اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ مِنْهُم مَن كَلَّمَ اللّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَيْنَا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ البَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ القُدُسِ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِم مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ البَيِّنَاتُ وَلكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُم مَن آمَنَ وَمِنْهُم مَن كَفَرَ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَلكِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ (253)﴾
خلاصه مباحث گذشته
محصول بحث اين آيه كريمه در دو فصل و در دو مقام تبيين ميشود: مقام اول همان است كه درباره تفاضل انبيا و مرسلين (عليهم السلام) است, مقام دوم درباره ريشه مبارزهها و جنگهايي كه در جهان اتفاق ميافتد. گرچه نظم طبيعي اقتضا ميكرد كه همه مسائل فصل اول مبسوطاً بيان بشود بعد به مقام ثاني برسيم, ولي چون بعضي از مسائل فصل ثاني و مقام ثاني بازگو شد فيالجمله آن تتميم بشود تا آنگاه مسائلي كه مربوط به فصل اول است تكميل بشود و همچنين مسائلي كه مربوط به فصل ثاني است آن هم تكميل بشود فقط فعلاً درباره بعضي از مسائل فصل ثاني بحث ميشود و آن اين است كه بين اختلاف و تفاضل فرق بود كه قبلاً گذشت.
بيان اختلاف ممدوح و مذموم امتها
اختلافي كه هست اگر قبلالعلم باشد كه اختلاف مقدس و سودمند است و حتي به قدري اين اختلاف قبلالعلم نافع است كه تا اختلاف نباشد ثمر نميدهد, نظير همان اختلاف شكل ثاني منطق كه اگر هر دو موجبه يا هر دو سالبه باشند اصلاً نتيجه نميدهد. دو صاحب نظر اگر يك طرز فكر داشته باشند كمتر علم پيشرفت ميكند اين اختلاف قبلالعلم است و اما بعد از تلاش فكري اگر به يك مقصد رسيدهاند از آن به بعد يكي بخواهد بپذيرد و ديگري نپذيرد اين اختلاف بعدالعلم است كه اختلاف بعدالعلم منشاش طغيان است. اين اختلاف بعدالعلم عذاب است و همان طوري كه مؤمن از چند جهت خير ميبيند و محفوف به انوار الهي خواهد شد, ممكن است غير مؤمن از چند جهت آسيب ببيند و محفوف به عذابهاي الهي بشود. بيان ذلك اين است كه درباره كساني كه به دينشان عمل كردهاند خدا وعده داد فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّهُم﴾ يعني درباره اهل كتاب ﴿ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِم مِن رَبِّهِمْ لأَكَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم﴾[1] كه اين بحث قبلاً گذشت يعني آيه 66 قبلاً گذشت كه ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِم مِن رَبِّهِمْ لأَكَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم﴾.
منحصر نبودن روزي انسان به مادي
و طبق بعضي از شواهد قرآني روزي مخصوص به روزيهاي مادي نيست, چه اينكه اكل هم مخصوص اكل مادي نيست هم آن روزيهاي ظاهري و مادي را شامل ميشود و هم روزيهاي معنوي اكل از فوق اين است كه باران مناسب ميآيد و فصولشان منظم است آفتاب به موقع ميتابد و مانند آن. اكل من تحت ارجل آن است كه زمينهاي اينها حاصلخيز خواهد بود چشمههاي جوشان دارند قناتها و چاههاي جوشان دارند و مانند اين. كه اين ﴿أَكَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم﴾, اما بر اساس نمونهاي كه امام(سلام الله عليه) در ذيل آيه سوره «عبس» به ما آموخت كه ﴿فَلْيَنظُرِ الإِنسَانُ إِلَي طَعَامِهِ﴾[2] طعام را به طعام معنوي هم تفسير كرده است[3] معلوم ميشود كه اكل يعني بهرهبرداري از علوم و معارف. اينگونه از امور هم جزء ارزاق است.
