اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿اللّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ العَلِيُّ العَظِيمُ (255)﴾
إعمال قيوميّت حق تعالي
اين كريمه كه سيد آيات به شمار آمده است بر چند فراز اشتمال دارد؛ قسمت اولش توحيد است كه گذشت، قسمت دوم حي قيوم بودن خداي سبحان است كه تا حدودي روشن شد وقتي قيوميت او به نحو اطلاق است كه هم از گزند سنه و خواب و مرگ و عجز و ضعف نجات پيدا كند و هم توان إعمال آن را داشته باشد. از اين جهت كه از اين خطرات مصون است بحثش گذشت كه در پنج بخش يا شش بخش روشن شد كه اين قيوميت ذات اقدس الهي آسيبپذير نيست، اما توان اعمال آن را دارد براي اينكه ﴿لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ﴾ هر چه در آسمانها و زمين است براي اوست، منظور از ﴿مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ﴾ مجموعه نظام هستي است اعم از بدنه آسمانها و زمين و فرشتههايي كه مأمور تدبير آسمانها و زميناند كه گيرندگان ﴿وَأَوْحَي فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾[1] همان فرشتگاناند، چون همه آنچه در آسمانها و زمين است براي خداست و قيوميت او هم به نحو مطلق از هر گزندي مصون است پس ﴿هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ﴾ او هم مالك آسمانها و زمين است و هم ملك آسمانها و زمين هم ﴿لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ﴾ هم ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ المُلْكُ﴾[2].
تعلّق مُلك و ملكوت آسمانها و زمين به ذات اقدس اله
در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد كه مُلك آن نفوذ و سلطنت است و مِلك بدنه اشياء است هم بدنه آسمانها و زمين براي ذات اقدس الهي است و هم نفوذ در اين آسمانها و زمين براي اوست. مرحله اول آن است كه اين آسمانها و زمين، هستي اينها براي خداست. مرحله دوم آن است كه اِعمال قدرت در هستي آسمانها و زمين هم براي خداست. مرحله سوم آن است كه نه تنها مِلك آسمانها و زمين به دست اوست و نه تنها مُلك آسمانها و زمين بدست اوست كه ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ المُلْكُ﴾ بلكه ملكوت آسمانها و زمين و ملكوت كل شيء هم به دست اوست كه ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[3].
مناي ملكوت و فرق آن با ملك
اين ملكوت، مصدري نيست كه همان معناي مُلك را افاده كند با يك مبالغه بيشتري بلكه اين ملكوت چهره ارتباط اشياء به خداست كه جنبه غيب جهان را در بر دارد و همان طوري كه خداي سبحان عالم غيب و شهادت است، مَلِك غيب و شهادت هم است. اينچنين نيست كه ملكوت براي همين نشئه مُلك باشد؛ منتها قدري بيشتر و مبالغه ملك باشد از ملك و مُلك ميگذرد آن چهره ارتباط هر شيء به خدا كه يك چهره غيبي است آن را ملكوت كل شيء مينامند، لذا وقتي سخن از مُلك است با ﴿تَبَارَكَ﴾ ياد ميشود كه ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ المُلْكُ﴾ وقتي سخن از ملكوت است با تسبيح ياد ميشود كه ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ اسماء تنزيهيه كاري با اسماي تشبيهيه ندارد در اين امور، هر كدام يك راه مخصوص به خود را طي ميكنند ﴿تَبَارَكَ﴾ جزء اسماء جماليه حق است و تسبيح جزء اسماء جلاليه ذات اقدس الهي است. با اين بيان روشن ميشود كه خداي سبحان حي قيوم است پس او در قيوم بودن كمبودي ندارد و چون قيوم بودن او نامتناهي است راه براي ديگران باز نيست، لذا فرمود چه كسي حق شفاعت دارد؟ اين سؤال گاهي به صورت استفهام طرح ميشود گاهي به عنوان عدم علم گاهي خدا استفهام ميكند چه كسي ميتواند شفاعت كند؟ گاهي ميفرمايد خدا كه نميداند شفيعي در عالم باشد. استفهام خدا از چيزي، برهان قطعي بر معدوم بودن آن
