اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالعُرْوَةِ الوُثْقَي لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (256) اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَي الظُّلُمَاتِ أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (257)﴾
مراد از طاغوت در آيه محلّ بحث
آخرين بحثي كه در كريمه ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ مانده است اين است كه منظور از طاغوت چيست و منظور از عروهٴ وثقي چيست؟ طاغوت گرچه لغتاً مبالغه در طغيان است و بر افراد و گروههايي نظير فرعون[1] و امثال آنها اطلاق شده است; اما معناي جامعش اين است هر چه تعدي و تمرد از مرز عبوديت حق باشد اين طغيان است و آنچه در مقابل توحيد قرار دارد طاغوت است, لذا خداي سبحان گرچه براي طاغوت مصاديق, ذكر كرده است; اما در آيه 76 سوره «نساء» اينچنين فرمود: ﴿الَّذِينَ آمَنُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ﴾ آنچه در مقابل وحدانيت حق است طاغوت است و اگر احياناً بر گروههايي اطلاق شده است از باب تطبيق آن جامع بر مصاديق خواهد بود كه فرمود: ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُوا أَوْلِيَاءَ الشَّيْطَانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفاً﴾; خود شيطان طاغوت است پيروان او طغيانگرند و امثال ذلك و طغيان هم درجاتي دارد هر معصيتي طغيان است و هر اندازه معصيت بيشتر بود طغيان بيشتر است, كه فرمود: ﴿لاَ تَطْغَوْا﴾[2] هر كس گناه بكند طغيان كرده است كه ﴿إِنَّ الإِنسَانَ لَيَطْغَي ٭ أَن رَآهُ اسْتَغْنَي﴾[3] بنابراين منظور از طاغوت چيزي است كه در مقابل الله باشد يعني ما سوي الله ميشود طغيان و طاغوت.
عروه وثقيٰ و منظور از آن در آيه
مطلب بعدي آن است كه فرمود اگر كسي به طاغوت كفر بورزد و به الله ايمان فطري دارد آن ايمان را تقويت كند: ﴿فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالعُرْوَةِ الوُثْقَي﴾ منظور از اين عروهٴ وثقي, چيزي است كه تمسك به او مايه نجات است و لاغير و در اين كريمه عروهٴ وثقي مفرد ياد شده است. در آن حديث معروف ثقلين وجود مبارك رسول اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «اني تارك فيكم الثقلين كتابَ الله و عِترتي»[4] آيا اين عروهٴ وثقي كتابالله است؟ آيا عترت است؟ آيا مجموع عترت و كتاب است؟ اگر مجموع است پس چرا عروه مفرد ياد شد؟ و اگر منظور مفرد است آن مفرد كدام يك از اين دو است؟ جوابش اين است كه اگر كتاب خدا و عترت دو امر جداي از هم ميبودند اين سؤال قابل طرح بود; اما كتاب و عترت تار و پود يك طناباند; اينچنين نيست كه كتاب در يك سمت باشد عترت در سمت ديگر باشد تا انسان بگويد منظور از اين عروهٴ وثقي چيست يا منظور از حبلي كه فرمود: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾[5] چيست, هر طنابي را با آن تار و پود خاصش ميبافند; عترت و قرآن تار و پود يك طناباند, آن هم هر چه جلوتر ميرويم ميبينيم هر دو هم تارند و هم پود, نه اينكه يكي تار باشد و ديگري پود.
