05 12 2012 4763343 شناسه:

تفسیر سوره عنکبوت جلسه 5 (1391/09/15)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَإِبْرَاهِيمَ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاتَّقُوهُ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ (16) إِنَّمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَوْثَاناً وَتَخْلُقُونَ إِفْكاً إِنَّ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لاَ يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقاً فَابْتَغُوا عِندَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَاعْبُدُوهُ وَاشْكُرُوا لَهُ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (17) وَإِن تُكَذِّبُوا فَقَدْ كَذَّبَ أُمَمٌ مِّن قَبْلِكُمْ وَمَا عَلَي الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ (18) أَوَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ إِنَّ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيرٌ (19) قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ (20) يُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَيَرْحَمُ مَن يَشَاءُ وَإِلَيْهِ تُقْلَبُونَ (21) وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَلاَ فِي السَّماءِ وَمَا لَكُم مِن دُونِ اللَّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ (22) وَالَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَلِقَائِهِ أُولئِكَ يَئِسُوا مِن رَحْمَتِي وَأُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (23) فَمَا كَانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَن قَالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ فَأَنجَاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (24)

ارتباط قصص انبيا در سوره عنکبوت با معارف ابتداي سوره

در آغاز اين سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» راجع به اصل سنّت الهي نسبت به مردم اختصاصي به ملّت و نِحلت معيّني ندارد فرمود: ﴿أَحَسِبَ النَّاسُ﴾ بنابراين مسئله آزمون الهي يك امر جهاني است اختصاصي به مسلمان‌ها يا يهودي‌ها يا مسيحي‌ها و مانند آن ندارد ﴿أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا[1] پس ابتلا, فتنه, امتحان يك امر عمومي است اين مطلب اول بود كه گذشت. به معاصران رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم فرمود ما امت‌هاي قبل از اينها را آزموديم پس اصل كلّي اين است كه انسان تا در دنيا هست محلّ آزمون است.

مطلب دوم اين است كه ما اين آزمون را نسبت به امت‌هاي گذشته انجام داديم قهراً امت اسلامي و امم آينده از اين قانون مستثنا نيستند. طبق اين دو مطلب عام كه در آغاز سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» گذشت قصّه هفت پيامبر از انبياي الهي را, هفت امت از امم گذشته را بازگو مي‌كند جريان حضرت نوح, جريان حضرت ابراهيم, جريان حضرت لوط, جريان شعيب, جريان هود, جريان صالح, جريان موسي(عليهم الصلاة و عليهم السلام) را در اين سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» ذكر مي‌كند. تفاوتي كه هست در كوتاهي يا بلندي اين داستان‌هاست در بعضي از سوَر قصّه حضرت نوح را وسيع‌تر ذكر مي‌كنند و قصّه انبياي ديگر را كمتر. در اين بخش جريان حضرت نوح را به همان عالَمي بودن قصّه نوح و جريان نوح بسنده فرمود, فرمود: ﴿وَجَعَلْنَاهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ[2] ولي جريان حضرت ابراهيم را يك مقدار بازتر ذكر مي‌كند.

اقسام آيات دربردارنده داستان حضرت ابراهيم(عليه السّلام)

مطلب بعدي آن است كه وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) بخشي از معارفش و قصّه‌اش مربوط به بين او و خداي اوست و خداوند ما را هم در اين بخش سهيم كرده فرمود ببينيد ابراهيم با خداي خود چه رابطه‌اي داشت شما همان مسير را طي كنيد منتها مقدورتان نيست, كوتاه‌تر و كمتر; ولي كاري كه ابراهيم با خداي سبحان داشت شما همان كار را ادامه بدهيد منتها در خورِ خود. بخشي از كارهاي وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) دعوت به توحيد و نفي شرك بود كه اين مشترك بين همه انبياست عالمان دين كه وارثان انبيايند[3] آنها هم همين رسالت و مأموريت را دارند هم خودشان را موحّد بار بياورند هم جامعه را به توحيد دعوت كنند. بخشي هم مربوط به مبارزه وجود مبارك ابراهيم با دستگاه عصر بود كه آن را در سور‌ه‌هاي ديگر بازگو فرمود. اين آياتي كه از آيه شانزده شروع مي‌شود تا آيه بيست و سوم اين بخش‌ها ناظر به دعوت ابراهيم خليل(سلام الله عليه) است گرچه ممكن است بعضي از اين آيات به عنوان جمله معترضه مربوط به پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) باشد ولي كلّ اين چند آيه مي‌تواند مجموعاً بيانات نوراني وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) باشد.