بررسي اقسام علوم
منتها علوم دو قسم است همان طوري كه غذاي ظاهري دو قسم است گاهي از بالاست و گاهي از زمين گاهي از باران است گاهي از چاه و چشمه گرچه منشأ روزيهاي زمين همان بركات آسماني است علوم هم دو قسم است: يك وقت علوم زير دست و پاست, مثل اينكه كسي سالها درس ميخواند مجتهد ميشود فقيه ميشود اصولي ميشود حكيم ميشود متكلّم ميشود اديب ميشود مفسر ميشود اينها درسهاي پيش پا افتاده است. يك وقت درس ميخواند اويس قرن ميشود سلمان ميشود اباذر ميشود اينها علومي است كه من فوق است خلاصه, علومي نيست كه زير دست و پاي كسي باشد علومي نيست كه در مدرسه باشد يا در كتاب و كتيبه باشد علوم دو قسم است خلاصه ﴿لأَكَلُوا مِن فَوْقِهِم﴾ اين علوم رباني است كه نه تنها مشكلي ايجاد نميكند, بلكه هر مشكلي را حل ميكند. نه يك عالم رباني با ديگري درگير است نه دو عالم رباني به جان هم ميافتند علوم رباني اصولاً اين خصيصه را دارد كه انسان را فرشتهمنش ميكند و حداقل آن است كه اين علوم زير پا اين علوم دست و پايي اين علوم را هم ياد ميگيرد ﴿لأَكَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم﴾[4] اينكه بايد راه برود و تلاش و كوشش كند اين جزء علوم الارجل است معمولاً صاحبان معرفت از اينگونه از علوم سير و سلوك كه انسان ميكوشد و چيز ياد ميگيرد به عنوان حكمة الارجل ياد ميكنند, حكمت ارجل يعني حكمتي كه با سير و سلوك پيدا ميشود تازه اينها سير و سلوك را حكمت ارجل و زير پا ميدانند, آن كه بيخون دل آيد به كنار آن مهم است آن كه با رنج و عمل و سعي نصيب انسان ميشود براي او هم آن قدر بها قائل نيستند. خلاصه روح اويس پيدا كردن هنر است حارثة مالك شدن هنر است. اين روزيها نصيب انسان ميشود.
محفوف به نور بودن انسان عامل به دستورات ديني
انساني اينچنين محفوف به نور است گاهي تعبير ميشود ﴿وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾[5] گاهي هم تعبير ميشود: ﴿نُورُهُمْ يَسْعَي بَيْنَ أَيْدِيِهمْ وَبِأَيْمَانِهِم﴾[6] گاهي هم تعبير ميشود كه اينها ميگويند: ﴿رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا﴾[7] اين سه آيه مربوط به كساني است كه از بالا روزي گرفتند خلاصه و همان طوري كه بهرهمندان از روزي معنوي هم به عنوان يك وجود نوراني حركت ميكنند هم پيشاپيش اينها و طرف راست اينها نور است, چون آنها اصلاً طرف چپ ندارند و هم خواهان تتميم اين نورند طبق اين سه آيه, قهراً يك وجودياند محفوف به نور.
