اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ وَاللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (261)﴾
[بيان برخي مطالب گذشته]
گرچه بعضي از بحثهاي مربوط به آيه قبل مانده بود از نظر بحثهاي روايي و يا شرح بعضي از آيات ديگر; اما چون طول كشيد ديگر در آن زمينه بحث نكنيم. روايات را ملاحظه ميفرماييد در بعضي از روايات وقتي از معصومين (عليهم السلام) سؤال ميكنند كه چرا ابراهيم خليل (سلام الله عليه) سؤال كرد؟ فرمودند «أرادُ مِن الله الزيادة في يقينه»[1] پس سخن از شك و ترديد نيست و در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» هم ميفرمايد وقتي قيامت فرا ميرسد كل نظام عوض ميشود يعني زمين با همه اجزا و خصوصياتش به زمين ديگر تبديل ميشود و آسمانها تبديل به آسمانهاي ديگر ميشوند كه ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الأَرْضُ غَيْرَ الأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾[2] و ساير رواياتي هم كه در اين ذيل هست, ملاحظه ميفرماييد.
آيهاي كه امروز تلاوت شد يعني آيه 261 تا 283 مجموعهاي است درباره بخش مالي در اسلام يعني تا آيه 283 مقداري از اين راجع به انفاق است مقداري از اين راجع به رباست مقداري از اين راجع به نوشتن اسناد مالي است و مانند آن, كه تقريباً مجموعهاي است [كه] بحث مالي را تشكيل ميدهد, گرچه آن اقتصاد مصطلح را در اين بيش از بيست و يك آيه همهٴ آن مجموعه را نميتوان يافت ولي خطوط كلي را ميشود مشاهده كرد اينها را به خواست خدا با مطالعه مسائلي كه در اين زمينه هست از كتب گوناگون ملاحظه ميفرماييد تا در آن جمعبندي نهايي ببينيم بايد چه گفت.
ترجمه سوري آيهٴ محلّ بحث
در اين كريمه خداي سبحان انسانها را به انفاق دعوت ميكند كلمه انفاق و ماده نفاق و نفقا و نافقا و امثال ذلك در بحثهاي لغوي قبلي گذشت. در اين كريمه فرمود كساني كه اموالشان را در راه خدا انفاق ميكنند مانند آن حبهاي است كه هفت خوشه بروياند در هر خوشهاي صد دانه باشد كه يكي ميشود هفتصد برابر و خداي سبحان براي كسي كه بخواهد افزوده ميكند دو چندان ميكند و دو برابر ميكند و خداوند واسع است از نظر توان حدي ندارد و عليم است ميداند كه به چه مُنفقي چه اندازه پاداش بدهد اين يك ترجمه صوري كريمه.
اهتمام قرآن به پرورش موصوفها و فاعلها
از نظر ادبي يا بايد گفت مثل انفاق مثل كشت يك حبه است يا بايد گفت مَثل منفقين مَثل زارعين است كه در مزرعه, حبههايي را به دل خاك ميافشانند. ولي نميشود گفت كه مثل كساني كه انفاق ميكنند مِثل حبه است كه سبع سنابل بروياند اين مثل با آن ممثَّل هماهنگ نيست, لذا بعضي تقدير گرفتند.[3] نمونههاي فراواني هم در قرآن كريم از اين جهت هست كه لازم نيست آن نمونهها را ما شماره كنيم ولي قسمت اساسي بحث همان است كه در آيه 177 همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» قبلاً بحث شد. خداوند گاهي وقتي ميخواهد فعل را يا وصف را تشريح كند آن فاعل و موصوف را معرفي ميكند, زيرا قرآن كريم كتاب علمي نيست كه فقط معلم باشد [بلكه] كتاب نور و هدايت است اگر سخن از تعليم هست آن را با تزكيه و تربيت همراه ميكند. در همان آيه 177 كه بحثش گذشت نفرمود «ليس البِرُّ أن تُولّوا وجُوهَكم قِبَل المشرق و المغرب وَلكنّ البِرَّ هُو الإيمان بالله» نفرمود بِرّ, ايمان به خدا است [بلكه] فرمود بِرّ, كسي است كه به خدا ايمان بياورد, با اينكه نظم ادبي اقتضا ميكرد كه بفرمايد «لكن البَرّ هو