توحيد خاورميانه مرهون تلاش­هاي حضرت ابراهيم(عليه السّلام)

 ابراهيم(سلام الله عليه) قوم خود را به توحيد دعوت كرد در خاورميانه آن روز غير از الحاد و شرك خبري نبود ممكن بود در زواياي كشورها افراد مؤمني پيدا بشوند ولي حكم غالب يا الحاد بود يا شرك. وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) به فرمان الهي قيام كرد اولاً رابطه خود را با خداي خود تنظيم كرد كه عرض مي‌كنيم آن رابطه چيست, بعد مردم را به توحيد دعوت كرد و از چند راه توحيد را ضروري دانست اين راه‌ها كه كارساز نبود تبر برداشت و بت‌ها را ريز ريز كرد تا حدودي عدّه‌اي را متوجه كرد بعد هم در برابر ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ[4] تحمل كرد و با دستور الهي ﴿يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً عَلَي إِبْرَاهِيمَ[5] آن آتش, گلستان شد و به بركت آن حضرت خاورميانه طعم شيرين توحيد را چشيد. اين توحيد را وجود مبارك ابراهيم با اين جان كَندن تحويل خاورميانه داد عالمان و دانشمنداني كه حق‌شناس بودند آن را در كشورهايشان حفظ كردند ابوريحان بيروني كه معاصر مرحوم بوعلي است در كتاب معروفش به نام تحقيق ماللهند گِله‌اي از علماي هند دارد مي‌گويد در بخشي از خاورميانه مثل يونان، سقراطي پيدا شد كه به استقبال شهادت رفت و توحيد را حفظ كرد و شاگردان موحّدي تربيت كرد اگر عالمان هند هم چنين كاري مي‌كردند ديگر مسئله بودا و برهما در هند پيش نمي‌آمد[6] تلاش و كوشش ابراهيم(سلام الله عليه) به دست عالمان دين بايد محفوظ بماند عدّه‌اي تا مرز شهادت رفتند توحيد را حفظ كردند عدّه‌اي اين كار را نكردند زير گوش اينها مسئله بودا و برهما و اينها آمد الآن با اينكه عصر, عصر علم است اگر الآن عصر علم نباشد پس چه وقت عصر علم است شما هيچ فكر نمي‌كرديد يك پهباد جاسوسي را اين برادران سپاه با اندك فرصتي شكار بكنند اگر الآن عصر علم نباشد پس چه وقت عصر علم است الآن كه عصر علم است شما مي‌بينيد گاو و موش را دارند در شرايط كنوني مي‌پرستند اگر انبيا نباشند بشر اين‌طور به درّه سقوط مي‌افتد همين الآن كه بيش از دوچرخه‌اي كه در كوي و برزن ماست ماهواره بالاي سر ماست همين الآن هند با همه عظمتش دارد گاو را مي‌پرستد, موش را مي‌پرستد بالأخره بشر گمشده‌اي دارد آن گمشده را انبيا آمدند به او گفتند اين گاو نيست اين موش نيست اين فلان شيء نيست حتي فرشته نيست بلكه الله است اين كار ابراهيم خليل(سلام الله عليه) بود.

