اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّي يُحْيِيْ هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِاْئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَل لَبِثْتَ مِاْئَةَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَي طَعَامَكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إِلَي حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَانْظُرْ إِلَي العِظَامِ كَيْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْماً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (259)﴾
ذكر نمونههايي از ولايت خدا و ولايت طاغوت
بعد از اينكه در ذيل آيةالكرسي فرمود خداي سبحان وليّ مؤمنين است آنها را از هر ظلمتي به نور خارج ميكند و كساني كه كفر ورزيدند در تحت ولايت طاغوت قرار گرفتند از نور به ظلمات فرو ميروند[1] نمونههايي از اين ولايتهاي گوناگون بازگو ميكند. در جريان حضرت ابراهيم با نمرود هم ولايت خدا نسبت به حضرت ابراهيم (عليهم السلام) مشخص شد و هم اينكه خود آن نمرود در تحت ولايت طاغوت ديگر به نام شيطان است مشخص شد و معلوم شد كه چگونه حضرت ابراهيم در نور به سر ميبرد و چگونه آن طاغوت در ظلمتها فرو رفته است و به بهت و ضلالت منتهي شد و خداي سبحان ظالمين را هدايت نميكند در ذيل همان آيهاي كه بحثش تمام شد سيّدناالاستاد (رضوان الله عليه) مسائلي مربوط به هدايت تكويني و هدايت تشريعي نقل ميكند[2] كه در بحث هدايت و ضلالت نوع آن اصول مبسوطاً بحث شد و در اينكه مسائل حقيقي و مسائل اعتباري چه ارتباطي با هم دارند هم قبلاً بحث شد نمونه دوم از اين دو ولايت در همين آيهاي است كه الآن قرائت شد ترجمه اين كريمه اين است كه فرمود: ﴿أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا﴾ يعني ولايت و رهبري خداي سبحان يا همانند ولايتش نسبت به حضرت ابراهيم است يا همانند ولايتش نسبت به كسي است كه بر يك محل ويراني گذشت كه اين محل, خاوي و خالي بود يا خاوي و ساقط بود ﴿عَلَي عُرُوشِهَا﴾.
تبيين معناي عروش
عروش كه جمع عرش است تنها سقف نيست, گرچه بر سقف هم كلمه عرش اطلاق ميشود در همان مثال معروف كه ميگويند: «ثبّت العرش ثمّ انْقُش» عرش يعني سقف يعني اول سقف را بسازيد بعد نقاشي كنيد «ثبّت العرش ثمّ انْقُش» عرش همان سقف است امّا وقتي گفته ميشود ﴿خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا﴾ و امثال ذلك اينگونه از عرشها نظير آن انگوري است كه ميگويند معروشات و غيرمعروشات, آن انگورهاي داربست را ميگويند «معروش» در قرآن كريم فرمود انگورهاي گوناگون را خداي سبحان ميآفريند بعضي از اين انگورها معروشات هستند بعضي غير معروش,[3] انگور غيرمعروش همانهايي هستند كه روي درختهاي كوتاه نمو ميكنند و ديگر نيازي به داربست نيست. انگورهاي معروش نيازي به داربست است كه خود اين داربست را ميگويند: «عرش الكرم» عرش اين درخت انگور و اين عرش تنها آن سقف نيست, بلكه خود اين بناي چوبي است اعم از سقفها و اين ستونها. اگر عرش بر مجموع سقف و ستون اطلاق ميشود, ميتوان گفت: ﴿خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا﴾ يعني روي اين پايهها افتاده است و اگر منظور از اين عرش همان سقف باشد وقتي سقف فرو ريخت اين ديوارها روي سقف ميآيند, در اين حال صادق است كه بگوييم: ﴿خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا﴾ يعني اين ديوارها روي سقف ريختند, كنايه از ويراني كامل اين روستاست.
