اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّي يُحْيِيْ هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِاْئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَل لَبِثْتَ مِاْئَةَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَي طَعَامَكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إِلَي حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَانْظُرْ إِلَي العِظَامِ كَيْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْماً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (259)﴾
نمونه دومي كه براي ولايت الهي در مسئله هدايت مطرح است جريان همين بزرگواري است كه قصد سفري داشت و بر يك محل ويراني گذشت. خلاصه اين قصّه آن طوري كه از قرآن كريم بر ميآيد اين است كه اين شخص از اولياي الهي بود اولاً و قصد سفر داشت به يك نقطه تقريباً دوري ثانياً، زيرا مركوبي گرفت و زاد و توشه تهيه كرد. شاهد اينكه او از اولياي الهي بود در بحث ديروز گذشت، از اينكه مرتب با خدا سخن ميگفت و سخن خدا را ميشنيد و در طي بحث امروز هم بعضي از شواهد ديگر ياد ميشود.
بيان شاهدي بر مسافر بودن شخص مذكور در آيه
شاهد اينكه او قصد سفر داشت نه قصد ورود به آن قريه، اين است كه فرمود: ﴿مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ﴾ اگر كسي بخواهد به محلي برسد، ميگويند «فلمّا وصل اليها»؛ وقتي به اين محل رسيد اين محل را ويران ديد. در حالي كه تعبير قرآن كريم اين است كه وقتي به اين محل مرور كرد، معلوم ميشود به عنوان رهگذر از اين محل ميگذشت نه به عنوان اينكه اين محل مقصد اوست و از اين جهت كه مركبي فراهم كرد زاد و توشهاي فراهم كرد معلوم ميشود قصد يك منطقه تقريباً دوري داشت. كسي كه هر روز از محل زيستش به محل كارش ميرود و نزديك است او مركوب و زاد و توشه تهيه نميكند، مگر اينكه دور باشد معلوم ميشود اين بزرگوار قصد يك سفر كوتاه يا غير كوتاه داشت كه خيلي در جوار محلش نبود.
ويران بالكل بودن قريهٴ مطرح شده در آيه
مطلب بعدي آن است كه آن محل و آن قريه بالكل ويران شده بود و مدّتي هم گذشت كه مشاهده اين منظره، سؤال برانگيز است وگرنه انسان همين كه يك مُرده را ببيند فوراً در ذهنش اين سؤال طرح نميشود كه خدا چگونه او را زنده ميكند وگرنه اين سؤال بايد هر روز در ذهن همه طرح بشود، چون هر روز بالأخره در هر شهر كسي ميميرد و انسان از مرگ كسي باخبر ميشود يا جنازهاي را ميبيند؛ امّا وقتي يك مرگ عمومي باشد يك منطقهٴ ويران باشد و مدّتي هم بر اينها بگذرد اين سؤال توليد ميشود كه چگونه اين همه مُردهها را كه اجزاي اينها پراكنده شد و درهم رفت و به هم آميخت چگونه خدا احيا ميكند، از نحوه سؤال معلوم ميشود كه وضع آن قريه اينچنين بود: ﴿قَالَ أَنَّي يُحْيِيْ هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾.
فرق ماجراي آيه با جريان ابراهيم(عليه السلام) در «ربّ أرني...»
يك وقت انسان ميخواهد اصل فعل را از خدا ببيند، تأدب اقتضا ميكند اينچنين بگويد: ﴿أَنَّي يُحْيِي هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾ يك وقت از خداي سبحان مسئلت ميكند كه مرا هم به مقامي برسان كه من اين صحنه را از نزديك ببينم كه فقط مسئله علمي و شهودي انگيزه سؤال است نه يك قضيه خارجيه، زمينه سؤال را فراهم كرده باشد. بين جريان ﴿كَالَّذِي مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ﴾ با جريان ابراهيم خليل (سلام الله عليه) كه در آيه بعد مطرح ميشود خيلي فرق است؛ ابراهيم (سلام الله عليه) بر يك منطقه ويران شده يا بر يك گورستان عمومي عبور نكرد كه مشاهده اين صحنه سؤال برانگيز باشد، بلكه به عنوان يك مرحله شهودي و علمي درخواست كيفيت احيا كرد كه بحثش خواهد آمد، لذا در نحوه سؤال ابراهيم (سلام الله عليه) با نحوه سؤال اين بزرگوار فرق است؛ اين ميگويد: ﴿أَنَّي يُحْيِي هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾ و ابراهيم (سلام الله عليه) ميگويد: ﴿رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتَي﴾[1] كه اين درخواست مستقيم است.
وابسته بودن موت و بيان دو چهرهٴ آن
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِاْئَةَ عَامٍ﴾ براي آن است كه مرگ هم مثل حيات حدوثاً و بقائاً به دست خداست وگرنه مرگ، يك لحظه اتفاق ميافتد اماته يك لحظه اتفاق ميافتد نه يك قرن، فرمود: ﴿فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِاْئَةَ عَامٍ﴾؛ صد سال اماته كرد خب، اماته كه يك لحظه است نه يك قرن همان طوري كه حيات حدوثاً و بقائاً به احياي الهي است موت هم حدوثاً و بقائاً به احياي الهي است اگر كسي را خدا زنده كرد بايد زنده نگه بدارد و اگر كسي را اماته كرد بايد ميّت نگه بدارد، لذا صادق است كه گفته شود: ﴿فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِاْئَةَ عَامٍ﴾ وگرنه كار اماته كار تدريجي نيست كه صد سال طول بكشد، خداي سبحان كه بر هر چيزي قدير است ﴿ إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[2] ميتواند با يك لحظه، نظامي را در هم بريزد يا نظامي را نوسازي كند، چه اينكه درباره قيامت كبرا فرمود: ﴿وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ كَلَمْحِ البَصَرِ﴾[3] ولي معذلك در آفرينش نظام طبيعي فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ والأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[4] كه منظور از اين ﴿أيّامٍ﴾ روز مصطلح نخواهد بود، همان مراحل و تطوراتي است كه اين جهان طبيعت پشتسر ميگذارد. در آنجا صادق است كه انسان بگويد آسمانها و زمين را در شش مرحله و در شش روز آفريد يعني يك كار تدريجي است؛ امّا درباره اماته كه نميشود گفت: ﴿فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِاْئَةَ عَامٍ﴾ او را يك قرن اماته كرد، چون اماته امرٌ دفعيٌ، اماته كه يك قرن طول نميكشد ولي اينكه فرمود صد سال او را اماته كرد براي آن است كه هم حيات حدوثاً و بقائاً به احياي الهي است، هم موت حدوثاً و بقائاً به اماته الهي است اينچنين نيست كه خداي سبحان كسي را بميراند و آن مرده خود به خود در حال بقا ميّت بماند، چنين نيست. ميّت بودن ميّت هم به اماته الهي است بقائاً، چه اينكه زنده بودن أحيا هم به إحياي الهي است بقائاً، لذا صادق است كه بفرمايد: ﴿فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِاْئَةَ عَامٍ﴾ اين يك قرن ظرف اماته است، اماته يا به معناي احداث الموت است يا به معناي ابقاء الميّت ميتاً، چون ميّت اگر بخواهد زنده شود به احياي الهي است و اگر هم بخواهد مرده بماند باز به اماته حق است، اينچنين نيست كه يك شيء در شأني از شئونش حدوثاً محتاج باشد و بقائاً محتاج نباشد، پس اين تعبير صادق است.
وجودي بودن موت و بيان دو چهرهٴ آن
پرسش ...
پاسخ: اينها همان طوري كه در بحثهاي قبل اشاره شد موت يك امر وجودي است در حقيقت كه ﴿خَلَقَ المَوْتَ وَالحَيَاةَ﴾[5] منتها موت دو چهره دارد كسي كه از دنيا وارد برزخ ميشود برزخيان ميگويند كسي تازه متولد شده است، اهل دنيا ميگويند كسي تازه مرده است وگرنه اين مسافري است كه از جايي به جاي ديگر رفت، مثل نشئه طبيعت اگر در همين شهر قم زائري پياده بشود و مسافري برود صادق است كه بگويند كسي آمد و ديگري رفت يا همان شخصي كه آمد زيارت را به پايان رساند و رفت بگويند كه رفت، در حالي كه سخن از جابهجا شدن است نه نابود شدن، كسي چند صباحي در دنياست و از دنيا وارد برزخ ميشود كه «تَنْتَقِلون مِن دارٍ الي دار»[6] مردم اين نشئه ميگويند ما كسي را از دست دادهايم، اهالي آن نشئه ميگويند كسي تازه به جمع ما پيوست. مرگ در حقيقت چون دو چهره دارد و آن چهرهاي كه به ما مرتبط است چهره هجران و فقدان است، ما برداشتي كه از موت داريم به عنوان امر عدمي است وگرنه مرگ هم مثل حيات يك امر وجودي است، لذا هر دو هم در حدوث و هم در بقا محتاج خداي سبحان هستند. پس اين تعبير ﴿فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِاْئَةَ عَامٍ﴾ بر اساس اين عنايت تعبير درستي است.