استفهام خدا و همچنين عدم علم ذات اقدس الهي برهان قطعي بر معدوم بودن آن شيء است؛ اگر گفته شد «عدم الوجدان لا يدل علي عدم الوجود» اين درباره وجدانهاي محدود است اگر انسان يا فرشتهاي مطلبي را نيابد دليل نبود او نيست، ولي اگر ذات اقدس الهي مطلبي را نيافت اين برهان قطعي بر عدم اوست، زيرا اگر ميبود شيء بود و اگر شيء بود مخلوق او بود، چون ﴿اللهُ خَالِقُ كُلِّ شَيءٍ﴾[4] و اگر شيء بود معلوم او بود، چون او «بكل شيء محيط» است اگر خدا استفهام كرد يا فرمود من نميدانم اين دليل قطعي بر نبود اوست، گاهي مسئله ترك و عدم شفاعت بتها را به صورت استفهام ياد ميكند نظير همين آيه محلّ بحث ﴿مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ﴾ گرچه اين طبق بحث ديروز استفهام، استفهام انكاري است دارد تشر ميزند يعني كيست كه بتواند شفاعت كند ظاهرش استفهام است و باطنش نفي و انكار، اما ظاهرش استفهام است ﴿مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «يونس» فرمود كه ﴿اٴَتُنَبِّؤُنَ اللَّهَ بِمَا لاَ يَعلَمُ﴾ درباره مسئله شفاعت بتها فرمود شما بر آنيد كه بتها شفاعت ميكنند. آيه هجدهم سوره «يونس» اين است كه ﴿وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ قُلْ اٴَتُنَبِّؤُنَ اللَّهَ بِمَا لاَ يَعلَمُ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الأَرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ مشركين غير حق را ميپرستند كه از غير حق كاري ساخته نيست كه ﴿لاَ يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُم﴾ اين ناظر به آن است كه ملك و مُلك كل شيء به دست حق است، پس از غير خدا كاري ساخته نيست ﴿وَيَقُولُونَ هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ بتپرستها بتها را ميپرستند به اين بهانه كه اينها شفيع عنداللهاند. آنگاه خداي سبحان به رسولش فرمود به آنها بگو شما مطلبي را به خدا گزارش ميدهيد كه خدا نميداند: ﴿اٴَتُنَبِّؤُنَ اللَّهَ بِمَا لاَ يَعلَمُ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الأَرْضِ﴾؛ حرفي را ميزنيد كه خدا نميداند يعني حرفي را ميزنيد كه نيست اينجا از موارد قطعي است كه عدم العلم دليل قطعي بر عدم الوجود است، زيرا اگر چيزي شيء بود هم مقدور حق بود هم معلوم حق، معلوم ميشود لا شيء است ﴿اٴَتُنَبِّؤُنَ اللَّهَ بِمَا لاَ يَعلَمُ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الأَرْضِ﴾ حرفي ميزنيد كه خدا نميداند يعني حرفي ميزنيد كه نيست ﴿سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾[5].
پرسش ...
مردود بودن شفاعت بدون اذن خدا
اينكه فرمود: ﴿مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ﴾ مشابه آيه ديگري است كه در همان سورهٴ مباركهٴ «يونس» در اوايل همان سوره قرار دارد. آيه سوم سوره «يونس» است كه ﴿إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي العَرْشِ يُدَبِّرُ الأَمْرَ مَا مِن شَفِيعٍ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ﴾؛ خداي سبحان مجموعه آسمانها و زمين را در شش دوره آفريد بعد بر عرشِ فرمانروايي تكيه كرد كه همان عرش علم و تدبير است ﴿يُدَبِّرُ الأَمْرَ مَا مِن شَفِيعٍ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ﴾؛ هيچ موجودي در هيچ مرحلهاي حق شفاعت ندارد، مگر اينكه خدا اذن بدهد. پس اينكه فرمود: ﴿مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ﴾ بعد از اينكه فرمود: ﴿لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ﴾ مشابه آيه سوم سورهٴ مباركهٴ «يونس» است كه همين مضمون را شايد بتوان از اوايل سوره «سجده» هم استفاده كرد يعني آيه چهار سوره «سجده» هم مشابه همين معنا را تفهيم ميكند: ﴿اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ وَ مَا بَينَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي العَرْشِ مَا لَكُم مِن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَ لا شَفِيعٍ اٴفَلَا تَتَذَكَّرُونَ﴾.
