اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿أَوَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ إِنَّ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيرٌ (19) قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (20) يُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَيَرْحَمُ مَن يَشَاءُ وَإِلَيْهِ تُقْلَبُونَ (21) وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَلاَ فِي السَّماءِ وَمَا لَكُم مِن دُونِ اللَّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ (22) وَالَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَلِقَائِهِ أُولئِكَ يَئِسُوا مِن رَحْمَتِي وَأُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (23) فَمَا كَانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَن قَالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ فَأَنجَاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (24) وَقَالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُم مِن دُونِ اللَّهِ أَوْثَاناً مَّوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُم بِبَعْضٍ وَيَلْعَنُ بَعْضُكُم بَعْضاً وَمَأْوَاكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُم مِن نَّاصِرِينَ (25)﴾
تبيين سه گروه از افراد نسبت به ايمان
در صدر اين سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» اصل كلي را بيان فرمود كه انسان بدون آزمون نخواهد بود ﴿أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا﴾[1] اين اصل كلي, بعد فرمود اين اصل كلي را ما در امتهاي سابق پياده كرديم ﴿وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾[2] تنها اصل علمي نيست بلكه يك قانون كلي است كه پياده شده; در مسائل بعدي فرمود امتهايي نظير امت نوح(سلام الله عليه) و امت ابراهيم(سلام الله عليه) اينها مورد آزمون قرار گرفتند. فرمود افراد چند گروهاند بعضي واقعاً مؤمناند در شدايد صابرند و فتنه مردم را به حساب عذاب خدا نميآورند فرق ميگذارند بعضيها هستند كه واقعاً مؤمناند در شرايط سخت احساس سختی ميكنند شايد گِله بكنند و مانند آن, اينها افراد ضعيفالايماناند برخيها هستند كه ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ﴾[3] حرفشان مطلق است كه ما ايمان آورديم در حالي كه در قلبشان ايمانِ مقيّد است كه اگر روزگار به سود آنها بود ميپذيرند و اگر به سود آنها نبود نميپذيرند اين گروه سوم نه مؤمن قويالايماناند نه مؤمن ضعيفالايمان بلكه منافقاند اگر در آيه يازده فرمود: ﴿وَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْمُنَافِقِينَ﴾ ناظر به اين سه گروه است گروه اول مؤمنان قويالايماناند, گروه دوم مؤمنان ضعيفالايماناند كه واقعاً مؤمناند منتها ايمانشان ضعيف است, گروه سوم منافقاند. سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) هم اين آيه يازده را همينطور معنا كردند كه اينها كسانياند كه اظهار ايمان ميكنند بالقول المطلق در حالي كه در قلبشان ايمان محدود است كه اگر به سود آنها بود مؤمناند و اگر به سود آنها نبود مؤمن نيستند[4] در حقيقت اينها به سود, ايمان دارند نه به الله, بنابراين فرمايش سيدناالاستاد هم مطابق همان چيزي است كه قبلاً گفته شد ﴿وَلَيَعْلَمَنَّ الْمُنَافِقِينَ﴾ كه در آيه يازده آمده با همين وضع ذكر ميكنند.
