اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِي كَانُوا يَعْمَلُونَ (7) وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ حُسْناً وَإِن جَاهَدَاكَ لِتُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ (8) وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِي الصَّالِحِينَ (9) وَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذَا أُوذِيَ فِي اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذَابِ اللَّهِ وَلَئِن جَاءَ نَصْرٌ مِّن رَّبِّكَ لَيَقُولُنَّ إِنَّا كُنَّا مَعَكُمْ أَوَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِمَا فِي صُدُورِ الْعَالَمِينَ(10)﴾
ممنوعيّت وصف خداوند به صفات زائد بر ذات
در اين بخش از آيات سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» جريانهايي كه در صدر اسلام اتفاق افتاده است, رنجي كه برخي از مؤمنان تحمل كردند روش منافقانهاي كه عدّهاي به ظاهر مسلمان داشتند مطرح شد نكاتي كه مربوط به آيات گذشته است اين است كه در آيه پنج فرمود: ﴿هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴾ در بسياري از آيات ذات اقدس الهي به اسماي حسنا وصف شده است در بعضي از روايات دارد كه خداي سبحان را به اين اوصاف وصف نكنيد او عظيم است نه به عظمت, او عليم است نه به علم, او سميع است نه به سمع, نگوييد او عليم است او سميع است او لطيف است او عظيم است و مانند آن.[1] آن روايات ناظر به وصف كردن خداي سبحان به اوصاف زايد بر ذات است يعني نگوييد خدا عليمِ بالعلم است كه برخي از اهل سنّت ميگويند,[2] بگوييد او ذاتاً عليم است نگوييد عالِم بالعلم است, قادر بالقدرة است كه اين وصف موجودهاي امكاني است انسان، عالِم بالعلم است ذاتاً عالِم نيست وقتي اين علم ضميمه او شد, وصف او شد, انسان ميشود عالِم اما الله همانطور كه ذاتاً موجود است ذاتاً حيّ است ذاتاً عظيم است ذاتاً عليم است.
دو برهان امام علي(عليه السّلام) درباره نفي صفات زائد بر ذات از خداوند
آن خطبه نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) كه در نهجالبلاغه به عنوان اوّلين خطبه است شاهد خوبي است براي جمع اين آيات و روايات. آن خطبه صدر و ذيلش در وصف ذات اقدس الهي است خدا را وصف ميكند اين مطلب اول.
مطلب دوم دارد كمال توحيد, اخلاص است و كمال اخلاص هم «نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ», خب خطبه كه صدر و ذيلش وصف خداست شما هم كه كمال توحيد را داريد كمال اخلاص را داريد چگونه ميفرماييد «كَمالُ الْإِخْلاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ»آنگاه دو برهان در همان خطبه در ظرف يك خط اقامه شده فرمود: «كَمالُ الْإِخْلاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ» چرا؟ لبرهانين: «لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّها غَيْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ»[3] چون هر صفتي شهادت ميدهد كه غير موصوف است پس خدا را نميشود وصف كرد چون هر موصوفي شهادت ميدهد كه غير صفت است پس خدا را نميشود وصف كرد خب اين دو شاهد كه هر كدام حدّ وسط يك برهاناند چون دو حدّ وسطاند ميشود دو برهان, وحدت و كثرت برهان به وحدت و كثرت حدود وُسطاي براهين است اگر ما يك حدّ وسط داشتيم به تقريبات گوناگون بيان كرديم اين بيش از يك برهان نيست زيرا معيار وحدت و كثرت برهان, وحدت و كثرت حدّ وسط است اگر ما يك حدّ وسط داشتيم به عبارتهاي ديگر بيان كرديم اين بيش از يك دليل نخواهد بود ولي اگر دو حدّ وسط داشتيم ميشود دو برهان, اينجا حضرت دو حدّ وسط اقامه ميكند يكي اينكه صفت زايد بر ذات ميگويد من غير ذاتم, يكي اينكه آن موصوفي كه ذاتاً خالي از وصف است و وصف, محمول بالضميمه است اين موصوف ميگويد من غير وصفم مستحضريد وقتي گفتيم كه «عليمٌ» اگر علم, زايد بر ذات بود و محمول بالضميمه بود اين قضيه آن همسايه را نشان ميدهد خود ذات را نشان نميدهد اگر گفتيم «الجسم أبيض» اين قضيه, مجاور جسم را نشان ميدهد يعني رنگ را نشان ميدهد اما اين جسم چيست, اين قضيه آن موضوع [يعني جسم] را نشان نميدهد در قضايايي كه محمول, محمول بالضميمه موضوع است همسايه و مجاور موضوعاند اين قضيه آن همسايه را نشان ميدهد اما اين جسم آيا از اشجار است از فلزات از جمادات ديگر است اينها را نشان نميدهد. ذات اقدس الهي صفتي كه غير ذات باشد ندارد چرا؟ «لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّها غَيْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ» پس آن رواياتي كه دارد خدا را به عظمت وصف نكنيد يعني به عظمتِ زايد بر ذات چون كمالِ اخلاص, نفي صفات است و اين آياتي كه خدا را به عظمت و به سمع و علم و حيات و اوصاف ديگر وصف ميكند براي اينكه اينها اوصاف ذاتياند و اوصاف ذاتي, عين ذات است.
