اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ وَاللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (261) الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ثُمَّ لاَ يُتْبِعُونَ مَا أَنْفَقُوا مَنّاً وَلاَ أَذيً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِم وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (262) قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِن صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَا أَذيً وَاللّهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ (263)﴾
رويش هفتصد برابر گندم از باب تشبيه معقول به محسوس
در كريمه مورد بحث گاهي سؤال ميشود كه اين حبهاي كه هفتصد برابر بروياند كجاست, عدهاي هم به اين فكر افتادند كه در مزارع نمونه عالم بگردند ببينند كدام حبه است و در كدام مزرعه و در كدام تاريخ يكي, هفتصد برابر ثمر داد. غافل از اينكه در تمثيل همان تشبيه معقول به محسوس معيار است خواه وجود خارجي داشته باشد خواه وجود خارجي نداشته باشد, گرچه بعضيها تلاش و كوشش كردند نمونههايي هم براي اين فراهم كردند كه احياناً ممكن است يك حبه چند خوشه بروياند و هر خوشه بيش از صد دانه تحويل بدهد[1] تا اينجا را هم بشر پيشرفت كرده است و احياناً ممكن است اگر تا كنون نشد در اثر پيشرفتهاي علم كشاورزي به اينجا برسند; اما چه برسند و چه نرسند خارج از بحث است. بحث در اين نيست كه در خارج واقعاً مزرعهاي هست كه يك حبه در آن مزرعه هفتصد برابر محصول ميدهد, بلكه از باب تشبيه معقول به محسوس ميفرمايد كار خير شما تا هفتصد برابر پاداش هم دارد. اگر ﴿وَاللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ﴾ را هم بر اين معنا حمل كرديم كه هر كس مورد مشيئت الهي باشد اين هفتصد برابر هم دو برابر ميشود يعني ميشود 1400 برابر و آن ذيل كريمه كه فرمود: ﴿وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾ از وسعت خداي سبحان به هر اندازه كه بخواهد به افراد بدهد از 1400 برابر هم ميگذرد, ديگر نبايد آن مقدار وسيع را در مزرعههاي طبيعي جستجو كرد. از اينگونه مثلها در قرآن كريم فراوان است و اصولاً در لسان ادب تشبيه معقول به محسوس مؤثر است ولو آن مفهوم محسوس وجود خارجي نداشته باشد اين فقط براي ترسيم عظمت بهره انفاق است و همان طوري كه در خلال بحثها گذشت معناي انفاق در سبيلالله به هفتصد برابر ميرسد اين نيست كه هر كس يك قدم خيري برداشت يا درهمي را در راه خدا داد هفتصد برابر مال او افزوده ميشود بلكه بهرههاي معنوي او هفتصد برابر است اولاً, بركات مادي و معنوي كه نصيب جامعه ميشود هفتصد برابر يا بيشتر است ثانياً, گاهي هم اموال او افزوده ميشود ثالثاً وگرنه اين همه خيراتي كه ائمه (عليهم السلام) داشتند مثلاً حضرت امير (سلام الله عليه) با تلاش و كوشش خود باغي را احداث كرد در مدينه و اين باغ آب نداشت يا كم آب بود با تلاش و كوششاش حضرت اين قدر كند و كاو كرد تا بالأخره آب جوشيد. باغبان حضرت ميگويد همين كه حضرت با كلنگ اين سنگ را برداشت و آب جوشيد حضرت هم صيغه وقف را جاري كرد, فرمود: «هي صدقة بَتَّةً بَتْلاً»[2] يا ذيل اين آيه كريمه ﴿لَن تَنَالُوا البِرَّ حَتَّي تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ﴾[3] نقل شده است كه يك انصاري به حضور رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) عرض كرد اكنون كه ما به مقام ابرار نميرسيم, مگر اينكه مال محبوب را در راه خدا انفاق كنيم بهترين مال من, همين باغ مشجري است كه از خود آب دارد و شما وقتي از بيرون عازم مسجديد گاهي از باغ من عبور ميكنيد من اين باغ را در اختيار شما قرار دادم.[4] اين آيه سوره «آلعمران» كه نازل شد: ﴿لَن تَنَالُوا البِرَّ حَتَّي تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ﴾ آن شخص بهترين مالش همين باغ مشجر بود كه در آن آب بود و حضرت وضو ميگرفت اين را تقديم كرد, ديگر اينچنين نبود كه كارهاي ائمه (عليهم السلام) بياخلاص باشد يا كار آن مرد انصاري بياخلاص باشد ولي هرگز در برابر يك باغ هفتصد باغ نصيبشان نشد. پس سخن در اين نيست كه اگر كسي يك درهم داد خدا هفتصد برابر بر مال او افزوده ميكند بلكه هفتصد برابر بازده دارد عده زيادي به او اقتدا ميكنند چون خواه و ناخواه اگر كسي پيش قدم شد ديگران به او تأسي ميكنند اين يك مقدار بازده كار خير اوست و خيرش در جامعه ميگردد عده زيادي بهره ميبرند اين هم محصول كار خير اوست بهره مالي هم گاهي نصيبش ميشود پس اينچنين نيست كه لسان آيات انفاق ما را به سمت كشش مالي دعوت كند. آنگاه خدا ميداند كه چه افرادي در انفاق مخلصتر بودند به آنها پاداش بيشتري مرحمت ميكند.
