21 05 1988 5030058 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 525 (1367/02/31)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

﴿وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي المَوْتَي قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَي وَلكِن لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَي كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَاعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (260)﴾

ترجمه اين كريمه آن است كه،فرمود به ياد بياور آن جرياني كه ابراهيم (سلام الله عليه) با ذات اقدس الهي در ميان گذاشت و عرض كرد پروردگارا!كيفيت احيايموتا را به من نشان بده.خداي سبحان فرمود: تو كه ايمان آوردي اين سؤالت براي چيست؟ ﴿أَوَلَمْ تُؤْمِنْ﴾ براي تقرير ايمان است. ابراهيم (سلام الله عليه) عرض كرد: ﴿بَلَي﴾؛ من ايمان آوردم، لكن براي طمأنينه قلبم اين سؤال را طرح كردم. آن‌گاه خداي سبحان دستور داد چهار پرنده را بگير و اينها را تقطيع بكن و اجزايش را مخلوط هم بكن و بر هر كوهي از اين اجزا جزئي را قرار بده بعد اينها را بخوان، اينها شتابان زنده مي‌شوند و شتابان به سوي تو خواهند آمد و بدان كه خداي سبحان عزيز است و حكيم.

خلاصه مباحث ولايت حق و ولايت طاغوت با سه جريان مطرح شده

امّا آنچه مربوط به اصل تفسير است ملاحظه فرموديد كه بحث در ولايت الهي بود كه خداي سبحان وليّ مؤمنين است و آنها را به مقام نورانيّت منتقل مي‌كند و طاغوت اولياي كافران است و آنها را از نور، به ظلمت خارج مي‌كند. سه‌ جريان به دنبال مسئله ولايت حق و ولايت طاغوت ياد شده است؛ اول در جريان محاجه ابراهيم (سلام الله عليه) بود؛ دوم در جريان عزير يا پيامبر ديگري بود كه ﴿مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا[1] سوم هم جريان حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) است. در آن جريان اول محور هدايت، همان علم استدلالي و علم حصولي بود كه وجود مبارك حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) بر ربوبيت حق ‌چنين استدلال كرد كه خدا ﴿يُحْيِيْ وَيُمِيتُ[2] محور ولايت دوم، سخن از شهود بود نه علم حصولي؛ منتها درباره احياي موتيٰ است و مرحله شهود يعني اين بزرگواري كه بر آن محل ويران گذشت گفت چگونه خداي سبحان، اينها را زنده مي‌كند؟ خواست بفهمد اين كيفيت را مي‌خواست حضوراً ببيند و خداي سبحان اصل اين كيفيت را هم در محور هستي او و هم در محور هستي چيزهاي ديگر به او ارائه داد يعني خود او را اماته كرد و خود او را احيا كرد كه او موت و حيات و اماته و احيا را در خود مشاهده كرد به علم حضوري.

ناظر به حق‌اليقين بودن جريان سوم در بحث

جريان سوم از آن هر دو جريان مهم‌تر و بالاتر است نه سخن از علم حصولي است و نه سخن از علم شهودي است در حد علم‌اليقين، بلكه سخن از بالاتر از شهود است در حد حق‌اليقين حق‌اليقين بالاتر از علم‌اليقين است، چه اينكه عين‌اليقين بالاتر از علم‌اليقين است. از جواب خداي سبحان معلوم مي‌شود كه ابراهيم (سلام الله عليه) مشتاق آن مرحله حق‌اليقين بود و خداي سبحان هم مرحله حق‌اليقين را به او افاضه كرد. در جريان دوم منشاء سؤال، ياد شده است و آن اين است كه ﴿مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا﴾ مشاهده اين منظره، سؤال برانگيز بود، لذا آن بزرگوار سؤال كرد: ﴿أَنَّي يُحْيِيْ هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾.[3]