چگونگي جريان جهاد اصغر در مکه در صدر اسلام
مطلب ديگر اينكه در جريان جهاد در صدر اسلام در مكه گرچه قتال نبود قتال در مدينه بود كه در سورهٴ مباركهٴ «حج» گذشت كه ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾[4] از آن به بعد اذن در قتال آمده وگرنه در مكه فقط دفاع بود دفاع اينها به صبر بود تسليم نميشدند در برابر بيگانهها مقاومت ميكردند دفاع اينها دفاع صبري بود جهاد بود جهاد اقسامي دارد درجاتي دارد درجه ضعيفش در مكه بود چون اينها در ضعف بودند.
تبيين جزاي احسن خداوند به مؤمنان و جزاي اسوأ او به کافران
مطلب بعدي آن است كه در آيه هفت فرمود: ﴿وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِي كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾. مشابه اين تعبير درباره تبهكاران هم آمده در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» راجع به تبهكاران آمده است كه خداي سبحان اينها را ﴿أَسْوَأَ الَّذِي كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ كيفر ميدهد [يعني در] آيه 27 سورهٴ مباركهٴ «فصلت»; فرمود: ﴿فَلَنُذِيقَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا عَذَاباً شَدِيداً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ خب اين ﴿أَسْوَأَ﴾ اگر به اين معنا باشد كه ما همه اعمال آنها را به حساب بدترين كار اينها ميآوريم اينكه با عدل الهي سازگار نيست اين با ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾[5] كه در قرآن آمده سازگار نيست اين با ﴿مَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلاَ يُجْزَي إِلَّا مِثْلَهَا﴾[6] و مانند آن سازگار نيست. در سورهٴ «قصص» گذشت كه خداي سبحان حسنه را به بهتر از آن جزا ميدهد ولي سيّئه را برابر همان سيّئه جزا ميدهد هرگز سيّئه را بيش از آن كيفر نميدهد آيه 84 سورهٴ مباركهٴ «قصص» اين بود ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا وَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلاَ يُجْزَي الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ كيفر كه بيشتر از گناه نخواهد بود با عدل الهي سازگار نيست دليل عقلي, با ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ سازگار نيست دليل نقلي, با ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾[7] هم سازگار نيست دليل نقلي, پس اين تعبيري كه در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» آمده ما اينها را به ﴿أَسْوَأَ الَّذِي كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ كيفر ميدهيم اين يعني چه؟ ﴿وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ اين را چند پاسخ دادند يكي اينكه آنجا ﴿أَسْوَأَ﴾ به معناي سيّء است نه به معناي افعل تفضيلي (يك): يكي اينكه اين ناظر به بدترين عمل است فرمود ما از بدترين عمل اينها نميگذريم حالا به اعمال عاديشان, سيّئشان نظر ندارد (دو): [8] به هر كدام از اين دو تقريب, معناي آيه اين نيست كه ما تمام اعمال اينها را به اندازه آن أسوأ كيفر ميدهيم. اين بحثهايي بود مربوط به آيات گذشته.
