اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَقَالُوا لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَاتٌ مِن رَّبِّهِ قُلْ إِنَّمَا الآيَاتُ عِندَ اللَّهِ وَإِنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ مُّبِينٌ (50) أَوَ لَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ يُتْلَي عَلَيْهِمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَرَحْمَةً وَذِكْرَي لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (51) قُلْ كَفَي بِاللَّهِ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ شَهِيداً يَعْلَمُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالَّذِينَ آمَنُوا بِالْبَاطِلِ وَكَفَرُوا بِاللَّهِ أُوْلئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (52) وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَلَوْلاَ أَجَلٌ مُسَمّي لَجَاءَهُمُ الْعَذَابُ وَلَيَأْتِيَنَّهُم بَغْتَةً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ (53) يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ (54) يَوْمَ يَغْشَاهُمُ الْعَذَابُ مِن فَوْقِهمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ وَيَقُولُ ذُوقُوا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ (55)﴾
سرّ تكرار مطالب آيات 32 و 33 سورهٴ عنكبوت
بخشي از مطالبي كه مربوط به آيات قبل است اين است كه در آيه 32 و 33 سه مطلب در اثر اهميّتي كه بود تكرار شد تنها كلمه «غابرين» تكرار نشد آن مطالب سهگانه نجات حضرت لوط و نجات اهل بيت لوط و هلاكت همسر لوط اين سه مطلب هم در آيه 32 آمده هم در آيه 33 اينچنين نيست كه فقط كلمه «غابرين» تكرار شده باشد و چون اين فرستادهها با حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) از يك طرف, با خود حضرت لوط(سلام الله عليه) از طرف ديگر گفتگو داشتند براي اهميّت اين مطلب اين مطالب سهگانه در آيه 32 و 33 تكرار شد.
تبيين لغوي و اصطلاحي جدال
مطلب ديگر اينكه, اينكه فرمود جدال, لغتاً يعني طنابي كه آدم محكم ميبافد ميگويند اين جَدْل است يعني فَتل محكم است ولي در اصطلاح عامّه مردم و همچنين در اصطلاح خواص يعني منطق, گفتگوهايي كه براي انصراف مخاطب از آن روش به عمل ميآيد را ميگويند جدال, پس يك معناي عامّ لغوي دارد يك معناي اصطلاحي, گرچه بين آنچه در اصطلاح عام يعني توده مردم مطرح است و اصطلاح منطقي فرق است چه اينكه بين آنچه به عنوان مصطلح منطق است و آنچه به عنوان مصطلح قرآن كريم است باز فرق است ولي بالأخره جدال در اين است كه يك سلسله اصول مشترك و مقبولي بين طرفين باشد (يك) و اين مورد گفتگو قرار بگيرد (دو) و هدف مجادل هم اين باشد كه طرف را از آن مذهبش منصرف كند (سه) اين عناصر چندگانه در جدال معهود است.
دو عنصر محوري جدال احسن در قرآن
در قرآن كريم فرمود شما جدال احسن كنيد اگر شما بخواهيد جدال كنيد در سورهٴ «نحل» فرمود: ﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[1] آنها اگر بخواهند حمله كنند و جدال كنند شما مواظب باشيد كه منحصراً به طريق حُسنا جدال كنيد ﴿وَلاَ تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[2] جدال احسن چه به صورت مثبت كه در سورهٴ «نحل» آمده چه به صورت حصر كه در سورهٴ «عنكبوت» كه محلّ بحث آمده است اين دو عنصر محوري را دارد يكي خوب حرف زدن, يكي حرفِ خوب زدن; خوب حرف زدن همان است كه فرمود: ﴿فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّيِّناً﴾[3] حرفِ خوب زدن همان است كه فرمود: ﴿وَقُولُوا قَوْلاَ سَدِيداً﴾[4] حرف مُتقن, حرف محكم, حرف مبرهن, قول ثقيل است يك وقت است حرفي است انسان ميزند كه اين حرف درباره ديگري است و اين شخص را حد ميزنند براي اينكه قذف كرده است يك وقت است همين حرف را ديگري با دليل ميزند آن متّهم را حد ميزنند شهادت و قذف هر دو يك سخن ميگويند هر دو ميگويند «الزيد زانٍ» اما آنجا كه شهادت است مشهودعليه را حد ميزنند آنجا كه حرف، بيدليل است برهاني ندارد شاهدي ندارد گوينده را حد ميزنند بين قذف و شهادت اين فرق جوهري است ما در جدال موظفيم هم خوب حرف بزنيم هم حرفِ خوب حرف بزنيم خوب حرف زدن به رعايت كردن آداب فصاحت, بلاغت و رعايت ادبي و ادب, حرفِ خوب زدن حرف مبرهن زدن پس ﴿فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّيِّناً﴾ يعني خوب حرف بزنيد ﴿وَقُولُوا قَوْلاَ سَدِيداً﴾ يعني حرفِ خوب بزنيد.