شرائط و ويژگيهاي انفاق
اما اين دو كريمهاي كه امروز تلاوت شد معناي ظاهري آنها اين است كه ﴿الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ثُمَّ لاَ يُتْبِعُونَ مَا أَنْفَقُوا مَنّاً وَلاَ أَذيً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِم وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ در انفاق همان طوري كه ملاحظه فرموديد يك سلسله اموري در حد مبادي مادي يا صوري انفاقاند, آنها را قرآن كريم تشريح ميكند كه شما در هنگام انفاق بهترين مال را انفاق كنيد تا در راه خدا مصرف كنيد, چيزي كه اگر به شما بدهند قبول نميكنيد آن را به ديگري ندهيد: ﴿مِن طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُم﴾[5] آن را انفاق كنيد اين بدنه انفاق كه چرا و چه چيزي را در راه خدا انفاق كنيد; اما چطور انفاق كنيد, البته بايد با اخلاص باشد و با منّ و اذي همراه نباشد; نه منّت بنهيد نه كسي را برنجانيد, اگر منت نهاديد صدقاتتان را ابطال كرديد چه اينكه در بحثهاي بعدي خواهد آمد كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُم بِالمَنِّ وَالأَذَي﴾[6] زيرا منت نهادن و اذيت كردن مثل رياست. يك بحث در اين است كه اصل عمل بايد اخلاص باشد «خالصاً لوجه الله» باشد, يكي اينكه مسير كارتان حسن فعلي داشته باشد في سبيلالله باشد, پس بهترين مال را در راه خدا بدون منّت و اذيت و بدون ريا و با اخلاص انجام بدهيد. خب, انسان در حين عمل بايد با اخلاص باشد بعد از عمل ديگر سخن از اخلاص يا ريا مطرح نيست انسان وقتي عملي را انجام داد بعد از عمل ديگر ريا فرض ندارد رياي بعد از عمل آن عمل را باطل نميكند, گرچه خود ريا معصيت كبيره است اما منّ و اذي چطور؟ يك وقت است انسان به شخصيت حقيقي كمك ميكند, مثل اينكه به كسي احسان ميكند, يك وقت به شخصيت حقوقي كمك ميكند مثل اينكه براي جامعه يك مدرسه ميسازد يا درمانگاه ميسازد يا پل احداث ميكند يا جاده ميسازد و مانند آن. گاهي كاري ميكند كه عواطف شخص حقيقي يا حقوقي را ميرنجاند گاهي بر آنها منت مينهد. اين منت در حين عمل باعث بياثر بودن آن عمل است اين هم تا حدودي روشن است; اما اگر كسي ده سال قبل به مؤسسهاي خدمت كرد يا به شخصي احسان كرد آن را به خاطرش سپرده است كه در روزي به رخش بكشد و الآن كه ده سال گذشت به آن طرف مورد احسان ميگويد مگر من به تو احسان نكردم يا بعد از ده سال او را ميرنجاند.