مؤمن بودن شخص مورد نظر در آيه و درخواست مشاهدهٴ چگونگي احيا
﴿أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ﴾ كه ﴿وَهِيَ﴾ اين قريه ﴿خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا﴾ اين شخصي كه بر اين روستا گذشت, اينچنين گفت: ﴿أَنَّي يُحْيِيْ هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾ خداي سبحان چگونه اينها را احيا ميكند. به شهادت ذيل اين تعبير ﴿أَنَّي يُحْيِيْ هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾ براي تعجب يا براي استنكار و امثالذلك نيست, آن طوري كه منكران معاد ميگويند: ﴿هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ لِمَا تُوعَدُونَ﴾[4] آنها مستبعد ميشمارند انكار ميكنند و مانند آن; امّا اين موحد الهي ميخواهد برهان بر او اقامه شود و اين مسئله را از نزديك مشاهده كند كه چگونه خداوند مردهها را زنده ميكند با اينكه يقين دارد كه معادي هست و خداوند مردهها را زنده ميكند ميخواهد از نزديك مشاهده كند احيا موتا را، اين غير از آن بحثي است كه در همين سوره مباركه «بقره» در آيه 243 مبسوطاً گذشت كه ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ خَرَجُوا مِن دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُوْا ثُمَّ أَحْيَاهُمْ إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَي النَّاسِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ﴾آنها براي ترس از مرگ فرار كردند خداي سبحان آنها را اماته كرد بعد احيا كرد; اينچنين نبود كه اينها به قبرستاني رسيده باشند مردههايي را ديده باشند بعد خواستند بفهمند كيفيّت احيا چگونه است و يا چگونه خداي سبحان, مرده را زنده ميكند. اينها براي ترس از مرگ فرار كردند بعد خداي سبحان جان اينها را گرفت اماته كرد بعد اينها را احيا كرد تا بفهمند حيات و ممات به دست خداست, فرار از يك محل انسان را از مرگ نميرهاند اينچنين نيست ﴿يُدْرِككُّمُ المَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ﴾[5] و امّا اين آيه محل بحث آن است كه اين شخصي كه بر چنين محلي گذشت ميخواهد با مشاهده, كيفيت احيا را ببيند كه خداي سبحان چگونه زنده ميكند, لذا در ذيل آيه نگفت من الآن فهميدم [بلكه] فرمود ميدانم كه خداوند بر هر چيزي قادر است, نگفت الآن اعلم نظير آنچه در سوره «يوسف» آمده است ﴿الآنَ حَصْحَصَ الحَقُّ﴾[6] آن كه دسيسه كرده بود فكر كرد كه ميشود حق را نهان كرد; امّا وقتي كه فهميد حق قابل نهان نيست گفت: ﴿الآنَ حَصْحَصَ الحَقُّ﴾ ولي اين بزرگوار نگفت «الآن اعلم يا علمت ان الله علي كل شي قدير» گفت: ﴿أعْلَمُ﴾; ميدانم كه خداي سبحان بر هر چيزي تواناست. بنابراين هم با آن قصّه گذشته فرق دارد و هم اين شخص مؤمن بود; منتها ميخواهد اصل مسأله احيا را مشاهده كند.
منظور از اسناد احيا به قريه
﴿أَنَّي يُحْيِيْ هذِهِ اللّه﴾ يعني «انّي يحيي الله هذه» اين قريه را چگونه بعد از موتش احيا ميكند گرچه موت به قريه اسناد داده شد ولي منظور اهل قريه است سخن در اين نيست كه چگونه خداي سبحان اين ديوارهاي فرو ريخته را دوباره ميسازد اين كاري است كه روزانه هر بنّاي ميكند, سخن از بازسازي قريه ويران شده نيست سخن از احياي اهل قريهاي است كه مردهاند و اگر در اينجا سخن از قريه است نه اهل قريه, اين قرينه حال و مقال شاهد بر آن است كه منظور اهل قريه است همان طوري كه گفتند نظير ﴿وَاسْئَلِ القَرْيَةَ﴾[7] يعني «وسئل اهلَ القرية» پس سخن از احياي اهل قريه است ﴿قَالَ أَنَّي يُحْيِيْ هذِهِ﴾ يعني «أنّي يحيي اهل هذه» چگونه خداي سبحان اهل اين قريه را بعد از مرگشان زنده ميكند.
احياء و اماته خود شخص جهت تفهيم مسئله به وي
اين معنا را براي اينكه خداوند به او تفهيم كند احيا و اماته را درباره خود او پياده كرده است ﴿فَأمَاتَهُ اللّهُ مِاْئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾ صد سال بر مرگ اين شخص گذشت بعد از صد سال دوباره او را مبعوث كرد و احيا كرد و زنده شد آنگاه يا خودش از خودش پرسيد يا ديگري از او پرسيد كه چقدر درنگ كردي؟ ﴿قَالَ كَمْ لَبِثْتَ﴾ در جواب گفت: ﴿قَالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾; يك روز يا بعضي از روز.
