اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ المُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ المَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ المَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي القَوْمَ الظَّالِمِينَ (258)﴾
بيان ارتباط و تناسب آيهٴ محل بحث با آية الكرسي
چون در آيه مباركه آيةالكرسي فرمود خداي سبحان, حي قيوم است و حيات حق ذاتي و ازلي و نامحدود است قهراً خداي سبحان قيوم بر همه حياتها و مماتها خواهد بود, زيرا هر حيات محدودي بايد به حيات حي نامحدود استناد پيدا كند و آن موجودي كه حياتش ازلي است و نامحدود است قيوم بر همه حياتهاي محدود خواهد بود, لذا برهان احيا و اماته در مسئله محاجه ابراهيم مطرح است اين يك و چون در آيةالكرسي روشن كه ﴿لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ﴾[1] مسئله سير شمس و قمر هم يا سير خصوص شمس هم در اين آيه محاجه مطرح شد اين دو و چون در كريمه ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾[2] مسئله ولايت حق و ولايت طاغوت طرح شد و روشن شد كسي كه در تحت ولايت الله است نوراني است و كسي كه در تحت ولايت طاغوت است ظلماني است اينجا هم مسئله نورانيت حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) كه در تحت ولايت حق است و ظلماني بودن نمرود كه در تحت ولايت شيطان است مشخص است, زيرا آن كه راه را گم ميكند معلوم ميشود در ظلمت است و كسي كه در تحت ولايت طاغوت است در ظلمت است اينها تناسبي است كه بين آيه محل بحث است با آيه قبلي.
وجود تعريض در عبارت «ان آتاه الله الملك»
از اينكه فرمود: ﴿أَنْ آتَاهُ اللّهُ المُلْكَ﴾ اين تعريضي است نظير همان آياتي كه گذشته است. فرمود ما به او مُلك داديم نعمت داديم كه او حقشناسي كند الآن ناسپاسي كرده است. نظير آيه سورهٴ مباركهٴ «واقعه» كه اينچنين فرمود, آيه 82 سورهٴ مباركهٴ «واقعه» اين است كه ﴿وَتَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ﴾, روزياي كه خداي سبحان به شما داده است شما به جاي حقشناسي نسبت به رازق او را داريد تكذيب ميكنيد, اين رزقتان را با تكذيب داريد پاسخ ميدهيد. اينجا هم خداي سبحان به اين شخص قدرت داد او به جاي حقشناسي سر ناسپاسي را آغاز كرده است.
استدلال بر تامّ بودن برهان ابراهيم(عليه السلام) در مسألهٴ احياء و اماته
مطلب بعدي آن است كه در احتجاج ابراهيم (سلام الله عليه) كه فرمود: ﴿رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ﴾ هيچ خدشهاي نيست يك برهان تام است, براي اينكه قبل از ابراهيم (سلام الله عليه) و به زبان خود ابراهيم (سلام الله عليه) و به زبان انبياي ابراهيمي كه بعد از آن حضرت آمدند و به زبان خاتمشان (عليهم الصلاة و عليهم السلام) به زبان همه اينها مسئله احيا و اماته به عنوان حد وسط برهان قرار گرفت; اينچنين نيست كه آن احتجاج ناتمام بود و ابراهيم (سلام الله عليه) براي تتميم آن حجت به مسئله سير شمس استناد كرده باشد. اگر مسئله حيات و ممات و احيا و اماته يك برهان ناتمامي بود ديگر خداي سبحان همين برهان را به زبان انبياي بعدي اقامه نميكرد و در قرآن كريم كه نه تنها مصدّق صحف انبياي گذشته است, بلكه مهيمن بر همه كتب آسماني است[3] در قرآن كريم از اين برهان يادي نميكرد در حالي كه در موارد فراوان از اين برهان استفاده شده است, فرمود حيات و ممات به دست خداست او خالق حيات و ممات است[4] و آلهه دروغين ديگران نه تنها توان احيا و اماته ديگري را هم ندارند توان حيات و ممات خود را هم ندارند مالك حيات خود هم نيستند,[5] بنابراين اگر در برهان ابراهيم (سلام الله عليه) كمترين قصوري ميبود ديگر اين برهان را خداي سبحان به زبان انبياي بعدي براي مردم اقامه نميكرد و در قرآن كريم هم از برهان استفاده نميشد در حالي كه شده است.
