اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِن صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَا أَذيً وَاللّهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ (263) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُم بِالمَنِّ وَالأَذَي كَالَّذِي يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلاَ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْداً لاَ يَقْدِرُونَ عَلَي شَيْءٍ مِمَّا كَسَبُوا وَاللّهُ لاَ يَهْدِي القَوْمَ الكَافِرِينَ (264)﴾
سخن نيكو اصل كلي در آداب معاشرت
در اينكه فرمود قول معروف و مغفرت از صدقهاي كه همراه با اذيت است بهتر است براي آن است كه اصل كلي در ادب معاشرت قول حسن هست خواه در مورد صدقه خواه در غير مورد صدقه. قبلاً در همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 83 اين بحث گذشت كه خداي سبحان فرمود: ﴿وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً﴾; با مردم سخن زيبا و نيكو بگوييد. سخن از «قولوا للمؤمنين» و مانند آن نيست, بلكه ﴿قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً﴾ اين جزء ادب بينالمللي اسلام است, يك دستور داخلي است كه به يكديگر سلام بكنيد و مانند آن. يك دستور است كه دستور انساني اسلامي است نه دستور خصوص داخله مسلمين, درباره خصوص داخله اسلامي مسئله سلام و سبقت سلام و امثال ذلك مطرح است; اما نسبت به هر فردي خواه مسلمان خواه غير مسلمان انسان بايد ادب اين معاشرت را رعايت كند فرمود: ﴿وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً﴾ چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» هم نسبت به يكديگر فرمود به بهترين وجه سخن بگوييد. آيه 53 سوره «اسراء» اين است كه ﴿وَقُل لِعِبَادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلإِنسَانِ عَدُوّاً مُبِيناً﴾; در درجه اول فرمود قول نيكو بگوييد, در درجه دوم فرمود وقتي عادت كرديد قول حسن داريد بكوشيد احسنالأقوال را در محاورات به كار ببريد آن تعبيري كه نه تنها ديگري را نميرنجاند يا ديگري را بيتفاوت ميكند, بلكه جاذبه دارد و ديگري را جذب ميكند ادا كنيد: ﴿قُل لِعِبَادِي يَقُولُوا الَّتِي﴾[1] يعني «يقول الكلمة التي هي احسن» زيرا شيطان همواره ميكوشد نزغ و فشار و آسيب و اذيت بين شما برقرار كند, چون دشمن آشكار شماست. درباره خصوص صدقه از آن جهت كه شخص نيازمند است از جهت عاطفي هم بايد به نياز او پاسخ مثبت داد, لذا فرمود: ﴿قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِن صَدَقَةٍ﴾ پس نسبت به همگان بايد قول حسن يا احسن و معروف باشد نسبت به محتاجين بالخصوص ياد شده است.
معاني مختلف ﴿خَيْرٌ﴾ در آيه
و اما كلمه خير همان طوري كه در بحث روز قبل ملاحظه فرموديد گاهي خير معناي افعل تفضيلي دارد گاهي معناي تعييني كه معناي خير در اينجا به معناي «به» است نه بهتر, نظير آيه 109 سوره «توبه» اين است كه ﴿أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَي تَقْوَي مِنَ اللّهِ وَرِضْوَانٍ خَيْرٌ أَم مَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَي شَفا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِي نَارِ جَهَنَّمَ﴾; فرمود آيا كسي كه بنيان حياتش را پايههاي زيستش را بر تقوا و رضوان خدا نهاد بهتر است يا كسي كه بنيان زندگياش را بر لبه پرتگاه جهنم قرار داد. خب, آن كسي كه ﴿أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَي شَفا جُرُفٍ هَارٍ﴾ هيچ خيري در او نيست تا كسي كه ﴿أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَي تَقويٰ﴾ از او بهتر باشد, چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» آيه 39 وجود مبارك يوسف به همزندانيها ميفرمايد: ﴿يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الوَاحِدُ القَهَّارُ﴾; آيا بتهاي پراكنده بهترند يا خدايي كه وحدتش قاهره است و جا براي غير نميگذارد, كه مجموع واحد قهار همان مفهوم احد را تبيين ميكند. خداي سبحان واحدي نيست همانند واحدهاي ديگر كه جا براي شريك باشد, بلكه وحدتش قاهره است و هر گونه كثرت را هم مقهور قرار ميدهد پس ربوبيتهاي ديگر در جنب ربوبيت حق معدوم صرف است از اين جهت فرمود: ﴿أَمِ اللَّهُ الوَاحِدُ القَهَّارُ﴾[2] يعني اينچنين نيست كه خدا هم باشد, ارباب متفرقه هم باشند; خدا يك واحدي نيست كه در كنارش ارباب متفرقه جا بگيرند خدا واحد قهار است يعني وحدت او قاهره است, اگر وحدت قاهره بود چيزي در كنار اين وحدت جا نميگيرد. در اينجا كلمه ﴿خَيْرٌ﴾[3] همان معناي تعييني را دارد نه خير تفضيلي. پس ﴿قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِن صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَا أَذيً﴾ گرچه براي ﴿خَيْرٌ﴾ در همين آيه معناي تفضيلي هم فرض شد كه در بحث ديروز گذشت.
