اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ثُمَّ لاَ يُتْبِعُونَ مَا أَنْفَقُوا مَنّاً وَلاَ أَذيً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِم وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (262) قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِن صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَا أَذيً وَاللّهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ (263)﴾
شرايط قبول صدقه
بعد از اينكه آن تمثيل را درباره انفاق بيان فرمودند, آنگاه حكم صدقه مقبوله را و شرط قبول را هم ذكر كردند گذشته از اينكه بايد صدقه ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ باشد يعني حسن فعلي داشته باشد, شرايط ديگري هم مطرح است و آن اينكه ﴿لاَ يُتْبِعُونَ مَا أَنْفَقُوا مَنّاً وَلاَ أَذيً﴾ چيزي كه عمل را قطع ميكند آن منّ است و احيانا مرگ را هم منون ميگويند, براي اينكه قطع حيات طبيعي به عهده اوست كه فرمود: ﴿رَيْبَ المَنُونِ﴾[1] اين كريمه كه مرگ را مصداق منون ميداند براي آن است كه مرگ, عامل قطع حيات است و منت نهادن از آن نظر كه مايه قطع اثر است آن را منّ گفتند: ﴿لاَ يُتْبِعُونَ مَا أَنْفَقُوا مَنّاً وَلاَ أَذيً﴾ نكته اول همين بود كه ياد شد.
نحوهٴ تأثير «منّ» و «أذي» در ابطال صدقه
نكته دوم آن است كه ذكر كلمه ﴿لاَ﴾ براي آن است كه توهم نشود مجموع منّ و أذي مايه بطلان انفاق است, بلكه هر كدام از اين دو عمل انفاق را باطل ميكند چه منّ چه اذي, نفرمود «لا يتبعون ما انفقوا منا و اذي» فرمود ﴿مَنّاً وَلاَ أَذيً﴾ اين نكته در آيه بعدي كه در پيش داريم راهگشاست, در آن آيهاي كه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُم بِالمَنِّ وَالأَذَي﴾[2] معنايش اين نيست كه مجموع منت و اذيت صدقه را باطل ميكند, بلكه معنايش آن است كه هر كدام از منت و اذيت كه باشد مبطل صدقه است, زيرا «لا» در آيه محل بحث ذكر شد.
انفاق لله موجب شهرت
مطلب سوم آن است كه اگر كسي لله انفاق كرد و طلب شهرت نداشت; قصد شهرت نداشت خدا او را مشهور ميكند مرتب نام او را ميبرد به اين دليل كه وقتي در همين آيه ميخواهد درباره آنها سخن بگويد مكرر ميگويد آنها آنها آنها ﴿لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِم﴾ اگر ميفرمود «لهم الاجر» كافي بود; اما پشت سر هم نام آنها را ميبرد, اگر در متن آيه مكرر از آنها نام ميبرد در جهان خارج هم به اينها لسان صدق مرحمت ميكند كه اينها نامدار بمانند, فرمود: ﴿لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِم﴾ اگر ميفرمود «لهم الاجر» كافي بود.
اهميت منّت و اذيت در نابودي خيرات
نكته چهارم آن است كه منت و اذيت آن قدر از نظر معصيت, مهم است كه در مقابل عمل خيري كه قدرت دارد تا به هفتصد برابر برسد آن را از بين ميبرد يك وقت است كه معصيت آن توان را ندارد كه خير عظيم را از بين ببرد فقط خيرهاي كوچك را از بين ميبرد. يك وقت معصيت در اثر عظمتش به قدري سوء اثر دارد كه كاري كه ميتواند تا هفتصد برابر برسد آن را از بين ميبرد, چون در آيه قبل فرمود: ﴿مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ﴾[3] پس اگر خيري چون انفاق ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ توانست تا هفتصد برابر يا مضاعف هفتصد برابر برسد منت و اذيت, اين قدر اثر سوء دارد كه جلوي او را ميگيرد.