بررسي رابطهٴ قرآن و عترت
پس در قدم اول اينچنين ميانديشيم كه قرآن و عترت تار و پود يك عروهاند, تار و پود يك طناباند وقتي جلوتر ميرويم ميبينيم اينچنين نيست كه قرآن به منزله تار و عترت به منزله پود يا عكس باشد, بلكه هر دو هم تارند و هم پود. بيان ذلك اين است كه در همان حديث شريف رسول اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي أهل بيتي وإنهما لن يفترقا حتي يردا عليّ الحوض» فرمود: «ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا»[6] آنگاه رابطه قرآن و عترت را كه تبيين ميكند ميفرمايد اينها هرگز از هم جدا نميشوند يعني اگر قرآن در يك سمت باشد و عترت در سمت ديگر, اينها افترقا و اگر قرآن به منزله تار باشد و عترت به منزله پود اينها افترقا, اگر بند، بند را هم بخواهيد حساب بكنيد بگوييد بند اول قرآن است و بند دوم عترت باز افترقا, آنها آن چنان به هم بافته و دوختهاند كه ممكن نيست شما مرز قرآن را از عترت و مرز عترت را از قرآن جدا كنيد. اگر جايي عترت حضور داشت يقيناً قرآن حضور دارد در همان جا و اگر جايي قرآن حضور داشت عترت حضور دارد در همان جا, بدون كمترين تفرقه چون «لن يفترقا» كاملاً دلالت ميكند كه شما جايي پيدا نميكنيد كه مرز قرآن از عترت جدا باشد, پس ميشود يك واقعيت. اين واقعيت گاهي به صورت حبلالله ذكر ميشود: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً﴾[7] و گاهي به صورت عروهٴ وثقي ياد ميشود مثل ﴿فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالعُرْوَةِ الوُثْقَي﴾ گاهي اينها را به عنوان يك نور به ما معرفي ميكنند گاهي از اينها جدا جدا سخن به ميان ميآيد, نظير خود رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و قرآن كريم, گاهي خداي سبحان از اين دو به يك امر ياد ميكند گاهي اينها را از هم جدا ميكند گاهي ميفرمايد به پيامبر و نوري كه همراه پيامبر آمده است ايمان بياوريد در سورهٴ مباركهٴ «تغابن» اينچنين فرمود, آيه هشت سوره «تغابن» اين است كه ﴿فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِي أَنزَلْنَا وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ﴾ كه رسول را جداي از قرآن كه همان نور است و قرآن را جداي از رسول ياد ميكند خب, اگر رسول بما انه رسول ملاحظه شد جز قرآن چيز ديگر نيست و قرآن هم از آن جهت كه پيام الهي است جز رسول چيز ديگر نيست, حقيقت رسالت و حقيقت كتاب الهي يك واقعيتاند; منتها به دو زبان با ما سخن ميگويند. پس گاهي از اينها به عنوان يك واقعيت ياد ميكنند, مثل اينكه بفرمايد كسي كه ايمان بياورد به خدا و پيامبر, ديگر نميفرمايد ايمان بياورد به خدا و پيامبر و به قرآني كه همراه پيامبر است. گاهي از اينها به طور جدا ياد ميكند ميفرمايد به قرآن و به پيامبر ايمان بياوريد, چون پيامبر را مبيِّن قرآن معرفي كرد كه فرمود: ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِم﴾[8] تو اولين مبيّن و اولين مفسر اين كتابي و خود رسول اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك قرآن ممثل است; قرآن عيني است در مقابل قرآن تدويني. بنابراين چون رسول اكرم و قرآن يك حقيقتاند گاهي به يك لفظ از اين دو نور ياد ميشود گاهي هم از هر كدام به استقلال ياد ميشود. فتحصل كه بر اساس حديث ثقلين, قرآن و عترت دو نيستند تا كسي بگويد «حسبُنا كتاب الله»[9] اگر كسي گفت «حسبنا كتاب الله» يعني ما كتاب الله را رد كرديم, كتاب منهاي عترت همان كتاب منهاي كتاب خواهد بود و چون اينها يك واقعيتاند پس تمسك به عروهٴ وثقي يعني تمسك به قرآن و عترت.
پرسش ...
پاسخ: اينكه مبيّن اوست يعني رسول اكرم نظير مفسران عادي قرآن درس ميگويد يا با سيرهاش قرآن را شرح ميكند, مردم اگر خواستند بفهمند قرآن يعني چه در سيره حضرت فحص ميكنند عقيده حضرت اوصاف حضرت افعال حضرت عين قرآن است, ميشود قرآن ممثل, ميشود قرآن ناطق.