تعامل حکمت نظري و حکمت عملي در برهان محبّت حضرت ابراهيم(عليه السّلام)

به هر تقدير وجود مبارك ابراهيم خليل سه برهان اقامه كرد بعد از اينكه رابطه خودش را با خدا تنظيم كرد رابطه حضرت ابراهيم با خدا در سورهٴ مباركهٴ «انعام» بيان شد كه فرمود من چيزي كه گاهي هست و گاهي نيست و قائم به ذات نيست اصلاً دوست ندارم ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِينَ[7] و هنرمندانه حكمت و جهان‌بيني را احيا كرد شما مي‌بينيد در هيچ كتاب فلسفي در جهان‌بيني سخن از دوستي و غير دوستي نيست سخن از هست و نيست است سخن از محبت و غير محبت نيست برهان مي‌گويد يا خدا هست يا ـ معاذ الله ـ نيست اما من دوست دارم من دوست ندارم اين در فلسفه و جهان‌بيني و حكمت نظري جا ندارد شما مي‌بينيد در مسائل رياضي جا ندارد كسي بگويد من دوست دارم دو دوتا چهارتا بشود آخر سخن از دوستي و غير دوستي نيست اين علم است در فقه ما هم همين طور است من دوست دارم فلان قضيه باطل باشد يا من دوست دارم فلان قضيه حرام باشد آخر حرمت و حليّت كه به دوستي ما نيست اين به حكم خدا وابسته است ولي وجود مبارك ابراهيم اين را بست يعني بين عقل نظر و عقل عمل بست انسان خدا را براي چه مي‌خواهد براي اينكه محبوب او باشد به او سر بسپارد در برابر او خضوع كند لذا مسئله حكمت نظري را با حكمت علمي دوخت يعني جهان‌بيني را با جهان‌داري و جهان‌آرايي دوخت گفت: ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِينَ﴾ خدا بايد محبوب باشد اينكه گاهي هست و گاهي نيست كه نمي‌تواند محبوب باشد.

ترغيب الهي درباره پيروي از حضرت ابراهيم(عليه السّلام)

 خدا هم فرمود: ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ[8] ما باطن اين عالَم, ملكوت عالم را نشان ابراهيم خليل داديم او اهل رؤيت بود رؤيت يعني شهود, همين خدايي كه درباره خليل خود فرمود او ملكوت را ديد ما نشان داديم او ديد ما را تشويق مي‌كند كه چرا شما نگاه نمي‌كنيد خب اين نگاه براي اين است كه ما ببينيم آن را در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» فرمود: ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ[9] او اهل بصر بود شما اهل نظر باشيد, او اهل ديدن بود شما اهل نگاه كردن باشيد, اين نگاه گاهي شما را به ديدن مي‌رساند اين بخش در سورهٴ مباركهٴ «انعام» و اعراف گذشت كه بخش مبسوطي هم بود.

سه برهان در دعوت توحيدي حضرت ابراهيم(عليه السّلام)