تأثير سوء «منّ» و «أذي» بر صدقه
در كريمه بعد فرمود اينگونه از صدقات اصلاً خير ندارد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُم بِالمَنِّ وَالأَذَي﴾; شما صدقاتتان را با من و اذي ابطال نكنيد يعني اگر در آيه اسبق, فضيلت صدقه بدون منّ و اذي ياد شد كه شرط قبول صدقه آن است كه منّ و اذي در او نباشد, الآن تأثير سوء منّ و اذي را اينجا ذكر ميكند. در آنجا فرمود بايد انفاق ﴿فِي سَبِيلِ الله﴾[4] باشد و شرط متأخرش هم اين است كه منّ و اذي نداشته باشد و مانند آن. الآن ميفرمايد منّ و اذي اگر همراه صدقه بود يا بعد از صدقه ظهور كرد صدقه را كأن لم يكن ميكند; ابطال ميكند: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُم بِالمَنِّ وَالأَذَي﴾.
مصاديق مختلف منّت
اين منّ گاهي منّ بر مردم است كه مصطلح است گاهي منّ عليالله است; مثل اينكه انسان در مصارف خيريه قدمهايي برداشت بعد حالا منت مينهد كه ميگويد ما اين همه زحمت براي اسلام كشيديم. خب, اين همه زحمت براي اسلام كشيديد پاداشت را از خداي سبحان دريافت ميكنيد اين تعبيرت منّ عليالله است كه ﴿يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُل لاَ تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلاَمَكُم بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلإِيمَانِ﴾[5] اما منّ متعارف همان منّ بر مردم است, هر گونه منّي مايه بطلان عمل است ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُم بِالمَنِّ وَالأَذَي﴾ چه منّ و اذي نسبت به مردم كه معروف همين است چه منّ و اذي نسبت به اسلام كه فرد غير معروف است, آنجا وقتي انسان خدماتي نسبت به اسلام انجام داد بعد منت نهاد مايه اذيت صاحب اسلام ـ كه وليّ عصر است ـ خواهد بود. در زمان ظهور معصوم, مستقيماً آن معصوم را ميآزردند كه رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلّم) فرمود من بسيار اذيت شدم[6] يا خداي سبحان درباره موساي كليم ميفرمايد كه موسي گفت: ﴿لِمَ تُؤْذُونَنِي وَقَد تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ﴾[7] و در زمان غيبت اگر كسي منّ بر اسلام نهاد مايه اذيت صاحب اصلي كه ولي عصر (ارواحنا فداه) است خواهد بود و اما اگر كسي بگويد اين همه ما زحمت كشيديم درس خوانديم چه شد, مثل اينكه دارد بر صاحب اسلام منت مينهد و او را آزرده خاطر ميكند. اگر كسي منت بر اسلام گذاشت يا منت بر افراد گذاشت به هر حال صدقهاش باطل خواهد شد, با اين تفاوت كه منّ و اذيت بر معصوم البته پيامد تلختري را به همراه دارد.