براهين حضرت ابراهيم(عليه السّلام) براي اثبات مبدأ و معاد
مطلب بعدي آن است كه در بعضي از سوَر قصّه وجود مباركهٴ نوح را مبسوطاً ذكر ميكنند و جريان حضرت ابراهيم(سلام الله عليهما) را متوسط يا كم,[5] در اينجا قصه حضرت نوح را به طور اجمال ذكر فرمودند, قصّه حضرت ابراهيم را يك مقدار مبسوط, تقريباً يك صفحه فرمايشات حضرت ابراهيم را ذكر ميكنند كه وجود مبارك ابراهيم مردم را به توحيد دعوت كرد فرمود شما اگر بررسي كنيد ميبينيد كه اين عالَم خالقي دارد اين نظم, ناظمي دارد اگر شما بخواهيد برهان قويتر اقامه كنيد بالأخره اين موجودي كه قائم بالذّات نيست نيازمند به يك موجود قائم بالذّات است اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه همين است بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) در توحيد مرحوم صدوق همين است كه «كلّ قائم في سواه معلولٍ»[6] يعني هر چيزي كه هستيِ او عين ذات او نيست و به غير تكيه ميكند معلول است يك علّت ميخواهد بر اساس آن, برهان عليّت, قويتر از برهان نظم است كه بالأخره ذات اقدس الهي روشن ميشود بعد اگر كسي دقيقانه اين مبدأ را و اصل خلقت را بشناسد به معاد پي ميبرد كه اين عالَم حساب و كتابي دارد به حق خلق شده است اينطور نيست كه هر كس هر حرفي زد هر كاري كرد هباء منثور بشود نشئهاي هست به نام حساب; اگر دقيقاً نظر بكند هم به مبدأ ميرسد هم به معاد ولي چون توده مردم به آن نظر دقيق راه پيدا نميكنند بررسي اين عالَم اينها را موحد ميكند انبيا آمدند يك مطلب ديگري را كه به عنوان اثارهٴ دفائن عقول است به اينها آموختند كه به دنبال اين, معادي هم هست.
تفاوت اولياي الهي با افراد عادي در ادراک مبدأ و معاد
اين دو آيه [نوزدهم و بيستم] را شما ملاحظه بفرماييد جناب زمخشري يك نحو معنا ميكند, سيدناالاستاد طور ديگر معنا ميكند گرچه راهي كه سيدناالاستاد رفتند راهِ رفتني است ولي دقت براي جناب زمخشري است حالا بررسي كنيد ميبينيد كه در آيه نوزده اينچنين آمده است ﴿أَوَلَمْ يَرَوْا﴾ اين رؤيت همان نظر علمي است البته براي اولياي الهي مشهود است ولي براي انسانهاي متمكّن معقول است و مفهوم, معمولاً ماها كه فرد عادي هستيم با برهان عقلي مطلب را ميفهميم آنها كه جزء اولياي الهي هستند همين معقول را مشهود ميبينند ميگويند شما هرگز از راه برهان به مقصد نميرسيد آنها يك راه ديگر دارند آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در اوصاف متّقيان همين است فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ»[7] مردان الهي و باتقوا گويا الآن بهشت را ميبينند, گويا جهنم را ميبينند اين مسئله شهود است ماها كه دسترسي به آن مقام نداريم كه الآن جهنم موجود است, بهشت موجود است, جهنم را ميبينيم بهشت را ميبينيم با برهان بايد ثابت بكنيم كه قيامتي هست و بهشتي هست و جهنمي هست آنها كه اهل شهودند ميگويند شما هر چه تلاش و كوشش كنيد آن معناي حقيقي قيامت نصيب شما نخواهد شد شما يك مطلب نظري پيچيدهاي داريد كه بهشت يعني چه, جهنم يعني چه اين يك مطلب نظري پيچيده است كه حل نشده بعد با برهان ميخواهيد حل كنيد كه خدا هست, حكيم است, عادل