الايمان» چون اگر تعريف بَرّ و بارّ و نيك بود ميتوان گفت كه انسان نيك, كسي است كه مؤمن باشد; اما سخن در نيكان نيست سخن در نيكيهاست, فرمود نيكي كسي است كه به خدا ايمان بياورد, با اينكه به حسب ظاهر بايد گفته ميشد لكن نيكي ايمان به خداست نه نيكي مؤمن است ولي معذلك فرمود: ﴿وَلكِنَّ البِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾ چون اگر ميفرمود بِرّ, ايمان است يك كتاب علمي محض ميشد ديگر تزكيه و تربيت در او نبود خداي سبحان نميخواهد اين اوصاف را معنا كند ميخواهد موصوفها را بپروراند, لذا فرمود لكن بِرّ و نيكي كسي است كه مؤمن باشد در اينجا هم سخن در اين نيست كه انفاق مثل كشت يك حبه است كه يك مسئله علمي را طرح كند; ميخواهد بفرمايد منفق مثل آن زارعي است كه دارد كشت اينچنيني زرع ميكند پس از اينكه از انفاق به منفق توجه شد, نظير آن است كه از بِرّ كه نيكي است به نيكان توجه شده است كه ميخواهد موصوف را معرفي كند و بپروراند و از اين جهت كه هدف اين كريمه, پرورش افراد منفق است, لذا آن ممثل را اول ذكر كرد و مثل را بعد فرمود: ﴿مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ﴾ اين يك نكته.
امضاء اصل مالكيّت در آيه محلّ بحث
نكته دوم آن است كه در اين كريمه اصل مالكيت را امضا كرد, فرمود: ﴿أَمْوَالَهُم﴾ يعني اگر كسي از راه حلال چيزي را كسب كرده است مالك ميشود نه تنها اصل اختصاص را امضا كرده است, بلكه اصل ماليت و مالكيت را امضا كرده است و اگر چيزي را انسان از راه صحيح به دست نياورد براي او نيست.
بيان معناي في سبيل الله بودن انفاق
اين انفاق هم بايد في سبيلالله باشد يعني اهداف الهي باشد كه هم راه, راه خير باشد هم هدف, هدف خير. يك وقت راه, راه خير است ولي راه رونده اين راه را بر اساس اهداف سوء ميرود, مثل اينكه مراكز خيري ميسازد; اما براي شهرت. كار, كار خوبي است; اما فاعل آدم خوبي نيست. فرمود بايد «في سبيل الله» باشد اولاً بايد مال خودتان را انفاق كنيد نه مال ديگران را مالي كه انسان از حرام فراهم كرد مال او نيست تا از اين انفاق طرفي ببندد, بايد مالش را در راه خير براي هدف خير انفاق كند يعني اگر بخواهد مال را در مراكز فساد صرف كند; عشرتكده بسازد اين «في سبيلالله» نيست اگر مدرسه و مسجد و درمانگاه ساخت اين «في سبيلالله» است كه راه, راه خير است; اما اين شخصي كه راهي اين راه خير است هدف او هم شهرت و ريا و امثال ذلك نباشد [بلكه] لله باشد كه آن را آيات بعد متعرضاند, نه اين آيه. گرچه اين آيه ميفرمايد ﴿فِي سَبِيلِ اللَّهِ﴾ بالالتزام آن هدف الهي را هم تفهيم ميكند; اما آن آياتي كه بالصراحه مسئله خلوص و قربت را در بردارند, آيات بعدياند. بنابراين اگر كسي در راهي مال را صرف كرد كه آن راه, فرد يا جامعه را به الله نميرساند آن «في سبيلالله» نيست. اگر در آن راه, مال را صرف كرد بايد لله باشد كه مسئله بعدي است و اين ﴿سَبِيلِ اللَّهِ﴾ گرچه در بعضي از موارد به عنوان جهاد ياد شده است و در بعضي از روايات بر جهاد هم اطلاق شده است;[4] اما هيچ كدام از اينها شواهد انصراف نيستند شاهد انصراف نيستند اين ﴿سَبِيلِ اللَّهِ﴾ مطلق است. جهاد چه جهاد مالي چه جهاد غير مالي همه و همه را شامل ميشود و هر راهي كه انسان را به خداي سبحان برساند في سبيلالله است, پس انفاق بايد باشد اموال خودشان را انفاق كنند در راه صحيح بخشي از مسائل انفاق مانده است كه در همين آياتي كه بيش از بيست آيه در كنار هم ياد شده است ميماند.
