اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي المَوْتَي قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَي وَلكِن لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَي كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَاعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (260)﴾
مسئله معاد, محور اصلي سؤال و جواب ابراهيم(عليه السلام) با خدا
نحوه ديگر ولايت حق سبحانه تعالي نسبت به اوليايش كه آنها را نوراني ميكند, در جريان سؤال و جواب ابراهيم خليل (سلام الله عليه) روشن ميشود. مسئلت ابراهيم (سلام الله عليه) همان طوري كه در بحث گذشته ملاحظه فرموديد اين بود كه خدايا! كيفيت احياي موتيٰ را به من ارائه بده كه سخن از علم حصولي نيست, بلكه علم شهودي است و سخن از اصل احياي ميّت نيست, بلكه احياي موتيٰ است و شبهه در اين نيست كه اجزاي پراكنده شده چگونه جمع ميشوند, بلكه سؤال در اين است كه شما چگونه مردهها را احياء ميكنيد و انگيزه سؤال بايد به اصل مسئله معاد برگردد وگرنه آن انگيزههايي كه در بعضي از تفاسير آمده و احياناً بعضي از روايات را مؤيد قرار دادند آن با خود آيه منطبق نيست, بلكه روايات ديگري كه در اين زمينه وارد شده است با آيه منطبق است. اينكه گفته شد ابراهيم خليل (سلام الله عليه) شنيده بود كه خداي سبحان دعاي خليل خود را مستجاب ميكند و او خواست بفهمد كه به مقام خلّت رسيده است يا نه,[1] اين ممكن است در شئون آن حضرت راه داشته باشد; امّا در خصوص اين سؤال و جواب ظاهراً نقشي ندارد, چون خداي سبحان فرمود: ﴿اَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَي﴾ مگر اينكه ناظر به آن باشد مگر تو ايمان نياوردي كه من تو را خليل خود قرار دادم؟ كه البته بعيد است اين نحوه توجيه. محور سؤال و جواب همين مسئله معاد است كه ﴿ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَي قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَي وَلكِن لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي﴾.
پرسش ...
پاسخ: نه; منظور آن است كه محور سؤال و جواب اين نيست كه من قلبم مطمئن بشود كه خليل الرحمٰن هستم, بلكه مدار سؤال و جواب اين است كه قلبم مطمئن بشود كه احياي موتيٰ حق است.
بررسي معناي «فصرهنّ» در آيه
﴿قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَي كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً﴾; فرمود: اگر خواستي كيفيت احيا را مشاهده كني كه قلبت مطمئن بشود, چهار پرنده را بگير و اينها را به خودت مأنوس بكن «صار, يصور» يعني «أمال, يُميل» ﴿فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ﴾ يعني «أمِلْهُنَّ إاليك»; آنها را اهلي قرار بده [و] به سوي خودت مايل بكن. بعضيها نظير سيّدنا الاستاد (رضوان الله عليه) بر آن هستند كه معناي تقطيع در اين كلمه «صار يصور صُرهنَّ» تضمين شده است «صُرهنَّ» يعني «قَطَّعهن مُمِيلا اليك» يا «أمْلِهْنَّ قاطعاً»[2] در حالي كه اينها را قطعه قطعه ميكني, اينها را به سوي خود مايل كن كه خلاصه اهلي بشوند شايد برهان قاطعي بر اين تضمين نباشد چه اينكه نيازي هم به اين تضمين نيست به خوبي از نحوه سؤال و جواب و از دستورالعملي كه خداي سبحان داده است مشخص ميشود كه اين چهار پرنده را ابراهيم خليل ذبح كرد [و] اينها را كشت تقطيع كرد اجزاي قطعه قطعه شده اينها را به هم در آميخت, بعد اينها را از خود دور كرد. فرمود ﴿فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ﴾ اين «صار, يصير» همان معناي تحول را در بردارد و «صار, يصور» كه امر حاضرش «صُر» خواهد بود معناي اماله را در بردارد; ايجاد اُنس و ايجاد ميل ﴿فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَي كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً﴾; بعد از اينكه اينها را به سمت خود مايل كردي و مأنوس كردي از هر كدام جزيي را روي كوهي بگذار. اين به خوبي دلالت دارد كه اين چهار مرغ را حضرت كُشت، ذبح كرد اينها را تقطيع كرد [و] اجزايي براي هر كدام گرفت, چون از هر كدام جزيي را روي كوه قرار بده, حالا كوه يا دهتا كوه بود يا چهار كوه يا هفت كوه,[3] بالأخره اينچنين نبود كه هر پرندهاي را روي يك كوه قرار بدهد, اجزاي اينها را در اين كوهها تقسيم كرد. در هر چهار كوه يا هفت كوه يا ده كوه اجزاي بدن اين چهار حيوان بود.
