اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿اللّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ العَلِيُّ العَظِيمُ (255)﴾
در بيان اين جمله ﴿وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ﴾ و همچنين آيهاي كه ناظر به عرش است روايات فراواني در جوامع روايي ما هست كه بعضي از آنها قرائت شد و بعضي از آن روايات اين است كه از مجموع اين روايات استفاده ميشود عرش و كرسي هيئت مادي و جسمي نيستند, بلكه امر معنوياند مثل علم.
معناي عرش و كرسي در بيان امام رضا(عليه السلام)
روايت دومي كه مرحوم كليني (رضوان الله عليه) در باب العرش و الكرسي كتاب توحيد ياد كردهاند صدر آن روايت در بحث ديروز خوانده شد كه امام رضا (سلام الله عليه) به آن محدث ميفرمايد كه هرگز شما كلمه محمول را يا اسفل را و امثال ذلك را بدون پسوند يا پيشوند درباره خدا به كار نبريد [و] اگر هم گفتيد خدا فوق است بايد بگوييد فوق كل شيء است نه فوق السماء است يا فوق العرش است يا فوق الكرسي است بايد بگوييد فوق كل شيء مثلاً, آنگاه فرمود اگر كسي اين الفاظ را بدون انضمام با كلمات ديگر گفت لفظ و معنا را فاسد كرده است. دنباله سؤال اين است كه آن محدث به امام رضا (عليه السلام) عرض ميكند: «فتُكذِّب بالرواية التي جاءَت أنّ الله اذا غَضِب إنّما يُعرَف غضبُه أنَّ الملائكةَ الذين يَحملونَ العرشَ يَجدون ثِقْلَه علي كَواهِلِهم فيخرّون سُجّداً فإذا ذهب الغضبُ خَفَّ و رَجَعوا إلي مواقفهم» اين محدث بر اساس همان بينش ظاهرياش, اصراري دارد كه اين آيات و روايات را بر آن معناي مادي حمل كند. به امام هشتم (سلام الله عليه) عرض كرد آيا شما اين روايتي را كه وارد شده است آن را تكذيب ميكنيد؟ روايت به اين مضمون است كه غضب خدا را ميشود تشخيص داد. ميشود فهميد خدا چه زماني غضب كرد زيرا ملائكهاي كه حامل عرشاند وقتي خدا غضب بكند آن فشار و شتاب و سنگيني عرش را روي دوششان احساس ميكنند و خضوع و سجود ميكنند, وقتي غضب خدا برطرف شد اينها احساس خفت و سبكي ميكنند و به جاي اصليشان برميگردند, پس هر وقت خدا _معاذالله_ غضب كرد سنگين ميشود و آن ثقل در آن تخت و عرش اثر ميگذارد و آثار سنگيني را فرشتگان و حاملان عرش بر دوششان احساس ميكنند, ميفهمند خدا غضب كرده است و اگر چنانچه غضب برطرف شد آنها احساس خفت و سبكي ميكنند. امام هشتم (سلام الله عليه) قبل از اينكه به برهان عقلي بپردازند از باب جدال احسن يك مسئله قرآني را مطرح كردند «فقال ابوالحسن (عليه السلام) أخبِرني عن الله تبارك و تعالي منذُ لعن ابليسَ إلي يومك هذا هو غضبانُ عليه فمتي رَضِي و هو في صِفَتك لم يزل غضبانَ عليه و علي أوليائه و علي أتْباعه»; فرمود كه اگر معناي غضب خدا و اثر غضب الهي ـ معاذ الله ـ نظير غضب انسان باشد كه سنگيني بدني و مادي را به همراه داشته باشد و اين سنگيني در عرش و تخت اثر كند كه فرشتهها آن سنگيني را بر دوششان احساس كنند, مگر نه آن است كه خداي سبحان بر ابليس از همان اول غضب كرد و هنوز غضب دارد, هرگز راضي نشد پس دائماً نسبت به ابليس و اتباع ابليس و اولياي ابليس غضبان است اين غضب هست, پس همواره بايد اين ثقل باشد او هرگز حال عادي ندارد نسبت به ابليس و اتباع و اولياي ابليس فرمود چه زماني خدا راضي شد؟ او هميشه در حال غضب است پس هميشه بايد فرشتگان حامل عرش احساس سنگيني كنند, اين البته جدال احسن است آن برهان در جملههاي ديگر خواهد آمد. فرمود «فمتي رضي» خدا چه زماني از ابليس و اولياي ابليس راضي شد كه احساس خفت در تخت پيدا بشود؟ «و هو في صفتك لم يزل غضبان عليه» آن طوري كه تو غضب را معنا كردي خدا دائماً بايد عصباني باشد نسبت به اولياي شيطان, بعد فرمود: «كيف تَجتَرِئُ أن تَصِفَ ربَّك بالتغيير من حال الي حال و أنّه يجري عليه ما يَجري علي المخلوقين»; چگونه به خودت جرأت ميدهي كه ذات اقدس الهي را مانند موجودات عادي نظير انسان و امثال انسان توصيف كني كه غضب و رضاي خدا را نظير غضب و رضاي انسان همراه با انفعال بدني بداني, چگونه به خودت جرأت ميدهي كه بگويي خدا «يجري عليه ما يجري علي المخلوقين سبحانه و تعالي» اين همان بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) است كه چيزي كه فعل خداست بر خدا حاكم نيست, ميفرمايد: «كيف يجري عليه ما هو أجراه و يعود فيه ما هو ابداه»[1] براي اثبات اينكه خدا منزه از حركت و سكون است خدا منزه از دگرگوني است, فرمود حركت و قانون حركت سكون و قانون سكون را خدا آفريد, چيزي كه مخلوق خداست كه بر خالقش حكومت ندارد و چيزي هم كه بر مخلوقين حكومت ميكند بر خالق حكومت نميكند «و انه يجري عليه ما يجري علي المخلوقين سبحانه و تعالي لم يزُلْ مع الزّائلين و لم يتغيَّر مع المتغيِّرين و لم يتبدَّل مع المتبدِّلين و مَن دونه في يده و تدبيره و كلُّهم اليه محتاج و هو غَنِيّ عمّن سِواه»; فرمود خداي سبحان با زائلين زايل نميشود, با متغيرين متغير نميشود, با متبدلين متبدل نميشود او امر ثابت است اين «لم يزُل» است نه «لم يزَل» در تعليقه شريفه مرحوم محقق داماد بر اصول كافي ايشان طوري تفسير كردند كه از آن برميآيد «لم يزَل» قرائت كردند يعني خدا هميشه با متغيرين بود, اما اين با جملههاي بعدي سازگار نيست. فرمود خدا با متبدلين متبدل نميشود خدا با متغيرين متغير نميشود خدا با زائلين زايل نميشود «لم يزُل مع الزائلين» كه «زال يزول» است نه «زال يزال» «لم يزُل مع الزائلين ولم يتغيَّرْ مع المتغيِّرين ولم يتبدَّل مع المتبدّلين»[2] و هر چه غير خداست در دست تصرف اوست و هرچه غير خداست به خدا محتاج است و خدا از هر چه غير خود اوست بينياز است. بنابراين هيچ تحولي در ذات اقدس الهي فرض ندارد. پس عرش به اين معنا كه تختي باشد و خداي سبحان روي آن تخت باشد هرگز نيست.
رواياتي ناظر بر اعراب «كرسي» در آيه محلّ بحث
روايت سوم و چهارم و پنجم و ششم اين باب در ضمن تأييد اين مسئله, مطلب ديگري را هم به همراه دارد و آن اين است كه اين آياتي كه نازل ميشد شاگردان ائمه در بحثهاي قرائت و تفسير از ائمه سؤال ميكردند اين آيه را ما چگونه بخوانيم و چطور معنا كنيم؟ اين ﴿وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ﴾ است يا «وسع كرسيَه السماواتُ والأرض» خلاصه كرسي فاعل است يا مفعول؟ اين را زراره از امام صادق (عليه السلام) سؤال ميكند «سألتُ ابا عبدالله (ع) عن قول الله جَلّ و عَزّ ﴿وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ﴾ السماوات و الارضُ وَسِعْنَ الكرسيَّ أم الكرسيُّ وَسِعَ السّماواتِ و الارضَ» خلاصه فاعل كدام است؟ اگر زراره ميدانست كه فاعل, كرسي است و «كرسيه» بايد خواند خوب جوابش روشن است ديگر سؤال نميكند «كرسي واسع» است يا «كرسي موسوع» اينكه سؤال ميكند كه آيا كرسي سماوات و ارض را در خود جا ميدهد يا سماوات و ارض كرسي را در خود نگه ميدارند براي آن است كه قرائت مشخص نشد, آنگاه حضرت فرمود: «بل الكرسيُّ وسع السماواتِ و الارضَ و العرشُ و كلَّ شيء وَسِعَ الكرسي»[3] از بعضي از روايات معلوم ميشود كه كرسي اوسع است, از روايات ديگر معلوم ميشود عرش اوسع است.[4]
روايت از امام صادق(عليه السلام) دالّ بر معناي عرش و تعيين حاملان آن
روايت ششم اين باب آن است كه ابي حمزه از امام صادق (سلام الله عليه) نقل ميكند كه حضرت فرمود «حملة العرش و العرشُ العلمُ ثمانيةُ أربعة منّا و اربعة ممن شاء الله»;[5] حاملان عرش كه عرش به معناي علم است, چهار نفر از ماست چهار نفر از ديگران يعني اينكه در قرآن فرمود: ﴿وَيَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَةٌ﴾;[6] در قيامت عرش روي دوش هشت نفر است, چهار نفرش ماييم چهار نفرش ديگران. آن چهار نفري كه ديگراناند در بحثهاي ديگر از امام كاظم (عليه السلام) رسيده است كه وقتي يوم قيامت فرا برسد عرش را هشت نفر حمل ميكنند «أربعة مِن الأولين و أربعة مِن الآخرين» آن چهار نفري كه از اوليناند نوح و ابراهيم و موسي و عيسي (عليهم الصلاة و عليهم السلام)اند, آن چهار نفري كه از آخريناند وجود مبارك رسول اكرم (عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) و وجود مبارك علي بنابيطالب (عليه السلام) است و وجود مبارك حسن بن علي (عليهما السلام) است و وجود مبارك حسين بن علي است (عليهما السلام).[7] اينها از آن جهت كه ارواح طيبه و طاهرشان هميشه بود هميشه اينها حامل عرشاند; منتها وجود بدني اينها در عالم طبيعت اينجا ظهور كرده است و در قيامت هم معلوم ميشود كه علوم الهي را اين خاندان حمل ميكردهاند. پس حاملان عرش در حقيقت معلمين و معلمان ملائكهاند [و] ملائكه به وسيله تعليم انسانهاي كامل اين عرش علمي را حمل ميكنند.
روايت ديگري از امام صادق(عليه السلام) در معناي «و كان عرشه علي الماء»
روايت بعد هم درباره اين است كه ﴿وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَي المَاءِ﴾[8] را از امام صادق (سلام الله عليه) سؤال ميكنند يعني چه؟ حضرت وقتي كه اين مطلب را از ايشان پرسيدند, فرمود: «ما يقولون»; اينها چه ميگويند؟ ديگران درباره ﴿كَانَ عَرْشُهُ عَلَي المَاءِ﴾ چه ميگويند؟ «قلت» سائل ميگويد «يقولون»; ديگران آنهايي كه «إنَّ الرُشدَ في خِلافهم»[9] «يقولون إنَّ العرش كان علي الماء والربُّ فوقَه»; عرش روي آب است و خدا هم روي تخت _معاذالله_ «فقال كذَبوا من زَعم هذا فقد صيَّر اللهَ محمولاً و وَصَفَه بصفة المخلوق و لَزِمَه أنّ الشيء الذي يحمله أقوي منه»; اگر كسي ﴿عَرْشُهُ عَلَي المَاءِ﴾ را اينچنين تفسير كرد خداي سبحان را محمول قرار داد, صفت مخلوق را بر او روا داشت و چيزي كه حامل است از محمول قويتر است اگر آب حامل عرش باشد و عرش حامل خداي سبحان باشد _معاذالله_ لازمهاش آن است كه آن آب و آن عرش اقواي از خدا باشند. داود رقي كه سائل اين مسئله است به امام صادق (عليه السلام) عرض كرد «بيِّنْ لي»; پس شما بيان كنيد كه ﴿كَانَ عَرْشُهُ عَلَي المَاءِ﴾ يعني چه؟ «بيّن لي جعلت فداك فقال إنَّ الله حمَّل دينَه و علمَه الماءَ»; دينش را و علمش را به آب داد, خب كدام آب است كه حامل دين خداست؟ كدام آب است كه حامل علم خداست, فرمود: «قبل أن يكونَ أرضٌ أو سماءٌ أو جن أو انس أو شمس أو قمر» خدا آب را آفريد و دين و علم را به آب داد اين همان آب زندگاني و آب حيات است كه از او به عنوان قلم, از او به عنوان عقل اول, از او به عنوان نور مبارك رسول اكرم (عليه آلاف التحية و الثناء) در روايات ديگر آمده كه «اول ما خلق الله» آب است[10] «اول ما خلق الله» قلم است[11] «اول ما خلق الله» نور پيامبر است[12] «اول ما خلق الله» عقل است[13] كه اينها عناوين يك حقيقت است, اينچنين نيست كه اين روايات معارض هم باشند. اين آبي نيست كه از چشمه يا چاه و قنات بجوشد «فلمّا أراد اللهُ أن يخلُقَ الخلق نَثَرَهم بين يديه فقال لهم مَن ربكم»; وقتي كه خداي سبحان اراده كرد كه خلق را بيافريند اينها را در حضور خود در آن عالم متمثل كرد و از آنها سؤال كرد, پروردگارتان كيست؟ «فأوَّلُ من نطَق رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم)و اميرالمؤمنين (ع) والأئمة (صلوات الله عليهم) فقالوا أنت ربنا فحمَّلهم العلمَ و الدينَ»;[14] خداي سبحان علم و دين را به اين اولياي خاص داد آنها شدند حاملان علم و حاملان دين و دين خدا عرش خداست و علم خدا عرش خداست و اينها حاملان دين و علماند نه يعني فقط وجود لفظي يا مفهوم ذهني را حفظ كردند حقيقت ديناند.
ائمه معصومين(عليهم السلام) مصداق وجود خارجي دين خدا
دين وجود خارجي دارد يك وجود لفظي دارد همين است كه الفاظش در قرآن كريم است و در روايات و عصاره اين الفاظ به صورتهاي كتاب حكمت و كلام و فقه در حوزهها گفته و نوشته ميشود اينها وجود لفظي است. يك وجود ذهني دارد اينكه انسان اين درس و بحث را انجام ميدهد مطالبش را به ذهن ميسپارد, ميفهمد. اينها وجود ذهني ديناند. آنچه در حوزهها گفته ميشود وجود لفظي دين است, آنچه به عنوان كتب ديني نوشته ميشود وجود كتبي دين است از هيچ كدام از اين وجودها آن اثر لازم متوقَّع نيست. يك وجود خارجي هم دارد حقيقت دين در اولياي الهي و در ائمه ظهور كرده است, اينها دين ممثلاند دين عينياند نه دين ذهني يا لفظي يا كتبي آنگاه حق دارند كه بگويند ما موازين قسطيم, ما ميزان اعماليم,[15] ما صراط مستقيميم[16] و مانند آن, كه صراط مستقيم در حقيقت وجود لفظي و ذهني و كتبياش مشخص است, اما وجود خارجي صراط مستقيم اين نظير اتوبان قم و تهران نيست. دين وجود خارجياش در انسان كامل است و اگر كسي خواست دين را موجود كند در خود موجود ميكند وگرنه در غير انسان دين وجود خارجي ندارد. صراط مستقيم وجود خارجياش به خود انسان است, انسان كه عمل ميكند صراط مستقيم موجود ميشود وگرنه آن صراطي كه در خارج گفته ميشود نوشته ميشود فهميده ميشود اين وجود لفظي يا كتبي يا ذهني صراط است, وجود خارجي صراط عبارت از آن است كه اگر كسي به عقايد حقه معتقد شد و به اخلاق حسنه متصف شد و صاحب اعمال حسنه بود اين صراط مستقيم را موجود كرده است, اين وجود خارجي دين است كه كاملترين مصداقش ائمه (عليهم السلام)اند.
پرسش ...
پاسخ: اين دوتا مسئله است يكي اينكه دين چيست؟ يكي اينكه اينها چه اندازه كار و اختيار دارند. دين, يك حقيقتي است كه وجود لفظي و ذهني و كتبياش مشخص است كه كجاست, وجود كتبياش در شرح لمعه است. وجود لفظياش از لبان آن معلم شرح لمعه برخواسته, وجود ذهنياش در استاد و شاگرد است كه ميگويند و ميفهمند اينها وجود عينياش در جان كسي است كه معتقد است و عمل ميكند اين يك مسئله، مسئله ديگر اينكه ائمه (عليهم السلام) وقتي به اين نشئه آمدند در قوس صعود با داشتن اختيار با داشتن قدرت عمل صالح انجام ميدهند ميتوانند خلاف بكنند و نميكنند, ديگري اگر چهارتا آيه الهي به آنها داده شد, فرمود ببين ما گاهي آزموديم افراد را ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ﴾[17] از پوست در آمده.
روايت ديگري را مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيدشان نقل ميكنند كه درباره خصوص كرسي است كه فرمود: «كرسيه علمه»[18] اين روايات مسئله تخت و مسئله ماده و هيئت جسماني و امثال ذلك را بالكل نفي كرد و عرش و كرسي را به معناي علم و دين معرفي كرد و حاملان هم به عنوان حمل علمي اين معارف را حمل ميكنند.
وجوه مختلف در معناي عرش و كرسي
آيا براي عرش و كرسي معناي دقيقتري هست يا نه, آيا اين روايات ميگويند اين الفاظ معناي مجازي دارد و عرش يعني علم؟ يا عرش علمي را به ما تفهيم ميكنند؟ بيان ذلك اين است كه وجوهي در اين مسئله است كه چهار وجه را زمخشري در كشاف بيان كرده,[19] همين وجوه چهارگانه را مرحوم محقق داماد در شرح اصول كافي ذكر كرده, اين وجوه اربعه را مطرح كنيم تا برسيم به مطلب ديگر. آن وجوه اربعه اين است كه بعضيها همين كه شنيدند عرش كرسي و امثال ذلك, چون هر گونه تأويل را قدغن ميكنند اين الفاظ را بر همين معاني ظاهري حمل ميكنند ميگويند عرش و كرسي يعني تخت و _معاذالله_ خداي سبحان بر عرش و كرسي بر اين تختها مستقر است, اينها مشبِّهه و مجسِّمه هستند كه گروهي از اين حنابله به اين وضع مبتلايند, اينها از نظر فقهي حنبلياند و از نظر اصولي و كلامي اشعرياند. گروهي ديگر كه تفكر اعتزال دارند اينها ميگويند منظور از اين عرش و كرسي و امثال ذلك مقام علم يا مقام سلطنت است; عرش خدا يعني علم و كرسي خدا يعني علم و چون عالم در هنگام تدريس بر فراز كرسي مينشيند يا حاكم و سلطان در هنگام حكومت و سلطنت بر فراز كرسي مينشيند از باب مجاز كه يكي حالّ است و ديگري محل, يكي قاعد است و ديگري مجلس به اين مناسبت كرسي گفته شد و عاِلم اراده شد, كرسي گفته شد و حاكم و سلطان اراده شد و محور كرسي يا سلطنت است يا تدريس, پس اينكه فرمود: ﴿وَسِعَ كُرْسِيُّهُ﴾ يا به معناي علم است يا به معناي حكومت و سلطنت كه گروهي كرسي را به معناي علم گرفتند مجازاً و گروهي كرسي را به معناي سلطنت و حكومت گرفتند مجازاً, اينها سه گروهاند.
چهارمي كسانياند كه ميگويند اين استعاره است نه مجاز, اين تمثيل تخييلي است; خدا وقتي بخواهد عظمت خود را تشريح كند آن را كه امر معقول است به يك امر محسوس تشبيه ميكند; سخن از تخت نيست [بلكه] سخن از عظمت است و چون صاحب مقام و انسان عظيم بر فراز عرش و كرسي قرار دارد, خداي سبحان عظمت را به صورت كرسي و عرش تخييلاً و تمثيلاً ذكر فرموده است وگرنه سخن از عرش و كرسي نيست. اين چهار وجه است كه متكلمين نوعاً روي اين چهار وجه مشي كردند, بعضيها معتزلي [و] بعضيها اشاعره و اين وجوه چهارگانه در تفسير كشاف هست و همين وجوه چهارگانه را مرحوم محقق داماد در شرح اصول كافي اشاره كرد: چهار وجه است يكي حمل بر ظاهر كه مجسِّمه مبتلايند, يكي مجاز از باب عالم و محل علم, ديگري مجاز از باب سلطان و محل سلطنت, چهارمي همين تمثيل و تخييل و تشبيه معقول به محسوس. در روايات ما درباره خصوص عرش و كرسي بر علم و دين و امثال ذلك حمل شده است, اما اين نه به آن معناست كه العرش هو العلم, بلكه به آن معناست كه هر حقيقتي كه در جهان طبيعت و خارج موجود است همان حقيقت در نشئه مثال, وجودي دارد و در نشئه عقل, وجودي ديگر كه اگر اين موجود طبيعي بتواند صعود كند بالا برود همان موجود بالايي خواهد شد و آن موجود بالايي اگر تنزل كند همين است كه مشهود ميشود.
نتايج وضع لفظ براي مدح معاني
عرش و كرسي يك معنايي دارند, اين لفظ براي آن روح معنا وضع شد. وقتي لفظ براي روح معنا وضع شد نه براي مصداق خارجي اگر مصاديق در عرض هم عوض بشوند آن معنا محفوظ است و اگر مصاديق در طول هم قرار بگيرند باز آن معنا محفوظ است.
امكان اثبات مصاديق عرضي براي يك لفظ
مثلاً ميزان, ترازو اين لفظ براي روح ابزار سنجش وضع شد, ميزان يعني چيزي كه «بِهِ يُوزَن» آن روزي كه بشر اولي اين كلمه را وضع كرد لفظ را براي روح معنا وضع كرد و در آن روز ترازوهاي خاصي بود الآن كه صنعت و علم پيشرفت كرده است ترازوهاي دقيق و رقيقي ساختهاند, اينها ترقياتي است در عرض هم و آن مصداق زبان گذشته هم كلمه ميزان منطبق بود و لفظ در آن مفهوم استعمال ميشد و مجاز در كار نبود چون لفظ در خارج استعمال نميشود در موضوع در همان مفهوم استعمال ميشود و بر خارج منطبق ميشود, الآن هم كه اين ابزار ترقي كرده است كلمه ميزان و ترازو را با حفظ همان معنا و حقيقت در آن مفهوم جامع استعمال ميكنند و بر موجود خارجي منطبق ميكنند, مسئله قلم اينچنين است, مسئله مصباح اينچنين است و مانند آن. آن روزي كه بشر اولي كلمه مصباح و چراغ را وضع كرد براي همان چراغي نبود كه با پيه ميسوخت, براي مفهوم وضع كرد يعني آلت روشن كردن الآن كه در برق و امثال برق به كار برده ميشود اين لفظ در همان مفهوم جامع است; منتها مصداقها فرق كردهاند. اين ترقيات, ترقيات عرضي است نه ترقيات طولي يعني بين قلم خود نويس و قلم ني ترقي عرضي است هر دو موجود طبيعياند هر دو موجود مادياند; منتها صنعت در يكي قويتر در ديگري ضعيفتر.
امكان وجود مصاديق طولي براي لفظ در صورت وضع آن لفظ براي روح معنا
ترقي طولي آن است كه ما از عالم طبيعت به عالم مثال برويم و از عالم مثال به عالم عقل برويم, مصباح يعني چيزي كه روشن ميكند خواه با نفت باشد خواه با وسايل برقي باشد خواه چيز ديگري كه صحنه جان را روشن ميكند. اگر يك انسان كاملي جوامع بشري را نور داد او ميشود مصباح الهدايه و حقيقتاً مصباح است. قلم يعني چيزي كه عامل فيض به لوح است, مجراي فيض است كه به وسيله او لوح, نقش را ميپذيرد خواه اينها مادي باشند خواه مجرد باشند. اگر يك موجود مجردي وسيله فيض براي موجودات مجرد ديگر شد آنكه فيض ميرساند حقيقتاً قلم است آنكه فيض ميگيريد حقيقتاً لوح است. پس اگر در روايات آمده است «اول ما خلق الله القلم[20] اينچنين نيست كه اطلاق قلم بر عقل اول يا بر روح مبارك رسول خدا (عليه آلاف التحية و الثناء) و امثال ذلك مجاز باشد, حقيقت است چون اختلاف در مصداق است اين مصاديق اختلاف طولي دارند نه اختلاف در مفهوم باشد تا سخن از حقيقت و مجاز يا اشتراك لفظ و مانند آن باشد و در سورهٴ مباركهٴ «حجر» هم خداوند فرمود هرچه نزد شماست اصلش نزد ماست كه ما نازل كردهايم ﴿إِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾;[21] هر چه نزد شماست اصلش نزد ماست كه ما او را به اندازه معلوم براي شما نازل كردهايم, اين نه به آن معناست وقتي نزد ماست يك چيز ديگري است وقتي پايين آمد چيز ديگر ميشود, هر دو زير پوشش يك ناماند, يك عنواناند يعني انسان در مخزن غيب هم هست انسان است, در عالم طبيعت هم كه هست انسان است. آب در مخزن غيب هم كه هست آب است در مخزن طبيعت هم كه هست آب است; منتها در مخزن طبيعت كه هست موجودي است مادي احكام ماده را به همراه دارد, در مخزن غيب مو جودي است مجرد و احكام مجرد را به همراه دارد ﴿إِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾.
وضع عرش و كرسي براي روح معنا و بيان مصاديق طولي آن
بر اساس اين معيارها اگر عرش و كرسي يعني تخت, در عالم طبيعت هست ما يك تخت مثالي خواهيم داشت يك كرسي مثالي خواهيم داشت و يك عرش و كرسي عقلي هم خواهيم داشت كه آنها مصداق عرشاند, مصداق آباند. اينچنين نيست كه اگر چيزي دست و پا نداشت انسان نباشد يا اگر چيزي پايه نداشت و سنگين نبود اين عرش نباشد, مصداق مجرد يك طرز است مصداق مثالي طرز ديگر است مصداق مادي طرز ديگر. جامع همه اينها آن مفهوم كلي است كه بر همه منطبق ميشود. فتحصل كه ما اگر خواستيم اين الفاظ را بر همان معاني ظاهريش حمل كنيم, ميكنيم باكي نداريم كه عرش و كرسي به معناي خودش باشد; منتها بايد بدانيم مصداقش, مصداق طبيعي نيست, مصداق مثالي نيست مصداق مجرد عقلي است او هم عرش است, مثل اينكه اگر ما گفتيم آن فرشته مجرد قلم است يا روح انسان كامل و معصوم (عليه السلام) قلم است[22] مجاز نگفتيم, دو سه روايت است كه در تفسير شريف نور الثقلين در ذيل كلمه «نون و القلم» آمده و در جاهاي ديگر هم همين روايات هست كه گاهي امام (عليه السلام) وقتي سؤال ميكنند نون چيست؟ قلم چيست؟ ميفرمايد همين است كه ميبينيد مينويسند با او عرض ميكنند «زدني بيانا» توضيح بيشتري بدهيد, ميفرمايند كه اينها دوتا نهر روانند باز وقتي سفيان عرض ميكند «زدني بياناً» ميفرمايد اينها «اللوح و القلم ملكان»; دوتا فرشتهاند, بعد ميفرمايد «قم»[23] برخيز كه من بيش از اين ديگر نميتوانم تشريح كنم. اين روايات در تفسير شريف نور الثقلين هست, با اوساط مردم به زبان آنها حرف ميزدند, با اوحدي به زبان آنها سخن ميگفتند. لفظ در معناي خود استعمال ميشود نه اينكه مجاز باشد; منتها مصداق طبيعي غير از مصداق مثالي است و مصداق مثالي غير از مصداق عقلي است.
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»
[1] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 186.
[2] ـ الكافي، ج1، ص131 و 132.
[3] ـ الكافي، ج1، ص132.
[4] . الكافي, ج1, ص98; «الكرسي جزءٌ من سبعين جزءاً من نور العرش».
[5] ـ الكافي، ج1، ص132.
[6] ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 17.
[7] ـ الكافي، ج4، ص585.
[8] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 7.
[9] ـ وسائلالشيعه, ج27, ص112.
[10] ـ بحارالانوار، ج5، ص240.
[11] ـ بحارالانوار، ج54، ص313.
[12] ـ بحارالانوار، ج1، ص97.
[13] ـ بحارالانوار، ج1، ص97.
[14] ـ الكافي، ج1، ص132 و 133.
[15] ـ وسائلالشيعه, ج10, ص337; «نحن الميزان».
[16] ـ بحارالأنوار, ج24, ص12; «نحن صراط المستقيم».
[17] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 175.
[18] ـ ر.ك: التوحيد (شيخ صدوق)، ص327.
[19] ـ الكشاف, ج1, ص301.
[20] ـ بحارالانوار، ج54، ص313.
[21] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 21.
[22] ـ. بحارالأنوار, ج26, ص4; «صار محمدً ن و القلم».
[23] ـ ر.ك: تفسير نور الثقلين، ج5، ص388.