عملي; اما نه فيلسوف را حكيم ميگويند و نه فقيه را حكيم ميگويند. اگر كسي با دانستن هست و نيست و با دانستن بايد و نبايد اينها را به كار بست, ميشود حكيم وگرنه عالم به حكمت است نه حكيم, لذا قرآن كريم بين تعليم حكمت با ايتاي حكمت فرق ميگذارد, سخن از ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[27] عمومي است; اما سخن از ايتاء و اعطا خصوصي است, درباره خصوص لقمان است كه فرمود: ﴿لَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ﴾[28] درباره داود است كه ميفرمايد: ﴿آتَيْنَاهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ﴾;[29] اما تعليم حكمت عمومي است خداي سبحان به وسيله رسولش خيليها را علم حكمت آموخت علم مادامي كه در جان انسان رسوخ نكند انسان از مرحله عالم بودن به حكيم شدن منتقل نميشود عالم به حكمت بودن غير از حكيم بودن است. قرآن, حكيم است; نفوذ ناپذير است رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) حكيم است ذات اقدس الهي حكيم است لقمان حكيم است داود حكيم است, اينها را خدا حكمت داد خير كثير داد. اگر كسي گذشته از حكمت نظري و حكمت عملي داراي عقل نظري و عقل عملي بود ميشود حكيم, بزرگان اهل معرفت گفتهاند تنها اينها كافي نيست آن كه نتواند بدن را خلع كند و آن چنان متأله نباشد كه بر بدن سلطه داشته باشد او را هم حكيم نميگويند.
تعريف عقل نظري و عملي و رابطهٴ اين دو با حكمت
به هر حال علمْ به حكمت نظري و حكمت عملي تقسيم ميشود عقل به عقل نظري و عقل عملي تقسيم ميشود عقل نظري آن است كه علم را بداند چه علم هست و نيست چه علم بايد و نبايد, اما عقل عملي آن است كه نيروي فعال در انسان باشد [و] انسان را اداره كند به تعبير ائمه (عليهم السلام) «ما عُبِد به الرحمان و اكْتُسِبَ به الجِنان»[30] باشد, گرچه گاهي عقل عملي بر آن نيرويي كه حكمت عملي را ميفهمد اطلاق ميكند; اما براي اينكه اشتباه نشود و براي اينكه نظم صحيح بحث محفوظ بماند و براي اينكه با اين گونه از نصوص مطابق باشد, عقل عملي را به آن نيرويي كه «عُبد به الرحمان و اكْتُسِب به الجِنان» معنا كنيم راحتتر و روشنتر ميشود. اگر كسي اين امور را دارا بود ميشود حكيم پس «الحكمة لله و لرسوله و للمؤمنين» چه اينكه «العزّة لله وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ»[31].
عدم تعلّق حكمت و خير كثير به اهل انسلاخ
اگر كسي اين حكمت, نصيبش شد ﴿فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً﴾ به او كوثر داده شد وگرنه بسياري از اين معارف را خداي سبحان به بسياري از افراد داده است آنها از اين پوست در آمدند ﴿وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾[32] منها درباره همين سامري گفتهاند او بينشي داشت كه ديگران نداشتند, مگر ديدن جبرئيل يا ديدن فرشته كار آساني است[33] كه هر كسي ببيند اين گفت: ﴿بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا﴾[34] من ديدم چيزي را كه ديگران نديدند, با اينكه ديگران در جمع بودند او هم در جمع بود اينكه داعيه مذهبسازي دارد كه يك آدم عادي نيست, گفت من چيزي را ديدم كه ديگران نديدند خب, اين را كه با اين چشم ظاهر نديد اين جزء همان گروه است كه خدا ميفرمايد: ﴿وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ منتها حالا در آنجا نام سامري برده نشد اين گونه از مردم يك گروه خاص بودند كه خدا آياتش را آن معارف بلند را به يك عده ميدهد آنها از اين پوست در ميآيند, آنگاه معلوم ميشود كه ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[35] به آنها مأموريت نميدهد چون ميداند بالأخره اينها اهل انسلاخاند. اگر كسي اين علوم در جانش جا افتاد ميشود حكيم و خير كثير به او داده شد: ﴿وَ مَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً﴾ دنيا را با همه وسعتي كه دارد قرآن كريم اولاً خير نناميد, ثانياً متاع قليل ميداند: ﴿مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ﴾[36] اين متاع دنيا قليل است نه يعني شما اندك استفاده ميكنيد وگرنه دنيا كثير است نه اصلاً دنيا نفساً قليل است, نه اينكه بهره شما كم است همه دنيا را هم به شما بدهند در همه دنيا بمانيد باز اندك است [البته] نسبت به جهان ابد, چون چيزي كه از بين ميرود قليل است چيزي كه ابدي است كثير است فرمود دنيا, متاع قليل است; اما حكمت خير كثير.