باطن انشايي آيه ﴿لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِم وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِم وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ اين جمله گرچه به صورت خبر بيان شده است; اما واقعش انشاست, چه اينكه ﴿لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِم﴾ گرچه به صورت خبر ياد شد ولي روحش انشاست, چون اينها وعدهاند وقتي وعده شدند ديگر خبر نيستند ميشوند انشاء. اينكه فرمود: ﴿وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِم وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ نه يعني اينها دائماً مسرورند [بلكه] وعده ميدهد كه شما نگران نباشيد, من آن تعهدي كه در مقابل انفاق شما به شما سپردهام كه ﴿فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ﴾[4] بشود اين را خواهم كرد, نه اينكه شما دائماً خوشحالايد اين گزارش يك امر خارج است كه كساني كه انفاق ميكنند هميشه خوشحالاند اينطور نيست راجع به خصوص اين پاداش محل بحث است وعده ميدهد كه نگران نباشيد به دست شما خواهد رسيد وگرنه مؤمن هميشه اهل خوف است او از كجا بداند اين صدقهاش قبول شد بين خوف و رجا به سر ميبرد, لذا در آيات ديگر وقتي مؤمن راستين را ميستايد, ميفرمايد: ﴿يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً﴾;[5] مؤمن هميشه بين خوف و رجا به سر ميبرد با خوف و طمع كه طمع عندالله او را وادار به عبادت ميكند به سر ميبرد. پس معناي كريمه اين نيست كه اگر كسي انفاق كرد هميشه مسرور است.
انواع انفاق و آيار هر يك از آنها
نكته بعدي آن است كه انفاق گاهي ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ است و لله است, گاهي في سبيل الطاغوت لاطفاء نور الله است گاهي هم جنبه مردمي دارد. اگر انفاق در راه خدا و براي رضاي خدا بود اين همان انفاقي است كه تمام اين فضايل مادي و معنوي پيامد اوست و اگر انفاق براي اطفاي نور حق بود يا براي ريا و امثال ذلك بود اين مشمول همان آيه 117 سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» است كه بحثش قبلاً گذشت, فرمود: ﴿مَثَلُ مَا يُنْفِقُونَ فِي هذِهِ الحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيهَا صِرٌّ﴾; بادي كه سرماي سخت در اوست ﴿أَصَابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ وَمَا ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَلكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾ اين دو گروه. گروه سوم كسانياند كه آن فضيلت انساني را حفظ كردند گرچه فضيلت الهي را كسب نكردند, مانند افراد غير موحّد كه كار مردمي ميكنند اين گرچه از آن فضايل و معنويات انفاق كه ﴿لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِم وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ برخوردار نيست; اما چون اين كار واجب توصلي يا مستحب توصلي است, نظير زكات نيست كه واجب عبادي باشد و اثر مثبت مستحب توصلي بر متن عمل بار است آن خيرش نصيب جامعه خواهد شد. اين گونه از اعمال هباء منثور[6] نخواهد بود اين گونه از اعمال ﴿كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ﴾ نخواهد بود. اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نور» فرمود: ﴿أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً﴾[7] يعني عبادتهايي كه كافران انجام ميدهند مثل آن است كه تشنهاي به سراغ سراب بدود, همه عبادتهايي كه براي بتها كردهاند مثل تلاش و كوششي است كه يك عطشان به سمت سراب دارد يا كارهايي كه در دنيا انجام دادند از نظر محروميت از فضايل اخروي مثل آن است كه انسان به دنبال سراب حركت كند وگرنه از آن جهت كه كار خير است فينفسه و اين واجب يا مستحب، توصلي است و نه تعبدي اين اثرش لغو نيست. پس اگر كافري درمانگاهي ساخت اين هم بهره اجتماعياش همچنان محفوظ است در صورتي كه نه براي شهرت و ريا باشد و نه سود مادي هم از اين كار در ذهنش خطور كرده باشد.