منشأ سؤال حضرت ابراهيم(عليه السلام) در آيه

منشاء سؤال ابراهيم (سلام الله عليه) در آيه نيست از نظر نقل تاريخي و روايي براي اين سؤال چندين منشاء ذكر شده است: يكي اينكه ابراهيم خليل (سلام الله عليه) مشاهده كرده است كه مرداري در كنار دريا افتاده است نيمي از او در درياست نيمي در خشكي، حيوانات دريايي از آن استفاده كردند حيوانات صحرايي و خشكي از اين حيوان استفاده كردند، آن‌گاه آن حيوانات دريايي يكديگر را خوردند اين حيوانات خشكي يكديگر را خوردند اين منظره چون درباره ساير انسانها هم درباره انسانهاي مرده هم پيش مي‌آيد و گذشته از اينكه در حشر اكبر همه حيوانات محشور مي‌شوند اين منظره سؤال برانگيز شد كه ايشان سؤال كند خدايا! چطور شما اين اجزا را جمع مي‌كنيد و دوباره زنده مي‌كنيد در حالي كه يكي مأكول ديگري شد و يكي آكل ديگري شد و مانند آن. اين يك احتمال، چه اينكه بعضي از روايات هم اين را تأييد مي‌كنند. [4] منشاء ديگر براي سؤال اين است كه وقتي در آن محاجه ابراهيم خليل (سلام الله عليه) فرمود: ﴿ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ﴾ نمرود گفت كه بايد كيفيت احيا را ارائه بدهي؛ بايد ثابت كني كه خداي تو ﴿يُحْيِيْ وَيُمِيتُ﴾ اين هم سؤال كرد و آن منظره را تثبيت كرد. بيان سوم براي انگيزه سؤال اين است كه وجود مبارك ابراهيم (سلام الله عليه) شنيد كه خداي سبحان خليلي دارد كه به خواسته او پاسخ مثبت مي‌دهد؛ هر چه او بخواهد خدا اجابت مي‌كند. خواست ببيند به مقام خُلّت راه يافت يا نه اين دعا و خواستن را مطرح كرد تا جواب مساعد بشنود و مطمئن بشود كه به مقام خُلّت رسيده است. انگيزه چهارم را كه مرحوم امين الاسلام در مجمع‌البيان مي‌فرمايد اقوي‌الوجوه همين است، آن است كه ايشان يعني ابراهيم (سلام الله عليه) مسئله احياي موتيٰ و مسئله معاد را بر اساس برهان، يقين مي‌‌داشت (يقيناً مي‌دانست) و الآن مي‌خواهد روي وجدان بيابد يعني مي‌خواهد از مرحله علم‌اليقين به عين‌اليقين برسد مشاهده كند. [5]