محكم كردن متشابهات با محكمات در قرآن
پرسش: ...
پاسخ: نه; چون آن محكم متشابهات را در دامن خود محكم كرده است اين چنين نيست كه هنوز قرآن دو بخش داشته باشد يك بخشاش محكم باشد [و] يك بخشاش متشابه باشد فقط يك بخشاش به نام محكمات باشند اينطور نيست. فرمود قران محكمات دارد و متشابهات دارد اين محكمات امالكتاباند[37] نه امالمتشابهاتاند امالكتاباند سراسر قرآن با اين محكمات تأمين شده است هر مادري كودك خود را ميپروراند او را تغذيه ميكند به راه ميبرد و هر اصلي هم فرع خود را شكوفا ميكند قرآن هم اين كار را كرده است ما بايد برويم ببينيم چگونه او متشابهات را شير داد و پروراند, نه اينكه هنوز كه هنوز است قرآن آياتش دو قسم باشد, فرمود او كارهايش را كرده شما برويد ببينيد او چگونه اين متشابهات را شير داده بزرگ كرده, لذا سراسر قرآن را به نام ﴿كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ﴾[38] ياد ميكند سراسر قرآن محكم است اين منتظر نيست كه ببيند كسي از راه برسد بيايد ظاهري را با اظهر عامي را با خاص فرعي را به اصل برگرداند قرآن را محكم بكند اين نيست وگرنه آن مفسر ميشود امالكتاب, خود قرآن اين كار را كرد به ماها ميگويد ببينيد ما چه كار كرديم كه متشابه را محكم كرديم, لذا هيچ آيهاي در قرآن متشابه نيست, كسي كه از راه ميرسد بايد يك مقداري صبر بكند ببيند كه چگونه محكم شده است.
پرسش: ...
پاسخ: عزت چون مسئله عملي است فقط, حكمتْ هر دو را شامل ميشود هم علم را دارد هم عمل را.
به هر حال حكمت را خداي سبحان وصف قرآن قرار داد و راه حكيم شدن هم اولاً لبيب شدن است, ثانياً متذكر شدن كه انسان به ياد بياورد خلاصه يعني اگر بينديشد به يادش ميآيد كجا بود و كجايي است. حالا نمونههايي از حكمت را قرآن كريم بازگو كرد, بعد حكمت را هم در مقابل موعظه و جدال احسن قرار داد[39] و ساير مسائلي هم كه در همين زمينه است يادآور شد.
پرسش: ...
پاسخ: آن براي اينكه بحث نكرديم مثل ساير آيات, حداكثر اقوالي كه در اين حروف مقطعه است پانزده, شانزده تا بيشتر نيست, درحالي كه در خيلي از آيات ميبينيم كه بيست قول سي قول هست ما بحث نكرديم درباره حروف مقطعه, صرف تعدد اقوال نشانه تشابه نيست هر كدام گوشهاي از آن را مينگرند, آرا و اقوالي كه در بعضي از آيات است بيش از آرا و اقوالي است كه در حروف مقطعه هست.