تفاوت «منّ» و «أذي» با ريا
اول بايد فرق مَنّ و اذي از هم جدا بشود. ثانياً آيا مسئله من و اذي كه مزاحماند مثل رياست كه مزاحم متصل است يا مزاحمتش اعم از رياست چه متصل و چه منفصل در هر دو حال مزاحم است ولي ريا يك مزاحم متصل است اين دو قمست را قرآن از هم فرق گذاشته است. فرمود: ﴿الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ در حال انفاق, كسي بخواهد ريا داشته باشد عمل باطل است, بعد از عمل بخواهد ريا داشته باشد, گرچه ريا معصيت كبيره است ولي آسيبي به عمل نميرساند; اما در حين انفاق بخواهد منّ يا اذي داشته باشد مايه بطلان اين عمل است, منت نهادن مثل آن است كه به اين معناست كه بگويد من هستم كه به تو احسان كردهام و اگر من نبودم تو در رنج و عذاب بودي و مانند آن اذيت كردن مثل آن است كه به او بگويد اين احسان را از ما بپذير و شرّت را از ما دفع كن يا به ديگري بگويد كه من به فلان شخص احسان كردهام كه عاطفه او را نزد ديگران برنجاند, شخصيت او را آسيب برساند «منّ» داخل در اذي است يعني اذيت بالقول المطلق شامل منت هم ميشود, اذيت گاهي به صورت منت است گاهي به صورت غير منت اگر منت متصل عمل بود مثل ريا عمل را از بين ميبرد; اما اگر منت منفصل بود يعني ده سال قبل به كسي احسان كرد امروز دارد بر او منت مينهد يا امروز دارد در حضور ديگران عاطفهاش را مجروح ميكند, اذيت ميكند اين چطور؟ در اين كريمه فرمود اين كار هم عمل را از بين ميبرد: ﴿الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾.
معناي ﴿ثُمَّ﴾ در آيه محل بحث
نفرمود «ولا يتبعونه بالمن و الاذي», فرمود: ﴿ثُمَّ﴾ اين ﴿ثُمَّ﴾ كاشف از تراخي و امتداد زمان است يعني اين حالت اخلاص و عدم المنّ و الاذي را الي يوم الممات دارد يعني امسال هم اينچنين است آينده هم اينچنين است ده سال بعد هم اين طور است بيست سال بعد اينطور است كه منت نمينهد. اگر بعد از ده سال يا بعد از بيست سال منت نهاد ديگر ﴿ثُمَّ لاَ يُتْبِعُونَ﴾ نيست, همان لحظه كه انفاق كرد همان لحظه يا چند مدتي در كنار آن لحظه منت ننهاد; اما ﴿ثُمَّ لاَ يُتْبِعُونَ﴾ نيست اين ﴿ثُمَّ﴾ كه براي تراخي است گاهي يك فعل از فعل ديگر زماناً فاصله دارد اينجا ميگويند ثمّ, گاهي آن فعل دوام دارد همچنان براي هميشه ميماند باز هم ميگويند ثمّ مثل: ﴿الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا﴾[7] نه يعني ده سال قبل گفتند ﴿رَبُّنَا اللَّهُ﴾ ده سال بعد استقامت ميكنند يعني اين ﴿رَبُّنَا اللَّهُ﴾ گفتنشان همچنان ادامه دارد, قطع نميشود. ﴿الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ المَلاَئِكَةُ﴾[8] يعني گفتند پروردگار ما الله است و روي اين همچنان مستقيم بودند و استقامت را همچنان حفظ كردهاند و ميكنند اين ﴿ثُمَّ اسْتَقَامُوا﴾ است. اين امتداد همان ﴿رَبُّنَا اللَّهُ﴾ گفتن است, نه اينكه استقامت بعداً باشد و ﴿رَبُّنَا اللَّهُ﴾ گفتن قبلاً باشد و بينشان فاصله باشد كه در يك مدتي استقامت نداشتند اينچنين نيست. پس ثم در اينگونه از موارد براي بيان امتداد همان فعل قبلي است. نظير آنچه ابراهيم (سلام الله عليه) درباره هدايت الهي فرمود آيه 99 سوره «صافات» كه ﴿وَقَالَ إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَي رَبِّي سَيَهْدِينِ﴾ اين «سين» كار همان ثم را ميكند كه نشانه استمرار هدايت الهي است يعني لحظه به لحظه, دائماً خدا من را هدايت ميكند, نه اينكه الآن من هجرت ميكنم بعدها خدا من را هدايت ميكند اين «سوف» و «سين» براي استمرار فعل است تا آينده طولاني, نه اينكه هدايت الهي بعدهاست و هجرت من الآن است ﴿إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَي رَبِّي﴾ كه دائماً من را هدايت ميكند. در اينگونه از موارد حرف تسويف مثل «سين» و «سوف» ياد ميشود يا حرف تراخي مثل «ثمّ» ياد ميشود و مانند آن. بنابراين «من و اذي» چه متصل و چه منفصل هر دو مزاحماند ريا غير از رياي متصل فرض ندارد, چون ريا درحال نيّت است وقتي عمل تمام شد ديگر نيتي در كار نيست. پس اگر كسي بخواهد يكي به هفتصد برابر برسد بايد تا زنده است سخن از منّ و اذي نباشد.