استفادهٴ اماته, تقطيع و اختلاط اجزاي چهار حيوان توسط ابراهيم(عليه السلام) از آيه
پس هم تقطيع استفاده شد هم اماته استفاده شد هم تقطيع استفاده شد هم اختلاط اجزا, هم اصل ذبح و كشتن به خوبي بر ميآيد اولاً هم اين كشته را قطعه قطعه كردن و اجزاء ريز كردن بر ميآيد و هم اين اجزا را به هم مخلوط كردن برميآيد, زيرا از اينكه فرمود روي هر كوهي جزيي از اينها قرار بده, معلوم ميشود كه اجزاي تمام اين چهار حيوان در تمام اين كوهها تقسيم شده است. پس اصل اماته و تقطيع, تجزيه و اختلاط اجزا اين سه مطلب كاملاً از اين جمله ﴿ثُمَّ اجْعَلْ عَلَي كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً﴾ بر ميآيد. آنگاه فرمود ﴿ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً﴾ تو اينها را بخوان اينها شتابان بدون درنگ به سوي تو ميآيند يعني زنده ميشوند و به سوي تو برميگردند. همين كار را ابراهيم خليل (سلام الله عليه) كرد و قلب او آرميد. اگر اين كار را نكرده بود آن سؤال و اين دستورالعمل مؤثر نبود, اگر معصومي چون خليل حق به مقام طمأنينه قلب ميخواهد برسد, ممكن نيست دستور بگيرد و عمل نكند. پس دستور گرفت و عمل كرد و به مقام طمأنينه رسيد.
مشهود شدن عزّت و حكمت خداوند در حشر اكبر براي ابراهيم(عليه السلام)
خداي سبحان هم در ذيل اين جريان فرمود: ﴿وَاعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾ خود ابراهيم خليل نگفت «أعلم»; من ميدانم و محور بحث هم قدرت حق نيست كه خدا به حضرت خليل بفرمايد كه بدان خدا ﴿عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[4] است يا خليل الرحمن بگويد من ميدانم كه ﴿عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ است, نظير جريان گذشته كه ﴿كَالَّذِي مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ﴾[5] كه در پايان او اينچنين آمده است ﴿فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[6] سخن در اين نيست كه قدرت خدا معلوم بشود, قدرت خدا مورد ايمان ابراهيم خليل بود [بلكه] سخن در آن است كه حكمت خدا مشهود بشود, عزّت خدا مشهود بشود. هر اسمي كه در پايان آيه ياد شده است اين اسم, ضامن مضمون آن آيه است يعني محتواي هر آيه در آن اسمي كه از اسماي حسناي حق است خلاصه ميشود, چون آن اسم را خدا دارد, مضمون آيه را هم اجرا ميكند.
بنابراين چندين مطلب بايد اينجا روشن بشود. مطلب اول آن است كه ابراهيم خليل (سلام الله عليه) به فكر تحصيل حقيقت عزّت و حكمت بود, نه اينكه بفهمد خدا قدير است زيرا در بحث ديروز گذشت آيات فراواني قرآن كريم به عنوان احتجاج خليلالرحمن (سلام الله عليه) نقل كرد كه همه آن محاجه نشان ميداد كه ابراهيم خليل مكرر در مكرر مسئله مبدأ و معاد را و قدرت خدا بر اعاده موتيٰ را مطرح ميكند. پس سخن در اين نيست كه ابراهيم خليل بفهمد خدا قدير است, بلكه سخن در آن است كه بيابد خدا عزيز حكيم است.