شباهت انفاق از روي منّت با ريا و كفر
آنگاه فرمود اين معصيت كبيره همانند آن معصيت بزرگي است كه در حد كفر است ﴿كَالَّذِي يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلاَ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَاليَوْمِ الآخِر﴾ چون ريا در حقيقت با ايمان جمع نميشود, نفرمود «يا ايها الذين آمنوا لاتبطلوا صدقاتكم بالمن والاذي والريا» چون صدر آيه خطاب به مؤمنين است, چون ريا با ايمان جمع نميشود; اما منّ و اذي با ايمان جمع ميشود, فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُم بِالمَنِّ وَالأَذَي كَالَّذِي يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ﴾ كه اگر كسي با منّ و اذي صدقه داد يا صدقه قبلي را با منّ و اذي ابطال كرد مثل كسي است كه كافر است و مُرائي, چون ريا در حقيقت كفر است, لذا با خطاب ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ جمع نميشود.
پرسش ...
پاسخ: نه; آن شرك خفي كه در مقام ظهور نرسد آن احياناً ممكن است جمع بشود; اما در مقام عمل در حين عمل, عملي را انسان ريائاً انجام بدهد در آن مقطع مؤمن نيست, چون ميخواهد به مردم نشان بدهد كه من دارم براي خدا انجام ميدهم و براي خدا انجام ندهد و مردم براي او هدف باشند, توجه مردم هدف باشد.
منظور از ريا و مال در آيه
منظور از اين ريا خصوص ريا نيست, نظير ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالبَاطِلِ﴾[8] كه خصوص اكل نيست, بلكه منظور مطلق تصرف است, اينجا هم خصوص ريا نيست شهرت است. آن شهرت گاهي با ريا حاصل ميشود گاهي با سُمعه. گاهي انسان ميخواهد به گوش ديگران برسد كه او كار خيري كرده است ولو در حين عمل كسي نيست كه به او نشان بدهد اين هم رياست در حقيقت اين سمعه است نه ريا, اين براي إسماع مردم است نه ارائه مردم; اما روحاً رياست مثل اينكه اگر كسي در لباس غصبي تصرف كرد اين اكل مال مردم است كه اين خوردن نيست و آن خوردني كه نهي شده است كنايه از مطلق تصرف است, پس اگر كسي كاري را در جايي انجام داد كه كسي نيست ببيند ولي مقدمات شهرت را فراهم كرده است كه ديگران بفهمند و بشنود اين سمعه است اين إسماع است و اين رياست, گرچه به رؤيت كسي نرسيده باشد: ﴿كَالَّذِي يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ﴾ خب, پس آن كسي كه مُرائي است عمل او مسلَّم البطلان است و كسي كه با منّ و اذي صدقه ميدهد عمل او شبيه عمل مرائي است ﴿كَالَّذِي يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ﴾ چه اينكه منظور از اين مال هم مطلق وجوه خيريه است. حالا اگر كسي مال نداد توصيهاي كرد تَواصِي به حق كرد تواصي به خير كرد «لا لله, بل للناس» علم را انفاق كرد كتابي نوشت براي جلب توجه مردم اين هم همان حكم را دارد [بنابراين] نه ريا خصوصيتي دارد براي اينكه ارائه و اسماع يكسان است, نه مال خصوصيت دارد چون مال و غير مال يكسان است. هر چه انسان به عنوان صدقه داد اگر با منّ و اذي همراه بود باطل است, مثل اينكه اگر براي ارائه يا اسماع بود باطل است, چون بطلان ريا مسلَّم بود آن را اصل قرارداد و مشبَّه به بطلان صدقهاي كه با منّ و اذي همراه است او را فرع قرار داد و مشبَّه.