است, نقلي هست هم وعده داده شد هم وعيد داده شد يك عدّه عادلاند, يك عدّه ظالماند, حسابي بايد باشد, بررسي بايد باشد با اين براهينی كه حدّ وسط يكي عدل خداست, حدّ وسط ديگري حكمت خداست با شواهد نقلي ثابت ميكنيد كه بهشتي هست, جهنمي هست يقين هم پيدا ميكنيد اما آنها كه خودشان هماكنون بهشت را ميبينند, جهنم را ميبينند ميگويند شما با يك مفهوم بديهي يك مفهوم نظري را حل كرديد و باور كرديد اين هم حق با شماست تا همين اندازه ولي خون را با خون شستيد
آفت ادراك آن قال است و حال٭٭٭خون به خون شستن محال است و محال[8]
شما يك مفهوم نظري داشتيد آن را با مفهوم بديهي حل كرديد مفهوم را با مفهوم حل كرديد مفهوم را با مصداق بايد حل كرد نه با مفهوم؛ خون را با آب بايد پاك كرد نه با خون بيشتر, يك خون شفافي داشتيد يا كمرنگي داشتيد اين را ريختيد در خون غليظ آن را از پا در آورديد ميبينيد اگر كسي اصلاً عسل نديده و نچشيده كسي برايش مكتب باز كند عسل را معنا كند گُل را معنا كند زنبور را معنا كند كندو را معنا كند همه اين امور را براي او شرح بدهد او كاملاً معناي عسل و كندو و زنبور را ميفهمد ولي كامش شيرين نميشود با مفهوم بديهي, مفهوم نظري را آدم ميتواند به خوبي حل كند و مخاطب خودش را توجيه كند قانع كند عالِم كند ولي كام او شيرين نميشود اينكه ميگويند
آفت ادراك آن قال است و حال٭٭٭خون به خون شستن محال است و محال
يعني مفهوم پيچيده نظري يك خون پررنگي است يك خون كمرنگي ريختيد اين خون را به حسب ظاهر شستيد ولي بالأخره آلوده است مفهوم بديهي نميتواند مفهوم نظري را حل كند تا كام كسي شيرين بشود اگر كسي واقعاً عسل چشيد اين ميفهمد عسل يعني چه, اگر كسي چشم باطنش باز شد هماكنون جهنم را ديد, هماكنون بهشت را ديد طبق بيان نوراني حضرت امير در خطبه همّام او ميفهمد بهشت يعني چه, جهنم يعني چه و مانند آن. از لحاظ برهان نظري انسان وقتي اين عالَم را خوب بررسي كند پي ميبرد كه قيامتي هست.
تفسير علامه طباطبايي(ره) درباره آيه ﴿أَوَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ﴾
آنگاه سيدناالاستاد آيه را اينچنين معنا ميكند ميفرمايد: ﴿أَوَلَمْ يَرَوْا﴾ اين ﴿يَرَوْا﴾ يعني نظر بدهد يعني نظريه بدهد نظريهپردازي كند, يعني برهان اقامه كند ﴿كَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ﴾ چگونه ذات اقدس الهي اين عالَم را آفريد خب اين عالَم بايد به مقصد برسد چون اين همه ظلم و فسادي كه هست يك حساب و كتابي بايد باشد اگر حساب و كتابي نباشد ميشود عالَم باطل و ياوه و بيهوده همين ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدي﴾ پس چون هدفمند است مقصدي دارد ﴿ثُمَّ يُعِيدُهُ﴾ اين ﴿ثُمَّ يُعِيدُهُ﴾ را سيدناالاستاد عطف بر ﴿يُبْدِئُ﴾ گرفتند يعني اگر كسي نظريهپردازي كند نظر بدهد اهل نظر باشد هم به مبدأ پي ميبرد هم به معاد, هم ميفهمد خدا چگونه عالَم را آفريد هم ميفهمد خدا چگونه قيامت را به پا ميكند اين ﴿ثُمَّ﴾ عطف ميكند ﴿يُعِيدُهُ﴾ را بر ﴿يُبْدِئُ﴾ «أولم يروا كيف يبديء الله ثمّ يعيده» يعني اگر كسي اهل نظريهپردازي باشد هر دو مطلب را ميفهمد[9] اين بيان سيدناالاستاد است.