شواهد قرآني بر علم‌اليقين داشتن ابراهيم(عليه السلام) به مسئله قيامت و معاد

در حالي كه طبق بيان سيّدنا الاستاد (رضوان الله عليه) سؤال حضرت ابراهيم اين نبود كه از علم‌اليقين به عين‌اليقين بيايد، بلكه مي‌خواهد از عين‌اليقين به حق‌اليقين بيايد،[6] چون خود آيه اگر سؤال باز نشد جواب عهده‌دار شرح سؤال است شما در اين سؤالات روايي هم مي‌بينيد گاهي خصوصيّات سؤال در متن روايت نيست از جواب فهميده مي‌شود كه سائل چه پرسيد و منظورش چه بود از نحوه جواب معلوم مي‌شود كه ابراهيم چه مي‌خواست اولاً ابراهيم (سلام الله عليه) دوران علم حصولي و استدلال و برهان را گذراند دوران علم شهودي و عين‌اليقين را هم گذراند الآن مرحله حق‌اليقين اوست بيان ذلك كه ابراهيم (سلام الله عليه) مراحل استدلال و علم حصولي را گذراند مراحل علم شهودي را در حد عين‌اليقين را هم سپري كرد و الآن طالب حق‌اليقين است گذشته از شاهد داخلي بررسي آياتي است كه عهده‌دار استدلال حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) است حضرت ابراهيم در آغاز استدلالهاي خود يا محاجه‌اش با قوم همين مسئله مبدأ و معاد را طرح مي‌كند در سوره مباركه «شعراء» آيه 69 به بعد قصّه استدلالهاي حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) است فرمود: ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْرَاهِيمَ ٭ إِذْ قَالَ لأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ ٭ قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَاماً فَنَظَلُّ لَهَا عَاكِفِينَ ٭ قَالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ ٭ أَوْ يَنفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ﴾ وقتي اثري ندارند ربوبيتي نخواهند داشت [و] وقتي ربوبيتي نداشتند شايسته معبود بودن نيستند، اين خلاصه استدلال، آنها در جواب گفتند: ﴿بَلْ وَجَدْنَا آباءَنَا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ﴾ باز حضرت فرمود: ﴿أَفَرَأَيْتُم مَا كُنتُمْ تَعْبُدُونَ ٭ أَنتُمْ وَآبَاؤُكُمُ الأَقْدَمُونَ ﴾؛ ما نقل كلام در كار پدرانتان مي‌كنيم مگر آنها معصوم هستند در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد كه حرف يا بايد به عقل تكيه كند يا به نقل قطعي معصوم، حضرت فرمود خوب ما نقل كلام در كار پدرانتان مي‌كنيم آنها هم اشتباه كردند: ﴿أَنتُمْ وَآبَاؤُكُمُ الأَقْدَمُونَ ٭ فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلاَّ رَبَّ الْعَالَمِينَ﴾ آن‌گاه خداي سبحان را به اين اوصاف مي‌ستايد: ﴿الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ﴾ كان تامه و ناقصه را او داد؛ اصل آفرينش و هدايت بعد از آفرينش ﴿وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ﴾ كه اينها ناظر به كان ناقصه و ربوبيت است ﴿وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ﴾ نه امرضني و شَفاني، بلكه ﴿إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ﴾ اينها هم ناظر به ربوبيت و كان ناقصه است ﴿وَالَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ﴾ خب، در آغاز امر با اين براهين دارد سخن مي‌گويد. كسي كه موت و حيات به دست اوست در موقع احتجاج او به ضرس قاطع به اين حدود وسطيٰ اشاره كرد كه خلقت از آن اوست هدايت از آن اوست إطعام و سَقْي از آن اوست شفا از آن اوست احيا و اماته از آن اوست. اين در آغاز احتجاج او هست، آن‌گاه ﴿وَالَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ[7] نه تنها سخن از احياء و اماته من هست بلكه سخن از يوم الدين است يعني روزي است كه فقط جزاست نه كار، از اينكه گفته شد: «إنّ اليومَ عملٌ وَلا حسابَ و غداً حسابٌ وَلا عمل»[8] آن روز جز جزا چيز ديگر نيست، روز كار نيست ﴿وَالَّذِي أَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ﴾ يعني هو الغافر يوم الدين ﴿رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ ٭ وَاجْعَل لِي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الآخِرِينَ ٭ وَاجْعَلْنِي مِن وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ﴾ كه اينها هم راجع به قيامت است ﴿وَاغْفِرْ لأَبِي إِنَّهُ كَانَ مِنَ الضَّالِّينَ ٭ وَلاَ تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ ٭ يَوْمَ لاَ يَنفَعُ مَالٌ وَلاَ بَنُونَ ٭ إِلاَّ مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ[9] در اين مقطع احتجاج، ملاحظه فرموديد چندين جا سخن از قيامت است: گاهي به عنوان ﴿يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ﴾ است، گاهي به عنوان ﴿أَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ﴾ است ﴿يَوْمَ يُبْعَثُونَ[10] است ﴿وَاجْعَلْنِي مِن وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ[11] است مكرر در مكرر از قيامت سخن گفت در مقام احتجاج اينها راجع به علوم حصوليه آن حضرت.

محوريّت داشتن ظرف احتجاج بر خلاف ظرف نزول

پرسش ...