بيان امور مربوط به حشر اكبر در سؤال ابراهيم(عليه السلام)
در متن اين سؤال اينچنين نيامد «رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الميّت» در حقيقت ابراهيم خليل مسئله حشر اكبر را از خدا ميخواهد. در حشر اكبر چندين امر است: يكي اينكه هر فردي زنده ميشود، دوم اينكه هر فردي در هر حالي در هر جزيي كه قرار بگيرد با هر چيزي كه مخلوط بشود از علم خدا پنهان نيست خدا او را بر ميگرداند. مطلب سوم اين است كه در حشر اكبر و در قيامت تنها سخن از احياي مرده نيست مردهها زنده نميشوند كه در بيابان قيامت سرگردان بشوند, بلكه مردهها زنده ميشوند كه راهي راه خود باشند و راه خود را طي كنند, سخن از ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾[7] است. سخن از اين نيست كه «نموت و نحيي, نحيي و نموت» ما بعد از مرگ دوباره زنده ميشويم, بلكه سخن از آن است كه به حق محشور ميشويم: ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾ اينچنين نيست كه در بيابان قيامت سرگردان باشند, همه اينها ﴿ثُمَّ إِلَي رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ﴾[8] است ﴿يُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَيَرْحَمُ مَن يَشَاءُ وَإِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾[9] است پس سخن از رجوع است سخن از حشر است سخن از لقاءالله است كه ﴿كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[10] اينها احكام قيامت است و در قيامت كبرا سخن از ندا نيست [بلكه] سخن از دعاست, با اينكه انسانها در اعماق زمين فرو رفتهاند, با اينكه انسانها از خدا دور هستند معذلك خداي سبحان در هنگام بعث عمومي با ندا مردهها را زنده نميكند, بلكه با دعا مردهها را زنده ميكند ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِم﴾[11] وقتي به نام امامشان و رأسشان اينها را خواند, اينها از قبر سر بر ميدارند و محشور ميشوند زير پوشش يك پرچم در پرتو يك رهبري آنجا حضور پيدا ميكنند و شتابزده هم بر ميگردند: ﴿فَإِذَا هُم مِنَ الأَجْدَاثِ إِلَي رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ﴾[12] پس در قيامت گذشته از اينكه هر فرد در هر شرايطي كه باشد زنده ميشود, همه اقوام و ملل زنده ميشوند و به نام رأس و رهبرشان هم دعوت ميشوند و زنده ميشوند و همه اينها حشر و رجوعشان به سوي خداي سبحان است.
تفهيم نحوهٴ رجوع و حشر اموات به ابراهيم خليل(عليه السلام)
براي اينكه اين منظره كه گوشهاي از حشر اكبر است مشهود خليل حق بشود, وجود مبارك ذات اقدس الهي به حضرت خليل (سلام الله عليه) دستور داد اولاً چند مرغ را بگير. حالا چرا چهار مرغ را البته نكتهاي است كه بايد از اهلبيت (سلام الله عليهم) سؤال كرد ولي منظور كثرت است كه بايد چند مرغ را بگيري، سخن هم اين نيست كه يك مرغ را بگير يا يك مرده را زنده كن, چون ميخواهد به او بفهماند و نشان او بدهد كه چگونه اينها به سمت حق بر ميگردند, آن ﴿إِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾[13] را نشان او بدهد كه چطور ما يك دعوت داريم همه به سوي ما ميآيند نه همه زنده ميشوند, همه زنده شدن يك مرحله است ﴿ثُمَّ إِلَي رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ﴾[14] مرحله ديگر است. فرمود چهار مرغ را بگير با خودت مأنوس بكن كه اگر آنها را صدا زدي نزد تو بيايند تا بفهمي كه مأنوس به آن منشاء اُنس خود حركت ميكند. مخلوق من به من مأنوس هستند, همه نظير اين چهار پرندهاي هستند كه به تو انس گرفتهاند تو اگر بخواني اينها به سوي تو ميآيند, سخن در اين نيست كه اينها فقط زنده بشوند اگر سخن از زنده شدن بود چهار مرغ وحشي يا اهلي را ميگرفت كمتر يا بيشتر را ميگرفت و اين حيواناتي كه هر روز در اين دامداريها كشته ميشوند آنجا ميرفت و دستور ميداد زنده ميشدند يا مخلوط ميكردند اجزا را و حضرت دستور ميداد اينها زنده ميشدند; امّا بيا و چهار مرغ را بگير و اين زحمت را بكش و بعد از ذبح و تقطيع و تجزيه و اختلاط, اينها را در دورترين نقطه روي قلّههاي كوه بگذار براي چه هست, اينها را كه حضرت نخواست يا خواست و خصوصيّات اين سؤال از جواب معلوم ميشود. خداي سبحان نميخواهد زنده شدن يك مرده يا چند مرده را نشان خليل حق بدهد ميخواهد ﴿ثُمَّ إِلَي رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ﴾[15] را نشان او بدهد ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾[16] را تدريس كند و﴿إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[17] را تعليم كند و مانند آن. فرمود: تو اگر بخواهي بفهمي چگونه من ميخوانم همه به سوي من ميآيند, اين چند مرغ را بگير كه به سوي تو مايل هستند دست پرورده تو هستند, حيواني كه بميرد و زنده بشود بعيد است كه صاحب خود را بشناسد; امّا حيوانات اهلي كه دست پرورده كسي هستند او را ميشناسند همين كبوتري كه به دنبال صداي كبوترباز ميرود اگر بميرد دوباره زنده بشود بعيد است كه دوباره كبوترباز خود را بشناسد; امّا خليل حق اينها را به خود اُنس داد.