خلاصهاي از شروط انفاق
وقتي انسان ميخواهد مال را انفاق كند از پاكترين و برجستهترين قسمتش انفاق كند ﴿مِن طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُم﴾[5] كه آن آياتي است كه بعد خواهد آمد, همه عناصر انفاق را اين آيات تشريح ميكنند ماده انفاق را, صورت انفاق را, مبدأ فاعلي انفاق را, مبدأ غايي انفاق را همه را تبيين ميكنند. ماده انفاق بايد مال انسان باشد و طيب باشد و حق غير به او تعلق نگرفته باشد اين ماده انفاق. صورت انفاق آن است كه هنگامي كه شما اين انفاق را داريد انجام ميدهيد كسي را با اين انفاق نيازاريد; منت ننهيد; اذيت نكنيد. مبدأ فاعلي اين انفاق هم بايد يك انسان مؤمن باشد از غير مؤمن پذيرفته نيست, فرمود ﴿أَنفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَن يُتَقَبَّلَ مِنكُمْ﴾[6] به منافقين ميفرمايد شما چه به دلخواهتان چه با ميل و رغبت چه بي ميل و رغبت انفاق كنيد قبول نميكند چون جانتان ناپاك است مبدأ غايي هم بايد لله باشد آنگاه مسئله خلوص ميافتد در مبدأ غايي ايمان ميافتد در مبدأ فاعلي اصل اينكه مال براي خود انسان باشد و حلال باشد و طيب باشد ميافتد در مبدأ مادي و اينكه بدون منّ و اذيت باشد و «في سبيلالله» باشد ميافتد در مبدأ صوري و مانند آن البته بخشي از اين مسائل را اين فرازهاي گوناگون در بردارد, بخشي از اين مطالب را آيات ديگر فرمود براي اينكه انسان انفاق بكند از چند راه قرآن كريم وارد شد, چون گرچه فطرتاً مالدوست نيست خدا دوست است; اما طبعاً مالدوست است.
فرق بين فطرت و طبيعت انسان
در بحثهاي آفرينش انسان ملاحظه فرموديد كه آن قسمتهاي بدن را به طبيعت نسبت ميدهد كه ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾[7] آن قسمتهاي معنوي و روحي را به خود نسبت ميدهد, ميفرمايد: ﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[8] فطرت به روح برميگردد كه ارتباط به حق دارد و جز توحيد چيزي نميطلبد, طبيعت به تين و گل برميگردد كه همه اين شرور از اوست. در بسياري از موارد, قرآن كريم وقتي انسان را ياد ميكند با مذمت ياد ميكند در حدود شصت مورد يا كمتر و بيشتر هر جا سخن از انسان است با ذم همراه است و اين مذمتهاي او به آن جنبه طبيعت او برميگردد نه جبنهٴ فطرت او و آن جهت امين بودن او كه حامل بار امانت است به آن جنبهٴ فطرت او برميگردد كه بر بينش توحيدي است.
مالدوست و بخيل بودن طبيعت انسان
طبعاً انسان, مال را دوست دارد. مال, چه كم و چه زياد انسان شديداً به او علاقهمند است ﴿تُحِبُّونَ المَالَ حُبّاً جَمّاً﴾[9] «جمّ» يعني انبوه حالا مال اندك با شد يا انبوه انسان به مال شديداً علاقهمند است ﴿وَتُحِبُّونَ المَالَ حُبّاً جَمّاً﴾ نه «جمعاً» «جمّ» يعني انبوه; فراوان نه مال فراوان باشد مال خواه فراوان خواه كم آن كه مالش فراوان است يا مالش كم است به مال شديداً دلبسته است و احياناً كريمهاي كه در سوره «عاديات» آمده است كه ﴿إِنَّهُ لِحُبِّ الخَيْرِ لَشَدِيدٌ﴾[10] با آيه سوره «فجر» هماهنگ است كه ﴿تُحِبُّونَ المَالَ حُبّاً جَمّاً﴾; انسان شديداً به مال علاقهمند, است گرچه مال خير نيست آزمون است ﴿إنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ﴾;[11] آزمون است ولي انسان آن خير را كه محبوب اوست بر مال تطبيق ميكند. پس اين خطر را قرآن كريم به صدا درآورد كه اين مرض مُزمن است.