انحصار قبول عمل به تقوا و انواع مختلف حصر
آنگاه فرمود: ﴿كَالَّذِي يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلاَ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ﴾; آن كسي كه در اين عمل به خدا و قيامت معتقد نيست, چون عملي مقبول است كه باتقوا باشد كه ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ المُتَّقِينَ﴾[9] اين حصر, حصر حقيقي است در خصوص خود عمل يعني عمل اگر باتقوا نباشد يقيناً باطل است و اگر عمل باتقوا بود يعني در محدوده آن عمل, چيزي كه آن را باطل بكند راه نيافت ولي اين عامل در خارج محدوده عمل به تباهي مبتلاست متقي نيست, اينجا حصر, حصر نسبي است نه نفسي يعني يقيناً اين عمل مقبول هست بدون ترديد; اما قبول كامل ندارد. اينچنين نيست كه اگر كسي مثلاً نماز خواند و عادل نبود نماز او باطل باشد, اگر در درون نماز بيتقوايي بود يعني فاقد بعضي از شرايط بود مبتلا به بعضي از موانع بود اين عمل باتقوا نيست خب, يقيناً باطل است. ولي اگر عمل واجد شرايط و فاقد همه موانع بود پس عمل تقواي خود را دارد ولي اين عامل در خارج محدوده نماز و اين عمل به بعضي از گناهان مبتلاست, عامل متقي نيست اينجا يقينا مقبول است; منتها قبولش نسبي است. آن نفيي كه فرمود: ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ﴾[10] نفي نسبي است يعني قبول كامل نيست. وقتي عمل به قبول كامل ميرسد كه هم خود عمل باتقوا باشد واجد همه شرايط و فاقد همه موانع باشد و هم حسن فاعلي داشته باشد يعني نفسي كه مبدأ پيدايش اين عمل است, نفس متقي باشد. ريا طوري است كه خود عمل فاقد شرط است يعني عملي كه لله نباشد اصلاً مقبول نيست.
دو احتمال در شرطيت «منّ» و «أذي»
منّ و اذي اگر صدقه لله بود و منّ و اذي بعد پيدا شد و ما به نحو شرط متأخِّر ترسيم نكرديم اين عمل صحيحاً واقع شد بعد ابطال شد, چه اينكه ظاهر ﴿لاَ تُبْطِلُوا﴾ اين است و اما اگر به عنوان شرط متاخر ياد شد, چه اينكه ﴿لاَ يُتْبِعُونَ مَا أَنْفَقُوا مَنّاً وَلاَ أَذيً﴾[11] ظهور در اين دارد كه صدقهاي مقبول است كه براي هميشه مصون باشد از عروض منّ و اذي, اين كشف از بطلان صدقه قبلي ميكند.
مثال قرآن در مورد انفاق همراه با «منّ» و «أذي» و «رياء»
آنگاه از باب تشبيه معقول به محسوس همانطوري كه در طرف اثبات مثال زدند در طرف نفي هم تمثيلي دارند. در طرف اثبات فرمودند كه ﴿مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ﴾[12] در طرف نفي هم مثل ذكر كردند, فرمود: ﴿فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْداً لاَ يَقْدِرُونَ عَلَي شَيْءٍ مِمَّا كَسَبُوا﴾ يعني كسي كه عملش رياست يا با منّ و صدقه همراه شد, گرچه اين صدقه صلاحيت آن را دارد كه يكي چند برابر پاداش بياورد ولي چون زمينه, قابل و صالح نيست هيچ اثر را ندارد. مثل اينكه خاك وسيله خوبي است براي كشاورزي باران و بارش تند و فراوان ابزار خوبي است براي رشد زرع; اما وقتي زمينه قابل نباشد نه تنها سودي ندارد, بلكه زيانبار است. فرمود خاك باشد باران باشد اما روي سنگ سخت هيچ فايده ندارد صدقه باشد انفاق باشد اما زمينه زمينه ريا يا منّ و اذي است هيچ فايدهاي ندارد: ﴿فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ﴾ «صفوان و صفوانه» مثل مرجان و مرجانه شجر و شجره كه تاء همان تاي وحدت است, تمر و تمره ﴿صَفْوَانٍ﴾ يعني سنگي كه صاف باشد و هيچ حفرهاي در او نباشد: ﴿عَلَيْهِ تُرَابٌ﴾ مقداري خاك باشد: ﴿فَأَصَابَهُ وَابِلٌ﴾, ﴿وَابِلٌ﴾ يعني آن باران تند كه قطراتش هم درشت است ﴿فَتَرَكَهُ صَلْداً﴾, يعني بارش آن باران همان و صاف شدن اين سنگ غبارآلود همان, چيزي روي اين سنگ نميماند. اين نه براي آن است كه باران اثر بدي كرده و اين نه براي آن است كه خاك نتوانست بماند, اين براي آن است كه آن ﴿صَفْوَانٍ﴾ نتوانست نگه بدارد.