محفوف به آتش طغيان كنندگان به ما انزل الله
در مقابل هم كسانياند كه اگر خداي ناكرده به ما انزل الله عمل نكنند محفوف به آتش و عذاب خواهند شد و در قيامت همين معنا هم ظهور ميكند. آيه 65 سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين است كه ﴿قُلْ هُوَ القَادِرُ عَلَي أَن يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذَاباً مِن فَوْقِكُمْ أَوْ مِن تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَيُذِيقَ بَعْضَكُم بَأْسَ بَعْضٍ﴾ اگر خداي ناكرده كسي بما انزل الله عمل نكرد خداي سبحان گاهي به وسيله صاعقهها و امثال ذلك به حيات آنها خاتمه ميدهد, گاهي به وسيله زلزله و سيل و مانند آن كه وجود ارضي است و از تحت ارجل است به حيات اينها خاتمه ميدهد يا اينها را به جان خودشان مياندازد و اگر ما اين معنا را استظهار كرديم كه اين سير يك سير طولي است, معلوم ميشود شديدترين عذاب آن عذاب آخر است كه گروهي به جان هم بيفتند: «يكفّر بعضهم بعضاً»[8], «يُفَسّق بعضهم بعضاً», «يَلعن بعضهم بعضاً»[9] اينكه فرمود: ﴿هُوَ القَادِرُ عَلَي أَن يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذَاباً مِن فَوْقِكُمْ أَوْ مِن تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً﴾; شما را گروه گروه حزب حزب دسته دسته امثال ذلك قرار ميدهد كه ﴿ وَيُذِيقَ بَعْضَكُم بَأْسَ بَعْضٍ﴾ تفرقه ايجاد كند تلخي اختلاف با يكديگر را بچشيد او اين كار را ميكند اين لباس اختلاف را در برشما _معاذالله_ ميپوشاند. انسانهاي اينچنين كه از بالا عذاب ميبيند از پايين عذاب ميبينند از درون عذاب ميبينيد همان كسانياند كه در بخشي از آيات همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» شرح حال آنها گذشته است. در آيه 81 همين سوره «بقره» بحثش گذشت كه ﴿بَلَي مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾; اين شخص محاط به خطيئه است خطايا و معاصي محيط به اويند, اگر معاصي او را احاطه كردهاند بازده دنيايياش اين است كه ﴿هُوَ القَادِرُ عَلَي أَن يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذَاباً مِن فَوْقِكُمْ أَوْ مِن تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَيُذِيقَ بَعْضَكُم بَأْسَ بَعْضٍ﴾[10] و بازده آخرتش اين است كه در بعضي از آيات ميفرمايد: ﴿لَهُم مِن جَهَنَّمَ مِهَادٌ وَمِن فَوْقِهِمْ غَوَاشٍ﴾[11] و مانند آن.
پرسش ...
پاسخ: البته مصداق كامل اين است اين تطبيق است البته نه تفسير و اساس كار البته همين است. بنابراين چه درباره دنيا باشد ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ﴾ چه درباره آخرت باشد: ﴿لَهُم مِن جَهَنَّمَ مِهَادٌ وَمِن فَوْقِهِمْ غَوَاشٍ﴾ يعني يك بستر آتشي يك روپوش آتشي كه اين ﴿وَيَأْتِيهِ المَوْتُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَمَا هُوَ بِمَيِّتٍ﴾;[12] اين از هر طرف آثار مرگ را ميبيند اين عذابهاي گوناگون به او محيطاند كه هر كدام از آنها كشندهاند اين خطر اين گروه دوم, چه اينكه آن يكي بهره گروه اول. اين يك مقدار بحثي بود درباره مقام ثاني و فصل ثاني كه احياناً ممكن است متممي داشته باشد كه در خلال تبيين فصل ثاني بحث, آن متمم ممكن است مطرح بشود.
پرسش ...
پاسخ: اگر آن كه به اختلاف دامن زد ولو به نحوي از انحاء به فتنه كمك كرد به هر دو گروه و اما اگر نه به فتنه كمك نكرد و در اين فتنه مثل ابن لبون بود كه «لا ظَهرٌ فَيُركَب وَلا ضرعٌ فَيُحلَب»[13] او محفوظ ميماند.