تفسير زمخشري درباره آيه ﴿أَوَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ﴾
اما جناب زمخشري ميگويد اين عطف جمله بر جمله است نه عطف ﴿يُعِيدُهُ﴾ بر ﴿يُبْدِئُ﴾ اينطور نيست كه خيليها وقتي بررسي كنند ميفهمند قيامتي هست اينطور نيست اين ﴿ثُمَّ يُعِيدُهُ﴾ خبر است ابتدايي است از طرف خود ذات اقدس الهي بيان شده فرمود اينها كه خوب بررسي كنند ميبينند كه اين جهان مبديي دارد بايد بفهمند كه معادي هم دارد براي اينكه همان خدايي كه اصل عالَم را آفريد توان آن را دارد كه دوباره ايجاد كند وگرنه توده مردم با بررسي اين عالَم پي به معاد نميبرند اين ﴿ثُمَّ يُعِيدُهُ﴾ عطف اين جمله است بر اصلِ جمله ﴿أَوَ لَمْ يَرَوْا﴾, ﴿أَوَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ﴾ اين ﴿يُعِيدُهُ﴾ بيان ذات اقدس الهي است و عطف است بر اصل جمله. شاهد اينكه آيه بايد اينطور معنا بشود ﴿ثُمَّ يُعِيدُهُ﴾ بايد عطف بشود بر اصلِ ﴿أَوَ لَمْ يَرَوْا﴾ آيه بيست است آيه بيست اين است كه ﴿قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ﴾ اين تصريح به اسم و به جمله اسميه آوردن, با «ثمّ» عطف كردن نشانه آن است كه دو مطلب است نه اينكه شما با نظريهپردازي و بررسي به دو مطلب ميرسيد شما به يك مطلب ميرسيد كه اين عالَم حساب و كتابي دارد و آفريده خداست بعد بدانيد كه همين خدايي كه اصلِ اين عالَم را آفريد قيامت هم دارد براي اينكه حساب و كتاب را بررسي كند و اين كار بر خدا سخت نيست براي اينكه اول را آفريده, دوم هم مثل اول است فرق نميكند[10] ﴿قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ﴾ سير علمي كنيد ﴿فَانظُرُوا﴾ يعني نظريهپردازي كنيد كه ﴿كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ﴾ «ثمّ ينشيء» نفرمود, جمله اسميه آورد الله را ذكر كرد, اگر ميفرمود «كيف بداٴ الخلق ثمّ ينشيء» همان معنا را ممكن بود بفهماند اما كاملاً مسير جمله دوم را عوض كرد اول فرمود: ﴿كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ﴾ بدون اينكه نام مبارك الله برده بشود اما در جريان معاد جمله را اسميه كرد آن قبلي فعليه بود اين اسميه است تصريح به الله شده ﴿ثُمَّ اللَّهُ يُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ﴾ چرا, ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ اين بيان جناب زمخشري اقرب به ذهن ميرسد.
تبيين حقيقت مرگ در فرهنگ قرآن
مطلب ديگر اينكه اين آخرت و دنيا دو عالَم نيست كه وسط, عدم متخلِّل باشد بين متحرّك و هدف, عدم, متخلّل نيست يعني مرگ, عدم نيست كه اين قافله قبل از اينكه به مقصد برسد معدوم بشود بعد دوباره پديد بيايد و راه بيفتد اينچنين نيست اين قافله مرتب در سير و حركت است و اگر سخن از فوت است و مانند آن نِسبي است نه نفسي لذا از موت به وفات ياد ميشود نه فوت «كما تقدّم سابقاً» در فوت «تاء» جزء كلمه است به معناي نابودي است در وفات «تاء» زايد بر كلمه است وفا, استيفا و مانند آن يعني كاملاً قبض ميشود چيزي از شما فروگذار نميشود شما متوفّا هستيد الله متوفّي است كار شما وفات است نه فوت, بين دنيا و آخرت, عدم نيست كه اين قافله معدوم بشود بعد دوباره زنده بشود اگر فقداني هست, زوالي هست نسبت به ماست وگرنه ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[11] همهاش كَدْح است و سيرِ شديد چيزي در وسط به نام عدم باشد انسان معدوم بشود نيست اين است كه در بعضي از روايات ما ائمه(عليهم السلام) فرمودند: «تنتقلون مِن دارٍ الي دار»[12] مهاجرت ميكنيد اگر كسي هجرت كرد از جايي به جايي اين جاي مهجورٌعنه را ترك كرده و ديگران او را ديگر نميبينيد خيال ميكنند او از بين رفته در حالي كه هر لحظه ميلادي براي او مطرح است «تنتقلون مِن دارٍ الي دار» اگر ما اين ﴿ثُمَّ اللَّهُ يُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ﴾ قرينه قرار بدهيم كه در آيه نوزده هم كه فرمود: ﴿ثُمَّ يُعِيدُهُ﴾ اين ﴿يُعِيدُهُ﴾ عطف باشد بر اصلِ جمله ﴿أَوَ لَمْ يَرَوْا﴾ اين مناسبتر است.