علّت امر به دعا دعوت طيور
وقتي اينها را به خود اُنس داد و اينها را ذبح كرد و تقطيع و تجزيه كرد و اجزا را مخلوط كرد و در دورترين نقطه قرار داد, خدا نفرمود «ثمّ نادِهنّ»; اينها را ندا كن, با اينكه اينها در نقطه دور هستند و به حسب ظاهر جاي ندا است; امّا فرمود: ارواح اين طيور نزد تو هستند تو اينها را به اسم همان طير ميخواني لازم نيست حرف تو را اجزا بشنوند, همين ارواح و نفوس اين طيور كه ميشنوند كافي است, تو دعوت كن لازم نيست ندا كني. دعوت كردن تو همان و پيدايش چند كار همان يعني اين اجزاي مخلوط شده از هم جدا ميشوند اولاً بدن مركب ميشود ثانياً, در اختيار روح قرار ميگيرد ثالثاً, به سوي تو شتابان ميآيند رابعاً، آنگاه ميفهمي ﴿ثُمَّ إِلَي رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ﴾ يعني چه.
پرسش ...
پاسخ: چرا فرمود «صار, يصور» يعني «أمال, يُميل».
ردّ استفادهٴ تقطيع از «صرهنّ» در آيه
پرسش ...
پاسخ: نه; آن دليل ميخواهد كه «صار» يعني «قطّع» وگرنه آنهايي هم كه نظير سيّدناالاستاد (رضوان الله عليه) آمدند تقطيع را از «صُرهُنّ» استفاده كردند,[18] بر اساس تضمين گفتند وگرنه كدام لغت است كه صار را به معناي قطّع گرفته است «يصّر» را به معناي «يُقطِّع» ميگيرد, اينها مقداري عجله كردند. خب, اگر ﴿ثُمَّ اجْعَلْ عَلَي كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً﴾ به دلالت صريح و مطابقه سخن از جزء را به ميان ميآورد, معلوم ميشود تجزيه شد ديگر نيازي به تضمين نيست كه ما بگوييم كلمه «صُر» كه امر حاضر از «صار, يصور» است به معناي امال يميل معناي تقطيع و معناي تجزيه در او تضمين شده است «صرهنَّ» يعني «قطعّهن مميلاً اليك» چرا با الي متعدّي ياد شد, براي اينكه اماله تضمين شد, اماله كه معناي اصلي «صار, يصور» است, نيازي به اين تكلف نيست اين نكته اصولاً در اين تفسيرها نيست كه چرا ذات اقدس الهي دستور داد اينها را اهلي كن آن هم چگونه اهليتي, چه اهليتي؟ آن طوري كه يك كبوترباز كبوتر را اهلي ميكند آن كه بعد از مرگ يادش نيست, كجا ما تجربه كرديم كه حيوان اهلي بعد از اينكه او را سر بُريدند و تقطيع كردند و تجزيه كردند و در راه دور گذاشتند و دوباره زنده شد صاحب خود را ميشناسد كه اين دومين بار باشد. اين يك نحوه ارتباط شهودي بين خليل حق و ملكوت عالم است كه اين حيوانات را به خود جذب ميكند كه تا بفهمد ﴿ثُمَّ إِلَي رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ﴾[19] يعني چه. فرمود تو ميخواهي نمودار قيامت كبرا را ببيني, ما گفتيم كه يك تشر ميزنيم يك صيحه ميزنيم ﴿فَإِذَا هُم مِنَ الأَجْدَاثِ إِلَي رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ﴾;[20] اينها شتابان از قبر بيرون ميآيند به سمت حق برميگردند, گرچه پراكنده هستند; امّا هر كدام راه خود را ميروند. فرمود گرچه اينها مثل جراد منتشر هستند,[21] مثل ملخ پراكندهاند; امّا هر كدام دارند راه خودشان را ميروند اگر ﴿فَأَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[22] هر كدام راه خود را ميرود, اينچنين نيست كه در آن صحنه اين ملخها پراكنده باشند و راه منظمي را طي نكنند, فرمود همه اينها راه خودشان را طي ميكنند ﴿ثُمَّ إِلَي رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ﴾[23] هر حيواني راه خود را ميرود, منتها ما خيال ميكنيم اينها پراكنده هستند, هيچ پراكندگي نيست چون ﴿فَأَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ آنجا خوب ظهور ميكند, هر كسي راه خودش را ميرود.
مراد از امر به ابراهيم(عليه السلام) در آيه شريفه
پرسش ...
پاسخ: نه; حالا اصل احياي موتيٰ و كل جريان معجزه است اين كبوتربازي نيست اين تأييد همان مسئله است كه شما طوري اين حيوانات را به خودت مأنوس كن كه بعد از مرگ هم به صداي تو بيايند تا بفهمي چگونه ما مردهها را زنده ميكنيم و به صداي ما حركت ميكنند اين تنها انس نيست [بلكه] يك ايجاد رابطه مبدئي است, همان طوري كه ايجاد رابطه معادي را برقرار ميكند, ايجاد رابطه مبدئي را هم برقرار ميكند امروز بشر در دنيا ممكن است به غير خدا سر بسپارد; امّا بعد از مرگ حشرش با خداست ﴿ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلاَّ إِيَّاهُ﴾;[24] انسان هر كه را و هر چه را به نام غير خدا دعوت كرد و خواند گم ميكند. چون باطل در آنجا كه حضوري ندارد ﴿ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلاَّ إِيَّاهُ﴾[25] اگر گم كرده است به سراغ آن محبوب اصلي ميرود, محبوب اصلي همان است كه در فطرت ما جا دارد كه دل او را ميطلبد. فرمود همان طوري كه من مبدأ هستم و در سايه مبدأيت من يك رابطه و يك كشش انسي بين مخلوق و خالق است «وَهل يرحم المخلوق الاّ الخالق»[26] تو هم مظهر اين كار باش; كششي بين خودت و دست پروردههايت قرار بده، كه اگر اينها مردند دوباره زنده شدند تو را رها نكنند به سوي تو بيايند, تو كه تنها نميخواهي بفهمي چگونه مرده زنده ميشود, تو ميخواهي بفهمي در قيامت چه گونه ميشود كه همه به سوي من ميآيند. مخلوقات من به سوي من مجذوب هستند تو اين جذبه را در اين چهار پرنده اعمال بكن كه تو را طلب كنند وقتي هم كه ديگران بخوانند هيچ اثر نكند صداي تو در اينها مؤثر باشد, هر كس كه در كنار حضرت ابراهيم بود ميگفت يا طاووس مگر او زنده ميشد و خليل حق است كه بايد بگويد يا طاووس و او زنده بشود آن هم زنده نميشود كه همانجا بچرد زنده ميشود شتابان, شتابان به سوي خليل حق ميآيد وگرنه مرغ روي دامنه كوه خب, آنجا زنده شد همانجا هم ميچرد چرا حالا بر ميگردد و پر ميكشد به سوي ابراهيم خليل ميآيد, فرمود ﴿فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ﴾ كه كار مبدئي را انجام بدهي بعد وقتي كه اماله شد ميل شد كشش و جذبه شد, آنگاه كه اينها را اماته كردي بعد احيا كردي ﴿يَأْتِينَكَ سَعْياً﴾ آنگاه ميفهمي حشر اكبر يعني چه؟ چه گونه من يك صدا ميزنم همه به سوي من ميآيند هر كس هر چه داشت رها ميكند.