جهاد اکبر؛ مبارز ميان عقل و قلب
در جريان جهاد اكبر كه آن حديث معروف پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) [9] اشاره شد كه آن اكبرِ نسبي است نه اكبر نفسي, اكبر نفسي بين عقل است و قلب; اكبر نسبي كه جهاد اوسط است و نزد ما به عنوان جهاد اكبر معروف است بين عقل است و نفس, نفس به رذيلت دعوت ميكند ﴿لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾[10] عقل «ما عُبد به الرحمن و اكتسب به الجنان»[11] است بين اينها جهاد اوسط است كه همين جهاد اوسط نسبت به جهاد اصغر, جهاد اكبر ناميده ميشود اما عقل با قلب درگير است قلب ميگويد من ميخواهم ببينم عقل ميگويد من همين كه بفهمم كافي است آن به دنبال مفهوم ميگردد به دنبال معقول ميگردد اين به دنبال مشهود تلاش و كوشش ميكند. در سورهٴ مباركهٴ «تكاثر» فرمود: ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ﴾[12] اگر به علماليقين برسيد زمينه هست كه شما معقولتان را مشهود كنيد, مفهومتان را به مصداق تبديل كنيد و مانند آن و اگر مُرديد همين شهود شما به شهود برتر ميرسد هم علماليقين قابل تشكيك است هم عيناليقين قابل تشكيك است هم حقّاليقين قابل تشكيك است اگر كسي پنج برهان بر مطلبي اقامه كرده با كسي كه يك برهان دارد فرق ميكند علماليقين هم شدّت و ضعف دارد, عيناليقين هم شدّت و ضعف دارد و حقّاليقين هم اين چنين است.
ورود در زمره صالحان؛ جزاي خداوند به مؤمنان
در آيه محلّ بحث فرمود اگر كسي ايمان بياورد حُسن فاعلي داشته باشد و عمل صالح انجام بدهد حُسن فعلي داشته باشد ما چند كار ميكنيم بعضي از اين كارها را در آيه هفت بيان فرمود كه در بحث ديروز گذشت بعضي از كارها را در آيه نُه بيان ميكند كه در بحث امروز آمده كه ما اگر كسي مؤمن بود و عمل صالح داشت اين را با صالحان محشور ميكنيم در بحثهاي قبل اين مطلب گذشت كه بين ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ با صالحان فرق است ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ كسانياند كه در مقام فعل, كارهاي خوب ميكنند كارهاي صالح انجام ميدهند, صالحان كسانياند كه به گوهر ذات رسيدند كه آن گوهر ذات, صالح است اگر درباره حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) آمده است كه ﴿وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾[13] و اگر درباره سليمان(سلام الله عليه) در سورهٴ مباركهٴ «نمل» گذشت كه با اينكه داراي نبوّت است عرض كرد ﴿وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ﴾[14] اين ناظر به آن است كه بعضيها به جايي ميرسند كه گوهر ذاتشان صالح است ديگر از آن به بعد لغزشي از اينها صادر نخواهد شد بر خلاف كساني كه در مقام عمل, صالحاند ممكن است ـ معاذ الله ـ لغزشهايي از اينها صادر بشود ذات اقدس الهي كساني كه حُسن فاعلي داشتند حُسن فعلي داشتند بعد از تكرار اين دو وصف [ايمان و عمل صالح] و ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ را ذكر كردند يعني همه كارهاي صالح را انجام دادند كه آن هم جمع محلاّ به الف و لام است فرمود ما اينها را در قيامت در زمره بندگان صالح قرار ميدهيم اما ﴿مِنَ الصَّالِحِينَ﴾ شدن كار آساني نيست داخل در طايفه صالحين شدن وعده اينهاست. درباره ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود: ﴿وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾ نه «في الصالحين» اما درباره اين گروه بشارتي كه ميدهد فرمود ما اينها را در زمره صالحين قرار ميدهيم نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت كه آنها كه مؤمناند و متّقياند و مطيع خدا و پيامبرند ﴿مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾[15] ما اين گروه را در زمرهٴ آن بزرگان قرار ميدهيم نه از آنها قرار بدهيم بنابراين بين ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ با ﴿الصَّالِحِينَ﴾ فرق است (يك) بين ﴿فِي الصَّالِحِينَ﴾ و ﴿مِنَ الصَّالِحِينَ﴾ هم فرق است (دو).