اعمال دنيوي انسان؛ تنها جامه اخروي او
﴿يُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَيَرْحَمُ مَن يَشَاءُ﴾ اين مطلق است چه در دنيا چه در آخرت, منتها مشيئت او حكيمانه است كه هرگز كاري بر خلاف حكمت نخواهد كرد, ﴿وَإِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾ كه در بعضي از آيات نظير سورهٴ مباركهٴ «يونس» آنجا گذشت كه ﴿وَرُدُّوا إِلَي اللَّهِ﴾ آيه سي سورهٴ مباركهٴ «يونس» اين بود ﴿هُنَالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ مَا أَسْلَفَتْ وَرُدُّوا إِلَي اللَّهِ مَوْلاَهُمُ الْحَقِّ﴾ فرمود آنچه اين بشر در دنيا انجام داد همين براي او يك جامه خواهد شد لباس خواهد شد عبا و ردا و قبا خواهد شد آن قدر ميپوشد تا اين را كهنه كند ولي كهنهشدني نيست بِلا يعني كهنگي, فرمود: ﴿هُنَالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ مَا أَسْلَفَتْ﴾ هر چه را در دنيا پشت سر گذاشت همين را بايد بپوشد منتها اين كهنهشدني نيست هر روز, هر شب آنجا كه ليل و نهاري نيست اين ﴿لاَ يَرَوْنَ فِيهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِيراً﴾[13] فقط همين جامه را بايد بپوشد به قول فردوسي:
اگر بار خار است خود كشتهاي٭٭٭وگر پرنيان است خود رشتهاي[14]
ناتواني انسان در برابر اراده الهي
﴿وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَلاَ فِي السَّماءِ﴾ يك وقت يك حادثه تلخي, زمينلرزهاي پيش ميآيد علم حالا بر فرض پيشرفت كرده انسان فوراً بگويد حالا كه اينجا آشوب است زمين آشوب است زمينلرزه است يا جنگ جهاني است من بروم در كُره مريخ فرمود آسمان بروي, زمين بروي حكم همين است ﴿هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلهٌ﴾[15] چه آسمان بروي چه زمين بروي حكم همين است كه ما ميگوييم. آن روز براي نجات از طوفان پسر نوح گفت من ميروم بالاي كوه, امروز براي نجات از خطر ميگويند ما ميرويم مريخ فرق نميكند آنجا هم برويد ﴿هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ﴾ اين ﴿سَآوِي إِلَي جَبَلٍ﴾[16] بياثر است سآوي الي السماء بي اثر است فرمود هر چه گوييد ﴿وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَلاَ فِي السَّماءِ﴾، ﴿وَمَا لَكُم مِن دُونِ اللَّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ﴾ اين بيان نوراني حضرت ابراهيم بود كه انبياي ديگر هم همين را فرمودند, فرق ولايت و نصرت هم در بحثهاي قبل گذشت پس اينچنين نيست كه خودتان بتوانيد مشكل را حل كنيد يا ديگري بتواند مشكل شما را حل كند اينچنين نيست ﴿لَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ﴾ مرگ و قدرت الهي به سراغ شما خواهد آمد[17] و هيچ فراري هم براي شما مقدور نيست.
آثار انکار مبدأ و معاد
﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَلِقَائِهِ﴾ اينها كه معجزات الهي را منكرند (يك) معاد را هم منكرند (دو) هم راجع به مبدأ هم راجع به معاد, هم راجع به وحي و رسالت منكرند اينها ﴿يَئِسُوا مِن رَحْمَتِي﴾ اين ﴿يَئِسُوا مِن رَحْمَتِي﴾ كه جمله فعليه است يا به داعي انشا القا شده يعني اينها بايد نااميد باشند اين وعيد است يا نه, جمله خبريه است ميفرمايد اينها چون كافرند تكيهگاهي ندارند احساس پوچي ميكنند در حال خطر به چه چيزي متوسل بشوند يا به صبر و جخد متوسل ميشوند يا به شانس متوسل ميشوند كه همه اينها فسون است و فسانه, شانس جزء خرافات است, سيزده جزء خرافات است, بخت و اتفاق جزء خرافات است من شانس آوردم يا بدشانسي بود يا خوششانسي بود خب چيزي از اين خرافيتر كه شما نداريد ﴿وَأُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾ اين بيانات نوراني حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) بود كه فرمود.