داشتن پيشفرض مشترك, لازمه محققّانه بودن جدال
پرسش: در سورهٴ «لقمان» آمده كه ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾.[5]
پاسخ: در سورهٴ مباركهٴ «حج» هم اين دو آيه آمده بود كه قبلاً بحث شد جدال بغير علم ميشود باطل در سورهٴ «حج» آيه سه و آيه هشت آنجا مشابه يكي از همين آياتي است كه در سورهٴ «لقمان» آمده در سورهٴ مباركهٴ «لقمان» يك مطلب است در سورهٴ مباركهٴ «حج» جامعتر, مفصلتر آيه سه و آيه هشت است فرمود اگر تابعي محقّق باش, متبوعي محقّق باش, امامي محقّق باش, مأمومي محقّق باش اگر بخواهي از كسي پيروي كني بايد تحقيق باشد بخواهي رهبري كني بايد محقّقانه باشد كه فرق آيه سه و آيه هشت سورهٴ مباركهٴ «حج» قبلاً گفته شد.
فرق گفتمان ديني در جدال با كفايت مذاكرات
پس گاهي يك سلسله اموري است كه يكجانبه است يعني از اين طرف يك سلسله امور دارند از آن طرف يك سلسله در اينجا سخن از جدال نيست اينجا پيشنهاد كفايت مذاكرات است اين ﴿قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ ٭ لاَ أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ ٭ وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ٭ وَلاَ أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدتُّمْ ٭ وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ٭ لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾[6] اين پيشنهاد كفايت مذاكرات است يعني ديگر جاي جدال نيست اين گفتمان و گفتگوي ديني و اينها نيست اما در گفتگوي ديني يك دستور جلسه ميخواهد اگر بنا شد كه دو گروه با هم بنشينند بحث كنند دستور جلسهاي ميخواهد آن دستور جلسه اين است حُكم قرآن و تورات اصيل و انجيل اصيل يكي است, خدا, خداي ما و خداي شماست يكي است ما مألوه و مربوب اوييم بين ما و شما فرقي نيست بعد از مسئله اعتقادي نوبت به عمل ميرسد ما و شما در برابر خدا منقاديم اين امور چهارگانه دستور جلسه است نه اينكه اين امور چهارگانه را طرفين قبول دارند اگر طرفين قبول داشته باشند كه ديگر جدال نيست نه اينكه از همان اول يكي را اين قبول دارد يكي را آن قبول ندارد اين ميشود ﴿لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾ اين ديگر جدال نيست ميگويند شما هر مذهبي كه داريد ما هر مذهبي كه داريم قرار ما اين باشد كه روي اين امور چهارگانه بحث بكنيم بحث ما هم درباره تورات اصيل است نه تورات محرّف، انجيل اصيل است نه انجيل محرّف ﴿مَا أُنْزِلَ إلَيْكُمْ﴾[7] نه «ما حرّفتم» پس اين امور چهارگانه دستور جلسه است آن وقت دستور جلسه سامانپذير است انسان گفتگو ميكند يا به نتيجه ميرسد يا به نتيجه نميرسد فرمود اگر شما دستور جلسه عالمانه داشتيد و به طريق حُسنا و به جدال احسن جدال كرديد نتيجهاي دارد هم بعضي از داوران از بيرون ايمان ميآورند هم برخي از اهل كتاب ايمان ميآورند خب يك عدّه هم ايمان نميآورند اگر چنين جدال احسني كرديد ﴿فَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَمِنْ هؤُلاَءِ﴾[8] از اين مشركيني كه در جلسه نيستند ولي ناظر اين مجادله هستند آنها هم ﴿يُؤْمِنُونَ بِهِ﴾ يك عدّه هم ايمان نميآورند بنا نيست كه در تمام گفتگوها هميشه طرفين به يك سَمت سوق داده بشوند.
امكان تحريف «ما أنزل الله» سرّ دعوت قرآن بر محوريّت تورات و انجيل اصيل
پرسش: «ما أنزل الله» قابل تحريف است؟
پاسخ: بله ديگر «ما أنزل الله» قابل تحريف است, تحريف كردند, فرمودند آنچه وجود مبارك موسي و هارون(سلام الله عليهما) آوردند آن حق است اما اينكه ﴿يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾[9] ما به آن ايمان نميآوريم ما به چيزي ايمان ميآوريم كه خدا بر موساي كليم و هارون(سلام الله عليهما) نازل كرده.
پرسش: آنچه هست محرَّف است.