طرح مسائل حكمت نظري و عملي در سوره اسراء
به هر حال در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» از آيه 22 به بعد مسائل حكمت نظري و حكمت عملي را طرح ميفرمايد تا به آيه 39 كه ميرسد ميفرمايد: ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾; حمكت اينهاست. خب, اينكه فرمود: ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[40] مشخص كرد نمونهها را ذكر كرد يا نه, فرمود آري اول توحيد آخر توحيد وسطها مسائل اخلاقي و فقهي; فقه حكمت است اخلاق حكمت است جهانبيني توحيدي حكمت است. از آيه 22 كه شروع ميكند ميفرمايد: ﴿لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَّخْذُولاً ٭ وَ قَضَي رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلَا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ وَ لاَ تَنْهَرْهُمَا وَ قُل لَهُمَا قَوْلاً كَرِيماً﴾ اين اول توحيد بود, بعد وظيفه فرزندان نسبت به پدر و مادر بود, بعد وظيفهٴ امام نسبت به امت است كه باز وظيفه فرزندان نسبت به پدر و مادر است كه ﴿وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ﴾ بعد ﴿رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا فِي نُفُوسِكُمْ﴾ است كه علم حق است, بعد مسئله زكات و انفاق است ﴿وَ آتِ ذَا الْقُرْبَي حَقَّهُ﴾ بعد مسئله حرمت تبذير است كه ميفرمايد: ﴿وَ لاَ تُبَذِّرْ تَبْذِيراً ٭ إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُوا إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ﴾[41] كه حكمت نظر و عمل را به هم دوخت. فرمود تبذير نكن, براي اينكه مبذرين, اخوان شياطيناند يك مقدمهاش حكمت نظري است يك مقدمهاش حكمت عملي است, تبذير نكن اين بايد و نبايد است حكمت عملي است مبذر برادر شيطان همتاي شيطان است اين مسئله حكمت نظري است فرمود تبذير نكن چرا؟ چون مبذر مانند شيطان است اين يك مسئله نظر است كه به آن مسئله عمل وابسته شد.
به هر حال آنگاه مسئله انفاق را باز ذكر ميكند قبض و بسط را ذكر ميكند مسئله فرزندكشي براي قحطي و گراني را تحريم ميكند كه ﴿لاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاَقٍ﴾ مسئله فحشا و روابط نامشروع را تحريم ميكند: ﴿وَ لاَ تَقْرَبُوا الزِّنَي إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَمَقْتاً وَسَاءَ سَبِيلاً﴾ مسئله آدمكشي را تحريم ميكند: ﴿وَ لاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ﴾[42] مسئله مال مردم خوري مخصوصاً مال يتيم را تحريم ميكند به عنوان ﴿وَ لاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ مسئله كمفروشي را تحريم ميكند به عنوان ﴿وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذَا كِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ﴾ مسئله تقليد باطل و سخن غير عالمانه گفتن را نهي ميكند به عنوان ﴿وَ لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَالفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ مسئله فخر فروشي و هر گونه تفاخر را ناروا ميداند ﴿وَ لاَ تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً ٭ كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً ٭ ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾;[43] حكمت اينهاست. مسئله مبدأ است مسئله وحي است مسئله معاد است اصول كلي دين در همين آيات ياد شده است كه ايحا است و مانند آن اينها حكمت است مسئله فقه است مسئله اخلاق است اينها حكمت عملي است حكمت اينهاست.
پرسش: ...
پاسخ: كه پايان به همان از باب رد العجز الي الصدر به توحيد برميگردد.
بيان نموداري از مباحث حكمت در قرآن
آنگاه نموداري از مسائل حكمت را در بحثهاي ديگر بازگو كرد, چه اينكه در جريان لقمان حكيم در بحث ديروز ملاحظه فرموديد كه فرمود ما به لقمان حكمت داديم,[44] آنگاه مسائل حكمت نظري و حكمت عملي را آنجا طرح ميكند,[45] چه اينكه به داود پيامبر هم كه حكمت داده است پارهاي از مسائل حكمت را در سورهٴ مباركهٴ «ص» در جريان سيره داود (سلام الله عليه) تشريح ميكند. آيه هجده به بعد سوره «ص» اين است كه ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْرَاقِ ٭ وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَّهُ أَوَّابٌ ٭ وَ شَدَدْنَا مُلْكَهُ وَ آتَيْنَاهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ﴾ آنگاه قصههايي از او نقل ميكند و مانند آن, پس اگر حكمت را بازگو كرد مشخصاتش را هم ذكر فرمود.