سرّ ترديد در جواب شخص به سؤال از مقدار درنگ و خواب وي
سرّ اين ترديد كه مشابه اين در جريان اصحاب كهف هم هست[8] آن است كه اين شخص در اوائل روز به اين قريه رسيد و خداي سبحان او را اماته كرد بعد در اواخر روز هم زنده شد او خيال كرد كه يك شبانه روز خوابيد وقتي كه ديد آفتاب هنوز غروب نكرد به پايان روز رسيد گفت يك شبانه روز نخوابيدم مقداري از روز را خوابيدم اگر كسي در حال خواب آفتاب را در جاي معين ببيند وقتي كه بيدار شد يا دوباره زنده شد آفتاب را همانجا ببيند ميگويد من يك روز خوابيدم و امّا اگر آفتاب را در عصرگاه و شامگاه ببيند ميگويد من چند ساعت خوابيدم سرّ اينكه گفت: ﴿يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾ اين است اگر كسي مثلاً در ساعت ده بخوابد و يا بميرد و ساعت ده هم بيدار بشود و يا زنده بشود ميگويد من يك روز خوابيدم يا يك روز مردهام براي اينكه ساعت ده فلان روز خوابيدم ساعت ده روز بعد زنده شدهام يا بيدار شدهام ولي اگر صبح ساعت ده بخوابد و يا بميرد وقتي هم كه بيدار شده است يا زنده شده است نزديكهاي غروب باشد ميگويد بعض يوم يك چند ساعتي خوابيدم يا يك چند ساعتي مُردم اين ترديد براي آن است. اين ترديد هم در جريان اصحاب كهف هست كه آنها 309 سال قمري خواب رفته بودند و هم براي مردمي كه از برزخ زنده ميشوند وارد قيامت كبرا ميشوند هم هست با اينكه آنجا ممكن است ميليونها سال خوابيده باشند, اگر آنجا سالي مطرح باشد كه به خواست خدا همه اين شواهد بايد مطرح بشود ﴿قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾ كه مشابه اين در جريان اصحاب كهف هم خواهيم خواند, در جريان برزخ هم خواهيم ديد.
پرسش ...
پاسخ: همين طور, چون انساني كه بيدار شد وقتي كه مدتي بخوابد بعد ببيند كه آفتاب در همان جاي مشخص است ميگويد يك روز چون.
پرسش ...
پاسخ: هيچكدام از اينها واقع نبود, بعد ﴿بَل لَبِثْتَ مِاْئَةَ عَامٍ﴾ جواب داد نه يوم بود نه بعض يوم, يك قرن گذشت ﴿قال بَل لَبِثْتَ مِاْئَةَ عَامٍ﴾ چه اينكه مشابه اين جواب هم به برزخيان گفته ميشود. وقتي برزخيان وارد قيامت شدند از آنها سؤال ميشود كه ﴿كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ﴾[9] آنها ميگويند: ﴿يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾,[10] ﴿عَشِيَّةً أَوْ ضُحَاهَا﴾, ﴿كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَهَا لَمْ يَلْبَثُوا إِلاَّ عَشِيَّةً أَوْ ضُحَاهَا﴾[11] كه همه اينها بايد مشخص بشود كه منشاء اين ابهام و ترديد براي اينهايي كه تازه زنده شدند چيست.