پرسش ...
پاسخ: نه چون او براي آخرت اصلاً كار نكرد اعمال اخروياش هباء منثور است يعني اين در قيامت هيچ اثري از اين مؤسسات خيريه نميبرد و يقيناً اهل عذاب است, ممكن است كه مايه تخفيف عذاب او باشد در جهنم يعني عذاب او از عذاب كساني كه اهل خير نبودند كمتر باشد; اما بهرهاي ببرد كه او را به بهشت راه بدهد اينچنين نيست.
جاودانگي انفاق و عمل صالح و رسيدن به پاداش كامل
در اين زمينه كه فرمود: ﴿لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِم وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ مشابه همان آيه 112 سورهٴ مباركهٴ «طه» است كه فرمود: ﴿وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلاَ يَخَافُ ظُلْماً وَلاَ هَضْماً﴾ يعني اگر كسي عمل صالح كرد نه اصل عمل از بين ميرود نه در هنگام پاداشيابي به او كم ميرسد, پس اينچنين نيست كه اگر كسي كار خير كرد و خدا فرمود: ﴿لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِم وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ نظير ﴿أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾[8] باشد, اين ناظر به همان مقطع خاص خودش است نظير آيه 112 سوره «طه» كه ﴿وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلاَ يَخَافُ ظُلْماً وَلاَ هَضْماً﴾ يعني در محدوده ايمان و عمل صالحي كه انجام داده است حق او هضم نميشود و به او ستم هم روا داشته نميشود.
دلالت آيه ﴿قَوْلٌ مَعْرُوفٌ ...﴾ بر منّت شخصي
در اين كريمه نكات ديگري هم تعبيه شده است و آن اينكه فرمود: ﴿قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِن صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَا أَذيً﴾ گاهي انسان منت شخصي ميگذارد نه منت مالي. اين منت شخصي را ممكن است آن آيه قبل شامل نشود ولي اين آيهاي كه الان خوانده شد شامل ميشود. يك كسي شخصا به جبهه ميرود و ديگران را ممنون ميكند ميگويد اگر من نبودم شكست ميخورديد اين انفاق مالي نكرده است تا مشمول ﴿لاَ يُتْبِعُونَ مَا أَنْفَقُوا مَنّاً وَلاَ أَذيً﴾ بشود; اما اين صدقهاي كه فرمود: ﴿قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِن صَدَقَةٍ﴾ اين صدقه را انجام داده است چون صدقه گاهي به مال است گاهي به ايثار بدني يك وقت است كسي كمك مالي ميكند يك وقت است كسي سلاح دست ميگيرد و به جبهه ميرود هر دو منّ و اذي را ممكن است به همراه داشته باشند و ممكن است هر دو مصون از من و اذي باشند. پس اگر دربارهٴ صدقات بدني و جاني آيه قبل شامل نميشود اين آيهاي كه فرمود: ﴿خَيْرٌ مِن صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَا أَذيً﴾ شامل ميشود و اين هم كه فرمود: ﴿قَوْلٌ مَعْرُوفٌ﴾ تا كنون بيش از ده بار كلمه معروف در همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحث شد و گذشت, ديگر درباره اين كلمه زياد بحث نشود.