احترام به پدر و مادر امري دينی و فرا ديني
در اينجا بخشهايي كه در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» راجع به پدر و مادر هست در آيات ديگر هم همين مطلب را مطرح فرمودند. مستحضريد وقتي گفتند اسلام دين جهانشمولي است يعني براي جهانيان برنامه دارد اگر همه اينها مسلمان شدند كه دين همه را دعوت ميكند براي آنها برنامه دارد اگر بعضيها مسلمان بودند بعضيها موحّد غير اسلامي بودند مثل اهل كتاب, برنامه دارند بعضيها يا مشركاند يا ملحد براي اينها برنامه دارد بالأخره ما مسلمانها با آنها بايد زندگي بكنيم يا نكنيم اگر گفتند ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[16] است, ﴿ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾[17] است, ﴿لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾[18] است, ﴿كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾[19] است براي همه مردم جهان برنامه دارد برنامههاي بينالمللي اسلام غير از برنامههاي محلّي و منطقهاي است محلّي همين نماز و روزه و احكامي است كه با همه اينها آشناييم الحمدلله و بايد انجام بدهيم منطقهاي آن است كه مشتركات بين ما و اهل كتاب است اما بينالمللي بين ما و جهانيان است فرمود شما هر ديني كه پدر و مادرتان دارند يا اصلاً ديني ندارند اين اصول را بايد مطابق اسلام درباره آنها رفتار بكنيد در جريان وفاي به عقد اينطور است, وفاي به عهد اينطور است, اداي امانت اينطور است, صدق اينطور است, رعايت امنيت و امانت اينطور است فرمود پدر و مادر شما چه مسلمان, چه يهودي, چه مسيحي, چه زرتشتي, چه مشرك, چه ملحد پدر و مادر هر ديني دارند يا بيدين محضاند احترام آنها را بايد حفظ بكني اين جزء برنامههاي بينالمللي اسلام است برنامه منطقهاي نيست برنامه محلّي نيست.
توصيه و امر حتمي خداوند درباره احترام به پدر و مادر
فرمود: ﴿وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ حُسْناً﴾ توصيه هم معنايش در قبال وجوب نيست كه اگر گفتيم اين سفارش است اين توصيه است كاري به امر ندارد در بعضي از موارد وقتي ذات اقدس الهي از توصيه و ايصا سخن به ميان آورده در پايان فرمود: ﴿فَرِيضَةً مِنَ اللّهِ﴾[20] در سورهٴ مباركهٴ «نساء» ملاحظه فرموديد صدر آيه سخن از توصيه است آيه يازده سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين است ﴿يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي أَوْلاَدِكُم لِلْذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ﴾ در جريان ارث, در پايان آيه فرمود: ﴿فَرِيضَةً مِنَ اللّهِ﴾ مبادا خيال كنيد اينها يك سفارش استحبابي است نه, اينها فريضه است در اين جريان هم [كه فرمود: ﴿وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ حُسْناً﴾] اين امر به احسان است يعني واجب است كه انسان به پدر و مادرش احسان كند امرِ الهي است.
آيات مختلف قرآن درباره احترام به پدر و مادر
و اين امر را در موارد فراواني ذات اقدس الهي بازگو كرده در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آنجا هم سخن از دستور به احسان به پدر و مادر است فرمود: ﴿وَقَضَي رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ﴾ (يك) ﴿وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً﴾ (دو) اينها چون مجراي فيض خالقيّتاند احترام به اينها را در كنار مسئله توحيد ذكر ميكند ﴿وَقَضَي رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلَا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَهُمَا قَوْلاً كَرِيماً ٭ وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيراً﴾[21] يك وقت هم به همين مناسبت اين نكته عرض شد كه يكي از علماي بزرگوار سيّد محترمي بود در شهر وجيهالملّه بود اين حسينيه ساخت مردم كمك كردند, حمام ساخت مردم كمك كردند, مسجد ساخت كمك كردند, يك وقت