 اما دعوت وجود مبارك ابراهيم نسبت به توحيد با سه برهان است هم درباره معبود هم درباره عبادت هم درباره عابد, درباره معبودها فرمود اينها سنگ و چوب‌اند از سنگ و چوب كاري ساخته نيست درباره عبادت فرمود اين فسون است و فسانه اين خرافه است درباره عابد هم فرمود شما برهان نداريد دروغ مي‌گوييد خلاف مي‌گوييد معبودان شما اوثان است سنگ و چوب بيش نيست ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم﴾ اين اسم خالي است شما اين سنگ‌ها و چوب‌ها را مي‌گوييد اله اين اله يك لفظ است (يك) مفهومي دارد در ذهن (دو) زيرش خالي است (سه) شما اين اله را بر چه چيزي مي‌خواهيد تطبيق كنيد كلمه «رب» لفظي است كه مي‌گوييد, مفهومي است كه در ذهن داريد اما زيرش خالي است اين «رب» را بر چه چيزي مي‌خواهي اطلاق كني بر چوب بر سنگ؟! ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ[10] پس معبودتان سنگ و چوب است عبادت سنگ و چوب هم افك است و فسون است و فسانه شما هم كه مي‌گوييد اينها مقرّب ما هستند شفيع ما هستند دروغ مي‌گوييد دروغگو به مقصد نمي‌رسد, خرافه به مقصد نمي‌رساند از سنگ و چوب كاري ساخته نيست سه حد وسط است در بحث‌هاي قبلي هم داشتيم كه تعدّد براهين به تعدّد حدود وسطاي آنهاست اگر ما سه حدّ وسط داشتيم مي‌شود سه برهان, گاهي ممكن است يك حدّ وسط باشد با سه تقريب بله اين مي‌شود يك برهان, اما وقتي سه حدّ وسط داشتيم مي‌شود سه برهان. وجود مبارك ابراهيم خليل از سه منظر توحيد را ثابت كرد و دعوت كرد.

تبيين براهين حضرت ابراهيم(عليه السّلام) درباره معاد

 بعد فرمود شما خوب بحث كنيد از مسئله توحيد كه فراغت پيدا كرديد به مسئله معاد مي‌رسيد بالأخره اين عالَمي كه نظم محيّرالعقول دارد پوچ و افسانه و خالي از هدف است يا مقصدي دارد بالأخره, اين نظم محيّرالعقول براي آن است كه هر كس هر چه كار كرد, كرد و هر چه به دستش رسيد بكند اين هيچ حسابي و كتابي نيست يا حساب و كتابي هست آن حساب و كتاب هم كه در اين عالم نيست براي اينكه اين عالم, عالم امتحان است عالم آزمون است, پس حسابي هم هست آن حساب يقيني است و آن حساب هم يقيناً در دنيا نيست براي اينكه دنيا دار آزمون است چه اينكه در صدر اين سور‌ه گذشت پس يك عالَم ديگر بايد باشد به نام بعد الدنيا, بگوييد چگونه خدا بعد از دنيا افراد را خلق مي‌كند خب اينكه «كان» ناقصه است وقتي «كان» تامّه را قبول كرديد «كان» ناقصه را به طريق اُوليٰ، خدا وقتي هيچ را موجود كرد ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً[11] بعد از مرگ هم كه چيزي پيش نمي‌آيد بدنتان متفرّق است جانتان هم هست چيزي از بين نرفته اين پراكنده‌ها را جمع مي‌كند جان هم كه به اينها تعلّق مي‌گيرد ﴿إِنَّ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيرٌ﴾ چون ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ﴾ اين برهان توحيد, برهان معاد، اينها را وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) براي قومش بازگو كرد. برخي از آياتي كه در وسط اين صفحه است اين ممكن است چه اينكه برخي‌ها گفتند مربوط به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) باشد[12] به عنوان جمله معترضه اما سياق اقتضا مي‌كند كه اين يك صفحه همه بيانات نوراني حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) باشد و در آيه 24 كه مي‌فرمايد: ﴿فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ﴾ پاسخ آن قوم باشد.