احتمالات مختلف در معناي ﴿خَيْرٌ﴾ نسبت به مسائل و مسئول
سخن معروف و مغفرت بهتر است براي چه كسي بهتر است؟ براي مسئول بهتر است يا براي سائل. اگر سخن از آن است كه نسبت به مسئول سنجيده ميشود اينجا خير ديگر معناي افعل تفضيلي را ندارد, نظير ﴿وَأُولُوا الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾[9] همان معناي تعيُّن را دارد نه تفضيل را, زيرا اگر نسبت به مسئول بسنجيم او يك كار بد دارد و يك كار خوب. قول معروفش و بخشش و مغفرتش خير است آن صدقهاي كه ﴿يَتْبَعُهَا أَذيً﴾ بد است يا يك كار بدي به دنبال كار خير ميآيد كه آن خير را از بين ميبرد, اگر با خود فعل دارد اذيت ميكند طرزي دارد انفاق ميكند كه آبرو را ميبرد اين مثل اجتماع امر و نهي هم صدقةٌ هم اذيت هم صدقةٌ هم مِنَّة. يك وقت است كه نه در حضور ديگران به او انفاق نكرد كه اين هم مصداق اذيت باشد هم مصداق صدقه, بلكه در خفا صدقه داد; اما در علن بعداً آبروي او را برد اين از باب اجتماع امر و نهي نيست اين يك نهيي است يك معصيتي است جدا و يك امر و اطاعتي است جدا كه آن معصيت, اثر اين اطاعت را از بين ميبرد. اگر اين شخص در حين عطا در حين صدقه طوري صدقه داد كه با منت آميخته بود و با اذيت همراه بود اين عمل في نفسه بد است پس خير در اينجا معناي أفعل تفضيلي نخواهد بود يعني «قولٌ معروفٌ ٌحَسن و صدقة يتبعها أذي قبيحٌ» و اگر به لحاظ سائل بسنجيم, البته سائل يك نفع مادي نصيبش ميشود; اما ضرر معنوي كرده است ولي اگر اين سائل, صدقه نگيرد و قول معروف و مغفرت را تحمل كند بهتر از آن است كه صدقه بگيرد بهتر از آن است كه صدقهاي بگيرد كه ﴿يَتْبَعُهَا أَذيً﴾ اگر صدقه گرفت يك نفع مادي نصيبش شد و ضرر كرد, چون حيثيتش ريخت ولي اگر صدقه نگرفت و سخن نيك از مسئول شنيد لذت برد, چون او دعا كرد گفت «اعطاك الله». بنابراين اگر نسبت به مسئول ملاحظه بشود اين ﴿خَيْرٌ﴾ به يك وضع تقرير ميشود اگر به لحاظ سائل ملاحظه بشود به وضع. ديگر اگر نسبت به سائل باشد سائل يا صدقه ميگيرد با ﴿أذيً﴾ كه يك نفع مادي است با رنج يا صدقه نميگيرد آن شخص مورد سؤال او را به رد جميل رد ميكند ميگويد «اعطاك الله» اين خوشحال برميگردد يعني اگر مستمندي دعا بشنود بهتر از آن است كه پول بگيرد و آبرو بدهد, اينجا ﴿خَيْرٌ﴾ معناي افعل تفضيلي دارد ولي اگر شخص مورد سؤال يعني مسئول او قول جميل داشته باشد حسن است و اگر صدقهاي آميخته با اذيت داشته باشد قبيح است, اينجا خير به معناي افعل تفضيلي نيست.
در موارد ديگري اين كلمه خير آمده است بدون اينكه سخن از تفضيل باشد در قرآن كريم خير استعمال شده است بدون اينكه سخن از تفضيل باشد. گاهي اينچنين گفته ميشود ﴿وَالآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾[10] يعني دنيا متاع حيات دنياست ﴿المَالُ وَالبَنُونَ زِينَةُ الحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ اما ﴿وَالبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ﴾[11] در اينجا خير هست و افعل تفضيل; اما در بعضي از قسمتها «خير» در قرآن كريم استعمال شده است; بدون اينكه سخن از افعل تفضيل باشد.