پرسش ...
پاسخ: بسيار خب; همان خاك كم بالأخره يك گل ميتواند برويد يك بوته ميتواند سبز كند; اما اگر باران ببارد كه اين خاك هم زمينه خوبي براي پرورش گياهان دارد اين باران و آن خاك در زمينه ناقابل و ناصالح مثل ﴿صَفْوَانٍ﴾ باشد از بين ميرود: ﴿فَتَرَكَهُ صَلْداً﴾ «صلد» همان حجر املس و صاف است ﴿لاَ يَقْدِرُونَ عَلَي شَيْءٍ مِمَّا كَسَبُوا﴾ كه اين جمله در محل نصب است تا صفت براي آن صلد باشد; از هر طرف بخواهند اين خاكها را جمع بكنند ممكن نيست چون سرمايه را از كف دادند ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُم﴾.[13] مشابه اين در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» به اين سبك آمده است آيه 23 فرمود: ﴿وَقَدِمْنَا إِلَي مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً﴾ اين ذرات پراكنده شده در فضا قابل گرفتن نيست. اعمال كافران اينچنين است يعني روزي كه نتيجه اعمال را انسان ميبيند اينها كل عمل را ضايع و هباء منثور مشاهده ميكنند; اما آن ريا يا آن منّ و اذي را كاملاً مجسم ميكنند: ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾;[14] اين شر را ميبيند و آن خير را نميبيند, براي اينكه منّ و اذي آن عمل را باطل كرد ارتباط عمل را از عامل قطع كرد.
حكومت آيه محل بحث بر آيات هفت و هشت سوره «زلزله»
آن آيه حاكم بر آيه ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ﴾ است اين آيه معروف ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾ ميگويد هر كسي عمل خود را ميبيند اين اصل كلي; اما هيچ عام و هيچ مطلقي موضوع خود را ثابت نميكند, اين عام نميگويد فلان شيء عمل زيد است يا نه [بلكه] ميگويد هر كس عمل خود را ميبيند. اگر كسي انفاق كرد بعد با منّ و اذي انفاق را باطل كرد رابطه آن انفاق با اين شخص قطع شد عمل او نيست, وقتي عمل او نبود نميبيند. در جريان غيبت هم اينچنين است اينطور نيست كه اگر رواياتي آمده است كه ثواب مغتاب را به شخص مورد غيبت ميدهند[15] با آيه ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ﴾ مخالف باشد, آيه ميگويد هر كس عمل خود را ميبيند اين يك اصل كلي و هرگز عام يا مطلق موضوع خود را ثابت نميكند يعني اگر كسي عملي داشت يقيناً آن عمل را ميبيند ولو ﴿مِثْقَالَ ذَرَّةٍ﴾ ولي اگر طبق علل و عوامل ديگري رابطه عمل با عامل در دنيا قطع شد ديگر نه اين شخص عامل آن عمل است نه آن عمل عمل اين شخص, آن دليل حاكم بر اطلاق يا عموم ﴿فَمَن يَعْمَلْ﴾ هست, لذا عمل او نيست و نميبيند او را. آنچه اين شخص مُرائي ميبيند همين رياست كه مشاهده ميكند, چون عمل اوست و آنچه را كه اين شخص منان و موذي ميبيند همان منّ و اذي است, چون عمل اوست; اما آن انفاق را كه منّ و اذي برده است نميبيند, چون براي او نيست او از بين برده است, لذا او را مشاهده نميكند.
مراد از بطلان عمل در قرآن
پرسش ...
پاسخ: باطل نه يعني چيزي هست و باطل [بلكه] لاشيء را ميگويند باطل. الآن اين حباب و موج روي آب كه خدا ميفرمايد: ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً﴾[16] يا اين كف روي آب كه باطل است نه آن قشر رقيق نمي كه روي اين موج را گرفته او باطل است وقتي كه اوضاع آرام شد آن نم رقيق به خود آب ميپيوندد, آن وقت درون خالي كه باطل بود: ﴿فَيَذْهَبُ جُفَاءً﴾. باطل لاشيء است آن نم را كه نميگويند باطل, آن تهي بودن درون كه زير پوشش يك قشر رقيق از آب قرار گرفته آن را ميگويند باطل, باطل يعني لاشيء نه چيزي است كه باطل است.