ثواب مضاعف انفاق علني، بخاطر تشويق ديگران
پرسش ...
پاسخ: براي تشويق ديگران او خودش ﴿أَعْلَمُ بِالمُهْتَدِينَ﴾[9] اينكه فرمود: ﴿وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾ به همين مناسبت است, اگر كسي براي تشويق ديگران بگويد خدا را شكر ميكنم كه اين توفيق را داد اين نه تنها بد نيست بلكه حسنه است, اينكه گفتند: ﴿يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُم بِاللَّيلِ وَالنَّهَارِ سِرّاً وَعَلاَنِيَةً﴾[10] گاهي كمكهاي سرّي اثرش بيش از كمكهاي نهاني است در حضور جمع اگر كسي به يك مؤسسه اسلامي خدمت كرد كه ديگران هم تشويق ميشوند اين نه تنها عيب ندارد, بلكه ثواب مضاعف دارد; اما خدا ميداند در درون افراد چه خاطرهاي خطور كرده است يك وقت است انسان براي كمبود آن حقارتش در جمع خدمت ميكند اين سودي ندارد يك وقت آن قدر بزرگوار است كه ميخواهد عمل او سنت حسنه باشد براي ديگران اينجا ثواب مضاعف دارد لذا در قرآن كريم فرمود بعضي از خيرات است كه علنش بهتر از سرّ اوست بعضي از خيرات است كه سرش بهتر از علن است.
پرسش ...
پاسخ: يعني اگر از همان اول به خاطر سپرده بود كه روزي به رخش بكشد معلوم ميشود از همان اول فاسد بود; اما اگر نه بعداً برگشت, نظير ﴿الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا﴾[11] است آن لحظه موقتش خوب بود بعد برميگردد ولي اگر بخواهد اثر جاودانه داشته باشد بايد ترك «من و اذي» هم جاودانه باشد ﴿ثُمَّ لاَ يُتْبِعُونَ مَا أَنْفَقُوا مَنّاً وَلاَ أَذيً﴾ چه راجع به شخصيت حقيقي چه راجع به شخصيت حقوقي اذيت بالقول المطلق «منّ» را هم شامل ميشود.
معاني مختلف «منّ»
«منّ» بر موارد گوناگوني حمل ميشود اصولاً نعمت را ميگويند منت; منتها نه هر نعمتي, آن نعمت عظمي كه حملش مشكل است آن را ميگويند منت ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي المُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً﴾[12] خداي سبحان آفرينش آسمان و زمين را با اينكه نعم الهياند به عنوان منت ياد نكرد: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي المُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً﴾ اما مسئله ايمان، هدايت ايماني, مسئله امامت [و] مسئله نبوت كه مطرح است درباره اين سه اصل كلي با منت ياد ميكند: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي المُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً﴾ نه يعني لساناً امت را ممنون كرد, اينكه صفت سلب حق است ﴿مَنَّ اللّهُ عَلَي المُؤْمِنِينَ﴾ يعني «أانعم عليهم مِنّةً عظيمة لا يَتَحَمَّلُها إلاّ المؤمنُ الخاصّ» اين معناي ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي المُؤْمِنِينَ﴾ است وگرنه خداي سبحاني كه به ما ميگويد شما كارتان را با منت همراه نكنيد, چون منت آن گيرنده را ميرنجاند, خودش هرگز منت نمينهد آن هم درباره بهترين نعمت ﴿مَنَّ﴾ يعني «أنعم بنعمة عظيمة», درباره امامت هم فرمود: ﴿نُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الأَرْضِ﴾[13] درباره ايمان هم فرمود اينها ﴿يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُل لاَ تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلاَمَكُم بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلإِيمَانِ﴾[14] گاهي هم يك امر مقطوع را ميگويند ممنون كه ﴿لأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ﴾,[15] «الممنون هو المقطوع» و چيزي كه پايدار نيست و قطع ميشود و گسستني است آن را هم ميگويند ممنون, حبل منين در مقابل حبل متين است طناب مستحكم ناگسستني را ميگويند حبل متين, آن طناب ضعيف گسستني را ميگويند حبل منين, به هر حال منت عامل قطع است; منت ننهديد و آزار هم نكنيد نه بالقول, نه بالفعل.