پاسخ: نه, برخي از آن اصول بود لذا در قرآن فرمود: ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾[10] به علما و اهبار فرمود اين نسخههاي خطّي در خانههاي شما هست بياوريد ببينيد حرف ما درست است يا نه شما همه را كه پنهان كرديد و تفسير انجيل را هم كه منحصر به خودتان ميدانيد به كسي هم اجازه نميدهيد ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾ خب حالا برخي از امور را ممكن است تاکنون تحريف كرده باشد ولي قبلاً داعي بر تحريف نبود با وجود اسلام و ظهور اسلام كه آثار وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ظهور كرده است اينها تحريف كردند احكام را تغيير دادند ولي براي توده مردم اما آن نسخههاي اصلي هنوز بود فرمود آن نسخهها را در بياوريد ببينيد همين كه ما ميگوييم هست يا نه, ما كه تورات را نديديم ما كه انجيل را نديديم در عمرمان نديديم ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾ خب همان را كتمان كردند بنابراين يك اصول مشتركي ما داريم كه دستور جلسه است اين دستور جلسه غير از پيشنهاد كفايت مذاكرات است دستور جلسه غير از اينكه نتيجه را ما قبل از شروع جلسه اعلام بكنيم بگوييم اين چهار امر مورد قبول طرفين است خير اين چهار امر مورد دستور جلسه است. در جريان جدال وقتي به اين نتيجه رسيد فرمود اينها در جدال ماندند سه گروه شدند مشركين اهل حجاز آنها كه بالأخره بر اساس فطرت توحيدي مانده بودند ايمان آوردند منصفان اهل كتاب ايمان آوردند كه ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللّهِ﴾[11] آن متعصّبان و متحجّرانشان جحود انكار كردند ﴿وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا الْكَافِرُونَ﴾[12] يكي, ﴿إِلَّا الظَّالِمُونَ﴾[13] دوتا.
ناتواني اهل كتاب در جدال و روي آوري به سوي معجزه
بعد بهانه آوردند گفتند معجزهاي نظير معجزه حضرت موسي و حضرت عيسي كه محسوس باشد بياوريد فرمودند معجزه آوردن كه دست ما نيست كه ما هر روز منتظر باشيم ببينيم شما چه پيشنهاد ميدهيد معجزه را ذات اقدس الهي ميآورد (يك) خدا قدرتي در ما ايجاد ميكند (دو) اگر آن قدرت را داد عملاً و اذن را داد علماً «ديگران هم بكنند آنچه مسيحا ميكرد»[14] اين درباره اصل معجزه كه ما مگر قرآن را خودمان آورديم كه حالا معجزه را خودمان بياوريم مگر دعواي نبوّت را خودمان داشتيم كه حالا خودمان معجزه بياوريم ما حرفي زديم از طرف ديگري معجزه را هم بايد ديگري بگويد اگر ما داعيهاي داشته باشيم بگوييم ما اين علم را داريم بله شما حق داريد از ما دليل طلب كنيد اما ما كه خودمان نگفتيم پيغمبريم به ما گفتند بگو پيغمبري ما هم گفتيم چشم, به ما هم بايد معجزه بدهند ما هم ميگوييم چشم.
تشبيه تصرّف انسان كامل در معجزه به تصرف نفس در بدن
منتها در موقع معجزه نفْس مبارك آن انسان كامل نسبت به آن قلمرو رسالتش يا مطلقا, به منزله نفس انسان است نسبت به بدن, همانطوري كه بدن هر كسي به اذن خدا در اختيار روح آن بدن است انسان خواست بدنش را حركت بدهد از جايي به جايي ببرد ميتواند دستش را حركت بدهد پايش را حركت بدهد زبانش را حركت بدهد اعضا و جوارح خود را حركت بدهد به اذن خدا, اينهايي كه ميپرند بالأخره اين هشتاد كيلو را از جايي به چند متر آن طرفتر پرت ميكند بالأخره اين روحِ قوي است كه اين بدن را پرت ميكند آن طرف, يك انسان در حال عادي شصت كيلوست به طور عادي هفتاد كيلوست كسي ميتواند اين را بغل كند و جابهجا بكند اما در دعوا و عصبانيّت هفت, هشت نفر ميخواهند اين را تكان بدهند نميتوانند اين قدرت براي آن روح است نه براي اين بدن, اين بدن اگر اينطور بود خب چطور قبلاً در حال عادي يك نفر او را كاملاً جابهجا ميكرد اما حالا كه عصباني شد در دعوا هفت, هشت نفر ميخواهند اين را تكان بدهند نميتوانند اين قدرت روح است كه اين بدن را كه هفتاد, هشتاد كيلوست يا هفت, هشت متر پرت ميكند آن طرف مثل اينها كه ميپرند يا در دعوا قابل حركت نيست بالأخره روح, سلطان بدن است و بدن را اداره ميكند آن وليّ الله كه جانِ جانان است نسبت به كلّ نظام اينطور است اين نظام به منزلهٴ بدنِ اوست به منزلهٴ دست و پا و چشم اوست هر عضوي از اعضاي اين جهان را به اذن مدير كل و ربّ كل بخواهد حركت بدهد حركت ميدهد.