چگونگی دعوت توحيدي حضرت ابراهيم(عليه السّلام) در آيات مورد بحث

فرمود: ﴿وَإِبْرَاهِيمَ﴾ اين ﴿وَإِبْرَاهِيمَ﴾ منصوب است به ﴿وَأَرْسَلْنَا﴾ در آيه چهارده فرمود: ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إلي قَومِهِ﴾ اينجا ﴿وَإِبْرَاهِيمَ﴾ يعني «لقد ارسلنا ابراهيم» برخي‌ها مثل زمخشري در كشّاف گفتند اين «ابراهيم» منصوب است به «اُذكر» كه مقدّر است[13] يعني «واذكر ابراهيم إذ قال» آن وقتي كه اين حرف را زد ﴿وَإِبْرَاهِيمَ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ﴾ چه چيزي فرمود, فرمود: ﴿اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ اين سياق, سياق توحيد است گرچه لفظ مفيد حصر نيست كه «لا تعبدون الاّ الله» در آن نيست اما ﴿اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ دارد دعوت به توحيد مي‌كند سياقش سياق توحيد است و از او بهراسيد ﴿وَاتَّقُوهُ﴾ اين براي شما خير است اين كلمه ﴿خَيْرٌ﴾ در اين گونه از موارد يا فارغ از معناي افضليّت است صيغه افعل تفضيل نيست اصلِ فضيلت را مي‌رساند يا اگر معناي افضليّت را به همراه دارد به زعم اينها چون عبادت اوثان و اصنام خوب بود ايشان مي‌فرمايد عبادت خدا بهتر از عبادت صنم يا وثن است به هر تقدير خير يا معناي افضليّت را ندارد يا اگر دارد به گمان و زعم آنهاست. ﴿ذلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ اين ﴿إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ هم ترغيب به عالِم شدن است.

براهين حضرت ابراهيم(عليه السّلام) در ابطال بت­پرستي

 بعد حالا برهان اقامه مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿إِنَّمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَوْثَاناً﴾ شما سنگ و چوب را مي‌پرستيد از سنگ و چوب چه كاري ساخته است؟! انسان اصلاً چرا عبادت مي‌كند براي اينكه مشكلش حل بشود يا «خوفاً من العذاب» است يا «شوقاً الي النعمة» است يا «حبّاً» آن «حبّاً» كه مقدور شما نيست يا «خوفاً من النقمة» است يا «شوقاً الي النعمة» از سنگ و چوب هيچ كاري ساخته نيست خب چرا اينها را مي‌پرستيد؟! بشر را رها كني در عصر علم هم باشد گرفتار حس است الآن اين موش‌پرستي, الآن اين گاوپرستي, الآن اين عضوپرستي كه در هند است براي چيست اينها خيال مي‌كنند كه با اين مشكلشان حل مي‌شود انبيا آمدند گفتند آن كه مشكل را حل مي‌كند خداست ﴿إِنَّمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَوْثَاناً﴾ پس معبودتان دروغين است (يك) دو: ﴿وَتَخْلُقُونَ إِفْكاً﴾ شما دروغ‌آفرين هستيد اين خلقت يعني جعل, اِفك چيزي را از جاي خود گرفتن به جاي ديگر بردن, منصرف كردن را مي‌گويند اِفك, ﴿يُؤْفَكُونَ﴾ يعني يُصرفون, عبادتي كه براي خداست به غير خدا مي‌دهيد مشركين اين‌طور نبودند كه نظير رياكار قدري براي خدا, قدري براي غير خدا عبادت كنند مشرك اصلاً خدا را نمي‌پرستيد اينكه فرمودند مشرك است معنايش اين است كه عبادتي كه براي خداست به غير خدا دادند غير خدا را شريك او دانستند همتاي او دانستند او را دارند عبادت مي‌كنند وگرنه مشرك فقط بت را مي‌پرستيد خدا را نمي‌پرستيد اينجا هم فرمود: ﴿وَتَخْلُقُونَ إِفْكاً﴾.