اعم بودن اذيت از منّت
گاهي انسان در هنگام عطا و بخشش چهره در هم فرو ميبرد از اين راه اذيت ميكند گيرنده را يا براي ديگران بازگو ميكند, گيرنده را اذيت كرده است يا به او ميگويد كه ديگر دست از سر من بردار؟! او را اذيت ميكند يا ميگويد من به تو بخشيدم, تو را من متنعم كردم. اين منت است هيچكدام از اين امور نبايد باشد تا آن صدقه به هفتصد برابر برسد و از اين جهت كه منت زير پوشش اذيت است در آيه دوم همين بخش كه خوانده شد ديگر سخن از منت نيست, فقط اذيت است, فرمود: ﴿قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِن صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَا أَذيً﴾ ديگر نفرمود «يتبعها منّاً واذي», چون اذيت بالقولالمطلق شامل منت هم ميشود خب ﴿ثُمَّ لاَ يُتْبِعُونَ مَا أَنْفَقُوا مَنّاً وَلاَ أَذيً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِم﴾.
دليل شرطي نبودن آيه
از اينكه نفرمود «فلهم اجرهم», بلكه فرمود: ﴿لَهُمْ أَجْرُهُم﴾ با اينكه در بخشهاي ديگر در همين قسمت از آيات سورهٴ مباركهٴ «بقره» ميفرمايد: ﴿فَلَهُمْ أَجْرُهُم﴾ نظير آيه 274 كه در پيش داريم, فرمود: ﴿الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُم بِاللَّيلِ وَالنَّهَارِ سِرّاً وَعَلاَنِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُم﴾ آنجا كه با «فاء» خبر ياد ميشود براي آن است كه مبتدا معناي شرطي را در ضمن دارد, اگر شرطيت را به مبتدا تضمين كردهاند در خبر «فاء» ذكر ميشود وگرنه ذكر نميشود. حالا چرا گاهي تضمين ميشود و گاهي تضمين نميشود كه در خبر گاهي «فاء» ذكر بشود و گاهي «فاء» ذكر نشود, چطور در آيه 274 ميفرمايد: ﴿فَلَهُمْ أَجْرُهُم﴾ اينجا ميفرمايد: ﴿لَهُمْ أَجْرُهُم﴾ گفتهاند نكته اين است كه وقتي مسئله بينالرشد بود لازم نيست ما بگوييم طلوع شمس سبب روشن شدن زمان است يا پيدايش روز است وقتي ما اين جمله را به صورت شرط و جزا به صورت سبب و مسبب ذكر ميكنيم كه ديگران ندانند ما اگر دارويي مسلّم نباشد كه سبب درمان است به صورت جمله شرطيه ذكر ميكنيم كه اگر اين دارو را درست مصرف كردي درمان ميشوي; اما آب زلال و گوارا رفع عطش ميكند كه به صورت جمله شرطيه ذكر نميشود كه بگوييم اگر آب نوشيدي سير ميشوي خب, معلوم است ميگوييم آب بخور سيراب ميشوي غذا بخور سير ميشوي ديگر به صورت جمله شرطيه كه بيان نميشود اگر نان خوردي سير ميشوي, ميگوييم نان بخور سير شو! در اين كريمه نفرمود كه اگر انفاق كردي پس براي شما اجر است روشن است اين به صورت شرط و مشروط سبب و مسبب لازم نيست ياد بشود, ميفرمايد انفاق بكن اجر بگير, ديگر لازم نيست كه بفرمايد معناي شرطي و سببي را در انفاق تضمين بكنيم تا در جواب حرف «فاء» ذكر بشود, لذا نفرمود «فلهم اجرهم».