گرايش همراه با سعي و تلاش حيوانات به سمت ابراهيم(عليهالسلام) ظهور ديگري از حشر اكبر
اين ﴿ يَوْمَ يَفِرُّ المَرْءُ مِنْ أَخِيهِ ٭ وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ﴾[27] كه انسان از نزديكترين دوستان خود فرار ميكند به چه كسي پناه ميآورد, تنها گريز هست يا گرايش هم است خب, از چه كسي فرار ميكند, به چه كسي پناه ميآورد؟ صحنه قيامت فقط صحنه فرار است و گريز يا گرايش هم هست, يك تكيهگاهي هم هست ﴿رُدُّوا إِلَي اللَّهِ مَوْلاَهُمُ الحَقِّ﴾[28] ﴿فَفِرُّوا إِلَي اللَّهِ﴾[29] آنجا اين معنا ظهور ميكند. انسان از نزديكترين بستگان خود فرار ميكند به سمت ذات اقدس الهي ميگريزد, چون به او مأنوس است به او سر سپرده است. اين كار آغاز و انجام, اين كار مبدأ و معاد را خليل حق انجام داده است; هم كار مبدئي كرده است هم كار معادي, هم كاري كرد كه اين پرندهها مجذوب او باشند هم كاري كرد كه با دعاي او زنده بشوند و به همان مبدأ برگردند, اين شده نشانه حشر اكبر ﴿ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً﴾ همان كاري كه در قيامت ميشود; مردم به سوي الله ميروند اين پرندهها هم كه زنده شدند به سوي تو ميآيند. آهسته و لنگان لنگان نيست, بلكه با سرعت است و سعي اينها هم ساعيات و مسارعات به سوي تو ميآيند. در قيامت نفرمود وقتي اينها زنده شدند افتان و خيزان آهسته آهسته به طرف حق محشور ميشوند ﴿إِلَي رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ﴾[30] يا فرمود كه ﴿يَسْعَي نُورُهُم بَيْنَ أَيْدِيهِم﴾[31] درباره عدّهاي كه با نورانيت حركت ميكنند, اينها سعي دارند اينها با كوشش و تلاش به سمت حق برميگردند. اين آثار مبدأ و آثار معاد در اين انسان كامل ظهور كرده است كه فرمود: ﴿ثُمَّ اجْعَلْ عَلَي كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً﴾ آنگاه ﴿ثُمَّ ادْعُهُنَّ﴾ نه «ثمّ نادهنَّ» ﴿ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً﴾ نه «يَحْيَوْنَ» نه «تَحْيي» نه تنها زنده ميشوند, آنجا در جريان ﴿كَالَّذِي مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ﴾ سخن از اصل احياي ميّت بود فرمود: ﴿وَانْظُرْ إِلَي الْعِظَامِ كَيْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْماً﴾[32] اين در همين حد است.
پَر كشيدن تمام انسانها در روز قيامت به سَمت خداوند
امّا خليل حق كه اين مرحله را نميطلبد, ميخواهد بگويد چطور آنهايي كه تو را قبول نداشتند و انكار ميكردند باز به سوي تو پر ميكشند, فرمود اينها مثل پرندههايي هستند كه صاحبشان را ميخواهند; منتها الآن صاحبشان را گم كردهاند فردا همه به سوي او ميگويند يا الله! آن كه امروز هم ميگويد ﴿مَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾[33] فردا جز يا الله! حرفي ديگر ندارد. فرمود: همه من را ميخواهند همان طوري كه مرغهاي دست پرورده تو به سوي تو ميآيند و گم نميكنند و اين هم نظير اُنس دنيايي نيست كه كبوترباز با كبوترش دارد [بلكه] اين يك انس معنوي است كه اگر اين حيوان را بكشند و تقطيع كنند و تجزيه كنند و در جاي دور بگذارند باز زنده شد صاحبش را ميخواهد, چنين نشئهاي است.
پرسش ...