نمونهاي از تصرف اعجازي رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
اين بيان نوراني حضرت امير را كه بارها ملاحظه فرموديد در نهجالبلاغه در آن خطبه «قاصعه» هست حضرت فرمود در مكه عدّهاي آمدند گفتند تو اگر معجزه بياوري ما ايمان ميآوريم فرمود چه كار كنم فرمود اين درختي كه آنجاست دستور بدهيد نيمي از آن درخت بماند نيمي بيايد نزد تو, وجود مبارك حضرت امير ميفرمايد حضرت همين كار را كرد يعني درختي كه آنجا ايستاده بود اين درخت دو نيم شد نيمي ماند و نيمي از آنجا حركت كرد آمد خدمت حضرت, بعد عرض كردند دوباره دستور بدهيد اين نيم درخت برود سر جايش, همين كار را هم وجود مبارك حضرت كرد و مع ذلك گفتند اين سِحر است خب «مَن اصدق من العليّ قولاً» اين بيان حضرت امير است در نهجالبلاغه در خطبه «قاصعه» خب اين کارها را به اذن خدا كردند نفسِ انسان كامل نسبت به جهان به اذن الله به منزله نفس خود انسان است نسبت به بدن حالا اگر نبيّ غير مرسل بود محدود است اگر نبيّ مرسل بود محدود نيست كلّ عالَم است, بدن ما در اختيار ماست به اذن چه كسي؟ به اذن خدا, اگر ذات اقدس الهي يكي از اين ذرّات را بردارد انسان فلج ميشود نميتواند دستش را تكان بدهد نميتواند زبانش را تكان بدهد اينچنين نيست كه بدن ـ معاذ الله ـ در اختيار ما باشد چه خدا بخواهد چه نخواهد, يكي از اين ذرّات اگر از بين رود انسان نميتواند, در اين سكتههاي مغزي ـ معاذ الله ـ همينطور است, پس به اذن خدا نفسِ انسان بر بدن او مسلّط است فعّال ما يشاء است به اذن خدا نفس رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل بيت(عليهم السلام) در كلّ عالَم چون جان جاناناند مؤثّرند به اذن خدا.
پاسخ پيامبر به درخواست معجزه و شاهد آوردن بر آن
فرمود ما كه بالذّات اين كار را نداريم بالأخره ما از طرف ذات اقدس الهي مأذونيم, مگر ما خودمان گفتيم پيغمبريم ما كه خودمان نگفتيم پيغمبريم خدا به ما فرمود برو گفتيم چشم, معجزه بياور ميگوييم چشم, تا دستور نداد قدرت نداريم هذا أولاً و ثانياً چه معجزهاي بالاتر از اين قرآن, اگر عصاي موسي ميخواهيد خب آن در يك زمان خاص بود و اگر خَسف قارون را ميطلبيد آن در زمينِ مخصوصي بود ما معجزهاي آورديم كه زمان و زمين نميشناسد همه جا با شماست اين قرآن معجزه است ميگوييد نه, مثل اين بياوريد.
مراد از شهيد بودن خدا در آيه ﴿قُلْ كَفَي بِاللَّهِ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ شَهِيداً﴾
شما ميخواهيد بگوييد كه به چه دليل اين معجزه است من ميگويم من شاهد دارم اين شاهد دارم آن نيست كه جناب زمخشري در كشاف معنا كرده زمخشري آيه 52 همين سورهٴ «عنكبوت» را ﴿قُلْ كَفَي بِاللَّهِ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ شَهِيداً﴾ را اينطور معنا كرده كه ما حجّت خدا را ابلاغ كرديم خدا شاهد است كه من وظيفه خودم را انجام دادم و خدا شاهد است كه شما وظيفهتان را انجام نداديد[15] اين مطلب, حق است ولي با سياق آيات هماهنگ نيست سياق آيات اين است كه اينها معجزه خواستند ذات اقدس الهي به رسولش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود بگو اولاً معجزه به اذن خداست و ثانياً ما معجزه آورديم و دليل اينكه ما از طرف خدا هستيم خدا شهادت داد كه من از طرف او هستم چرا؟ براي اينكه امضاي او, نامه او, پيام او دست من است اگر كسي بگويد من از طرف فلان حاكم آمدم خطّ آن حاكم, امضاي آن حاكم, پيام آن حاكم دست اين باشد خب آدم باور ميكند. فرمود من شاهد دارم كه من از طرف خدا آمدم براي اينكه حرف خدا دست من است ميگوييد حرف خدا نيست مثل اين بياوريد, اين بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «رعد» همين است آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ «رعد» يعني آيه 43 اين است: ﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً﴾ كفار ميگويند تو پيامبر نيستي بسيار خب, بگو من پيامبرم چرا؟ براي اينكه امضاي خدا, نامه خدا, نام خدا, دستور خدا, كلام خدا در دست من است ﴿قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ﴾.