نحوهٴ عمل در صورت بروز فتنه
حضرت فرمود وقتي فتنهاي پيدا شد به كسي سواري نده خلاصه, اين شتر وقتي بزرگ شد هم شير ميدهد هم سواري, اما وقتي كوچك است نه باري ميكشد نه شيري ميدهد بعضيها هستند كه فتنه جويان را سواري ميدهند بعضيها هستند كه اين فتنهها را مثل روشن كردن آتش يا پرورش كودك هي شير به اين فتنهاي كه بچه فتنه است اين قدر شيرش ميدهند تا بزرگش كنند فرمود فتنه را شير نده كه بپروراني دامن بزني يا فتنهجو را سواري نده عاقل باش كه فتنه را خاموش كني اگر هم مقدور نبود بالأخره مثل ابن لبون باش; به كسي سواري نده با حرفت با عملت اين فتنه را هم تقويت نكن البته اين كار آساني نيست. اينكه ميبينيد بهشت منتظر انسان عاقل است براي اين كه عاقل شدن كار آساني نيست, بهشت افتخار ميكند كه يك انسان عاقلي وارد او بشود ـ اعاذنا الله من شرور أنفسنا وَ سيئات أعمالنا ـ
وجود درجات ميان انبيا(عليهم السلام)
به هر حال مقام اول بحث اين است كه فرمود: ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ مِنْهُم مَن كَلَّمَ اللّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَيْنَا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ البَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ القُدُسِ﴾; اين فصل اول بحث است. فرمود انبيا در عين حال كه در فضيلت نبوّت و رسالت و ريشه آنها كه ولايت است سهيماند مع ذلك داراي درجاتياند, چون خداي سبحان ﴿رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ ذُو العَرْشِ﴾[14] است اينها شاگردان خدايند كه او داراي درجات رفيعه است و داراي عرش بعضي را در درجه وسطيٰ و نازله ميپروراند بعضي را در درجه عاليه پذيرايي ميكند بعضي را به عرش ميكشاند. وقتي معلم ﴿رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ ذُو العَرْشِ﴾ شد متعلمين هم يكسان نيستند.
تبيين درجات انبيا(عليهم السلام)
آنگاه نحوه اين درجات را بازگو كرد فرمود خدا با بعضيها حرف ميزند: ﴿مِنْهُم مَن كَلَّمَ اللّهُ﴾ بحث مبسوطي در دو جهت سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) مطرح كردند به عنوان تبيين كلام الهي;[15] كلام, قول, امر اينها اموري است كه در قرآن كريم به خداي سبحان اسناد داده شد. معنايي كه انسانهاي عادي از كلام به ياد دارند اين است كه الفاظي براي معنايي وضع بشود و انسانها با استمداد از فضاي دهن و حنجره اين الفاظ را ادا كنند اين ميشود كلام, از آن جهت كه صوت است و لفظ است از حنجره ادا ميشود با استمداد از مخارج فم و از آن جهت كه يك وضع قراردادي دارد جزء امور اعتباري است كه فلان لفظ را براي فلان معنا قرار ميدهند. خداي سبحان از كلام به اين وضع منزه است كه لفظي داشته باشد كه با حنجره و استمداد از مخارج فم ادا بشود _ معاذالله _ اينچنين نيست و كار او هم با قرارداد و اعتبار تنظيم نميشود, چون ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾.[16] نعم, همين خداي سبحان كه منزه از اين دو جهت است براي هدايت انسانها كتابي ميفرستد كه اين كتاب در مرحله نازله با قرارداد همراه است و با استمداد از حنجره و مخارج كام و دهن ادا ميشود, فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً﴾[17] عربي بودن, اين دو خصيصه را دارد فارسي بودن اين دو خصيصه را دارد كه هم قراردادي و اعتباري است و هم با استمداد از حنجره و مخارج فم ادا ميشود و اما آنچه به نام كلام الله است و خداي سبحان آن را مستقيماً به خود اسناد ميدهد منزه از اينهاست.