رابطه قيّوميّت مطلق خداوند با علل و عوامل طبيعي
دو مطلب است كه بايد اينجا مطرح بشود؛ يكي اينكه، اينكه گفته شد: ﴿لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ﴾ بعد هم قبلاً فرمود او قيوم بالقول المطلق است يعني همه كارها را او به عهده دارد پس نقش علل و عوامل طبيعي چيست؟ اگر نقش علل و عوامل طبيعي پذيرفته است پس قيوميت ذات اقدس الهي چيست؟ آيا همه كارها را خدا به عهده ميگيرد آنطوري كه اشاعره ميپندارند يا همه كارها را علل و عوامل طبيعي به عهده دارند آنطوري كه مادي ميپندارد يا همه كارها را در عين حال كه علل و عوامل طبيعي به عهده دارند ذات اقدس الهي در طول آنها به عهده ميگيرند، چه اين كه بعضي بر آناند يا بين اشياء فرق است اگر چيزي بر اساس مجاري عادي خود انجام گرفت، مثل درختي عادتاً سبز شد حيواني طبق سير عاديش زندگي كرد اينها طبق علل و عوامل طبيعي است و در طول علل و عوامل طبيعي اراده ذات اقدس الهي ماوراء اينها مدبر است و اگر چيزي از راه غير عادي ظهور كرد؛ عصايي حيوان شد به صورت يك حيه درآمد يا يك ميوه غير فصل به طبق درخواست مريم (عليها سلام) مثلاً محقق شد يا ساير مسائلي كه از راه كرامت و اعجاز ظهور ميكند، اينگونه از امور را ما بگوييم مستقيماً ذات اقدس الهي قيوميتش را به عهده ميگيرد. اين وجوه و آرائي است كه در اين زمينه گفته شد.
علي السواء بودن نسبت خداوند به جميع اشياء
آنچه به نظر ميرسد آن است كه گرچه خداي سبحان نسبتش به همه و هر چيزي علي السواء است اين طور نيست كه نسبتش به بعضي بيشتر از بعضي و يا نزديكتر از بعضي باشد، زيرا اگر شيئي نامتناهي شد در نامتناهي اختلاف نِسَب فرض ندارد او بكل شيء علي السَّواء قريب است اين يك مطلب و چون قدرت او عين ذات اوست، همه اشياء را علي السَّواء ميتواند بپروراند و بيافريند، خواه مجموعه نظام هستي خواه يك پر كاه، اين طور نيست كه براي پر كاه يك مايه كمتري صرف كند براي آفرينش مجموعه نظام هستي يك مايه بيشتري، اينچنين نيست او صرف خواست است. در بحثهاي قبل هم گذشت كه خداوند دو چيز را در قرآن كريم مطرح كرد كه يكي سادهترين اشياء است و يكي هم سنگينترين اشياء و فرمود هر دو براي من آسان است؛ يكي مسئله سايه شاخص است كه سايه ميرود كه به سمت عدم حركت كند، زيرا نه نور است و نه خود شاخص ظل چيزي نيست كمي اگر فاصله بگيرد و تنزل بكند به ظلمت تبديل ميشود يعني عدم اين ظل را فرمود: ﴿ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً﴾؛ ما سايه را يسيراً و سهلاً به طرف خود ميكشانيم ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ﴾[6] و اگر ميخواستيم او را ساكن ميكرديم ﴿ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً﴾[7] كه اگر ﴿يَسِيراً﴾ به معناي تدريجاً نباشد به معناي سهلاً باشد، پس سايه شاخص كه كم ميشود يا نابود ميشود به قبض الهي است ﴿قَبْضاً يَسِيراً﴾ اي قبضاً سهلاً اين يسر دارد نه عسر و كاري هم مهمتر از مسئله قيامت نيست، زيرا در جريان قيامت بايد كل اين نظام را برچيند دوباره بسازد؛ عالم تكاني كند خلاصه نه سخن از زمينلرزه و زمين تكان دادن، زلزله ساعت كه شيء عظيم است[8] يعني عالم را ميتكاند، ميتكاند از بين ميبرد بعد دوباره ميسازد. خب، كل اين نظام را از مُلك تا ملكوت و از ملكوت تا ملك همه را بخواهد برچيند دوباره بسازد، فرمود: ﴿ذلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنَا يَسِيرٌ﴾؛[9] اين براي ما آسان است خلاصه، نه كاري بالاتر از مسئله طرح قيامت قابل تصور است و نه كاري آسانتر از كشش سايه، فرمود اينها هر دو براي ما يسير است ما كه مايه مصرف نميكنيم ما ميخواهيم، خواستن همان و تحقق مراد در خارج همان. اگر قدرت او عين ذات اوست و ذات او نامحدود است هم نسبتش به جميع اشياء علي السواء است و هم جميع اشياء يكسان ميسور اويند اين دو مطلب.