تأكيد فراوان قرآن بر مسألهٴ احياة و اماته
در قرآن كريم روي حيات و ممات تكيههاي فراواني شد, فرمود اصل الحيات را ذات اقدس الهي خلق كرد و اين حيات كه يك مبدا فعل و حركت است اگر بخواهد نصيب موجودي بشود به نام إحيا, آن را هم خداي سبحان مرحمت كرد حيات بتمام معني الكلمه هر جا مصداقي براي معناي حيات باشد مخلوق حق است; از نازلترين درجه حيات, تا عاليترين درجه حيات همه را قرآن كريم بازگو ميكند و مِلك و مُلك حق ميداند. اصل ﴿خَلَقَ المَوْتَ وَالحَيَاةَ﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ «ملك» آيه دو آمده است كه ﴿الَّذِي خَلَقَ المَوْتَ وَالحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ العَزِيزُ الغَفُورُ﴾ اختصاصي به حيات انساني ندارد گرچه در ذيلش سخن از آزمون انسانهاست; اما اصل حيات و موت به نحو مطلق مخلوق خداي سبحان است اين اصل كلي را كه در سوره «ملك» بيان فرمود كه ﴿خَلَقَ المَوْتَ وَالحَيَاةَ﴾ اين اصل را هم در مراحل نازله تطبيق كرد و هم بر مراحل وسطي هم بر مراحل عاليه; اما در مراحل نازله كه حيات گياهي باشد فرمود او خدايي است كه ﴿فَالِقُ الحَبِّ وَالنَّوَي﴾[6] او هم هسته جامد را ميشكافد نخل باسق ميسازد هم حبه جامد را ميشكافد خوشه گندم و جو و مانند آن ميسازد او فالق حب است و نوا، هم حبههاي ريز جو و گندم و برنج را او ميشكافد و احيا ميكند هم هستههاي خرما و غير خرما را ميشكافد و درخت ميسازد اين درباره گياهان.
درباره حيوانات هم فرمود ما براي شما انعام فرستاديم نازل كرديم آفريديم و مانند آن درباره حيات صوري انسان هم كه فرمود انسان را ما احيا كرديم ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[7] يا ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الخَالِقِينَ﴾[8] درباره حيات معنوي انسانها هم فرمود: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ المَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾[9] قبلش هم فرمود: ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُم﴾[10] يا فرمود: ﴿لِيُنذِرَ مَن كَانَ حَيّاً وَيَحِقَّ القَوْلُ عَلَي الكَافِرِينَ﴾[11] يا فرمود: ﴿مَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾[12] و براي آن مقام برتر كه حيات شهيد است آن هم فرمود: ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾[13] پس از نازلترين درجه حيات تا كاملترين درجه حيات كه به لقاي حق ميرسد مخلوق خداي سبحان است همه و همه زير پوشش ﴿خَلَقَ المَوْتَ وَالحَيَاةَ﴾[14] مندرجاند. اين اصل كلي در آيات گوناگون تبيين شد, احيا و اماته را هم در قرآن كريم به خود نسبت داد كه فرمود او ﴿يُحْيِيْ وَيُمِيتُ﴾، ﴿يُخْرِجُ الحَيَّ مِنَ المَيِّتِ وَيُخْرِجُ المَيِّتَ مِنَ الحَيِّ﴾[15] گاهي به صورت اسم,[16] گاهي به صورت فعل به خداي سبحان اسناد پيدا كرد بنابراين اگر در اين برهان كمي نارسايي بود هرگز خداي سبحان به وسيله انبياي بعدي مخصوصاً به وسيله خاتمشان (عليهم السلام) اين برهان را اقامه نميكرد; منتها آن كسي كه در تحت ولايت طاغوت است واقعاً در ظلمت است همان تمويه و تسفيه ديگران و عوام فريبي هم به نوبه خود ظلمت است.