پاسخ: آن تحيّرشان بقايا و رسوبات همان عادتهاي آنهاست وگرنه ﴿رُدُّوا إِلَي اللَّهِ مَوْلاَهُمُ الحَقِّ﴾[34] همان سرگرداني دنيا يك چند روزي در آن عالم ظهور دارد, بقيه به راه ميافتند ﴿كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[35] تحير از آن به بعد ديگر نيست.
پرسش ...
پاسخ: آن انسان اگر محب خدا باشد و خدا هم به او علاقهمند باشد محبوب أرض و سماست ديگر, چون همه موجودات محب خدايند و اگر خداي سبحان محب كسي باشد آن شخص محبوب أرض و سما خواهد بود.
بيان رابطهٴ تكوين گرايش مخلوق به خالق
پرسش ...
پاسخ: جبر كه در حيوانات به اين صورت نيست يعني اينها مأنوس شدند وقتي مأنوس شدند صاحب خودشان را ميخواهند كشش هر جا كه پيدا شد به آن سمت ميگرايند, اين مخلوق خالق خود را ميخواهد جبر علّي است نه جبر در برابر تفويض. هر انساني نيازمند است اولاً نميتواند نياز خود را انكار كند، ثانياً نه خودش توان آن را دارد كه نيازها را برطرف كند نه از دست ديگري برميآيد. پس قطعاً يك رابطه تكويني بين مخلوق و خالق هست كه ﴿أَنتُمُ الفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾[36] نه انسان غني است كه فقير نباشد, نه «فقير الي غير الله» است [بلكه] فقير الي الله است, وقتي فقير الي الله شد رابطه در حقيقت تكويني است به سوي الله گرايش دارد ديگر ﴿رُدُّوا إِلَي اللَّهِ مَوْلاَهُمُ الحَقِّ﴾[37] در آيات فراواني مسئله حشر طرح شد, مسئله قلب و انقلاب طرح شد كه چون آن آيات مفصل است لازم نيست كه ما آن آيات را بخوانيم, عمده آن مطالب بعدي است.
وقوع جريان آيه بعد از مهاجرت ابراهيم(عليه السلام) به سوريه
قبل از اينكه به آن مطالب بعدي برسيم اين جزئيات ذكر ميشود. يكي از امور جزيي اين است كه فرمود: ﴿ثُمَّ اجْعَلْ عَلَي كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً﴾ معلوم ميشود منطقهاي كه اين عمل در آنجا واقع شد منطقهاي بود كوهستاني و از اينجا خواستند استشهاد كنند كه اين بعد از مهاجرت حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) از سرزمين بابل به سرزمين سوريه بود, چون در سرزمين بابل ميگفتند كه كوههايي به آن صورت نيست[38] و در سوريه است كه كوه است و اين معلوم ميشود بعد از مهاجرت است يعني بعد از دوراني از عمر حضرت.
تبيين محدودهٴ سؤال ابراهيم(عليه السلام) در كيفيت احياء اموات
مطلب ديگر آن است كه آيا همه اين خصوصيّات ياد شده در سؤال خليلالله بود; منتها تمام اين خصوصيّات در سؤال ذكر نشد, براي اينكه از جواب معلوم ميشود, يا نه حضرت خليل (سلام الله عليه) خواست اصل كيفيّت احيا را بفهمد, خداي سبحان فضايل و علوم فراوان ديگري را هم نصيب ابراهيم خليل كرد, نظير آنچه در سوره مباركه «انبياء» درباره حاجتهاي ظاهريش ذكر ميكند. ابراهيم خليل در دوران پيري فرزند خواست و گفت: ﴿ الحَمْدُ للَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَي الكِبَرِ إِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ﴾[39] او از خدا فرزند خواست, خدا ميفرمايد ما نه تنها به او فرزند داديم, بلكه به او نوه هم داديم. در آيه 72 سوره «انبياء» فرمود ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ﴾ اين تمام شد ﴿وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً﴾ نافله يعني زائده او كه از ما نوه نخواست اين يعقوب نَفْل است; زائد بر خواسته اوست, نافله است. ما اگر بخواهيم دعاي او را مستجاب كنيم همان فريضه كافي است يعني همان فرزند كافي است ولي ما گذشته از آنكه به او فرزند داديم به او نافله هم داديم نوه هم داديم; ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ﴾ اين تمام شد ﴿وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً﴾ كه اين ﴿نَافِلَةً﴾ براي يعقوب است نه براي اسحاق و ﴿وَكُلاًّ جَعَلْنَا صَالِحِينَ﴾.[40] آنگاه خداي سبحان در بخشهاي ديگر فرمود ما به او اسماعيل داديم اسحاق داديم يعقوب داديم و مانند آن. آيا همان طوري كه يعقوب نافله خدا داد است يعني بيش از آن مقداري كه ابراهيم (سلام الله عليه) مسئلت كرده است دريافت كرد, در جريان مسئله حشر اكبر هم اينچنين است; بيش از آن مقداري كه خواست خدا به او تفهيم كرد يا نه همه اين خواستهها در سؤال بود; منتها همه اين خصوصيّات در سؤال ياد نشد, براي اينكه جواب عهدهدار اينهاست.