متفاوت بودن فيض در ناحيه قابل
اگر تفاوتي هست در طرف اشياء است نه در طرف ذات اقدس الهي، اشياءاند كه اگر بخواهند يافت بشوند بعضي دستشان به خدا ميرسد بعضي دستشان به خدا نميرسد، قدري فاصله دارد. آن مجردات عاليه كه مقررند و سابقاند آنها زودتر فيض را ميگيرند آنهايي كه وراء حجب ظلماني يا حجب غير ظلمانياند ديرتر فيض را ميگيرند، اگر تفاوتي هست در طرف قابل است نه در طرف فاعل. موجودات مادي بلاواسطه از ذات اقدس الهي صادر نميشود چه عادي باشد چه غير عادي؛ منتها فرق عادت و غير عادت آن است كه در موجودات عادي علل و اسباب عادياش، مادياش مشخص است در موجودات غير عادي يعني معجزات و كرامات، علل و اسبابش مشخص نيست براي ديگران نه علل و اسباب ندارد و ذات اقدس الهي آن علل و اسباب را كه كليد پيدايش اينگونه از حوادث غير عادي است، چون كليد به دست همان كليددار است آن كليد را اعمال ميكند در سبب باز ميشود مسبَّب ظهور ميكند. بنابراين اينچنين نيست كه اگر يك حادثه مادي غير عادي بود مباشرتاً از خدا صادر شده باشد و يك حادثه مادي اگر عادي بود با علل و عوامل صادر بشود، بلكه همه با علل و عوامل صادر ميشوند الا اينكه بعضي علل و عواملشان مشخص است بعضي علل و عواملشان مشخص نيست.
شفاعت دنيوي مراد از شفاعت در آيه
مطلب بعدي آن است كه اين شفاعتي كه در اينجا مطرح است قسمت مهم، شفاعت دنياست نه شفاعت مصطلح و معروف آخرت. بحث شفاعت در همين آيات سورهٴ مباركهٴ «بقره» مفصل و مكرر گذشت و آخرين بحثي كه از اين شفاعت به عمل آمد در آيه قبل بود يعني آيه 254 بود قبل از آيةالكرسي كه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُم مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لاَ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ وَلاَ شَفَاعَةٌ﴾ آنجا آيات دستهبندي شد طايفهاي كه دلالت ميكند شفاعت هست طايفهاي كه دلالت ميكند شفاعت نيست طايفهاي كه تفصيل ميدهد بين هست و نيست شاهد جمع بين آن دو طايفه بود اينها گذشت، اما آنچه فعلاً مطرح است آن است كه مهمترين نزاع بين وحي و وثنيت همان شفاعت در دنياست نه شفاعت در آخرت، شفاعت در آخرت را با يك لسان ديگري وحي تثبيت كرد «مما لا ريب فيها» بود بحثش گذشت، اما آن محل نزاع وثنيت و وحي كه بتپرستي ميگويد شفاعت هست و وحي ميگويد نيست مگر بإذنالله اين شفاعت در دنياست نه شفاعت در آخرت، زيرا آنها اصلاً آخرتي قائل نبودند. بتپرستها كه ميگفتند: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[10] نه يعني اينها زمينه بخشايش گناه را در قيامت فراهم ميكردند اينها اصلاً قيامت را به عنوان يك قول مستبعد تلقي ميكردند ﴿رَجْعٌ بَعِيدٌ﴾[11] مگر ميشود مرده دوباره زنده بشود، بتپرستان حجاز كه اصلاً به قيامت معتقد نبودند تا بگويند بتها شفيع ما هستند در قيامت عندالله پس او محل نزاع نيست اصلاً، آنها ميگفتند بتها شفيعاند وحي ميگويد شفاعت را خدا بايد اذن بدهد و به بتها اذن نداد پس بتها سمتي ندارند چرا ميپرستيد؟ محل نزاع در شفاعت دنياست نه شفاعت آخرت، آنها ميگفتند كه انسان همين كه مُرد تمام شد مثل درختي است كه خشك شد وقتي سخن از قيامت را از وحي ميشنيدند با تعجب به يكديگر ميگفتند كه ميدانيد در مكه چه خبر است؟ ميدانيد خبر تازه چيست؟ مردي است پيدا شده ﴿يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾؛[12] يك خبر تازهاي آمده، كسي پيدا شده ميگويد اگر شما تمزيق شديد تفريق شديد تكه تكه شديد پاره پاره شديد دوباره شما را زنده ميكنند، مگر اين حرف شدني است اين عمل شدني است؟
عقيدهٴ بت پرستان حجاز دربارهٴ خدا
اين معنا را اصلاً وثنيين نميپذيرفتند تنها خدا را به عنوان خالق قبول داشتند نه به عنوان رب، پذيرش خدا در حد وجوب وجود و پايينتر از او در حد خالقيت اين چون سهل المؤونه بود اين را ميپذيرفتند، اما پايينتر از خالقيت وصف ديگر به نام ربوبيت كه مسئوليت را به همراه دارد اين را قبول نميكردند، چون اگر ربوبيت را ميپذيرفتند بايد الوهيتش را هم ميپذيرفتند تا سقف خالقيت را قبول داشتند كه ﴿لَئِن سَاٴََلتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[13] اما پايينتر از خالقيت كه وصف ديگري است به نام ربوبيت و كم كم الوهيت و معبوديت اين را قبول نداشتند. پس خدا را به عنوان رب و اله نميپذيرفتند و هستي را هم در نشئه طبيعت تلخيص ميكردند و لا غير، اين گروه ميگفتند ما بتها را ميپرستيم تا شفيع ما باشند يعني مشكلات دنياي ما را حل كنند نه آن شفاعت مصطلح قيامت، در اين زمينه قرآن ميفرمايد اگر در دنيا هم شما مشكلاتي داشته باشيد تا خداي سبحان به يك شيئي يا كسي اذن ندهد كه او توان حل مشكل را ندارد كه ﴿مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ﴾ اگر محل نزاع خوب تحرير بشود، آنگاه معلوم ميشود اين توسلات ما هم به غير ذوات مقدسه به غير عبادات به غير عترت طاهره به غير كتاب و سنت كه خود آنها دستور دادند حسابي در كار نيست، به زيد متوسل بشويم به عمرو متوسل بشويم به عمل خود متوسل بشويم به انديشه خود تكيه كنيم اينها را گفتند روا نيست متوسل به هيچ چيزي نشويد حتي دانش خودتان را شفيع قرار ندهيد، چون چنين چيزي به ما دستور ندادند، اما عترت طاهره چرا او دستور رسيده است و اگر كسي بخواهد به امري پناهنده شود و او را شفيع خود قرار بدهد بايد بداند خدا اذن ميدهد تا از خدا مسئلت نكند نميتواند به سراغ چيزي برود. به سراغ آب خوردن برود و با آب خوردن بخواهد سيراب بشود كه اين شفاعت شفاعت دنيايي و تكويني است كاري به شفاعت تشريعي و مسئله قيامت ندارد آن را هم به اطلاق ميگيرد، اما آنچه اين آيات در آن نص است و محل نزاع را بالنصوصيه ميگيرد همين شفاعتهاي دنيايي است، زيرا اگر بتپرستها بگويند قيامتي نيست فقط دنياست و تأثير و تأثر علل و اينها بتها شفعاء عندالله هستند بعد قرآن بگويد كه در قيامت هركسي بخواهد شفاعت كند بايد خدا اذن بدهد اصلاً آن جواب به اين سؤال يا آن نفي به اين اثبات ارتباط پيدا نميكند.