علت نسبت دادن مغفرت به انسان
تا ملاحظه بشود كه نسبت به كدام يك از اين دو يعني سائل يا مسئول سنجيده ميشود عمده آن است كه اينكه فرمود: ﴿قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ﴾ مگر انسان اهل مغفرت است اگر قرآن كريم مغفرت را منحصراً از اوصاف خدا ميداند[12] در اينجا چگونه مغفرت را خداي سبحان به افراد نسبت داد. جوابش اين است كه مغفرت يك معناي جامعي دارد هم به معناي پوشاندن است, لذا كلاهخود را ميگويند مِغْفَر اگر كسي عيب پوشي كرده است او در حقيقت غافر است و اگر هم كسي صرفنظر كرد و پوششي روي تعدي و بدرفتاري سائل گذاشت باز هم مغفرت است, چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «شوري» وقتي اوصاف مؤمنين را ياد ميكند اينچنين ميفرمايد آيه 37 ﴿وَالَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الإِثْمِ وَالفَوَاحِشَ وَإِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ﴾; مؤمنين راستين كسانياند كه وقتي عصباني بشوند ميبخشند, نظير همان ﴿وَالكَاظِمِينَ الغَيْظَ﴾[13] در اين كريمه فرمود ميبخشند البته كظم غيظ بالاتر از غفران طرف غضب است ﴿وَإِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ﴾[14] چه اينكه مشابه همين معنا در آيات ديگر آمده است سورهٴ مباركهٴ «جاثيه» هم مشابه اين را دارد كه ميفرمايد شما ﴿قُل لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ﴾; شما به اين مؤمنين بگوييد كه از تباهي و گناه ديگران صرفنظر كنند; ببخشند, ببخشند يعني نه گناه شرعي آنها را ببخشند, چون گناه شرعي را جز ذات اقدس الهي كسي نميتواند ببخشد, گناههاي شخصي را كه نسبت به شما انجام دادهاند ببخشند و تعبير ذنب هم نسبت به گناهان شخصي هست, مثل اينكه موساي كليم (سلام الله عليه) ميفرمايد كه ﴿وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾[15] من نزد اينها مذنبم نه اينكه واقعاً موساي كليم ذنبي داشته باشد فرمود من اگر به مصر برگردم با رسالت چون نزد اين مردم مذنبم شايد موفقيتم كم باشد پس ذنب اختصاصي به ترك حق خدا ندارد شامل حقالناس هم ميشود لذا مغفرت شامل هر دو گروه خواهد بود: هم شامل حق مردم, هم شامل حقالله. آن كريمه ﴿قُل لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ أَيَّامَ اللَّهِ﴾[16] هم مؤيد همين مسئله است. ظاهراً اين دو آيه ديگر مطلبي را به همراه ندارد مگر اينكه وارد بحث بعدي بشويم.
پرسش ...
پاسخ: بسيار خب; اما اگر در مقابل هم قرار داد معلوم ميشود كه از اين منّ آن خصوصيت اراده شده است و از آن ﴿أذيً﴾ ما وراي اين خاص اراده شده است و همين معنا با حفظ خصوصيت در آيه ﴿لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُم بِالمَنِّ وَالأَذَي﴾ آمده است. يك وقت است كه عام شامل هردو ميشود هر جا خاص هست عام هست; اما هر جا عام هست كه خاص نيست اگر اذي عام بود و من خاص و در آيه بعد فرمود: ﴿لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُم بِالمَنِّ وَالأَذَي﴾ يعني آن اذيتي كه در ضمن اين فرد خاص است صدقه را باطل ميكند حالا اگر كسي اذيت كرد و منت ننهاد لازمهاش اين است كه صدقه باطل نشود چرا, براي اينكه آنجا فرمود: ﴿لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُم بِالمَنِّ وَالأَذَي﴾ و ظاهرش اين است كه هر دو معتبرند معنايش آن است كه آن عام بايد در ضمن اين خاص باشد تا اثر داشته باشد. حالا اگر اين خاص نبود عام در ضمن فرد ديگر بود اثر ندارد آن توهم آينده را اين ذكر «لا» برطرف كرد يعني آن عام چه در ضمن اين فرد خاص به نام منّت محقق بشود چه در ضمن ساير افراد محقق بشود صدقه را بياثر ميكند.