نزد ما گِله كرد گفت كه ما همه اين كارها را كرديم حاضر شديم ولي خواستيم براي سالمندان خانه بسازيم كسي ما را كمك نميكند گفتم از اين مردم بايد تشكّر بكني نبايد گِله بكني مردمي كه حاضر نيستند در شهرشان خانه سالمندان باشد هر كسي پدر و مادر خودش را خودش اداره ميكند اينها بركتاند اينكه مسجد نيست كه كمك بكنند اينكه حسينيه نيست شرف يك ملّت اين است كه پدر و مادر خود را حفظ بكند چه توقّعي داري كه خانه سالمندان حالا الآن كه متأسفانه بچهها در مهدكودك ميروند خب نبايد توقّع داشت اين بچه, پدر و مادر خودش را در خانه نگهدارد اين هم ميبرد در خانه سالمندان اينكه عاطفه نديد اين هفت سالي كه بچه در آغوش پدر و مادر است يك دانشكده عاطفه است مگر ميشود آدم هفت سال در آغوش پدر و مادر باشد بعد پدر و مادر خودش را ببرد در خانه سالمندان؟! گفتم بايد از اين مردم قدرداني بكني, تشكر بكني مردم خيّرند بله مسجد ميسازند ولي خانه سالمندان كه مثل مسجد و حسينيه نيست خب اين دين است فرمود اگر پدر پير شد مادر پير شد مبادا ببري خانه سالمندان خودت نگهداري كن اين ميشود عاطفه اين نظام, نظام عاطفي است جامعه, جامعه عاطفي است جامعه عاطفي كه نه بيراهه ميرود نه راه كسي را ميبندد. فرمود توحيد محترم است احترام پدر و مادر هم محترم است در آيه چهارده سورهٴ مباركهٴ «لقمان» فرمود: ﴿أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» فرمود: ﴿قَضَي رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً﴾ خب اينكه احترام پدر و مادر را در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» در كنار توحيد ذكر ميكند, شكرگزاري از پدر و مادر را در كنار شكرگزاري ذات اقدس الهي ذكر ميكند براي اينكه اينها مجراي فيض خالقيّتاند بعد فرمود اين اختصاصي به اسلام, به يهوديّت يا مسيحيّت يا زرتشتيّت يا صابئي بودن ندارد مشرك هم باشد همينطور است ملحد هم باشد اينطور است اگر هم مشرك بودند مبادا بگوييد چون حالا مشركاند و كافرند من بروم اينها را تحويل خانه سالمندان بدهم اين كار را نكنيد.
چگونگي اطاعت از پدر و مادر هنگام دعوت به معصيت
البته اگر اصرار دارند كه شما ـ معاذ الله ـ دست از توحيدتان برداريد اصلي است كه جزء جوامعالكلم وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه «لا طاعةَ لمخلوقٍ في معصية الخالق»[22] اين به منزله قانون اساسي است آبي از تخصيص است آبي از تقييد است اين اصلي نيست كه بگوييم حالا كلي است «خَرج منه ما خرج» نه قابل تخصيص است نه قابل تقييد است كه بگوييم در فلانجا ميشود بگوييم «المأمور معذور» و طاعت خلق را بر معصيت خالق مقدّم بداريم فرمود: ﴿وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفاً﴾[23] «لا في الدين, لا في الآخرة» در دنيا با اينها از راه معروف رفتار كنيد نيازهاي اينها را برطرف كنيد واجبالنفقه شما هستند بايد نفقه اينها را بدهيد ولو ملحد باشند اما حالا حرف اينها را بخواهيد در مسائل ديني گوش بدهيد اينچنين نيست هم در آيات دارد كه ﴿وَإِن جَاهَدَاكَ لِتُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا﴾ هم در روايت از وجود مبارك حضرت هست كه «لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق».
دو دسته از آيات درباره احترام به پدر و مادر
آياتي كه در زمينه احترام پدر و مادر هست دو قسم است يك قسم صِرف اطلاق است كه خداي سبحان سفارش كرد امر كرد كه به اينها احسان كنيد بعضي از آيات مُعلَّل است كه اينها در دوران كودكي تلاش و كوشش كردند ﴿وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ﴾ كذا, بنابراين حقّ مسلّم بر شما دارند شما اين كار را بكنيد. پس اين دو طايفه از آيات، ما را دستور ميدهد كه احترام اينها را حفظ بكنيم در حدود همان برنامههاي دنيايي اما بيش از آن حق نداريم و خداي سبحان هم اجازه نداد ولو آنها اصرار بكنند.