در جريان قيامت هم چنين جوابي است كه ساليان متمادي شما در برزخ بوديد سخن از عشيه يا ضحيٰ نيست, سخن از يوم يا بعض يوم نيست. در اينجا هم فرمود: ﴿قال بَل لَبِثْتَ مِاْئَةَ عَامٍ﴾ صد سال مرده بودي و تازه زنده شدهاي, لبث و درنگ كردن هم بر خواب گفته ميشود هم بر مرگ, چون خواب هم «اخ الموت» است «أنّ النومَ اخُ الموت»[12] آنگاه فرمود: ﴿فَانْظُرْ إِلَي طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ﴾ اگر خواستي از قدرت مطلقه حق باخبر بشوي نگاه بكن اين غذايت تو و اين آب آشاميدنيات تو كه همراه تو بود اينها متغيّر نشدهاند وضعشان عوض نشد, با اينكه اينگونه از غذاها و آب اينها سريع الفسادند گفتند ميوهاي همراهش بود كه جزء ما يفسده المبيت بود فرمود نگاه بكن به غذايت و به آب خودت كه اينها تسنّه و تغيّر پيدا نكردند ﴿وَانْظُرْ إِلَي حِمَارِكَ﴾ اين مركوبت را هم ببين كه اين يا زنده مانده است, نظير طعام و شراب يا مرده است و ببين ما چگونه او را زنده ميكنيم, هر دو محتمل است كه اين مركوب مثل راكب شده است يا اين مركوب مثل زاد و توشه راكب بوده است. زاد و توشهاش همچنان بدون دگرگوني سالم ماندهاند و خود راكب هم يك قرن مرده است اين مركوب يا مثل زاد و توشه راكب است يا مثل خود راكب, آيه روشن نيست كه عظام, عظام راكب است يا عظام مركوب ﴿وَانْظُرْ إِلَي حِمَارِكَ﴾ بعد فرمود: ﴿وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ﴾; تو را ما معجزه مردم قرار ميدهيم يعني آيت الهي خواهي بود براي مردم، مردم براي اينكه بفهمند خداي سبحان تواناست كه مرده را زنده كند و تواناست كه كسي را يك قرن بميراند بعد از مردن دوباره احيا كند, تو را ما آيت و علامت قرار داديم, ﴿وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ﴾.
مراد از «عظام» در آيه
﴿وَانْظُرْ إِلَي الْعِظَامِ﴾ اين عظام كه الف و لامش الف و لام عهد است يعني «عظامك» يا «عظام حمارك» در صورتي كه به حمار برگردد نيازي به تكلف نيست, براي اينكه او زنده شده است و سخن ميگويد و ميفهمد و خداي سبحان ميفرمايد كه نگاه به طعام و شرابت بكن و نگاه به حمارت بكن و اگر منظور عظام, عظام خود او باشد خطاب به روح اوست و اولين چيزي كه از او آفريده شد مثلاً نيروي بينايي است بعد فرمود ببين چگونه ما بدنت را جمع ميكنيم و احيا ميكنيم.
معناي «ننشزها» و بيان سير احياء
﴿وَانْظُرْ إِلَي الْعِظَامِ كَيْفَ نُنْشِزُهَا﴾, «ناشز» يعني مرتفع،[13] «نشوز» يعني رفع اينكه ميگويند فلان شخص ناشز شد يا ناشزه شد يعني برخاست. نشوز چنين حالتي است. اين هم نَنْشُرْ قرائت شد چون قيامت يوم النشور است[14] اين ثلاثي مجردش متعددي است هم ننشز است چون آن ثلاثي مجردش لازم است فرمود: ﴿كَيْفَ نُنْشِزُهَا﴾; ما چگونه اين استخوانهاي پراكنده را جمع ميكنيم و از زمين بلند ميكنيم و اين استخوانها را به هم مرتبط ميكنيم بعد جامهٴ گوشت در پيكر اين استخوانهاي بدون گوشت ميپوشانيم ﴿ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْماً﴾ همان كاري كه در دوران كودكي هر انساني ميكند فرمود اينها را نگاه كن ﴿فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ﴾; وقتي اينچنين قدرت حق براي او روشن شد ﴿قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ اين ترجمه اين كريمه; امّا بياني سيّدناالاستاد (رضوان الله عليه) دارند كه يك بيان لطيفي است,[15] بياني هم ديگران دارند و بياني هم در كتابهايي است كه تفكر وهابيت در سراسر اين كتاب تنيده است آنجا اگر سخن از ولايت تكويني است انكار ميكنند آنجا كه سخن از شفاعت است انكار ميكنند آنجا اگر سخن از معجزه است انكار ميكنند در اين قسمت هم اينچنين است احياناً اين قصّه را بر خواب تطبيق ميكنند حالا بايد آنها را ملاحظه بفرماييد تا ببينيد اين يك مرگ حقيقي است و يك بيدار شدن حقيقي نه برهان عقلي بر خلافش اقامه شده است نه شواهد نقلي داريم كه اين مرگ را بر خواب تطبيق بكنيم.