سرّ ناتمامي ديدگاه زمخشري در تفسير آيه شهادت
معناي ﴿شَهِيداً﴾ اين نيست كه خدا ميداند اين پيشنهاد كفايت مذاكرات است اينكه استدلال نيست كفار ميگويند تو پيغمبر نيستي, اين بگويد خدا ميداند من پيغمبرم اينكه احتجاج نشد اين شهادت به معناي علم نيست اين شهادت به معني گواهي است كفار ميگويند تو پيغمبر نيستي از طرف خدا نيامدي فرمود بگو خدا گواهي داد كه من از طرف او آمدم براي اينكه اين كتاب دست من است اين نامه اوست اين امضاي اوست اين پيام اوست ميگوييد نه, مثل اين بياوريد ﴿قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ﴾ اين ﴿وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾ هم كه بر وجود مبارك حضرت امير تطبيق شده است[16] علماي شما هم ميدانند نه اينكه خدا ميداند من پيامبرم خب اين چه حجّتي است؟! آنها ميگويند تو پيغمبر نيستي اين ميگويد خدا ميداند من پيغمبرم اينكه احتجاج نشد آنها ميگويند تو پيغمبر نيستي از طرف خدا نيامدي ايشان ميگويد نه, خدا شهادت ميدهد من پيامبرم براي اينكه نامهاش را به من داد, كلامش به دست من است اين آيه محلّ بحث سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» يعني آيه 52 همان آيه 43 سورهٴ مباركهٴ «رعد» است كه احتجاج الهي است ﴿قُلْ كَفَي بِاللَّهِ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ شَهِيداً﴾ خدا عالِم سماوات و ارض است و ما را فرستاده براي هدايت شما نامه خودش هم به دست ما داده ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا بِالْبَاطِلِ وَكَفَرُوا بِاللَّهِ أُوْلئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ﴾ اينها خاسرند وگرنه آنهايي كه «امنوا بالحق», نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثش گذشت ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا﴾[17] آنها هستند كه اهل نجات و اهل فلاح و رستگارياند.
تبيين عدم كفايت عقل نظري در پذيرش حق
پرسش:... پاسخ: آن در بحثهاي قبل روشن شد كه علم, مستلزم عمل نيست وجود مبارك موساي كليم در همان سورهٴ «اسراء» دارد كه به فرعون فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾[18] خب براي تو ثابت شد اينها معجزه است چطور ما عالِم بيعمل داريم بارها قبلاً مكرّر گذشت چون مشكل روز ماست چطور ما عالم بيعمل داريم يعني ممكن است كسي قرآن را خوب بفهمد تفسير كند سخنراني خوب بكند ولي نامحرم را هم نگاه كند چرا؟ براي اينكه علم يك چيز ديگر است يك متولّي دارد كه مسئول انديشه است تصميم, عزم يعني عزم, جزم يعني جزم بينشان بسيار فرق است نيّت داريم و اراده داريم و متولّي اينها كه انگيزه است جزم داريم و تصور داريم و تصديق داريم و قياس اقتراني و استثنايي و انديشه داريم كه مسئولش چيز ديگر است اگر انسان، وارسته باشد بين انديشه و انگيزه جمع ميكند ميشود عالِم عادل و اگر كاسبكار باشد عالِم بيعمل است بين دستگاه جزم و دستگاه عزم گاهي مانند بين الأرض و السماء فاصله است وجود مبارك موسي فرمود آخر براي تو روشن شد دو دوتا چهارتا، چرا ايمان نميآوري اين ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[19] براي اين است كه جَحْد, انكار براي عقل عملي است يعني آن «ما عُبد به الرحمن و اكتسب به الجنان»[20] حضرت امير فرمود اين اسير شده «كَم مِن عقل أسيرٍ تحت هوي أمير»[21] در جهاد دروني هوس اين دستگاه اراده را به اسارت گرفته, خب اگر پاي كسي فلج شد يا به زنجير بسته شد شما به او دوربين بده ميكروسكوپ بده تلسكوپ بده عينك بده او به خوبي مار و عقرب را ميبيند او در ديدن مار و عقرب كه مشكلي ندارد ولي نميتواند فرار كند براي اينكه پايش بسته است حضرت امير فرمود مشكل اين بنده خداها علم نيست كه شما مرتب آيه بخواني, مشكل اينها اين است كه در جهاد نفس اين هوس آن متولّي اراده و نيّت را به اسارت گرفته «كَم مِن عقل أسيرٍ تحت هوي أمير» آن وقت خوب سخنراني ميكند خوب مقاله مينويسد خوب حرف ميزند مثل اينكه كسي دوربين گذاشته عينك گذاشته از دور و نزديك مار و عقرب را ميبيند و خبر هم ميدهد خب بله, اما نميتواند فرار كند چون چشم فرار نميكند پا فرار ميكند پا بسته است حضرت فرمود مواظب باشيد در جريان جهاد نفس اين به اسارت نرود اول كاري كه آن شيطان ميكند اين را به بند ميكِشد «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا».