ستايش خداوند از انبيا به خاطر احترام به پدر و مادر
انبيا را كه ذات اقدس الهي ميستايد ميفرمايد يحيي كسي بود كه نسبت به پدر و مادرش احترام ميكرد عيسي كسي بود كه نسبت به مادرش احترام ميكرد خب اين يك فضيلت الهي است در سورهٴ مباركهٴ «مريم» درباره حضرت يحيي آيه چهارده اين است كه ﴿وَبَرَّاً بِوَالِدَيْهِ وَلَمْ يَكُن جَبَّاراً عَصِيّاً﴾ در همان سورهٴ مباركهٴ «مريم» آيه 32 درباره حضرت عيسي(سلام الله عليه) دارد كه ﴿وَبَرّاً بِوَالِدَتِي وَلَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيّاً﴾ احترام به پدر و مادر به عنوان برجستهترين وصف انبيا آمده است اين دستور الهي است.
دو دسته از آيات درباره احترام به پدر و مادر
در سورهٴ مباركهٴ «لقمان» به اين صورت است آيه چهارده ﴿وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ﴾ براي اينكه ﴿حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلَي وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ﴾ اين دليل را اول ذكر ميكند, ﴿أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «احقاف» هم به همين صورت است آيه پانزده سورهٴ مباركهٴ «احقاف» اين است ﴿وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَاناً﴾ براي اينكه ﴿حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَوَضَعَتْهُ كُرْهاً وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً حَتَّي إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي﴾ كذا و كذا, چه آن طايفه اُوليٰ چه طايفه ثانيه ما را دستور ميدهد كه به پدر و مادر احترام كنيم.
چگونگي تحقق معصيت کبيره عقوق والدين
عاقّ والدين, عَقَّ يعني عَصيٰ, عُقوق يعني عصيان, عاق اسم فاعل است يعني عاصي, عاقّ والدين شدن يعني معصيت كردنِ اينها از گناهان كبيره است اين ميگويد كه براي من فلان كار را انجام بده اين نافرماني ميكند معصيت ميكند اين معصيت كبيره است چون حرف پدر و مادر را گوش نداد اطاعت از پدر و مادر واجب است يك وقت است كه يك خواهش بيجا دارند يك وقت است كه نه, مريض است ميگويد برو براي من اين دارو را تهيه كن مورد نياز اوست يك وقت خواهش بيجا دارد تمنّاي بيجا دارد هيچ, تمنّي بيجا و خواهش بيجا نه, نيازمند است به پسر گفته برو اين كار را براي من انجام بده و اين نميرود و پدر را ميرنجاند خب يك وقت است كه پدر يك كس ديگري را دارد يا نميرنجد يا بر اساس عاطفهاي كه به پسر دارد رنجيده خاطر نميشود قلبش درد نميآيد كه خب هيچ! اما يك وقت نه, قلبش درد ميآيد اين ميشود معصيت كبيره عقوق والدين از معاصي بزرگ است اين كار خطر دارد.
دليل عدم پيروي از پدر و مادر هنگام دعوت به شرک
حالا در آيه محلّ بحث كه فرمود اگر پدر و مادر امر كرده شما بايد اين امر را اطاعت كنيد مقيّد هم كرده فرمود اگر يك وقت اينها توقّع بيجا داشتند خواستند ـ معاذ الله ـ از نظر اعتقاد با اينها هماهنگ باشيد اين كار را نكنيد ﴿وَإِن جَاهَدَاكَ لِتُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ در صدر اسلام عدّهاي به جوانهايشان گفتند شما بايد دست از دين جديد [يعني اسلام] برداريد آنها آمدند حضور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آيه نازل شد كه ﴿فَلاَ تُطِعْهُمَا﴾[24] اينجا دو برهان ذكر فرمود. ﴿وَإِن جَاهَدَاكَ لِتُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا﴾ اگر شما بخواهيد حرف اينها را در مسائل اعتقادي گوش بدهيد اين حرام است اينجا نهي است ﴿فَلاَ تُطِعْهُمَا﴾ شرك را ذات اقدس الهي چند قسمت بيان فرمود يكي اينكه تو دليل نداري كه شرك حق است و توحيد باطل است دوم اين بالاتر, نه تنها تو دليل نداري احدي دليل ندارد براي اينكه شرك, دليلپذير نيست پس يك بار قضيه, قضيه شخصي است يك بار قضيه به عنوان موجبه كليه است قضيه شخصي اين است كه تو كه دليل نداري شرك حق است چرا حرف اينها را گوش ميدهي ﴿وَإِن جَاهَدَاكَ لِتُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا﴾ ما هم در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» گفتيم ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾[25] چيزي را كه علم نداري تبعيّت نكن هر كاري كه ميكني بايد عالمانه باشد صغرا را در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» بيان فرمود, كبرا را در سورهٴ مباركهٴ «اسراء»، فرمود تو عالِم نيستي (يك) چيزي هم كه علم نداري نبايد به دنبالش بروي (دو) پس نبايد به دنبال حرف پدر و مادر مشركت بروي (سه) اين صغرا و آن كبرا و اين هم نظم منطقياش.
برهانناپذيري شرک براي همگان
بعد يك حرف جهاني ميزند ميفرمايد اصلاً شرك، برهانپذير نيست مثل اينكه يك وقت بگوييم كه آقا اگر پدر و مادرت به تو گفتند دو دوتا پنجتا تو چون علم نداري و نميتواني ثابت كني حرف اينها را گوش نده بعد در بخش ديگر به عنوان موجبه كليه بگوييم آقا دو دوتا پنجتا برهانپذير نيست آنجايي كه دارد ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ﴾ كه قبلاً بحثش در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» گذشت همين است اين به نحو موجبه كليه است در پايان سورهٴ مباركهٴ «قصص» يعني آيه 88 هم همين است كه فرمود: ﴿وَلاَ تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ كه ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ كُلُّ شَيءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» كه به صورت مبسوط بحث شد يعني آيه 117 سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» اين بود ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ اين ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ در محلّ نصب است تا صفت باشد براي ﴿إِلهاً آخَرَ﴾, ﴿إِلهاً آخَرَ﴾ برهانپذير نيست مثل اينكه كسي بگويد اگر كسي ادّعا كند دو دوتا پنجتا كه دليل ندارد حكمه كذا, اين «كه دليل ندارد» وصف آن دو دوتا پنجتاست ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ﴾.
پرسش: كسي كه گرفتار مغالطه ميشود چطور؟
پاسخ: اگر فطرتش را بگذارد كنار و گُتره سخن بگويد البته اين جاهل مقصّر است اما اگر ضعف عاقله داشته باشد و شاكّ متفحّص باشد در ديار كفر باشد مادامي كه دارد تحقيق ميكند و حق براي او روشن نشده است معذور است شاكّ متفحّص معذور است اما كسي در اثر بياعتنايي، به برهان توجه نكرده مطلب ديگر است.
بنابراين ذات اقدس الهي چه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» چه در سورهٴ «لقمان» چه در سورهٴ «احقاف» چه در سورهٴ «مريم» جريان احترام به پدر و مادر را ذكر فرمود و اگر آنها در مسائل اعتقادي خواستند نفوذ كنند رخنه كنند بر اساس «لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق» اين پسر [يا دختر] موظف است مسائل ديني خودش را حفظ بكند.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . ر.ك: الكافي, ج1, ص100 ـ 104.
[2] . ر.ك: التفسير الكبير, ج14, ص201 و 253.
[3] . نهجالبلاغه, خطبه 1.
[4] . سورهٴ حج, آيهٴ 39.
[5] . سورهٴ نبأ, آيهٴ 26.
[6] . سورهٴ انعام, آيهٴ 160.
[7] . سورهٴ شوري, آيهٴ 40.
[8] . الميزان, ج17, ص388.
[9] . الكافي, ج5, ص12.
[10] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 53.
[11] . الكافي, ج1, ص11.
[12] . سورهٴ تكاثر, آيات 5 و 6.
[13] . سورهٴ بقره, آيهٴ 130; سورهٴ نحل, آيهٴ 122; سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 27.
[14] . سورهٴ نمل, آيهٴ 19.
[15] . سورهٴ نساء, آيهٴ 69.
[16] . سورهٴ بقره, آيهٴ 185.
[17] . سورهٴ مدثر, آيهٴ 31.
[18] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 1.
[19] . سورهٴ سبأ, آيهٴ 28.
[20] . سورهٴ نساء, آيهٴ 11.
[21] . سورهٴ اسراء, آيات 23 و 24.
[22] . من لا يحضره الفقيه, ج4, ص381.
[23] . سورهٴ لقمان, آيهٴ 15.
[24] . الكشاف, ج3, ص442 و 443.
[25] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 36.