سرّ بيان حمكت همراه با موعظه حسنه و جدال احسن
آنگاه گاهي در عين حال كه حكمت عام, شامل جدال احسن [و] شامل موعظه ميشود حكمت خاص را در مقابل موعظه و جدال احسن ياد ميكند, چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» آيه 125 اينچنين است كه ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ﴾; فرمود تو كه بايد دعوت كني اول حكيمانه دعوت ميكني يعني با برهان و استدلال, عدهاي هستند كه با موعظه و نصيحت متذكر ميشوند, حالا لازم نيست كه آن مسائل دقيق و برهاني را به آنها ارائه بدهي و گروهي هستند كه با جدال احسن اينها مُتَّعِظ ميشوند و هدايت ميشوند. اول حكمت است بعد موعظه حسنه است بعد جدال احسن اينها منفصله مانعة الخلو است كه جمع را شايد, لذا خود قرآن كريم وقتي انسانها را دعوت ميكند در كنار يك برهان عقلي موعظه را هم ذكر ميكند يعني وقتي كه دليل ميآورد بر اينكه معادي هست ما را متذكر ميكند كه دنيا فاني است, مال براي كسي نميماند مقام براي كسي نميماند و مانند آن يعني موعظه را با حكمت نظري قرين ميكند. در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه علوم ديگر آمدند موضوعاتشان را و ادلهشان را از قرآن كريم گرفتند ولي روششان را از قرآن كريم نگرفتند در فقه ما كه سخن از لزوم وفاي به عقد است و اصالت لزوم را در عقد ميخواهند استدلال كنند به ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[46] استدلال ميشود; اما اين ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ يك جملهاي از آيه است, بالأخره صدري دارد ذيلي دارد چه اينكه در بحثهاي صوم «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصّوم» در كتابهاي فقهي آمده است اما ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ ديگر نيامده آن ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾[47] رفته در اخلاق, خود قرآن كريم حكمت نظر و عمل را فقه و اخلاق را به هم آميخت اگر حكم فقهي ميگويد چون ضامن حكم فقهي از يك طرف عقيده است از طرف ديگر اخلاق شما هر چه واجب و حرام بگوييد تا كسي متخلق به اخلاق دين نباشد كه عمل نميكند آن چيزي كه ضامن اجراي احكام است [و] ضامن اجراي قانون است اخلاق است; صرف قانون هرگز كشور را اداره نميكند مردم را هم اداره نميكند آنچه ضامن اجراي قانون است زندان نيست آن حد ضرورت است, لذا اخلاق ذكر شده است اين ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ ضامن اجراي ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَي الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ﴾[48] است اگر كسي خواست خود صالح باشد و مصلح ديگري چاره جز اخلاق نيست لذا قرآن كريم به عنوان منفصله مانعة الخلو كه جمع را شايد, حكمت و موعظه حسنه و جدال احسن را كنار هم ياد كرده است.
تعيين جايگاه جدال با بيان معنا و اقسام آن
فرمود ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾ و چون جدال, نه به اندازه حكمت مستحكم است نه همانند موعظه نرم است, لذا او را آخر ذكر فرمود اولاً و سبْك تعبير را تغيير داد ثانياً, نفرمود «ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظه الحسنه و الجدال» فرمود: ﴿وَ جَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[49] اينكه آخر ذكر شد, اينكه سبْكش هم عوض شد معلوم ميشود تا ضرورتْ اقتضا نكند سخن از جدال نيست, آن هم جدال دو قسم است يك جدال محرم كه انسان بخواهد با ابطال حق يا با احقاق باطل حرف خودش را اثبات كند اين جدالي است محرَّم; يك جدالي است ﴿بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ آن اين است كه با بيان مقدمهاي كه حق است حقي را اثبات كند, با ابطال مطلبي كه باطل است حرف خود را تثبيت كند, نه اينكه با ابطال حق يا احقاق باطل حرف خودش را اثبات كند كه اين ميشود جدال باطل و از امام صادق (عليه السلام) سؤال كردند آيا رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) جدال كرده است؟ فرمود آري خدا امر به جدال كرد مگر ميشود خدا امر بكند و پيغمبر عمل نكند. آنگاه آياتي كه در قرآن كريم است و بر اساس جدال احسن استدلال شده است ميشمارد ميفرمايد آيات پاياني سورهٴ مباركهٴ «يس» جدال احسن است براي اينكه جدال آن است كه از مقدمات مشهوره از آن جهت كه آن مقدمه مورد پذيرش خصم است انسان استدلال كند ميفرمود شما قبول داريد كه خدا خلق كرد؟ خدا كه انسان را براي اولين بار خلق كرد خب به طريق اولي ميتواند بعداً هم خلق كند,[50] اين ميشود جدال احسن ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ ٭ قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[51] شما اگر به قدرت مطلقه استدلال كنيد ميشود برهان, اگر به امكان ذاتي اين استدلال كنيد از راه مبدأ قابلي ميشود برهان به قدرت مطلقه خدا از راه مبدأ فاعلي استدلال كنيد ميشود برهان; اما بگوييد كه شما كه قبول داريد كه خدا انسانها را خلق كرد خب, همان خدايي كه انسانها را براي بار اول خلق كرد براي بار دوم هم ميتواند خلق كند اين ميشود جدال احسن يعني مقدمه, از آن جهت كه مورد پذيرش خصم است اگر جزء قياس قرار بگيرد ميشود جدال ولي اگر از آن جهت كه حق است فينفسه و ثابت است قرار بگيرد ديگر برهان است, لذا بعضي از مقدمات, مشترك بين جدال و برهاناند. در اينجا حكمت مقابل موعظه حسنه و جدال احسن قرار گرفت و اما آن حكمت بالمعنيالعام شامل جدال احسن و شامل موعظه هم خواهد شد و اينكه فرمود: ﴿يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ وَ مَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً﴾ اين ظاهراً حكمت خاص نيست كه در مقابل موعظه و جدال احسن باشد [بلكه] حكمت عام است كه موعظه و جدال احسن را هم شامل ميشود.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 262.
[2] . .رك: سورهٴ نساء, آيهٴ 122.
[3] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 111.
[4] ـ ر.ك: سورهٴ منافقون، آيهٴ 7.
[5] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 267.
[6] . سورهٴ بقره, آيهٴ 267.
[7] . ر.ك: سورهٴ بقره, آيهٴ 267.
[8] . سورهٴ بقره, آيهٴ 261.
[9] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 265.
[10] ـ الخرائج و الجرائح, ج3, ص1058.
[11] . مجمعالبيان, ج10, ص836.
[12] . سورهٴ انعام, آيهٴ 83; سورهٴ انعام, آيهٴ 128.
[13] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 209.
[14] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 10.
[15] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 1.
[16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 260.
[17] ـ سورهٴ منافقون، آيهٴ 8.
[18] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 228.
[19] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 113.
[20] ـ سورهٴ يس، آيات 1 ـ 2.
[21] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 1.
[22] ـ سورهٴ طارق، آيهٴ 13.
[23] ـ سورهٴ مزمل، آيهٴ 5.
[24] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 17.
[25] ـ سورهٴ احزاب، آيات 70 و 71.
[26] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 44.
[27] ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.
[28] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 12.
[29] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 20.
[30] ـ الكافي، ج1، ص11.
[31] ـ ر.ك: سورهٴ منافقون، آيهٴ 7.
[32] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 175.
[33] . ر.ك: مجمعالبيان, ج7, ص44.
[34] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 96.
[35] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 124.
[36] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 77.
[37] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 7.
[38] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 1.
[39] . سورهٴ نحل, آيهٴ 125.
[40] ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.
[41] ـ سورهٴ اسراء، آيات 23 ـ 27.
[42] ـ سورهٴ اسراء، آيات 31 ـ 33.
[43] ـ سورهٴ اسراء، آيات 37 ـ 39.
[44] . سورهٴ لقمان, آيهٴ 12.
[45] . سورهٴ لقمان, آيهٴ 12 ـ 19.
[46] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 1.
[47] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 183.
[48] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 183.
[49] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 125.
[50] . بحارالأنوار, ج2, ص125 و 126.
[51] ـ سورهٴ يس، آيات 78 ـ 79.