پرسش ...
پاسخ: بله آنجا هم اشاره شد كه ﴿إِن تَرَكَ خَيْراً الوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ﴾[12] يكي از مصاديق خير مال است اين يك فراز قرآن كه ميگويد بشر طوري خلق شد كه مالدوست است. آن آيات ﴿خُلِقَ هَلُوعاً﴾[13] و امثال ذلك گرچه اختصاصي به مسئله مال ندارد ولي در جريان مال هم قابل تطبيق است و انسان چون مالدوست است با تلاش و كوشش و ولع اين را فراهم ميكند. وقتي فراهم كرد در مرحله بقا هم بر اساس آن مالدوستي ميكوشد او را حفظ كند و از دست ندهد اين ميشود شُحّ و انسانْ شَحيح است; بخيل است نه سخي, سخا براي روح اوست شح و بخل براي طبيعت اوست و اين شح و بخل هم انسان را رها نميكند, فرمود: ﴿وَأُحْضِرَتِ الأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾[14] اين شح و بخل در كنار اين نفس كه در حد حيوانيت به سر ميبرد همانجا سنگر گرفت, اينچنين نيست كه بخل وصفي باشد از دور انسان را به خود جذب كند, بلكه در درون خانه سنگر گرفت ﴿وَأُحْضِرَتِ الأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾ لذا در دو بخش قرآن همين دو آيه هم هست كه فرمود: ﴿مَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ المُفْلِحُونَ﴾[15] اگر كسي بتواند از اين بخل برهد به مقصد ميرسد اهل فلاح ميشود, اگر او تقواي سخايي و جودي داشته باشد كه از خطر شح و بخل برهد ميرسد, فلاح يعني رسيدن ﴿مَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ المُفْلِحُونَ﴾ اين خطر را هم قرآن گوشزد كرد. پس اين هم دو نكته كه انسان طبعاً مالدوست است, لذا ميكوشد كه او را فراهم كند و بقائاً هم شحيح و بخيل است مي كوشد فراهمكرده را نگه بدارد.
برنامهٴ قرآن جهت رهاندن انسان از طبيعت بخل و مالدوستي
قرآن كريم براي اينكه ما را از اين دام و از اين خطر برهاند همه ابعاد قضيه را يكي پس از ديگري تشريح ميكند.
الف: اسناد بالاصالهٴ بدو و حشر مال به خداوند
ميفرمايد اولاً اين مال گرچه اصل مالكيت و ماليت در جوامع بشري نسبت به يكديگر امضا شده است هر كسي از راه صحيح مالي به دست آورد براي اوست; اما وقتي مال را انسان به خداي سبحان اسناد ميدهد انسان در برابر خدا مالك نيست, لذا گاهي ميفرمايد ﴿آتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُم﴾[16] گاهي ميفرمايد آنچه در دست شماست رزقي است كه ما به شما داديم: ﴿وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ﴾[17] يا ﴿أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُم﴾[18] گاهي ميفرمايد گرچه شما نسبت به يكديگر مالكيد من ميگويم «اموالكم, اموالهم, ماله» و امثال ذلك; اما نسبت به خداي سبحان مالك نيستيد [بلكه] خليفهايد ﴿وَأَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُم مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ «حديد» است ظاهر كريمه اين است كه شما خليفه حقايد در اين مسائل مالي, اگر هم محتمل باشد كه شما خليفه نسل گذشتهايد اين جنبه موعظه و وعد و اندرز ديگري هم را به همراه دارد. فرمود ـ آيه هفت سوره «حديد» ـ ﴿آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَأَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُم مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ﴾ بعد در همين سوره «حديد» هم ميفرمايد: ﴿وَمَا لَكُمْ أَلاَّ تُنفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلِلَّهِ مِيرَاثُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[19] اين آيه بعدي نشان ميدهد كه آن ﴿مُسْتَخْلَفِينَ﴾ ناظر به خليفة اللهي است يعني بدء و حشر مال براي خداست بالاصاله مال خدا بود شما خليفه خداييد در تصرف بعد از چند روز هم باز به آن ميراث بر ميرسد كه او ميشود مبدأ غايي, پس از نظر مال اول براي خدا بود آخر هم براي خدا ميشود, فرمود: ﴿وَأَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُم مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ﴾; بعد هم فرمود از دستتان كه ميرود چرا انفاق نميكنيد ﴿وَمَا لَكُمْ أَلاَّ تُنفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلِلَّهِ مِيرَاثُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾.[20]
ب: امتحان الهي بودن تمام اموال و اولاد
نكته بعدي و راه ديگر براي درمان اين مرض اين است كه ميفرمايد آنچه شما داريد براي چه به آن دل بستهايد؟ اگر به مقدار نياز است كه خب مسئول نيستيد نه تنها مسئول نيستيد مكلفايد كه مقدار نياز را حفظ كنيد. اگر زايد مقدار نياز است براي چه آن را نگه ميداريد از آن چه ساخته است؟ به عنوان كمال تلقي ميكنيد, اينچنين نيست ﴿إنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ﴾; يك آزمون است اگر به اين فكر به سر ميبريد كه با اين بباليد و بنازيد, اينكه امتحان است و اگر اين احتمال در شما زنده شد و به سراغ عمل كردن به اين محتمل رفتيد ﴿إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلاَدِكُمْ عَدُوّاً لَّكُم﴾ يك جا موجبه كليه است, يك جا موجبه جزئيه. همه اموال دشمن نيستند همه اولاد دشمن نيستند; اما وقتي كه انسان از آنها دارد سوء استفاده ميكند ميشود دشمن. در سورهٴ مباركهٴ «تغابن» هم موجبه كليه را بيان فرمود هم موجبه جزئيه را, موجبه كليه در آيه پانزده سوره «تغابن» است ﴿إنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ﴾ موجبه جزئيه را كه بعضي به دام فخرفروشي ميافتند در آيه چهارده بيان فرمود كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلاَدِكُمْ عَدُوّاً لَّكُم﴾ چون انسان مال را براي همان تشكيل اعضاي خانواده ميطلبد فرمود اينها دشمناند, برخي از همسران و فرزندان دشمناند براي دشمن كه انسان اين همه كوشش نميكند كه درباره اولاد آيه پانزدهم به عنوان موجبه كليه ياد كرد كه اينها امتحان الهياند; اينها نشانه فخر نيستند. درباره دشمن بودن به عنوان موجبه جزئيه ياد كرد, فرمود: ﴿إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلاَدِكُمْ عَدُوّاً لَّكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَإِن تَعْفُوا وَتَصْفَحُوا وَتَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾.[21]
تشويق به انفاق و قرضالحسنه بعد از بيان آزمون بودن مال و فرزند
بعد از اينكه مسئله مال را فرمود فينفسه آزمون است و برخي از اولاد دشمن هم هستند, آنگاه در آيه شانزده فرمود: ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَاسْمَعُوا وَأَطِيعُوا وَأَنفِقُوا خَيراً لأَنفُسِكُم﴾ آنگاه در آيهٴ هفده هم فرمود: ﴿إِن تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضَاعِفْهُ لَكُم﴾ و عدهاي هم كه پنداشتند آنها كه از مال و فرزند فراواني برخوردارند ﴿نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الخَيْرَاتِ﴾[22] فرمود اين پندار باطل است; اينچنين نيست كه اگر كسي مال دارد يا فرزند دارد صاحب خير باشد, بلكه خير در ايمان است و اشفاق منالله است[23] و امثال ذلك آن را هم كه رد كرد پس همه اين دردها را از راههاي گوناگون درمان كرد اگر فرمود: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ القُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ﴾[24] بالأخره بايد راه حل نشان بدهد همين كه بگويد مال براي شما دشمن است يا مال امتحان الهي است كه كافي نيست اين بايد راه حل نشان بدهد. وقتي انسان به اين معارف رسيد كه فهميد گرچه مالك مال ميشود نسبت به ديگران; اما نسبت به خدا مالك نيست بلكه مستخلف است و همان طور كه روزي در دست او نبود روزي هم از دستش گرفته ميشود و فهميد اين چند روزي كه هست آزمون است نه سند فخر و فهميد كه اگر امتحان را بد بدهد دشمن را ميپروراند, آنگاه به اين فكر ميافتد كه خود را از اين حب جمّ و حب فراوان برهاند راحت كند خودش را.