﴿إِنَّ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لاَ يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقاً﴾ اين سنگ و چوب كه كاري از آنها ساخته نيست آخر شما عبادت مي‌كنيد براي كاري است بالأخره, چرا آنها را احترام مي‌گذاريد براي اينكه مشكل شما را حل كنند در حالي كه از آنها كاري ساخته نيست پس به جايي مراجعه كنيد كه همه كار به دست اوست ﴿فَابْتَغُوا عِندَ اللَّهِ الرِّزْقَ﴾ و او را عبادت كنيد و با دريافت رزق از ذات اقدس الهي سپاسگزار او باشيد و بدانيد كه بازگشت شما هم به سوي اوست نه شما از بين مي‌رويد نه به غير خدا بازگشت مي‌كنيد به بت‌ها باز نمي‌گرديد اصل رجوعتان ضروري است «لا ريب فيه» است و رجوعتان هم الي الله است اين هم «لا ريب فيه» است نه اصل رجوع را مي‌توان انكار كرد نه رجوع به غير خدا را مي‌توان پذيرفت ﴿وَإِن تُكَذِّبُوا﴾ حالا اگر شما آمديد تكذيب كرديد اولاً خودتان دروغ مي‌گوييد, ولي بدانيد پيش از شما كساني هم بودند كه حرف انبيا را تكذيب كردند و به كام غرق رفتند همان جريان حضرت ابراهيم مسبوق به جريان حضرت نوح(سلام الله عليهما) بود امت اين هم مسبوق به آن امت‌اند هر چيزي كه انسان را احاطه كند بالأخره انسان را دور بزند دور انسان طواف كند به آن مي‌گويند طوفان خواه آب باشد خواه باد باشد خواه گرد و خاك باشد خواه آتش باشد منتها حالا درباره آب شهرتي پيدا كرده هر چيزي كه آدم را دور مي‌زند آدم را احاطه مي‌كند اين مي‌شود طوفان. فرمود: ﴿وَإِن تُكَذِّبُوا فَقَدْ كَذَّبَ أُمَمٌ مِّن قَبْلِكُمْ وَمَا عَلَي الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ﴾ اين گونه از آيات است كه برخي از مفسّران احتمال دادند اينها جمله معترضه باشد مربوط به خود پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) باشد كه در وسط قصّه حضرت ابراهيم واقع شده البته چه بيان مربوط به حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) باشد چه بيان مربوط به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) باشد برهاني است و حق است.

براهين حضرت ابراهيم(عليه السّلام) براي اثبات معاد

 براي اثبات معاد فرمود شما اگر بررسي كنيد مطلب به قدري روشن است از نظر علمي كه گويا قابل ديدن است وقتي بديهي باشد مي‌گويند اين مثل آفتاب روشن است از بس بديهي است كه به مرحله رؤيت مي‌رسد فرمود: ﴿أَوَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ﴾ خب اين نظم محيّرالعقول شما ببينيد يك قطره آب را ذات اقدس الهي به اين صورت انسان در آورد كه دهها دانشگاه و صدها دانشكده درباره شناخت بدن انسان دارند كار مي‌كنند هنوز آغاز راهند انواع و اقسام بيماري‌ها كشف نشده, انواع و اقسام داروها كشف نشده تازه اين براي بدن انسان اما ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي[14] حساب ديگري دارد فرمود يك قطره آب را خدا به اين صورت در آورده يعني در عالَم خبري نيست ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدي[15] آفريدگاري نيست؟! شما مي‌بينيد در آيه چهارم سورهٴ مباركهٴ «رعد» گذشت فرمود: ﴿وَفِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ﴾ يك تكّه زمين حالا يك هتكار زمين خاك يكي, آب يكي, هوا يكي, باغبان يكي, شمس يكي, همه اين امور يكي اما مي‌بينيد رنگ‌هاي گوناگون, ميوه‌هاي گوناگون ﴿نُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَي بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ﴾; ﴿وَفِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ﴾ اما ميوه‌هايشان شبيه هم نيستند خب اين نظم يك ناظم ندارد؟! فرمود مطلب به قدري روشن است كه ديدني است ﴿أَوَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ﴾ بعد اگر بگوييد كه چگونه زنده مي‌كند مي‌گوييم همان طوري كه اول آفريد اين ديگر روشن است ﴿ثُمَّ يُعِيدُهُ إِنَّ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيرٌ﴾ اصلِ معاد ضروري است اگر نباشد كه عالَم مي‌شود لغو كه هر كسي بيايد هر كاري بكند برود طاغي و باتقوا آن كسي كه اهل تقواست آن كسي كه اهل طغيان است اينها هر دو بروند و خاك بشوند و خبري نباشد خب معنايش اين است كه عادل و ظالم مي‌شود يكسان! چون بعد از مرگ اگر عدم باشد «لا ميز في الأعدام» در اعدام كه خبري نيست آن وقت معنايش اين است كه حق و باطل ـ معاذ الله ـ در عالَم يكي است! خب مي‌شود اوّلين لهو, اوّلين لغو, فرمود ما بازيگر نيستيم ﴿َمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ[16] ما بازيگر نيستيم عالَم بازيچه نيست كه هر كه بيايد هر كاري بكند, بكند ما بالحق آفريديم اين مقصدي دارد اين‌چنين نيست كه هر كسي بيايد هر كاري بكند چه خير چه شرّ و هيچ خبري هم نباشد پس حساب و كتابي هست. چه كسي دوباره زنده مي‌كند خب همان كه بار اول آفريد اينكه مشكلي ندارد فرمود: ﴿أَوَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ إِنَّ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيرٌ ٭ قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ﴾.