استدلال به وليّ خدا بودن شخص مذكور در آيه
مطلب بعدي آن است كه فرمود: ﴿ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ﴾ يعني همين كه اين بزرگوار را احيا كرد با او حرف زد، معلوم ميشود اين بزرگوار كسي بود كه رابطه وحي و الهام با خدا داشت مرتب با خدا در سخن بود، براي اولين بار نيست كه خدا دارد با او حرف ميزند آن مطلب را هم كه گفت ﴿أَنَّي يُحْيِيْ هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾ از باب التفات از تكلم به غيبت بود به جاي اينكه بگويد «يا الله كيف تحيي»، عرض كرد كه﴿أَنَّي يُحْيِيْ هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾ نشانه اينكه اينها سابقه مكالمه داشتند و براي اولين بار نيست كه خدا با او دارد سخن ميگويد اين است كه آنجا كه خدا با انبياي خود سخن ميگويد و آنجا كه خدا ميخواهد بگويد فلان شخص براي اولين بار است كه به مقام نبوت رسيده است با من دارد حرف ميزند و من دارم با او حرف ميزنم اين تعبيرها فرق ميكنند. آنجا كه با يك پيامبر رسمي سخن ميگويد كلمهاي كه دلالت بكند بر اينكه او بيگانهٴ از اين صحنه بود نيست؛ امّا آنجا كه ميخواهد با پيامبري كه تازه به مرحله نبوت رسيده است سخن بگويد كلماتي دارد كه نشانه آن است كه اين امر تازگي دارد. در آن نمونه دوام، نيازي به آيات نيست براي اينكه سراسر قرآن كريم وقتي قصّههاي انبيا را نقل ميكند يا قصّه وجود مبارك رسول اكرم (عليه آلاف التحية و الثناء) را نقل ميكند اينچنين است؛ امّا آنچه مربوط به اولين بار است در جريان موساي كليم (سلام الله عليه) اينچنين ميفرمايد، آيه ده و يازده سوره «طٰه» اين است كه ﴿إِذْ رَأي نَاراً فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوْا إِنِّي آنَسْتُ نَاراً لَّعَلِّي آتِيكُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَي النَّارِ هُدي ٭ فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَامُوسَي﴾[7] اينجا نفرمود «فلمّا بعثه قال كم لبثتَ»، بلكه فرمود: ﴿ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ﴾ اين ﴿قَالَ كَمْ لَبِثْتَ﴾ نشان ميدهد كه ديگر نيازي به ايجاد ربط نيست، اينها با هم ارتباط داشتند. چه اينكه وقتي مكالمه موسي (سلام الله عليه) با خدا در بخشهاي ديگر مطرح ميشود اينچنين نيست؛ امّا در آغاز وحي ميفرمايد كه ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ﴾[8] مشابه اين تعبير هم در بعضي از قسمتهاي ديگر است كه آن را هم ـ انشاءالله ـ ميخوانيم.