عکس العمل مردم در برابر دعوت توحيدي حضرت ابراهيم(عليه السّلام)
آن وقت ﴿فَمَا كَانَ جَوابَ قَوْمِهِ﴾ يعني قوم حضرت ابراهيم ﴿إِلَّا أَن قَالُوا﴾ حالا يا مسئولشان نمرود و آنها اين حرف را زده, درباريان امضا كردند يا مجمع شورايي اينها جلسه مشورتي اينها همه اين حرف را زدند بالأخره يا زعيمشان گفته, ديگران پذيرفتند يا با هماهنگيِ هم اين تصميم را گرفتند گفتند يا اعدام كنيد يا با آتش بسوزانيد و چون با آتش بسوزانيد هم مرگ است هم سوختن و عذاب اليم است لذا تصميم نهايي اين بود كه وجود مبارك حضرت را به آتش بسوزانند ﴿إِلَّا أَن قَالُوا اقْتُلُوهُ﴾ يك عدّه نظرشان اين بود, ﴿أو حَرِّقُوهُ﴾ يك عدّه نظرشان «حرّقوا» بود سرانجام تصميم مشترك و نهايي اين بود كه ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[18] كه در آيات ديگر است, همين كار را كردند اما ﴿فَأَنجَاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ﴾ ذات اقدس الهي او را از آتش نجات داد. آن روز درست است خبر مثل امروز سريعاً منتشر نميشد ولي وقتي خبر مهم باشد در كوتاهترين زمان كلّ خاورميانه را ميگيرد بالأخره اينها ناچار شدند بپذيرند كه وجود مبارك ابراهيم پديده الهي است ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾ اما اگر كسي ايمان نداشته باشد يا ميگويد سِحر است يا ميگويد شانس خوبي آورد و مانند اينها.
بتپرستی؛ عامل پيوند کاذب کافران به يکديگر
در تتمّه براهين وجود مبارك حضرت ابراهيم راجع به توحيد فرمود شما بُت را پذيرفتيد اين بت, عامل پيوند مشترك شماهاست اين پيوند, وهمي است وقتي وهمي شد روزي كه حق ظهور كند وهم برطرف ميشود اين عامل پيوند بين شما گسسته خواهد شد شما در كنار اين پيوند كاذب به يكديگر دل بستيد آن روز هم ﴿يَكْفُرُ بَعْضُكُم بِبَعْضٍ﴾ هم ﴿يَلْعَنُ بَعْضُكُم بَعْضاً﴾ براي اينكه عامل مشتركتان بت است و بت هم هوس و هوا بيشتر نيست ﴿إِنَّمَا اتَّخَذْتُم مِن دُونِ اللَّهِ أَوْثَاناً﴾ اينها چندتا بت داشتند هر قبيلهاي يك بت داشت در جريان حضرت نوح كه فرمود وَدّ و يعوق و نسر و امثال ذلك[19] همين است از بقاياي ود همين بود كه در جاهليّت عصر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يكي از بتها به نام وَد بود اين عمربنعبدود هم از همين جريان است وَدّ و يعوق و نسر و امثال ذلك كه به عنوان بتهاي رسمي آن عصر بود در قصه حضرت نوح ميشمارند اين گونه از نامها و اصنام و اوثان ادامه داشت تا عصر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يكي از آن بتها به نام وَد بود كه بعضيها به جاي عبدالله, ميگفتند عبدود اين سلحشور مهاجم معروف عمرو بن عبدود بود بعضيها عبد يعوق بودند, عبد نسر بودند و مانند آن. فرمود: ﴿أَوْثَاناً مَّوَدَّةَ بَيْنِكُمْ﴾ عامل دوستي شما همين بتها بود. در سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود شما اينها را مثل خدا دوست داريد آيه 165 سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه گذشت اين است ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِدُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدَاداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ﴾ نَدِيد يعني مَثيل و نظير, «لا ندّ له» يعني «لا مثل له» أنداد يعني أمثال, اينها بتها را اَنداد خدا, امثال خدا, شركاي خدا قرار دادند ﴿يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ﴾ همان طوري كه مؤمنين, الله را دوست دارند اينها اين بتها را دوست دارند. ﴿مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ﴾ يعني هم اين اوثان محبوب شماست هم عامل محبّت بين شماست.
دشمني بتها عليه کافران در روز قيامت
اما وقتي قيامت فرا ميرسد برابر آنچه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيه 94 آمده است اين رشته وهمي، گسسته ميشود آيه 94 سورهٴ «انعام» فرمود: ﴿وَمَا نَرَي مَعَكُمْ شُفَعَاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكَاءُ لَقَد تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ﴾ اين رابطه گسسته شد همين بتها در قيامت دشمنان شما خواهند شد كه در سورهٴ مباركهٴ «مريم» به اين صورت بيان شد كه ﴿وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِّيَكُونُوا لَهُمْ عِزّاً ٭ كَلَّا سَيَكْفُرُونَ بِعِبَادَتِهِمْ وَيَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدّاً﴾[20] همين اوثان و اصنام در قيامت عليه اينها شهادت ميدهند ضدّ اينها خواهند بود و مانند آن, پس اينها در دنيا يك مقدار اوثان و اصنام را پرستيدند و ميپرستند براي اينكه عامل پيوند باشد هم آن معبود عليه اين عابدها در قيامت سخن ميگويند هم اينها كه تبليغ ميكردند مردم را به وثن و صنمپرستي دعوت ميكردند ﴿يَكْفُرُ بَعْضُكُم بِبَعْضٍ وَيَلْعَنُ بَعْضُكُم بَعْضاً﴾.
دشمني در قيامت؛ نتيجه دوستي کاذب کافران در دنيا
اينكه فرمود: ﴿الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾ همين است ﴿إلاَّ الْمُتَّقِينَ﴾[21] متّقين استثنا شدند كه خُلّت اينها و دوستي اينها مطابق با واقع است. اينها دوستيشان دوستي كاذب است و دوستي كاذب, دشمني صادق را به همراه دارد اگر دوستي كاذب بود يقيناً دشمني صادق است اينها واقعاً دشمن يكديگرند و ظاهراً و در دنيا دوست يكديگرند در بخشي از آيات قرآن ميفرمايد: ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾[22] وقتي اينها را امر به معروف و نهي از منكر ميكنند اينها عزيزانِ بيجهتاند كسي كه عزيزِ بيجهت باشد ذليلِ باجهت است چون معنا ندارد كه هم عزّتش دروغ باشد هم ذلّتش دروغ باشد اگر عزيزِ بيجهت بود عزّت بيجهت داشت ذليلِ باجهت است ذلّت باجهت دارد اين ذلّت باجهت در قيامت كه روز حق است ظهور ميكند غير از آن سوخت و سوز, آن رسوايي آن ذلّت, يك عذاب صادق است اگر كسي عزيزِ بيجهت بود ذليلِ باجهت است و قيامت هر چه باجهت است ظهور ميكند.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 2.
[2] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 3.
[3] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 10.
[4] . الميزان, ج16, ص106.
[5] . ر.ك: سورهٴ مباركهٴ هود.
[6] . نهجالبلاغه, خطبه 186; التوحيد (شيخ صدوق), ص35.
[7] . نهجالبلاغه, خطبه 193.
[8] . مثنوي معنوي, دفتر سوم،بخش 226.
[9] . الميزان, ج16, ص117.
[10] . ر.ك: الكشاف, ج3, ص448.
[11] . سورهٴ انشقاق, آيهٴ 6.
[12] . بحارالأنوار, ج37, ص146.
[13] . سورهٴ انسان, آيهٴ 13.
[14] . شاهنامه فردوسي, فريدون, بخش 20.
[15] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 84.
[16] . سورهٴ هود, آيهٴ 43.
[17] . سورهٴ نساء, آيهٴ 78.
[18] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 68.
[19] . سورهٴ نوح، آيهٴ 23.
[20] . سورهٴ مريم, آيات 81 و 82.
[21] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 67.
[22] . سورهٴ بقره, آيهٴ 206.