منجر شدن عدم انفاق و انفاق با تحقير به تهلكه
ضمن برشماري اين ابعاد گوناگون مسئله انفاق زنگ خطر ديگري را هم به صدا درآورد كه در همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» قبلاً بحثش گذشت آيه 195 فرمود: ﴿وَأَنْفِقُوْا فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُحْسِنِينَ﴾;[25] فرمود در راه خدا انفاق كنيد خودتان را به هلاكت نيندازيد, زيرا آن كه محروم است فشار مالي ميبيند يا به او ميرسيد ولي فشار رواني ميبيند يك روز ميشورد بالأخره, فرمود ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ انفاق كنيد اگر مال نداديد يا براي شهرت و جاه مال داديد اين حس حقارت و محروميت يك روز انبوه ميشود و شما را از پا در ميآورد خودتان را به هلاكت نيندازيد: ﴿وَأَنْفِقُوْا فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَة﴾[26] هيچ دليلي بر اختصاص اين آيه به قيامت نيست اين به اطلاق, هر دو نشئه را شامل ميشود پس اگر كسي در راه خدا انفاق نكرد يا در راه خدا انفاق كرد شكم گرسنه را سير كرد; اما روحش را رنجاند تحقير كرد به عنوان ترحم به او چيز داد نه به عنوان احترام, آن محروميت رواني هم يك روز ميشورد بالأخره فرمود في سبيل الله انفاق كنيد, احتراماً انفاق كنيد نه ترحماً او اينقدر ميفهمد كه تو به او صدقه ميدهي تا سالم بروي و برگردي اين را ميفهمد و اين فهمها يك روز متراكم ميشود به تعبير سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) [27] و آن روز جلوي اين سيل را نميشود گرفت. در بسياري از بخشها شما ديديد كه مرحوم علامه طباطبايي نوآوري دارد در اين بخشهاي اقتصادياش هم ملاحظه بفرماييد. كماند كسي كه دست به قلم بكنند و يك حرف تازهاي هم داشته باشند و كماند كساني كه ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ﴾[28] نصيبش بشود, كتاب شريف الميزان را محور قرار ميدهيد البته كه رويش بحث ميكنيد آنگاه تفاسير ديگر را در كنارش ميبينيد.
پرسش ...
پاسخ: آن در صدر بحث اشاره شد به كه مقدار لازم مورد تكليف نيست, انسان به مقدار قوت لا يموت خودش مورد تكليف نيست, مسئول هم نيست كه آن را انفاق كند.
پرسش ...
پاسخ: بله تحصيلش واجب است, چون حفظ حيات واجب است عدهاي هم واجبالنفقه آدماند; منتها اين راه را «أجْمِلُوا في الطَّلَب»[29] به دنبال كسب حلال ميرود با اعتماد ميرود و مانند آن.
بعد از اينكه فراهم كرده است سخن از انفاق مرحله بقاست, فرمود: ﴿وَأَنْفِقُوْا فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُحْسِنِينَ﴾;[30] اين هم زنگ خطر كه اگر انفاق نكرديد روزي به دام هلاكت ميافتيد.
بيان سختي تشخيص صراط مستقيم در مسألهٴ انفاق
باز در همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه بحثش گذشت در آيه 219 اينچنين فرمود: ﴿وَيَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ﴾ سؤال ميكنند كه چه چيزي انفاق كنند, فرمود كه انفاق كه حد و حصر مشخصي ندارد انفاق كه, نظير بعضي از مسائل مالي در اجناس خاص نيست ﴿قُلِ العَفْوَ﴾; هر چه زايد بر مؤونه است. يك وقت انسان بيراهه ميرود يك وقت است در مسير است. وقتي كه در صراط مستقيم قرار گرفت كه تشخيصش از مو باريكتر و از شمشير تيزتر است, آنگاه همه مال را هم در راه خدا انفاق كند اسراف نيست, مثل اينكه حسنبنعلي (سلام الله عليهما) اين كار را كرده است[31] يا اهل بيت (سلام الله عليهم اجمعين) ﴿يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَي حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَأَسِيراً﴾[32] آن كار را كردند اين با معيارهاي عادي منطبق نيست بر معيارهاي عادي منطبق نيست كه انسان خودش گرسنه بماند روزه بگيرد با آب خالص افطار بكند فرزندانش را گرسنه نگه بدارد تا كافري را سير كند, چون آن يتيم و مسكين خب يا مسلمان بودند يا كافر ولي آن اسير كه كافر بود, چون در مدينه مسلمان كه اسير نبود يا سابقه كفر داشت احتمال اينكه اين اسير اسلام آورده باشد هم هست; اما ظاهرش كافر بود. اگر كسي در صراط مستقيم باشد اين كار او هم مثل اعلاي انفاق قرار ميگيرد; منتها تشخيص صراط مستقيم كار آساني نيست كه كجا انسان بر او واجب است كه فرزندان خود را حفظ كند, كجا براي او ايثار شايسته است يا شايستهتر.