بيان علامه طباطبايي در آيات محلّ بحث و ذكر سه درجه از ولايت الهي
آن بيان سيّدناالاستاد (رضوان الله عليه) كه بيان لطيفي است اين است كه ذات اقدس الهي كه فرمود خدا وليّ مؤمنين است آنها را از هر ظلمتي به نور خارج ميكند, همان طوري كه براي ظلمت دركات است براي نور درجات است و همه مؤمنين در تحت ولايت الله هستند هم ضعاف اهل ايمان هم اوساط اهل ايمان هم اوحدي اهل ايمان همان طوري كه مؤمنين ساده در اصل ايمان آوردن در تحت ولايت الله هستند انبيا و اوليا هم در ترفيع درجه, در تحت ولايت الله هستند. در اينجا خداي سبحان سه نمونه از ولايتش را بازگو ميكند و سه نمونه نور را ذكر ميكند و سه نمونه نوراني كردن را بازگو ميكند.
الف: خروج از ظلمت جهل و ترديد به اصل علم, ضعيفترين مرحله
نمونه اول, همان نمونههاي استدلال عقلي است كه خداي سبحان با برهان عقلي و با دليل قطعي يك انسان را به اصلي از اصول الهي آشنا ميكند, شك و ترديد ظلمت است, جهل و انكار ظلمت است, علم و يقين نور است اگر كسي با برهان عقلي از شك و ضلالت و جهل رهايي پيدا كرد به يقين رسيد اين از ظلمات به نور خارج شده است. قصّه اول در اين حد است; قصّه اول در حد برهان عقلي است يعني تصور است و تصديق است و استدلال است و علم حصولي است و حشر با مفاهيم ذهني است و امثال ذلك كه فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ المُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ المَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ المَغْرِبِ﴾[16] اين هم بر اساس برهان حركت قابل تطبيق است هم بر اساس برهان حدوث هم بر اساس برهان نظم هم بر اساس برهان امكان و امثال ذلك، اگر كسي با اين براهين عقلي بتواند موحد بشود تحت ولايت الله است و از ظلمت جهل و شك به در آمده است و به نور يقين و ايمان رسيده است اين يك مرحله كه ضعيفترين مرحله است از اين مرحله انسان بگذرد [و پايينتر ميرود] در ظلمت است.
ب: خروج از ظلمت علم حصولي به نور علم شهودي, مرحلهٴ متوسط
مرحله بالاتر از اين آن است كه انسان از راه علم حصولي و از راه برهان يقين دارد كه خدايي هست و قيامتي هست و خدا مردهها را زنده ميكند ولي ميخواهد با علم شهودي ببيند نه بفهمد, دارا بشود نه دانا باشد ميخواهد اين را بيابد اين مرحله وسطاست كه در جريان ﴿كَالَّذِي مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ﴾ است اين شخص مسئله احيا و اماته را در محور هستي خود ديد نه فهميد, بلكه يافت نه دانا شد, بلكه دارا شد يعني مُرد اماته حق را ديد, زنده شد احياي حق را ديد, نه فهميد قبلاً فهميده بود الآن يافت.
پرسش ...
پاسخ: علم, همه اين اقسام را ميگيرد ديگر. ذات اقدس الهي كه عليم است مگر با استدلال عليم است با تصور و تصديق عليم است.
پرسش ...
پاسخ: نه; منظور اين است كه اينجا كه ميفرمايد: ﴿أَعْلَمُ﴾ اين علم بر شهود هم اطلاق ميشود اگر ميگفت وجدتُ هم تام بود; امّا علم بر شهود هم اطلاق ميشود, مثل اينكه درباره خود خداي سبحان درباره بهشتيها آنجا كه با علم حصولي و تصور و تصديق نيست آنجا متن قضيه است.