پاسخ: گرچه اين سوره مكّي است از سبكش پيداست و سوره «بقره» بعد هست و امّا اين‌چنين نيست كه ترتيب به سبك ترتيب نزول باشد. وقتي خداي سبحان در يك سوره مدني از قصّه آغازين حضرت ابراهيم دارد خبر مي‌دهد انسان بايد بگويد كه اين از نظر سير علمي، مقدم است، عمده سوره نيست. پس گذشته از اينكه اين سوره مكّي است و بقره مدني است، چون از سبك استدلالها پيداست حضرت در احتجاج خود با قوم اين حرفها را مي‌زند اين در طليعه امر اوست ولو بعداً نازل شده باشد؛ عمده ظرف احتجاج است نه ظرف نزول. همانند اين احتجاج در سوره مباركه «عنكبوت» هم هست از آيه شانزده به بعد: ﴿وَإِبْرَاهِيمَ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاتَّقُوهُ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ ٭ إِنَّمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَوْثَاناً وَتَخْلُقُونَ إِفْكاً إِنَّ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لاَ يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقاً فَابْتَغُوا عِندَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَاعْبُدُوهُ وَاشْكُرُوا لَهُ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾ اين يكجا كه سخن از معاد است ﴿إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ٭ وَإِن تُكَذِّبُوا فَقَدْ كَذَّبَ أُمَمٌ مِّن قَبْلِكُمْ وَمَا عَلَي الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِينُ ٭ أَوَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ إِنَّ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيرٌ[12] اين دوجا اينها در مراحل ابتداي احتجاج او با قوم است ﴿قُلْ سِيرُوا فِي الأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللهُ يُنشِئُ النَّشْأَةَ الآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ﴾ اين احتمالاً جمله معترضه است و اگر اين هم تتمه سخنان حضرت باشد اين مي‌شود سه مورد: ﴿يُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَيَرْحَمُ مَن يَشَاءُ وَإِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾ اين اگر معترضه نباشد از تتمه احتجاجات حضرت باشد اين مي‌شود پنج مورد: ﴿وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ فِي الأَرْضِ وَلاَ فِي السَّماءِ وَمَا لَكُم مِن دُونِ اللَّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ ٭ وَالَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَلِقَائِهِ أُولئِكَ يَئِسُوا مِن رَّحْمَتِي وَأُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ٭ فَمَا كَانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَن قَالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ﴾ اين سياق نشان مي‌دهد اين فرازها، فرازهاي استدلال حضرت است. جوابي كه قوم حضرت ابراهيم به حضرت ابراهيم دادند گفتند يا سوزاندن يا كشتن ﴿فَأَنجَاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ إِنَّ فِي ذلِكَ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾ دوباره مي‌فرمايد: ﴿وَقَالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُم مِن دُونِ اللَّهِ أَوْثَاناً مَّوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُم بِبَعْضٍ﴾ اين شش مورد، ﴿وَمَأْوَاكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُم مِن نَّاصِرِينَ ٭ فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ[13] خب در اين محاجه كه حضرت لوط به او ايمان آورد [و] ديگران سر باز زدند، تقريباً پنج يا شش مورد سخن از معاد و قيامت مطرح شد اينها بحثهاي علم حصولي و علم‌اليقين حضرت است كه دارد احتجاج مي‌كند.

تبيين تفاوت مُلك و ملكوت

در سوره مباركه «انعام» مسئله علم شهودي حضرت مطرح است. آنجا كه خداي سبحان مي‌فرمايد كه ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ﴾ آيه 75 سورهٴ مباركهٴ «انعام»، ملكوت غير از مُلك است آن جنبه ارتباط اشياء به خدا را مي‌گويند ملكوت. فرق يك عالِم مادّي با عالم الهي اين است كه عالم مادي، مِلك و مُلك را مي‌بيند يعني بدنه اشياء را مي‌بيند، يك معدن شناس در اين زمينه كار مي‌كند كه مثلاً اين معدن نقره يا طلا در چند قرن قبل به چه صورت بود و هم اكنون به صورت طلا يا نقره در آمد و در چند قرن بعد به چه صورت در مي‌آيد اين سير افقي شيء هست؛ چه بود چه هست چه مي‌شود؛ امّا ديگر سر بلند نمي‌كند ببيند چه كسي كرد براي چه كرد: ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ[14] را نمي‌بيند سير عمودي ندارد، چه كسي كرد براي چه كرد را نمي‌بيند، چه بود و چه شده است فقط در محور مادّه مي‌انديشد. يك عالم الهي در مدار سير عمودي مطالعه مي‌كند كه اين به دست چه كسي است چه كسي اين كار را كرد براي چه اين كار را كرد اگر كسي آن سير عمودي را داشت يعني رابطه خلق با حق را ديد مي‌گويند او اهل ملكوت است ملكوت آن چهره ارتباط هر شيء است با خدا و چهره ارتباط كل نظام را ذات اقدس الهي نشان ابراهيم خليل مي‌داد، فرمود: ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ﴾ كه قبلاً ملاحظه فرموديد اين ﴿لِيَكُونَ﴾ عطف بر محذوف است يعني براي اموري ﴿وَلِيَكونَ﴾.