دليل صاحب المنار در معنا كردن «فأماته الله» به نوّمه الله
مطلب مهمي كه در بحث امروز مطرح است همان نقد سخن تفسير المنار است كه اين سخن را مبسوطاً سيّدناالاستاد نقل كردند و رد كردند[9] آن سخن اين است كه يك حرف را خود مدرس و معلم دارد حرف ديگر را شاگردش دارد در تقرير درس منتها آن حرفي را كه شاگرد دارد در حد احتمال است آن حرفي را كه براي خود محمد عبده است اين است كه گفتند خيلي اصراري بر مرگ نيست كه اين شخص مُرد و بعد از يك قرن زنده شد تا ما بگوييم كه اين موت چگونه در دنيا اتفاق افتاده است و مانند آن، بلكه اين نظير همان جريان اصحاب كهف است. وقتي نظير جريان اصحاب كهف شد اين ﴿فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِاْئَةَ عَامٍ﴾ بدون تكلف صادق است؛ ميشود گفت كه خداي سبحان اين شخص را صد سال به خواب برد، مثل اينكه سيصد و اندي سال اصحاب كهف را در خواب نگه داشت؛ ديگر نيازي به آن تحليل نيست كه گرچه آن تحليل در كتاب المنار نبود مسئله حدوث و بقا و مسئله نياز بقا و امثال ذلك نبود ولي اين مطلب هست كه ميگويند اگر ما اين ﴿فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِاْئَةَ عَامٍ﴾ را به «نوّمه الله» خدا او را صد سال خواباند به اين معنا تطبيق كنيم، ديگر جاي سؤال نيست كه موت يك لحظه اتفاق ميافتد چرا خدا فرمود: ﴿فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِاْئَةَ عَامٍ﴾ نظير جريان اصحاب كهف. در اصحاب كهف اينچنين بود كه خداي سبحان اينها را سيصد سال در خواب نگه داشت و در سوره مباركه «كهف» آيه يازده اين است كه ﴿فَضَرَبْنَا عَلَي آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً﴾ و در همين سوره آيه 25 اين است كه ﴿وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاَثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾ از اينكه فرمود: ﴿فَضَرَبْنَا عَلَي آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً﴾ ظاهراً براي آن است كه آخرين عضوي كه به خواب ميرود عضو سامعه است، چشم زودتر از گوش به خواب ميرود اين پينكي و نعاس اول دامنگير چشم ميشود بعد دامنگير گوش؛ انسان اول نميبيند بعد نميشنود و حتي خوابيده اول ميشنود بعد بيدار ميشود و ميبيند و مانند آن، چون سامعه ديرتر از باصره به خواب ميرود وقتي سامعه خوابيد اين شخص خوابيده است، لذا فرمود: ﴿فَضَرَبْنَا عَلَي آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً﴾ و اينها سيصد سال خوابيدند، آنجا نيازي به تكلف نيست كه ما بگوييم نوم حدوثاً و بقائاً مبدأ ميخواهد، لذا خدا فرمود: ﴿وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاَثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾ براي اينكه انسان نائم زنده است خب احيا به دست خداست، ميشود گفت كه اين شخص صد سال زنده بود. حالا اينها كه صد سال زنده هستند بخشي از عمر را در خواب هستند بخشي بيدار مجموعاً صادق است كه اينها صد سال زندگي كردند و صادق است كه خدا صد سال اينها را احيا كرد احيا يك امر بقاداري است، چون حيات يك امر بقادار هست در اينجا هم وقتي سخن از خواب باشد صادق است كه بگوييم صد سال خدا اماته كرد نيازي به تكلف نيست.
تفكّر وهابيّت در توجيه معجزات مطرح شده در قرآن
براي اينكه اين دوام و استمرار را توجيه كنند، آمدند اين اماته را به معناي تنويم و خواب بردن تفسير كردهاند اين البته يك نكته ديگري دارد كه شما تاكنون در اين سوره مباركه «بقره» ملاحظه فرموديد هر جا سخن از معجزه و خرق عادت است اين تفكر وهابيت نميگذارد كه بپذيرند. شما اگر فرصتي داشتيد معجزات سوره مباركه «بقره» را بررسي ميكرديد شايد بيش از بيست معجزه مييافتيد و اگر فراغتي داشته باشيد اين معجزات را در كتاب المنار ببينيد، ميبينيد به طور ظريف و به طور دقيق زير همه اين معجزات آب بسته شده است، براي اينكه مقدور اينها نيست كه بپذيرند كه در نشئه طبيعت، خارق طبيعت به دست اوليا و انبيا انجام ميگيرد در نوع موارد سعي ميكنند كه يك توجيه كنند و يك نحوه احتمال بدهند و مانند آن مثل اينكه شاگرد همين بزرگوار يعني رشيد رضا در پايان بحث ميگويد كه «يُحتَمل أن يكونَ التمثيل» يعني اصلش يك قصّه باشد، اين خطر سنبليك اين خطر توجيه، دامنگير است.