حکيمانه بودن مشيت خداوند

 حالا كه اين‌چنين شد حسابي هست, كتابي هست, جهنمي هست, بهشتي هست, نعمتي هست, نقمتي هست بر اساس حكمت الهي كار انجام مي‌شود آن بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) كه در صحيفه است اين از غرر بيانات آن حضرت است كه فرمود: «يا مَن لا تبدّل حكمته الوسائل»[17] اي خدايي كه با هيچ توسّلی نمي‌شود مسير حكمت تو را عوض كرد كه ما حالا با وسيله بخواهيم ـ معاذ الله ـ تو كاري بكني كه حكيمانه نباشد تمام توسّلات براي آن است كه كار ما را در رديف حكمت خود قرار بدهي عفو كني, ببخشي و مانند آن «يا مَن لا تبدّل حكمته الوسائل» مشيئت الهي بر اساس حكمت است فرمود: ﴿يُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَيَرْحَمُ مَن يَشَاءُ﴾.

منقلب شدن انسان و بروز اسرار دروني او در معاد

 بعد فرمود شما همين طور به حضور خدا نمي‌رويد آن باطنتان مي‌آيد بيرون منقلب مي‌شويد و تمام اعمالتان در دستتان است مي‌رويد آنجا, هيچ نمي‌توانيد انكار كنيد ﴿يَوْمَ تُبْلَي السَّرَائِرُ[18] اگر كسي تمام اعمالش آمده رو شد [نمي‌تواند انكار كند] اينكه گفته شد آن روز ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ اين به چند معناست يكي اينكه «لا ريب في وقوعه» اصطلاح ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ در قرآن همان اصطلاح بالضروره منطق است ما مي‌گوييم دو دوتا چهارتا بالضروره اين قضيه بالأخره جهت دارد «الانسان ناطقٌ بالضروره» يك قضيه ممكنه داريم مي‌گوييم «زيد عالمٌ بالامكان» اما مي‌گوييم «النار حارّةٌ بالضروره» قضيه بالأخره جهتي دارد يعني ربط محمول به موضوع يا شُل است يا محكم, اگر محكم باشد جهت قضيه ضروره است مي‌گوييم «الانسان ناطق بالضروره» اگر شُل باشد جهت قضيه امكان است مي‌گوييم «زيدٌ عالم بالامكان» اين «بالضروره» در منطق همان است كه در قرآن كريم به عنوان ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ ياد مي‌شود ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ يعني شك‌بردار نيست امر ضروري قطعي شك‌بردار نيست ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾,[19] «المعاد حقٌّ, المعاد آتٍ بالضروره» اين «بالضروره» منطقي به صورت ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ قرآني است و در آن روز هم جا براي شك نيست همه چيز بيّن و شفاف است خب اگر سرائر انسان ظهور كرد طوري كه ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ[20] جا براي تكذيب نيست فرمود شما مي‌رويد نزد خدا اما منقلباً مي‌رويد نه بسته برويد تا بتوانيد انكار كنيد يعني بعد از اينكه تمام اسرارتان از درون به بيرون آمد شفاف شد كه راه براي انكار نيست با اين وضع مي‌رويد خب ديگر آن روز جا براي انكار نيست ﴿يُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَيَرْحَمُ مَن يَشَاءُ﴾ اما ﴿وَإِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾ اين قوي‌تر از ﴿إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾ است ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾ يك سطح متوسّطي را مي‌فهماند اما ﴿إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾ معناي بالاتر و دقيق‌تري را مي‌فهماند.