نظر شيخ طوسي مبني بر نظري بودن مسألهٴ توحيد
از اينجا سخن مرحوم شيخ طوسي (رضوان الله عليه) روشن ميشود كه اين بزرگوار ميگويد از محاجه ابراهيم خليل به خوبي برميآيد كه مسئله معارف الهي و توحيد نه بديهي است, بلكه نظري است و نه تقليدپذير است بلكه بايد تحقيق كرد[17] اگر مسئله بديهي بود جا براي محاجه نبود و اگر مسئله تقليدي بود كه جا براي نقد نبود او ميتوانست بگويد كه «إنّي وجدتُ آبائي عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُقْتَدُونَ» چه اينكه ديگران گفتند.[18] معلوم ميشود كه اصل مسئله كه عالم خدايي دارد اين تقريباً روشن است; اما اين مشكلي را حل نميكند صرف اينكه كسي معتقد باشد در عالم واجبالوجودي هست صرف اينكه معتقد باشد كل نظام را خدا خلق كرد اينكه كافي نيست, چون همه مشركين به اينها معتقد بودند به استثناي ملاحده كه ميگفتند: ﴿مَا يُهْلِكُنَا إلاَّ الدَّهْرُ﴾[19] بقيه مشركين به اين اصول معتقد بودند كه موجودي كه هستي او عين ذات او باشد به نام واجب هست, موجودي كه كل نظام را خلق كرده باشد و نظام مخلوق او باشد هست اينها هيچ مشكلي را حل نميكند, چون اينگونه از عقايد همراه با مسئوليت نيست نه اعتراف به اين عقايد براي وثنيين دشوار است نه قبول اين اعتقاد, انبيا را راضي ميكند. تمام نزاع از مرحله خالقيت به بعد است يعني مسئله ربوبيت و مسئله عبادت چه كسي ما را ميپروراند و زمام ما به دست اوست اولاً و حرف چه كسي را بايد بشنويم ثانياً چه كسي را اطاعت كنيم؟ تمام دعوا اينجاست بنابراين آنچه بديهي است مشكلي را حل نميكند آنچه مشكل را حل ميكند بديهي نيست و تقليد پذير هم نيست, لذا مرحوم شيخ طوسي (رضوان الله عليه) در كتاب شريف تبيان ميفرمايند روشن ميشود كه اين مسائل نه بديهي است و نه جاي تقليد است هم نظري است بايد با استدلال روشن بشود و هم تقليد در اينگونه از مسائل روا نيست و ابراهيم (سلام الله عليه) همين كارها را كرده است.
علّت ادعاي نمرود در نسبت دادن احياء و اماته به خود
﴿إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ﴾ اين براي آن است كه يا واقعاً نميفهميد يا خواست عوامفريبي كند. در بسياري از موارد خداي سبحان ميفرمايد ما به انسان سرمايه فطري داديم[20] كه اين سرمايه در نهان او و نهاد او هست با اين سرمايه خلق ميشود و ابزار ادراكات حصولي هم به او داديم به نام سمع و بصر و فؤاد[21] كه از بيرون, علم كسب بكند. اگر او اين سرمايه را زير پا گذاشت و روي اين سرمايه اميال و غرايز را قرار داد خاك روي اين سرمايه قرار داد و روي اين سرمايه نشست و اين سرمايه را زنده به گور كرد كه ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[22] ما به او مهلت ميدهيم كه انبيا آمدند تلاش و كوشش كنند اين خاكها را روي آن دفينه كه سرمايه اوست و اين شخص اين سرمايه را زنده در گور كرده است اين دفينهها را روشن كنند اين خاكها را كنار ببرند آن دفينه معلوم بشود كه «و يثيروا لهم دفائن العقول»[23] كه در خطبه مبارك حضرت امير هست آن اولين خطبه در هدف نبوت عامه انبيا آمدند اثاره كنند يعني خاكها را كنار ببرند آن دفينه را كه اين شخص با دسيسه اين كار را كرده است او را روشن كنند دسيسه كردن يعني چيزي را در درون خاك مثلاً پنهان كردن ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾[24] از همين باب است اگر كسي مطلبي را در بين ساير امور دفن كند ميگويند دسيسه كرده است ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ اصلش دسّسها بود اينها دسيسه كردند آن فطرت را زنده به گور كردند نكشتند فطرت هرگز نميميرد, چون ذات اقدس الهي فرمود: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[25] اگر بميرد كه انسان يك حيوان محض خواهد شد در قيامت معذب نيست; اما چون اين فطرت هست و هميشه اين فطرت رنج ميبرد هر چه انسان روي اين فطرت خاك ميريزد عذابي بر عذابهاي خود ميافزايد, چون حقيقت او همان است كه فعلا زنده به گور شده است. انبيا آمدند كه «و يُثيروا لهم دفائن العقول»[26] يعني اين عقول دفينه اين عقول مدفونه اين فطرت زنده به گور را خاكها را كنار ببرند تا اين يك نفس تازهاي بكشد و حياتش را باز يابد. اگر كسي جلوي انبيا را گرفت و نگذاشت كه اينها كند و كاو كنند [و] اين دفينه را روشن كنند از آن به بعد ديگر خداي سبحان ميفرمايد نوبت او تمام شد: ﴿فَطُبِعَ عَلَي قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ يَفْقَهُونَ﴾;[27] قلب اينها مهر ميشود ديگر چيزي نميفهمند, جز مسائل دنيايي و نشئه صورت و ظاهر چيزي ادراك نميكنند. در سورهٴ مباركهٴ «روم» آيه هفت درباره همين گروه فرمود: ﴿يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ﴾ تكرار كلمه ﴿هُمْ﴾ براي اهميت اين مطلب است. فرمود اينها همينها فقط ظاهر دنيا را ميفهمند, آن طرف دنيا كه باطن دنياست و قيامت است و مانند آن درك نميكنند: ﴿ فَهُمْ لاَ يَفْقَهُونَ﴾ اينها اصلاً چيزي نميفهمند. بنابراين از اين محاجه بهرهاي نميبرند و ابراهيم (سلام الله عليه) كه اين حجت تامه و بالغه را اقامه كرده است يا آن شخص نفهميد يا تمويه كرد و عوام فريبي كرد كه آن هم نشانه طبع دل اوست.
شاهد عقلي و ادبي بر واحد بودن برهان ابراهيم(عليه السلام)
براي اينكه همين برهان را همين دليل را با يك مثال روشنتري ذكر بكند, فرمود: ﴿ فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ المَشْرِقِ﴾ هم از نظر ادبي معلوم ميشود كه سخن بعدي عين سخن قبلي است فقط در مثال فرق ميكند, هم از نظر مسائل عقلي از نظر مسائل عقلي برهانها وقتي متعدد ميشوند كه حد وسط متعدد بشود فرق بكند, اگر حد وسط همان بود; منتها مصداق دگرگون شد مصداق ديگري آوردند مثال عوض شد نه برهان.
پرسش ...
پاسخ: دو مثال يك واقعيت است, مثل اينكه اگر كسي برهان حركت اقامه كرد مثل مثال ديروز, يك وقت ميگويد چون زمين متحرك است هر متحركي محرِّك ميخواهد و آن محرك اگر متحرك باشد باز محتاج محرك است پس حركت زمين نشانه وجود خداست, ديگري ميگويد من از حركت زمين باخبر نيستم ميگويد بسيار خب حالا حركت زمين را نميدانيد حركت درخت را كه ميبينيد شجر متحرك است هر متحركي محرِّك ميخواهد آن محرِّك اگر متحرك باشد يحتاج الي محرِّك آخر پس بايد برسيم به محرك غير متحرك و هو المجرد التام اين نقل از يك مثال خفي به مثال جلي است, نه نقل از برهاني به برهان ديگر است, چون همان حد وسط است
پرسش ...
پاسخ: چرا شمس من المشرق الي المغرب خودبهخود نميآيد چرا حيات و ممات خودبهخود ظهور نميكند اين يا براي نظم است يا براي حركت است يا براي حدوث است يا براي امكان; منتها مثال فرق ميكند. خب, اگر كسي بگويد چرا حيات فاعل ميخواهد چرا شمس در اين جريان فاعل ميخواهد بالأخره يا برهان حدوث اهل كلام است يا برهان حركت حكماي طبيعي است يا برهان حركت جوهري است يا برهان نظم است يا برهان امكان است او ما شئت فَسَمَّ هيچ ميز عقلي بين اين دو سخن نيست مثل همان مثال ياد شده, اگر كسي حركت زمين را حد وسط قرار داد ديگري اشكال كرد كه ما از حركت زمين آگاهي نداريم ميگويد بسيار خب حركت درخت را كه ميبينيد, اين نقل از دليلي به دليل ديگر نيست نقل از مثالي به مثال ديگر است لذا در كتابهاي عقلي اگر بخواهند يكي از اين مثالها را بگويند بقيه را ميگويند ديگر تكرار است. در كتابهاي عقلي اگر بخواهند برهان اقامه كنند يك جا مسئله حيات و ممات را بگويند يك جا مسئله سير شمس و قمر را بگويند ميگوييد دومي تكرار است براي چه تكرار ميكنيد; اما اگر ديدند در صحنه مناظره است براي تفهيم است از يك فرد خفي به يك فرد جلي منتقل ميشوند, از اينكه با «فاء» ذكر فرمود و سخن را آغاز نكرد معلوم ميشود كه روي انسجام ادبي, دومي همان از سنخ و سياق اُولي است بر اساس شاهد عقلي هم كه قرينه لُبّي است نشانه آن است كه دومي برهان جدايي نيست و اما چرا به شمس استدلال كرد.
پرسش ...
پاسخ: ربوبيت است, ربوبيت وگرنه خالقيت را همه قبول دارند كه ﴿لَئِن سَألتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[28].
پرسش ...
پاسخ: بله ديگر, الوهيت است و ربوبيت آن كه از آدم كار ميخواهد كه قانون او را بايد اجرا كرد و او را بايد عبادت كرد اينجا محل نزاع انبيا و وثنيين است وگرنه صرف اينكه جهان را كسي خلق كرده است اين فقط ثمره علمي دارد نه ثمره عملي. انبيا كه تنها براي مسائل علمي نيامدند ميخواهند مردم را اداره كنند, اداره مردم با قانون است قانون ربوبيت است بايد ربي باشد كه بر اساس ربوبيت او قانون اجرا بشود.
تخيّل نمرود در يكي بودن اعدام و اماته
پرسش ...
پاسخ: نه استدلال ابراهيم (سلام الله عليه) تام بود, نمرود خيال كرد كه آزاد كردن يك زنداني احيا است و اعدام يك زنداني هم اماته است,[29] در حالي كه اينچنين نيست. آن موت و حياتي كه انتقال از نشئهاي به نشئه ديگر است اين به دست ذات اقدس الهي است و اگر كسي با اسباب و علل و وسايل كسي را از بين برد كه او خالق الموت نيست, لذا الآن ميرسيم به آياتي كه خدا ميفرمايد اينها كساني را ميپرستند كه حتي مالك حيات و موت خودشان نيستند اعدام كردن كه اماته نيست اين را قتل ميگويند و آزاد كردن كه احيا نيست او خيال كرد كه در مسائل عقلي هم امور مجاز راه دارد فرق فلسفه و كلام با ادبيات اين است كه در آنجا مجاز, خريدار دارد در اينجا جز حق چيزي خريدار نخواهد داشت در براهين عقلي سخن از مجازگويي نيست. در عرف ممكن است انسان آزاد كردن را احيا بداند; اما وقتي خواست برهان عقلي اقامه كند و حد وسط را مثلاً احيا قرار بدهد بايد حيات حقيقي معيار باشد يعني حيات تكويني نه احياي مجازي. در جريان ابراهيم (سلام الله عليه) كه براي اولين بار كه از غار درآمد با گروهي روبهرو شد كه ستارهپرست بودند.