تبيين رواياتي در أرض موات بودن قلب جوان و تعلّق أرض موات به احياكننده آن
كسي كه شيعه علي و اولاد علي است اول بايد مباني اماميه را كاملاً مستحضر باشد بعد آنگاه به هر تفسيري كه مراجعه بكند كرّي است كه «لا يُنَجِّسه شيء» ولي اگر كسي در اوايل امر بدون آشنايي به مباني اماميه، دست به هر تفسيري دراز كند ناخداگاه آن خلأ فكري را، آن تفكر اهل سنت پُر ميكند. شما در نامهاي كه حضرت امير (سلام الله عليه) براي امام مجتبي (عليه السلام) نوشت اين نامه از آن حضرت به جا مانده است و در كتاب شريف نهجالبلاغه هست، فرمود پسرم آنچه بر گذشتهها گذشت من مثل اينكه با همه آنها بودم و كل اين صحنه را مستحضرم و اگر چيزي به تو برسد گويا به من رسيده است و تو پاره تن من هستي و فرمود: «قَلْبُ الْحَدَثِ كَالْأَرْضِ الْخَالِيَةِ مَا أُلْقِيَ فِيهَا مِنْ شَيْءٍ قَبِلَتْهُ»[10] فرمود: دل يك جوان و نوجوان مثل زمين موات است. خب، زمين موات را هر كس رفت احيا كرد براي اوست هر چه شما در اين زمين موات بكاريد سبز ميشود ديگري زودتر ميآيد چيزي كشت ميكند سبز ميشود اگر ديگري فرصت پيدا كرد كندن آن علف و وجين كردن آن آسان نيست لذا فرمود قبل از اينكه ديگري يا ديگران بيايند افكاري را در قلب تو القاء كنند من اين مطالب را به تو ميآموزم كه قلبت بوستاني باشد و ديگران نيايند تصاحب نكنند. آنچه از رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است با آنچه از حضرت امير رسيده است اين دو مطلب را كه انسان جمعبندي كند و جمود بر ظاهر نكند معلوم ميشود كه دل براي هر كسي است كه در اين دل، فكري پاشيد خلاصه. در بيان حضرت امير فرمود كه قلب جوان مثل زمين خالي است كه هر بذري را در آن بيافشانند ميپذيرد بيان رسول خدا (صلي الله عليه وآله و سلّم) اين است كه «مَن أحيا أرضاً مَيتةً فهي له»[11] خوب همان طوري كه زمين مرده را اگر كسي احيا كرد براي اوست، زمينه فكري مرده را هم اگر كسي احيا كرد ميبرد، چه ما بخواهيم چه نخواهيم. درباره زمين موات، ممكن است كسي بيايد غصب بكند اعتراض كند بگويد براي من بود و از دستش به زور بگيرد؛ امّا زمينه موات را اگر كسي احيا كرد به اين زودي برنميگردد. شما اگر فراغت داشتيد معجزات سوره مباركه «بقره» را بشماريد اينها را فيشبرداري كنيد بررسي كنيد بعد با خود آيات تطبيق كنيد سپس به تفسير اماميه مراجعه كنيد نظر اهل بيت (عليهم السلام) را جمعبندي كنيد بعد برويد به سراغ تفسير المنار، ميبينيد كه همه اين معجزات به طور مرموز زيرش آب بسته شده.
ردّ استدلال المنار در قياس كردن آيه به جريان اصحاب كهف
در اينجا هيچ داعي نيست كه انسان موت را به معناي خواب بگيرد به تعبير ظريف سيّدناالاستاد مرحوم علّامه (رضوان الله عليه) فرمود اين قياسي است كه اهل قياس هم چنين قياسي نكردند،[12] اهل قياس مثلاً ميگويند نبيذ حرام است چون خمر حرام است چون هر دو مسكر هستند بالأخره تشابهاي بين آنها بايد باشد، شما ميآييد قصّه ﴿كَالَّذِي مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ﴾ را با جريان اصحاب كهف مقايسه ميكنيد بر اساس چه معياري، آنها به خواب رفتند اين ﴿كَالَّذِي مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ﴾ بر اساس چه معياري؟! شواهد آيه تطبيق ميكند كه نيست، اينجا موت است آنجا ﴿رُقُود﴾[13] مطلبي در اين آيه است به آن آيه ارجاع داده شد او بالعكس تا شما هماهنگ كنيد كه نيست، صرف قياس است در جايي كه اهل قياس هم نميگويند اين همان قياس مع الفارق است، چون آنهايي كه قياس ميكنند قياس مع الجامع ميكنند؛ منتها عقل ميگويد شما كه از مصالح مطويه باخبر نيستيد حق قياس نداريد، بالأخره تشابهي بايد باشد تا انسان قياس كند هيچ ارتباطي بين قصه ﴿مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ﴾ با جريان اصحاب كهف نيست. بنابراين اين قياس است در موردي كه اهل قياس هم نميگويند.