حكم به جواز انفاق مازاد در سؤال از «ماذا ينفقون»
به هر حال در اين كريمه زنگ خطري به گوش رساند كه اگر انفاق نكرديد به هلاكت ميافتيد, در آيه 219 سورهٴ بقره هم فرمود از تو سؤال ميكنند چه چيزي را بدهم چه چيزي را انفاق بكنم فرمود مازاد را ﴿قُلِ العَفْوَ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ﴾ در آيه 215 همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه بحثش قبلاً گذشت اين بود كه ﴿يَسْئَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ قُلْ مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوَالِدَيْنِ وَالأَقْرَبِينَ وَاليَتَامَي وَالمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ﴾ سؤال ميكنند كه چه در راه خدا بدهند؟ در صدر جواب و در ذيل جواب سخن از خير است اولاً خير باشد هرچه شد بعد هم ارحام مقدم هستند ﴿فَلِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ وَالْيَتَامَي وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ﴾.
بيان ربطهٴ عليت ميان فساد اقتصادي و فساد اخلاقي
اينكه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود: ﴿وَأَنْفِقُوْا فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَة﴾;[33] با دست خود خود را به هلاكت نيندازيد, در سورهٴ مباركهٴ «روم» اين بحث انفاق طرح ميشود ﴿فَآتِ ذَا القُرْبَي حَقَّهُ وَالمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ﴾[34] بعد مسئله ربا طرح ميشود, آنگاه ميفرمايد: ﴿ظَهَرَ الفَسَادُ فِي البَرِّ وَالبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾[35] اين فساد مالي است كه ميليونها نفر را از اسلام به الحاد كشاند. اينكه شما الآن ميبينيد دنيا در لبه كمونيستي است و اگر اسلام به داد آنها نرسد آنها خواه و ناخواه از اديان ديگر دست برميدارند, بالأخره بايد به عقيدهاي معتقد باشند آن اديان محرَّف آن توان را ندارد كه تغذيه فكري كند وثنيّت هم كه آن قدرت را ندارد نه بودايي هند و چين و ژاپن اين توان را دارد نه مسيحيت و يهوديت كليسا و كنيسه آن توان را دارد. اگر خداي ناكرده اسلام به داد اين مردم نرسد ميليونها نفر, بلكه ميلياردها نفر از دامنه توحيد به لبه كمونيستي ميغلطاند اين خطر براي دنيا هست, چون اين مسيحيت محرَّف ماندني نيست, آن يهوديت محرَّف هم ماندني نيست, اين بوداييتي كه الآن در هند و چين و ژاپن و امثال ذلك است اينگونه از بتپرستي هم با پيشرفت علم ماندني نيست, اگر اسلام خود را عرضه نكند اين خطر هست آنگاه آن كفه كه سنگين شد يعني چهار مليارد يك طرف شدند يك ميليارد يك طرف, آنگاه بارش را نميشود به مقصد رساند. اگر اين دو سه ميليارد برگردند به طرف اسلام, آن بار الحاد را ميشود به مقصد رساند و تعديل كرد و تنبيه كرد و امثال ذلك اين خطر هست و در بيانات حضرت امير (سلام الله عليه) هم آمده است كه خداي سبحان بر جاهلان گرچه تعلّم را وجب كرد; اما هرگز تعهّد تعلّم را از جاهل نگرفت, مگر تعهّد تعليم را از عالم گرفته باشد «ما أخذ الله سبحانه علي الجاهل ان يَتَعلّم حتي أخذ علي العالم ان يعلِّم»[36] اگر اسلام به ما فرمود «اُطْلُبُوا العلمَ وَلو بِالصِّين»[37] در كنارش هم حتماً به ما فرمود: «عَلِّمُوا العلمَ ولو بالصِّين» اگر تا چين رفتن واجب است, براي اينكه انسان عالم بشود تا چين رفتن براي اينكه حرف اسلام را برساند هم واجب ميشود, چون حضرت فرمود به همان معيار كه از جاهل تعهد گرفته شد از عالم هم تعهد گرفته شد كه حرفش را برساند. حالا اگر جاهل نتوانست به اين قسمتها بيايد آيا حوزه بايد سفر كند يا نه, بايد يك صادرات داشته باشد كه بالأخره دنيا تشنه اين مسائل اقتصادي است درك كند يا نه, يعني ما اينجا بنشينيم جاهل بيايد از ما سؤال كند ما جواب بدهيم, اينكه تعهد متقابل نيست. فرمود قبل از اينكه از جاهل سؤال كردن را تعهد بگيرد از عالم تعليم را تعهد گرفت يعني اگر بر جاهل تعلم واجب است بر عالم تعليم واجب است كجا واجب است, عالم در خانهاش بنشيند بگويد من موظف نيستم يا در برابر اين نعمت موظف است؟ جاهل بنشيند بگويد اگر در خانه من كسي آمد به من مسائل الهي را گفت من ياد ميگيرم اينچنين نيست هم «اطلبوا العلم ولو بالصّين» هم «سافروا للتعليم ولو بالصين» اگر اين مسائل عرضه نشود همين آيه 41 سوره «روم» دامنگير جوامع بشري خواهد شد كه ﴿ظَهَرَ الفَسَادُ فِي البَرِّ وَالبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ﴾ گرچه اين فساد, اختصاصي به مسائل اقتصادي ندارد; اما در اين مورد نازل شده است و مسائل اقتصادي ناهماهنگ, فسادهاي اخلاقي ديگر را هم به همراه ميآورد. آن يكي كه در اثر تكاثر دست به فساد ميزند, نميشود او را مهار كرد اين يكي هم كه در اثر گرسنگي دست به فساد ميزند نميشود او را كنترل كرد, فرمود: ﴿ظَهَرَ الفَسَادُ فِي البَرِّ وَالبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾[38] تا دست از اين كار بردارند. بنابراين قرآن كريم كل مسائلي كه مربوط به انفاق است از راههاي گوناگون چه از راه بيان دردش چه از راه بيان درمان و شفائش مطرح ميكند, بيانات تهديدي هم دارد كه ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ﴾[39] بيانات تحبيبي و تشويقي هم دارد.
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»
[1] ـ مستدرك الوسائل, ج11, ص 195.
[2] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 48.
[3] . التفسير الكبير, ج3, ص39.
[4] . ر.ك: مجمعالبيان, ج2, ص646.
[5] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 267.
[6] . سورهٴ توبه, آيهٴ 3.
[7] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 71.
[8] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 29.
[9] ـ سورهٴ فجر، آيهٴ 20.
[10] ـ سورهٴ عاديات، آيهٴ 8.
[11] ـ سورهٴ تغابن، آيهٴ 15.
[12] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 180.
[13] ـ سورهٴ معارج، آيهٴ 19.
[14] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 128.
[15] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 9; سوره تغابن, آيهٴ 16.
[16] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 33.
[17] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 3.
[18] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 254.
[19] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 10.
[20] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 10.
[21] ـ سورهٴ تغابن، آيهٴ 14.
[22] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 56.
[23] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 57.
[24] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 82.
[25] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 195.
[26] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 195.
[27] ـ الميزان, ج2, ص388.
[28] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 54.
[29] ـ الكافي, ج2, ص74.
[30] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 195.
[31] ـ بحارالأنوار, ج43, ص339; «وَقاسَمَ الله مالَه ثلاثَ مرّات».
[32] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 8.
[33] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 195.
[34] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 38.
[35] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 41.
[36] ـ غررالحكم و دررالكلم، ص45.
[37] ـ وسائل الشيعه، ج27، ص27.
[38] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 41.
[39] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 195.