ج: تحصيل نور مظهريّت تامّه, بالاترين مرحله
مرحله سوم كه بالاترين مرحله است اين نيست كه كسي با علم حصولي و استدلال بفهمد كه خدا مُردهها را زنده ميكند بگويد: ﴿رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ﴾[17] و اين هم نيست كه خودش بميرد و زنده بشود, بلكه خودش به جايي رسيد كه مَظهر مُحيي و مُميت شد اماته ميكند باذن الله و احيا ميكند به اذن الله به جايي ميرسد كه مردهها را زنده ميكند كه اين عاليترين مرحله است, اين عاليترين درجه نور است[18] و آن جريان حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) است كه ﴿وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبَّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي المَوْتَي﴾[19] سؤالش اين نيست كه خدايا چگونه مردهها را زنده ميكني؟ تا خدا نظير اينگونه از مثالها را ارائه بدهد سؤالش اين است كه كيفيت احيا را به من نشان بده نه اصل احيا را كيفيت احيا را يعني طرزي نشانم بده كه من هم بفهمم چگونه مرده را زنده ميكنند من هم مظهر مُحيي بشوم, چه اينكه شد كه بحثش به خواست خدا خواهد آمد. سؤال در اين نيست كه حضرت ابراهيم گفته باشد كه چگونه مردهها را زنده ميكني اينها كه براي حضرت بيّنالرشد بود خودش به آن استدلال كرد خود حضرتي كه استدلال ميكند ﴿رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ﴾ ديگر نميگويد خدايا ﴿أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي المَوْتَي﴾ و جواب, آن خصوصيّت سؤال را تشريح ميكند, گرچه طبق اين دو شاهد محور سؤال حضرت ابراهيم چيز ديگر بود يك شاهد اين بود كه قبلاً خودش فرمود: ﴿رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ﴾[20] پس او در مورد اصل احيا ترديدي ندارد, شاهد ديگر آن است كه نگفت «رَبَّ كَيْفَ تُحْيِي المَوْتَي» عرض كرد ﴿أَرِنِي﴾;[21] نشانم بدهيد كه چگونه مردهها را زنده ميكنيد, مثل آن دانشجوي داروسازي كه از استادش سؤال ميكند كيفيت دارو ساختن را به من نشان بده و آن دانشآموز كيفيّت داروسازي را از استادش فرا ميگيرد و حضرت ابراهيم به اين مقام رسيد كه اين هر سه مرحله مندرج تحت ولايت حق است و خداي سبحان كه وليّ مؤمنان است آنها را از ظلمت به نور بيرون ميآورد يا از ظلمت جهل و ترديد به اصل علم كما در قصه اول يا از ظلمت علم حصولي به نور علم شهودي در قسمت دوم يا از آن ظلمتهايي كه انسان نتواند مظهر خداي مُحيي و مميت باشد به نور مظهريّت تامه كه بتواند مظهر مُحيي و مميت باشد, همان كاري كه حضرت عيسيٰ (سلام الله عليه) ميكرد همان كار را حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) بكند كه به خواست خدا آن در قسمت سوم خواهد آمد.
پرسش ...
پاسخ: مگر اين كيفيت را باور نكردهاي؟ گفت چرا همين تأييد ميكند كه من ميخواهم نفسم مطمئن بشود به كيفيّت ايمان و خداي سبحان هم از او اقرار گرفت, نفرمود «ألم تؤمن» فرمود: ﴿أَوَلَمْ تُؤْمِن﴾[22] فرمود تو كه اقرار داري چه چيزي ميطلبي, فرمود: من ميخواهم كيفيّت احيا را ببينم, لذا اين چهارتا مرغي كه حضرت اماته كرد و اينها را كُشت, ديگري يا ديگران هر چه صدا ميزدند نميآمد فقط حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) است كه ﴿ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِيَنَكَ سَعْياً﴾[23] او اگر بخواند ميآيد همان طوري كه خداي سبحان در قيامت افراد را به نام رهبرشان ميخواند; ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِم﴾[24] در اينجا هم حضرت ابراهيم مأمور شد هر يك از اين مرغها را به نام سرش بخواند يعني سر هر كدام از اين مرغها را گرفت بعد چون سر به دست حضرت بود اسم آن مرغ را ميبرد اين زنده ميشد, به هر حال ديگران اگر ميگفتند كه زنده نميشد اين ﴿ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِيَنَكَ سَعْياً﴾ يعني تو را كيفيت احيا آموختم كه چگونه مرده را زنده كني, نه چگونه مرده زنده ميشود. اين درجات سه گانه است كه به خواست خدا در طي اين بحثها بايد مطرح بشود مبحث اول گذشت فعلاً در مبحث دوم هستيم.