عدم تعبير در ظاهر شخص مذكور بعد از مرگ صد ساله
مطلب بعدي آن است كه اينكه اين بزرگوار وقتي سر برداشت از او سؤال كردند كه ﴿كَمْ لَبِثْتَ﴾ سؤال شد: ﴿كَمْ لَبِثْتَ﴾ معلوم ميشود در خودش تغييري نديد و انسان كه ميخوابد بالأخره عمري بر او ميگذرد از دوراني به دوران ديگر منتقل ميشود، اگر كسي صد سال بخوابد بالأخره وضع مزاجي او وضع موي سر و صورت او وضع هيكل او و پيكر او عوض خواهد شد، مگر اينكه يك معجزه ديگري بيايد كه همه اينها را همچنان حفظ بكند. اگر كسي صد سال بخوابد و بيدار بشود هم خودش احساس ميكند مدّتي طولاني شد و هم ديگران كه او را در اين مدّت صد سال نداشتند الآن كه تازه او را ديدند براي ديگران نميتواند آيت باشد، مگر اينكه بفهمند او صد سال خوابيد نظير اصحاب كهف، از اينكه خود اين شخص در خود هيچ چيزي احساس نكرد مثل اينكه يك روز يا يك نصف روز خوابيد و از اينكه اين آيت شد براي مردم معلوم ميشود وضعش همان وضع صد سال قبل بود و اين با مرگ حاصل ميشود نه با نوم، چون انسان كه ميخوابد بالأخره زنده است و آثار حيات دنيا در او ظهور ميكند و اين يك مرد 150 ساله خواهد بود كسي كه پنجاه سال سنش بود و صد سال خوابيد بالأخره مرد 150 ساله است، مگر با يك عنايت زائدهاي چيزي از بدن او كاسته نشود كه او احساس نكند طبع قضيه آن است كه انساني كه ميخوابد نظير انسان زنده آثار دنيا در او بروز ميكند و اين شخص هيچ كدام از اينها را نديد مشابه آن در اصحاب كهف هست؛ امّا آن با عنايت زائده است اين از اينكه گفت: ﴿آلَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾ معلوم ميشود كه هيچ اثري در خود نديد؛ اثر پيري و كهنسالي را در خود نديد. بارزتر از همه همان كلمه موت است در ﴿أَنَّي يُحْيِيْ هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾ و كلمه ﴿فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِاْئَةَ عَامٍ﴾.
پرسش ...
پاسخ: گفتيم آنجا با عنايت است اينجا هم بايد عنايت باشد [اما] نيست؛ آنجا دارد كه ما هر وقتي كه لازم ميشد اينها را از اين پهلو به آن پهلو ميغلطانديم جابهجا ميكرديم كه آثار ماندن و خوابيدن در اينها ظهور نكند، اينجا چنين چيزي نيست؛ خدا ميتواند بيش از سيصد سال كسي را در خواب نگه بدارد كه او بيدار شد كما كان باشد؛ امّا بايد با يك عنايت زائده باشد. آنجا فرمود كه ﴿نُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ اليَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ﴾[14] ما اينها را جابهجا ميكرديم كه نپوسند خلاصه، آسيب نبينند و مانند آن.
پرسش ...
پاسخ: امّا سؤال او در اين نبود و آيه هم آن نيست. سؤال او در اين است كه ﴿أَنَّي يُحْيِيْ هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾ اين ميخواهد مسئله معاد را حل كند و خدا هم فرمود: ﴿فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِاْئَةَ عَامٍ﴾ اين دو قرينه قوي دلالت ميكند بر اينكه اين قصّه با مرگ شروع شده است نه با خواب.
پرسش ...
پاسخ: بله؛ امّا ميخواهند مرگ را در اين نشئه انكار كنند. آن كمكم از مجله مقتطف نقل كرده است كه فلان شخص گفته است كه فلان شخص 5500 شبانه روز خوابيده بود.[15] كه كمكم، كمكم بياورد يك امر عادي كند كه حساب كردند ديدند پانزده سال است گفتند پانزده سال عادي است؛ امّا صد سال عادي نيست خوب اين از فلان مجله نقل كردن و 5500 روز را تثبيت كردن و امثال ذلك را گفتند ما تاكنون فلان قدر را شنيديم؛ امّا 5500 روز كه ميشود پانزده سال نشنيديم. كمكم ممكن است علم ترقي بكند اين كاري كه اطبّا ميكنند كسي را بيش از اين مقدار بيهوش بكنند پانزده سال آن بشود بيست سال، بيست سال آن بشود چهل سال بشود يك امر عادي.