پرسش ...
پاسخ: در نامه ديگري ميبيند نه براي خودش, سؤال ميكند كه خدايا من اين اعمال خيري كه كردم پس چي شد؟ ميفرمايد تو در دنيا از بين بردي, آن عمل از عامل منقطع شد.[17] وقتي از عامل منقطع شد حاكم بر ﴿فَمَن يَعْمَلْ﴾[18] هست اما اگر عمل تا آخر بماند چه يك مثقال ذره خير چه مثقال ذره شر عمل انسان است انسان ميبيند. وقتي اگر قطع رابطه شد عمل انسان نيست تا ببيند.
پرسش ...
پاسخ: نه; آن ابطال را نشان ميدهد نه باطل را, مثل همين جا منّ و اذي و ريا را نشان ميدهد عمل اوست; اما صدقه را نميبيند مثل همين صلدي كه ﴿لاَ يَقْدِرُونَ عَلَي شَيْءٍ مِمَّا كَسَبُوا﴾ بارش را ميبينند ريزش را ميبينند صاف شدن سنگ را ميبينند; اما آن غبار و خاك را نميبينند. فرمود اين ريا اصلاً شستشو ميكند, چيزي روي سنگ نميگذارد كه, شما ريا را ميبينيد سنگ را ميبينيد من و اذي را ميبينيد; اما خاك را نميبينيد. آن تراب كه زمينه بود كه يكي را به هفتصد برابر پاسخ بدهد هيچ چيز از او نيست نه تنها هفتصد برابر, اصل سرمايه را انسان ميبازد ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُم﴾[19] آن يك حبه را هم نميگيرد يكي به يكي هم نميشود چه رسد به يكي به هفتصد برابر, چون عمل انسان نيست.
آنگاه فرمود: ﴿لاَ يَقْدِرُونَ عَلَي شَيْءٍ مِمَّا كَسَبُوا﴾ باطل از آن جهت كه باطل است مثل سراب است, نظير همان آيهاي كه در بحثهاي قبل خوانده شد در سورهٴ مباركهٴ «نور» وقتي اعمال كفار را تشريح ميكند, ميفرمايد: ﴿أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ﴾ آيه 39 سوره «نور» ﴿يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّي إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِيعُ الحِسَابِ﴾ تعبير ظريف قرآن كريم هم اين است كه ﴿لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً﴾ است نه «وَجَده لاشيء», چون عدم, قابل وجدان نيست چيزي نيافت. انسان تشنه كه به دنبال سراب حركت ميكند بر اساس پندار حركت ميكند وقتي به پايان افق رسيد چيزي نمييابد, نه اينكه سراب چيزي هست رفع عطش نميكند, لا شيء است فقط در محدوده پندار اوست وگرنه ما چيزي در خارج نداريم به نام سراب كه در خارج يك زمين است و يك فضا است و يك افق است و يك آفتاب است و مانند آن, چيزي داشته باشيم به نام سراب كه نيست همين كه انسان آبنما را آب ميپندارد اين پندار ميشود سراب, وقتي هم كه به آن پايان راه رسيد: ﴿لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً﴾ منّ و اذي و ريا باعث ميشود كه اين عمل ميشود سراب پس عمل را نميبيند خود منّ و اذي و ريا يك واقعيت تلخي است, او را مشاهده ميكند.
پرسش ...
پاسخ: معاملات باطل؟ نه بطلان وضعي غير از بطلان تكليفي است الآن بحث در بطلان تكليفي است يك وقت است يك كسي قصد انشاء نداشت گفت من اين فرش را فروختم آنها ميگويند, چون قصد انشاء نداري بيع واقع نشد. فرش هم براي صاحب فرش و مال هم براي صاحب مال و بر اساس همين معامله باطل اگر بخواهند دخل و تصرف بكنند از آن به بعد اين ميشود معصيت وگرنه بطلان وضعي حكمش جداست; غير از بطلان تكليفي است.