خب، اينجا سخن از علم حصولي و استدلال نيست، اين علم حصولي و استدلال و برهان را در آيه ديگر براي صاحب‌نظران مشخص كرد، فرمود: ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ[15] چرا اينها فقط در عالم ملك مي‌انديشند؟ چرا فقط به اين فكر هستند كه اين خاك چه زماني طلا شد؟ و چه زماني طلا مي‌شود؟ چرا به اين فكر نيستند كه چه كسي اين كار را كرد؟ چرا در ملكوت نظر نمي‌كنند و نظريه نمي‌دهند: ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ اگر كسي عالم الهي بود در اين سير عمودي مطالعه كرد اين در ملكوت نظر كرد، نظر غير از رؤيت است. در تعبيرات فارسي ما بين نگاه و ديدن فرق است. بعضي نگاه مي‌كنند بعضي مي‌بينند، بعضي اهل نظر هستند برخي اهل بصر هستند فرمود من ابراهيم را اهل بصر كردم؛ نشان او دادم، سخن از ارائه است من نشان دادم او هم ديد. خب، اگر سخن از ملكوت است و آن قصّه ياد شده است كه حضرت با چشم باطني جيفه‌اي را ديد، نه اينكه به عنوان رهگذر كنار دجله‌اي گذشته باشد اين چشم ملكوتي، كل واقعيتهاي خارج را مي‌بيند و مسئله احياي موتيٰ هم از ملكوت سماوات و ارض است كه وجود مبارك خليل حق، اين حقيقت را مشاهده كرده است يعني عين‌اليقين شد براي او، كه خدا چگونه احيا مي‌كند، خدا چگونه اماته دارد. پس اينكه مرحوم امين الاسلام فرمود ابراهيم خليل (سلام الله عليه) مي‌خواست از علم‌اليقين به عين‌اليقين بيايد و اين وجه چهارم را اقوي الوجوه دانست،[16] اين در بين راه بودن است نه راه نهايي چون كل آنچه كه در همين بخش سوره مباركه «انعام» هست، ناظر به ملكوت است كه ﴿وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ[17] اين سر فصل اين جريان اس،ت آن‌گاه مي‌فرمايد: ﴿فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأي كَوْكَباً[18] تا اينكه ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِيفاً وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ[19] در پايان اين قصّه و جريان هم مي‌فرمايد: ﴿وَتِلْكَ حُجَّتُنَا آتَيْنَاهَا إِبْرَاهِيمَ عَلَي قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَن نَشَاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ[20] پس اين‌گونه از امور براي وجود مبارك حضرت ابراهيم مشخص شده بود هم با علم حصولي هم با علم حضوري و اين هم كه مي‌گويد شما بايد از خدا بترسيد من چرا از خدا بترسم ناظر به مسئله معاد است ﴿وَكَيْفَ أَخَافُ مَا أَشْرَكْتُمْ وَلاَ تَخَافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللّهِ مَالَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَاناً فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالأَمْنِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ ٭ الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلئِكَ لَهُمُ الأَمْنُ وَهُم مُهْتَدُونَ﴾ اين امن در دنيا يا امن در آخرت، در خيلي از موارد هست كه كسي كه ظالم و كافر است در دنيا آسيبي نمي‌بيند. آن‌گاه بعد از اينكه مسئله دنيا و آخرت كلاً را مطرح كرد، فرمود: ﴿وَتِلْكَ حُجَّتُنَا آتَيْنَاهَا إِبْرَاهِيمَ عَلَي قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَن نَشَاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ ٭ وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ[21] كه اين جريان در ضمن اين چند آيه تمام مي‌شود. پس ابراهيم ( سلام الله عليه) هم در برخورد اوليه‌اش با مردم به مبدأ و معاد محققانه عالم بود بر اساس استدلال سخن گفت و هم اهل شهود و ملكوت بود عين‌اليقين را هم پشت‌سر گذاشت.

پرسش ...

پاسخ: اين سير طبيعي است حداقل آن اين است، چون هر عين‌اليقيني مسبوق به علم‌اليقين هست، آن درجه نازل است. گاهي انسان اين درجات را به سرعت طي مي‌كند گاهي به كندي وگرنه آن مرحله اول است طفره كه نيست اين مرحله بعد.

دلالت سؤال و جواب در آيه بر حق‌اليقين و كيفيت احياء

آن‌گاه وقتي الآن به خداي سبحان عرض مي‌كند كه ﴿أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَي﴾ هم از لحن سؤال پيداست كه علم حصولي مراد نيست هم از جواب پيداست كه عين‌اليقين مراد نيست آنها كه فكر مي‌كردند منظور ابراهيم خليل (سلام الله عليه) اين است كه حضرت از راه احتجاج بفهمد آنها بايد توجه مي‌كردند كه ابراهيم عرض نكرد خدايا! مرده‌ها چگونه زنده مي‌شوند سؤال از احيا نيست [بلكه] سؤال از كيفيّت احياست ﴿رَبِّ أَرِنِي﴾ اولاً سؤال از علِّمني و أخبِرني نيست، سؤال از ﴿أرِنِي﴾ است. ثانياً سؤال از زنده شدن مرده‌ها نيست زنده كردن مرده‌هاست. ثالثاً سؤال از اصل احيا نيست سؤال از كيفيت احياست ﴿ربِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي﴾.