معناي ﴿عِنْدَ رَبِّهِم﴾ و علّت تقدم آن بر ﴿لَهُم﴾ در آيه
اينكه ﴿لَهُمْ﴾ مقدم شد, براي اينكه وقتي نام افراد را ببرند بعد بگويند به نام شما, اين تشويق بيشتري است و از اينكه ﴿عِنْدَ رَبِّهِم﴾ ذكر شده است براي اين است كه روشن بشود كه هرچه بگيرند هست چون ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾[16] اجر شما پيش خداست اين تمام شدني نيست, اين تأييد ميكند آن مسئله ﴿وَاللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾ را كه چقدر خدا به انسان ميدهد روشن نيست كه چقدر ميدهد, چون نزد اوست تمام هم نميشود و كسي هم كه نميداند ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ﴾ اما ﴿وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾[17].
صغروي بودن آيه محل بحث
و اين كريمه, صغراي قياس است و آن آيه سوره «نحل»[18] كبراي قياس يعني اجر افرادي كه في سبيلالله با اخلاص بي منّ و اذي انفاق كردهاند, عند رب است و هر چه كه عند رب است. زوالپذير نيست پس اجر اين گروه جاودانه است و و زوال ناپذير.
پرسش ...
پاسخ: بله آنجا بعد از اينكه مسئله ﴿لَهُمْ أَجْرُهُم﴾ را گذراند, آنگاه ترتيب سببي مسببي را ذكر كردن عيب ندارد, اما بعد از اينكه فرمود: ﴿وَاللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ﴾ پشت سر هم ذكر كرد ديگر لازم نيست كه بفرمايد: فَلَهُمْ أَجْرُهُم چون قبلاً فرمود كه انفاق باعث آن پاداش سنگين هست و اما در آنجا قبلش سخن از مصرف خيرات است كه خيرات را به چه كسي بدهيد بعد فرمود: ﴿الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُم بِاللَّيلِ وَالنَّهَارِ سِرّاً وَعَلاَنِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُم﴾[19] اما اينجا قبلاً فرمود كه اگر كسي انفاق كرد هفتصد برابر ميگيرد بعد ديگر لازم نيست بگويد انفاق سبب پاداش است.
دليل عدم خوف و حزن انفاق كنندگان
﴿وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِم وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ اين در حقيقت براي آن بعد سلبي اين قضيه است يعني اينها كسانياند كه هيچ اندوهي به سراغ اينها نخواهد آمد و هيچ ترسي هم بر اينها سايه نميافكند خلاصه, ﴿عَلَيْهِم﴾ نيست, چون عذاب هميشه محيط به معذَّب خواهد بود, لذا با تعبير عَلَي ياد شد فرق خوف و حزن هم معمولاً اين است كه انسان نسبت به آينده هراسناك است نسبت به گذشته غمناك, اگر چيزي را در گذشته از دست داد هماكنون محزون است اگر احتمال بدهد چيزي را در آينده از دست بدهد هماكنون هراسناك است, فرمود اينها به جايي رسيدهاند كه نه در گذشته چيزي را از دست دادهاند كه هماكنون غمگين باشند, چون هر چه از آنها رفت به پاداشش رسيدند و نه در آينده چيزي از اينها ربوده ميشود كه هماكنون هراسناك باشند, اينها بالقول المطلق به جايي رسيدند كه ﴿لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِم وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ چون آنچه كه مايه درد است و فتنه است مال است او علاقهاش را از مال كم كرد به مقدار لازم گرفت بنابراين او اندوهي ندارد ترسي هم ندارد ﴿لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِم وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ در قيامت هم ﴿لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ﴾[20] در روز فزع اكبر كه همه غمگيناند اينها از خوف و فزع محفوظاند.