پرسش ...
پاسخ: آن ميشد نزاع ادبي, اين معناي مجازي است و نه مسئله را زود حل كرد. به جاي صرف وقت زياد همان مطلب را با يك مثال واضحتري فرمود.
سير براهين ابراهيم(عليه السلام) بر محور توحيد
در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيه 75 به بعد اين سير براهين ابراهيم (سلام الله عليه) را بازگو ميكند. در آغاز نقل آن براهين ميفرمايد: ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ المُوقِنِينَ﴾ اين سرفصل اين براهين است. وقتي اين براهين را به پايان رساند آنگاه در آيه 83 ميفرمايد: ﴿وَتِلْكَ حُجَّتُنَا آتَيْنَاهَا إِبْرَاهِيمَ عَلَي قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَن نَشَاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ﴾ در طي اين ده آيه تقريبي آن مسائلي كه حضرت ابراهيم با آنها روبهرو شد آنها را بازگو ميكند: ﴿فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأي كَوْكَباً قَالَ هذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لاَأُحِبُّ الآفِلِينَ﴾[30] تا آخر به جريان شمس كه ميرسد ميفرمايد: ﴿ فَلَمَّا رَأي الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هذَا رَبِّي هذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ ٭ إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِيفاً وَمَا أَنَا مِنَ المُشْرِكِينَ﴾ آنگاه ﴿وَحَاجَّهُ قَوْمُهُ﴾[31] همين قومي كه اهل ستارهپرستي بودند, محاجه كردند كه حضرت آن جواب را به آنها داده است. الآن يك مثال ساده و روشني كه آفتابي باشد انتخاب كرد كه هم در اين صحنه محاجه پيروز بشود و هم به كساني كه به دام ستارهپرستي افتادهاند پاسخ بدهد كه آنچه آفل است نه تنها رب نيست بلكه در تحت ربوبيت رب العالمين اداره ميشود چرا شما او را ميپرستيد, لذا در سورهٴ مباركهٴ «حج» و در آيات ديگري كه قرائتش سجده واجب دارد فرمود كه شما چرا اينها را ميپرستيد عبادت ميكنيد, خالق اينها را عبادت كنيد.[32] در سورهٴ مباركهٴ «حج» كه البته سجدهاش مستحب است و نه واجب, فرمود كه آيه هجده اين سوره است كه ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَكَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ وَكَثيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ العَذَابُ وَمَن يُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُكْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ﴾; فرمود خود شمس و قمر در پيشگاه حق سجده ميكنند شما چرا به شمس و قمر سجده ميكنيد, اينجا هم به صابئين آن عصر ميفرمايد كه شما چرا در پيشگاه شمس و قمر خاضعايد, شمس كه از همه اكبر است در تحت تسخير حق است ﴿فَأْتِ بِهَا مِنَ المَغْرِبِ﴾ هم مسئله را با ذكر آفتاب, آفتابي كرد هم در اين صحنه پيروز شد هم كساني كه آفلين را ميپرستيدند آنها را هم توجيه كرد.
مفهوم بهتان و تبيين موارد استعمال آن در قرآن
آنگاه نوبت ميرسد به مسئله مبهوت شدن و مسئله عدم هدايت ظالمين. اينكه فرمود: ﴿فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي القَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ يعني مسئله به قدري روشن شد كه او سراسيمه شد. يك وقت است انسان حرفي ميزند و ديگري را مبهوت ميكند يك وقت است كاري ميكند كه ديگري مبهوت ميشود و اصل بهتان هم دهشت و حيرت است. انساني كه راه را گم كند و دهشتزده باشد و متحير باشد ميگويند مبهوت و اين اختصاصي هم به حرف ندارد. گاهي انسان با حرف, ديگري را مبهوت ميكند گاهي هم با كار, ديگري را مبهوت ميكند. الآن اينجا ابراهيم خليل (سلام الله عليه) حرفي نزد بهتاني نزد چيزي به نمرود إسناد نداد كه او مبهوت بشود [بلكه] كاري كرد كه او مبهوت شد. گاهي قرآن كريم حرف را بهتان ميداند گاهي كار را بهتان ميداند اگر كسي كاري بكند كه رقيب مدهوش بشود اين بهتان است, چه اينكه اگر حرفي بزند كه او متحير بماند اين بهتان است «بَهتَ» نه يعني «كَذَب», «بَهوت» نه يعني «كَذوب» كسي كاري بكند كه ديگري دهشتزده بشود خواه با فعلش خواه با قولش در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيه بيست اينچنين فرمود: ﴿وَإِنْ أَرَدتُّمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَكَانَ زَوْجٍ وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنطَاراً فَلاَ تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَاناً وَإِثْماً مُبِيناً﴾ اگر قدرتمندي بيجهت مال انساني را كه دسترسي به جايي ندارد ببرد, بهتان كرده است يعني او را مبهوت كرد آن شخص مالباخته ميبيند بيجهت مال را از او گرفتند در اينجا سخن از لفظ نيست فرمود شما حق زن و مال زن را بيخود نگيريد: ﴿أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَاناً وَإِثْماً مُبِيناً﴾; مالي كه براي زن است مهريه اوست شما اگر بگيريد اين بهتان است يعني او را مبهوت كرديد او ميتواند بگويد بر اساس چه عاملي مال مرا از من گرفتند. اين مالباخته كه مبهوت ميشود براي آن است كه هيچ عاملي براي انتقال مال وجود نداشت او دفعتاً ميبيند مال دسترنج او, از او گرفته شد. اين را ميگويند بهتان چه اينكه در مسائل گفتاري هم باز سخن از بهتان به ميان ميآيد. در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» ميفرمايد كاري نكنيد كه مؤمنين را بهتان بزنيد چه فرد چه جامعه. آيه 58 سوره «احزاب» اين است ﴿وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ المُؤْمِنِينَ وَالمُؤْمِنَاتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلوا بُهْتَاناً وَإِثْماً مُّبِيناً﴾[33] اين اطلاق دارد خواه انسان حرفي بزند كه جامعه را متحير كند يا كاري كند كه جامعه را مبهوت كند فرقي نميكند با فعل باشد يا قول, نسبت به فرد باشد يا نسبت به جامعه اين مسئله بهتان است, لذا قرآن كريم مسئله بهتان را چه درباره فعل و چه درباره قول ياد كرده است ميماند مسئله ﴿وَاللّهُ لاَ يَهْدِي القَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾.
پرسش ...
پاسخ: چرا ديگر همه وثنيين كافرند, براي اينكه ربوبيت را قبول ندارند ارباب متفرقه را قبول دارند وگرنه ﴿لَئِن سَالتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[34] با جمله تاكيد هم ميگويند با نون تاكيد ثقيله هم ميگويند اينها منكر خالق كه نيستند [بلكه] منكر اللهاند, منكر رباند و منكر معبود. ارباب متفرقه براي اينها مطرح است.
بررسي عدم تعارض «والله لا يهدي ...» با آيات مربوط به هدايت ظالمين
درباره ﴿وَاللّهُ لاَ يَهْدِي القَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ همان طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد اين آيه نه با اطلاقاتي نظير ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[35]، ﴿هُديً لِلْعَالَمِينَ﴾[36]، ﴿ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾[37] و امثال ذلك مخالف است نه با آياتي كه درباره خصوص هدايت كافرين و ظالمين آمده است مخالف است. اگر روشن شد كه با آياتي كه درباره خصوص هدايت كافرين نازل شده است مخالف نباشد, يقيناً نسبت به اطلاقات هم مخالفتي ندارد. در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» آيه هفده اينچنين است كه فرمود: ﴿وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُم﴾ خب قوم ثمود هم فاسق بودند هم ظالم بودند هم كافر و خداي سبحان ميفرمايد كه ﴿وَاللّهُ لاَيَهْدِي القَوْمَ الكَافِرِينَ﴾[38]، ﴿لاَ يَهْدِي القَوْمَ الفَاسِقِينَ﴾[39]، ﴿لاَ يَهْدِي القَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ و مانند آن; اما در اين كريمه فرمود: ﴿وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُم﴾ چرا اينها معارض هم نيستند, براي اينكه يكي ناظر به توفيق است و هدايت تكويني [و] ديگري ناظر به اصل تشريع است يعني ما ثمود را هدايت كردهايم انبيا فرستادهايم دين فرستادهايم هدايت اينچنيني كردهايم آن مقدمات اوليه هدايت تكويني را هم براي اينها مقرر كردهايم كه انسان را فرمود ما انسان را آفريديم ﴿أَلَمْ نَجْعَل لَهُ عَيْنَيْنِ ٭ وَلِسَاناً وَشَفَتَيْنِ ٭ وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾[40] يا ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً﴾[41] هم آيات دروني و هم آيات بيروني را در برابر او نصب كرديم هم مسائل تشريعي را هم براي آنها مقرر كرديم; اما آنها از اين به بعد: ﴿فَاسْتَحَبُّوا العَمَي عَلَي الهُدَي﴾;[42] اينها كوري را بر هدايت ترجيح دادند از آن به بعد ديگر ما اينها را به مقصد نرسانديم, اينكه فرمود: ﴿وَاللّهُ لاَ يَهْدِي القَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ نه يعني به ظالمين فطرت و عقل نميدهد از درون, براي راهنمايي ظالمين و فاسقين و كافرين انبيا نميفرستد از بيرون اينچنين نيست اين كتاب آسماني ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[43] است همه هدايتهاي اوليه را كه براي مؤمنين روا داشت براي ديگران هم روا داشت; منتها مؤمنين كساني بودند كه ﴿ وَمَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾[44] از آن به بعد از اين توفيق استفاده كرد, اينها كساني بودند كه ﴿فَاسْتَحَبُّوا العَمَي عَلَي الهُدَي﴾[45] از آن به بعد ديگر خداي سبحان اينها را رها ميكند توفيقي به اينها بدهد كه راه اينها به مقصد برسد اينچنين نيست; هرگز ظالم راه به مقصد نميبرد فاسق راه به مقصد نميبرد فرمود: ﴿فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَاللَّهُ لاَ يَهْدِي القَوْمَ الفَاسِقِينَ﴾;[46] كافر راه به مقصد نميبرد و مانند آن. پس وقتي با آيهاي كه مستقيماً با او درگير است معارض نبود يقيناً با اطلاقات ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ هم معارض نيست.
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 255.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 257.
[3] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 48.
[4] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 2.
[5] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 3.
[6] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 95.
[7] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 29.
[8] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.
[9] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 24.
[10] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 24.
[11] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 70.
[12] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 122.
[13] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 169.
[14] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 2.
[15] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 31.
[16] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 95; سوره روم, آيهٴ 50.
[17] ـ التبيان, ج2, ص319.
[18] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 23.
[19] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 24.
[20] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30; سوره انسان, آيهٴ 3; سوره بلد, آيهٴ 10.
[21] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 78.
[22] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.
[23] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 1.
[24] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 59.
[25] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.
[26] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 1.
[27] ـ سورهٴ منافقون، آيهٴ 3.
[28] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 25.
[29] ـ ر.ك: الميزان, ج2, ص351.
[30] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 76.
[31] ـ سورهٴ انعام، آيات 78 ـ 80.
[32] ـ سورهٴ فصلت, آيهٴ 37.
[33] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 58.
[34] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 25.
[35] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[36] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 96.
[37] ـ سورهٴ مدّثر، آيهٴ 31.
[38] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 264.
[39] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 108.
[40] ـ سورهٴ بلد، آيات 8 ـ 10.
[41] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 3.
[42] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 17.
[43] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[44] ـ سورهٴ تغابن، آيهٴ 11.
[45] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 17.
[46] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 5.