منوط بودن فهم معناي «كلم» به درك معناي كلمه
ما وقتي معناي كلَّم و تكلَّم را خوب ميانديشيم كه معناي كلمه براي ما حل بشود. اگر معناي كلمه براي ما حل شد ﴿كَلَّم﴾ هم حل ميشود «تكلّم» هم حل ميشود, زيرا آنها از همين كلمه مشتقاند. ما ميبينيم خداي سبحان در عين حال كه ميفرمايد ما با موسي سخن گفتيم موسي را به شنيدن كلمات خودمان برگزيديم ﴿كَلَّمَ اللّهُ مُوسَي تَكْلِيماً﴾[18] يا ﴿إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَي النَّاسِ بِرِسَالاَتِي وَبِكَلاَمِي﴾ معذلك ميبينيم عيسي را كلمةالله ميداند[19] و از اين بالاتر سراسر نظام آفرينش را كلماتالله ميداند,[20] اگر كلمه مشخص شد يعني چه تكليم و تكلم هم مشخص ميشود. در اينكه با موسي سخن گفت طبق همين آيه ﴿مِنْهُم مَن كَلَّمَ اللّهُ﴾ كه بر موساي كليم تطبيق ميشود حرفي نيست, چه اينكه در ليله معراج با وجود مبارك رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) سخن گفت يا در بخش ديگري از آيات دارد كه بالصراحه در آيه 164 سوره «نساء» آمده است كه ﴿وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَي تَكْلِيماً﴾ چه اينكه در بخش ديگر مستقيماً به موساي كليم ميفرمايد: ﴿إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَي النَّاسِ بِرِسَالاَتِي وَبِكَلاَمِي﴾ پس طبق اين آيات, موساي كليم از كلام الهي برخوردار است. آيه 144 سوره «اعراف» اين است كه ﴿قَالَ يَا مُوسَي إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَي النَّاسِ بِرِسَالاَتِي وَبِكَلاَمِي فَخُذْ مَاآتَيْتُكَ وَكُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ﴾ درباره ملائكه خدا با ملائكه سخن گفت درباره رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در معراج خدا با او سخن گفت كه ﴿فَأَوْحَي إِلَي عَبْدِهِ مَا أَوْحَي﴾[21] و امثال ذلك.
طرق سخن گفتن خداوند با بشر
فرمود خداوند با هيچ بشري سخن نميگويد مگر طبق يكي از سه راه كه اين پايان سوره «شوري» بود كه بحثش قبلاً اشاره شد, آيه 51 سوره «شوري» اين بود كه ﴿وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾; پس نه تنها خداي سبحان با موساي كليم سخن گفت بلكه خدا با بشرهاي گوناگون سخن ميگويد و سخن خدا سه قسم است به نحو منفصله مانعةالخلو كه جمع را شايد. ممكن است با پيامبري، با يك بشر كاملي از هر سه راه سخن بگويد, نظير رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) يا بيواسطه است يا من وراء حجاب درخت و امثال درخت است يا با ارسال يك فرشتهاي است كه خداي سبحان با يكي از اين سه راه با بشر سخن ميگويد, ولي وقتي كلمه مشخص شد كه يعني چه كلام هم مشخص ميشود.
معناي كلمه در قرآن كريم
در سوره مباركه «نساء» عيساي مسيح به عنوان كلمةالله معرفي شد; آيه 171 سوره «نساء» اين است ﴿ إِنَّمَا المَسِيحُ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللّهِ وَكَلِمَتُهُ﴾ اين كلمه است وقتي كلمه مشخص شد تكليم هم مشخص ميشود آن تكليم را در كنار اين كلمه ياد كرد, فرمود: ﴿إِنَّمَا المَسِيحُ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللّهِ وَكَلِمَتُهُ القَاهَا إِلَي مَرْيَمَ﴾ پس مريم ميشود مستمع، خدا ميشود متكلم و مكلِّم و عيساي مسيح ميشود كلمةالله.
پرسش ...