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُم بِالمَنِّ وَالأَذَي كَالَّذِي يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلاَ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْداً لاَ يَقْدِرُونَ عَلَي شَيْءٍ مِمَّا كَسَبُوا وَاللّهُ لاَ يَهْدِي القَوْمَ الكَافِرِينَ﴾.[17]
مثال قرآن در مورد انفاق از روي «منّ» و «أذي» و «رياء»
درباره انفاق ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ مسئله را با تمثيل روشن فرمود كه اگر انفاق ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ بود ﴿كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ﴾[18] و اگر انفاق ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ نبود يا براي آن است كه في سبيل الطاغوت بود ريائاً بود يا نه با منّ و اذي همراه بود يا از نظر نيت فاقد شرط قبول بود يا از نظر بدنه عمل همراه با منّ و اذيت بود اين معنا گذشته از اين كه معصيت است و بياثر است اين را با يك تمثيلي تبيين كردند, نظير مثالي كه براي انفاق ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ ذكر فرمود. فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُم بِالمَنِّ وَالأَذَي﴾[19] هر كدام از اينها باشد اذيت خواه در ضمن منت خواه در ضمن مصاديق ديگر محقق بشود صدقه را ابطال ميكند, مثل آن است كه يك كسي مالش را ﴿رِئَاءَ النَّاسِ﴾[20] انفاق بكند «رياء» معنايش آن است كه كار را به مردم نشان ميدهد كه من دارم براي خدا ميكنم و براي خدا نكند نه به مردم كار را نشان ميدهد خب, كار را همه ميبينند «مُرائي» كسي است كه ميخواهد به مردم نشان بدهد كه من دارم عبادت ميكنم و عبادت نكند, نه اينكه عملش را به مردم نشان بدهد. خب, عمل را همه ميبينند آن قصدش آن است كه بگويد من مخلِصم براي خدا دارم انجام ميدهم درحالي كه اينچنين نيست. اين معناي رياست نه اصل ارائه عمل ارائه عمل گاهي مطلوب است چه اينكه در آيه بعد خواهند فرمود كه ﴿يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُم بِاللَّيلِ وَالنَّهَارِ سِرّاً وَعَلاَنِيَةً﴾[21] چون براي مردم ميكند و دروغ ميگويد و به مردم ميگويد من دارم براي خدا ميكنم و براي خدا نميكند, هيچ بهرهاي از كار خود نميبرد. اين شخص هم كه آبروي مؤمني را با عملش ميبرد مثل همان كسي است كه دارد ريا ميكند البته او گناهش بيشتر است لذا اين را به او تشبيه و تقريب فرموده است ﴿كَالَّذِي يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلاَ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ﴾ به مبدأ و معاد معتقد نيست و به مردم نشان ميدهد كه من به مبدأ و معاد معتقدم ﴿فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ﴾ «صفوان» آن سنگ صاف و املسي است كه خُلَل و فُرَجي ندارد. بعضي از سنگها در اثر حفرههاي كوچك و بزرگ كه در سينه آن سنگ حفر شده است اگر مقداري گرد و غبار روي اين سنگ بنشيند در لابه لاي حفره اين گرد و غبار كم و بيش محفوظ ميماند ولي اگر سنگ املس و همواري باشد هيچ حفرهاي چه كوچك و چه بزرگ در بدنه اين سنگ نباشد اين را ميگويند صفوان. اگر يك مختصر خاكي روي سنگي اينچنين باشد يك باران تندي ببارد چيزي روي اين سنگ نميماند, فرمود: ﴿فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ﴾ «صفوان» اين سنگ املس و صاف بيحفره است كه ﴿عَلَيْهِ تُرَابٌ﴾ اين تنوينش هم تنوين تقليل و تحقير است يك مختصر خاك روي اين سنگ باشد ﴿فَأَصَابَهُ وَابِلٌ﴾ ﴿وَابِلٌ﴾ آن بارش تند هم خودش قطراتش درشت است هم فراوان اين را ميگويند ﴿وَابِلٌ﴾ اگر بارشي اينچنين روي سنگي آنچنان ببارد, چيزي از آن خاك روي اين سنگ نميماند: ﴿كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ﴾ كه اين ﴿وَابِلٌ﴾ تنوينش تنوين تفخيم و تعظيم است ﴿فَتَرَكَهُ صَلْداً﴾ «صلد» يعني سنگ صاف, تا صاحب خاك بخواهد به دنبال