بهتر بودن قول معروف و طلب مغفرت از صدقه همراه با اذيت
آنگاه فرمود: ﴿قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِن صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَا أَذيً وَاللّهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ﴾ يك وقت است انسان نميخواهد اين توفيق را دريابد به همان معيار كه اگر كسي داشت و سؤال كرد گفتند سؤال به كف حرام است نه اين سائل معصيتكار به همين معيار هم اگر كسي داشت و نداد هم او را هم گفتند: ﴿يَوْمَ يُحْمَي عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ﴾;[21] اما اگر كسي نخواست احساني بكند يا نداشت تكليف او چيست, فرمود اگر كسي توفيق انفاق نصيبش نشد نه تنها با منّ و اذي كسي را نرنجاند, بلكه با قول معروف و مغفرت مسئله را ترميم بكند, اگر نخواست چيزي به سائل بدهد بگويد «اعطاك الله» خدا ـ انشاءالله ـ تو را بينياز كند, قولي كه عقل او را به رسميت ميشناسد شرع او را به رسمت ميشناسد اين قول معروف است, قولي كه عقل او را به رسمت نميشناسد شرع او را به رسميت نميشناسد اين نكره است [و] ناشناس است از او به منكَر ياد ميشود آن سخن, سخني است معرفه يعني نزد عقل و شرع شناخته شده است اين آزرده خاطر كردن فقير و رنجاندن او قولي است نكره يعني عقل او را نميشناسد شرع او را نميشناسد, ميشود منكر فرمود: ﴿قَوْلٌ مَعْرُوفٌ﴾ سخن خوب سخن شناخته شده سخن جميل سخني است به رسميت شناخته شده است اگر كسي به سائل بگويد «اعطاك الله» خدا تو را بينياز كند خدا خير به تو بدهد و مانند آن اين قولي است كه عقل و شرع او را به رسميت ميشناسند, اين قولي است معروف اگر سائل در اثر اينكه حرفهاش سؤال است يا ضرورت وادارش كرده است كه بعد دهن كجي كند, انسان در مقابل او مغفرت كند عفو كند, صرف نظر كند پس او را با قول معروف رد كند و سيئه او را با مغفرت ترميم كند اين بهتر از صدقهاي است كه ﴿يَتْبَعُهَا أَذيً﴾, ﴿قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِن صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَا أَذيً﴾ ديگر نفرمود «يتبعها من او اذي» چون ﴿أَذيً﴾ بالقول المطلق منّ را هم شامل ميشود اگر كسي بخواهد چيزي به سائل بدهد بعد براي اينكه او الحاح و اصرار كرد, منتي بر او بنهد يا او را برنجاند اين كار را نكند با سخن نيك او را رفع كند و بدي او را با مغفرت ترميم كند.
دفع بدي با خوبي در جامعه اسلامي
در موارد ديگر ملاحظه فرموديد كه ادب قرآن كريم اين است كه به ما فرمود با دشمنان ديني كه برخورد كرديد بكوشيد دشمن را از پا دربياوريد او را از صحنه خارج كنيد اما با مسلمانها و با برادران ايماني كه برخورد كرديد اگر ديديد خصم يكديگر شديد بكوشيد دشمني را از بين ببريد نه دشمن را, اينكه فرمودند: ﴿لاَ تَسْتَوِي الحَسَنَةُ وَلاَ السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ﴾[22] يعني بدي وخوبي يكسان نيست اگر از دوستان با ايمان شما كسي نسبت به شما سيئهاي روا داشت [و] بدي كرد, شما بد را از بين نبريد [بلكه] بدي را از بين ببريد نسبت به دشمنان دين همان بيان حضرت امير (سلام الله عليه) است كه «رُدّوا الحَجَر مِن حَيثُ جاء»; سنگ را به همان جايي كه آمد برگردانيد كه «فإن الشرّ لا يدفعه الاّ الشرّ»[23] اينچنين نباشد كه بيگانه به مرز شما تهاجم كند شما ستمپذير باشيد, اين نسبت به دشمن «رُدّوا الحَجَر مِن حيثُ جاء فإنّ الشرَّ لا يَدْفَعُه إلاّ الشرًُ» اما نسبت به داخله حوزه اسلامي فرمودند كه بدي و خوبي يكسان نيستند, شما بدي را با خوبي دفع كنيد نه بدي را با بدي, دشمني را دفع كنيد نه دشمن را.