پاسخ: درست است اگر روشن بشود كه كلمه الهي فيض وجودي است لفظ نيست با حنجره و مخارج فم نيست, آنگاه اگر كسي نورانيتي در خود احساس كرد خدا را شكر ميكند كه خداي سبحان با او حرف زد; منتها اگر بلاواسطه نبود اگر من وراء حجاب نبود, نظير شنيدن صداي توحيد از شجره, به وسيله فرشتگان است اگر به وسيله اوحدي از فرشتهها نبود به وسيله فرشتگان نازله است. يك مطلب خيري اگر در قلب كسي پيدا شد اين كلام الله است, چه اينكه مطلب شرّي اگر در كسي پيدا شد اين كلام ابليس است اين وسوسه است ديگر. در همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آيه 45 اين است ﴿إِذْ قَالَتِ المَلاَئِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ المَسِيحُ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَمِنَ المُقَرَّبِينَ﴾ اگر معنايش معلوم شد كه يك انسان كامل, كلمه است مشتقات اين امر هم مشخص ميشود, لكن هر تكلمي مستلزم شنيدن نيست. تكلم, ممكن است بالفعل باشد كلمه ممكن است بالفعل باشد, اما كسي كه اصم است نشنود خداي سبحان با بسياري از افراد در دنيا حرف ميزند, اما اگر كسي ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾[22] شد يا ﴿لاَيَرْجِعُونَ﴾[23] شد نميشنود.
فراگير بودن نداي حق در تمام عالم
سخن حق كم نيست نه تنها كم نيست, بلكه همه عالم صداي حق است; منتها آن كه بايد بشنود كم است سخن كم نيست. در سورهٴ مباركهٴ «كهف» اينچنين ميفرمايد, آيه 109 سوره «كهف» اين است كه ﴿قُل لَّوْ كَانَ البَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ البَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً﴾ مشابه اين در سوره «لقمان»[24] يا بعضي از سور ديگر هست. خب, اگر درياها مركب بشوند و بخواهند كلمات الهي را تثبيت كنند مقدور نيست: ﴿لَّوْ كَانَ البَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ البَحْرُ﴾[25] اين بحر جنس است; شامل همه بحار ميشود نشانهاش آن آيه ديگر اين است كه اگر ﴿وَالبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ﴾;[26] اگر هفت دريا كمك آن درياي اول بشوند ﴿لَّوْ كَانَ البَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّي﴾ و همين دريا كه مداد است يعني مركب است ﴿وَالبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ﴾ اين ﴿سَبْعَةُ﴾ هم ظاهراً نشانه كثرت است نه يعني اگر هشت دريا مدد بكنند كلمات تمام ميشود, ولي هفت دريا اگر مركب بشوند و كمك درياي اولي باشند كلمات تمام نميشود اين طور نيست. پس همه عالم كلمات حق است آن گوش كه بشنود كم است كرها زيادند نه كلمات كم باشد.
معناي كلام الله بودن شيطان
پرسش ...
پاسخ: بله؟ شيطان كلامالله است نسبت به اولياي الهي وقتي كه وسوسه ميكند انسان به جنگ با او ميافتد و او را لعنت ميكند: ﴿وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾[27] او را سركوب ميكند, به فيض جهاد في سبيلالله ميرسد شيطان در نظام كلي, موجود خوبي است آن كسي كه به دامش افتاده است به سوء اختيار خود او را بد ميگويد, چه اينكه يكديگر را هم بد ميگويند: ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾[28] وگرنه در كل نظام وجود شيطان بركت است, هر كس هر جا رسيد به بركت شيطان رسيد اگر شيطان نبود و وسوسه نبود و جهاد اكبر نبود و متقيان جنگ نميكردند و اين شيطان را در جهاد اكبر سركوب نميكردند و بر نفس مسلط نميشدند كه جزء اولياي الهي نميشدند البته در نظام كلي خير است گرچه خودش اهل جهنم است, مثل اينكه هر كس در جهاد اصغر به هر درجهاي رسيد به بركت وجود كافر بود خب, اگر كافري نبود و جنگي نبود و مبارزهاي نبود كه كسي به فوز شهادت نميرسيد. نظام كلي احسن النظام است كافر و منافق و مشرك البته بدند و جايشان جهنم است.