خاكش برود ميبيند يك مقدارش از طرف راست يك مقدارش از طرف چپ يك مقدارش شمال يك مقدارش جنوب اين خاكها رفته, چيزي عايد اين صاحب خاك نميشود: ﴿لاَ يَقْدِرُونَ عَلَي شَيْءٍ مِمَّا كَسَبُوا﴾[22] همان طوري كه آن خاك دست انسان را نميگيرد و رخت برميبندد آنهايي هم كه با من و اذيت انفاق ميكنند يا ريائاً انفاق ميكنند چيزي بهرهاي نميبرند خلاصه نه بهره دنيايي ميبرند نه بهره اخروي, اگر عملي هست اينها آن ارتباط عمل را از خود قطع كردند ديگران ممكن است نفع ببرند يعني اگر كسي درمانگاهي ساخت اين خشت و گل ممكن است با ديگران ارتباط داشته باشد و سود برساند; اما ارتباط اين خشت و گل با اين شخص قطع است, مثل آن خاكي كه گل شده است و ريخت ممكن است به سود كسي باشد. اما صاحبخاك دستش به او نميرسد: ﴿لاَ يَقْدِرُونَ عَلَي شَيْءٍ مِمَّا كَسَبُوا﴾ چرا, چون ﴿وَاللّهُ لاَ يَهْدِي القَوْمَ الكَافِرِينَ﴾ صغراي قياس مطوي است. اينها به خدا مؤمن نيستند و هيچ غير مؤمني به مقصد نميرسد پس اينها به مقصد نميرسند اين ﴿لاَ يَهْدِي﴾ يعني ايصال مطلوب نميكنند يعني توفيق نميدهد وگرنه هدايت تشريعي كه براي همه هست ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[23] است خداي سبحان همه را هدايت كرده است; اما اين هدايت به ايصال مطلوبي, نفع بردن از كار براي كافر نيست, كافر از كارش نفع نميبرد.
وجود صغراي مطوي و كبراي مذكور در آيه
اين مثال منفي در مقابل آن مثال مثبت كه آنجا در ذيلش فرمود: ﴿وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾[24] در اين ذيل هم فرمود: ﴿وَاللّهُ لاَ يَهْدِي القَوْمَ الكَافِرِينَ﴾ هر دو يك قياس منطقي شكل اول را به همراه دارند كه صغرا مطوي است و كبرا مذكور است ﴿كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْداً لاَ يَقْدِرُونَ عَلَي شَيْءٍ مِمَّا كَسَبُوا وَاللّهُ لاَ يَهْدِي القَوْمَ الكَافِرِينَ﴾[25] منتها آنچه را كه اينها انجام دادند سودشان رفت و افسوسش مانده است, اينچنين نيست كه اينها جزء كساني باشند كه حالا سود نبرده باشند و ضرر هم نكرده باشند, بلكه سود صدقه را از دست دادند و ضرر منّ و اذي يا ريا دامنگيرشان شده است.
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 30.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 264.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 261.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 261.
[5] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 16.
[6] ـ ر.ك: سورهٴ فرقان، آيهٴ 23.
[7] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 39.
[8] . سورهٴ يونس, آيهٴ 62.
[9] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 75.
[10] ـ سورهٴ اعلي، آيهٴ 17.
[11] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 46.
[12] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 135.
[13] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 134.
[14] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 37.
[15] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 14.
[16] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 14.
[17] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 264.
[18] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 261.
[19] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 264.
[20] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 264.
[21] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 274.
[22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 264.
[23] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[24] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 261.
[25] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 264.