مُحال بودن تكرار معجزه با تكيه بر پيشرفت علوم
امّا مسئله معجزه من الاولين و الآخرين با هر پيشرفتي كه علم داشته باشد توان آن را ندارد، گرچه معجزات انبياي سلف براي تثبيت رسالت خود آنها بود و رسالت آنها هم مقطعي بود نه جهاني؛ امّا ممكن نيست «من الازل الي الابد و من الابد الي الازل» كسي بيايد با پيشرفتهاي علمي از دل يك صخره صمّاء ناقه در بياورد اين محال است، چون اگر خداي ناكرده چنين كاري با علم حل بشود در نبوت صالح (سلام الله عليه) ترديد است. اگر پيامبري در يك گوشهاي ولو براي هدايت يك نفر مبعوث شده باشد يك معجزه بياورد در ازل و ابد محال است بشر بتواند مثل او بياورد، اين چنين خاصّيتي دارد. حالا بيا از مجله مقتطف نقل بكن مسئله را به پانزده سال ببر كه كمكم يك قدر عادي بشود مطلب.
نكتهٴ ترديد در فراز «يوماً أو بعض يوم»
مطلب بعدي آن است كه اين ﴿لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾ اين ترديد براي آن است كه اگر كسي در اواخر روز نزديكهاي غروب به خواب رفته باشد وقتي هم كه بيدار شده هوا را روشن ببيند اين مطمئن است كه يك روز خوابيده يعني يك شب خوابيده و امّا اگر كسي در نيم روز اول به خواب برود بعد كه بيدار شده باز هوا را روشن ببيند اين در لحظه اول ترديد اينكه يك شب خوابيد يا كمتر از يك شب خوابيد هست، براي اينكه در روز خوابيد در روز هم بيدار شد. اين است كه به تعبير سيّدناالاستاد (رضوان الله عليه) ميفرمايند ظاهراً اين بزرگوار در همان نيم روز اول خوابيد نه در نيم روز دوم نزديكهاي غروب اگر نزديكهاي غروب، خوابيد بعد هم كه بيدار شد ديد هوا روشن است اين مطمئن بود كه يك شب در خواب بود.
حكمت تكرار «فأنظر» در آيه
مطلب بعدي آن است كه اين كلمه «انظر» چرا سه بار تكرار شده است؟ يك وقت است كه انسان ممكن است بگويد: «فانظر الي طعامك و شرابك و حمارك و الي العظام» همه با عطف حل ميشود، چرا كلمه «انظُر» سه بار تكرار شد اين براي آن است كه سه معجزه در اين سه كار هست، چون سه معجزه در اين سه كار هست يا سه اثر مثبت در اين سه كار هست بايد كلمه «انظر» تكرار بشود. امّا اثر مثبت درباره طعام و آب با اينكه يك قرن گذشت اينها همچنان سالم هستند اين يك كرامت. دليل اينكه اينها يك قرن گذشت اين است كه فرمود: ﴿وَانْظُرْ إِلَي حِمَارِكَ﴾؛ خوب نگاه كن اگر يك روز بود يا يك نصف روز بود كه حمار اينچنين پراكنده نميشد ذراتش متلاشي نميشد اين بايد يك قرن بگذرد اولاً چند سال بايد بگذرد تا حمار بميرد و چندين سال بايد بگذرد تا استخوانش پودر بشود نگاه كن ﴿وَانْظُرْ إِلَي حِمَارِكَ﴾؛ ببين چه شد تو كه ميگويي ﴿يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾ مگر با يك روز يا يك نصف روز حمار اينچنين ميشود آن علم شهودي را الآن با اين شواهد حسي دارد ترجمه ميكند اين دو، پس سخن از يوم يا بعض يوم نيست [بلكه] سخن از قرن است. سوم حالا ببين چگونه ما مرده را زنده ميكنيم ببين، همان طوري كه در خودت مشاهده كردي در غير هم مشاهده بكن و سرّ اينكه نفرمود خدا راكب و مركوب را اماته كرد يا نفرمود ببين ما چگونه حمار مرده را احيا ميكنيم به تعبير سيدناالاستاد اين ادب بارع قرآن كريم است[16] كه مبادا مرگ راكب و مركوبي آن چنان را در كنار هم ذكر كند و قرآن سراسر ادب است، عدّهاي آمدند آن جريان ﴿فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ﴾[17] را طرزي ديگر معنا كردند. ايشان ميفرمايند اين با ادب قرآن سازگار نيست[18] كه عصف مأكول يعني فلان.