ناتواني همگان در برابر اراده الهي

 مي‌فرمايد چنين چيزي هست شما بخواهيد در برابر اين صحنه مقاومت كنيد مقدورتان نيست, بخواهيد فرار كنيد ميدان را ترك كنيد اين هم مقدورتان نيست ﴿وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَلاَ فِي السَّماءِ﴾ فرقي بين آسمان و زمين نيست آنجا برويد قانون همين است زمين باشيد قانون همين است ﴿هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلهٌ[21] نه موجودات آسماني مي‌توانند قضا و قدر الهي را عاجز كنند و نه شما ﴿وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَلاَ فِي السَّماءِ﴾ و نه ياري‌كننده‌اي داريد غير از خدا و نه سرپرستي, مي‌دانيد بالأخره عجز انسان روشن است اين حرفي در آن نيست در بعضي از موارد به حسب ظاهر برخي از كارها را انجام مي‌دهد برخي از كارها را مُعين و معاون او انجام مي‌دهد در برخي از موارد اصلاً كاري از او ساخته نيست حالا يا در دوران كودكي است يا در دوران كهنسالي و فرتوتي است آنجايي كه يك مقدار كار را خود انسان انجام مي‌دهد بقيه را ديگري, مي‌شود جاي نصرت كه ديگري ناصر انسان است آنجا كه هيچ كاري از انسان ساخته نيست نظير دوران كودكي يا دوران كهنسالي ديگري وليّ انسان است بالأخره او تَر و خشك مي‌كند كاري از انسان ساخته نيست فرمود غير از خدا شما وليّ بگيريد نداريد, ناصر بگيريد نداريد, خودتان هم بخواهيد مشكلتان را حل كنيد كه مقدورتان نيست فرمود: ﴿وَمَا لَكُم مِن دُونِ اللَّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ ٭ وَالَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَلِقَائِهِ﴾ اينها هستند كه از رحمت خدا مأيوس‌اند در حالي كه ما درِ رحمت را تا آخر باز كرديم اما اگر خود اينها اين در را بستند و با درِ بسته وارد معاد شدند ديگر از رحمت الهي خودشان را مأيوس كردند ﴿وَأُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾ كه «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا».

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 2.

[2] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 15.

[3] . الكافي, ج1, ص32 و 34.

[4] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 68.

[5] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 69.

[6] . ر.ك: تحقيق ماللهند, ص21.

[7] . سورهٴ انعام, آيهٴ 76.

[8] . سورهٴ انعام, آيهٴ 75.

[9] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 185.

[10] . سورهٴ نجم, آيهٴ 23.

[11] . سورهٴ انسان, آيهٴ 1.

[12] . الكشاف, ج3, ص447; التفسير الكبير, ج25, ص39.

[13] . الكشاف, ج3, ص446.

[14] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 85.

[15] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 36.

[16] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 16.

[17] . الصحيفة السجادية, دعاي 13.

[18] . سورهٴ طارق, آيهٴ 9.

[19] . سورهٴ آل‌عمران, آيهٴ 9.

[20] . سورهٴ زلزال, آيات 7 و 8.

[21] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 84.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق