اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَن يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِن رَبِّكُمْ وَبَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسَي وَآلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ المَلاَئِكَةُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً لَكُمْ إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ (248)﴾
بيان احتمالاتي در علت تبعيد بنياسرائيل
در جريان مبارزه بنياسرائيل عرض شد كه اينها به پيامبر عصرشان گفتند كسي كه زمامداري جنگ را به عهده بگيرد براي ما مبعوث كن يعني از طرف خداي سبحان كسي به عنوان فرمانده جنگ مبعوث بشود و انگيزه مبارزه آنها هم اين بود كه تبعيد شده بودند. معلوم ميشود اگر كسي تبعيد شد براي آب و خاكش هم بجنگد اين راهش راه خداست گرچه احتمال داده ميشود كه اين ﴿وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِيَارِنَا وَأَبْنَائِنَا﴾[1] نظير آن آيه سورهٴ «حج» باشد كه دليل اخراج و تبعيد عدهاي را همان حقپرستي اينها دانستند كه اينها, چون موحد و حقپرست بودند آنها را از ديارشان بيرون كردند هيچ گناهي نداشتند مگر حقپرستي جرمي نداشتند ﴿إِلَّا أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ﴾[2] به هر حال اطلاق آيه هر دو قسم را شامل ميشود.
اعتقاد بنياسرائيل به ابدي بودن جعل نبوّت
مطلب مهم آن است كه اين گروه بنياسرائيل كه ديدند از طرف خداي سبحان, طالوت به عنوان فرمانده جنگ انتخاب شد گفتند او نميتواند فرمانده جنگ باشد: ﴿وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالمُلْكِ مِنْهُ﴾[3] اين ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالمُلْكِ مِنْهُ﴾ يا بر اساس خودبيني است, نظير سخن شيطان كه گفت ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[4] كه بحثش در جلسات قبل گذشت يا بر اثر آن بينش مكتبي است كه نسخ را و بدا را انكار ميكردند; ميگفتند چون نبوت و مُلك در دودمان ماست و نسخ در تشريع و بدا در تكوين راه ندارد, نه نبوت از دودمان ما گرفته ميشود نه ملك و فرمانروايي از دودمان ما گرفته ميشود, لذا ميگفتند: ﴿وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالمُلْكِ مِنْهُ﴾[5] اين دو مطلب در سورهٴ مباركهٴ «مائده» هست; مطلب اول اينكه خداوند نبوت را و همچنين سلطنت را در دودمان بنياسرائيل قرار داد. آيه بيست سوره «مائده» اين است: ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ يَاقَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِيَاءَ وَجَعَلَكُم مُلُوكاً وَآتاكُم مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَدَاً مِنَ العَالَمِينَ﴾; بيت نبوت و بيت سلطنت را خداي سبحان در بين شما قرار داد البته آنها كه ملوك بودند در سايه رهبري انبيا كار ميكردند يا شخص واحد هم نبي بود و هم مَلِكَ, مثل سليمان و داوود و امثال ذلك يا اگر كسي نبي بود و ديگري مَلِك آن ملك, در حقيقت زير پوشش اين نبي كار ميكرد كه مُلك بالاصاله از آن اين نبي بود و آن مَلِك در تحت راهنمايي اين پيامبر سلطنت ميكرد نه در مقابل او. پس نبوت و سلطنت را خداي سبحان به بنياسرائيل داد. در همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيه 64 تفكر بنياسرائيل را نقل ميكند كه ميفرمايد اينها قائل به نسخ و بدا نيستند: ﴿وَقَالَتِ اليَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ﴾; يهود ميگويد دست خدا بسته است, اينكه ميگويد دست خدا بسته است يعني آنچه بايد در ازل بگذرد گذشت «جف القلم بما كان» تغيير نه در شريعت ممكن است, لذا دين يهوديت را ابدي ميپندارند و نه در تكوين ممكن است, لذا سلطنت را براي هميشه در دودمان بنياسرائيل منحصر ميپندارند, چون نسخ در شريعت را منكرند, لذا به پيامبري بعد از موساي كليم (سلام الله عليه) ايمان نياوردند و چون بدا را در تكوين منكرند ميگويند اين سلطنت كه در بنياسرائيل است نميشود كه به ديگران منتهي بشود.
تأكيد خداوند بر جواز نسخ در تشريع و بداء در تكوين
بر اساس اين دو امر خداي سبحان در جوابشان ميفرمايد كه اينچنين نيست ﴿بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ﴾[6] شما براي خدا يك دست قائل شديد خدا داراي دو دست است البته دو دست خدا در بحثهاي قبل گذشت كه «كلتا يديه يمين»[7] و اينكه فرمود: ﴿بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ﴾ كنايه از آن است چيزي كه به فرد يا گروهي اعطا ميكند با دو دستي ميدهد كه نشانه تكريم و تجليل است, پس هم نسخ رواست و هم بدا در تكوين جايز است و اينكه فرمود: ﴿وَاللّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ﴾[8]; نشان ميدهد كه مُلك از آن خداست به هر كه بخواهد اعطا خواهد كرد; منتها چون حكيم است و عليم است اعطاي او با حكمت و علم آميخته است, پس اگر بنياسرائيل بر اساس تفكر شيطاني گفتند: ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالمُلْكِ مِنْهُ﴾[9] همان طور كه شيطان گفت: ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[10] جوابش اين است كه ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُم﴾[11] اگر بر اساس تفكر قومي كه مسئله نسخ و بدا را انكار ميكردند ميگفتند: ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالمُلْكِ مِنْهُ﴾ جوابش اين است كه ﴿وَاللّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ﴾. پس آن دو مانع و اين هم دو جواب.
معجزهٴ طالوت در برابر بنياسرائيل
مطلب بعدي آن است كه اينها ميگفتند بسيار خب, اگر از ما رخت بربندد به چه دليل به طالوت برسد اگر جايز باشد كه كسي به ملك نائل بشود آيت و علامت خدا لازم است آيتش چيست؟ اين است كه فرمود: ﴿وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَن يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ﴾ اين سومين مسئله است. بعد از اينكه ثابت شد نسخ و بدا ممكن است و بعد از آنكه ثابت شد فخر فروشي بنياسرائيل بيجاست, آنگاه نوبت به اين ميرسد كه به چه دليل اين شخص معين از طرف خدا مبعوث شده است آيت و علامت, نشانه آن است كه اين شخص از طرف خدا مبعوث شده است. در قرآن كريم از معجزه به آيت ياد شده است اصولاً معجزه با اين نام, در قرآن استعمال نشده از معجزات به عنوان آيت و علامت ياد ميشود. پيامبرشان فرمود نشانه اينكه او ملكي دارد و از طرف خداي سبحان اين ملك را دريافت كرده است اين است كه تابوتي ميآيد كه سكينه در اوست. تابوت يعني صندوق, چون از همان «تاب» است «تاب» يعني رجع, مخزن چون مرجع است و انسان مرتب به مخزن و به صندوق مراجعه ميكند از اين جهت صندوق را و اين جعبه را تابوت ناميدند كه از «تاب» است يعني «رجع», «متاب» يعني مرجع. از معرفه ياد كردن اين كلمه معلوم ميشود كه يك صندوق معروفي بود, نفرمود «يأتيكم تابوتٌ» صندوقي ميآيد, از اينكه معرفه ذكر شد معلوم ميشود كه يك صندوق معروفي است, چه اينكه براي اولين بار هم باز معرفه ذكر شد آنجا كه به مادر موسي (سلام الله عليهما) دستور داد كه ﴿فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي اليَمِّ فَلْيُلْقِهِ اليَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾[12] آنجا هم نفرمود كه اين بچه را در يك صندوقچهاي بگذار تابوتاً يا «في تابوتٍ» فرمود: ﴿فِي التَّابُوتِ﴾ شايد يك صندوق معروف و معهودي بود كه آن هم سابقه قداستي داشت. به هر حال اين صندوق همان صندوقي بود كه موساي كليم (سلام الله عليه) در او نهاده شد و به دريا افكنده شد يا غير از او بود از معرفه ياد كردن اين معلوم ميشود كه يك صندوق و يك ظرف معهود سابقهداري است. روايات هم اين را تأييد ميكند كه بعد خواهيم خواند.
نقش سكينت در رفع شبهات و شهوات
﴿أَن يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِن رَبِّكُم﴾ اين تابوت باعث سكينت و سكون شماست. سكينت در قرآن در نوع مواردي كه استعمال شد همان آرامش و طمأنينه ايماني است كه در نوع موارد مخصوصاً در جريان جنگ و جبههها اين فيض خدا نازل ميشود. در سورهٴ مباركهٴ «فتح» چند جا سخن از سكينه است, آيه چهار سوره «فتح» اين است كه ﴿هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ المُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَاناً مَعَ إِيمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأَرْضِ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً﴾ چون انسان در مقام علمي گاهي گرفتار شك ميشود نميتواند به مطلبي جزم پيدا كند, اگر از شك مرحله علم نجات پيدا كرد و اهل جزم شد وقتي نوبت به عمل ميرسد گاهي به دام ترديد ميافتد. اينكه ميبينيد عالم گاهي گناه ميكند نه براي آن است كه در مسئله علمي گرفتار شك است, بلكه آنجا جزم دارد ولي در شئون عقل عملي آن توفيق عزم را ندارد. عزم, كار عقل عملي است جزم, كار عقل نظري است آنجا كه سخن از اراده و نيت و اخلاص است عزم را مييابيد آنجا كه سخن از شك و وهم و ظن و امثال ذلك است جزم را مييابيد. اگر كسي توانست در بحثهاي علمي از دامن شبهه و شك برهد و جزم پيدا كند كارش در مسئله نظر تأمين است وقتي به مرحله عمل رسيد بايد از دام شهوت و غضب برهد تا عزم پيدا كند اينها دو راه است كه هر كدام از اين دو راه راهزنان مناسب خود دارد يعني در بحثهاي علمي شبهه, راهزن است در بحثهاي عملي شهوت به معناي اعم راهزن است. در يكي از دعاهاي نوراني صحيفهسجاديه امام سجاد عرض ميكند خدايا! من به تو پناه ميبرم «عن الشبهات والشهوات»[13], چون انسان تا از شبهه نرهد در مقام نظر اهل جزم نخواهد شد مسئله علمي براي او حل نميشود وقتي كه جزم پيدا كرد ميخواهد عمل كند تا از دام شهوت نرهد نميتواند عزم پيدا كند همه دعاهاي حضرت نوراني است اين فصل از دعا ما را در عالم باعمل شدن هدايت ميكند, انسان تا مانع علم به عمل نشسته را نشناسد عالم با عمل نخواهد شد, لذا به خداي سبحان عرض ميكند من از شبهات و شهوات به تو پناه ميبرم چه اينكه آنها كه از دام شبهه و شهوت رهايي يافتند عازم فراگيري علوم ربانيه هستند, حضرت در همين صحيفهبه آنها دعا ميكند: خدايا! آنها كه در صراط تحصيل علوم ربانيهاند به آنها توفيق مرحمت كن[14] به هر حال انسان در اين دو مرحله گرفتار اضطراب است تا شك و شبهه دارد ميلرزد, مضطرب است تا شهوت و غضب دارد, مضطرب است اگر از اين دامها رهايي يافت اهل سكينت و طمأنينه و وقار است. سكينت, همان ايمان است و چون در جنگ هم شبهه زياد است هم شهوت زياد است شهوت ماندن زياد است و امثال ذلك و مهمترين عاملي كه انسان را از اين دامها ميرهاند همان سكينت است.
معناي سكينت در قرآن
خداي سبحان فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ المُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَاناً مَعَ إِيمَانِهِم﴾ و اين سكينت هم در درس و بحث نيست در كتاب و كتيبه نيست, اين سكينت را ستاد الهي ميآورند كه ﴿وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأَرْضِ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً﴾[15]. اين ذيل آيه به مبادي غريب سكينت اشاره ميكند انسانهاي مؤمن مبدأ قابلياند يعني اين سكينت را ميپذيرند ذات اقدس الهي مبدأ بالاصل است كه سكينت را نازل ميكند كه فرمود ﴿هُوَ الَّذِي أَنزَلَ﴾ اما چه كسي ميآورد: ﴿وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأَرْضِ﴾ آنها ميآورند, فرشتگاناند كه ميآورند.
در همين سورهٴ مباركهٴ «فتح» آيه ديگري است كه مسئله نزول سكينه را در آيه 26 بازگو ميكند ميفرمايد: ﴿إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلوبِهِمُ الحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الجَاهِلِيَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَي رَسُولِهِ وَعَلَي المُؤْمِنِينَ وَالزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَي وَكَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً﴾ آنجا كه سخن از قلب است بايد در دل جاسازي بشود با «في» ياد ميشود كه ﴿أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ المُؤْمِنِينَ﴾[16] آنجا كه سخن از قلب نيست, اصل انزال را بيان ميكند آنجا با «علي» ياد ميشود كه نشانه استعلاست. در موارد ديگر همين سورهٴ مباركهٴ «فتح» هم آمده است كه آيه هجده ﴿لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ المُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً﴾. پس سكينت در اصطلاح قرآن كريم همان درجه كامله ايمان است كه عامل سكون و آرامش است هم در مسائل علمي هم در مسائل عملي در اين آيه محل بحث هم كه فرمود: ﴿أَن يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِن رَبِّكُم﴾ يعني اين تابوت و اين صندوق هر جا باشد باعث طمأنينه و آرامش ايماني مردم آن منطقه است, نظير پرچمي كه در اختيار پرچمدارش باشد, اين ايمان ميآورد آرامش ميبخشد.
سكينت در روايات
در روايات هم مشابه اين مضمون سكينت به ايمان تفسير شده است, در جلد دوم اصولكافي كتاب «الايمان والكفر» بابي است به اينكه «في ان السكينة هي الايمان» چند تا روايت هست, روايات صحيحه هم دارد سكينت را به ايمان تفسير كرده است. روايت اول كه از امام باقر (عليه السلام) است سؤال ميكنند كه ﴿أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ المُؤْمِنِينَ﴾ يعني چه؟ «قال: هو الإيمان، قال و سألته عن قول الله عزّوجلّ ﴿وَأَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾[17] قال: هو الإيمان»;[18] اين روحي كه خداي سبحان به بعضيها ميدهد همان روح ايمان است, كسي كه فاقد ايمان باشد مرده است, لذا قرآن كريم كافر را مرده ميداند. روايت دوم هم اين است كه «﴿أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الإِيمَانَ﴾[19] هل لهم فيما كتب في قلوبهم صنع قال: لا»[20]; آيا اين فيض بر اساس استحقاق و كسب انسانهاست يا فقط بر اساس تفضل الهي است, جواب داده شد كه بر اساس تفضل الهي است.
روايت سوم محمد بن مسلم از امام باقر (عليه السلام) نقل ميكند كه «السكينةُ الايمان»[21]. روايت چهارم كه حفص نقل ميكند و هشام بن سالم نقل ميكند كه اينها روايات صحيحه است از امام صادق (عليه السلام) سؤال ميكنند ﴿هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ المُؤْمِنِينَ﴾[22] فرمود «هو الإيمان»[23]. روايت پنجم كه جميل از امام صادق (عليه السلام) سؤال ميكند ﴿هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ المُؤْمِنِينَ﴾؛ يعني چه؟ فرمود: «هو الإيمان»[24] پس اين روايات صحيحه كه بعضي از امام باقر (عليه السلام) بعضي از امام صادق (عليه السلام) است, سكينت را همان ايمان معنا كردند چه اينكه ظاهر قرآن هم همين است.
پرسش ...
پاسخ: نه; اين ﴿فيه﴾ كه در بسياري از موارد «في» به معناي لام و امثال ذلك آمده است يعني «لأجل اين تابوت دخلت امرأٴة في هرةً يعني لهرة ديگر».
پرسش ...
پاسخ: مزيد ايمان است درجات هست اينكه ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾[25] اين است ديگر, چون در آنجا فرمود: ﴿لِيَزْدَادُوا إِيمَاناً مَعَ إِيمَانِهِم﴾[26].
بررسي چند طائفه از روايات
در جلد اول اصول كافي كتاب الحجه بابي است به اين عنوان «باب ان مثل سلاح رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مثل التابوت في بنياسرائيل» آن سلاح مخصوص حضرت نشانه امامت و علم است; همان طوري كه تابوت و آن صندوق نشانه نبوت و سلطنت بود اين سلاح رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن زره مخصوص حضرت, آن شمشير مخصوص حضرت نزد هر كس باشد نشانه آن است كه او داراي امامت است. در اين باب, چهار روايت است. روايت اولي اين است كه از امام صادق (سلام الله عليه) رسيده است كه فرمود: «إنّمَا مَثَلُ السِّلاح فينا مَثَلُ التّابوت في بنياسرائيل كانت بنو اسرائيل أيُّ اهل بيت وُجِدَ التابوتُ علي بابهم أوتوا النبوة فمن صارَ إليه السِّلاحُ مِنّا اُوتِيَ الإمامة»;[27] هر كس اينگونه از نشانههاي نبوت را داشته باشد به امامت ميرسد, مثل اينكه در بنياسرائيل هر كس آن تابوت مخصوص را ميداشت به نبوت ميرسيد. چند روايت به اين مضمون است, گاهي تعبير امامت دارد گاهي تعبير علم دارد.
روايت دوم اين است كه «انَّما مَثَلُ السِّلاح فينا مَثَلُ التابوت في بنياسرائيل حيثما دار التابوت دار المُلْكُ فاينما دارَ السِّلاح فينا دار العلمُ»[28] منظور از اين علم همان علم غيب است كه مخصوص ائمه (عليهم السلام) است. روايت سوم هم كه باز از امام باقر (سلام الله عليه) است فرمود «انما مَثَلُ السِّلاح فينا مَثَلُ التابوت في بنياسرائيل حيثما دار التابوت أوتوا النبوة و حيثما دار السِّلاحُ فينا فَثَمَّ الأمر قلتُ فيكون السلاح مزائلاً للعلم قال: لا»[29]; سؤال كردند كه آيا ميشود سلاح از علم زائل بشود, مزايل باشد يعني جايي سلاح باشد و علم نباشد جايي علم باشد و سلاح نباشد, فرمود نه اينها نشانههاي امامت است كه بايد به ما برسد. روايت چهارم كه از امام رضا (عليه السلام) است حضرتش از جد بزرگوارش امام باقر (عليه السلام) نقل ميكند «انَّما مثل السلاح فينا كمثل التابوت في بنياسرائيل اينما دار التابوت دار المُلك و اينما دار السلاح فينا دار العلم»[30].
عدم تفكيك دودمان نبوّت از دودمان سلطنت در بنياسرائيل
آن وقت در بنياسرائيل اينچنين نبود كه دودمان نبوت جداي از دودمان سلطنت باشد يعني ما نبوتي داشته باشيم كه كار آن نبي منهاي سياست فقط تعليم و تزكيه باشد و يك سلسله سياستمداراني هم داشته باشيم كه كاري به نبوت انبيا ندارند و انبياي بنياسرائيل فقط معلم و واعظ و ناصح و ارشادگر و امثال ذلك بودند, اينچنين نبود, بلكه آن زمامداران بنياسرائيل زير پوشش هدايت انبيا كار ميكردند در حقيقت انبيا بودند كه كشور را اداره ميكردند
پرسش ...
پاسخ: نه; در باب ديگري در همين كتاب الحجه است كه نوع معجزات و كرامات انبياي سلف نزد ائمه (عليهم السلام) هست[31] آن يك باب ديگري است. روايات اين باب ميگويد كه آن سلاح مخصوص رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نشانه امامت است, چه اينكه تابوت نشانه نبوت بود در بين بنياسرائيل, اما آن تابوت را ما هم داريم يا نه آن در باب ديگري است كه نوع كرامات انبياي سلف را ائمه (عليهم السلام) دارند.
علت آرامش قلوب بنياسرائيل
مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود تابوت ميآيد كه ﴿فِيهِ﴾ سكينه است يعني اين نشانه نبوت اين شخص است يا نشانه ارتباط اين شخص با نبي است, آن وقت اين آيت است همان طوري كه ساير معجزات قلب را آرام ميكند اين آيت و اين علامت هم قلب را آرام ميكند; هر جا اين نشانه باشد قلب ميآرمد شما هم از پيامبرتان آيت, طلب كرديد اين هم آيت الهي را به شما معرفي كرد كه ﴿يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِن رَبِّكُم﴾.
وجود نشانههايي از آلموسي و آلهارون در تابوت
نشانههايي از آل موسي و آل هارون هست حالا يا عصاي موسي در آن هست يا برخي از نشانههاي هارون (سلام الله عليه) در او هست اينها, نظير همان سلاح رسول الله است كه نشانه است و همان طوري كه آن سلاحها و آن لباسها نشانه بود و به دست هر كسي هم نميافتاد و هر كسي نميتوانست به آن سلاحها دسترسي پيدا كند عصاي موسي و نشانههاي آل هارون هم اينچنين بود. فرمود در اين صندوق نشانههاي موسوي و هاروني هست, منظور از ﴿آلُ مُوسَي وَآلُ هَارُونَ﴾ يعني موسي و فرزندان و اهل بيتش, هارون و فرزندان و اهل بيتش نه اينكه ﴿آلُ مُوسَي وَآلُ هَارُونَ﴾ خود موسي و هارون را جدا كرده باشد اينچنين نيست خب, همان طوري كه در ساير موارد فرمود سكينه را فرشتگان الهي نازل ميكنند اينجا هم فرمود: ﴿تَحْمِلُهُ المَلاَئِكَةُ﴾ اين تابوت به دست هر كه بود اين صندوق به دست هر كسي بود بر اساس جريان غيبي به دست شما ميرسد فرشتگاناند كه اين را از ديگران به شما منتقل ميكنند, البته در اين ضمن افسانههايي هست تاريخهايي هست, اما نه به افسانه و تاريخ ميشود اعتبار كرد و نه اگر رواياتي هم باشد چون بحث فقهي نيست نميشود به اينگونه از روايات و اخبار واحد اعتماد كرد, آن مقدار كه مسلّم است اين است كه صندوقچهاي ميآيد صندوقي ميآيد كه مايه آرامش دلهاي شماست و نشانههاي موسي و هارون در او هست و اين از راه غيب به شما ميرسد كه فرشتگان حاملان اين تابوتاند.