كتاب قرآن, نازلترين درجهٴ كلام الهي
منظور آن است كه اگر كلمات الهي فراواناند ما اگر گوش بدهيم ميشنويم و هم اكنون هم ميشنويم. نازلترين درجه كلام همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» مشخص كرد, فرمود كه اگر بعضيها خواستند بيايند كلام الله را بشنوند به آنها امان بدهيد. آيه شش سوره «توبه» است: ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ المُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَعْلَمُونَ﴾; اگر مشركي در جبهه جنگ از شما امان خواست كه بيايد حرف شما را بشنود آيات قرآن را بخوانيد و او بشنود به او مهلت بدهيد او استجاره كرده است جوار طلبيد خواست از شما امان طلب كند شما امان بدهيد ﴿فَأَجِرْهُ﴾; امان بدهيد او را در جوار خود راه بدهيد در حفظ امنيت امنيتشان را تأمين كنيد بيايد كلامالله را بشنود.
معناي كلام الله بودن قرآن
معلوم ميشود قرآني كه ما ميخوانيم كلامالله است يعني هم اكنون هم الله دارد با ما حرف ميزند نه اين قاري قرآن, اين نازلترين درجه است يعني اگر خوب گوش بدهيم همين الآن، هم اكنون او دارد حرف ميزند براي ما كدام قرينه عقلي يا نقلي قطعي اقامه شد تا فوراً دست از اين ظاهر برداريم بگوييم ﴿حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ﴾ يعني قرآني كه زيد دارد ميخواند, چون خدا نازل كرده است به اين مناسبت كلام الله است كدام قرينه است كه ما را وادار به اين مجاز گويي كند؟ هم اكنون خدا حرف ميزند; منتها اينها مجاري فيض حقاند آن كسي كه قرآن ميخواند مجراي فيض حق است, چون سراسر عالم نغمه اوست. اگر طبق آيه سوره «كهف» هيچ موجودي نيست مگر اينكه كلمه حق است[29] اين كلمات حقيقي دارند كلمات اعتباري را ادا ميكنند اين است كه مستحب است انسان وقتي ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾[30] را شنيد هم اكنون بگويد لبيك[31] خب, اگر خطاب فعلي نباشد خدا بالفعل با ما حرف نزند كه لبيك گفتن به صورت جد متمشي نميشود هم اكنون انسان دارد كلام الله را ميشنود. آيات ديگر به اين مضمون هست خدا كه در قيامت با بعضي حرف ميزند كه حرفهاي اعتباري نيست آنچه مربوط به قول خداست مربوط به امر خداست اينها را به تكوين برميگرداند قرآن, كلمات الهي هم بشرح ايضاً [همچنين] پس آنچه به موساي كليم داد و با او در ميان گذاشت از قبيل عناوين اعتباريه نيست, گرچه مرحله نازله كلام موسي كلامي كه خداي سبحان بر موسي نازل كرده است به صورت توراتي تجلي كرد كه كلام اعتباري است الفاظي است عبري بودن يا سرياني بودن, نظير عربي بودن يا فارسي بودن يك امر اعتباري است, ولي اين آن ذيل كلام حق است كه فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً﴾[32] ولي آن متن عبارت از يك افاضه هستي است اگر كسي در خود يك شرح صدري يافت شاكر باشد كه خدا با او سخن گفت.
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ مائده, آيهٴ 66.
[2] ـ سورهٴ عبس، آيهٴ 24.
[3] ـ الكافي, ج1, ص50.
[4] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 66.
[5] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 122.
[6] ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 8.
[7] ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 8.
[8] ـ بحارالأنوار, ج7, ص314.
[9] ـ بحارالأنوار, ج7, ص314.
[10] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 65.
[11] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 41.
[12] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 17.
[13] ـ نهجالبلاغه، حكمت 1.
[14] ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 15.
[15] ـ الميزان, ج2, ص314.
[16] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 11.
[17] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 3.
[18] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 164.
[19] ـ سورهٴ آلعمران, آيهٴ 45; سورهٴ نساء, آيهٴ 171.
[20] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 109.
[21] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 10.
[22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 171.
[23] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 18.
[24] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 27.
[25] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 109.
[26] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 27.
[27] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 200.
[28] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 38.
[29] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 109.
[30] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 104.
[31] ـ تهذيبالأحكام, ج2, ص124.
[32] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 3.