منظور از حلم و غني در انتهاي آيه
در اينجا هم فرمود اگر كسي در هنگام سؤال, چيزي از شما خواست شما را رنجاند شما با مغفرت آن رنجش را جبران كنيد: ﴿قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِن صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَا أَذيً﴾ چرا, براي اينكه ﴿وَاللّهُ غَنِيٌّ﴾ چرا, براي اينكه ﴿حَلِيمٌ﴾ چون او ﴿غَنِيٌّ﴾ است, شما بكوشيد صفت غنا را در خود احيا كنيد «تَخَلَّقُوا بِأخلاقِ الله»,[24] چون او حليم است بكوشيد حلم و بردباري را در خود احيا كنيد, بردبار به انساني ميگويند كه اين بار سنگين اهانت را بكشد بالأخره, باري است روي دوش آدم, اگر به انسان توهين شد باري است خيلي سخت است خيليها آن تحمل را ندارند كه اين بار را به مقصد ببرند, فوراً روي دوش طرف ميگذارند فرمودند نه اين بار را به مقصد برسانيد اين بار را ببريد اين بار, بار سنگيني است, تحمل كنيد. البته فقراي حرفهاي را گفتند به عنوان نهي از منكر بايد آنها را روشن كرد هدايت كرد, مثل ساير منكَراتي كه بايد برطرف بشود; اما اگر كسي در اثر ضرورت شما را رنجاند شما به عنوان اينكه خدا حليم است شما بنده خداي حليميد با مغفرت برخورد كنيد, هر اسمي از اسماي حسناي خدا كه در ذيل آيه ذكر ميشود سند مضمون آن آيه است, در بعضي از موارد ميفرمايد خدا قدير است,[25] چون محتواي آيه قدرت است در بعضي از جاها سخن از واسع و عليم است مثل آيه قبلي در اينجا سخن از غنا و حلم خداست.
از اين جهت كه فرمود خدا غني است انسان را وادار ميكند به بخشش و انسان را وادار ميكند به ترك منّ و اذي كه شما بر چه كسي داريد منت مينهيد؟ خب خدا كه بينياز است ميتواند به ديگري هم بدهد شما براي چه منت مينهيد يا شخصيت حقيقي و حقوقي را متأذي ميكنيد؟ خدا كه غني است اين يك و چرا بخل ميورزيد و صفت الهي پيدا نميكنيد شما غني باشيد بينياز باشيد نه مستغني خيليها مستغنياند استغنا كمال نيست, غنا كمال است يك وقت انسان فقير است يعني دوتا عدم گرفتارش كرده است يكي اينكه محتاج به چيزي است اين هم يك امر عدمي است, چون حاجت يك امر عدمي است. دوم اينكه چيزي كه رفع حاجت بكند ندارد اين را ميگويند فقير و محتاج كه با اين دو عدم به سر ميبرد, يك وقت است با يك عدم به سر ميبرد محتاج است و چيزي كه حاجت او را رفع بكند دارد در اين حال مستغني است مرحله سوم آن است كه اصلاً عدمي به سراغ او نيامده او بينياز است نه محتاج, فرمود اينكه در دعاي «كميل» ميخوانيم «و طاعته غنىً» نه يعني طاعته استغنا, روح بينيازي به انسان ميدهد كه در برابر هيچ كس خم نميشود خلاصه، منّت اين و آن را هم نميكشد, آزادانه به سر ميبرد فرمود خدا غني است شما هم غني باشيد خدا حليم است شما هم حليم باشيد او كه نميگذارد آبروي شما همينطور صاف بريزد او را تأمينتان ميكند اما شما بگذاريد مظهر الهي باشيد او غني است شما هم غني باشيد, او حليم است شما حليم باشيد.
پرسش ...
پاسخ: همان است, چون خداي سبحان در حقيقت عامل بينيازي است «وَ طاعَتُه غِنيً» همان معنا را ميرساند. انسان وقتي به يك مبدأ ازلي كه ﴿لِلَّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[26] است تكيه كرده است, ميشود بينياز او نيازي به چيزي ندارد تا با علل و عوامل, آن نياز را برطرف كند, لذا فرمود ﴿وَاللّهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ﴾.
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»
[1] . ر.ك: الكشاف, ج1, ص310.
[2] . ر.ك: الكافي, ج7, ص54 و 55.
[3] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 92.
[4] . ر.ك: تفسير القرآن العظيم (ابيكثير), ج2, ص63.
[5] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 267.
[6] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 264.
[7] ـ سورهٴ فصلت, آيهٴ 30; سورهٴ احقاف، آيهٴ 13.
[8] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 30.
[9] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 117.
[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 274.
[11] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 137.
[12] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 164.
[13] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 5.
[14] ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 17.
[15] ـ سورهٴ قلم، آيهٴ 3.
[16] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 96.
[17] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 96.
[18] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 96.
[19] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 274.
[20] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 102.
[21] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[22] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 34.
[23] ـ نهجالبلاغه، حكمت 314.
[24] ـ بحارالانوار، ج58، ص129.
[25] . سورهٴ بقره, آيهٴ 20.
[26] ـ سورهٴ منافقون، آيهٴ 7.