پرسش ...
پاسخ: نه; وقتي انسان آرامش احساس ميكند ميفهمد كه از طرف خداي سبحان است در جنگ نابرابر وقتي انسان آرامش احساس ميكند پيداست مقلب القلوب در اين دل اثر گذاشت ديگر, خود اينها بايد بفهمند همه اينها قلبشان ميآرمد ديگر.
آنگاه ملائكه اين را حمل ميكنند, البته در شرح حال تابوت, تاريخ مبسوط است كه اين را ديگران فلسطينيها گرفته بودند به غصب ربوده بودند و به عذابها مبتلا شدند بالأخره آن را بر دو تا گاو گذاشتند و گاوها را فرستادند, آن كه اين گاوها را راهنمايي ميكرد و اين صندوق را به طرف بنياسرائيل ميآورد فرشتهها بود[32] و امثال ذلك, اما خب ملاحظه فرموديد نه سند قطعي قرآني ما داريم و نه روايات صحيحي اين را تأييد ميكند و خود تابوت البته امر جسماني است, اما آن سكينه يك امر معنوي است و آيت بودن او امر معنوي است و حمل او هم به وسيله فرشتهها امر معنوي است ﴿تَحْمِلُهُ المَلاَئِكَةُ﴾.
وجوب عملي بر طبق لوازمات ايمان
براي اهميت اين مسئله باز در ذيل آيه فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً لَكُمْ إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ﴾; شما آيت طلب ميكرديد كه به چه دليل طالوت از طرف خدا مبعوث شد, آيتش اين تابوت است در صدر آيه فرمود: ﴿إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَن يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِن رَبِّكُم﴾ در ذيل آيه هم فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً لَكُمْ إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ﴾ اين ﴿إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ﴾ يعني به لوازم ايمانتان عمل كنيد اگر شما به خدا و اصل نبوت معتقديد, چه اينكه هستيد و اگر شما به معجزه معتقديد, چه اينكه هستيد و اگر پيشنهاد داديد اگر كسي از طرف خدا بيايد ميپذيريد و آيت طلب كرديد اين هم آيت و علامت شما ﴿إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً لَكُمْ إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ﴾ آن وقت هيچ راهي براي فرار نداريد و چاره جز شروع به جنگ نيست. آنگاه از نظر تنظيم كارها, مسئله پايان يافته تلقي شد. شروع به عمل را از آيه بعد طرح ميفرمايند كه ﴿ فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ﴾[33] كه به بحث فردا موكول ميشود انشاءالله.
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 246.
[2] ـ سورهٴ حج, آيهٴ 40.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 247.
[4] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 12.
[5] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 247.
[6] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 64.
[7] ـ الكافي, ج2, ص126.
[8] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 247.
[9] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 247.
[10] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 12.
[11] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 247.
[12] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 39.
[13] . الصحيفة السجادية, دعاي 25; «وَ أَعِذْنِي وَ ذُرِّيَّتِي مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ... يَتَعَرَّضُ لَنَا بِالشَّهَوَاتِ، وَ يَنْصِبُ لَنَا بِالشُّبُهَاتِ».
[14] . ر.ك: الصحيفة السجادية, دعاي 17.
[15] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 4.
[16] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 4.
[17] ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 22.
[18] ـ الكافي، ج2، ص15.
[19] ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 22.
[20] . الكافي, ج2, ص15.
[21] . الكافي, ج2, ص15.
[22] . سورهٴ فتح, آيهٴ 4.
[23] . الكافي, ج2, ص15.
[24] . الكافي, ج2, ص15.
[25] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 114.
[26] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 4.
[27] ـ الكافي، ج1، ص238.
[28] ـ الكافي، ج1، ص238.
[29] ـ الكافي، ج1، ص238.
[30] ـ الكافي، ج1، ص238.
[31] ـ ر.ك: الكافي، ج1، ص231.
[32] . تفسير القرآن العظيم (ابن كثير), ج1, ص508.
[33] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 249.