استدلال قرآن به معاد از راه مبدأ
در سوره مباركه «اعراف» آيه 29 ميفرمايد كه ﴿وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ﴾ كه از راه مبدأ، مسئله معاد را تثبيت ميكند و امّا اينكه ديگران مسئله معاد را خيلي دشوار ميپندارند براي خدا سهل و آسان است در سوره مباركه «نحل» و آيات ديگر اينچنين آمده. در سوره «نحل» آيه 77 فرمود: ﴿وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ چه اينكه در سوره «معارج» آيه ششم و هفتم اينچنين آمده است كه ﴿إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً٭وَنَرَاهُ قَرِيباً﴾؛ اينها فكر ميكنند مسئله معاد خيلي طول ميكشد نزد ما نزديك است، آنها خيال ميكنند جزء برنامههاي زمانهاي طولاني است در حالي كه پيش ما ﴿كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ است و اگر كسي بخواهد در اين معاد ترديد كند درباره مبدأ كه بيانديشد اين ترديد او برطرف ميشود، چه اينكه در سوره مباركه «روم» آيه 27 ميفرمايد: ﴿وَهُوَ الَّذِي يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾ خب، اگر خداي سبحان هيچ را هستي بخشيد كه ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾[19] وقتي كه هيچ را هستي بخشيد روح آفريد بدن آفريد اينها را به هم مرتبط كرد الآن هر دو كه هستند هيچ كدام از بين نرفتند هم روح در موطن خودش هست هم ذرّات بدن در عالم هست، جمع كردن اينها كه دشوار نيست اينكه آسانتر است. فرمود: ﴿وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾ مسئله معاد آسانتر از مبدأ است، فوراً استدراك كرد فرمود: ﴿وَلَهُ الْمَثَلُ الأَعْلَي﴾ مبادا كسي خيال كند معاد آسانتر از مبدأ است براي ذات اقدس الهي نه چيزي آسان است نه چيزي آسانتر، بلكه همه آسان محض هستند. اگر گفتيم فلان كار آسان است فلان كار آسانتر معلوم ميشود در بعضي از كارها خداي سبحان بايد مايهٴ بيشتري بگذارد اينچنين نيست، لذا فوراً استدراك كرد؛ فرمود اين براي تفهيم شما گفته شد﴿وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾ وگرنه ﴿وَلَهُ الْمَثَلُ الأَعْلَي فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾[20] و امّا آنچه در اين جريان ﴿ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْماً﴾ آمده است اين همان مسئلهاي است كه در سوره مباركه «مؤمنون» در روزهاي قبل هم اشاره ميشد كه در آيه چهارده سوره «مؤمنون» اين است كه ﴿فَخَلَقْنَا المُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا العِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الخَالِقِينَ﴾ قهراً آنچه در كل اين جريانها ذكر ميشود همان شهود علمي است و چون رحمت حق بيش از غضب حق است اين يك، و علم شهودي قويتر از علم حصولي است اين دو، در اين سه جرياني كه بعضي گذشت و بعضي در پيش داريم هدايت خدا بيش از غضب بود و شهود هم بيش از حصول بود كه روي اينها حالا ـ انشاءالله ـ مطالعه بفرماييد.
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 260.
[2] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 82.
[3] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 77.
[4] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 54.
[5] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 2.
[6] ـ بحارالانوار، ج37، ص146.
[7] ـ سورهٴ طه، آيات 10 و 11.
[8] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 11.
[9] ـ الميزان، ج2، ص361 و 362.
[10] ـ نهجالبلاغه، نامهٴ 31.
[11] ـ مستدرك الوسائل، ج17، ص111.
[12] ـ الميزان، ج2، ص 362.
[13] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 18.
[14] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 18.
[15] ـ المنار، ج3، ص49 و 50.
[16] ـ الميزان، ج2، ص364.
[17] ـ الميزان، ج20، ص362.
[18] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[19] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 1.
[20] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 27.