فرمود: ﴿قُلْ كَفَي بِاللَّهِ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ شَهِيداً﴾ اين دليل ماست, البته او عالِم سماوات و ارض هم است و آنها كه ايمان نياوردند خسارتديدهاند.
بهانهتراشي اهل كتاب به آمدن عذاب از يأس در جدال
اينها وقتي به ستوه آمدند حرفي براي گفتن ندارند گاهي به انبيايشان ميگويند شما ما را خسته كردي از بس گفتي ﴿يَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تِعِدُنَا إِن كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾[22] اگر راست ميگوييد عذاب بيايد گاهي اينطور حرف ميزنند يا گاهي تعبيراتشان اين است كه ﴿كِسَفاً مِنَ السَّماءِ﴾ بيايد اصحاب ايكه به پيامبرشان ميگفتند: ﴿فَأَسْقِطْ عَلَيْنَا كِسَفاً مِنَ السَّماءِ﴾[23] نظير آنچه در اسلام برخيها به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميگفتند: ﴿إِن كَانَ هذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِندِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾[24] فرمود اينها ﴿يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ﴾ ولي عذاب حسابي دارد كتابي دارد مادامي كه شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حضور دارد عذاب استئصال نميآيد و از طرفي مادامي كه مثلاً در حضور حضرتاند باز هم عذاب نميآيد اينها يا نسبت به عذاب دنيايي عجله دارند يا نسبت به عذاب آخرت و قيامت شما ببينيد كلّ عالَم نسبت به مسئله قيامت اصلاً قابل حساب نيست اين ﴿ذلِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾ مثل كسي كه در بازار اقتصاد يك مقدار پول خُرد در جيبش است اينكه اهل تجارت نيست فرمود: ﴿فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّي عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ٭ ذلِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾[25] ما در برابر خود اين حوادث دنيا و اين راه شيري و اينها ماندهايم چه رسد به مسئله ابد, الآن اين ستارهاي كه ما شبها ميبينيم الآن معلوم نيست اينجا باشد اين نورش ميليونها سال قبل حركت كرده تازه به ما رسيده اين تازه براي اين ستارههاست كه الآن وضعش معلوم نيست كجا رفته باشد ما كه وضعمان نسبت به اين مجموعه اينطور است كه «كحلقة في فلات» نسبت به ابد چه عجلهاي داريم, فرمود نسبت به عذا دنيا عجله ميكنند عجلهشان بيهوده است نسبت به عذاب آخرت عجله ميكنند الآن اينها در عذاباند خيليها همانطور كه ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ﴾[26] الآن هم «فالنار محيطة بهم» الآن هم در جهنماند دفعتاً ميفهمند دارد گُر ميگيرد ميبينيد اين تعبير استعجال را هم درباره عذاب دنيا بيان كردند هم درباره عذاب آخرت ﴿وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ﴾ ولي هر چيزي حسابي دارد كتابي دارد گاهي فرزندان صالح از اينها بايد به دنيا بيايند ﴿وَلَوْلاَ أَجَلٌ مُسَمّي لَجَاءَهُمُ الْعَذَابُ﴾ و اگر نوبت فرا رسيد ﴿وَلَيَأْتِيَنَّهُم بَغْتَةً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ﴾ اينكه ميگويند فلان كس را بهتان زدند بهتان براي اينكه انسان كاري كه نكرده به او بگويند اين مبهوت ميشود اين را ميگويند بهتان فرمود: ﴿فَتَبْهَتُهُمْ﴾ در بخشهاي ديگر قرآن دارد عذاب الهي ﴿بَغْتَةً﴾ ميآيد ﴿فَتَبْهَتُهُمْ﴾[27] اينها را مبهوت ميكند دفعتاً غافلگيرشان ميكند خبر نميكنند كه فلان ساعت ميآيد!
پرسش: استاد در ﴿ وَالَّذِينَ آمَنُوا بِالْبَاطِلِ﴾ در واقع باطل چيزي نيست كه اينها به آن ايمان بياورند.
پاسخ: اين اوثان و اصنامي كه هست واقعش فرمود: ﴿أَتُجَادِلُونَنِي فِي أَسْماءٍ﴾ كه مسمّا ندارد فرمود مجادله ميكنيد با ما ﴿فِي أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوهَا﴾[28] مثلاً شما كلمه رب را ميگوييد اين رب لفظي است كه شما ميگوييد ما هم ميگوييم, مفهومي دارد كه شما هم ميفهميد ما هم ميفهميم اين مفهوم را ما بر ذات اقدس الهي تطبيق ميكنيم اين اسم ميشود بامسما شما همين مفهوم را بر صنم و وثن تطبيق ميكنيد اين زيرش خالي است ﴿فِي أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوهَا﴾ اسم خالي است شما هر چه بگرديد ميبينيد در بتكده رب پيدا نميكنيد به همين وهم و خيال شما ايمان داريد لذا فرمود: ﴿فِي أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوهَا﴾ اين نامي است ﴿مَا نَزَّلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾[29] دليلي نداريد كه اين اسم, مصداق دارد بلكه دليل داريد كه اين اسم, مصداق ندارد اسم بيمسمّاست اينجا هم همينطور است باطل معنايش همين است.
تفهيم عذاب فعلي تبهكاران با روايتي از علي(عليه السلام)
فرمود درباره آخرت ﴿وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ﴾ كه خب حالا عذاب قيامت بيايد اينها خيال ميكنند كه عذاب قيامت هم تعيينش به دست اينهاست يا مثلاً تاريخ زماني و زميني برميدارد در حالي كه ﴿وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ﴾ آياتي كه مربوط به محيط بودن جهنم است دو طايفه است يك طايفه مقيّد است نظير همين طايفه كه دارد ﴿وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ ٭ يَوْمَ يَغْشَاهُمُ الْعَذَابُ﴾ ظاهرش اين است كه جهنم در قيامت, محيط به اينهاست طايفه ديگر مطلق است كه جهنم ﴿إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ﴾ ظاهر مشتق هم اين است كه متلبّس بالحال است استعمال مشتق در آينده, مجاز است عندالكل درباره «ما انقضي عنه المبدأ» محل اختلاف است خب جهنم محيط به كافرين است اين دو طايفه از آيات مثبتاناند دليل بر تقييد نيست برخيها هماكنون در جهنماند منتها عاملي ميخواهد كه نشان بدهد يك بيان لطيفي را مرحوم علامه اميني(رضوان الله عليه) در كتاب شريف الغدير از وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) نقل ميكند كه در زمان سومي كسي جمجمه سرد كافري را آورده در حضور عثمان گفت شما ميگوييد كفار در جهنماند و من دست زدم روي اين سر, اين سر سرد است اثري از حرارت نيست خب آنها كه اهل اين معارف نبودند به وجود مبارك حضرت امير مراجعه شد برخيها ادب را رعايت ميكردند ميرفتند خدمت حضرت امير(سلام الله عليه) برخيها هم اين را رعايت نميكردند حضرت را ميآوردند خب آن انسان كامل براي حفظ آن موقعيّت و وحدت خيلي از كارها را ميپذيرفت وقتي حضرت تشريف آوردند به مُستشكِل گفتند: «أعد المسألة» اين مستشكل گفت كه شما ميگوييد کفار بعد از مرگ در جهنم برزخياند اين هم سر يك كافر است و اين سر, سرد است حضرت دستور داد زند و مسعار حاضر كنيد حاضر كردند به هم زد جرقه پيدا شد فرمود دست بزن اين زند هم سرد است اين مسعار هم سرد است گفت بله سرد است, فرمود آتش در درون اين است شما بيرون را دست ميزني ميگويي خبري نيست از درون چه خبر داري.[30]
قيامت صحنه بروز عذاب الهي نه حدوث آن
بر اساس اين موردي كه مرحوم اميني(رضوان الله عليه) نقل كرده الآن جهنم محيط به كافرين است بله ظهورش مربوط به صحنه قيامت است قيامت ظرف ظهور اين حقايق است نه ظرف حدوث اين حقايق اگر فرمود: ﴿يَوْمَ لاَ تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَالْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ﴾[31] يعني اليوم ـ معاذ الله ـ امر لغير الله است فردا لله است يا نه, فردا روشن ميشود كه در كلّ عالَم «الأمر لله» فردا يعني قيامت ظرف ظهور اين معارف است نه ظرف حدوث اين معارف بر اساس آن جهت, باطناً جهنم محيط به كافرين است ولي ظهورش البته مربوط به قيامت است فعلاً آراماند اگر باطن را بخواهيم اين كسي كه از منزل تا مغازه يا از مغازه تا منزل كارش رباخواري و امثال ذلك است اين ﴿يَطُوفُونَ بَيْنَهَا وَبَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ﴾[32] بخواهد روشن بشود براي همه البته به قيامت مربوط است اما اينچنين نيست كه الآن در روح و ريحان باشد قيامت ببرندش جهنم, باطن گناه حقيقتاً نار است باطن گناه حقيقتاً سمّ است.