پرسش ...

پاسخ: اگر گفتيد «هل رأيت زيداً» از اصلش سؤال مي‌كنيد؛ امّا اگر گفتيد «كيف رأيت زيداً» از حالش سؤال مي‌كنيد؛ از كان ناقصه سؤال مي‌كنيد بين «كيف تحيي» با «تحيي» فرق دارد، در تعبيرات عادي ما هم اين‌چنين است.

خلاصهٴ مابحث مطرح شده دربارهٴ سؤال حضرت ابراهيم(عليه السلام) از خداوند

پرسش ...

پاسخ: حالا برسيم به اصل جواب اگر سؤال مشخص شد كه درباره اصل الاحيا نيست [بلكه] درباره كيفيّت احياست و مشخص شد كه سؤال از تعليم نيست سؤال از اعلام و ارائه و اشهاد است و مشخص شد كه سؤال از اين نيست كه معدوم چگونه بر مي‌گردد، اين شبهه اعاده معدوم يا شبهه آكل و مأكول و امثال ذلك همه اينها درباره مواد قابلي است يعني اين چيزي كه از بين رفت چگونه دوباره برمي‌گردد. چيزي كه طعمه يك موجود ديگر شد چگونه دوباره به اصل خود بر مي‌گردد، اينها همه راجع به مبادي قابلي است. سؤال حضرت ابراهيم اين نيست كه «رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تَحْيَِي المَوْتَي» كه موتيٰ بشود فاعل چگونه اين مرده‌ها زنده مي‌شوند؟ چگونه رفته‌ها بر مي‌گردند معدوم دوباره بر مي‌گردد يا نمي‌دانم مأكول دوباره بر مي‌گردد؟ اينها اصلاً پيش صاحب‌نظر شبهه نيست حالا ـ ان‌شاءالله ـ در خلال آيه روشن خواهد شد كه آن‌كه اهل نظر است مسئله آكل و ماكول و امثال ذلك را اصلاً در كتاب خود طرح نمي‌كند؛ اين را شبهه نمي‌داند تا چه رسد به وليّ خدا، تمام كار در اين است كه او كار فاعل را ببيند سخن از «تَحيي» نيست [بلكه] سخن از ﴿تُحْيِي﴾ است آن هم سخن از كيفيت، آن هم سخن از ارائه. اين كلمه ﴿المَوْتَي﴾ هم كه جمع محلاّ به الف و لام است سخن از نشان دادن حشر اكبر را طرح مي‌كند وگرنه اگر كسي خواست بفهمد كه چگونه خدا مرده را زنده مي‌كند كافي بود بگويد كه «رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الميّت» يا «تُحيي ميتاً» اگر سؤال اين است كه خدا مرده را چگونه زنده مي‌كند، چرا جمع ذكر مي‌كند آن هم با الف و لام. آنچه در جريان عزير يا ارميا گذشت چون قضيةٌ في واقعةٍ او مرده‌هاي فراواني را ديد، مصحح داشت كه بگويد: «أَنَّي يُحْيِيْ هذِهِ الموتي» را «اللّهُ» اين سؤال جا داشت ولي اگر كسي خواست مسئله معاد براي او حل بشود مسئله احياي ميّت براي او حل بشود، او نيازي ندارد كه جمع سؤال كند آن هم با الف و لام، اين مي‌خواهد نموداري از حشر اكبر را بفهمد كه چگونه اين همه مرده‌هاي به هم آميخته در هم فرو رفته زنده مي‌شوند. يك سؤال در مسئله احياي ميّت است كه مسئله توهم اعاده معدوم و امثال ذلك عهده‌دار اين سؤال است يك سؤال از باب تداخل و التقاط و تآكل اجزاست كه شبهه آكل و مأكول عهده‌دار اوست. اينكه حضرت عرض كرد ﴿ربِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي المَوْتَي﴾ از آن حشر اكبر سخن به ميان مي‌آورد. اين سؤال، پس از سؤال معلوم مي‌شود كه سخن از علم حصولي نيست گذشته از آن شواهدي كه با قوم خود در ميان گذاشت؛ امّا ذات اقدس الهي در آغاز جواب يك سؤال و جواب ديگري را ياد مي‌كند، مي‌فرمايد: ﴿أَوَلَمْ تُؤْمِن﴾.