اما اينكه فرمود: ﴿وَاللّهُ لاَ يَهْدِي القَوْمَ الكَافِرِينَ﴾ كافرين در بحث ديروز ملاحظه فرموديد كه منظور هدايت ايصال مطلوبي و توفيقي و مانند آن است وگرنه هدايت تشريعي براي همه است كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[20] است.
تمثيل قرآن از ارتباط عمل و عامل در انفاق
وقتي مسئله انفاق في سبيلالله با شرايط و موانع ياد شد, آنگاه دو مثال براي انفاقهايي كه با موانع همراهاند ذكر كرد, مثالي هم براي كسي كه في سبيلالله انفاق ميكند ياد كرده است و اين مثال غير از آن مثالي است كه فرمود: ﴿كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ﴾[21] بلكه ارتباطي كه اين عمل با عامل دارد او را با مثل تبيين ميكند, ميفرمايد: ﴿وَمَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَتَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَهَا ضِعْفَيْنِ فَإِن لَمْ يُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلٌّ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ﴾[22] همان طوري كه فرمود اگر انفاق براي منّ و اذي باشد يا ﴿رِئَاءَ النَّاسٍِ﴾ باشد هيچ سودي ندارد. الآن ميفرمايد اگر انفاق براي رضاي خدا باشد كه يقيناً از آن موانع هم مصون است ﴿وَتَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِم﴾ اين مثل آن است كه انسان روي يك منطقه برجسته و بلند آفتابگير و خورتابي باغي مزرعهاي احداث كند كه آفتابش دائمي است و اگر باران بيايد مرتب به او ميخورد, او از منافع باران برخوردار است از شرور سيل مصون است, چون قسمت برجسته را سيل نميگيرد و اگر باران ﴿وَابِلٌ﴾ باشد قطراتش درشت باشد و ريزشش هم شديد باشد به اندازه كافي اين مزرعه تأمين ميشود: ﴿فَآتَتْ أُكُلَهَا ضِعْفَيْنِ﴾ «اُكُل» يعني خوراكي محصولش را دو برابر ميدهد و اگر باران هم وابل نبود; قطراتش درشت نبود و فراوان نبود به صورت يك نم بود وابل نبود و طَلّ بود يعني نم بود باز هم كافي است, زيرا به اندازه كافي ذخيره دارد خاكش به اندازه كافي است خاكش از جاي ديگر بيشتر است آفتابگيرياش بيشتر است و مانند آن.
انفاق موجب رضاي پروردگار و تثبيت موقعيت انسان
خب در اين كريمه فرمود: ﴿وَمَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَتَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِم﴾[23] فرق اين كريمه با آن جملهاي كه فرمود ﴿فِي سَبِيلِ الله﴾[24] اين است كه آن يكي حسن فعلي را بيان فرمود اين حسن فاعلي را. در آنجا فرمود اگر انفاق در راه خدا بود كار كار خوبي بود; اما الآن اينجا ميفرمايد كه آن كسي كه انفاق ميكند گذشته از آنكه عمل, عملي است كه صلاحيت تقرب دارد اين شخص هم جز ابتغاي رضاي حق و طلب مرضات حق منظور ديگر ندارد ﴿ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾ است; اما اينچنين نيست كه حدوثاً براي طلب رضاي خدا باشد و بقائاً گرفتار منّ و اذي بشود يا بقائاً بگويد ما غرامت ديديم خسارت ديديم آنچه را كه انفاق كرده است آن را غرامت بپندارد, بلكه ﴿وَتَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِم﴾ يعني اين انفاق را در حالي انجام ميدهد كه دارد موقعيت خود را ثابت ميكند, مثل اينكه اگر درخت قدرتي ميداشت از نهر مجاور آبي به ريشه خود منتقل ميكرد از نهر, آب ميگرفت و در پاي ريشه خود ميريخت اين درخت ميگفت منّ دارم براي تثبيت موقعيت خودم آبياري ميكنم. باغبان, ميخواهد درخت را ثابت كند ولي اگر درخت خودش باغداري و آبياري ميكرد براي تثبيت موقعيت خودش بود. كاري كه انسان انجام ميدهد اگر با اين كار موقعيت خود را تثبيت كند كه ديگر نلرزد ولو در دراز مدت به دام منّ و اذي نيفتد از يك طرف, به دام ارائه و اسماع نيفتد از طرف ديگر و بين خود و خداي خود هم نگويد ما غرامت ديدهايم در اين مدت خسارت ديدهايم اين را غرامت نپندارد: ﴿وَتَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِم﴾ باشد انساني كه اينچنين انفاق كرده است پاداشش را دو برابر ميگيرد: ﴿وَمَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَتَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِم﴾ چرا انفاق ميكند؟ ﴿لِوَجْهِ اللَّهِ﴾[25] چرا انفاق ميكند: ﴿وَتَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِم﴾ هم در حدوث و هم در بقا از آن خطرات ياد شده مصون است كار خير اين نقش را دارد كه موقعيت خود انسان را ثابت ميكند, اينكه به ما دستور استقامت دادند براي آن است كه ايمان خود افراد مؤمن را پايدار ميكند, گذشته از اينكه در حدوث, منزه از آن موانع بود در بقا, هم منزه از آن موانع است و هيچ عاملي او را نميلرزاند نه تنها انفاق, بلكه همه كارهاي خير اين صلاحيت را دارد كه موقعيت خود انسان را تثبيت كند, اگر اعمال ملكه شد انسان را حفظ ميكند عمل انسان را حفظ ميكند ايمان انسان را حفظ ميكند اگر «لاَ تُحرِّكُهُ العَواصِف»[26] براي اينكه اين ريشه پيدا كرده است, اصلها ثابت شد خب «لاتحركهُ العواصف» چه كسي اين اصل را ثابت كرد؟ خود شخص, چطور تثبيت كرد؟ با تداوم بر خير. اگر فرمود: ﴿كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّماءِ﴾[27] آنچه مايه تثبيت ريشه و اصل اين شجره است اعمال صالحه خود انسان است. فرمود اگر كسي اينچنين بود و هرگز نسبت به كار خير اظهار افسوس نكرد و هرگز آن را غرامت نپنداشت و هرگز درباره او منّ و اذي و ريا روا نداشت اين ﴿تَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِم﴾ بود, آنگاه ﴿كَمَثَلِ جَنَّةٍ﴾ مثل باغي است كه در ربوه باشد «ربوه» يعني جاي برجسته, برآمده كه ربا هم ريشه لغوياش از همين باب است ﴿أَصَابَهَا﴾; آن جنت را آن ربوه را ﴿وَابِلٌ﴾ «وابل» همان طوري كه ياد شد باراني كه قطراتش درشت باشد و ريزشش هم فراوان ﴿ فَآتَتْ أُكُلَهَا ضِعْفَيْنِ﴾ يعني اين جنت دو برابر ميوه داد. حالا گرچه طَلّ را بعد ذكر فرمود ﴿وَابِلٌ﴾ را قبل ذكر فرمود, ظاهرش آن است كه اگر ﴿وَابِلٌ﴾ هم نباشد نم هم باشد باز اين باغ دو برابر ديگر باغها ميوه ميدهد: ﴿فَإِن لَمْ يُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلٌّ﴾ طَلّ آن باران كم است, نظير نم ﴿وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ﴾[28].
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 53.
[2] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 39.
[3] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 39.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 262.
[5] ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 17.
[6] ـ بحارالأنوار, ج39, ص56; «ما أوذِيَ نبيٌّ مثلَ ما أوذيتُ».
[7] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 5.
[8] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 188.
[9] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 27.
[10] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 27.
[11] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 262
[12] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 261.
[13] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 12.
[14] ـ سورهٴ زلزله، آيهٴ 7 و 8.
[15] ـ مستدرك الوسائل, ج9, ص121.
[16] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 17.
[17] ـ ر.ك: مستدرك الوسائل, ج9, ص121.
[18] ـ سورهٴ زلزله، آيهٴ 7.
[19] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 12.
[20] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[21] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 261.
[22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 265.
[23] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 265.
[24] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 262.
[25] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 9.
[26] ـ الكافي، ج1، ص455.
[27] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 24.
[28] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 265.