سؤال برانگيز بودن احياء مردم يك قريهٴ ويران
﴿أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ﴾ انسان گاهي يك مرده را ميبيند گاهي وارد قبرستان ميشود وقتي وارد قبرستان شد آن سؤال درونيش تشديد ميشود وقتي يك مرده را ببيند به آن شدّت نيست نام مرگ را بشنود باز به آن شدّت نيست وقتي انسان وارد يك قريه ويران بشود آنگاه سؤالبرانگيز است اين منظره كه چگونه اين همه مردهها زنده ميشوند در دنيا ساليان متمادي طول ميكشد تا مردم يك قريه زنده بشوند چون سخن از والد و ولد است در آخرت سخن از ﴿كُنْ فَيَكُونَ﴾[25] است با يك اراده همه ﴿فَإِذَا هُم مِنَ الأَجْدَاثِ إِلَي رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ﴾[26] با يك صيحه و يك تشر همه را ميميراند ﴿إِن كَانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ﴾[27] با يك تشر و يك فرمانِ برخيزيد ﴿فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَّدَيْنَا مُحْضَرُونَ﴾[28] دوتا صيحه, دوتا تشر, دوتا فرمان در سوره مباركه «يس» هست با يك تشر همه را از بين ميبرد كه نفخ اول هست با يك دستور آماده باش همه را زنده ميكند, چه اينكه در همين سوره فرمود: ﴿لَّدَيْنَا مُحْضَرُونَ﴾[29] در اينجا مشاهده اين منظره سؤال برانگيز است كه ﴿أَنَّي يُحْيِيْ هذِهِ﴾; چگونه الله اين قريه را يعني اهل اين قريه را كه مردهاند, زنده ميكند بعد از مرگ اينها.
تعرّض قرآن به روح قضاياي خارجيّه
در كل اين جريانها قرآن چون كتاب قصّه و كتاب تاريخ نيست هيچ كدام از اين زوايا را نقل نكرده است كه آن شخص چه كسي بود آن محل و آن روستا كجا بود؟ در چه عصري بود؟ هيچكدام از اينها را نقل نكرد, چون اينها برگشتش به قصّه و تاريخ است. قضاياي خارجيه روحي دارد كه آن روح را قرآن كريم تعرض ميكند وگرنه اطراف آن قضايا كه جنبه تاريخي دارد بازگو نميكند, چه اينكه در جريان قبل هم اسم آن ملكي كه خدا به او مُلك داد نبرد, براي اينكه خصوصيّت او مطرح نيست; امّا نام مبارك حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) كه از ملكوت الهي برخوردار است و بسياري از اين بركات به وسيله آن حضرت نصيب بشريّت شده است بازگو ميكند ﴿قَالَ أَنَّي يُحْيِيْ هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾ گفتن همان و رسيدن مرگ همان ﴿فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِاْئَةَ عَامٍ﴾ صد سال اين شخص مرده بود ﴿ثُمَّ بَعَثَهُ﴾ خدا همين شخص را دوباره زنده كرد حالا يا فرشته يا ندايي از غيب «او ما شئتَ فسَمِّ» شنيد يا از درون خود اين سؤال برخاست كه ﴿كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾ كه اين همان بود كه در ترجمه گذشت كه اصل درنگ كردن, شامل حال مرگ و خواب هم خواهد شد ﴿قَالَ بَل لَبِثْتَ مِاْئَةَ عَامٍ﴾ چه كسي گفت و او چگونه باور كرد يا خودش مشاهده كرد يا همان هاتف غيب به او گفت يا خودش مشاهده كرد بالأخره اوضاعي گذشت آنها كه در هنگام مسافرت او خردسال بودند اكنون بيش از صد سال سن آنهاست, بچّههاي نوزاد او الآن صدسال سنّ آنهاست و آنها كه پيرمرد بودند همه رخت بربستند و ديار مخروبه شد وضع عوض شد, اين نشانه آن است كه صدسال گذشت بالأخره فهميد.
پرسش ...
پاسخ: بسيار خب; منظور اين است كه يا همان مكان بود ايستاد فهميد اين يك احتمال يا هاتفي به او ندا داد فهميد اين دو احتمال يا به اهلش مراجعه كرد كه چه اينكه در مورد عزير آمده[30] اين سه احتمال, راه براي اينكه او بفهمد يك قرن گذشت هست, چون نظير قصّه و تاريخ نيست قرآن اين نكات را مطرح نكرد كه آيا در همانجا فهميد يا دو قدم جلوتر آمد فهميد, مثل اينكه اصل قريه را طرح نكرد.