تبيين چگونگي احاطه عذاب الهي
پرسش:... پاسخ: بله, يكي مربوط به عذاب قيامت است يكي مربوط به عذاب دنيا آن ﴿يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ﴾ مربوط به دنياست نظير آنچه اصحاب ايكه گفتند: ﴿فَأَسْقِطْ عَلَيْنَا كِسَفاً مِنَ السَّماءِ﴾[33] در اسلام هم بعضيها گفتند: ﴿أَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾[34] يا ﴿سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ﴾[35] از اين قبيل است استعجال دوم درباره عذاب آخرت است ﴿وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ﴾ اما ﴿وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ﴾ چه وقت ظاهر ميشود؟ ﴿يَوْمَ يَغْشَاهُمُ الْعَذَابُ مِن فَوْقِهمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ﴾ اينكه ـ معاذ الله ـ دارد ﴿فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ﴾[36] اين است ديديد اين تنورها براي اينكه خوب آن نان يا غير نان كاملاً داغ بشود اين را چه كار ميكنند اين را پر از آتش ميكنند درش را ميگذارند اين طِباق است چون جهنم به صورت يك اتاق ترسيم شده است اتاق سقف دارد و كف دارد از بالا و پايين بسته است درِ جهنم را هم ميبندند كه كسي بيرون نيايد درِ بهشت باز است با اينكه كسي بيرون نميآيد اما باز بودنِ در، خودش يك نحو نعمت و آزادي است ﴿مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوَابُ﴾[37] نه بيگانه مجاز است به بهشت برود نه آشنا از بهشت بيرون ميآيد اما باز بودن در، خودش نعمتي است رفاهي است ﴿مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوَابُ﴾ اما درباره دوزخيان درِ جهنم را ميبندند اين در را كيپ ميكنند الآن ديگر دزدگير هست قفل هست قفل رمزي هست اما سابقاً كه اينطور نبود براي تشبيه معقول به محسوس آن كليدهايي كه سابقاً روي درهاي محكم بود آن را بيان فرمود, فرمود: ﴿فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ﴾ الآن هم شما ميبينيد بعضي از جاها همينطور است يك وقت است اين لنگه در و آن لنگه ديگر را وصل ميكنند يك جايش را قفل ميكنند يك جا را بند ميزنند اما يك وقت است كه يك بند سر تا سري از بالا تا پايين ميزنند كه به هيچ وجه قابل باز شدن نباشد اين را ميگويند ﴿فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ﴾ يعني اين در بند امتداد دارد از بالا تا پايين مثل اينكه دزدگيري از بالا تا پايين اين دو لنگه را به هم زدن كه هيچ راه براي باز شدن نيست فرمود: ﴿فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ﴾ «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا».
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ نحل, آيهٴ 125.
[2] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 46.
[3] . سورهٴ طه, آيهٴ 44.
[4] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 70.
[5] . سورهٴ لقمان, آيهٴ 20.
[6] . سورهٴ كافرون, آيات 1 ـ 6.
[7] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 199.
[8] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 47.
[9] . سورهٴ بقره, آيهٴ 79.
[10] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 93.
[11] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 113.
[12] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 47.
[13] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 49.
[14] . ديوان حافظ، غزل 143.
[15] . الكشاف, ج3, ص459.
[16] . الكافي, ج1, ص229; الامالي (شيخ صدوق), ص565.
[17] . سورهٴ بقره, آيهٴ 137.
[18] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 102.
[19] . سورهٴ نمل, آيهٴ 14.
[20] . الکافی، ج1، ص11.
[21] . نهجالبلاغه، حکمت 211.
[22] . سورهٴ هود, آيهٴ 32.
[23] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 187.
[24] . سورهٴ انفال, آيهٴ 32.
[25] . سورهٴ نجم, آيات 29 و 30.
[26] . سورهٴ بقره, آيهٴ 81.
[27] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 40.
[28] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 71.
[29] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 71.
[30] . ر.ك: الغدير, ج8, ص214.
[31] . سورهٴ انفطار, آيهٴ 19.
[32] . سورهٴ الرحمن, آيهٴ 44.
[33] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 187.
[34] . سورهٴ انفال, آيهٴ 32.
[35] . سورهٴ معارج, آيهٴ 1.
[36] . سورهٴ همزه, آيهٴ 9.
[37] . سورهٴ ص, آيهٴ 50.