وعدهٴ خداوند به نجات متمسّكين به عروةالوثقي
بعد از اينكه حكم اين دو گروه مشخص شد آنگاه فرمود: ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَي الظُّلُمَاتِ أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾ اگر كسي مؤمن بود به عروهٴ وثقي استمساك كرد اين راجع به مبدأ قابلي. خب, حالا كسي به طناب دست زد چنگ زد به طناب همين كه چنگ زد كه از چاه بيرون نميآيد آيا كسي هست كه اين طناب را بالا بكشد يا نه؟ فرمود آري, اگر كسي به طاغوت كفر بورزد و به الله ايمان بياورد اين محكم طناب ناگسستني را گرفت بقيهاش تأمين است, چون آن طرف طناب به دست خداست خداي سبحان مؤمني كه به طناب دين او استمساك كرد او را از چاه طبيعت بيرون ميكشد از چاه كفر و ظلمت بيرون ميكشد بيرون ميآورد به صحراي وسيع نور ميرساند.
وظيفهٴ مؤمنين براي خروج از ظلمات
پرسش ...
پاسخ: خودشان بايد چنگ بزنند, بالا آوردن به دست خداست, چون بالا آمدن فعل است فعل كه از قابل ساخته نيست. كار اولشان چنگ زدن است چنگ زدن يعني چه؟ يعني اعتقاد پيدا كردن عمل كردن اينها زمينه را آماده ميكند يعني يك كشاورزي كه شيار كرد بذرافشاني كرد وجين كرد زمينه را آماده كرد. آن كه اين گندم مرده را به صورت خوشه زنده درميآورد مبدأ فاعلي است, لذا فرمود از كشاورز فقط بذرافشاني برميآيد اينها حارثاند نه زارع ﴿أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾[10] شما كارتان حرث است نه زرع كارتان اين است كه اين بذر را از انبار به دل خاك منتقل كنيد يك كار طبيعي است يك كار مادي است, آن مبدأيي كه مرده را زنده ميكند جوانه ميزند به او ريشه و شاخه و خوشه ميدهد ماييم, ما زارعيم در اينجا هم آنچه از مؤمنين ساخته است و به عهده مؤمنين است همين تمسك به كتاب و سنت است يعني اعتقاد, عمل و سير عملي; اما اين زمينه آيا ملازم قطعي است با افاضه حق, آن را ذات اقدس الهي به عهده گرفته است. فرمود شما اين طناب را بگيريد ما شما را از ظلمت بيرون ميآوريم شما را از ظلمت خارج ميكنيم, فرمود: ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ يعني وقتي كسي به اين عروهٴ وثقي و به اين حبل متين تمسك جست ديگر در چاه نميماند آنها كه به اين حبل, تمسك نكردند ﴿مَن مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا﴾;[11] اينها در ظلمتاند, اينها در همان چاه ميگردند چيزي نصيبشان نخواهد شد, اينها به عاملي كه نجاتبخش است تمسك نكردند, لذا فرمود اينها ميمانند آن قدم اولي را خود انسان بايد بردارد آن قدم اولي تمسك است, فرمود اعتقاد شما و ايمان شما چنگ زدن به اين طناب است بالا كشيدن به عهده ماست به عهده ولي شماست كه ماييم.
علت ذكر «آمنوا» بدون اشاره به كفر به طاغوت
﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ يعني چه؟ يعني ديگر نفرمود «كفر بالطاغوت و آمن بالله» بارها ملاحظه فرموديد كه اگر كسي بگويد «هو الحق» اين كافي است لازم نيست بگويد ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ﴾[12] آن لا اله يك امر فرعي است, اگر كسي به همان اصل عنايت كند يكفيه اگر كسي بگويد: ﴿هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ﴾[13] ﴿هُوَ الَّذِي يُحيْي وَيُمِيتُ﴾[14] ﴿هُوَ اللَّهُ الخَالِقُ البَارِئُ﴾[15] ديگر نگويد ﴿لا اله الاّ هو﴾[16] براي اينكه ﴿لا إله﴾ را كسي ميگويد كه احتمال غبارگيري دارد; اما كسي فقط حق را و فطرت را ميبيند اين لسان او لسان حصر است, اينكه ميگويد: ﴿هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ﴾, ﴿هُوَ اللَّهُ الخَالِقُ البَارِئُ﴾ اين لسان, لسان حصر است.
تبيين معناي «لا اله الاّ الله»
پرسش ...
پاسخ: حق است; اما ﴿هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ﴾ است, منظور اين است كه اين ﴿لاَ إلهَ﴾ اينچنين نيست كه مثل ﴿إِلاَّ اللَّهُ﴾ ريشه داشته باشد در دل, آن ثبوت الهي يا ﴿إِلاَّ اللَّهُ﴾ مثل نفي آلهه, سابقه در دل نداشته باشد اينچنين نيست اينها همتاي هم نيستند آن ﴿إِلاَّ اللَّهُ﴾ صاحب اصلي است كه فطرت بر آن است, اينچنين نيست كه در صحنه دل نه ﴿لاَ إلهَ﴾ باشد نه ﴿إِلاَّ اللَّهُ﴾ كه ما اول بايد به وسيله «لا» آن آلهه دروغين را نفي كنيم, بعد به وسيله الاّ، الله را تازه به دل راه بدهيم اينچنين نيست, چون هر مولودي با فطرت توحيد خلق ميشود. فرمود ما انسان را موحّد خلق كرديم ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[17] انسان با فطرت توحيد الهي خلق شده است, آن غبار شرك عاريت و عارض است كه آن را با «لا» نفي ميكند, گرچه يك كلمهٴ «لا»يي است و يك كلمهٴ «الاّ»يي; اما اينها همتاي هم نيستند, نه ﴿لاَ إلهَ﴾ مثل ﴿إِلاَّ اللَّهُ﴾ سابقه دارد نه ﴿إِلاَّ اللَّهُ﴾ مثل ﴿لاَ إلهَ﴾ عاريتي است [بلكه] يكي اصل است و ديگري فرع, نشانهاش اين است كه اين «الاّ» به معناي غير است و اگر ذات اقدس الهي به ما آموخت هم با همين بيان به ما آموخت كه فطرت بر توحيد است, آنگاه فرمود شما آن قدم اول را برداريد كفر به طاغوت بورزيد و ايمان به الله بياوريد بقيه كه خارج شدن از ظلمت به نور است به عهده ماست و اينجا چون همان اصل, ايمان است ديگر نفرمود «الله ولي الذين كفروا بالطاغوت و آمنوا بالله» [بلكه] فرمود: ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ در بعضي از آياتي كه در بحثهاي قبل به عرض رسيد ملاحظه فرموديد, فرمود: ﴿وَمَن يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَي اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالعُرْوَةِ الوُثْقَي﴾[18] ديگر سخن از كفر به طاغوت نيست, اين كفر به طاغوت براي كسي است كه خيلي طمأنينه ندارد كه مبادا در قلبش غبار شرك نشسته باشد وگرنه كسي كه با فطرت است ميگويد هو, همهاش با هو و انت رابطه دارد. بنابراين ديگر نفرمود «الله ولي الذين كفروا بالطاغوت و آمنوا بالله» فرمود: ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ خب چه ميكند؟ ﴿يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ با همان طناب ميكشاند.
پرسش ...
پاسخ: يعني اگر كسي بگويد: ﴿هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ﴾[19] با اينكه جمله, جمله مثبِته است كافي است, چون حصر دارد حالا آن حصر را گاهي انسان به صورت «لا» ذكر ميكند گاهي به صورت اثبات بيان ميكند ﴿هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ﴾, ﴿هُوَ اللَّهُ الخَالِقُ البَارِئُ﴾[20] نظير آيات آخر سوره «حشر».
اثبات هماهنگي واقعيت قرآن و عترت از آيه سه سورهٴ مائده
غرض آن است كه در تأييد اين مسئله كه قرآن و عترت واقعاً يك واقعيتاند, دو چيز دو عروه يا دو حبل نيستند همان آيه سه سوره «مائده» كافي است كه فرمود: ﴿اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً﴾[21] وقتي ولايت حضرت امير مطرح شد در جريان غدير حضرت به عنوان ولي مسلمين و وصي بلافصل و خليفه مسلمين و خليفه رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) معرفي شد, در اين زمينه و اين روز دين كامل شد نعمت حق به تمام رسيد, آنگاه فرمود: ﴿وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ﴾ يعني قرآن با عترت, عترت با قرآن اين اسلام را من قبول كردم. ساير عقايد, دين خداپسند نيست ﴿رَضِيتُ﴾ يعني پسنديدم ديني كه خدا بپسندد ﴿الإِسْلاَمَ﴾ است كدام اسلام؟ همين الف و لام داري كه فرمود: ﴿اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾[22] اگر نعمت كامل شد و تمام شد و دين كامل شد اين ميشود الاسلام كه الف و لامش الف و لام عهد است. فرمود من اين اسلام را قبول كردم ﴿وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً﴾ همين اسلامي كه با ولايت كامل شد با ولايت به تمام رسيد. اين در حقيقت يك واقعيت است, لذا سخن از تثنيه نيست.
تصوير خروج مؤمنين از ظلمت به نور توسط خداوند
اما مسئله اينكه خداي سبحان ولي مؤمنين است و آنها را از ظلمت به نور خارج ميكند اين تصويرش چگونه است؟ جوابش اين است كه مؤمنين چند قسماند; آنهايي كه با فطرت توحيدي در يك خاندان متدين به بار آمدند و آلوده نشدند اينها موحداً به دنيا آمدند موحداً دوران خردسالي را گذراندند موحداً بالغ شدند «و بلغ مؤمناً موحداً» اينجا اخراج, به معناي دفع است يعني من نميگذارم به چاه بيفتد. آنكه ـ معاذ الله ـ فطرت توحيدي را آلوده كرد و در دوران كودكي به فسق عقلي مبتلا بود, گرچه شرعاً مكلف نبود «و بلغ فاسقاً ثم كفر بالطاغوت و آمن بالله» خداي سبحان او را از ظلمت به نور خارج كرده است رفعاً. پس اگر كسي سابقه عصيان داشته باشد نسبت به او اخراج, همان معناي متعارف خود را دارد كه آنها را بيرون آورد. اگر كسي سابقه عصيان نداشت نسبت به او دفع است نه رفع و در اينگونه از موارد هم كلمه اخراج را به كار ميبرند. اگر در محفلي جا براي نامحرمان و بيگانهها نباشد به بيگانهاي كه قصد ورود دارد به او ميگويند نرو كه بيرون ميكنند. اينكه ميگويند نرو كه بيرون ميكنند يعني نرو كه راه نميدهند, نه اينكه اول راه ميدهند بعد بيرون ميكنند. اين يك تعبير رايج ادبي ما هم است, اگر كسي را نگذارند وارد بشود ميگويند بيرون ميكنند يعني راه نميدهند, چه اينكه اگر بيگانهاي به طور ناشناس وارد شد او را هم بيرون ميكنند پس بيرون كردن و اخراج, هم دفع را شامل ميشود هم رفع را.
شواهد قرآني بر استعمال اخراج در دفع
مشابه اين در قرآن كريم هم هست, مثلاً در جريان يوسف صديق (سلام الله عليه) فرمود سرّ اينكه من از تعبير رويا و از تأويل احاديث باخبرم اين است كه من دين مردم مشرك را ترك كردهام. آيه 37 سوره «يوسف» اين است كه ﴿قَالَ لاَ يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَن يَأْتِيَكُمَا ذلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ﴾; من ملت مشركين را ترك كردهام, با اينكه وُلِدَ علي الفطرة[23] اينكه سابقه نداشت ـ معاذ الله ـ كه ترك كند كه, پس نگرفتن را هم ترك كردن ميگويند. فرمود من رها كردم يعني نگرفتم از اول در سورهٴ مباركهٴ «نحل» و همچنين در سورهٴ مباركهٴ «حج»[24] اين مضمون آمده است و آن اين است كه فرمود بعضيها به دوران سالمندي ميرسند تا هر چه خواندهاند از يادشان برود, آيه هفتاد سورهٴ «نحل» اين است ﴿وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَمِنكُم مَن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ العُمُرِ لِكَيْ لاَ يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً﴾; فرمود خداي سبحان شما را آفريد بعد شما را ميميراند و شما متوفّيٰ خواهيد بود الله متوفي است و بعضي از شما به دوران سالمندي و كهنسالي ميرسند تا هر چه خواندهاند از يادشان برود. خب, فرمود: ﴿وَمِنكُم مَن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ العُمُرِ﴾; بعضي از شماها به آن دوران پيري برميگرديد, مگر اينها قبلاً پير بودند كه حالا به دوران پيري برگردند, اين رد به فرتوتي كه نيست يعني ميرسيد. پس رد كردن اعم از ابتدايي و حالت ادامهاي است صرف رسيدن ابتدايي را هم احياناً رد ميگويند كه فرمود: ﴿وَمِنكُم مَن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ العُمُرِ لِكَيْ لاَ يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً﴾ اين نكره در سياق نفي هم مفيد عموم است. در همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» هم فرمود: ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾;[25] روزي كه به دنيا آمديد هيچ نميدانستيد آنهايي هم كه در دوران فرتوتي و پيري به سر ميبرند وقتي كه ميخواهند بميرند هر چه خواندهاند از يادشان ميرود. در ذيل اين كريمه مرحوم امين الاسلام (رضوان الله عليه) از بزرگان نقل كرده است كه قلبي كه وعا و ظرف قرآن باشد اين در دوران پيري خرفت نميشود, [26] كه همه علوم از يادش برود و اگر قلب، قلب قرآني نبود اهل بازار بود اين همه آنچه در بازار حوزهها يا دانشگاهها آموخت و اندوخت و ذخيره كرد همه از يادش ميرود; به جايي ميرسد كه ممكن نيست يك سطر عبارت ساده اين توضيح المسائل را بتواند بخواند, چه رسد به اينكه بفهمد. اين هست, اين همين درس و بحثي كه انسان براي او خيلي تلاش ميكند هم سابقه عدم دارد هم لاحقه عدم, آن كه هم سابقه هستي دارد هم لاحقه هستي دارد هم با ما بود هم با ما هست هم با ما خواهد بود كه سرمايه ماست آن همان فطرت توحيدي است كه بايد او را تقويت كرد وگرنه اين اصطلاحات مدرسهاي اين نبود, يك روزي هم از ما گرفته خواهد شد. به هر حال كلمه رد را در اينجا به كار بردند با اينكه ابتدايي است, پس ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ هم دفع را شامل ميشود, هم رفع را چه اينكه ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَي الظُّلُمَاتِ﴾ آن فقط رفع را شامل ميشود نه دفع را, آن فقط يك مصداق دارد، چرا؟ براي اينكه افرادي كه كافرند يا در خانواده كفر به دنيا آمدند و در دوران خردسالي هم در مسير كفر بودند وقتي هم كه بالغ شدند بلغ كافراً، يا نه ايمان آوردند و بعد مرتد شدند، اگر ايمان آوردند و بعد مرتد شدند يعني دست از اين عروهٴ وثقي برداشتند همان چاهبانان او را به چاه ميكشند [و] اينها را از نور اسلام و توحيد خارج ميكنند به ظلمت ميكشانند اينها كه سابقه اسلام دارند و مرتد شدند و اما آنهايي كه بلغ كافراً سابقه, اسلام نداشتند چون نور فطرت را همراه داشتند پس بر اساس فطرت توحيدي خلق شدند و طغيانگران براي خاموش كردن چراغ فطرت ميكوشند و انساني كه موحداً به دنيا آمدند سعي ميكنند آنها را از مرز توحيد كه نور است خارج كنند. بنابراين جمله اولي كه فرمود: ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ دو مصداق دارد كه يكي دفع است و ديگري رفع; اما جمله ثانيه كه ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَي الظُّلُمَاتِ﴾ يك مصداق دارد كه آن رفع است نه دفع.
تفاوت بين اخراج از ظلمات به نور و اخراج از نور به ظلمات
پرسش ...
پاسخ: آن بقائاً است; اما در مقام حدوث بين ايمان و كفر فرق است. در مرحله بقا اگر كسي دست از ايمان بكشد صدق ميكند كه از نور به ظلمت رفته يا از كفر به ظلمت بيايد توبه كند صدق ميكند كه از ظلمت به نور آمده, ولي در مقام حدوث بين ايمان و كفر فرق است اگر كسي ايمان آورد; «آمن بالله» اين دفع است يعني خداي سبحان نگذاشت كه او به طرف ظلمت برود و اگر كسي _معاذالله_ كفر ورزيد و بعد ايمان آورد نسبت به او رفع است.
پرسش ...
پاسخ: بسيار خب, پس ايمان ميشود حدوثي اگر كسي به طاغوت كفر ورزيد و به الله ايمان آورد پاداشش اين است كه خدا ولايت او را به عهده ميگيرد, ايمان حدوثي است ديگر.
پرسش ...
پاسخ: نه; ولايت خداي سبحان نسبت به اين, نسبت به كسي كه ايمان آورده است توفيقي داد كه هم دفع را شامل بشود هم رفع را يعني اگر كسي كافر بود ثم آمن, اين كسي كه كافر بود ثم آمن, كارش اين بود كه اين عروه وثقي را گرفت آن كه اين ايمان را بپذيرد و بر اين ايمان اثر بار كند كه همان اخراج من الظلمات الي النور است اين ولايت الهي است, لذا فرمود شما به اين طناب چنگ بزنيد بيرون كشيدن به عهده ما, گاهي انسان چاه افتاده را بيرون ميكشند گاهي اين طناب را كنار چاه ميگذارند كه انسان چنگ به طناب بزند نيفتد درون چاه چه رفع باشد چه دفع در جمله اولي صادق است ولي در جمله ثانيه فقط رفع است.
مطلب بعدي آن است كه فرمود: ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ معناي ولايت اقسام ولايت شئون ولايت نيل به ولايت اينها در آن جزوه ولايت در قرآن بحث شد كه مفصل در اختيار شما هست.
كيفيّت اخراج من الظلمات إل يالنور و عدم تعارض با آيه اول سورهٴ ابراهيم
اما كيفيت اخراج من الظلمات الي النور، در قرآن كريم فرمود اصل نزول وحي براي آن است كه مردم نوراني بشوند; اما كساني كه نوراني ميشوند يك گروه خاصاند, مثل اينكه درباره اصل قرآن فرمود ما اين كتاب را نازل كرديم ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[27] آنها كه از اين قرآن بهره ميگيرند فقط گروه پرهيزكاراناند كه فرمود: ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾[28] هم ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ در قرآن آمده هم ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ درباره «خروج من الظلمات الي النور» هم بشرح ايضاً [همچنين] گاهي ميفرمايد ما قرآن را نازل كرديم براي اينكه مردم را نوراني كنيم, گاهي ميفرمايد مؤمنين را نوراني كن يعني آن كه از قرآن مدد گرفت او نوراني ميشود قرآن تنها براي اين نيامد كه گروه خاص را نوراني كند, بنابراين همان طوري كه بين ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ و ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ تعارضي نيست بين اين آيه محل بحث با آيه اول سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» هم تعارضي نيست آيه اول سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» اين است كه ﴿الر كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ مردم را نه خصوص مؤمنين را, اين كتاب براي آن است كه مردم را نوراني كني خب در بين اين مردم چه كسي نوراني ميشود آن كسي كه «آمنوا بالله» آنها كه اين عروهٴ وثقي را گرفتند چشم به اين چراغ دوختاند نوراني ميشوند و براي نوراني شدن مردم هم خدا، فرشتهها، قرآن و وجود مبارك رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) همه و همه افاضه دارند. در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» فرمود كه خداوند بر شما صلوات ميفرستد و ملائكه خدا بر شما صلوات ميفرستند تا شما را نوراني كنند: ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ آيه 43 سوره «احزاب» اين است كه خدا بر شما صلوات ميفرستد, همين خدايي كه بر پيامبر صلوات فرستاد با يك طرز خاص همان خدا بر شما صلوات ميفرستد تا شما را نوراني كند: ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ اين فرشتگاناند كه ميگويند «اللهم صلّ علي زيد»، «اللهم صلّ علي عمرو» اين صلوات فرشتهها يك دعاي خاصي است كه با اجابت همراه است; منتها اولين شرطش تمسك به عروهٴ وثقي است. اگر كسي آمد در حوزه دين و پذيرفت و معتقد شد و سر سپرد, مشمول عنايت حق است مشمول عنايت فرشتههاست مشمول عنايت رسول خداست. اين كدام لطف و مهرباني از اين بالاتر كه فرشتهها بر انسان صلوات بفرستند تا انسان به ظلمت نيفتد و چقدر مشكل بايد باشد كه با فرستادن همه صلواتي كه از فرشتههاست انسان باز تيره و تار فكر كند.
پرسش ...
پاسخ: بله قرآن هم يكي از وسايل نور است خود قرآن نور است برداشت علمي نور است اعتقاد به اين علم نور است تخلق به اخلاق صاحب اين نور, نور است عمل به دستور صاحب نور, نور است و مانند آن.
در سورهٴ مباركهٴ «حديد» آيه نهم فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلَي عَبْدِهِ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ سخن از خصوص مؤمنين نيست, براي اينكه شما را نوراني كند حالا اگر كسي در دنيا نور تحصيل نكرد در آخرت به ديگران ميگويد: ﴿انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُورِكُم﴾[29] حرف منافقين نسبت به مؤمنين اين است. پس همه اين علل و وسايل فيض, براي نوراني كردن مردم است و عدهاي در نور هستند كه ﴿يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾[30] عدهاي هستند كه از ظلمات بيرون نميآيند كه آنها به خواست خدا در بحث فردا بايد مطرح بشود.
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»
[1] . سورهٴ طه, آيات 24 و 43; سورهٴ نازعات, آيهٴ 17.
[2] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 81.
[3] ـ سورهٴ علق، آيات 6 و 7.
[4] ـ مستدرك الوسائل، ج3، ص355.
[5] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 103.
[6] ـ مستدرك الوسائل، ج7، ص255.
[7] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 103.
[8] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 44.
[9] ـ بحارالانوار، ج22، ص473.
[10] ـ سورهٴ واقعه، آيات 63 و 64.
[11] ـ. سورهٴ انعام, آيهٴ 122.
[12] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 35.
[13] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 255.
[14] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 24.
[15] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 24.
[16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 255.
[17] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.
[18] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 22.
[19] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 255.
[20] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 24.
[21] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.
[22] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.
[23] ـ ر.ك: الكافي, ج2, ص13; «قال رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كلُّ مولودً يولَدُ علي الفِطرة».
[24] ـ سورهٴ حج, آيهٴ 5.
[25] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 78.
[26] ـ مجمعالبيان, ج7, ص114.
[27] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[28] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[29] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 13.
[30] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 122.