تعلّق خطاب به روح, علت تعبير به «ادعهنّ»
مطلب بعدي همان است كه در خلال سخن اشاره شد كه چون خطاب به روح است و روح نزديك ابراهيم خليل بود, چون مكان ندارد اصولاً [و] قرب و بعد مكاني ندارد, نفرمود «نادهنّ» فرمود: ﴿ثُمَّ ادْعُهُنَّ﴾ چه اينكه خداي سبحان هم خودش در قيامت فرمود: ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِم﴾[41].
پرسش ...
پاسخ: بله ديگر; تجرد برزخي دارند, چون همان آيه سوره مباركه «انعام» دليل خوبي است فرمود: ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِي الأَرْضِ وَلاَ طَائِرٌ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِن شَيْءٍ ثُمَّ إِلَي رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ﴾[42] چه اينكه در سوره مباركه «نور» هم از جريان حيوانات اينچنين ياد ميكند كه ﴿كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَتَسْبِيحَهُ﴾ نه تنها آنها اهل تسبيح و نماز هستند, بلكه هر كدام آنها نمازشان و تسبيحشان را آگاه هستند كه ﴿كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَتَسْبِيحَهُ﴾ نه «كلٌ قد عَلِمَ اللهُ صَلاتَه و تسبيحَه» چون بعداً دارد ﴿وَ اللَّهُ عَلِيمٌ﴾[43] بلكه معناي آيه اين است كه ﴿كُلٌّ﴾ يعني كل واحد از اين حيوانات ﴿قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَتَسْبِيحَهُ﴾.
پرسش ...
پاسخ: بله ديگر دور باشد; آخر نزديك باشد نظير حشر اكبر نيست حشر اكبر افراد خيلي دور هستند پراكنده هستند در اعماق زمين هستند از راه دور دستور ميرسد همه جمع ميشوند, ميخواهد نمودار از اين حشر اكبر باشد.
ميماند شبهه مهم كه همان شبههاي است كه حالا المنار را ملاحظه ميفرماييد كه چگونه اينها در حد اماله و انس معني كردند.
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»
[1] . مجمعالبيان, ج2, ص644.
[2] . الميزان, ج2, ص374.
[3] . ر.ك: التبيان, ج2, ص330.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 20.
[5] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 259.
[6] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 259.
[7] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 156.
[8] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 38.
[9] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 21.
[10] ـ سورهٴ انشقاق، آيهٴ 6.
[11] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 71.
[12] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 51.
[13] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 156.
[14] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 38.
[15] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 38.
[16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 156.
[17] ـ سورهٴ انشقاق، آيهٴ 6.
[18] . ر.ك: الميازن, ج2, ص374.
[19] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 38.
[20] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 51.
[21]. سورهٴ قمر, آيهٴ 7.
[22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 115.
[23] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 38.
[24] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 67.
[25] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 67.
[26] ـ بحارالأنوار, ج91, ص110; مفاتيح الجنان، مناجات حضرت امير (عليه السلام).
[27] ـ سورهٴ عبس، آيات 34 و 35.
[28] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 62.
[29] ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 50.
[30] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 51.
[31] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 12.
[32] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 259.
[33] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 24.
[34] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 62.
[35] ـ سورهٴ انشقاق، آيهٴ 6.
[36] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 15.
[37] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 62.
[38] ـ الميزان, ج2, ص377.
[39] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 39.
[40] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 72.
[41] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 71.
[42] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 38.
[43] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 41.