استفهام انكاري خداوند از حضرت ابراهيم(عليه السلام)

 ﴿قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَي﴾ اين كلمه ﴿أَوَلَمْ تُؤْمِن﴾ چون با واو ياد شده است، نفرمود «ألم تؤمن» اگر «ألم تؤمن» مي‌فرمود باز هم استفهام، استفهام انكاري بود يعني تو كه ايمان آوردي تو كه در آغاز امر گفتي ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي[22] در همان آغاز، هنوز به بلوغ نرسيده گفتي ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي﴾ با همه هم در اين توحيد در افتادي. تو كه ايمان داري پس چرا سؤال مي‌كني «أَلَمْ تُؤْمِن» اين استفهام، استفهام انكاري است كه معناي نفي را در بر دارد و نفي در نفي مايهٴ اثبات است بالعرض «أَلَمْ تُؤْمِن» يعني «إنّك آمَنْتَ فَلِمَ تَسْئَل»؛ امّا وقتي كه حرف واو در كنار همزه استفهام ياد شد: ﴿أَوَلَمْ تُؤْمِن﴾ يعني تو كه ايمان آوردي براي چه سؤال مي‌كني، منظورت چيست.

ناظر به حق‌اليقين بودن «ليطمئنّ قلبي»

اين عرض كرد: ﴿بَلَي وَلكِن لِيَطْمَئِنَّ﴾ جواب لَمْ را با بَليٰ داد جواب اينكه چرا سؤال مي‌كنم را، با ﴿لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي﴾ داد ﴿قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَي وَلكِن لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي﴾ آنها كه خيال كردند محور سؤال علم حصولي است اين طمأنينه قلب را در همان مدار، خلاصه كردند. آنها كه خيال مي‌كنند مدار سؤال علم شهودي است در حدّ عين‌اليقين ﴿لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي﴾ را در حد عين‌اليقين خلاصه مي‌كنند. آنها كه بالاتر مي‌انديشند، نظير سيّدناالاستاد (رضوان الله عليه) به قرينه جواب بعدي اين ﴿لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي﴾ را به مرحله عُليايش حمل مي‌كنند كه حق‌اليقين باشد.[23]

بيان مراحل يقيني و تطبيق آن به مسئله معاد

حق‌اليقين معنايش اين است كه خدايا! كاري كه تو مي‌كني نشان من بده كه من هم بكنم، مثل كسي كه دانشجوي دانشكده داروسازي است اين سه مرحله را طي مي‌كند اول در مرحله علم حصولي و علم‌اليقين است يعني قواعد كلي و ضوابط را از استادش فرا مي‌گيرد، مي‌فهمد كه چگونه مي‌شود دارو ساخت در حد علم‌اليقين، صاحب‌نظر مي‌شود. اين مرحله را كه گذراندند آن‌گاه استاد او را به دستگاه آزمايشگاه مي‌برد نشانش مي‌دهد كه چگونه دارو ساخته مي‌شود و او چگونه دارو مي‌سازد. او زير دست استاد مي‌بيند، استاد چگونه دارو ساخته است مرحله نهايي كه فارغ التحصيل مي‌شود به او آيين دارو ساختن ياد مي‌دهد كه او در حضور استاد عمل كند دارو بسازد يا كسي كه مي‌خواهد پيوند قلب بزند به او مي‌گويند بيا اين بيمار قلب را، ما در حضور ديگران به تو توان مي‌دهيم كه تو بشكافي قلب او را در آوري قلب ديگري را به او پيوند بزني و بشوي ماهر و فارغ التحصيل. يك وقت است كسي مي‌خواهد ببيند كه آيا قلب واقعاً پيوند مي‌خورد يا نه، اين در اوايل امر درس مي‌خواند، استاد راهنما بر اساس ضوابط علم پزشكي اين فن را يادش مي‌دهد كه روي اين ضوابط علمي نه تنها مانعي ندارد، بلكه خوب هم است كه انسان قلب ناسالم را بردارد و قلب سالم را پيوند بزند اين دانشجو در اين حد به علم‌اليقين مي‌رسد و مي‌فهمد كه قلب، قابل پيوند است. از اين مرحله گذشته براي خود اين دانشجو حادثه قلبي پيش مي‌آيد او را همان استاد به اتاق عمل مي‌برد قلبش را مي‌گيرد دل سالمي را در دل او پيوند مي‌زند او در خود اين معنا را مي‌يابد كه قلب، قابل پيوند است. در ادامه تحصيل به جايي مي‌رسد كه استاد او را ماهر مي‌بيند مي‌گويد تو بيا در اتاق عمل قلبي را پيوند بزن، من ببينم. اين مرحله كه او فارغ التحصيل مي‌شود در حضور استاد دست به عمل مي‌كند و قلب ديگري را پيوند مي‌زند، كار استاد را انجام مي‌دهد. مسئله احياء موتا اين سه مرحله را دارد يك وقت است انسان طبق براهين مي‌فهمد حيات و ممات امر ممكن هستند و ممكن بايد به واجب برسد پس اوست كه ﴿خَلَقَ المَوْتَ وَالحَيَاةَ[24] مرحله دوم ﴿أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ[25] است كه خود مي‌ميرد و زنده مي‌شود، اين را در تمام محور هستي خود مي‌يابد كه موت و حيات به دست اوست خدا مي‌تواند بميراند و زنده كند مرحله سوم استاد فارغ‌التحصيل اين رشته مي‌شود، زنده مي‌كند مي‌ميراند و زنده مي‌كند به اذن الله اين مرحله سوم است، از نحوه جواب پيداست كه خليل حق چه خواست ذات اقدس الهي فرمود چند حيوان را بگير و در هم بكوب كه هم شبهه آكل و مأكول رخت بربندد و هم شبهه اعاده معدوم از بين برود همه اينها را در هم بكوب و بعد بخوان به سرعت مي‌آيند. همان كاري كه من مي‌كنم ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِم[26] امروز تو مظهر من هستي تو اين كار را بكن.