بيان نموداري از حشر اكبر در آيات محلّ بحث
عمده آن است كه نموداري از حشر اكبر در اينجا ذكر شده و آن يك بخشاش مربوط به جماد است يك بخش آن مربوط به حيوان است بخش ديگر مربوط به انسان خدا اگر بخواهد هم ميتواند آن جماد را حفظ كند هم حيوان را و هم انسان را. درباره جماد راجع به طعام و شراب مشخص فرمود كه اينها تسنّه و تغيّر ندارند. فرمود: ﴿وَانْظُرْ إِلَي حِمَارِكَ﴾ كه اين حمار يا مثل طعام و شراب از بين نرفت و همچنان سالم ماند يا نه او هم مثل راكبش مُرد وخداي سبحان دوباره او را مثل راكبش احيا كرده است.
نحوهٴ «آية للناس» بودن شخص زنده شده بعد از صد سال
آنچه مهمتر از همه است اين است كه ﴿وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ﴾ اين ناس آيا اهل همان قريه هستند كه در همين قصّه مطرح است يا نزديك آن قريهاند و اين شخص با آن ناس تماس گرفت ديد خردسالان عمرشان از صدسال گذشت, بالأخره اين ناس دور از آن محل حادثه نيستند اگر يك انسان ناشناختهاي بگويد من صدسال قبل مردهام و هم اكنون زنده شدهام كه داعيهاي بيش ندارد, اينكه آيت نيست كساني كه در همان محدوده بودند و او را ميشناختند و ديدند او صدسال قبل پنجاه سال داشت و هم اكنون هم پنجاه سال دارد,[31] اين ميشود «آيَةٌ لِلنَّاسِ» يك مردمي كه كل صحنه را مشاهده كردند بايد فرض بشود وگرنه ميشود ادعاي محض, ادعاي محض كه آيت نيست اگر كسي بگويد اين چوب قبلاً چوب بود در يك وقت اژدها شد دوباره برگشت چوب شد اينكه دعواست, اگر كسي ببيند چوبي به صورت يك مار دَمان در آمده است براي او ميشود آيت اينها يعني اين مردم يا در همان قريه ﴿خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا﴾ بودند يا در آن حوالي بودند كه از متن اين قضيه و قصّه بايد باخبر باشند و او را هم ميشناختند. اين شخصي كه در سن پنجاه سالگي به اين قريه گذشت و صدسال مُرد ديگران به 150 سال رسيدند و او هم اكنون هم پنجاه سال دارد و فرزندان او از صد سال گذشتهاند و او هنوز پنجاه سال دارد او ميشود «آيَةٌ لِلنَّاسِ» ﴿وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ﴾.
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»
[1] . سورهٴ بقره, آيهٴ 257.
[2] . الميزان, ج2, ص356 ـ 358.
[3] . سورهٴ انعام, آيهٴ 141.
[4]. سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 36.
[5]. سورهٴ نساء، آيهٴ 78.
[6]. سورهٴ يوسف، آيهٴ 51.
[7]. (سورهٴ يوسف، آيهٴ 82); الميزان, ج2, ص361.
[8] . سورهٴ كهف, آيهٴ 19.
[9]. سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 112.
[10] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 113.
[11]. سورهٴ نازعات، آيهٴ 46.
[12]. مستدرك الوسائل، ج5، ص123.
[13] . لسان العرب, ج5, ص417.
[14] . ر.ك: مجمعالبيان, ج2, ص638.
[15] . الميزان, ج2, ص359 و 360.
[16]. سورهٴ بقره، آيهٴ 258.
[17]. سورهٴ بقره، آيهٴ 258.
[18] . ر.ك: الميزان, ج2, ص359.
[19]. سورهٴ بقره، آيهٴ 260.
[20]. سورهٴ بقره، آيهٴ 258.
[21]. سورهٴ بقره، آيهٴ 260.
[22]. سورهٴ بقره، آيهٴ 260.
[23]. سورهٴ بقره، آيهٴ 260.
[24]. سورهٴ اسراء، آيهٴ 71.
[25] . سورهٴ بقره, آيهٴ 117.
[26]. سورهٴ يس، آيهٴ 51.
[27]. سورهٴ يس، آيهٴ 29.
[28]. سورهٴ يس، آيهٴ 53.
[29]. سورهٴ يس، آيهٴ 53.
[30] . بحارالأنوار, ج14, ص375; «فرجع إلي أهله».
[31] . ر.ك: مجمعالبحرين, ج2, ص641.