مورد نزاع بودن شفاعت تكويني
پس محل نزاع در تأثير و تأثر علل و عوامل دنيايي است، اخروي را هم اين آيات بالقول المطلق به آن اطلاقشان شامل ميشوند، اينها گفتند كه بتها، شفعاي ما هستند كه در همين سورهٴ مباركهٴ «يونس» خوانديم كه ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ و خدا فرمود كه ﴿إِتُنَبِّؤُنَ اللَّهَ بِمَا لاَ يَعلَمُ﴾[14] آيه هجدهم سوره «يونس» اين بود كه ﴿وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾؛ ما اين بتها را ميپرستيم كه اينها شفيع ما باشند ﴿عِندَاللهِ﴾ از خدا بخواهند كه ضرر از ما برطرف بشود و سود به ما برسد. خداي سبحان ميفرمايد نه اينها ضارّ و نافعاند نه اينها شفيع در ضرر و نفعاند كاري از اينها ساخته نيست، شفاعت را بايد خدا اذن بدهد و به اين صنم و وثن اذن نداد. بنابراين مسئله شفاعتي كه اين آيه نفي ميكند ميفرمايد فقط بايد خدا اذن بدهد شفاعتهاي تكويني است و درباره علل و عوامل است و اين همه اوضاع را و اوضاع را براي همه روشن ميكند يعني هر كس بخواهد از غير قيوم مددي طلب كند بايد از قيوم اذن بگيرد.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ چون علل و اسباب مظاهر قدرت او هستند.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ همه و همه مظاهر قدرت او هستند، چون اگر ﴿لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ﴾ چيزي در جهان نيست مگر مظهر كار او، آن وقت بيگانهاي راه پيدا نميكند تا او را تهديد كند.
پرسش ...
پاسخ: معجزه، كاري بدون علت انجام نميگيرد؛ منتها آن علت اگر عادي بود اين شيء ميشود عادت آن علت اگر غير عادي بود اين شيء ميشود كرامت و اعجاز.
پرسش ...
پاسخ: اگر علت نباشد ميشود لا شيء يعني فعل بدون فاعل يعني فعل بدون علت، فعلِ بدون علت ميشود لا شيء و محال است، چون محال است لا ذات است لا ذات نه علم به او تعلق ميگيرد نه قدرت.
پرسش ...
پاسخ: ربوبيت را اينها يا بالقول المطلق قبول دارند كه خدا را رب الارباب ميدانند كه در همان اول سورهٴ مباركهٴ «يونس»[15] هم هست يا بر اساس فطرت اين جوابها را ميدهند وگرنه اينها به دام ارباب متفرقون افتادند كسي كه به دام ﴿اٴربَابٌ مُتَفَرِّقُونَ﴾[16] افتاده است كه ربوبيّت ربّ العالمين را نميپذيرد. در همان سورهٴ مباركهٴ «يونس» آمده اگر از اينها سؤال بكنيد كه مدبّر كيست ﴿مَن يُدَبِّرُ الأَمْرَ﴾ ميگويند خدا تدبير ميكند،[17] معلوم ميشود اينها خدا را به عنوان رب الارباب ميپذيرند ولي به عنوان رب جزئي نميپذيريند، ميگويند خداي سبحان رب اين بتهاست و اين بتها ارباب ما هستند ما اين بتها را ميپرستيم و اين بتها شفيعاند مشكلات را اينها حل ميكنند و اگر احياناً پذيرفتند يا بر اساس فطرت جواب دادند يا بر اساس رب العالمين بودن و رب الارباب بودن. بنابراين هر شيئي بخواهد شفيع باشد يعني تاثيري در امري داشته باشد جز اذن ذات اقدس الهي راه ديگري ندارد.
پرسش ...
پاسخ: چون خداي سبحان نسبتش به همه عليالسواء است، اما يك موجود مادي توان آن را ندارد كه بلاواسطه فيض بگيرد، تفاوت از اين طرف است يعني اگر چوب بخواهد اژدها بشود اين نميتواند نظير ارواح انبيا و اوليا (عليهم السلام) فيض را بلاواسطه بگيرد و خداي سبحان هم فاعل لا بالحركة است اين موجود هم موجود مادي است بدون حركت نخواهد شد؛ منتها علل و اسباب خفيه دارد ديگران نميدانند، اگر فعل بدون علت يافت بشود كه مستحيل است.
عصاره بحث لا إلي النهاية بودن قدرت و قيوميّت خداوند
﴿مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ﴾ پس محدوده قدرت و قيوميت ذات اقدس الهي لا الي نهايه است هم چيزي به او آسيب نميرساند و هم چيزي نصيب غير او نميشود، اما چيزي به او آسيب نميرساند: ﴿لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ﴾ چيزي نصيب غير او نميشود: ﴿مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ﴾ هم آن قسمت اثبات قضيه تأمين است هم قسمت سلب قضيه تأمين، اينها محدوده كار خداست پس قيوم بودن او با اين بخشها تأمين شده است. ميماند مسئله علم ذات اقدس الهي، درباره قيوم بودن و قدير بودن اين مسائل مطرح است، اما درباره علم فرمود: ﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاءَ﴾ درباره قدرت معلوم شد كه هرچه هست براي اوست و هر كسي بخواهد كاري بكند به اذن او انجام ميدهد حتي آب اگر بخواهد رفع عطش بكند و آتش اگر بخواهد گرم كند و اگر برق بخواهد فضا را روشن كند، اينها شفاعتهاي تكويني است هر سببي شفيع است براي مسبب خود؛ هيچ موجودي هيچ كاري را انجام نميدهد مگر به اذن الله نه مستقيماً خدا انجام بدهد بلاواسطه كه اشعري ميپندارد، براي اينكه اين موجود مادي توان آن را ندارد كه بلاواسطه فيض دريافت كند، اما در محدوده علم چطور؟
وابستگي مطلق علوم بشري به علم نامحدود الهي
در محدوده علم هم اينچنين است ميفرمايد علم خدا نامحدود است؛ نه چيزي از علم خدا كم ميشود كه خدا چيزي را نداند و نه علمي براي ديگران ميماند اگر او اذن ندهد. همان طوري كه از نظر قيّوم بودن و قدير بودن معناي توحيد روشن شد كه موحّد بينش او چيست درباره عليم بودن هم معلوم ميشود كه بينش توحيدي چيست. ميفرمايد همه علمها را او دارد او از نظر علم، كمبودي ندارد اين يك مطلب. ديگري هم اگر بخواهد چيزي بفهمد او بايد اذن بدهد اين دو مطلب. خب، اگر اذن داد نظير آن است كه يك مالك محدودي اذن ميدهد كه فرشي يا باغ و راغي را به ديگري واگذار كند و ديگري تملك كند اينچنين است، اين هبه است كه از دست مالك بيرون ميرود؟ يا اگر چشم ما خواست ببيند تا روح ما اذن ندهد نميبيند گوش ما اگر خواست بشنود تا جان ما نطلبد نميشنود حالا اگر روح ما اجازه به چشم داد گفت ببين يعني اين نفوذ را به چشم هبه كرده است و كار از دست روح گذشت؟ اگر روح به سامعه اجازه شنوايي داد يعني اين نيروي شنيدن از دست روح درآمد به دست گوش رسيد اينچنين است؟ يا گوش به عنوان مأمور اجرا دارد ميشنود؟ هم اكنون هم دارد فرمان روح را ميبرد؟ فرمود: ﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاءَ﴾ همان طوري كه در مسئله قيوم بودن و قدير بودن معلوم شد كه هيچ كسي كاري از او ساخته نيست، مگر اينكه خدا بخواهد در مسئله عليم بودن هم معلوم ميشود كه هيچ كسي چيزي نميفهمد، مگر اينكه او بخواهد و علم خدا در آنجا ظهور كند، فرمود: ﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُم﴾ گذشته و آينده اين گذشته و آينده اين دو نبش را او عالم است يعني آن شخص محدود به غيب و شهادت است اين غيب و شهادت هر موجود را خدا ميداند.
احاطه مطلق علم خداوند به آينده و گذشته
گاهي هم از اين بازتر سخن ميگويد ميفرمايد گذشته، آينده، بين گذشته و آينده تا مبادا كسي خيال كند كه گذشته را او ميداند آينده را او ميداند، اما درون من را چطور؟ اين را در سورهٴ مباركهٴ «مريم» ميفرمايد كه حرف فرشتهها اين است كه ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ حرف فرشته اين است نه اين كار درباره فرشتهها باشد، چون فرشته موحد است اينچنين حرف ميزند ميگويد پيشرو معلوم اوست دنبال معلوم اوست بين دنبال و جلو يعني محدوده هستي ما معلوم اوست چيزي براي ما نميماند اگر ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا﴾ آيه 64 سورهٴ مباركهٴ «مريم» است ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلاَّ بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾؛ فرمود پيشاپيش هر چه بود پشتسر هر چه هست بين اين دو نبش هم هرچه هست براي اوست، آن وقت چيزي براي فَلَك و مَلَك نميماند. فرمود اينها همهاش براي اوست او هم كه فراموش نميكند خوب نگهداري ميكند ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾.
انحصار علم در ذات اقدس اله
اگر علمي به كسي داده شد، اين شخص نبايد بگويد خدا من را توفيق داد من علم پيدا كردهام كه خود را از علم خدا منقطع كند، بگويد خدا را شكر كه من مظهر عليمم يعني علم او در اينجا ظهور كرده است نه اينكه خدا هم عالم است من هم عالمم او علمش نامحدود است من علمم محدود، چون نامحدود اصلاً غير نميگذارد تا بگوييم او علمش نامحدود است ما علممان كم است گرچه ما جهلمان زياد است، اما بالأخره يك قدري ميفهميم اين نشد. فرمود علم براي اوست ﴿وَلاَ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ﴾ نيازي نيست كه ما اين علم را به معني معلوم بگيريم علم، علم اوست هر كسي هر مطلبي را دانست نه تخيل علم كرد آنجا كه جهل است كه از صفات سلبيه است اگر واقعاً علم است چيزي را انسان ميداند، همان طوري كه درباره قدرت مظهر قدرت ذات اقدس الهي است نبايد بگويد خدايي هست و من هم هستم او قدرتش نامحدود است من قدرتم محدود، درباره علم هم اينچنين است كه ﴿وَ لاَ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاءَ﴾ اولاً يك كمي را احاطه پيدا ميكند ﴿بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ﴾ نه «بعلمه» يا «مِن علمه»، بلكه ﴿بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ﴾ اين تنوين «شيءٍ» هم كه تنوين تحقير است نشانه كوچك شدن مسئله است آن ﴿مِن﴾ هم من تبعيضيه است؛ مقداركي از علم، از بعضي از علم هم آن ﴿مِن﴾ تبعيضيه است هم تنوين «شيءٍ» تنوين تحقير است اينها اگر بخواهند مختصري از گوشهاي از علمهاي ذات اقدس الهي را احاطه كنند او بايد بخواهد.
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»
[1]. سورهٴ فصلت، آيهٴ 12.
[2]. سورهٴ ملك، آيهٴ 1.
[3]. سورهٴ يس، آيهٴ 83.
[4] . سورهٴ رعد، آيهٴ 16.
[5]. سورهٴ يونس، آيهٴ 18.
[6] . سورهٴ حج، آيهٴ 1.
[7]. سورهٴ فرقان، آيات 45 و 46.
[8] . سورهٴ حج، آيهٴ 1.
[9]. سورهٴ ق، آيهٴ 44.
[10]. سورهٴ يونس، آيهٴ 18.
[11]. سورهٴ ق، آيهٴ 3.
[12]. سورهٴ سبأ، آيهٴ 7.
[13]. سورهٴ لقمان، آيهٴ 25.
[14]. سورهٴ يونس، آيهٴ 18.
[15] . سورهٴ يونس، آيهٴ 31.
[16] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 39.
[17] . سورهٴ يونس، آيهٴ 31.