مظهر اسم هوالمحيي و هوالمميت خداوند بودن حضرت ابراهيم(عليه السلام)

در حقيقت خليل حق آينه هوالمحيي است؛ هيچ كاري از هيچ ممكني ساخته نيست نه در طول حق و نه در عرض حق او «هو المحيي»[27] او «هو المميت»[28] هر چه هست ذات اقدس الهي است؛ منتها در اين آينه ظهور كرده است، اولياي الهي مرآت تام حق هستند، آينه‌دار جمال و جلال حق هستند. همان كار خدايي كه گاهي در حد احياي بدئي از دست عيساي مسيح صادر مي‌شود كه ﴿إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي[29] هم اكنون هم در احيا و اماته معادي هم به دست خليل حق، اين صحنه حاصل شده است كه ﴿فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَي كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً﴾ در راه دور دست خب، انسان چهار مرغ را بگيرد و بكوبد و به كوهسار برود و در هر كوهي هم جزئي قرار بدهد پراكنده بشود بُعد مكان داشته باشد، همه آنچه موانع پذيرش است و عامل استبعاد است در اين قضيه واقع شده. فرمود خواندن از تو و آمدن از اينها ﴿ثُمَّ ادْعُهُنَّ﴾ گاهي انسان فوت مي‌كند حيات پيدا مي‌شود، گاهي مي‌خواند حيات پيدا مي‌شود گاهي در دم مسيح، خدا حيات قرار مي‌دهد گاهي در فرمان خليل حيات قرار مي‌دهد تا چه بخواهد و چه كسي را بپروراند: ﴿ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً﴾ كه تتمه‌ آن براي بحث بعد.

«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»

 

[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 259.

[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 258.

[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 259.

[4] ـ بحارالأنوار، ج7، ص36.

[5] ـ مجمع‌البيان، ج2، ص643 و 644.

[6] ـ الميزان، ج2، ص374.

[7] ـ سورهٴ شعراء، آيات 80 ـ 82.

[8] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 42.

[9] ـ سورهٴ شعراء، آيات 82 ـ 89.

[10] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 87.

[11] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 85.

[12] ـ سورهٴ عنكبوت، آيات 18 و 19.

[13] ـ سورهٴ عنكبوت، آيات 25 و 26.

[14] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.

[15] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 185.

[16] ـ مجمع‌البيان، ج2، ص644.

[17] ـ سورهٴ انعام، آيات 75.

[18] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 76.

[19] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 79.

[20] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 83.

[21] ـ سورهٴ انعام، آيات 81 و 84.

[22] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 79.

[23] . الميزان، ج2، ص374.

[24] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 2.

[25] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 259.

[26] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 71.

[27] ـ التوحيد (شيخ صدوق)، ص269.

[28] ـ نهج‌البلاغه، نامهٴ 31.

[29] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 110.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق